پنجشنبه , آذر 22 1403

مشاور حقوقى

مشاور حقوقى

(نوشته شده برای اجرای نمایش رادیویی، شبکه‌ی جوان، پاییز ۱۳۷۸)

پرده‌‌ نخست:

(صداى چند بوق آزاد تلفن. بعد صدا قطع مى‌‌شود و طرف مقابل گوشى را برمى‌‌دارد.)

روانشناس: بله؟ بفرماييد.

مشاور حقوقى: سلام، حالت چطوره؟ منم،

روانشناس: به‌‌به، ببين كى زنگ زده، چطورى رفيق؟

مشاور حقوقى: خوبم، منو كه شناختى؟

روانشناس: بعله، بعله، دوست حقوقدانِ خودم، حالت چطوره؟ چه عجب از اين طرف‌ها؟

مشاور حقوقى: خب ديگه، همين‌طورى يادت افتادم، گفتم يه زنگى بهت بزنم. خانوم بچه‌‌ها خوبن؟

روانشناس: به لطف شما، همه خوبن. كوچولوى تو چطوره؟

مشاور حقوقى: خوبه، ممنون.

روانشناس: خوب، تعريف كن ببينم چى شد يادى از ما كردى؟

مشاور حقوقى: راستش سلام روستايى بى‌‌طمع نيست. يه اتفاق عجيبى افتاده كه فكر كردم بد نيست در موردش باهات مشورت كنم.

روانشناس: هان، چى شده؟

مشاور حقوقى: راستشو بخواى، امروز يك ارباب رجوع غيرعادى داشتم.

روانشناس: خوب، كى بود؟

مشاور حقوقى: دكتر بهرامى يادته؟ همون كه شيش هفت ماه پيش با هواپيماش توى خليج فارس سقوط كرد رو مى‌‌گم. همون كه دوست خانوادگى‌‌مون هم بود.

روانشناس: همون دكتر بهرامى كه لقبش سلطان كشاورزى ايران بود؟ آره، معلومه كه يادمه. آدم خيلى بزرگى بود. همون بود كه براى اولين بار فن‌‌آورى دستكارى ژنتيكى گياهاى كشاورزى رو به ايران آورد، ديگه؟

مشاور حقوقى: آفرين، خودشه. اگه يادت باشه قيافه‌‌ خاصى داشت، قد بلند و چشماى خاكسترى رنگِ اُريب. اگه يادت باشه وقتى تلويزيون قضيه‌‌ كشته شدنشو نشون مى‌‌داد، چند تا تكه فيلم هم ازش پخش كرد.

روانشناس: خوب، آره، قشنگ يادمه. حالا چى شده به اون علاقه‌‌مند شدى؟

مشاور حقوقى: آخه امروز صبح اومده بود دفترم.

روانشناس: چى؟ حتما اشتباه مى‌‌كنى. اون كه چند ماهه مرده.

مشاور حقوقى: دقيقا مشكل سر همينه. اونو همين امروز صبح توى دفتر كارم ديدم.

خودش رو به اسم دكتر بهرامى معرفى كرد و منو خوب مى‌‌شناخت. دقيقا رفتار و حركات و شكل حرف زدن رفيق مرحوم خودمو داشت. يعنى اين‌طورى بهت بگم، شكى ندارم كه خودش بود.

روانشناس: آخه مگه مى‌‌شه؟ يعنى مى‌‌گى اون نمرده؟

مشاور حقوقى: چرا، اتفاقا خودش خيلى اصرار داشت كه يكبار مرده، منتهى يك دلايل عجيب و غريبى آورد كه آخرش هم نفهميدم چرا هنوز زنده‌‌ست.

روانشناس: بابا لابد خيالاتى شدى. نكنه دارى تمرين احضار روح مى‌‌كنى؟

مشاور حقوقى: احضار روح چى‌‌چيه؟ امروز اومده بود دفتر فرم‌هاى حقوقى رايج رو براى اقامه‌‌ دعوا بر عليه زنش پر كنه. اون از ديروز منو استخدام كرده تا اموالش رو از زنش پس بگيرم.

روانشناس: آخه اونكه مرده. بچه هم كه نداره، پس طبيعيه كه زنش وارثش بشه.

مشاور حقوقى: راستش نمى‌‌دونم چى بگم. از وقتى ديدمش تا حالا همش نگرانم كه نكنه ديوونه شده باشم. قراره فردا دوباره بياد و توضيحات بيشترى در مورد داستان شكايتش بده.

ولى راستش هنوز باورم نمى‌‌شه كه دوست مرحومم منو براى شكايت از زنش استخدام كرده باشه. مشكل اينجاست كه زنش دوست صميمىِ زنمه.

روانشناس: آروم باش دوست خوب من، ببين، من فكر مى‌‌كنم يك كمى تو آفتاب زياد راه رفتى و خيالاتى شدى. خوب به توصيه‌‌هام گوش كن و درست رعايتشون كن. همين الان يه قرض خواب‌‌آور بخور و بعد راحت برو بگير بخواب. بعد هم در اولين فرصت بيا من خودم يك تست كوچكى ازت بكنم. هيچ نگران نباش. اين جور بحران‌ها زود رفع

صداى قطع شدن تلفن، و بوق آزاد.

پرده‌‌ دوم:

صداى تقه‌‌اى كه به در مى‌‌خورد. بعد صداى خسته‌‌ حقوقدان كه مى‌‌گويد بفرماييد.

صداى باز شدن در. منشى سراسيمه‌‌اى وارد مى‌‌شود و مى‌‌گويد: دكتر بهرامى تشريف آورده‌‌اند.

دكتر بهرامى: سلام، دوست عزير من، چطورى؟

حقوقدان: (با صدايى ملتهب) خوبم. بفرماييد بنشينيد دكتر جان. بگم چايى بيارن؟

دكتر بهرامى: نه بابا ول كن. تو كه مى‌‌دونى من هيچ‌وقت چايى نمى‌‌خورم. مگه مهمونى عروسى خواهرزاده‌‌ام يادت رفته كه با همه شرط بسته بودى به ضرب تعارف چايى به خوردم بدى و نتونستى؟

حقوقدان: آه. چرا، يادم رفته بود. خوب چه كمكى مى‌‌تونم بكنم؟

دكتر بهرامى: قبلا هم كه گفتم، اموال و املاكم رو از چنگ اين زنِ حريص در بيار. دست انداخته روى مال و منالم و حتى حاضر نيست سهم قانونى منو بده. زنيكه مى‌‌گه من رسما مردم.

حقوقدان: راستش. من ديشب همش تو همين فكر بودم. آخه مگه شما نمردى؟

دكتر بهرامى: چرا، من كه صادقانه همه چيز رو اعتراف كردم. من حدود شش ماه پيش مردم. اما اونكه مرد نسخه‌‌ بدلم بود. يا شايد هم من بدل باشم. ولى مهم نيست. چون در هر صورت همه‌‌ ما يكى بوديم.

حقوقدان: دكتر جان، باز كه شروع كردى. باور كن من اصلا يك كلمه از حرفاتم نمى‌‌فهمم.

دكتر بهرامى: خوب حق دارى. بذار از اول برات داستان رو تعريف كنم.

حقوقدان: گوشم با شماست.

دكتر بهرامى: ببينم مى‌‌دونى همانندسازى چيه؟

حقوقدان: همانندسازى؟ نه. چيه؟

دكتر بهرامى: اين يه تكنيك پيشرفته تو مهندسى ژنتيكه. خيلى خلاصه، عبارت از اينه كه يك نسخه از ژنوم سلول‌هاى سوماتيك يك جانور بالغ رو بردارى تا باهاش يك نمونه‌‌ تازه رو كلون كنى.

حقوقدان: بازم هيچى نفهميدم.

دكتر بهرامى: ببين. مى‌‌دونى كه هركدوم از ماها حدود هزار ميليارد سلول توى بدنمون داريم. احتمالا اين رو هم مى‌‌دونى كه تك‌تك سلول‌هاى ما يك نسخه‌ی کامل از اطلاعات ژنتيكى‌‌لازم براى ساختن كل بدنمون رو داره. يعنى به همين تعداد نسخه از اطلاعات ژنتيكى هر آدمى توى بدنش وجود داره. البته اين اطلاعات به زبون تركيبات شيميايى اسيد نوكلئيكى نوشته شده و بنابراين براى هركسى قابل‌‌خوندن نيست. اما خود ياخته‌‌ها در مسير رشدشون اين اطلاعات رو به ترتيب مى‌‌خونن و بسته به وظيفه‌‌اى كه بايد عهده‌‌دار بشن، بعضى از اونها رو مورد استفاده قرار مى‌‌دن.

حقوقدان: خوب اينها چه ربطى به مردن شما داره؟

دكتر بهرامى: به اون هم مى‌‌رسيم. يادت باشه كه توى بدن هركدوم از ماها دو جور سلول وجود داره. سلول‌هاى زايا كه براى بارورى و توليدمثل تخصص پيدا كردن و بايد براى توليد فرزند با اطلاعات ديگرى از جنس مخالف تركيب بشن و سلول‌هاى بدنى كه بخش مهمى از اطلاعاتشون كه به درد كار تخصصى‌‌شون نمى‌‌خوره، به تدريج سانسور مى‌‌شه و ديگه مورد استفاده قرار نمى‌‌گيره.

حقوقدان: خوب، اينها در تخصص من نيست و فرض كنيم اينطور باشه، اما آخه چه ربطى به شكايت شما از زنتون داره؟

دكتر بهرامى: بابا يه خورده صبر كن. مسئله اينجاست كه يك تكنيك نه چندان جديد وجود داره كه در اون اطلاعات همين سلول‌هاى بدنى با روشهايى فعال مى‌‌شن و براى توليد يك نسخه‌‌ جديد از موجود اوليه مورد استفاده قرار مى‌‌گيرن. به اين كار كلون كردن يا همانندسازى مى‌‌گن تا مدت‌ها فكر مى‌‌كردن سلول‌هاى بدن آدم و بقيه‌‌ پستانداران اونقدر تخصص يافته‌‌ست كه نمى‌‌شه كلونشون كرد. تا اينكه دو سه سال پيش يك گوسفند رو همانندسازى کردن. شايد اسم دالى رو شنيده باشى؟ دالی گوسفنده…

حقوقدان: نه، نشنیدم. من یه دالی می‌شناختم که اون هم نقاش بود!

دكتر بهرامى: خلاصه وقتى همانندسازى از روى گوسفند ممكن شد. تلاش‌هاى زيادى براى كلون كردن آدم هم به طور مخفيانه انجام گرفت. هرچند اين قضيه به شدت ممنوع شده بود.

حقوقدان: من هنوز نفهمیدم که قضیه به ماجرای تو چه ارتباطی پیدا می‌کنه؟

دكتر بهرامى: ربطش اینه که اون بابایی که دالی رو همانندسازی کرد دوست من بود، و من همون موقع خودم رو همانندسازى كردم.

حقوقدان: هان؟ چیکار کردی؟

دكتر بهرامى: تکنیکش البته نیاز به اصلاح داشت، اما این کار رو کردم و بعدش خودم رو همانندسازى كردم، در هشت نسخه. در واقع كسى كه اين كار رو كرد خودم نبودم. دكتر بهرامىِ اوليه بود. اون هشت نسخه از خودش درست کرد و بعد هرکدوم‌مون کاری رو بر عهده گرفتیم. دکتر بهرامی اصلی سال‌هاى زيادى رو رفت خارج از ايران و پول درآورد. یکی دیگه‌مون وارد کار مهندسی كشاورزى شد و بذرهای تراریخته رو وارد ايران کرد. دکتر بهرامی اولیه و همه‌ی ما آدمهای وطن‌پرستی بودم و هرکدوم یه کاری رو دست گرفتیم برای آباد کردن مملکت.

حقوقدان: عجب! همیشه فکر می‌کردم چطوری تو این همه توی رشته‌های مختلف داری به این خوبی فعالیت می‌کنی.

دکتر بهرامی (می‌خندد): آره دیگه، این هم از مزایای چندتا کپی داشتنه!

حقوقدان: همه مى‌‌گفتن خواب و خوراك ندارى و فقط زندگيت به كار مى‌‌گذره.

دكتر بهرامى: حالا چیزی که ازش خبر نداری اینه که دكتر بهرامىِ واقعى خيلى زود در اثر سرطان خون فوت کرد. اصلا به خاطر همین خودش رو همانندسازی کرد. چون می‌دونست قراره بمیره و ژنهای سرطانی رو توی ماها حذف کرد. اين قضيه‌ی فوتش البته مربوط به حدود سى سال پيش میشه. توی بستر مرگش ما هشت تا رو دور خودش جمع كرد و از اهدافى كه مى‌‌خواسته در زندگى بهش برسه و عمرش وفا نكرده صحبت كرد. بعد هم انگيزه‌‌اش از همانندسازى خودش رو برامون توضيح داد. ما كاملا حرف‌هاش رو مى‌‌فهميديم، چون در واقع خودش بوديم، انگار یکی با خودش حرف بزنه.

حقوقدان: خوب، بعدش چى شد؟

دكتر بهرامى: بعدش ما هشت تا كارهاى نسخه‌ی اول‌مون رو ادامه داديم. از بين ما، يكى آدم خوشگذرون و تنبلى از آب دراومد كه رفت آمریکا و اونجا موندگار شد. همین چند ماه پیش هم مریض شد و مرد!

حقوقدان: مگه نگفتى همه‌تون عين هم بودين؟

دكتر بهرامى: چرا، اما كدهاى ژنتيكى‌مون عين هم بود. نه روحياتمون. شباهت دو آدمى كه از يك كد ژنتيكى ساخته شده باشن، در حد شباهت بين دو برادر يا خواهر دوقلوى همسانه. ثرات اكتسابى مربوط به رشد و تعليم و تربيت توى هيچ دو نفرى درست مشابه نيست.

حقوقدان: خوب، بعدش چى شد؟

دكتر بهرامى: بعد ما هفت تا دكتر بهرامى شروع كرديم به بازسازى شركت كشاورزى که نسخه‌ی اولمون تاسیس کرده بود. چون همه فكر مى‌‌كردن يك نفريم، كارها رو بين خودمون تقسيم كرديم و تونستيم اینجوری با بازده هفت برابر يك آدم عادى كار كنيم. يكى از ما مسئول سركشى به سرِ زمين بود. يكى ديگه کارهای پژوهشی می‌کرد. یکی روی مدیریت تمرکز کرده بود. خلاصه هركس يك كارى دستش گرفته بود. من هم توى مراسم رسمى و محافل اجتماعى شركت مى‌‌كردم، براى همين شما رو خوب مى‌‌شناسم.

حقوقدان: پس اون دکتر بهرامی که اخیرا مرد يكى از شما هفت تا بود؟

دكتر بهرامى: در واقع گذشته از من، آخرينمان بود. ما هم مثل بقيه‌‌ آدم‌ها به تدريج پير و بيمار شديم و مرديم. يكى زير ماشين رفت، يكى ديگه سرطان گرفت، آخرى هم كه مسئول اداره‌‌ سازمان شركت بود شش ماه قبل در سانحه‌‌ هوايى كشته شد.

حقوقدان: پس چطور شد كه خبر مرگ بقيه جايى درز نكرد؟

دكتر بهرامى: چون ما نمى‌‌گذاشتيم. همانندسازى انسان جرم سنگينيه. اگر مردم مى‌‌فهميدن، تمام زحماتمان بر باد مى‌‌رفت. هميشه هم توى سانسور كردن و مخفى كردن خبر مرگمان موفق مى‌‌شديم. به جز اين مورد آخرى كه يك خبرنگار فضول از موضوع فيلم گرفت و همه چيز رو به هم ريخت.

حقوقدان: حالا اختلافت با زنت سر چيه؟

دكتر بهرامى: اون كه نمى‌‌دونست ما هفت نفريم. حالا فكر مى‌‌كنه من يك دروغگو و حقه‌‌بازم و مى‌‌خوام ثروت شوهر فقيدشو بالا بكشم.

حقوقدان: آخه هيچ راهى براى اثبات اينكه تو دكتر بهرامى هستى وجود نداره. تو نه پسرشى، نه برادرشى،

دكتر بهرامى: خوب، در عوض خودشم.

حقوقدان: فكر مى‌‌كنى كدوم دادگاهى قبول مى‌‌كنه كه از يك آدم هشت تا وجود داشته؟

دكتر بهرامى: من تو رو براى اين استخدام كردم كه بهشون اين رو بقبولونى. پولى كه در شركت من باقى مونده مورد نيازمه و اصلا نمى‌‌ذارم حيف و ميل بشه. اون پول بايد صرف كار مهمى بشه. دکتر بهرامی اصلی یک وصیت‌نامه‌ی روشن و صریحی از خودش به جا گذاشته که در چنین شرایطی باید حتما عملی بشه.

حقوقدان: چی هست اون وصیت؟

دكتر بهرامى: گفته که اگر همه جز یکی فوت کردند، دکتر بهرامی باقی مانده باید خودشو همانندسازی کنه، در هشت نسخه!

 

 

ادامه مطلب: جشن سال نو

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب