دماغِ دروغ
– سلام علیکم حاج آقا.
– سلام علیک، بفرمایین، برای شبِ چهارشنبهي آخر سال آجیل میخوای؟
– نه حاجی، اگر ایرادی نداشته باشه چند تا سؤال داشتم دربارهی این همسایهی شما. از مسجد محل پرسیدم نشونی حجره شما رو دادن گفتن شما آدم مسئول و متعهدی هستین.
– آهان! برای تحقیق و گزینش و این حرفا اومدی؟
– بعله، با اجازهتون. این همسایهی شما، حاج سیدِ بینوکّی اخیرا قراره استخدام بشه در صنایع چوب «آریامبلِ مهرفرهنگ» که استحضار دارین از شرکتهای دولتیه زیر نظر «سازمان» هستش!
– بعله! بعله!
– میخواستیم ببینیم این سید بینوکی که تولیدیِ چوب داره، چه جور آدمیه؟ چقدر متعهده به بندهای اصلی قانون اساسی؟ مستحضرین که! مراسم هیأت قمهزنان اردوبادیهای مقیم مرکز رو شرکت میکنه؟ اصلا بابت این چوبهایی که تولید میکنه میفروشه خمس میده؟ یعنی حلاله؟
– والله تا جایی که من خبر دارم خیلی آدم متعهدِ خوبیه. غیبت نشه، فقط این رو بگم که ایشون اولش مسیحی بوده بعدش به دین ما مشرّف شده. اصلا خارجیه ایشون.
– عجب، پس چطور سید شده؟
– اون یک اصطلاحه دیگه! شما جدی نگیرین. بعله، ایشون اصلا ایتالیاییه، اسم پدرش هم بر خلاف مشهور، حاجی یدالله جبتَی نیست، در اصل اسم باباش یک چیزی بوده که معربش شده جبتی، اسمش بوده ژِبِرتی یا ژِپِتی؛ نمیدونم! شاید هم ژِپرتو یا زپرتی بوده؟
-خوب، اجازه بدین اینا رو یادداشت کنم. خیلی مهمه. پس فرمودین باباش زپرتی بوده… شما در جریانین که، حاج آقا، خارجیا صدی نود و نه تاشون جاسوس سیا و موسادن. به خصوص زپرتیهاشون…
– بعله، در جریانم، باید احتیاط کرد آقا. خلاصه، اسم خودش هم سید بینوکی نبوده اولش، پینوکی یا یک چیزی شبیه به این بوده، بعد از این که رفته حج و مشرّف شده عوضش کرده و گذاشته بینوکی.
– یعنی ایشون اول رفته حج بعد مشرّف شده؟
– بعله حاجی، میگن اولش توی دکان نجاری باباش کار میکرده توی یک بندری در ایتالیا. خیلی هم کار و بارش رونقی نداشته، چون میگفت اهالی شهرش داخل آدم حسابش نمیکردن. بعدش بار میخوره برای کاری میره مکه و اونجا چند تا ایرونی میبینه. یه بار تعریف میکرد که با دیدن ایرونیها دروازههای امکانات نو به روش باز شده، این میشه که خدا رو شکر میکنه و مشرّف میشه و میاد ایران تولیدی چوب باز میکنه. شما نمیدونین حالا کارش چه سکه شده، روزی دو تا وانت چوب از اینجا میبرن. همه هم تراشیده و صاف، عینِ میلگردِ چوبی…
– خوب، این چوبها رو از کجا میاره؟ اینجا که درختی، جنگلی، چیزی نیست.
– والله اینشو دیگه نمیدونم. فقط از این و اون شنیدم که این بندهی خدا همون وقتی که توی فرنگ بوده هم آدم نظر کردهای بوده و کلی معجزات و کرامات ازش دیدن. حتا بعضیا میگن مثل مسیح بوده، چون پدرش نجار بوده… البته میگن برعکس حضرت مسیح بوده، چون سید بینوکی مادر نداشته…
– یعنی میخواین بگین چوبها رو از عالم غیب میاره؟ پس یعنی جادوگره، با اجنه ارتباط داره، هان؟ شاید هم شیطونپرست باشه. ببینم، آهنگ متال گوش نمیده؟ دوست دختر داره؟ چند تا؟
– والله من نمیدونم. ولی یه چیزایی مردم میگن که تعریف میکنم براتون. اون چه که با چشم خودم دیدم اینه که مثل علافا صبحا میاد بیرون و تا ظهر میگرده توی بازار و خیابون و با مردم گپ میزنه، همیشه هم یه دستمالی جلوی دماغشه، آخه سالهاست که زکام داره، بعدش هم بدو بدو سرِ ظهر میره خونه و تا شب دو تا وانت چوب از دم در خونهاش تخلیه میکنن…
ادامه مطلب: سفرنامه گالیور
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب