پنجشنبه , آذر 22 1403

پایان سفر نامه: (به قلم پویان)

پایان سفر نامه: (به قلم پویان)

از سفرمان یک ماهی گذشته، آنچه اکنون در خاطر دارم جدای نوشته‌‌ها که دائماً مرور شده، شکلی منسجم‌‌تر یافته. می‌‌خواهم بگویم که چرا این سفرنامه را نوشتم!

نوشتن سفرنامه‌‌ای طولانی برای من که چندان آشنا به آیین نگارش طولانی نیستم، راحت نبود و به طبع نقطه ضعف‌‌هایی هم داشتم که حتماً خواننده متوجه آن‌‌ها شده.

قیمت ریز هزینه‌‌ها، برنامه زمان‌‌بندی دقیق سفر، تعاریف و کلمات کلیدی، مسیر سفر بر روی فایل GPS و Google Earth و چیزهایی از این دست به انتهای سفرنامه پیوست شده در کل اطلاعات نسبتاً دقیقی از مسیر سفرمان به خواننده می‌‌دهد ولی شخصاً نوشتن متن سفر نامه برایم جذاب‌‌تر بود.

در جلسات سفرنامه‌‌خوانی که به تازگی به همت دوستانم راه اندازی شده، چند وقت پیش، دوستی را ملاقات کردم که سفر نامه ای طولانی از سفر چینشان نوشته بود. هدفش از نگارش دقیق سفر، این بود که کلیه سوالات خوانندگان در مورد سفر مشابه به چین را پوشش دهد و راستش جدای از هدف و محتوای سفرشان، من از این سفرنامه و الگویی که به دست می‌‌داد خیلی استفاده کردم. نام نویسندگان آن سفر نامه یاد شده بابک ضیا و کاظم مهین روستا و شیوا شمشیری و چند تن دیگر از گروه کوه نوردی نمونه دانشگاه امیرکبیر بودند.

زمانی که می‌‌خواستم سفر نامه سُغد و خوارزم را بنویسم، به هیچ وجه هدفم این نبود که دوستانی را تشویق کنم که سفری دقیقاً منطبق بر سفر ما انجام دهند. گرچه شاید از روی اطلاعاتی که در طول متن و در پیوست‌‌ها داده می‌‌شود، چنین کاری میسر باشد.

هدفم تهیه بانک اطلاعات نبود. هدفم طراحی یا پیشنهاد تور نبود.

راستش دوست دارم در مورد سفر دستاوردم را با شما در میان بگذارم و موضوعی را که کشف کردم بازگو کنم.

همان‌‌طور که بیشتر ارکان زندگی ما صنعتی و ماشینی شده، انگار گردشگری هم از این موج در امان نمانده و در حال صنعتی‌‌شدن است.

از این پدیده می‌‌ترسم و به هیچ روی دوستش ندارم. فکر می‌‌کنم سفر به انسان‌‌ها هدیه‌‌ای می‌‌دهد که بسیار گران‌‌بها تر است.

آن‌‌ها که مسافرت می‌‌کنند می‌‌توانند تفاوت‌‌های بین مکان‌‌ها را ببینند و از دل این تفاوت‌‌ها اکتشاف حاصل می‌‌شود.

وقتی من ببینم که مردم در جایی دیگر به گونه ای دیگر زندگی می‌‌کنند، تازه می‌‌فهمم در کجا، من و سرزمین من و هر آنچه به من مربوط است، با آنجا و آن افراد متفاوت است. و از همه مهم‌‌تر سوالی در ذهنم نقش می‌‌بندد که چرا این تفاوت وجود دارد.

به نظرم این سوال‌‌ها مهمترین ابزاری هستند که شور زندگی را در من به جریان در می‌‌آورد. چون وقتی من با تفاوت‌‌ها، به دیده سوال نگاه کنم تازه می‌‌توانم به دنبال راه حل بگردم .

حتماً تجربه بازی را داشته اید، همین بازی‌‌های رایانه‌‌ای یا رودر رو را می‌‌گویم یا همین شطرنج و تخته نرد و یا حتی فوتبال و بسکتبال فرق نمی‌‌کند، وقتی بازی می‌‌کنید، باید به هوش باشید و حریفتان را به دقت در نظر بگیرید. اگر جدی بازی نکنید، می‌‌بازید. معمولاً وقتی بازی را جدی نمی‌‌گیرید که برای بازی ارزش قائل نباشید. وقتی که شما در بازی نقشی به عهده نگیرید و بگذارید بازی هر جور که هست پیش رود بدون نقش آفرینی شما، باخت حتمی است.

اگر بازی برایتان مهم باشد و هر حرکت حریف را در نظر بگیرید و وضعیت جدیدش را نسبت به وضعیت قبلی و همچنین نسبت به خودتان بسنجید، کم کم بازی برایتان لذت بخش می‌‌شود و من به این می‌‌گویم شور زندگی. انگار شما در آن لحظه خودتان هستید چون یک‌‌دم تصمیم می‌‌گیرید و زندگی را متناسب با شرایطش به پیش می‌‌برید.

سفری که ما رفتیم از این جهت به نظرم ارزشمند است و بسیار لذت‌‌بخش که سعی کردیم، هر لحظه هوشیار باشیم و یادمان نرود که آمده‌‌ایم تا تفاوت‌‌ها را ببینیم و کشف کنیم. پس ناملایمات همه مجرایی بودند برای کشف و لذت بخش شدن سفر و از همه مهمتر یاد گرفتن.

شاید پیش خودتان بگوید پس امنیت چه. اگر ما در جایی باشیم که خطرات متعددی در کمین است، چه باید کرد.

درست است امنیت مهم است، حفظ جان و اموال مهم‌‌اند. ولی زندگی کردن و حس شور زندگی از همه اینها مهم‌‌تر است. چون ما امنیت را می‌‌خواهیم تا با شور، زندگی کنیم.

دامنه خطر برای هر کسی یک اندازه است ولی همه‌‌مان این تجربه را داشته‌‌ایم که وقتی خطر می‌‌کنیم، پاداشی بزرگ‌‌تر هم می‌‌یابیم به شرط این که در حیطه تواناییمان خطر کنیم.

سفر به من یاد می‌‌دهد که امنیت دروغینی که ذهنم برایم می‌‌سازد را کنار بگذارم. ببینم اگر خطری هست، آیا واقعی است یا ساخته ذهن من. و اگر واقعی است، راه مقابله با آن را بیابم.

آنجا که ما با آن دوستان شتربانمان در مرو هم سفره شدیم، گرچه خطر کردیم ولی پاداشی بسیار بزرگ نصیبمان شد و امنیتی به غایت گسترده‌‌تربه دست آوردیم.

مطمئنم که اگر با توری می‌‌رفیتیم که صاحب تور، از قبل همین تعداد شتر را آنجا می‌‌ایستاند، و چنین شتربانی را هم اجیر می‌‌کرد و با همین صبحانه و بعد جمعی از ما توریست‌‌ها را به آنجا می‌‌برد و شتربان برایمان صبحانه می‌‌آورد، هرگز چنین لذتی نصیبمان نمی‌‌شد. احتمالاً تنها برداشت توریست‌‌ها از چنین رخدادی، برداشت چند عکس یادگاری است برای نشان دادن به دوستانشان و فخر فروختن.

در تورها و در صنعت توریسم به بهانه پر تعداد شدن، امنیت دروغین تزریق می‌‌شود و بهایش از بین رفتن کشف و معنی‌‌دار شدن سفر است.

همین و تنها همین!

هدفم از نوشتن این سفرنامه، یافتن الگویی بود که اهمیت کشف را در گردشگری یادآوری کنم. چیزی که به گمان من، در دنیای مدرن غرب نادیده گرفته می‌‌شود و در کشور ما با تقلیدی کودکانه از دنیای غرب، نه تنها نادیده گرفته می‌‌شود که حتی آن تقلید هم به کاملی انجام نمی‌‌شود.

چیزی که بخصوص در آسیای میانه به شدت جالب و سوال برانگیز است، حجم زیاد معنا در مکان است. گذر هزاران سال تمدن، و مردمی که با فرهنگی بومی، همیشه در مسیر گذر تمدن‌‌های دیگر بوده‌‌اند، فضایی را تولید کرده که گرچه امروز خیلی در ظاهر دیده نمی‌‌شود ولی اگر بجویی و به دنبال کشف باشی، پیچیده‌‌ترین بازی را برمی‌‌سازد، بازی که ارزش سرمایه‌‌گذاری زندگی را دارد.

نقاط اوج این سفر برای من، همان جاهایی بود که دلم با قلمم همراهی کرد و توانستم خوب بنویسم که مطمئنم آنها که خوانده اند میتوانند تشخیص دهند.

همسفر شدن با دوستانی هم دل برایم خوش آیند بود و البته یافتن دوستانی مهربان در آن دیار.

و شاید مهمتر از همه، آرزوهایی در افق ذهنم برای این منطقه از ایران زمین و پردازش کارهایی که میشود در آنجا انجام داد.

نوشتن این سفرنامه هم ، فعالیتی لذت بخش و آموزنده بود.

موضوع دغدغه زای دیگر، فرهنگ فارسی و ایران زمین بود. راستش اینقدر چیز های ضد و نقیض از تاریخ و فرهنگ ایران زمین شنیده ام و آنقدر کم در این مقولات میدانم که تشخیص سره از ناسره برایم دشوار است.نمیدانم چه کسی، راست میگوید و که دروغ. کجای تاریخ نوشته شده واقعی است و کجایش غیر واقعی؟

ولی چیزی که در این سفر به راستی برایم روشن شد، این بود که پشت همه این زبان ها و گویش ها و نژاد ها و مرزها و کشور های مختلف، واقعاً فرهنگ منسجمی وجود دارد به نام فرهنگ ایرانی که شباهت هایی بسیار معنی دار در اجزایش دیده میشود. انگار انسجامی دیرینه دارند.

شناخت آن و ته مانده آن شاید مهمترین کاری است که بشود انجام داد چون به ما کمک میکند، روی پای خودمان بایستیم نه مقلد غرب و شرق باشیم.

من به چشم خودم دیدم که مردم هم مرز چین، فارسی حرف میزدند و اشعار حافظ و مولوی از بر میخواندند. مولانایی که امروز ترکان ترکیه خود را صاحبش میدانند و ای بسا که آنها هم گزافه نمی گویند.

من قبلاً هم خوانده بودم و بعد در سفر هایم دیده بودم که 4000 سال پیش از این، از بدخشان تاجیکستان، سنگ های قیمتی را به شهداد کرمان میبردند و از آنجا، جواهرات ساخته شده را به ایلام غربی، عراق کنونی. ( گزارش باستان شناسی شهداد، استاد میر عابدین کابلی، باستان شناس شهداد) و این انسجام را میتوان به دفعات و کرات دید.

به نظرم چیزی در این سرزمین پهناور وجود دارد که میتوانیم به آن تکیه کنیم و برخیزیم. چیزی مختص به ما و قابل شناختن.

چیزی که من از آن خیلی کم میدانم امروز و اکنون میدانم که باید بیشتر بدانم!

چیزی از جنس معنای تلنبار شده بر مکان!؟

 

 

ادامه مطلب: پی نوشت: (به قلم شروین)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب