بخش سوم: هويت دوموزى
دوموزى، از كهنترين خدايان ميانرودان، و از خدايان سرشناس سومرى است. فريزر[1] او را از خدايان شهيدِ وابسته به مناسك كشاورزى مىداند و بوديزن[2] او را به همراه آدونيس، آتيس و اوزيریس در ميان خدايان بهارى ردهبندى مىكند. زيمرن[3] بازگشت دوموزى به زندگى را پس از مردنش مشكوک مىداند و فالكنشتين او را شخصيتى تاريخى مىداند[4] كه به تدريج چهرهاى اسطورهاى پيدا كرده و به يك خدا تبديل شده است. تمام اين نويسندگان دوموزى را خدايى شهيد شونده و باززاييده شده در نظر گرفتهاند و آن را از سنخ خدايان كشاورزىِ وابسته به اسطورهى بارورى دانستهاند. امروز ما بر مبناى متون قديمىتر سومرى مىدانيم كه دوموزى خدايى چوپان بوده است، و به تدريج با آيينهاى كشاورزى و مناسك مربوط به بارورى پيوند خورده است.
در فهرست شاهان اساطيرى سومر، چنين مىخوانيم كه سلطنت در اريدو از آسمان بر زمين نزول كرد، و در طى دورهى نخست آن بيست و هشت پادشاه به مدت 64800سال سلطنت كردند. پس از آن مركز سلطنت به شهر بَدتيبره منتقل شد كه سه شاه بر آن حكمرانى كردند. يكى از اين سه نفر، دوموزى بود . به اين ترتيب ديدگاه فالكنشتين معقول به نظر مىرسد و مىتوان دوموزى را يكى از شاهان باستانى بدتيبره دانست كه مانند گيلگمش -شاه اوروك- به خدايى اساطيرى تبديل شده است.
با وجود اشارههاى صريحى كه به چوپان بودن اين خدا وجود دارد، به نظر مىرسد هويت او از ابتدا به نوعى در ارتباط با نيروى زايندگى و بارورى تعريف مىشده است. توركيلد ياكوبسن[5] در همين راستا بر مبناى مطالعات زبانشناختى و ريشهشناختى، چهار جنبهى متمايز را در اين خداى باستانى تشخيص مىدهد:
نخست نيروى نهفته در شيرهى گياه كه رشد و باليدن گياهان و درختها را ممكن مىسازد. اين شيرهى گياهى را در سومر باستان دَمو مىناميدهاند و ياكوبسن نام دوموزى را هم از آن مشتق مىداند.
دوم شيرهى خرما و نخل كه حالتى ويژه از مورد قبل محسوب مىشود و عبارت سومرى آما-اوشو-مگال-آنا در كتيبهها بدان اشاره دارد.
سوم نيروى ذخيره شده در غله و آبجو، كه با واژهاى مشابه (دامو) خوانده مىشده، و در پايان، نيروى نفته در شير، كه تنها اين آخرى به چوپان بودن دوموزى دلالت مىكندو گويا بتواند به عنوان سنگوارهاى از هويت اوليهى اين خدا در نظر گرفته شود.
چهارمین ویژگی دوموزی به چوپان بودناش مربوط میشود. از نظر خانوادگى، مىدانيم كه او شوهر اينانا -ايزدبانوى حامى ارِك- بوده است، و معمولا نامش با پسوند شبان همراه بوده است. اينانا، يكى از مهمترين ايزدبانوان سومرى است و همان است كه بعدها در قالب ايشتار و آفروديته و آناهيتا به بقاى خود ادامه مىدهد و به تدريج با سيارهى ناهيد و مفاهيم عشق و بارورى يكى مىشود. در متن مشهورى، كه برخى آن را نسخهى اصلىِ اسطورهى هابيل و قابيل مىدانند، ماجراى رقابت دوموزىِ چوپان و خداى كشاورزى به نام انكيمدو را مىبينيم. در اين داستان اينانا بيشتر به خواستگار كشاورز خود علاقمند است، اما دوموزى از حمايت خداى خورشيد –اوتو، برادر اينانا- برخوردار است. در اين اسطوره در نهايت دوموزى برنده مىشود، و اين برعكس چيزى است كه در غلبهى قابيلِ كشاورز بر هابيلِ شبان مىبينيم.
اسطورهى مشهور ديگر، به ماجراى رقابت اينانا با خواهرش ارِشكيگال مربوط مىشود. ارِشكيگال كه ايزدبانوى جهان زيرين است، موجودى هراسانگيز و نيرومند است و شوهرش نِرگال، خداى توفان و تب و طاعون است و بعدها به خداى مرگ تبديل مىشود. اينانا در اين داستان به قلمرو مرگبار خواهرش تجاوز مىكند و در برابر هريك از هفت دروازهى دوزخ بخشى از لباسهايش را از دست مىدهد، چنان كه وقتى با خواهرش رويارو مىشود، كاملا عريان است، و از نگاه دهشتناكى كه ارشكيگال بر او مىافكند، بيجان مىشود و در دوزخ بر طنابى آويخته مىگردد.
پس از گذشت سه روز، پيشكار اينانا كه خدمتگذارى باوفا به نام نينشوبور است، بنا به دستورى كه خاتونش پيش از رفتن به سفر به او داده بود، براى يارى طلبيدن به نزد خدايان مىرود. انليل و نانا، نيرومندترين خدايان عرش از يارى دادنش خوددارى مىكنند، چرا كه در قلمرو تاريك زيرزمينى قدرتى ندارند و قادر به دخالت در قوانين آن جهان نيستند. در نهايت نينشوبور دو موجودِ ابهامآميز به نام «آورندهى آب حيات» را مىآفريند و آن دو را روانهى جهان زيرين مىكند. اين دو آب حيات را بر پيكر بيجان اينانا مىپاشند و به اين ترتيب او را به زندگى باز مىگردانند. اما اينانا به هنگام خروج از دوزخ درمىيابد كه تنها راه خارج شدن از آنجا معرفى كردن قربانى ديگرى به جاى خودش است، تا جاى خالى او را در جهان مردگان پر كند. اينانا به همراه گماشتگان دوزخ به جهان زندگان عروج مىكند تا قربانى نگونبختى را به جاى خود به ارشكيگال معرفى كند. او در مسير عبور خود به شهرهاى اومَه و بدتيبره مىرسد اما در برابر زارى و التماس شاهان اين دو شهر دلش نرم مىشود و از آن دو مىگذرد. در نهايت اينانا به شهر خود ارك مىرسد و شوهر بىوفايش دوموزى را در حالى مىبيند كه لباسهايى فاخر بر تن كرده و بدون نشان دادن اثرى از سوگ همسرش به خوشگذرانى مشغول است. در اينجاست كه اينانا او را به فرستادگان خواهرش تسليم مىكند. دوموزى با يارى خواستن از اوتو به يك مار تبديل مىشود و چند بار از چنگ اين تعقيب كنندگان مىگريزد، اما در نهايت در چراگاه خواهرش گشتينانا دستگير مىشود و به دوزخ فرستاده مىشود. با اين همه، گريه و زارى او بر قلب زنش اثر مىكند و او مىپذيرد كه دوموزى نيمى از سال را در جهان زيرين سپرى كند و نيمهى ديگر را آزاد شود و گشتينانا -خواهرش- جور او را بكشد.
متن روياى دوموزى هم احتمالا به همين داستان اشاره دارد و دور نيست كه بخش پايانى اين اسطوره را به شكلى شاعرانه و از چشم دوموزى روايت كرده باشد. تفاوتهايى در عناصر معنايى اين دو متن وجود دارد، و آشكار است كه در شعر روياى دوموزى مقصود اصلى شاعر خود دوموزى و هراسها و پيشآگهىهاى او در مورد مرگش بوده است. همچنين در اين متن اثرى از باززايش اين خدا ديده نمىشود و چنين به نظر مىرسد كه دوموزى نيز مانند هر موجود ميراى ديگرى عاقبت مىميرد. در واقع اشارهى صريح به رستاخيز دوموزى براى نخستين بار در متون اكدى به چشم مىخورد
در متون جديدتر ميانرودان، دوموزى به تموز تغيير نام مىدهد و نام خود را به ماه ميانى تابستان مىبخشد. تموز به تدريج اهميتش را به عنوان خدايى شبان از دست مىدهد، و بيشتر با مناسك كشاورزى و آداب بارورى گره مىخورد. حمورابى در قانوننامهى مشهور خود نام او را در فهرست خدايان حامى قوانينش از قلم انداخته است، و خدايان ديگرى مانند مردوك (در بابل)، بعل (در فنيقيه)، و آشور (در آشور) بر او سايه مىافكنند. با اين وجود ردپاى اين خدا را همچنان تا دوران غلبهى ايرانيان و پس از آن مىتوان رديابى كرد. در نسخهى آشورى گيلگمش، وقتى ايشتار (=اينانا) به پهلوان اساطيرى سومرى ابراز عشق مىكند، با اشارهى طعنهآميز او به سرنوشت تموز روبرو مىشود.
تموز در اعصار ميانىِ تاريخ ميانرودان، نقش مناسكى مهمى را ايفا مىكند. در جشن آكيتو (نوروزِ بابلى)، مراسمى وجود داشته است به نام ازدواج ورجاوند كه بعدها در قالب Hieros gamosبه عالم هلنى راه مىيابد و به لقاح مقدس در مسيحیت تبديل مىشود. در اين مراسم، به دنبال سه روز جشن، در شبى كه قرص ماه كامل باشد، شاه بابل در جايگاهى مقدس با زنى كه كاهن اعظم معبد ايشتار بوده همبستر مىشده و به اين وسيله اسطورهى همآغوشى آغازين را بازسازى مىكرده و بارورى زمين را براى يك سال تضمين مىكرده است. در اين مراسم، شاه نقش تموز را بازى مىكرده است و به علامت بازگشت از جهان مردگان، حضور خويش را به كاهن اعظم (نماد اينانا) اعلام مىكرده است. به اين ترتيب حضور تموز به بهار و رويش گياهان و رهسپار شدن دورهاىاش به جهان زيرين با زمستان و سرما همزمان دانسته مىشده است.
در پايان اين دورهى شش ماهه، در دومين، شانزدهمين و هفدهمين روز از ماه تموز، براى مرگ موقت اين خدا -و ساير خدايان شهيدِ مشتق شده از او،- مراسمى عزادارى مفصلى برگزار مىشده است و دستههايى از مردم عزادار كه مشعلهايى روشن را به همراه تصاويرى از ماجراى شهيد شدن تموز حمل مىكردهاند، در خيابانهاى بابل به حركت در مىآمدهاند و سرودهايى را در سوگ خدايشان مىخواندهاند.
اين مراسم با تغييراتى در مورد ساير خدايان شهيدِ اقوام ديگر هم انجام مىگرفته است، و بعيد نيست كه سرچشمهى همهى آنها دوموزىِ سومرى و تموز بابلى بوده باشد. در فنيقيه، آدونيس كه خدايى زيبارو و وابسته به كشاورزى بوده است، چنين نقشى را ايفا مىكرده است. اين خدا، كه نامش از ريشهى اَدونى[6] گرفته شده است، بنابر داورى خداى آسمانها محكوم شد نيمى از سال را بر روى زمين و نيمى را در زير زمين بگذراند، و براى او هم در ابتداى بهار جشن مىگرفتند و در پايان فصل درو در سوگ مرگش عزادارى مىكردهاند .
حزقيال، پيامبر عبرى در كتابش مردم يهوديه را به دليل سوگوارى كردن بر در معبد آدونيس سرزنش مىكند و به صراحت او را با تموز يكى مىگيرد. دمشقى از ادامهى رواج اين مراسم عزادارى تا قرن ششم ميلادى حكايت مىكند، و باقىماندهى آن با واسطهى مراسم سابيون كه در قرون نخستين ميلادى در آتن و اسكندريه رواج داشته، به مسيحيت و ساير اديان سامى منتقل شده است. امروز در اسپانيا و ايتاليا بقاياى اين آيين سوگوارى را در دستههاى عزادارى براى قديسان مىتوان يافت، و چنان كه مىتوانيم ديد، اشكالى بومى شده از اين مراسم هم اكنون در ايران نيز رواج دارد.
- J. G. Frazer ↑
- W. Baudisin ↑
- Zimmern,1909 ↑
- Falkenstein,1954 ↑
- Thorkild Jakobsen ↑
- در زبان فنيقى یعنی «سرور من» ↑
ادامه مطلب: بخش چهارم: تعبير روياى دوموزى
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب