بخش دوم: ماز خاوری
گفتار نخست: خاستگاه ایرانی هزارتو
اغلب هنگام بحث دربارهی هزارتوها و تاریخشان، این حقیقت نادیده انگاشته میشود که کهنترین آثار بازمانده از این الگو به ایران زمین مربوط میشود. این ماجرا تنها به غارهایی مثل نیاسر و آرشاموکرت محدود نیست، که احتمالا از زمانهایی بسیار دوردستی کاربرد آیینی داشتهاند. بلکه در چارچوب اسناد و مدارک باستانشناختی هم باز ایران زمین را باید کانون تحول این مفهوم دانست.
بیتوجهی به این حقیقت نتیجهی غلبهی ادبیات بر علم نزد دانشوران اروپایی بوده است، و این عاملی است که باعث شده مدارک باستانشناسانه در این مورد را نادیده بگیرند و روایتهای اساطیری یونانی و رومی را در این زمینه مبنا بگیرند. چنین غفلتی از سویی تصویری ناقص و نادرست از سیر تحول این مفهوم به دست داده، و از سوی دیگر راه را بر طرح پرسشهایی کلیدی و مهم بسته است. پرسشهایی که به ویژه به پیوند ماز و هزارتو با راه و با ارادهی آزاد مربوط میشوند. مفاهیمی که هردو در ایران زمین آغاز شدند، و در زمانی بسیار دیرتر به قلمرو اروپا وارد شدند.
آنچه که در کتابهای مرجع به عنوان قدیمیترین نمونهی زمانگذاری شده از هزارتو دانسته شده، نقشی است مربوط به فرهنگ موکنای که بر پشت لوحی گلی ترسیم شده و در پیلوس واقع در کرت کشف شده است. این لوح در حدود سال ۱۲۰۰ پ.م پدید آمده و بر روی آن با نویسهی خطی ب مطلبی دربارهی فرستادن مقداری بز نوشته شده است. هزارتوی کنده شده بر پشت لوح به نوعی بازیگوشی کاتب شباهت دارد و بعید است به مطلب اصلی روی لوح ارتباطی داشته باشد.
هزارتو بر سفال تل رفعت، حدود ۱۲۰۰ پ.م
هزارتوی لوح پیلوس، ۱۲۰۰ پ.م
این لوح البته جای توجه دارد و کهن هم هست. اما این فرض که سازندگانش اروپایی و حتا یونانی بودهاند، جای چون و چرا دارد. فرهنگ موکنای با مرکزیت کرت درست پیش از عصر فروپاشی برنز رونق یافت و محتوایش آمیختهای بود از عناصر تمدنی ایرانی و مصری، و ساکنانش هم بیشتر با مردم آناتولی و شمال آفریقا پیوند داشتند تا یونانیان. قبایل ایونی و آیولی و دُری که بدنهی جمعیتی یونانیان کلاسیک را تشکیل میدادند، همان مردمی بودند که ورودشان به صحنهی تاریخ با انقراض فرهنگ موکنای مصادف، و احتمالا آن را باعث شد.
هلنی-یونانی پنداشتن سازندگان این لوح به لحاظ تاریخی نادرست است، و دست بالا پیوندهایی زبانی میان فرهنگ موکنای و یونانیان بعدی میتوان فرض کرد، که دربارهی شکل و دامنهاش ابهام فراوانی وجود دارد. گذشته از این، مبنا گرفتن لوح پیلوس از این نظر نادرست است که یافتهای تک و منفرد را برجسته میسازد و به خاستگاههای آن توجه نمیکند. در این برش زمانی هیچ اثر دیگری در کرت نداریم که به صراحت هزارتویی را نشان دهد و نقشمایههایی که اغلب به این مضمون منسوب شدهاند، اغلب نقشهای هندسی تکرار شوندهاند و نه هزارتویی با مسیرهای مشخص و پیوسته.
هزارتوهای گوناگون بر پشت و روی لوح بابلی E3384 در موزهی حلب، تل باری، سوریه، قرن دوازدهم پ.م
نمونهی دیگری از مجموعهسازی از هزارتوها بر لوحی بابلی، قرن دوازدهم پ.م
نادرستی این باور زمانی عیانتر میشود که دریابیم دادههای فراوانی در دست است که به شکل پرسشبرانگیزی نادیده انگاشته شده است. این شواهد نشان میدهد هزارتوهای مشابهی به همین ترتیب بر لوحهایی در ایران غربی نیز کشیده میشده است. یکی از آنها که به همراه لوح پیلوس قدیميترین نمونه از هزارتوی کلاسیک هم هست، بر سفالی کشیده شده که در تل رفعت پیدا شد است. قدمت این تل به ۱۲۰۰ پ.م باز میگردد، هرچند آشفتگی و دستخوردگیای در لایههای باستانی دیده میشود و بر این مبنا گفتهاند که شاید این سفال به چند قرن بعد مربوط باشد، که ممکن است درست باشد یا نباشد.
حتا اگر لوح تل رفعت را هم نادیده بگیریم، باز هم مجموعهای گسترده از نقش هزارتوها را بر پشت لوحهای بابلی داریم که قدمتشان دست کم پانصد سال از لوح پیلوس بیشتر است. این الواح به تازگی مورد وارسی قرار گرفته و به شکلی منظم انتشار یافتهاند. مهمترین پژوهش در این مورد به رایثمان و فرای تعلق دارد که مجموعهای از ۵۶ هزارتوی بابلی را فهرست کردهاند که ۲۹تایشان شکلی متمایز دارند.[1] همهی این هزارتوها ساده هستند و در هیچ یک مسیر فرعی و دوراهی دیده نمیشود.
نکتهی جالب دربارهی این شکلها آن است که همهشان هزارتو هستند و هیچ نمونهای از ماز در میانشان دیده نمیشود. یعنی چنین مینماید که یک سنت بومی و گستردهی میانرودانی وجود داشته باشد که شیفتگیای به هزارتو داشته و صورتهای گوناگون آن را همچون نوعی نماد بر لوحها تکرار میکرده است. همهی نمونههای شناخته شده از هزارتوها که در فرهنگهای بیرون قلمرو ایران زمین پدید آمدهاند، جدیدتر از این آثار هستند و زمان پیدایششان متناسب است با فاصلهشان از قلمرو ایران زمین. یعنی به احتمال زیاد ظهور هزارتو بر لوح پیلوس نوعی وامگیری تک و موردی خاص بوده، و نه سنتی بومی و گسترده.
بازسازی رایثمان[2] از طرح پشت لوح بابلی (MS 3194)، سال ۱۴۰۰-۱۷۰۰ (۱۷۰۰-۲۰۰۰ پ.م) که در مجموعهی شویِن[3] در نروژ نگهداری میشود
لوح بابلی (MS 4515)، و بازسازی مسیر اصلیاش
بازسازی رایثمان از لوح پیشگویی بابلی، ۱۸۰۰ پ.م
لوح بابلی MS 4516 از مجموعهی شوین
سه لوح از سوریه با مجموعهای از هزارتوهای کنار هم،میانهی هزارهی دوم پ.م
نمونههایی از هزارتوهای نقش شده بر الواح میانرودان- آسورستان، میانهی هزارهی دوم پ.م
هزارتوهای کشیده شده بر پشت الواح بابلی (نام لوح زیرش) آمده
مارپیچ دوگانه بر لوح بابلی (VAT 744)، موزهی خاور نزدیک برلین، ۱۱۰۰-۶۰۰ پ.م
هزارتو بر لوح پیشگویی بابلی، ۱۸۰۰ پ.م
لوح بابلی (VAT 9560)، موزهی خاور نزدیک برلین، ۱۱۰۰-۶۰۰ پ.م
کسانی که چشمشان با معماری مذهبی جهان باستان آشناست با دیدن این نقشها به سادگی این را درمییابند که با طرحوارهای آشنا و تکرار شونده سر و کار دارند. چون در جهان باستان و در هزارهی سوم پ.م دو الگوی عمومی از طراحی و سازماندهی فضاهای مقدس در دو تمدن پیشتاز -ایران و مصر- ابداع شد که به کلی با هم تفاوت داشت.
معماری مصری با روش «پنهان کردن تدریجی» امر مقدس را پیکربندی و مدیریت میکرد. معبدهای مصری به یک راه مستقیم شباهت داشتند که در آن حیاطی بزرگ به بناهایی چهارگوش متصل میشد که پیدرپی در امتداد هم هم چیده شده بودند و زنجیرهای خطی از ساختمانهای مستطیلی پیوسته به هم را تشکیل میدادند. با پیش رفتن در این اتاقهایی که در امتداد هم قرار گرفته بودند، به تدریج محیط تاریکتر و تاریکتر، و دسترسی افراد به فضا دشوارتر و دشوارتر میشد. به شکلی که در آخرین اتاق که جایگاه بت ایزد بود، تنها کاهن اعظم و دستیاران والارتبهاش امکان حضور داشتند، و این خلوت الاهی در ضمن فضایی بسته و تاریک هم داشت.
این فن کتمان تقدس در مصر چندان سختگیرانه و جدی بود که در عمل مردم مصر امکان ورود به معبدهایشان را نداشتند. یعنی پرستشگاههای عظیمی که با کار اجباری بردگان و بیگاری رعیت ساخته میشد، سازههایی خلوت و بیآمد و شد محسوب میشد که مردم عادی مصر تنها تا حیاط پیشاروی بنا و روبروی دروازههایش امکان پیشروی داشتند. حضور در اتاقهای معبد به طبقات اشرافی اختصاص داشت که ۵-۱۰ درصد جمعیت مصریان را تشکیل میدادند، و آنان هم تنها تا چند اتاق اولیه میتوانستند پیشروی کنند و بخشهای درونیتر یکسره در انحصار خانوادهي فرعون و کاهنان بلندمرتبه بود. این ساختار معماری فضاهای دینی تا حدودی در توصیف توراتی از خیمهی خداوند و معبد اورشلیم هم دیده میشود و تابوت عهد و قدسالاقداس در هیکل سلیمان مراکزی از تراکم تقدس هستند که همتای جایگاه بت در معابد مصری عمل میکردهاند و به همان ترتیب دور از دسترس و پنهانی بودهاند.
در مقابل این معماری خطی، سرراست، پنهانکارانه و نخبهگرایانهی مصری، در حوزهی تمدن ایرانی شکلی به کلی متفاوت از سازماندهی فضای مقدس را داشتهایم. این شیوه را هم در معبدهای کهن سومری میبینیم و هم ایلامی، و به ویژه در معماری ایلامی بعدی تداوم و تکاملی چشمگیر پیدا میکند. در اینجا مرکز تقدس یعنی اورنگ خداوند در مرکز مسیری پیچاپیچ نهاده میشد، که دسترسی بدان آزاد بود، اما گامها و چشمها به تدریج و با طی مسیری طولانی و پیچ خورده بدان نزدیک میشدند.
پس بر خلاف مصر که مراسم دینیاش با بیرون آوردن خدایان از منزلگاه پنهانیشان همراه بوده، در بسیاری از آیینهای جمعی میانرودانی و ایلامی مردم بودهاند که به دیدار ایزدان میشتافتهاند. خروج بت ایزدان از معبدهایشان در ایران زمین کاری رایج نبوده و تنها طی مراسمی مهم مثل آکیتو اجرا میشده که در آن همهی خدایان از جایگاههایشان خروج میکردهاند تا روایت آفرینش دنیا را بازسازی کنند. برداشته شدن بتی از جایگاهش در ایران زمین نوعی توهین و تبعید قلمداد میشده. همچنان که ایلامیان با ربودن بت مردوک اقتدار خود را نشان دادند و آشوریان از به تبعید فرستادن بت کنعانیان و بابلیان لاف میزدند و کوروش بزرگ نبونید را به خاطر بیرون کردن خدایان از خانههایشان سرزنش میکرد.
توصیف اسناد باستانی از معبدهای بابلی و ایلامی با یافتههای باستانشناسانه سازگار است و نشان میدهد که در ایران زمین پرستشگاهها همچون تپهای و فضایی برافراشته ساخته میشدهاند که قربانگاه یا بتکدهی اصلی در مرکزش قرار داشته و راهی پیچاپیچ گرداگرد آن وجود داشته که دسترسی بدان را ممکن میکرده است. این راه ممکن بوده در پیچ و خمهایش به تدریج به سمت آسمان نیز برافراشته شود. یعنی مسیری پلکانی و مارپیچی را ایجاد کند که گرداگرد مرکز تقدس چرخ میزند.
معبد اِساگیل یعنی تختگاه مردوک در بابل چنین شکلی داشته و اشارههایی هست که معبد بزرگ انلیل در نیپور و معبد سین در اور هم چنین طرحی داشته است. زیگورات چغازنبیل که یکی از سالمترین نمونههای بازمانده از بناهای دینی این دوران است، نمونهی ایلامی چنین طرحی را نشان میدهد که از همتاهای میانرودانیاش -مثلا زیگورات اور- بسیار پیچیدهتر است.
پس این مسیرهای پیچاپیچی که در آثار نویسندگان معاصر گاه با اصطلاح «رودهای» برچسب میخورند،[4] مسیری مقدس و آیینی را بازنمایی میکردهاند که با توجه به تنوع و شکلهایش، احتمالا نه تنها بر برجها و زیگوراتها، که احتمالا در سازههای آیینی دیگر نیز به کار گرفته میشده است. در ضمن این عبارت «رودهای» از این نظر برای هزارتوها بامسماست که روده هم در واقع به لحاظ ریختی نوعی هزارتوست، و یکی از شیوههای مرسومِ مشورت با خدایان و پیشگویی، تماشا کردن پیچ و تاب رودههای جانوری بوده که تازه قربانیاش کرده بودند. یعنی چه بسا این طرحها به خود رودهی قربانی هم اشارهای داشته باشند.
بازسازی رایثمان از مسیر رفت و برگشت در هزارتوهای «رودهای» بابلی
در ایلام همچنین اصراری بر کج بودن راهِ منتهی به مکان مقدس وجود داشته که جای توجه دارد و مشابهش را در طراحی خانههای اشرافی هم میبینیم، در آنجا که ورودی خانه به سرسرایی و از آنجا به مهمانخانهای منتهی میشده و راستای راه چند بار با دیوارهایی سد میشده است. این نخستین تدبیر برای تفکیک اندرونی خانه از بیرونی است، و طرحی معمارانه است که مفهوم «راهرو» را ایجاد میکند و دسترسی تازه واردان به فضاهای شخصی را محدود میکند و آن را منوط به عبور از چند فضای واسطه میکند که مثل سرسرا با راههایی شکسته به هم متصل میشوند.
چنین طرحی در بنا کردن خانههای بزرگ تا دوران معاصر پابرجا بوده و مثلا در خانههای اعیانی بازمانده در کاشان و یزد و کرمان نمودهایش را همه جا میتوان دید. الگویی که غیابش در معماری سنتی اروپایی چشمگیر است. چندان که هر خانهی متوسط ایرانی که معماری سنتی داشته باشد، راهروها و فضاهایی تو در تو و حریمهایی با دسترسی پیچ خورده دارد. در مقابل بزرگترین کاخهای اروپایی تا پیش از دوران مدرن از اتاقهایی گشوده به هم تشکیل میشدند که به معماری معبد-کاخ مصری شباهت دارند. در این بناها راهرو اگر وجود داشته باشد، در حاشیه جای دارد و پنهان شده و ویژهی مستخدمان است نه اهل خانه.
نمایش برج بابل در هنر اروپایی
نمای بالایی منار سامرا، با مسیری با پنج چرخه
منارهی مسجد ابودُلَف
منارهی مسجد جامع سامره
این شیوه از سازماندهی مکان تا به امروز در منارهها و بناهای مذهبی باقی مانده و نمونهی مشهورش منارهی مسجد جامه سامره در میانرودان است که ۵۲ متر بلندا دارد. این مسجد و منارهاش را متوکل عباسی در فاصلهی سالهای ۲۲۷ تا ۲۳۰ هجری خورشیدی ساخت. همو چند سال بعد (در ۲۳۸ ه.خ) در نزدیکی سامره مسجد ابودُلَف را هم ساخت که مناری همسان دارد و طرح کلی اینها تقریبا همان است که سه هزار سال پیش در زیگوراتها و بناهای مذهبی یا سیاسی همان منطقه میبینیم.
بازسازی زیگوران چغازنبیل، خوزستان، ۱۳۰۰ پ.م
زیگورات چغازنبیل، ایلام، ۱۳۰۰ پ.م
زیگورات اور، میانرودان، ۲۰۰۰ پ.م
ساخت زیگوراتها یک هزاره بر ساخت برجهای پیچاپیچ تقدم تاریخی دارند و میتوان همچون مقدمه و آغازگاهی برای این طرح در نظرشان گرفت. در زیگوراتها هم با معبدی برافراشته سر و کار داریم که بر سکویی بلند و اغلب چند طبقه ساخته شده و راهی پیچاپیچ از پایین تا مرکز آن کشیده میشود. این راه ولی اغلب مستقیم بوده و پیچهای منظم و خمیدهی برج-منارها را نداشته است. با این حال مسیر دسترسی برخی از زیگوراتها (مثل چغازنبیل) عملا مقدمهی الگویی است که در هزارتوهای کلاسیک میبینیم و همان چرخ زدن دور بنا را میتوان در آن تشخیص داد.
نمایش هزارتوها و برجسته شدن نقششان در فضاهای دینی در هزارهی دوم پ.م در ایران غربی آغاز میشود. هرچند نقشهای نمادین و لوحنگارهها در این زمینه بیشتر به جنوب غربی ایران زمین (میانرودان و فلسطین) تعلق دارد، اما در مناطق شمال غربی (آناتولی و قفقاز) هم نمونههایی از آن را میبینیم که در قالب فضاهای آیینی تبلور یافته است. نمونهی چشمگیر آن را در بغازکوی میبینیم که همان هاتوسا پایتخت پادشاهی نیرومند هیتی بوده است. هیتیها که تباری آریایی داشتند، از نیمهی هزارهی دوم پ.م در آناتولی دولتی مقتدر تشکیل دادند و در کوههای یازیلی کایا (بغازکوی) پرستشگاه عظیمی پدید آوردند.
نقشهی یازیلی کایا،سه معبد که به راه پیچاپیچ درون کوه ختم میشوند،قرن ۱۴ پ.م
نمایی از صخرهنگارههای یازیلیکایا و نقش خدایانی که مشغول پیمودن هزارتو هستند، قرن ۱۴ پ.م
نکتهای که از چشم پژوهشگران پنهان مانده آن است که این پرستشگاه در اصل یک هزارتوی بزرگ است و از راهروهایی در دل صخرهها تشکیل شده که پیچ میخورند. این معبد در هوای آزاد ساخته شده و نمونهایست که ساختار عمومی هزارتوهای مدل «هفت خوان» را نشان میدهد. الگویی که احتمالا در ایران شرقی هم وجود داشته است. در دو کنارهی بخش مهمی از مسیر نقش ایزدان و ایزدبانوانی کندهکاری شده و صحنههایی از راهپیمایی خدایان فروپایه در آن میان وجود دارد که احتمالا بازتابی از مراسمی بوده که در همین مسیرها اجرا میشده است. بنابراین در بغازکوی نمونهای از یک هزارتوی آیینی عظیم را در دل کوه داریم که احتمالا در مراسمی باشکوه جمعیتی بزرگ از آن گذر میکردهاند. هرچند احتمال پیموده شدناش توسط جنگاوران و کاهنان منفرد هم منتفی نیست.
از همهی این بحثها این نتیجه حاصل میآید که طرحهای رودهای نقش شده بر پشت لوحهای بابلی، نماد چیزی بیگانه و غیرعادی نبودهاند. بلکه مسیری آشنا و هنجارین بوده که عنصری بنیادین و ماندگار در ساماندهی فضاهای شهری بوده و در تمدن ایرانی به ویژه دسترسی پرستندگان به ایزدان را ممکن میکرده است. کسی که میخواسته در ایلام یا بابل یا صور برای پینیکیر یا مردوک یا بعل قربانی بگذارد، از راهی بیانشعاب ولی پیچاپیچ، و از مسیری سرراست ولی طولانی و دشوار عبور میکرده و پلکانی مارپیچی را میپیموده تا به جایگاه مقدس اجرای قربانی و رایزنی با خدایان دست پیدا کند.
ادامه مطلب: گفتار دوم: هزارتو همچون نماد مهر
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب