آهيمسا
ميدانست که به دام افتاده. اينجا همان جهنمي بود که مي گفتند ارادهاي اهريمني بر آن حکومت مي کند. ميدانست بخت زيادي براي رهايي ندارد. اما بايد تمام تلاشش را ميکرد.
در بين مايع لزجي که زمين را پوشانده بود لغزيد و سعي کرد به شکلي خودش را به ديوارهها گير بدهد. ميدانست که اگر در اين تلاش شکست بخورد چه سرنوش دردناکي در انتظارش است. حفرهي پشت سرش به لوله اي دراز و ليز مي رسيد که آخرش به حوضچهاي پر از اسيد مذاب منتهي ميشد.
در دل به ارادهي شومي که اين جهنم داغ و چسبناک را آفريده بود لعنت فرستاد. شنا کردن در مايع چسبندهي اطرافش مشکل بود. اما چارهي ديگري نداشت. کمي پيش رفت و اميدي در دلش جوانه زد. سنگهاي سپيد و سختي که از دل اين لجنزار مرطوب بيرون زده بود، پيش روش قرار داشتند. اگر ميتوانست خود را به آنها برساند، اين بخت را پيدا مي کرد که از پرتاب شدن به درون آن حوضچهي مهيب نجات يابد. هيچکس نبود که کمکش کند. ناگهان حرکاتي زمين را در خود لرزاند.
نيرويي سهمگين در حال دگرگون کردن مرداب بود. موجود بدخواهي که حاکم اين جهان ناپاک بود، دست به کار شده بود. تمام توانش را جمع کرد و شديدتر شنا کرد. کمي پيشتر رفت اما هنوز تا سنگهاي سپيد يک دريا فاصله بود. ناگهان لرزش مبهم ناشي از برخاستن موجي غول آسا را در برابرش حس کرد. آنچه که مي ترسيد داشت به سرش مي آمد.
با تمام نيرويي که داشت تکان خورد، اما در مايع لزج گير کرده بود و بختي براي رهايي نداشت. موج عظيمي بر سرش آوار شد و در حالي که پيچ و تاب مي خورد، از جا کندش.
موج او را به درون حفره پرتاب کرد. پيش از آن که بفهمد چه بر سرش آمده است، خود را در کام حوضچه ي اسيد يافت. رنجي عظيم مانند سيلي بنيان کن در بدنش فرو پيچيد.
بودا آب دهانش را قورت داد و گفت: …آهيمسا، يعني مهرباني و نيکوکاري در حق تمام جانداران. يعني پرهيز از توليد رنج، و يعني ممنوعيت مطلق و کاملِ کشتن تمام جانداران…
ادامه مطلب: آري/ نه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب