بخش چهارم: تعبير روياى دوموزى
دوموزى، خدايى است كه به شيوهى سومرى، فروتنانه تصوير شده است. خدايى كه خواهر و مادر و خويشاوندانى دارد و با گلههاى دام خود در مكانى مشخص و حصاربندى شده زندگى مىكند و چون ميرايان مىخوابد و رويا مىبيند. دوموزى نيز، مانند آدميان از مرگ مىهراسد، و به اين ترتيب، اگر اشارههاى مانند ارتباط خانوادگىاش با اينانا و اوتو نبود، و اگر ماجراى تبديل شدن پاهايش به غزال را نمىدانستيم، مىتوانستيم به سادگى او را با يكى از گلهداران يا كلانزمينداران سومرى اشتباه بگيريم.
دوموزى، در سراسر متن، به صورت موجودى هراسيده و ترسان تصوير مىشود. خدايگانى كه مرتب دلنگران تعبير رويايى است كه از مرگش خبر مىدهد، و در تلاشى نافرجام، مىكوشد تا از اين سرنوشت محتوم بگريزد. موجودى كه از حمايت خداوندى نيرومند مانند خورشيد برخوردار است، اما در نهايت به چنگ دشمنانش گرفتار مىگردد و به قتل مىرسد.
اگر بافت معنايى روياى دوموزى را با داستان مشهورترِ اينانا و ارشكيگال مقايسه كنيم، مىبينيم كه دو تفاوت عمده به چشم مىخورد.
نخست اين كه در داستان اخير، اينانا محور ماجراهاست و آنچه كه مورد تأكيد قرار گرفته روابط دوستانه يا دشمنانهى ميان ايزدبانوان و خدايان است و نتيجهگيريهاى اخلاقى شعارگونهاى -مانند شماتت جسارت بيش از اندازهى اينانا و هشدار در مورد بىتوجهى به مراسم سوگوارى- آماج بوده است. در مقابل، در متن روياى دوموزى با شخصيت محورى دوموزى روبرو هستيم و مفهومى انتزاعى و تنشزايى به نام مرگ.
پيش از پرداختن به اين عنصرِ تنشزا -يعنى مرگ- نخست بايد منظور خود را از چند كليدواژه كه از اين پس زياد به كار خواهم گرفت روشن كنم.
نخستينِ اين كليدواژگان، منش است، كه با تعريفى ساده، مىتواند همتاى عنصر فرهنگى در نظر گرفته شود. منشها، عناصر اطلاعاتى معنادارى هستند كه از مغزى به مغز ديگر منتقل مىشوند و درجات آزادىِ رفتار آدميان را تعيين مىكنند.
دومين كليدواژه، مفهوم تنشزا است. مفهوم تنشزا، مفهومى است ملموس، رايج، و گريزناپذير كه به طور مرتب توسط شناسنده تجربه مىشود، و با وجود اهميت زيادى كه براى سازماندهى زندگى و تعيين راهكارهاى استفادهى فرد از زندگى دارد، قابل درك و فهم نيست. به عبارت ديگر، مفهوم تنشزا مفهومى كليدى و بنيادى در زندگى هريك از ماست، كه به ناسازهاى منطقى و ابهامى شناختى منتهى میشود. مفاهيم تنشزا از آنجا كه حلناپذير و فراموش نشدنى هستند، بايد به شكلى در پيكرهى روانى شناسندگان هضم و جذب شوند، وگرنه سلامت روانى و امنيت وجودى ايشان را به خطر مىاندازند.
ساخت فرهنگى هر جامعهى پايدارى، به سازوكارهايى مسلح است كه اين مفاهيم تنشزا را به معانى پذيرفتنى، معلوم و روشنى تبديل مىكند، و به اين ترتيب احساس امنيتى -هرچند دروغين- را براى وابستگانش فراهم مىكند.
مرگ، يكى از مهمترينِ اين مفاهيم تنشزاست.
مرگ، ناسازهاى تجربه ناكردنى است، چون هركس تنها يكبار آن را تجربه مىكند، و در آن هنگام هم ديگر -به تعبيرى- نيست كه تجربهاش كند. مرگ دورترين چيز از تجربهى ما، و در عين حال ملموسترين چيز است، چرا كه در مقام موجوداتى خودآگاه، به طور مرتب در حال تجربه كردن حسِ مرگ، در رفتگانِ پيرامونمان هستيم.
بنابراين، مرگ، اين تهديدگرِ بزرگِ تداومِ هستى ما، به يكى از تنشزاترين مفاهيم كليدىِ انسانى تبديل مىشود.
راهكارهاى غلبه بر اين تنش، فراوان هستند. از انكار مذهبى آن گرفته تا ستايش سلحشورانهاش، در فرهنگهاى گوناگون رواج داشته است. و در روياى دوموزى ما با يكى از نخستين اشكالِ برخورد با مسئلهى مرگ روبرو هستيم. برخوردى كه رويكردهايى پيشگويانه، جبرانگار، و اراده محور را براى رويارويى با مرگ برمىگزيند، در انتها همچنان مرگى نه چندان تنشزدوده را در اين دستانمان باقى مىگذارد.
روياى دوموزى ساختارى پند دهنده و اندرزگو ندارد. آشكار است كه موضوع اصلى آن، براى شاعرِ سومرىاش كه چندين هزاره پيش با مرگ روبرو شده، تنشزا و مسئلهبرانگيز بوده، و اين شاعر است از زبان دوموزى با مفهوم مرگ و اجتنابناپذير بودنش درگير مىشود. معمايى كه در ابتداى شعر طرح مىشود، تا انتها همراه خواننده است، و در نهايت بدون اين كه حل شود، بخشى از افكار و احساسات وى مىگردد. دوموزى، همانند شاعر گمنامى كه چنين هنرمندانه تصويرش كرده است، موجودى است كه با اضطراب وجودى آشنايى روبروست. او در خواب چگونگى مرگ خويش را در قالب نمادهايى روزانه مىبيند، و چون به كمك خواهرش بر معناى آن آگاه مىشود، آرام نمىيابد، تا ماجراى پيشگويى شده صورت وقوع يابد. و دوموزى بميرد. چهرهى هراسان و سراسيمهى دوموزى در لابهلاى تمام سطور شعر آشكار است، چرا كه آرام گرفتن برايش ممكن نيست، اگر او نداند در چه روزى خواهد مُرد.
محور تمام داستان، هراس از مرگ است، و تلاش براى گريختن از آن، و ناكام ماندن، و مردن. قصيدهاى با بيشمار بيت، كه از زمان شاعر روياى دوموزى تا به امروز همچنان ادامه دارد، و با خودآگاه شدن هر انسان ميرايى بر ناگزير بودن مرگش، مصرعى جديد بر آن افزوده مىشود.
دوموزى، رويايى آشكار مىبيند. بخش عمدهى آن براى خوانندگانى مانند ما، كه با روندهاى زندگى روزانهى سومريان باستان بيگانهايم، نامفهوم جلوه مىكند. معناى نهادين آتشدان ساخته شده از قير خالص و فنجان مقدس را شايد هرگز نفهميم، اما در مورد معناى عقابى كه برهاى را شكار مىكند، يا شاهينى كه گنجشكى را از پرچينى مىگيرد، ترديد اندكى وجود دارد. دوموزى در روياى خويش نمادهايى بيانگر را مىبيند، كه به نمودهاى آشناى پديدهى مرگ اشاره دارند. پديدهاى آنقدر آشنا كه بدان عادت كردهايم، و تنها به كمك رويايى هشداردهنده توان رويارويى با آن را به دست مىآوريم.
دوموزى از ديدن اين رويا مىهراسد و از خواب مىپرد. خوابِ آشنايى كه بيشترِ ما بيشتر عمرمان را در رخوتش سپرى مىكنيم، و تنها گاه با ديدن نمودهاى هنجار شده و گريزپاى مرگ در آن، از خوب مىپريم و مانند دوموزى خوابگزارى را فرا مىخوانيم تا راز مرگ را برايمان بگشايد.
دوموزى با تب مرگ دست به گريبان است، در هراس از اين ناشناختهى بزرگ است كه خواهرش را روانهى نگهبانى بر فراز تپه مىكند و با اشك و لابه خويشاوندىاش را با برادر زنش دستمايهى يارىطلبى مىكند. مرگى كه محتوم است، و در نهايت او را در خواهد يافت. مرگى كه او را در چراگاه و آغل و خانهى پيرزن دنبال مىكند، و در پايان با وزن ويرانگر خود بر سر خانه و كاشانهاش هوار مىشود. مرگى كه با خصلت تصادفى و پيشبينىناپذير خود در كمين همه نشسته است، و از هر دو نىِ جفت، يكى را به چنگ مىآورد. مرگى كه حتى در آن گاه كه صداى گامهايش در خواب خدايى شنيده مىشود، چست و چالاك مىنمايد و هر شاهراه گريزى را به كوچهاى بنبست تبديل مىكند.
به گمان من، اگر بخواهيم در يك واژه، موضوع روياى دوموزى را بيان كنيم، بايد آن را چكامهاى در تفسير مرگ بناميم.
اما مرگ به تنهايى مطرح نيست. بلكه سخن از مرگى در ميان دوستان و خويشان و دشمنان در ميان است. مرگى كه گشتينانا پيشگويىاش كرده، طمع و خيانت دوستى تسهيلش نموده، و دست راهزنانى ناشناس و خطرناك به انجامش مىرسانند.
تنيده شدگى مفهوم مرگ در روابط اجتماعى را به خوبى در اين شعر مىتوان بازيافت. مرگ، وقتى توسط خواهرِ خوابگذارِ خداى شهيد بازشناخته مىشود، به صورت مقولهاى اجتماعى و جمعى در مىآيد. آن را ديگر به صورت توهمى فردى و وسواسى روانشناختى نمىتوان پذيرفت، كه بحرانى است تهديدگر و ويرانگر، كه پاى بيگانگانى خونريز و وحشى را به بوم و برِ قربانى باز مىكنند و دوست و خواهر و پيرزن را به تهديد و تطميع مىفريبند و آتش بر عصاى چوپانى دوموزى مىزنند. گيشدو-مو، يا همان عصاى چوپانى، از دو بخش تشكيل يافته است. گيش، پيشوندى است كه نشانگر اشياى خاصِ ساخته شده از چوب است، و دو-مو به معناى عصاى چوپانى است.
عصاى چوپانى، چنان كه ميشل فوكو در تحليل زيباى خود نشان داده است، نماد سلطنت و حاكمرانى است، و يكى از عناصرِ برجستهى خوشهاى از نمادهاى سياسىِ جهان باستان را نشان مىدهد .5نمادهايى كه از عصاى خميدهى فرعون مصر تا تقابل رمه/چوپان در كليساى كاتوليك و فلسفهى سياسى قرون وسطا امتداد مىيابد، و شاه بابل؛ شبان مردم را به [1] متصل مىكند.
به اين ترتيب، آتش زنندگان بر عصاى چوپانى، بر باد دهندگان ملك و كاشانهى دوموزى هستند. آنان راهزنانى هستند كه از بوسيدن كودكان زيبا لذت نمىبرند و خوردن ماهى و آرد كوبيده را نياموختهاند، پس بسيار بىتمدن و پست و فرومايه مىنمايند. اما با اين وجود چوبهايى براى بستن دستها و كندههايى براى در قيد گذاردن گردن را حمل مىكنند، و بنابراين با عناصر «متمدنانهى» توليد مرگ آشنا هستند.
دوموزى در شبكهاى از روابط خويشاوندى و جامعهشناختى با مرگ روياروى مىگردد. پناهگاه او در اين چالش بزرگ، طبيعت است. گياهان بزرگ و علفها هستند كه او را در گام نخست از چشم دشمنانش پنهان مىكنند، اما اين پناهگاه ديرى نمىپايد و با خيانت دوستى كه به طمع رشوهاى فريفته شده، دوموزى شناسايى مىشود.
فرار هربارهى دوموزى از دشمنانش، او را بيشتر و بيشتر به داخل تار و پود پيچيدهى روابط اجتماعى فرو مىكشاند. از علفهاى كوتاه و گياهان بزرگ تا خانهى بليلىِ پير و آغل خواهرش گشتينانا، راهى دراز است، و در اين روند نفوذ به ساختهاى اجتماعى است كه دوموزى دسترسىپذيرتر، و يافتنىتر مىشود، و در نهايت كشته مىگردد.
اما مرگ، تنها عنصر برجستهى اين شعر نيست. شخصيتهايى كه در اين سطور از ايشان ياد شده است، گذشته از ابهامى كه در مورد برخى وجود دارد و بار ارزشى و اساطيرىاى كه دارند، نوعى ساخت دو قطبى را هم از خود نشان مىدهند. ظاهرا دوموزى در كل داستان دوستى حقيقى جز اوتو و گشتينانا ندارد. اوتو، با رابطهى خويشاوندى رسمى و دورادورى تصوير مىشود. خويشاوندى كه بايد مانند خداوندى بزرگ خطابش كرد و هربار مراتب نزديكى با وى را گوشزد كرد.
ولى گشتينانا ماجرايى ديگر دارد.
او خواهر دوموزى است، اما -اگر درست ترجمه كرده باشم- در جاهايى با عبارت دختر و زن هم مورد اشاره قرار گرفته است. اگر بخواهيم كمى يونگى به قضيه نگاه كنيم، بايد گشتينانا را به عنوان سرنمون آنيما در نظر گرفت.
گشتينانا، قطبى است كه در برابر دوموزىِ نرينهى هراسان قرار دارد. زنى كه رمز خوابها را واگشايى مىكند و خواندن و نبشتن مىداند.
از كنفوسيوس نقل كردهاند كه: خرد، ناميدن درست چيزهاست، و گشتينانا خردمند است، چون معناى واژگان را مىداند. گشتينانا به شكلى چشمگير با برداشت يونگ از سرنمونِ مادينهى آنيما مىخواند. از يك سو به دليل توانايىاش در تعبير رويا و زينهار دادن به برادر منشأ هراس و وحشت اوست، و از سوى ديگر نگهبانى است كه كمين دشمنان را مىكشد و از لو دادن دوموزى خوددارى مىكند.
او چهرهاى دوگانه دارد. از يكسو خردمند و دانندهى معناى واژگان است، و از سوى ديگر عزادارى احساساتى و مويهگر است كه در غم مرگ برادر همچون شانه گونههايش را مىخراشد و در خيابانها مرثيه مىخواند. اين عبارات اخير، احتمالا اشاره به مراسم عزادارى براى خداى شهيد در سومر باستان دارند، و به اين ترتيب بيانگر سويهى غيرعقلانى و هيجانى آنيما تواند بود. چرا كه با درك نزديك شدن زمان مرگ برادر فرياد مىزند و فرياد او افق را مانند پارچه پر مىكند و مانند كتانى گسترده مىشود.
در متن اشارهاى به آخرين مرحلهى دستگيرى دوموزى نشده است. اما از آنجا كه آخرين پناهگاه او آغل گوسفندان خواهرش بوده، و خواهرش توسط عفريتها دستگير مىشود، و به اشاره -مانند مورد پيرزن خيانتكار- ذكر شده كه اگر گشتينانا نمىدانست دوموزى كجاست/ چقدر وحشتناك به نظر مىرسيد/ چقدر وحشتناك فرياد مىكشيد، مىتوان حدس زد كه مرحلهى نهايى لو رفتن دوموزى و كشته شدنش با واسطهى خيانت و افشاگرى خواهرش بوده است. چرا كه لحن شعر به گونهاى است كه انگار گشتينانا براى پرهيز از رفتار خشونتآميز عفريتها و فرياد نزدن، جاى برادرش را به ايشان نشان داده باشد.
به اين شكل است كه ديالكتيك آنيما/آنيموس، در قالب تداخل نقشهاى گشتينانا و دوموزى رقم مىخورد. وفادارى و خيانت، بيم و اميد، و كوشش و ناكامى به يكديگر مىآميزند، بدان سودا كه مشكل مرگ را چاره كنند، غافل از اين كه اين مشكل بنيادى سرسختانه تا پايان سرسختانه باقى مىماند.
- يعنى زئوسِ شبان. لقب خداى خدايان در يونان باستان. ↑
ادامه مطلب: بخش پنجم: نتيجه
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب