پنجشنبه , آذر 22 1403

چهارشنبه 31 تیرماه 1388- 22 جولای 2009- شانگهای

چهارشنبه 31 تیرماه 1388- 22 جولای 2009- شانگهای

753px-Beijing_in_China_(+all_claims_hatched) صبح بلند شدیم و شادان و سرحال برای دیدن شانگهای حرکت کردیم. شانگهای (上海) شهری است بندری که در نزدیکی سوجو واقع شده و درواقع به دنبال رونق اقتصادی و مرکزیت سیاسی سوجو بود که در قرن بیستم اهمیت یافت.

شانگهای به فاصله‌‌‌ی یک ساعتیِ سوجو قرار دارد و ما توانستیم با یک اتوبوس به سرعت به آنجا برسیم. این شهر با بیست و سه میلیون نفر جمعیت، پرجمعیت‌‌‌ترین شهر دنیا محسوب می‌‌‌شود و در ضمن شلوغ‌‌‌ترین و فعال‌‌‌ترین بندر دنیا هم هست. اسم شانگهای از دو بخشِ «شانگ» () یعنی بالا و «های» () یعنی دریا ساخته شده و به بندرگاه بودنش اشاره می‌‌‌کند. این اسم را در دوران سونگ روی این منطقه گذاشتند. اسم این شهر برای نخستین بار در قرن یازدهم میلادی و عصر سونگ در متون مورد اشاره واقع شده است. شانگهای تا اوایل قرن بیستم شهر بزرگی محسوب نمی‌‌‌شد.

این منطقه تازه در سال 1297 .م به شهر تبدیل شد و در 1554 .م به خاطر دفاع از آن در برابر دزدان دریایی ژاپنی دورادورش را دیواری کشیدند که ده متر بلندا و پنج کیلومتر درازا داشت. نخستین معبد این شهر در سال 1602 .م ساخته شد.این معبد امروز هم باقی است و هسته‌‌‌ی مرکزی محله‌‌‌ی مشهوری به نام چِنگ‌‌‌هوانگ‌‌‌میائو را می‌‌‌سازد که تفریح‌‌‌گاه مردم شهر است. این شهر بعد از معاهده‌‌‌ی نان‌‌‌کینگ در سال 1842 .م به صورت گرانیگاه تجارت غربیان با چین در آمد و توسعه یافت و بازرگانی در آن رونق یافت.به طوری که در 2005.م به عنوان بزرگترین بندر دنیا نامش در کتاب رکوردهای گینس ثبت شد.

در همین سال صاحب شلوغ‌‌‌ترین فرودگاه دنیا هم بود. اولین کارخانه‌‌‌های این شهر را ژاپنی‌‌‌ها در دوران جنگ‌‌‌ جهانی دوم در آنجا تاسیس کردند. تا اواسط قرن نوزدهم در این منطقه تنها روستایی کم جمعیت وجود داشت. تا آن که اروپایی‌‌‌ها در 1842 .م موفق شدند در عهدنامه‌‌‌ی نان‌‌‌جینگ تاسیس یک بندرگاهِ آزاد و تقریبا خودمختار در این منطقه را به دولت چین تحمیل کنند. در نتیجه این منطقه کم‌‌‌کم اهمیت یافت و تا دهه‌‌‌ی 1930 .م به بزرگترین گرانیگاه تجارت در شرق آسیا بدل شد. در میانه‌‌‌ی قرن بیستم با به قدرت رسیدن کمونیست‌‌‌ها از اهمیت این شهر کاسته شد، اما در دهه‌‌‌ی 1990 . م با اصلاحات اقتصادی دنگ‌‌‌شیائوپینگ بار دیگر رونق به این بندرگاه بازگشت.

شانگهای در دهه‌‌‌ی 1930 .م یکی از قطب‌‌‌های تبهکاری چین هم محسوب می‌‌‌شد. در این دوران رهبر مافیای چین تویوئه‌‌‌سن نام داشت و گروه خود را انجمن سبز می‌‌‌نامید. او برادر همخون چیانگ‌‌‌کای‌‌‌شک بود و با همین رابطه توانسته بود انحصار تجارت تریاک را در چین به دست آورد.

او همچنین رهبر صنف دزدان و گداها بود و ایشان را به عنوان جاسوس و خبرچین در سیاست داخل کرده بود. انحصار سودآور و عجیب دیگری که او در اختیار داشت، به حق اختصاصی‌‌‌اش برای ترابری مردگان مربوط می‌‌‌شد. این حق به سنتی چینی باز می‌‌‌گشت که طبق آن هر چینی در هر جای دنیا که بمیرد، باید در زادگاه خودش به خاک سپرده شود.

در نتیجه یک مافیای بزرگ شکل گرفته بود که با دریافت پولی کلان جسدها را از سراسر دنیا به چین وارد می‌‌‌کرد. حق انحصاری دیگری که در اختیار این مرد بود، به گردآوری مدفوع انسانی از خیابان‌‌‌های شهر و تبدیلش به کود کشاورزی مربوط می‌‌‌شد. به این ترتیب تویوئه‌‌‌سن با تریاک، مدفوع و جسد یک امپراتوری مالی بزرگ برای خودش تاسیس کرد. نمی‌‌‌دانم عقیده‌‌‌ی خودش چه بوده، ولی پولی که در می‌‌‌آورده به معنای واقعی کلمه چرک کف دست بوده است!

آن صبحگاه که ما به شانگهای رفتیم، هدف اصلی‌‌‌مان بازدید از موزه‌‌‌ی هنر و تاریخ این شهر بود که درباره‌‌‌اش بسیار خوانده بودیم. این موزه را در سال 1952 .م تاسیس کردند و در 1996 .م آن را به بنایی تازه منتقل کردند و ما از همین ساختمان دیدار کردیم.

ساختمان موزه بسیار بزرگ و زیباست و با الهام از شکل ظرفی باستانی موسوم به دینگ ساخته شده است. طبقه‌‌‌ی پایین آن چهارگوش و طبقه‌‌‌ی بالایش دایره‌‌‌ایست و 39200 متر مربع زیربنا دارد. بخش گشوده بر مراجعان چهار طبقه را در بر می‌‌‌گیرد که هرکدامشان تالارهای بزرگ تو در تویی دارند. این موزه بیش از 120 هزار قطعه اثر باستانی و هنری را در خود جای داده است، هرچند بازدیدکنندگان تنها بخش کوچکی از آن را می‌‌‌توانند ببینند.

بعد از موزه‌‌‌ی نان‌‌‌جینگ، این دومین موزه‌‌‌ی واقعی‌‌‌ای بود که در چین دیدم. تاریخ‌‌‌گذاری‌‌‌ها بسیار دقیقتر و درست‌‌‌تر بود، هرچند هنوز در مورد برخی از تعمیم‌‌‌ها و استنتاج‌‌‌ها که بر آگهی‌‌‌ها و بروشورها دیده می‌‌‌شد، اغراق مشخصی به چشم می‌‌‌خورد. یک مجموعه‌‌‌ی بسیار عالی از ظروف مفرغی از دوران شانگ تا هان، و یک تالار پر از تندیس‌‌‌های چوبی و سفالی از دوران یوان تا چینگ به نظرم گل سر سبد آن گنجینه محسوب می‌‌‌شد. در این میان تاریخ‌‌‌گذاری برخی از اشیا به روشنی جای بحث داشت.

مثلا کوزه‌‌‌ها و خمره‌‌‌های سفالین چرخ‌‌‌ساز بزرگی را گذاشته بودند و تاریخش را 6000-6200 پ.م دانسته بودند، که به نظرم بی شک نادرست بود. در مورد برخی از اشیای مفرغی هم چنین اغراقی دیده می‌‌‌شد و تاریخ‌‌‌هایی مربوط به هزاره‌‌‌ی سوم و چهارم پ.م را به آن‌‌‌ها نسبت داده بودند.

چیده شدن اشیا در موزه‌‌‌ به شکلی درست و علمی انجام شده بود و مرور کل تاریخ چین را برای بازدیدکنندگان ممکن می‌‌‌ساخت. تاریخ دیرپا و پیچیده‌‌‌ی چین از دیرباز موضوع بحث و کشمکش مورخان و نظریه‌‌‌پردازان جامعه‌‌‌شناسی تاریخی بوده است.

مشهورترین نویسنده‌‌‌ی متقدمی که الگوی تحول تاریخ چین را ویژه و مستقل از سایر بخش‌‌‌های دنیا در نظر گرفت، ویتفوگل بود. او معتقد بود که دیوانسالاری چین براساس سازماندهی آبیاری شکل گرفته، و بعدتر برای کارکردهایی فرعی‌‌‌تر مانند دفع حملات بیگانگان و اجرای مراسم و گردآوری مالیات تخصص یافته است.

این درواقع نسخه‌‌‌ای دیگر از همان نگرش شیوه‌‌‌ی تولید آسیایی است که بر مارکس تاثیر فراوان گذاشت.

خاص بودن تاریخ چین موضوعی است که امروز مورد توافق بیشتر مورخان است. در میان نظریه‌‌‌پردازان امروزینِ این موضوع، می‌‌‌توان به نویسندگانِ رادیکالی مانند نایتوتورو جیرو اشاره کرد که معتقد است چین در میانه‌‌‌ي عصر امپراتوری و چند قرن پیشتر از اروپا به مرحله‌‌‌ی مدرنیته وارد شده است. او معتقد است که اموری مانند شایسته‌‌‌سالاری در بوروکراسی دولتی و تعیین منزلت و نقش‌‌‌ها توسط آزمون‌‌‌های اداری، همان الگویی است که در زمان ظهور مدرنیته در غرب نیز تجربه شد و به زوال اشرافیت خانوادگی انجامید.

در میان مورخان غربی، جانت اولوکود تا حدودی با دیدگاه جیرو موافق است، اما دوران مورد نظر وی را طلیعه‌‌‌دارِ ظهور سرمایه‌‌‌داری می‌‌‌داند، و نه مدرنیته. چرا که در این دوران انقلاب صنعتی به وقوع نپیوست و شیوه‌‌‌ي تولید همچنان بر زمین و محصول کشاورزی متمرکز باقی ماند.

او این دوران را با عصر زمامداری فیزیوکرات‌‌‌ها در اروپا همسان می‌‌‌انگارد. از سوی دیگر هوشیده و رای هوانگ معتقدند که شباهت سیر تاریخی چین و اروپا نوعی همگرایی تکاملی است و به ادغام و پیوند هر دو در یک سیستم جهانیِ جوامع انسانی دلالت می‌‌‌کند.

امروز در میان مورخان چینی گرایشی به تجدید نظر طلبی دیده می‌‌‌شود. بر این مبنا برخی از مهمترین باستان‌‌‌شناسان و مورخان چینی از دیدگاه رسمی حزب کمونیست فاصله گرفته‌‌‌اند. در نیمه‌‌‌ی دوم قرن بیستم چارچوب حاکم بر تفکر مورخان چینی آن بود که تاریخ تمدن و برخی از نوآوری‌‌‌های فرهنگی را در چین تا زمانی اغراق‌‌‌آمیز عقب ببرند و تا حدودی در امتداد پیش‌‌‌داشت‌‌‌های سنتی چینی، اقوام و سرزمین‌‌‌های غرب چین را بربر و عقب‌‌‌ مانده بدانند.

امروزه نفوذ فرهنگ سکاها و اقوام ایرانی ساکن در آسیای میانه توجه بیشتری را به خود جلب کرده و بسیاری از نویسندگان به خرده‌‌‌روایت‌‌‌هایی که به تاریخ‌‌‌های محلی و قومیِ خاص مربوط می‌‌‌شود پرداخته‌‌‌اند.

یکی از دیدنی‌‌‌های نامنتظره و شگفت‌‌‌انگیز موزه‌‌‌ی شانگهای، مجموعه‌‌‌ی بسیار کامل و بزرگ سکه‌‌‌های ایرانی این موزه بود. این کلکسیون را یک آمریکایی به موزه‌‌‌ی شانگهای هدیه کرده بود و در آن بیش از پانصد سکه‌‌‌ی ایرانی از تمام دورانهای تاریخی وجود داشت. به ویژه مجموعه‌‌‌ی سکه‌‌‌های دوران پیش از اسلامش واقعا دیدنی بود.

در اینجا من برای نخستین بار سکه‌‌‌های گندفرنه، فرهاد اول، ارشک، شاهان کوشانی، پوراندخت، یزدگرد سوم، و بسیاری از سکه‌‌‌های کمیاب دیگر ایرانی را دیدم. مجموعه را بسیار خوب نگهداری کرده بودند و اسمشان تالارش را «سکه‌‌‌های پادشاهی پارس» گذاشته بودند که درست بود. هرچند با روحیه‌‌‌ای که از چینی‌‌‌ها می‌‌‌شناختم نگران بودم بعد از ده بیست سال ادعا کنند چون این سکه‌‌‌ها به موزه‌‌‌شان اهدا شده، این شاهان در گذشته‌‌‌های دور خراج‌‌‌گذار امپراتوران چینی بوده‌‌‌اند!‍ بعد از بازدید از موزه‌‌‌ی شانگهای، به راه افتادیم و خودِ شهر را خوب گشتیم. یکی دو تا از برجهای بزرگ تجاری را نشان کردیم و درونش را خوب دیدیم. هریک از برج‌‌‌ها بیست سی طبقه داشتند و انبوهی از فروشگاه‌‌‌ها را در خود جای می‌‌‌دادند. در این میان یک اسباب‌‌‌بازی فروشی بسیار توجهمان را جلب کرد و من یک ساعتی را گذاشتم و با دقت انواع اسباب‌‌‌بازی‌‌‌ها را بررسی کردم. بازی‌‌‌های فکری به شکل مشخصی ترویج می‌‌‌شد و به خصوص بازی‌‌‌هایی که مانند آجر لگو با ساختن چیزها سر و کار داشتند زیاد بودند. یک جور اسباب بازی جالب بود که از لوله‌‌‌هایی خم شدنی از آهنربا و گوی‌‌‌هایی آهنی تشکیل شده بود و می‌‌‌شد با آن حجمهای هندسی متفاوتی را ساخت. عروسک و اشیای تزیینی وجود داشت، اما در اقلیت بود و جالب این بود که اسباب‌‌‌بازی‌‌‌های غربی مثل عروسک باربی و موجودات تخیلی فیلم‌‌‌های هالیوودی هم به فراوانی دیده می‌‌‌شد. همتای چینی این عروسک‌‌‌ها، آدم‌‌‌آهنی‌‌‌های زیبا و قشنگی بودند که تکه تکه فروخته می‌‌‌شدند و خود بچه‌‌‌ها می‌‌‌بایست سر همشان می‌‌‌کردند.

چند برج دیگر را هم بازدید کردیم و در طبقه‌‌‌ی هفتم یکی از آن‌‌‌ها یک ورزشگاه کامل دیدیم که انگار استفاده از آن برای همه آزاد بود. با این سر ظهر بود شمار زیادی از مردم آنجا بودند و زن و مرد و پیر و جوان بر روی تردمیل می‌‌‌دویدند و با دستگاه‌‌‌های بدنسازی ورزش می‌‌‌کردند.

در این میان یک کافی‌‌‌نت پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم برویم و پست الکترونیک‌‌‌مان را چک کنیم. یک ماهی می‌‌‌شد که از اخبار ایران بی‌‌‌خبر بودیم و تنها گاهی تلفنی با خانواده در حد خبر دادنِ سلامت‌‌‌مان صحبتی کوتاه داشتیم. ناگفته نماند که گفتگوهای امیرحسین و نامزدش به ما اثبات کرد مسئله‌‌‌ی خبررسانی درباره‌‌‌ی سلامت برای زوجهای تازه ازدواج کرده امری بسیار پیچیده و زمان‌‌‌گیر محسوب می‌‌‌شود. اما به‌‌‌طورکلی از وقتی ایران را ترک کرده بودیم از همه‌‌‌ی اخبار دور افتاده بودیم. در این موقعیت این امکان فراهم آمد که ای‌‌‌میل‌‌‌هایمان را چک کنیم و ببینیم در کشورمان چه خبر است. آنچه که در همان نگاه اول جالب می‌‌‌نمود، فیلترینگ شدید و سرسختانه‌‌‌ی بیشتر سایت‌‌‌ها بود. فیس‌‌‌بوک کاملا بسته بود و بسیاری از سایت‌‌‌های خبری را نمی‌‌‌شد بازدید کرد.

خوشبختانه قضیه به ای‌‌‌میل یاهو تعمیم نیافته بود. اما نتیجه همچنان ناراحت‌‌‌کننده بود. خبرهایی ناخوشایند از اوضاع متشنج تهران و شهرستان‌‌‌ها را خواندیم و فیلم کوتاهی را با دوستانم دیدیم که در آن کسانی را دست و پا بسته از طبقه‌‌‌ی دوم ساختمانی به پایین پرت می‌‌‌کردند.

نتیجه، شکسته شدن استخوان‌‌‌ها و به احتمال زیاد قطع نخاع شدن‌‌‌شان بود. فیلم مستند بود و ادعا شده بود که نیروهای شبه‌‌‌نظامی دولتی چنین کرده‌‌‌اند.

خوشبختانه بعدتر خبردار شدیم که این فیلم به نیروهای بعثی صدام مربوط می‌‌‌شده که برای شکنجه‌‌‌ی مخالفان‌‌‌شان چنین می‌‌‌کرده‌‌‌اند. اما اصل قضیه تفاوت چندانی نمی‌‌‌کرد و قساوت و حماقت مردمی را نشان می‌‌‌داد که با همنوع‌‌‌شان رفتاری ناشایست داشتند.

بعد از آن که بزرگترین بندر دنیا را در حد گردشی یک روزه زیر و رو کردیم، از شانگهای با قطار تندرویی که سرعتش به بالای سیصد کیلومتر می‌‌‌رسید، به پکن رفتیم.

عصرگاه بود که به آنجا رسیدیم و یک راست رفتیم پیش سونا که همچنان پذیرفته بود تا میزبان مهربان ما باشد. سونا همان طور که گفتم، در رادیوی چین در بخش زبان فارسی کار می‌‌‌کرد و پیشتر برای ما در مورد یکی از همکارانش به نام مجتبا صحبت کرده بود. ما مشتاق شده بودیم او را ببینیم و در این مدت برای او هم چیزهایی گفته بود و به این ترتیب در این روز فرصتی دست داد تا دور هم جمع شویم. سونا در این هنگام مثل همیشه مانند میزبانی سخاوتمند عمل کرد و ما دور هم قورمه سبزی لذیذی خوردیم و گفتیم و خندیدیم. مجتبا، که میل داشت پویا نامیده شود و من هم این نام را بیشتر شایسته‌‌‌اش دیدم، جوان خوشرو و آرامی بود که دو سالی می‌‌‌شد به چین آمده بود و در پکن ماندگار شده بود. تباری آذری داشت و مشتاق بود تا از خبرهای روز ایران آگاه شود.

آن شب تا دیرگاه گفتیم و خاطره تعریف کردیم و خندیدیم و با او نیز مانند عباس به سرعت صمیمی شدیم.

 

 

ادامه مطلب: پنج‌‌‌شنبه 1 امردادماه 1388- 23 جولای 2009- پکن

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب