جمعه 2 امردادماه 1388- 24 جولای 2009- پکن
این روز را گذاشته بودیم تا برویم و شهر ممنوع را ببینیم. صبح راه افتادیم و رفتیم میدان تیانآنمن را گشتیم و در یکی از اغذیهفروشیهای کارگریاش سوپ ارزن بدمزهای خوردیم با پیراشکی گوشتیای که بیشترش خمیر بود. این اولین سوپ بدمزهای بود که در چین خورده بودیم و خوشبختانه آخرینش هم شد.
شهر ممنوع را بار اولی که پایمان به پکن رسید، دیدیم، اما چون بلیطش گران بود و میخواستیم وقت کافی برای گردش در آن داشته باشیم، گذاشتیم در راه برگشت بازدیدش کنیم. این کار را هم کردیم و یک روز راه افتادیم و رفتیم برای دیدن شهر ممنوعه. چیزی که پیش از رسیدن به آنجا برایمان جالب بود، میدان تیان آنمن بود که بر دروازههای اصلی شهر ممنوعه مشرف است.
این میدان را به چینی تیان آنمن وانگ چانگ مینامند! اما کوتاه شدهاش یا همان تیان آنمن یعنی دروازهی صلح آسمانی. اسم قدیمیاش چِنگ تیان من بوده که دروازهی فرمان آسمانی معنا میداده است. تیان آنمن بزرگترین میدان دنیاست و بیش از چهل هکتار مساحت دارد. یعنی اگر یک طرفش بایستید، به سختی آن طرفش را میبینید. دست کم ما که به سختی دیدیم، البته آلودگی هوای پکن هم به این ماجرا کمی کمک کرد تا همین پنجاه سال پیش، میدان تیان آنمن محوطهای پر جنب و جوش بود که بازار بزرگی با خیابانهای باریک شطرنجی در آن وجود داشت. در اواخر دههی پنجاه میلادی، این پرسش برای مائو پیش آمد که واقعا میشود از این طرف میدان آن طرفش را دید یا نه. بنابراین زدند و کل بازار را خراب کردند و آن چهل هکتار را به روش صدام حسین صافکاری کردند. انگار آن وقتها هنوز میشده از این طرف آن طرف میدان را دید، چون بعدش صنایع خودروسازی چین پیشرفت کرد و امروز به یمن دودی بودن هوای شهر دیگر نمیتوان این کار را کرد. به هر صورت چون مائو نگران بود با تخریب بناهای کمونیستی به دشمنی با خلق متهم شود، از بین تمام بناهای موجود در این میدان تنها دو تا را نگه داشت. یکی به قهرمانان جنگی سال 1958 .م مربوط میشد و دیگری هم یادبودی برای خود مائو بود.
در اطراف این میدان موزهي ملی چین و تالار بزرگ مردم قرار دارد. خیلی برای دیدن موزه مشتاق بودم، اما خبر رسید که دارند عملیات موزهگردانی را انجام میدهند و موزه برای مدتی تعطیل است. این مدتی هم بالغ میشد به دو یا سه سال. چون قرار بود در 2012 آن را بازگشایی کنند. حالا خودتان حساب کنید توی این موزه چقدر باید چیزهای جالب باشد که گرداندنشان به این همه وقت نیاز دارد.
تئاتر بزرگ ملی چین هم در نزدیکی شهر ممنوعه قرار داشت. اما ما وقت نکردیم برای دیدنش برویم. معماری به نام پل آندرو بین سالهای 2001 تا 2007 .م آن را ساخت و بدنهی اصلیاش را از شیشه و تیتانیوم درست کرد. او تئاتر را به شکل تخم مرغ بزرگی در وسط یک دریاچهی مصنوعی ساخت و راه ورودیاش را هم از زیر همین دریاچه تعبیه کرده است. مساحتش دوازده هزار متر مربع است و روی هم رفته 5452 صندلی دارد.
ابعاد سالن اصلیاش 144 در 212 در 46 متر است. سه سالن در آن وجود دارد. یک اپرا با 2400 صندلی، یک تالار موسیقی با دو هزار صندلی و یک تئاتر کوچک که فقط هزار صندلی دارد! ساخته شدنش سه میلیارد و دویست میلیون یوآن خرج برداشته است که عملا برگشتناپذیر است. چون اینطور که خوانده بودم، 60-80 درصد پولی که از فروش بلیط در آن به دست میآید صرفِ نگهداریاش میشود. شاید به همین دلیل است که از سال 2007 .م قرار شد پول کمی – حدود ده بیست یوآن – از ملت بگیرند و عوضش بگذارند آنها وارد شوند و در سالنها به صورت ایستاده نمایشها را ببینند.
میدان تیان آنمن احتمالا برای ایرانیان هم آشناست، چون در سال 1989 .م بعد از فروپاشی شوروی دانشجویان چینی هم خودی نشان دادند و بعد از مرگ هو یائو بانگ که سیاستمداری دموکرات و محبوب بود، در این میدان جمع شدند و تظاهرات کردند و به بهانهی عزاداری مرتب بر تعدادشان افزون شد. به تدریج ترکیب جمعیت در این ناحیه زیاد شد و تظاهراتشان هم ادامه یافت تا آن که بعد از هفت هفته شمارشان به صد هزار نفر رسیده بود.
دانشجویان در این هنگام با کارگران و بقیهی مردم ترکیب شده بودند و خواهان دموکراسی و اصلاحات بودند. کمونیستها که نگران بودند نکند کشورشان به تباهی دموکراسی غربی آلوده شود، و لابد خاطرهی مبهمی هم از مراسم عاشورای ایران در زمان انقلاب سال 57 در ذهن داشتند، یک دفعه زدند به سیم آخر و در روز چهارم ژوئن – یعنی نزدیک به دو ماه بعد از شروع اعتراضها- ارتش سرخ به جمعیت حمله کرد. بعد کشتار وحشتناکی شروع شد که تخمینهای متعادل شمار قربانیانش را دو تا سه هزار نفر تخمین میزنند. هرچند آمار رسمی چینیها در حد عددِ خندهدار دویست تا سیصد نفر محدود مانده است.
به هر حال، حادثهی میدان تیان آنمن از آن به بعد به یکی از حماسههای انقلابی و تراژدیهای سیاسی جهان تبدیل شد و به خصوص فیلمهایی که از رفتن یک نفر زیر تانک گرفته شده بود، دنیا را برای مدتی تکان داد. ما در آن لحظهای به این میدان رسیده بودیم که میدانی بزرگتر از همین جنس را سراغ داشتیم و خاطرهی کوتاه مدتمان نمیگذاشت زیاد تحت تاثیر خاطرهی شهدای چینی قرار بگیریم. به خصوص که این بار هم گویا باز تجهیزات ارتش سرخ چین بود که بر ضد دانشجویان به کار افتاده بود!
میدان تیانآنمن علاوه بر حوادث سیاسی دهههای اخیر، از این نظر هم اهمیت دارد که به سال 1420 .م دروازهی شهر ممنوعه را در ضلع شمالیاش ساختهاند. اگر راستش را بخواهید، اصولاً به خاطر همین دروازه و کاخ پشتش بوده که این میدان این قدر مشهور شده و قد کشیده است. در همین سال که دروازه را میساختند، در نانجینگ هم میدان و دروازهی مشابهی ساخته شد.
اما انگار خدایان با ساخته شدنِ این دروازه موافق نبودند. چون در 1457 .م آذرخشی به این بنا برخورد کرد و آن را سوزاند. اما چینیهای از خدا بیخبر که از همان موقع هم رگههایی از کمونیسم و مارکسیسم در عقایدشان وجود داشت، دوباره دروازه را بازسازی کردند. امپراتوری که این کار کفرآمیز را انجام داد، چنگ هوا نام داشت و جانشینش زی زی گولو (نه، ببخشید، زی گوئی) آن را در 1465.م به شکل امروزینش بازسازی کرد.
در 1644 .م وقتی سرداری به نام لی زی چنگ کودتا کرد و در شهر ممنوعه آتش سوزاند، دروازه هم تخریب شد. اما شش سال بعد امپراتوران مانچو آن را بازسازی کردند. امروز این دروازه که با سرسختی از تمام این بالا جان به در برده و امروزه هم در برابر چشم جهانگردان قد علم کرده را دروازهی نیمروز یا وومن مینامند. وومن درواقع حصاری غولآسا با درهای چوبی است که پنج ساختمان و دروازه در آن ساختهاند.
میگفتند تنها امپراتور و زن رسمیاش در روز عروسی و همچنین سه تن از بزرگترین دانشمندان چین میتوانستهاند از درِ میانی وارد شوند، و چهار تا درِ کناری برای مردم و دیوانسالاران بوده است. در برابرش شیرهایی سنگی را میتوان دید که با زیبایی تراشیده شدهاند و دو ستون سنگی بلند با حکاکیهای زیبا هم در کنارشان نهادهاند.
این دروازه همان جایی بوده که امپراتوران چین از سپاهیانشان پیش از گسیل شدن به جنگ سان میدیدهاند و ارتشهای پیروزمند را هم به حضور میپذیرفتهاند و اسیران را همچون پیشکشی دریافت میکردهاند.
میگویند در جلوی همین دروازه دشمنان امپراتور را به تیرهای چوبی میبستهاند و شکنجه میداده یا اعدام میکردهاند. اما فکر نکنم این حرف صحت تاریخی داشته باشد. به هر صورت، چنین کارکرد رمانتیکی خیلی برازندهی دروازهی کاخ شاه نیست.
کسانی که امروز میخواهند وارد شهر ممنوعه شوند، این دروازه را به صورت یک بلوک خشتی و چوبی میبینند که 66 متر درازا، 37 متر پهنا و 32 متر بلندا دارد. دروازه را کاملا مائوئیزه کردهاند یعنی عکس بزرگ مائو را روی دروازهی وسطی زدهاند و سمت چپش به چینی نوشتهاند زنده باد جمهوری خلق چین و دست راستش نوشتهاند زنده باد انقلاب کارگری جهانی. به گمانم روح امپراتوران چینی به خصوص سازندهی دروازه –اسمش زی زی گولو بود؟- در قبر دچار رعشه است از این ماجرا.
و اما خودِ شهر ممنوعه، درواقع کاخ امپراتوران چین بوده و همین طور در طول قرنها به ابعادش افزوده شده تا به مقیاس غولآسای امروزینش دست یافته است. هستهی مرکزیاش بین سالهای 1406 تا 1420 میلادی ساخته شده، یعنی تقریبا همان دورانی که الغ بیک رصدخانهاش را در سمرقند میساخت. سازندهاش یکی از امپراتوران مینگ بود به نام یونگ بِه که یک میلیون کارگر را به بیگاری گرفت تا این ساخت و ساز را انجام دهد.
وقتی دودمان مینگ منقرض میشد و مانچوها پکن را فتح میکردند، آخرین امپراتور این سلسله که لی زی چِنگ نام داشت، شهر ممنوعه را آتش زد تا داغش را به دل فاتحان بگذارد، اما مانچوها نه تنها آن را بازسازی کردند، که عناصری از دین شمنی خود را در معماریاش وارد کردند. با این وجود در نهایت آهِ لی زی چنگ گرفتشان و وقتی در 1860.م جنگ تریاک با پیروزی دولتهای قاچاقچیِ غربی پایان یافت، آقایان مستعمرهچی در این شهر لنگر انداختند و مانچوها را از آنجا بیرون کردند.
با وجود تمام این بلاهایی که سر این منطقه آمده بود، شهر ممنوعه همچنان تا به امروز بزرگترین قصر جهان است، و 753 متر پهنا و 961 متر دراز دارد. به عبارت دیگر، مساحتش حدود 72 هکتار است. در آن 980 ساختمان وجود دارد که روی هم رفته 8707 اتاق را در بر میگیرد. گرداگردش را دیواری گرفته که حدود هشت متر بلندا و 6/6/ تا 8/6 متر پهنا دارد. روی این دیوار چند بنای کلاه فرنگی ساختهاند که مشهورترینش در جهت شمال غربی قرار دارد و تِنگ وانگ گِه نامیده میشود، که یعنی کلاه فرنگیِ ملکه تِنگ. آن را از روی بنای مشابهی ساختهاند که در نان چانگ قرار دارد و تاریخ ساخته شدنش به 653 .م باز میگردد. برج مشهور دیگرش هوانگ هِه لو نام دارد که یعنی برج درنای زرد. آن را به افتخار یکی از جاویدانهای اساطیری چینی ساختهاند که وانگ زی آن نام دارد و معمولاً سوار بر درنایی زرد نموده میشود. آن کسانی که با شعر چینی آشنایی دارند میدانند که در قرن هشتم میلادی یک شاعر مهمی به اسم کوئی هائو زندگی میکرد که سرود دلکشی برای این جاویدان ساخت و اسمش را در تاریخ ماندگار کرد.
خودِ چینیها شهر ممنوعه را گوگُنگ مینامند ولی اسم رسمیاش زیجینچِنگ است که یعنی «شهرِ محصورِ ممنوعِ ارغوانی».
ناگفته نماند که این کلمهی ارغوانی (زی) در ضمن ستارهی قطبی هم معنی میدهد و دلیل این نامگذاری آن است که از دید چینیها امپراتور همچون ستارهای قطبی است که در مرکزِ سپهرِ اطراف محور آسمان (زی وِئی) قرار گرفته است. به همین دلیل هم نام دیگر این شهر زی وِئی یوان است و به حضور ستارهي قطبی (امپراتور) و خانوادهاش (بقیهی ستارگان) در محیطی مقدس دلالت میکند. با این تعبیر قاعدتا چینیها وزیران و دیوانسالاران چینی را سیاره و قمرها و ماههایشان قلمداد میکردهاند و دربانها و فراشهای کاخ هم لابد خرده سیاره و شهابسنگ بودهاند.
دیوار دور شهر ممنوعه در هریک از جهتهای اصلی یک دروازهی اصلی دارد. دروازهی مهم کاخ همان است که در جهت جنوبی و میدان تیان آنمن واقع شده، اما در جهت شمالی هم دروازهی مهم دیگری هست به اسم شِنوومِن (神武門)، یعنی دروازهی قدرت آسمانی. این دروازه به پارک جینگ شان مشرف است که در بیرون شهر ممنوعه و کنار محلهی شی چِنگ قرار دارد.
هستهی مرکزی این بوستان تپهای مصنوعی است با ارتفاع 45/7 متر که دویست و سی هزار متر مربع وسعت دارد. پنج قلهي بلند در آن احداث شده و بر هریک کلاه فرنگی زیبایی ساختهاند. بوستان و تپه با خندقی از شهر ممنوعه جدا میشود و امپراتور یونگ به با همان یک میلیون کارگرِ بخت برگشتهاش آن را ساخت. دلیلش هم این بود که در فلسفهی فِنگ شویی وجود یک تپه در جهت شمال خوب و خوش یمن تلقی میشود. این امپراتورِ شیرین عقل هم به جای اینکه کاخش را پایین دستِ تپهای حاضر و آماده بسازد، اول شهر ممنوعه را ساخت و بعد یک روز صبح از خواب بیدار شد و به جهت شمال نگریست و گفت: ای دادِ بیداد، تپهاش کو؟
بنابراین کارگران بیچاره را دوباره بسیج کرد و یک تپه به این بزرگی در بالایش ساخت. این ماجرا تا حدودی دلیل احترام عمیق چینیها به حزب کارگریشان را توجیه میکند و از طرف دیگر هشداری است به هواداران فلسفهی فنگ شویی در ایران. دلیلی تکمیلی برای اثبات بیاعتباریِ سعد و نحسهای فنگ شویی آن که آخرین امپراتور دودمان مینگ، دست بر قضا موقع سقوط پکن (1664.م) به همین تپه گریخت و در همان جایی که همه میگفتند خوش یمن است ناچار شد خودکشی کند.
ویژگی خوب و برازندهی شهر ممنوعه آن است که مقدمهچینیِ خوبی دارد. یعنی وقتی از میدان تیان آنمن رد میشوید و از این دروازههای افسانهای میگذرید، خود را در فضایی گسترده و بزرگ میبینید که دیوار بزرگ شهر ممنوعه و شاهنشین چشمگیری بر آن مشرف هستند. خودِ همین محوطه به قدری زیبا و بزرگ بود که ما تا مدتی فکر میکردیم بی خریدِ بلیط وارد حریم قصر شدهایم. البته به زودی صفی طولانی از جهانگردان که پشت دروازههای دیگری ایستاده بودند ما را از توهم بیرون آوردند. در همین محوطهی پشت دیوار کاخ شمار زیادی از دستفروشها و ولگردان دیده میشدند. به خصوص عدهای که کاغذهای بریده شده میفروختند جلب نظر میکردند. این هنرِ بریدن نقوشی در کاغذهای بزرگ و درست کردن چیزهای ظریفی مانند تابلو در چین بسیار رایج بود و برخی از کارهایشان در این زمینه به راستی هنرمندانه بود.
در نهایت بلیط گرفتیم و وارد شهر ممنوعه شدیم. فضای داخلیاش دلگشا و زیبا بود و به خصوص معماری کاخها چشمنواز و دیدنی بود. هرچند شمار زیاد جهانگردانی که از سر و کول هم بالا میرفتند، باعث شده بود آرامش و سکوتی که زمانی در این فضا حاکم بوده رخت بربندد. به هر صورت، ما هم قاطیِ همین جهانگردان به درون دروازههای عظیم این شهر راه یافته بودیم و بنابراین جای زیادی برای شکایت باقی نمیماند.
با وجود عظمت و بزرگی شهر ممنوعه و الهامبخش بودنِ رخدادهای تاریخی مهمی که در آن واقع شده، در کل از آنچه انتظارش را داشتیم فروپایهتر از آب در آمد. کاخها که از بیرون معماری چشمگیر و دلنوازی داشتند، وقتی واردشان میشدی در عمل لخت و خالی بودند. فضای داخلی کاخها را طوری سازماندهی کرده بودند که جهانگردان از یک حاشیهاش وارد شوند و از گوشهی دیگر خارج شوند. درها را گشوده بودند تا بتوان اتاقها و فضاهای درونی را دید، اما ورود به آن بخشها ممنوع بود.
داخل قصرها جز چند چهارپایه و گاهی اورنگِ امپراتور چیز دیگری وجود نداشت. در حیاط تندیسهای سنگی زیادی از شیرها و اژدهاهای نگهبان وجود داشت که دیدنش برای کسی که مثل من دوستدار سنگ باشد، چشمنواز بود. اما گذشته از این تندیسها و معماری کاخها، چیز زیادی برای دیدن وجود نداشت.
فقیرانه بودنِ قصرهای شهر ممنوعه را ابتدا به غارت شدنش حمل کردیم، اما بعدتر معلوم شد که خودِ چینیها همهی اشیای درونش را گردآوردهاند تا موزهای را راهاندازی کنند.
خبر داشتم که در 1925 .م، وقتی ملیگراها در چین به قدرت رسیدند، تمام گنجینههای شهر ممنوعه را به صورت موزهای در آوردند و در آن هنگام این موزه یک میلیون و هفتصد هزار قطعه چیزِ گرانبها داشت. من بیشتر به شوق دیدن این موزه بود که به شهر ممنوعه آمده بودم و طبیعی است که وقتی دیدم جا تر است و بچه نیست، توی ذوقم خورد.
ناگفته نماند که آن بچهی شیطانی که بارِ تقصیرِ تر کردن این جایگاه فرازین را بر دوش میکشید، کسی جز دولت ژاپن نبود. ژاپنیها وقتی در ابتدای جنگ جهانی دوم به چین حمله کردند، آنقدر خشونت و غارتگری از خود نشان دادند که دولت چین تصمیم گرفت تمام گنجینهی شهر ممنوعه را از دسترسشان دور کند. برای همین هم تمام این اشیا را در 13427 جعبه بستهبندی کردند و نیمی از آن را به تایپه و نیم دیگر را به نانکینگ بردند. در این مجموعه 320 هزار قطعه چینی، 50 هزار پردهي نقاشی و ده هزار تندیس برنزی وجود داشت.
احتمالا خالی بودنِ شهر ممنوعه از این اشیای گرانبها مهمترین دلیلی بود که باعث شد بازدید از آنجا زیاد به ما نچسبد. ناگفته نماند که ما در آخر سفرمان آنجا را میدیدیم و آنقدر چیزهای جالب و شگفت در این مدت دیده بودیم که حتما میبایست جایی باشکوهِ غیرعادی حساسیتمان را تحریک کند. به هر صورت طنزآمیز بود که غیرجذابترین جاهای چین که دیدیم، دیوار چین بود و شهر ممنوعه!
شهر ممنوعه البته از خیلی جنبهها جذابیت خاص خودش را داشت. ضمن گذر از قصرهای مختلفش میتوانستیم جاهایی را ببینیم که فیلم آخرین امپراتور را در آن ساخته بودند. همچنین تصور اینکه امپراتوران دودمان مینگ و مانچو بر این سنگفرشها رفت و آمد میکردهاند برایمان دلپذیر بود. رنگبندی بناها هم جالب بود.
چینیها رنگبندی کاملا متفاوتی برای عناصر دارند و نیروهای طبیعی را با رنگهایی متفاوت با قلمرو میانی – نیمهی شرقی اوراسیا و شمال آفریقا – رمزگذاری میکنند. مثلا رنگ زرد را علامت قدرت امپراتور و دولت میدانند و به همین دلیل هم به سقفهای کاخ رنگ زرد زده بودند. تنها استثنا در این مورد به کاخ شاهزادگان مربوط میشد که سقفش سبز بود. این بدان دلیل بود که این رنگ در چین علامت عنصرِ چوب است و با رشد و زندگی پیوند دارد و بنابراین معتقد بودند برای قد کشیدن و بزرگ شدنِ شاهزادگانِ زیر این سقفهای سبز سودمند است. استثنای دیگر به کتابخانهی شهر ممنوعه مربوط میشود. چینیها در کمال تعجب، آب را با ظلمت همسان میدانند و رنگ سیاه را به آن منسوب میکنند. به همین دلیل هم سقف کتابخانهشان را سیاه کرده بودند تا یک وقت آتش نگیرد!
روی یال سقفها چندین تندیس از انسانی که به ققنس شبیه بود نهاده بودند. تعداد این تندیسها نشان دهندهی اهمیت ساختمان بود. چنانکه بیشتر بناها سه تا پنج تندیس از این آدمهای بالدار را بر خود داشتند، اما برخی از تالارها دهتا از آنها را بر دوش خود حمل میکردند و اینها مهمترین کاخها بودند. آنها را به چینی هانگ شی مینامیدند، که یعنی «رتبهی ده»!
بعد از دیدن خودِ شهر ممنوعه به بوستانی زیبا وارد شدیم که آن را باغ امپراتور مینامیدند. جالب این بود که بخشهای انتهاییاش را داشتند تازه میساختند. یعنی به نظرم کل بنا تازهساز بود و هرگز امپراتوری در آن قدم نزده بود. به هر صورت بنای زیبایی بود و چند موزهی کوچک هم داشت که اشیای مفرغی و نقاشیهایی قدیمی را در آن به نمایش گذاشته بودند.
بعد از بازدید از شهر ممنوعه، همه متفقالقول بودیم که این یکی از غیرجذابترین و بیربطترین بخشهای سفرمان بوده است. برای جبران مافات رفتیم به رستورانی سنتی که غذا را به صورت خام به مشتری تحویل میداد. چیزی شبیه سماوری غولآسا در میانهی میز قرار داشت که لبههایی گشوده داشت و درونش پر از آب جوش بود. مشتری میبایست تکههای سبزی و گوشت را خودش درون آب جوش بریزند و هر وقت خواست با چوب آنها را بیرون بیاورد و بخورد. در کل فعالیت مفرح و عجیبی بود و ترکیبی بود از ناهار خوردن که با آشپزی و ماهیگیری و کشیدن قلیان ترکیب شده بود!
آن روز عصر را هم در بوستانها و باغهای پکن گردش کردم. امیرحسین میخواست برای خرید چیزهایی به فروشگاههای پکن برود و پویان و سونا هم تمایل داشتند او را همراهی کنند. این بود که از آنها جدا شدم و رفتم تا از یکی از معبدهای مهم پکن دیدار کنم. در پکن چندین معبد تائویی بزرگ وجود دارد که من تنها توانستم یکی از آنها یعنی معبد آسمان را ببینم. چهارتا از این پرستشگاهها مهمتر از بقیه هستند و همهشان در دوران امپراتور جیا جینگ ساخته شدهاند که گرایش تائویی داشت و به همین خاطر هم به راهبان تائو بال و پر میداد. یکی از آنها ریتان یا معبد خورشید نام دارد که در سال 1530 .م ساخته شده و در شرق پکن، در محلهی سفارتخانههای خارجی قرار دارد.
در سال 2008 که باز اوضاع چین قمر در عقرب شد و مردم بر ضد دولت تظاهرات کردند، این معبد یکی از سه محل تجمع مردم بود. دیگری یوییتان نام دارد که طبعا یعنی معبد ماه، و در جایی دیگر از شهر – در محلهی فو چِنگ مِن- قرار گرفته است.
معبد سوم دیتان نامیده میشود که یعنی معبد زمین. این یکی در شمال شهر ساخته شده و دلیلش هم این است که از دید چینیها جهت شمال با زمین مترادف است. این معبد 42/7 هکتار مساحت دارد و بعد از معبد آسمان بزرگترین پرستشگاه پکن است. جایش در محلهی آن دینگ مِن است.
امپراتور چین در مراسمی سالانه به هنگام اوج مدار خورشید در تابستان به این معبد میرفت و برای خدایان قدیمی چینی قربانی میکرد. مراسم مشابهی در زمستان هم انجام میشد که زمانش کمابیش با شب چلهی خودمان در ایران برابر است.
این معبد با وجود وسعت زیادش ساختمان کوچکی دارد و بوستانِ اطرافش پاتوق ورزشکارانی است که برای اجرای تای چی به آنجا میروند. در کل طرح باغ و بناها به شکل مربع ساخته شده و قربانگاهِ مرکز آن هم به همین شکل ساخته شده و این نشانهی زمین در فرهنگ چینی است.
ناگفته نماند که به فاصلهی چند صدمتری این معبد، پرستشگاه دیگری به نام یونگ هِه وجود دارد که توسط راهبی بودایی به نام گِلوک بنیان نهاده شده است و به مکتب لامایی تبت تعلق دارد. هرچند ما نتوانستیم معبد زمین را ببینیم، اما به معبد لامایی سری زدیم و در آن گردشی کردیم.
این همان جایی بود که عصر روز نخست اقامتمان در چین به آن سری زده بودیم. ولی من خیلی چیزی از آنجا دستگیرم نشد چون در آن هنگام داشتم با انقلابیون لولهی گوارشم مقابله میکردم و به اصطلاح علما چشم فتنه را در میآوردم.
در میان این چهار معبد مهم تائویی، بزرگتر از همه تیان تان است که یعنی معبد آسمان. این مکان درواقع بخشی بزرگ و بوستانی دلگشاست که به شکل دایرهای محصور در درون مربعی ساخته شده است که یعنی اتحاد میان زمین و آسمان. جایش در جنوب شرقی پکن است، در محلهای که شوان وو نام دارد.
اینجا را امپراتور یونگ لِه در فاصلهي1406 تا 420 .م ساخت و از آن به بعد رسم شد که امپراتوران چین برای دروی محصول خوب در آنجا قربانی به خدایان تائویی پیشکش کنند. این رسم آنقدر جا افتاده بود که وقتی در 1914.م چین جمهوری شد، یوان شیه کای که رئیس جمهور بود به آنجا رفت و این مراسم را انجام داد و بعدش هم مردم پچپچ کردند که در بحبوحهی مشروطیت طرف میخواهد ادعای امپراطوریت کند.
معبد آسمان درواقع بوستانی است با مساحت 2/7 هکتار که در آن سه گروه ساختمان وجود دارد. یکی تالار دروی خوب نام دارد که همان مکان قربانی کردن است. بنایی است چوبی و سه طبقه که سی و دو متر ارتقاع دارد و در سراسرش هیچ میخی به کار نرفته است. در درونش به علامت دوازده ساعتِ روز دوازده ستون ساختهاند و بیرونش هم دوازدهتای دیگر به نشانهی دوازده ماه ساختهاند.
در جنوب آن گنبد سلطنتی آسمان قرار دارد که ساختمانی یک طبقه و گرد است و کوچکتر از ساختمان پیشین است. دورادورش را دیواری کشیدهاند، طوری که صدا در داخلش منعکس میشود. در جنوب آن، ساختمان دیگری است که کمی دیرتر، در 1530 .م ساخته شده و قربانگاهِ گردِ تپهای نامیده میشود، اگر اسم تالارها و ساختمانها را تا اینجا مرور کرده باشید متوجه شدهاید که در این زمان – یعنی در اواسط قرن شانزدهم میلادی- چینیها برای بناهایشان اسم کم آورده بودند و اسم این بنا نمادی از این بحران معنوی است. این ساختمان مسطح و خالی و برهنه است و رسم بوده که امپراتور در آن برای هوای خوب دعا بخواند، لابد درونش را هم خالی کرده بودند تا هوا در آن جریان داشته باشد و امپراتور بتواند اثرات دعایش را به صورت on line بررسی کند.
من در زمانی به دیدار این معبد رفتم که دوست عزیزم امیرحسین – ملقب به صدرالمتأهلین- وفاداریاش را به خانواده اثبات کرد و با یادِ نامزدش با لشکری جرار به فروشگاههای بزرگ پکن هجوم برد.
از آنجا که پویان هم در این عملیات جنگی امیرحسین را دست تنها نمیگذاشت، تنها خائنِ معرکه من از آب در آمدم. پس برای اینکه گناهانم بخشوده شود و شرمِ تنها گذاشتنِ یار غارم را در این معرکه از لوح اعمالم پاک کنم، به معبد آسمان رفتم تا برای خدایان تائویی فاتحهای بخوانم.
بوستانِ اطراف معبد چنانکه گفتم جایی زیبا و چشمنواز بود که عدهی خیلی زیادی از مردم در آن رفت و آمد میکردند.
معلوم بود این معبد هنوز مکانی محبوب و مشهور محسوب میشود و اهالی پکن به عنوان مرکز تفریح به آن نگاه میکنند. چیزی که در آنجا خیلی جلب نظر میکرد، سرزندگی و زیباییِ همزیستی آدمها با هم بود. از بلندگوهایی که در گوشه و کنار کار گذاشته بودند داشتند آهنگی چینی پخش میکردند که آهنگین و زیبا مینمود، اما بعید نبود محتوایش همان سخنان صدر مائو بوده باشد. مردمی که در باغ معبد گرد آمده بودند شادمان و سرحال بودند و از اینکه ادا در نمیآوردند و هرکدام به حال خودشان بودند خیلی خوشم آمد. در ابتدای دروازهی معبد، مردی به نسبت سالخورده را دیدم که به تنهایی داشت راه میرفت و هر چند قدم یکبار با همان آهنگ قری میداد و درواقع میرقصید و راه میرفت، و هیچکس حتی نیم نگاهی هم به او نمیانداخت.
در میانهی بوستان، راهروی سرپوشیدهی بزرگی درست کرده بودند که دو طرفش برای نشستن سکوهایی چوبی داشت و بناهای معبد را به هم متصل میکرد. زیر این بخش سقفدار غوغایی بود. یک دستهی کامل از خوانندگان و نوازندگان دور هم جمع شده بودند و داشتند خیلی حرفهای موزیکی زیبا را مینواختند.
کمی جلوتر مردی معرکه گرفته بود و عدهی زیادی دورهاش کرده بودند. نقشاش به سادگی این بود که به مردم نوبت میداد تا آواز بخوانند. وقتی بینشان ایستادم تا ببینم چه کار میکنند، با خنده و مهربانی مرا بین خود پذیرفتند. اما نزدیک بود مرا هم مجبور کنند آواز بخوانم، که به زحمت توانستم منصرفشان کنم و به این ترتیب از یک فاجعهی زیست محیطی پیشگیری کردم.
کمی بعد بانوی زیبارویی به جمع کسانی که دور مرد جمع شده بودند پیوست و با صدای بلند و شش دانگی که داشت همه را به ستایش و تشویق وا داشت. گمان کنم خوانندهای حرفهای بوده باشد، چون صدایش به مشاهیر اپرا شباهتی داشت.
جلوتر که رفتم پیرمردانی را دیدم که کنار هم نشسته بودند و گو بازی میکردند. چند جور بازی تختهای دیگر هم بود که نمیشناختمشان. جالب آن بود که سه نفر در گوشهای معرکه گرفته بودند و با نقابها و لباسهای مجللی داشتند برای مردم تئاتر بازی میکردند.
یکیشان عمامهای بر سر گذاشته بود و شلوار گشادی پوشیده بود و سبیلی کلفت و مصنوعی گذاشته بود و معلوم بود که دارد نقش یک هندی یا ایرانی را ایفا میکند. در هیچ جا نشانی از گدایی دیده نمیشد و روشن بود که هرکس در آنجا هرکار میخواهد میکند، و هرکس از هر بخشی که دوست دارد بهرهمند میشود. حتی در کنجی دو بانوی خندان را دیدم که کلوچههای کوچکی در دیگی پربخار میپختند و به مردم میدادند. به من هم دادند و پول هم نگرفتند. این تنها موردی بود که در چین با چیزی شبیه به خیراتی یا نذری روبرو شدم.
در فضای سرسبز بوستان هم همین ماجرا با تحرک بیشتری جریان داشت. دستههایی با توپِ پردار فوتبال چینی بازی میکردند و یکی دو نفر هم داشتند با نرمی حرکات تای چی را اجرا میکردند. در کل معبد آسمان به حیاط مهدکودکی بزرگ شبیه بود که شاگردانش به گروههای سنی متفاوت تعلق داشته باشند و در زنگ تفریحی دیرپا برای خودشان خوش بگذرانند.
بعد از دیدار از معبد، طبق قرار حوالی عصر به دوستانم پیوستم. مجتبا پویا هم به ما پیوست و در حالی که باران ملایمی میبارید، در یکی از بوستانهای سرسبز و زیبای شهر قدم زدیم و با هم صحبت کردیم.
دریافتم با وجود رگههایی از باورهای پانترکیستی که گاهی در سخنش شنیده میشد، درواقع جوان با مطالعه و مهربانی است که مثل خیلیهای دیگر از اوضاع ایران دلزده شده و به دنبال هویتی جایگزین برای خودش میگردد. با هم در مورد امکان بازتعریف هویت ایرانی صحبت کردیم، و بخشهایی از کاری که در خورشید انجام میدهیم را برایش گفتم و شادمان شدم وقتی دیدم نور امیدی در چشمانش درخشید.
پویا برایم تعریف کرد که مردم ترکستان از هویت تحمیلی چینیها دل خوشی ندارند و به خصوص نظام کمونیستی که توسعهای نامتوازن را با تمرکز بر شرق چین ایجاد کرده، مورد اعتراضشان است. همان روزهایی که در چین بودیم، شورشی در ترکستان رخ داده بود. پویا گفت که مردم ترکستان میتوانند رادیوی ترکیه را بگیرند و در قحطی اطلاعات واقعی از جهان خارج، ترکیه و تبلیغات پانترکی رسانههای این کشور را حجت میپندارند.
آن شب، مهمان پویا بودیم. او با سخاوت فراوان ما را به رستورانی گران قیمت برد و شام عالی و خوبی خوردیم.
ادامه مطلب: شنبه 3 امردادماه 1388- 25 جولای 2009- پکن
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب