پنجشنبه , آذر 22 1403

پیوست نخست: کولونتای‌نامه؛ شرحی بر تحول سجایای اخلاقی در فرقه‌ی شریفه‌ی بلشویکیه

پیوست نخست: کولونتای‌نامه؛ شرحی بر تحول سجایای اخلاقی در فرقه‌ی شریفه‌ی بلشویکیه

شخصیتی که واقعا فکر می‌کنم در حقش ظلم شده و به ناحق امروز اسمش از یادها رفته، آلکساندرا میخائیلوویچ کولونتای (Алекса́ндра Миха́йловна Коллонта́й) است که در ۱۲۵۱ در سنت‌پترزبورگ زاده شد و در ۱۳۳۱ از دنیا رفت (۱۸۷۲-۱۹۵۲.م)، و زمانی که می‌مرد تنها فعال در جریان انقلاب اکتبر بود که از کشتارهای استالینی جان سالم به در برده بود. کولونتای زنی بود از طبقه‌ی اشراف که پدرش یکی از سرداران مهم تزاری از اهالی اوکراین بود. زمانی که نوزده سال بیشتر نداشت عاشق یک افسر فقیر اما خوش‌تیپ به نام ولادیمیر کولونتای شد و با سرسختی در برابر خانواده‌اش قد افراشت و با او ازدواج کرد.

به سرعت هم از او صاحب یک پسر شد، اما بعد دید آن افسر جوان در رزم بهتر عمل می‌کند تا بزم، و ناکامی جنسی‌اش چندان شدید شد که چند بار کوشید با زیر پا نهادن قوانین سفت و سخت آن روز روسیه از شوهرش طلاق بگیرد و چون نتوانست و افسرده شد، پدرش او را برای گردش به سوئیس فرستاد. آلکساندرا با آن که تحصیلات مرتبی نکرده بود و دانشگاه ندیده بود، در حلقه‌ای از علاقمندان به مارکسیسم روسی عضویت داشت و مانند سایر رهبرانی که از جانب پرولتاریا و کارگران سخن می‌گفتند، خاستگاهی اشرافی داشت. با این پیشینه در زوریخ مطالعاتی درباره‌ی اقتصاد را شروع کرد و در ضمن با شور و پشتکار عجیبی به جبران محرومیت جنسی‌اش روی آورد و عیش و علم را با هم ترکیب کرد!

کولونتای به روسیه بازگشت و در جریان انقلاب ۱۹۰۵.م حضور داشت و کشتار مردم در جمعه‌ی خونین سنت‌پتربورگ را به چشم دید. او از شش سال پیش به منشویک‌ها پیوسته بود که جریان اصلی سوسیال دموکرات‌های روسی بودند، اما چون به دسیسه‌چینی علاقه‌ای داشت و ارتباطهایی هم با حلقه‌ی اطرافیان لنین پیدا کرده بود، کمی پیش از انقلاب اکتبر در ۱۲۹۴ (۱۹۱۵.م) چرخش کرد و به بلشویک‌ها پیوست و اینها همان گروهی بودند که بعدتر لقب کمونیست رویشان ماند. حقیقت آن است که اگر زندگینامه‌اش با دقت مطالعه شود، معلوم می‌شود که بخش مهمی از انگیزه‌هایی که سوگیری‌های سیاسی‌اش را در این سالها تعیین می‌کرده، طرز رفتار دلبران مذکرش بوده که روابط حربی و حزبی را با هم ترکیب می‌کرده‌اند. خودش از شمار باورنکردنی مردانی که در این مدت همبسترش بوده‌اند در نوشته‌هایش یاد کرده، و می‌دانیم که برخی از رهبران جریانهای مارکسیسم روسی مثل پیتر پاولوویچ ماسلوف و الکساندر شلیانپنیکوف در این میان می‌گنجیده‌اند.

وقتی انقلاب روسیه به فرجام رسید و لنین منشویک‌ها و سوسیالیست‌های انقلابی که صاحبان اصلی چرخش سیاسی بودند را از بین برد، کولونتای به مقامهایی بالا رسید و مبلغ متعصب و پر سر و صدای لنین بود. جذابیت ظاهری‌اش و بی‌پروایی‌اش در برقرار کردن رابطه‌ی جنسی باعث شده بود شهرتی غیرعادی و جذابیتی خاص پیدا کند. یک جنبه‌ی این جذابیت هم شعارهایی که درباره‌ی آزادی جنسی زنان می‌داد بیش از آن که برای زنان جالب باشد به زمینه‌چینی‌ای برای عیش و عشرتی مردانه شبیه بود، که در نهایت هم به همین تبدیل شد. کولونتای سازمان زنان حزب کمونیست (ژِنوتْدِل) را تاسیس کرد و در سخنرانی مشهوری همخوابگی با مردان را به نوشیدن یک لیوان آب تشبیه کرد. هرچند به تازگی برخی از مورخان در درستی این تعبیر شک کرده‌اند و می‌گویند کولونتای چنین سخنرانی‌ای نکرده و تحریفی در این تعبیر راه یافته است.

کولونتای در نخستین دولت کمونیستی شوروی وزیر رفاه اجتماعی شد و اولین زنی بود که در روسیه به چنین مقامی دست می‌یافت. او کمی بعدتر سفیر روسیه در نروژ هم شد که از معدود کشورهایی بود که دولت حاکم بر روسیه‌ی کمونیست را به رسمیت می‌شمرد. جریانی جنسی که او طی دهه‌ی اول انقلاب راه انداخت، بعدتر توسط مورخان شوروی سانسور و کتمان شد. اما امروز پس از فروپاشی دولت شوروی و گشوده شدن برخی از بایگانی‌های دولتی اسناد فراوانی در دست داریم که نشان می‌دهد کولونتای برنامه‌ریز و مجری انقلاب جنسی تکان دهنده و نامنتظره‌ای در روسیه بوده است. باورهای آغازین او که به آزادی جنسی کامل زن و مرد تاکید می‌کرد، و درست و منطقی و پذیرفتنی هم بود، پس از انقلاب با نوعی اقتدارگرایی حزبی ترکیب شد. در نتیجه کانون‌های حزبی و به ویژه‌ شاخه‌ی جوانان حزب کمونیست (کومسومول) به نوعی مرکز عیش و عشرت علنی تبدیل شد.

برگزاری مجالس عیش و عشرت و جفتگیری دسته‌جمعی به بخشی از برنامه‌های حزبی بدل شد و استنکاف از مشارکت در آن نوعی رفتار ضدانقلابی قلمداد می‌شد. در ابتدای کار دختران جوانی که به عضویت کومسومول در می‌آمدند هدف گرفته می‌شدند و بخشی از قوانین این شاخه‌ی حزبی آن بود که هیچ زنی حق ندارد به رفیق حزبی‌ای که خواهان همخوابگی با اوست نه بگوید. نپذیرفتن ارتباط جنسی به محاکمه‌ی فرد و اغلب اخراجش از حزب می‌انجامید.

یک سال پس از پیروزی انقلاب (در ۱۲۹۷/ ۱۹۱۸.م) شاخه‌های جوانان و زنان حزب یکسره تعالیم کولونتای در ضرورت منسوخ کردن نهاد خانواده را پذیرفته بود، اما لنین که مردی زاهدپیشه و از نظر جنسی غیرفعال بود، با این ایده‌ها میانه‌ای نداشت و مدام به رزمندگان حزبی درباره‌ی خطرات فساد اخلاقی و بی‌بند و باری هشدار می‌داد. تا این هنگام این رفتارها اغلب در درون دایره‌ی روابط حزبی و به شکلی زیرپوستی –هرچند به قدر کافی علنی- جریان پیدا می‌کرد. هرچند شور انقلابی خلق هم نمایان بود و جوانان عضو کومسومول به شکلی منظم به خانه‌های «بورژواها» حمله می‌کردند و برای ریشه‌کن کردن «اخلاق بورژوایی» به زن در برابر شوهرش و گاه فرزندانش تجاوز می‌کردند. اسناد فراوان و تکان دهنده‌ای از این دوران به جا مانده که نشان می‌دهد داشتن همسر زیبا به تنهایی برای گنجیدن در طبقه‌ی بورژوا کفایت می‌کرده است و در این جا در واقع با یک تجاوز گروهی منظم و سازمان یافته روبرو هستیم.

از سال ۱۲۹۸ (۱۹۱۹.م) که سیطره‌ی حزب بر جامعه‌ی روسی محکمتر شد و دستگاه امنیتی مخوف لنین کم کم شکل گرفت، قوانین جنسی عجیب و غریب وضع شده توسط کولونتای هم به کل جمعیت تعمیم یافت. اعلامیه‌هایی صادر شد که به اطلاع عموم می‌رساند که همه‌ی دختران با بیش از هجده سال سن «در مالکیت اشتراکی دولت» قرار دارند و باید به اعضای حزب خدمات جنسی ارائه کنند. زنان و دخترانی که سن‌شان از این میزان بیشتر بود می‌بایست به مراکز حزبی مراجعه کرده و ثبت نام کنند و اعضای حزب از اواخر همین سال کوپن‌هایی دریافت می‌کردند که بر مبنای آن می‌توانستند هفته‌ای با سه نفر همبستر شوند. هر زن هم سه بار در هفته و هربار به مدت سه ساعت می‌بایست این خدمات را ارائه دهد. برخی از فعالان حزبی هر از چندی برای تشویق کوپن‌هایی پنج نفره دریافت می‌کردند و تک و توکی از اعضای بلندپایه‌ی حزب کارتی داشتند که بر مبنای آن بی‌دغدغه‌ی شمارش می‌توانستند با هر زنی که می‌دیدند –با یا بدون رضایت او- همبستر شوند. یکی از این رهبران حزبی سرگئی کیروف بود که یار وفادار لنین و دستیار خونخوار استالین بود و با چنین کارتی در جیب بخش عمده‌ی اوقات فراغت خود را در اپرای سنت‌پترزبورگ می‌گذراند و از حقوق حقه‌ی انقلابی‌اش استفاده‌ی کامل می‌کرد. پس از مرگ لنین، قدرت این کیروف به قدری زیاد شده بود که استالین را اندیشناک کرد، بنابراین دسیسه‌ای چید و او را کشت و همدستان و رهبران قدیمی حزب را به قتل او متهم کرد و نخستین تصفیه‌ی استالینی به این ترتیب کلید خورد. نکته‌ی طنزآمیز آن که برای یادبود این رفیق خلق، اسم او را روی همان اپرایی گذاشتند که شکارگاهش بود، و اپرای کیروف برای دهه‌ها مرکز فرهنگی شوروی باقی ماند!

از آن سو آلکساندرا کولونتای هم به حد اشباع از آزادی‌هایی که خودش تصویب کرده بود استفاده می‌کرد. بی‌شک گروهی از زنان در جریان برنامه‌های انقلابی او به واقع به آزادی جنسی دست یافتند، اما حقیقت آن است که بیشتر استقبال کنندگان از طرحهای دیوانه‌وار او مردان بودند و پیامد اصلی کارهایش هم تجاوز سازمان یافته و گسترده‌ی مردان روس به زنان روس از آب در آمد، و نه آزادی جنسی خودمختارانه و محترمانه‌ی بانوان. خود کولونتای در این میان در دام عشق یک ملوان انقلابی جوان و بی‌سواد و دست و پا چلفتی به نام پاول دیبِنکو گرفتار شد، که با اصرار او از طرف لنین حکم کمیسر نیروی دریایی را دریافت کرد و جانشین دریاسالاران جنگ‌دیده‌ی عصر تزاری شد.

وقتی در هجدهم فوریه‌ی ۱۹۱۸.م ناوگان آلمان به سمت پتروگراد پیشروی کرد، لنین او را در مقام فرمانده‌ی ناوگان روسیه به مصاف دشمن فرستاد. بعد هم حزب کمونیست روسیه از پیروزی درخشان ناوگان بالتیک بر آلمانی‌ها سخن گفت و شوروی‌ها این روز را هر سال با نام «روز زایش ارتش سرخ» جشن می‌گرفتند. اما حقیقت آن بود که ناوگان روسیه اصولا در جنگی منظم درگیر نشد. لیبنکو و دریانوردان همراهش اصولا از میدان جنگ گریختند و تا یک ماه بعد سر و کله‌شان پیدا نشد و در این مدت چنان که از خاطرات بازمانده از ملوانان بر می‌آید، به گردش بر دریاها و می‌گساری مشغول بوده‌اند! لنین همان روزها در روزنامه‌ی پراودا مقاله‌ی تند و تلخی درباره‌ی این شانه خالی کردن از وظایف خلقی نوشت، که البته بعدتر سانسور شد و تازه پس از فروپاشی شوروی بود که انتشار مجدد یافت. آلمانی‌ها البته در میانه‌ی راه متوقف شدند، اما نیرویی که از هجومشان جلوگیری کرد بازمانده‌ی ناوگان تزاری بود که با فرماندهی ژنرال پارسکی ضدکمونیست که وطن‌‌پرست پرشوری بود از اشغال پایتخت قدیم روسیه به دست دشمن جلوگیری کرد و هرگز هم در دوران شوروی این دلیری‌اش به رسمیت شمرده نشد. عهدنامه‌ی برست-لیتوفسک که امتیازهای شرم‌آوری به آلمانی‌ها می‌داد پس از این ماجرا بسته شد و انتقال پایتخت از سنت‌پترزبورگ به مسکو هم پیامد همین فرار و می‌گساری حماسی دیبنکو بود.

دیبنکو بعد از آن که خبردار شد حکم بازداشت و دادگاه نظامی‌اش صادر شده، با ناوگانش به سامارا رفت و به سوسیالیست‌های انقلابی پیوست و از آنجا بیانیه‌های تندی بر ضد لنین می‌داد. اما بعد دید کسی به بازی‌اش نمی‌گیرد و به متحدانش خیانت کرد و پس از چند بار جبهه عوض کردن در نهایت باز به لنین پیوست و همان کسی بود که شورش ملوانان کرونشتات را سرکوب کرد و دادگاه نظامی‌شان را مدیریت کرد و شمار زیادی از این دریانوردان دلیر را اعدام کرد. لنین هم او را بخشید و همین جا بود که اولین مدال سرخ خود را دریافت کرد.

در این بین کولونتای هم کنارش بود و چنان که در خاطراتش تصریح کرده، همه‌ی اوراق امتحانی و حتا پایان‌نامه‌ی دیبنکو را برایش می‌نوشت و به این ترتیب بالاخره این دریاسالار سرخ مدرک دانشگاهی‌ای هم از  دانشکده‌ی نیروی دریایی دریافت کرد. دیبنکو در ضمن چندین کتاب در شرح خاطراتش نوشته که بخش عمده‌اش دروغ‌آمیز و تحریفهای فاش است و سبک ادبی و سلیس بودن متن‌اش نشان می‌دهد خودش آنها را ننوشته، و امروز توافقی هست که این کتابها را هم کولونتای بینوا نوشته است.

Aleksandra Kollontaj 10.gif

کولونتای با تمام شعارهایی که می‌داد در نهایت یک بمب ساعتی تکاملی بود که آماده بود تا مدارهای پیش‌تنیده‌ی زیست‌شناختی‌اش را هر لحظه فعال کند. چنین هم کرد و وقتی دید دیبنکو ایدئولوژی آزادی جنسی او را زیادی جدی گرفته و با هر کس و ناکسی جفتگیری می‌کند، تصمیم گرفت شکلی تازه و حزبی از ازدواج را در روسیه باب کند. در نتیجه حزب از سخن اولیه‌ی خود عقب‌نشینی کرد و یک سازمان ثبت ازدواج آزاد تشکیل داد که کولونتای و دیبنکو اولین زوج ثبت شده در آن بودند.

 با این همه همچنان قواعد آزادی جنسی به جای خود باقی بود و دیبنکو هم که اصولا به خاطر توانایی‌اش در این زمینه محبوب کولونتای شده بود، به هنرنمایی در این عرصه مشغول بود. تا این که کولونتای که رساله‌های فراوان در طرد حسادت زنانه منتشر کرده و در سخنرانی‌های بسیار غیرت مردانه و حسادت زنانه را بورژوایی دانسته بود، وقتی شوهر حزبی‌اش با منشی زیبارویش در بستر غافلگیر کرد، ناگهان همه‌ی اصول سراسر زندگی‌اش را زیر پا گذاشت و خشمگینانه از او جدا شد. دیبنکو ککش هم نگزید و به سبک زندگی ولنگار خود ادامه داد و دو بار دیگر هم ازدواج کرد. اما از ته‌مانده‌های عواطف بورژوایی کولونتای غافل مانده بود.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/5/57/%D0%94%D0%B8%D0%B1%D0%B5%D0%BD%D0%BA%D0%B8_%D0%9F%D0%B0%D0%B2%D0%BB%D0%BE_%D0%9E%D0%BB%D0%B5%D0%BA%D1%81%D0%B0%D0%BD%D0%B4%D1%80%D0%B0_2.jpg

کولونتای نامه‌ای به استالین نوشت و شوهر قبلی‌اش را و معشوقه‌هایش را به خیانت به کشور متهم کرد. استالین هم که تصفیه‌ی رفقای حزبی بخشی از فعالیت روزانه‌اش بود، در ‍۱۳۱۷ (۱۹۳۸.م) دیبنکو را به جرم خیانت به کشور و جاسوسی برای نازیها دستگیر و شکنجه کرد. دیبنکوی کم‌هوش که متوجه نبود خاستگاه ایدئولوژي زن سابقش نظریه‌ی محض نبوده، در دادگاه با افتخار اعتراف کرد که مجالس عیش و عشرت و می‌گساری و جفتگیری دسته جمعی برگزار می‌کرده و از بودجه‌ی دولتی هم برای این کار استفاده می‌کرده است و سخنان کولونتای را درباره‌ی رهایی‌بخش بودن این کارها تکرار کرد. در نتیجه اتهام فساد اخلاقی هم به جاسوسی‌اش اضافه شد و کمی بعد اعدامش کردند. زنش را هم که هووی کولونتای غیور بود، دستگیر کردند و پس از شکنجه‌های بسیار به قزاقستان تبعیدش کردند و همان جا سر به نیست شد. کولونتای بعدتر تا جایی که از دستش بر می‌آمد در تیره و تار کردن تصویر دیبنکو کوشید و از این مرد روستایی عیاش و کمابیش ابله یک جنایتکار خائن تمام عیار ساخت. او همچنین این داستان را پراکند که ازدواجش با دیبنکو به امر لنین و همچون مجازاتی برای غیبتش از فعالیت حزبی سر گرفته است!

پس از به قدرت رسیدن استالین آموزه‌های شهوانی کولونتای به کلی طرد شد. از سویی خود کولونتای به دنبال تجربه‌ی عاشقانه‌ی فاجعه‌بارش با دیبنکو چندان پیگیر عقاید پیشین‌اش نبود، و از سوی دیگر دیکتاتور تازه‌ی کرملین در کشتار مخالفان و شناسایی ضدانقلابیون دستی گشوده‌تر و خونبارتر از لنین داشت. استالین که در نوجوانی طلبه‌ای در یک مدرسه‌ی مذهبی گرجی بود، مانند لنین به زهد جنسی و تک‌همسری سفت و سختی باور داشت، هرچند خودش بر خلاف لنین چندان مقید به این قاعده نبود و اطرافیانش از جمله کیروف و بریا شهوترانانی متجاوز و وحشی بودند.

استالین شالوده‌ی اخلاق جنسی حزب کمونیست را به کلی دگرگون ساخت و با همراهی دسته‌ای از پزشکان گوش به فرمان‌اش دوازده قانون «علمی» برای آمیزش جنسی تدوین کرد که تک‌همسری، نداشتن رابطه پیش از ازدواج، کیفر شدید زناکاری، مهار شیطنت‌های جنسی کودکان، تنبیه و کیفر ماجراجویی‌های جنسی جوانان و مشابه اینها در آن گنجانده شده بود. جالب آن که یک بند از این دوازده فرمان، همان امر به معروف و نهی از منکر بود که در ایران دقیقا پس از انقلاب اسلامی به همان شکل اجرا شد و رصد کردن رفتار جنسی شهروندان و جاسوسی درباره‌اش بود و ایجاد مزاحمت در فضاهای عمومی و هجوم به فضاهای خصوصی کسانی که به خوشگذرانی و کامجویی علاقه‌ای نشان می‌دادند. پس از مرگ استالین تنها بخشی از سیاست او که تا پایان عمر اتحاد جماهیر شوروی پایدار باقی ماند و تشدید هم شد، همین سختگیری و زهدانگاری جنسی بود که البته به سنت کلیسای ارتدوکس روس هم سازگاری‌ای داشت.

 

 

ادامه مطلب: پیوست دوم: ‌اندر سورئالیات روسیه

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب