پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش نهم: برگردان و زند فصل نهم

بخش نهم: برگردان و زند فصل نهم

گفتار نخست: برگردان فصل نهم

持而盈之,不如其已;揣而銳之,不可長保。

金玉滿堂,莫之能守;富貴而驕,自遺其咎。

功遂身退天之道。

۹.۱: آنگاه که (ظرفی را) نگه می‌‌‌‌داری و پُرش می‌‌‌‌کنی

مگر مثل این نیست که آن [روندپر شدن ظرف]، (وقتی لبریز شد) متوقف می‌‌‌‌شود؟

آنگاه که (سلاح را) می‌‌‌‌آزمایی‌‌‌‌ و تیزش می‌‌‌‌کنی

مگر می‌‌‌‌توانی در درازمدت حفظش کنی؟

۹.۲: تالاری که از یشم و فلز انباشته باشد را نمی‌‌‌‌توان حفاظت کرد

اما وقتی ثروتی از اسبان درشت‌‌‌‌اندام و چیزهای گرانبها اندوخته شده باشد،

خودِ همین خطایی است که به از دست رفتن‌‌‌‌شان منتهی می‌‌‌‌شود

۹.۳: وقتی دستاوردت تکمیل شد، عقب‌‌‌‌نشینی کن. آسمان چنین راهی را می‌‌‌‌پیماید.

فصل نهم متنی به نسبت پیچیده است که از سه بند تشکیل یافته است. بند اول و دوم هریک از چهار جمله تشکیل یافته‌‌‌‌اند و گویی در ابتدای کار شعرهایی مستقل و کوتاه بوده‌‌‌‌اند. بند سوم تک جمله‌‌‌‌ای طولانی با هفت علامت است که انگار در مقام توضیحی بر این دو رباعی نوشته شده. بند نخست از این نشانه‌‌‌‌ها تشکیل یافته است:

持 (چی: نگهداشتن، حفظ کردن) 而 (اِر: و، آنگاه، اما) 盈 (یینگ: پر کردن، انباشتن، غرور، افزودن) 之 (ژِه: داشتن، رفتن)

不 (بو: نه) 如 (رو: شبیه به، اگر، مثلا) 其 (چی: او، آن) 已 (یی: پایان دادن، خاتمه، توقف)

揣 (چوای: حدس زدن، سنجیدن، آزمودن، گرفتن) 而 (اِر: و، آنگاه، اما) 銳 (روئی: تیز، نوک‌‌‌‌دار) 之 (ژِه: داشتن، رفتن)

不 (بو: نه) 可: (کْئو: قید امکان: شاید که…، ممکن است که…) 長 (چآنگ: طولانی، مستمر، راست، پایدار) 保 (بوآ: پروردن، حفظ کردن، تضمین کردن)

روشن است که در اینجا با نوعی رباعی چهار مصراعی سر و کار داریم که هر مصراع آن از چهار نشانه تشکیل یافته و پایان مصراع اول و سوم هم کلمه‌‌‌‌ی مشترکی (ژِه: 之) همچون قافیه دارد و مصراعهای دوم و چهارم هم با کلمه‌‌‌‌ی مشابهی آغاز می‌‌‌‌شوند (بو: 不) که این هم در شعر چینی همتای قافیه است. این جملات را مترجمان گوناگون به شکل‌‌‌‌هایی کاملا متفاوت ترجمه کرده‌‌‌‌اند. اگر بخواهیم به نشانه‌‌‌‌های متن وفادار باشیم، به چنین برگردانی می‌‌‌‌رسیم: « آنگاه که نگهش می‌‌‌‌داری و پُرش می‌‌‌‌کنی/ مثل این نیست که (از جایی به بعد) این (کار) متوقف می‌‌‌‌شود؟/ آنگاه که می‌‌‌‌آزمایی‌‌‌‌اش و تیزش می‌‌‌‌کنی/ مگر می‌‌‌‌توانی در درازمدت حفظش کنی؟».

این عبارتها معماگونه و مبهم به نظر می‌‌‌‌رسند و این وضعیتی است که بر کل این فصل حاکم است. یکی از دلایلش هم آن است که بسیاری از نشانه‌‌‌‌های این بخش از متن مهجور و نادر هستند و در متن هم تنها در همین یک جا یا به ندرت در دو سه جای دیگر به کار گرفته شده‌‌‌‌اند. توافقی شکل گرفته که دو جمله‌‌‌‌ی اول به آوندی و ظرفی اشاره می‌‌‌‌کند، و موضوع دو جمله‌‌‌‌ی بعدی خنجری یا سلاحی است. بنابراین نیمه‌‌‌‌ی اول بند می‌‌‌‌گوید که وقتی ظرفی را نگه می‌‌‌‌داری و آن را پر از چیزی می‌‌‌‌کنی، اگر به موقع دست نگه نداری، لبریز می‌‌‌‌شود و بر زمین می‌‌‌‌ریزد.

آنگاه که نگهش می‌‌‌‌داری و پُرش می‌‌‌‌کنی. یعنی از لحظه‌‌‌‌ی لبریز شدن به بعد، عمل پر شدن متوقف می‌‌‌‌شود. به همین ترتیب کسی که سلاحش را تیز می‌‌‌‌کند و می‌‌‌‌آزماید، احتمالا به سوی میدان جنگ می‌‌‌‌شتابد. بنابراین خطر مرگ تهدیدش می‌‌‌‌کند. جنگاوری که زیاد سلاحش را تیز کند و ستیزه‌‌‌‌جو باشد دیر یا زود شکست می‌‌‌‌خورد و سلاحش و چه بسا جانش را از دست می‌‌‌‌دهد. بنابراین تیمار کردن سلاح می‌‌‌‌تواند به از دست دادن آن منتهی شود.

بند دوم هم به همین شکل از چهار جمله‌‌‌‌ی چهار کلمه‌‌‌‌ای تشکیل شده و احتمالا در ابتدای کار شعری مستقل بوده است. این چهار جمله چنین‌‌‌‌اند:

金 (جین: مس، فلز، طلا) 玉 (یو: یشم، جواهر، زیبا) 滿 (مآن: پر، انباشتن، خیلی) 堂 (تَنگ: اتاق، تالار، دکان)

莫 (مُو: نه) 之 (ژِه: داشتن، رفتن) 能 (نِنگ: توانا، نیرو، توانستن، خرس-گوزن اساطیری) 守 (شائُو: حفاظت، پاسداری، دفاع کردن)

富 (فو: ثروت، فراوان، غنی) 貴 (گوئی: گرانبها، اشرافی، عالیجناب) 而 (اِر: و، آنگاه، اما) 驕 ( اسب «جیائو: یابو، اسب بزرگ، آدم احمق)

自 (زی: خود، خویش، البته) 遺 (یی: از دست دادن، طرد کردن، فراموشی، ترک کردن) 其 (چی: او، آن) 咎 (جیو: اشتباه، تقصیر، بدشانسی)

در ترجمه‌‌‌‌ی جمله‌‌‌‌ی نخست، تقریبا همه‌‌‌‌ی مفسران نشانه‌‌‌‌ی «جین» (金) را به زر یا طلا یا حتا پول ترجمه کرده‌‌‌‌اند. در حالی که در این دوران چین هنوز پول فلزی استاندارد نداشته و ذخیره و فناوری استفاده از طلا هم در آن سامان بسیار ابتدایی بوده است. با این حال می‌‌‌‌توان این کلمه را به طلا برگرداند، اما باید توجه داشت که این مفهوم در آن هنگام دلالتی نوظهور داشته و تا حدودی به چیزهایی با خاستگاه بیگانه اشاره می‌‌‌‌کرده‌‌‌‌ است. درباره‌‌‌‌ی کلمه‌‌‌‌ی بعدی یعنی یشم نیز داستان به همین شکل است و در این مورد در گفتار بعدی شرحی خواهم داد. با این توضیح، دو جمله‌‌‌‌ی اول معنایی روشن دارند: «تالاری که از یشم و فلز انباشته باشد را نمی‌‌‌‌توان حفاظت کرد». جمله‌‌‌‌ی دوم هم می‌‌‌‌گوید آنگاه که چیزهای گرانبها و اسبان درشت‌‌‌‌اندام ثروت کسی را تشکیل دهند، خود این ماجرا گناهی و خطایی است که به دست رفتن‌‌‌‌شان می‌‌‌‌انجامد. در این جمله کلمه‌‌‌‌ی «جیائو» (驕) را اغلب به «آدم احمق و نادان» برگردانده‌‌‌‌اند. در حالی که معنای اصلی این نشانه چنین نیست و «اسب درشت‌‌‌‌اندام» معنی می‌‌‌‌دهد.

بند سوم که خاتمه‌‌‌‌بخشِ فصل نهم است، یک جمله‌‌‌‌ی به نسبت بلند است که ساختاری موزون و شعرگونه ندارد و حدسم آن است که ویراستار هنگام چفت کردن شعرهای بند اول و دوم، آن را همچون توضیحی بر آنهای پایشان نوشته باشد. جمله از هفت نشانه تشکیل شده به این ترتیب:

功 (گُونگ: دستاورد، نتیجه) 遂 (سویی: راضی کردن، تکمیل، در نتیجه، پشتیبانی) 身 (شِن: بدن، شأن، خویشتن)

退 (توئِه: عقب‌‌‌‌نشینی، منصرف شدن، برگشتن) 天 (تیان: آسمان) 之 (ژِه: داشتن، رفتن) 道 (دائو: راه)

درباره‌‌‌‌ی بخش اول جمله‌‌‌‌ توافقی در کار است، عبارت چنین آغاز می‌‌‌‌شود که «وقتی دستاوردت تکمیل شد، عقب‌‌‌‌نشینی کن و اعلام انصراف کن». بخش دوم اما ابهامی دارد و می‌‌‌‌توان آن را چنین خواند که «این راهی است که آسمان می‌‌‌‌پیماید». در این تعبیر احتمالا کل جمله کنایه‌‌‌‌ای به چرخش فصول و گردش فصل‌‌‌‌ها دارد که در چین قدیم کارکرد اصلی آسمان پنداشته می‌‌‌‌شده است، و با بازگشت وعقب‌‌‌‌نشینی آسمان از تابستان به زمستان و برعکس همراه بوده است.

گفتار دوم: زند فصل نهم

فصل نهم در اصل از دو شعر مجزا در بندهای اول و دوم تشکیل یافته که با جمله‌‌‌‌ای توضیح دهنده در بند سوم به هم دوخته شده‌‌‌‌اند. این دو شعر آشکارا در مقام مخالفت با چیزی سروده شده‌‌‌‌اند. بند نخست انگار با مفهوم کمال ستیزه دارد و نمودهای آن (پُری ظرف و تیزی سلاح) را بی‌‌‌‌فایده می‌‌‌‌داند. دومی با نمودهایی عینی و مادی از ثروت گلاویز شده است و عناصری مثل فلز و سنگ گرانبها (مس و یشم) را خوار می‌‌‌‌شمارد. هردو شعر از این نظر جای توجه دارند که به دست آوردن کمال یا ثروت را با از دست دادن آن همتا می‌‌‌‌شمارند. شباهت دیگرشان در آن است که در بند نخست به شکلی ضمنی و در بند دوم به شکلی صریح به عناصری فرهنگی و اقتصادی اشاره می‌‌‌‌کنند که در آن دوران علامت جوامع آریایی بوده است. یعنی نوعی طنین بیگانه‌‌‌‌ستیزی هم در آنها به گوش می‌‌‌‌رسد.

در بند نخست دو نمود کمال مشکوک شمرده شده است. یکی آوندی که پر می‌‌‌‌شود و دیگری سلاحی که تیزش می‌‌‌‌کنند. در هردو مورد چیزی داریم که وقتی کاری رویش انجام شود، کارکرد اصلی خود را پیدا می‌‌‌‌کند. ظرف باید پر شود تا کارکرد اصلی‌‌‌‌اش یعنی حفظ و حمل مایع را انجام دهد. سلاح نیز تنها وقتی تیز شده باشد در میدان جنگ به کار می‌‌‌‌آید. چهار جمله‌‌‌‌ی بند نخست کمال را نفی می‌‌‌‌کند، اما برای این منظور نه به خودِ چیزهای کامل شونده (ظرف و سلاح) که به عمل انجام شده بر رویشان تمرکز کرده است. پر کردن ظرف و تیز کردن سلاح کردارهایی است که می‌‌‌‌توان با برچسب «کامل ساختن» در یک طبقه‌‌‌‌ی مفهومی رده‌‌‌‌بندی‌‌‌‌شان کرد. سلاح و آوند وقتی تکمیل می‌‌‌‌شوند که تیز و پر شده باشند. شعر می‌‌‌‌گوید که این کنشِ تکمیل کردن است که نافرجام است و بی‌‌‌‌فایده، و باید طرد شود.

خود این سخن قدری غریب می‌‌‌‌نماید. مگر نه این که بالاخره ظرفها برای حمل مایعات و سلاحها برای بریدن پیکر هماورد در میدان نبرد پدید آمده‌‌‌‌اند؟‌‌‌‌ پر کردن ظرف و صیقل زدن سلاح کارهایی هستند که در آخرین مرحله و درست پیش از به کار گرفتن این اشیاء انجام می‌‌‌‌پذیرند. یعنی دقیقا در آن نقطه‌‌‌‌ای قرار دارند که چیزها را از مرتبه‌‌‌‌ی شیئی بی‌‌‌‌فایده و راکد به ابزاری سودمند و کارآمد بدل می‌‌‌‌کند. چه دلیلی دارد که کسی چنین کنش کامل کننده‌‌‌‌ای را نفی کند و با آن دشمنی بورزد؟

شعر دوم تا حدودی ذهنیت حاکم بر سرایندگان این شعرها را نشان می‌‌‌‌دهد، یا دست کم ذهنیت ویراستاری که آنها را کنار هم گذاشته را نشان می‌‌‌‌دهد. در بند دوم نه با کرداری انجام شده بر چیزها، که با خودِ چیزها سر و کار داریم. در شعر دوم هم ارزش و اهمیت چیزهایی نفی شده، اما اینها همگی چیزهایی گرانبها هستند که صرفِ داشتن‌‌‌‌شان ارزشمند و شوق‌‌‌‌برانگیز است. فلز و سنگ قیمتی، که احتمالا در اصل طلا و یشم بوده، در آن هنگام برای چینی‌‌‌‌هایی که به معدنهای سنگ بدخشان و هندوکش دسترسی نداشته و فنون تخلیص طلا را نمی‌‌‌‌دانسته‌‌‌‌اند، چیزهایی گرانبها، غریب و ارجمند جلوه می‌‌‌‌کرده که خاستگاهی بیگانه دارد و از با تجارت به سرزمین‌‌‌‌شان راه می‌‌‌‌یابد.

بیگانه بودن این مضمون‌‌‌‌ها در فرهنگ چینیِ پدید آورنده‌‌‌‌ی متن را از اینجا می‌‌‌‌توان دریافت که بسامد تکرار کل این شبکه از واژگان در «دائو دِه جینگ» بسیار اندک است. فلز- طلا یعنی «جین» (金) و تالار «تَنگ» (堂) و فراوانی و انباشتگی «مأن» (滿) تنها یک بار، اسب یا «جیائو» (驕) تنها دو بار، و یشم یعنی «یو» (玉) و ثروت -«فو» (富)- تنها سه بار در سراسر متن تکرار شده‌‌‌‌اند و از کم‌‌‌‌بسامدترین واژگان کل کتاب به شمار می‌‌‌‌روند. یعنی احتمالا در زبان چینی آن روزگار این کلمات به چیزهایی کمیاب با رواج اندک اشاره می‌‌‌‌کرده و به همین خاطر کلمات نماینده‌‌‌‌شان چنین کم کاربرد داشته است.

بی‌‌‌‌توجهی به این نکته که این عناصر بسیار دیر وارد فرهنگ چینی شده‌‌‌‌اند، باعث شده معنای اصلی این فصل به کلی اشتباه فهمیده شود. گفتیم که نشانه‌‌‌‌ی «جین» (金) را اغلب به طلا یا پول برگردانده‌‌‌‌اند. تعبیر دوم بی‌‌‌‌شک نادرست است. چون در اسناد چینی تنها پس از عصر هان یعنی دویست سال پس از تدوین متن «دائو دِه جینگ» است که عبارت جین برای اشاره به پول کاربرد پیدا می‌‌‌‌کند. حتا معنای طلا به شکلی تفکیک شده از سایر فلزات هم تازه در این حدود در زبان چینی شکل می‌‌‌‌گیرد و در دوران تدوین متن مورد نظرمان همه‌‌‌‌ی فلزات بی‌‌‌‌تمیز «جین» خوانده می‌‌‌‌شده‌‌‌‌اند. اصولا طلا در مقام واسطه‌‌‌‌ی تبادل تا پیش از عصر هان در چین وجود نداشته و در مقام ماده‌‌‌‌ی خام ساخت آرایه‌‌‌‌ها و اشیای تزئینی هم کاربرد آن بسیار محدود بوده است. این در مقابل سنت سکاها قرار می‌‌‌‌گیرد که پس از دوران هخامنشی طلا را به فراوانی برای ساخت آثار هنری و زیورآلات به کار می‌‌‌‌گرفته‌‌‌‌اند. به همین خاطر اشیای طلایی یافته شده در چین که به پیش از قرن دوم پ.م تعلق داشته باشند، باید به جوامع آریایی غربی مربوط دانسته شوند و بر این اساس تا حدودی مرزبندی قلمرو آریایی‌‌‌‌ها و چینی‌‌‌‌های هان را می‌‌‌‌توان از هم تفکیک کرد. بنابراین اصطلاح «جین» که در متن آشکارا «فلز قیمتی» -ولی احتمالا نه هنوز «طلا»- معنی می‌‌‌‌دهد، نشانگر قلمرو سکاهاست که کانون فناوری طلا در همسایگی قلمرو چینیِ تدوین متن بوده است.

بر این اساس احتیاط حکم می‌‌‌‌کند که «جین» باید فلز یا مس خوانده شود، مگر آن که آن را اشاره‌‌‌‌ای به طلاهای رایج در قلمرو سکاها بدانیم. درباره‌‌‌‌ی کلمه‌‌‌‌ی «یو» (玉) به معنای یشم نیز داستان به همین شکل است. استفاده از این سنگ برای ساخت آرایه‌‌‌‌ها و آثار هنری سنتی آریایی است و خاستگاه زمین‌‌‌‌شناسانه‌‌‌‌اش هم معادن کانی بدخشان و هندوکش بوده است. فراگیر شدن استفاده از یشم در میان چینی‌‌‌‌ها امری دیرآیند بوده و پیامد انتشار این سنت از غرب به شرق است. ناگفته نماند که رواج استفاده از اشیای طلایی و یشمی در چین از ابتدای دوران هخامنشی دچار انقلابی فراگیر می‌‌‌‌شود. یعنی تا پیش از قرن پنجم و ششم پ.م استفاده از زیور و آرایه‌‌‌‌ی طلایی و یشمی در نیمه‌‌‌‌ی شرقی و جنوبی قلمرو چین رایج نبوده، و ناگهان پس از این تاریخ رواج پیدا می‌‌‌‌کند. هردوی این مواد هم از منابعی در قلمرو هخامنشی به آن سو صادر می‌‌‌‌شوند. استفاده از طلا و یشم در ایران شرقی از دو هزار سال پیش از این تاریخ رواجی کامل داشته و به ویژه پس از تثبیت اقتدار هخامنشیان و گسترش راههای تجاری‌‌‌‌شان، استفاده از اشیای زرین و یشمی در میان قبایل سکایی و تخاری ترکستان و مغولستان رایج می‌‌‌‌شود و از آنجا به میان چینی‌‌‌‌ها راه پیدا می‌‌‌‌کند.

پس هنگام تفسیر این شعر دوم باید توجه داشت که در این مقطع زمانی هنوز طلا و یشم در فرهنگ چینی معنای بعدی‌‌‌‌اش را نداشته است. یعنی نمادپردازی آسمانی گره خورده با سنگ یشم و ارزش اقتصادی درپیوسته با طلا هنوز در جامعه‌‌‌‌ی چینی مستقر نشده بوده و اینها چیزهایی غریب و نفیس محسوب می‌‌‌‌شده‌‌‌‌اند که حتا در مورد طلا کلمات دقیق و روشنی هم برایشان وجود نداشته است.

دو عنصر دیگر هم در بند دوم مورد اشاره واقع شده‌‌‌‌اند، که نشان می‌‌‌‌دهند حدس‌‌‌‌مان درست بوده و منظور از چیزهای گرانبها در اینجا کالاهای نفیسی است که از سرزمینهای آریایی به قلمرو چینی‌‌‌‌ها وارد می‌‌‌‌شده است. اشاره به اسب درشت‌‌‌‌اندام و کالاهای گرانبهای اندوختنی نشان می‌‌‌‌دهد که با دستاوردهای جامعه‌‌‌‌ای سوارکار و تاجر سر و کار داریم. در قرن پنجم و چهارم پ.م که این متن تدوین می‌‌‌‌شده، جامعه‌‌‌‌ی چینی نه طلا و یشم را درست می‌‌‌‌شناخته، نه فنون سوارکاری بر اسبهای درشت را آموخته بوده، و نه شبکه‌‌‌‌ی تجاری گسترده‌‌‌‌ای داشته است.

درباره‌‌‌‌ی کلمه‌‌‌‌ی «جیائو» (驕) هم باز ردپای قبایل سکا را می‌‌‌‌بینیم. این کلمه در دوران هان برای اشاره به اسبهای تنومند جنگی‌‌‌‌ای به کار گرفته می‌‌‌‌شده که تا آن هنگام هنوز در انحصار آریایی‌‌‌‌ها بوده و چینی‌‌‌‌های هان سخت مشتاق در اختیار گرفتن‌‌‌‌شان بوده‌‌‌‌اند. آشنایی چینی‌‌‌‌ها با اسب و سوارکاری قرنها پس از تدوین «دائو دِه جینگ» و در قرون آغازین میلادی به ثمر می‌‌‌‌رسد. به همین خاطر در دوران تدوین متن قاعدتا این کلمه تنها به اسبهای سکاهای بیگانه اشاره می‌‌‌‌کرده است. در ضمن این واژه دلالتی منفی هم دارد و «آدم گنده‌‌‌‌ی ابله» هم معنی می‌‌‌‌دهد. این هم به احتمال زیاد انگاره‌‌‌‌ای منفی از خود سکاها بوده و چه بسا وامگیری‌‌‌‌ای از کلمه‌‌‌‌ای همسان با «یابو» در پارسی امروزین باشد که هم اسب درشت‌‌‌‌اندام معنی می‌‌‌‌دهد و هم آدم زمخت و احمق. خود کلمه‌‌‌‌ی یابو هم مربوط به همان قلمرو جغرافیایی است، اما با متن دو هزار سال فاصله دارد. ریشه‌‌‌‌ی «یابو» درست شناخته شده نیست و چه بسا از زبان سکایی یا تخاری وامگیری گرفته شده باشد. اما در قرون اسلامی اولین ثبت‌‌‌‌هایش را می‌‌‌‌بینیم که به زبان ترکی مردم ترکستان مربوط می‌‌‌‌شود و اسب نامرغوب و سرکش معنی می‌‌‌‌دهد.

بنابراین بند دوم به روشنی به قلمرو آریایی‌‌‌‌های سکایی و تخاری ارجاع می‌‌‌‌دهد که اتفاقا دقیقا در همین زمان به خاطر اتصال به شبکه‌‌‌‌ی تجاری ایران زمین و گسترش فرهنگ پارسی، انفجاری در ساخت زیورآلات زرین و اشیای یشمی را تجربه می‌‌‌‌کرده‌‌‌‌اند و جامعه‌‌‌‌شان با تاجران و جنگاوران سوارکار از چینی‌‌‌‌ها متمایز می‌‌‌‌شده است. بند دوم به روشنی چیزهای گرانبهایی که از جانب آریایی‌‌‌‌ها می‌‌‌‌آمده را خوار می‌‌‌‌شمارد و طرد می‌‌‌‌کند. بند نخست نیز بنابراین به احتمال زیاد به مضمونی مشابه اشاره می‌‌‌‌کرده است. چه بسا که شعر اصلی در زمانی دیرینه‌‌‌‌تر سروده شده باشد و دلالتی متفاوت داشته باشد که امروز برای ما دست نیافتنی است. اما به هر روی در زمانی که ویراستار آن را برگرفته و در ابتدای فصل نهم و پیش از بند دوم برنشانده، دلالتی نزدیک با بند دوم داشته است. یعنی در اینجا با دو شعر سر و کار داریم که یکی‌‌‌‌شان کمال‌‌‌‌گرایی ایرانی‌‌‌‌ها و دیگری رونق اقتصادی و کالاهای گرانبها و نفیس‌‌‌‌شان را خوار می‌‌‌‌شمارد.

نکته‌‌‌‌ی مهم آن است که هردوی اینها در سنت پارسی ستوده می‌‌‌‌شده‌‌‌‌اند. کمال (به اوستایی: هَئورتاتَه- خرداد) در گاهان یکی از دو خواسته‌‌‌‌ی بزرگ زرتشت از اهورامزداست. این مفهومی است که در قالب مفهوم انسان کامل گرانیگاه تحول اخلاق و عرفان و دین در قلمرو تمدن ایرانی بوده است. از سوی دیگر مفهوم برخورداری و بهروزی ناشی از رفاه مادی نیز در تمدن ایرانی همواره ستوده شده و به ویژه در آن دوران در قالب سیاست نوظهور ایرانشهری بخشی از نمودهای وابسته به کمال فرض می‌‌‌‌شده است. یعنی تصویر شاهنشاه که تبلور انسان کامل بوده، به خاطر برخورداری‌‌‌‌اش از شکوه و عظمت و ثروتی بیکران جذاب و درخشان جلوه می‌‌‌‌کرده است.

اصولا رونق هنر ملی پارسی و انفجار ناگهانی در ساخت جام و طوق و یاره و آوند و سلاح‌‌‌‌ گرانبها و استفاده‌‌‌‌ی فراگیر از زر و جواهر به همین چشم‌‌‌‌انداز سیاسی ارتباط داشته و بخشی از سنت نمایش مشروعیت هخامنشیان بوده است. پس اگرچه که احتمالا شعرهای بند اول و دوم در سنت چینی ارتباطی به هم نداشته و دو نقد جداگانه به دو عنصر رایج در افق بیگانه‌‌‌‌ی آریایی‌‌‌‌های همسایه محسوب می‌‌‌‌شده، اما در قلمرو ایران زمین واقعا این دو به هم مربوط بوده‌‌‌‌اند. کمال که در انسان تمرکز می‌‌‌‌یافته با برخورداری از اسبهای درشت‌‌‌‌اندام و آرایه‌‌‌‌های زیبای زرین و جواهرنشان پیوندی داشته و متن همین دو نمود عینی سیاست ایرانشهری را نقد می‌‌‌‌کند.

پس جمله‌‌‌‌ی دوم هم به همین ترتیب به چیزهایی گرانبها اشاره می‌‌‌‌کند که دست کم درباره‌‌‌‌ی اسب، مثل زر و یشم خاستگاهی بیگانه دارند. متن می‌‌‌‌گوید گرد آوردن انبوهی از چیزهای گرانبها و اسبان درشت‌‌‌‌اندام اشتباهی است که خود به خود از دست دادن‌‌‌‌شان را در پی دارد. این جملات را اغلب با تاکید بر نکوهش ثروت معنا کرده‌‌‌‌اند و گویی شکلی از زهد اقتصادی را از آن برداشت کرده‌‌‌‌اند. در حالی که کلید فهم این نشانه‌‌‌‌ها تمرکزشان بر چیزهای گرانبهایی است که خاستگاه چینی ندارند و از قلمرو آریایی‌‌‌‌نشین به سرزمین هان‌‌‌‌ها انتقال می‌‌‌‌یافته است.

بند سوم، جمله‌‌‌‌ای نثرگونه است با ساختاری متفاوت با بندهای اول و دوم، که حدسم آن است همچون شرحی بر آن دو توسط ویراستار به متن افزوده شده است. این جمله محتوای واگرای دو شعر را به دائو و تیان –راه و آسمان- مربوط می‌‌‌‌کند که هردو در چین باستان مفاهیمی مقدس بوده‌‌‌‌اند. آسمان کمابیش با مفهوم ایزدان و خدایان برابر است و راه مفهومی است که به نظر من بر مبنای کلیدواژه‌‌‌‌ی اوستایی «دئنه/ دین» ساخته شده، که به همین ترتیب راه معنی می‌‌‌‌دهد. این جمله آشکارا برای این نوشته شده که دو شعر بندهای پیشین را به هم و به مفاهیم مقدس سنت چینی مربوط کند. با این حال منظور آن مبهم مانده است. راه آسمان چنین است که وقتی دستاوردی را تکمیل می‌‌‌‌کند، یعنی به موفقیت و پیروزی‌‌‌‌ای دست پیدا می‌‌‌‌کند، عقبگرد می‌‌‌‌کند. اما تجربه‌‌‌‌ی زیسته چنین چیزی را نشان نمی‌‌‌‌دهد. یعنی معمولا افراد پیروزمند و کامیاب از جایی که هستند عقب نمی‌‌‌‌نشینند و تقدیر و بخت نیز چنین ضرورتی را در خود پنهان نکرده است. از این رو دو حدس درباره‌‌‌‌ی مقصود این جمله می‌‌‌‌توان داشت. نخست آن که فرض کنیم این اشاره به چرخش فصول و گردش ایام مربوط است، که در سنت چینی ارتباطی با آسمان دارد. در این حالت شاید فرو مردن کشت و کار مردم و فرا رسیدن زمستان پس از شکوفایی و سرسبزی تابستانی بوده که منظور این جمله بوده است. یعنی شاید ویراستار می‌‌‌‌خواسته بگوید در طبیعت هم دولتمندی و بهروزی با زمستان و سرما جایگزین می‌‌‌‌شود و بنابراین باید کمال و برخورداری را نادیده انگاشت و طرد کرد، چون ماندگار نیستند.

گذشته از این، تفسیر ساده‌‌‌‌تر و سرراست‌‌‌‌تری هم از این جمله می‌‌‌‌توان داشت. در زمان افزوده شدن این جمله به متن جامعه‌‌‌‌ی چینی پشتیبان «دائو دِه جینگ» و قلمرو همسایه‌‌‌‌ی آریایی‌‌‌‌اش از چند نظر با هم تفاوت داشته‌‌‌‌اند. هردو یک‌‌‌‌جانشین، کشاورز بوده‌‌‌‌اند و از نویسایی و دولت‌‌‌‌هایی محلی در سطحی ساده و ابتدایی برخوردار بوده‌‌‌‌اند. با این حال نیروی نظامی جامعه‌‌‌‌ی چینی به طبقه‌‌‌‌ی اشراف برده‌‌‌‌داری تعلق داشته که بر رعیتی کشاورز و چسبیده به زمین فرمان می‌‌‌‌رانده‌‌‌‌اند. در حالی که نیروی نظامی قلمرو آریایی در قالب قبیله‌‌‌‌های کوچگردی تبلور می‌‌‌‌یافته که با بخش یک‌‌‌‌جانشین و کشاورز جمعیت درپیوسته و خویشاوند بوده‌‌‌‌اند. یعنی جامعه‌‌‌‌ی سکا و تخاری ترکستان و مغولستان همچنان به سبک زندگی متحرک و کوچگردانه پایبند بوده و این همان عاملی بوده که هم از شکل‌‌‌‌گیری نظام برده‌‌‌‌داری جلوگیری می‌‌‌‌کرده و هم پرورش اسب را به محور اقتدار نظامی این مردم بدل می‌‌‌‌ساخته است.

کوچگردان به خاطر حمله‌‌‌‌های مداوم‌‌‌‌شان به قلمروهای همسایه شهرت داشته‌‌‌‌اند و در چین نیز اوضاع چنین بوده است. تاریخ چین اگر بدون توجه به هجومهای دایمی قبایل آریایی خوانده شود ابتر و نامفهوم جلوه می‌‌‌‌کند. چینی‌‌‌‌ها در تقابل با سکاها خود را در قالب دولت‌‌‌‌های محلی و بعدتر امپراتوری سازمان دادند، و رکن اصلی اقتدار نظامی‌‌‌‌شان (به ویژه سوارکاری) و همچنین استخوان‌‌‌‌بندی اقتصادشان (راه ابریشم) وامگیری‌‌‌‌ای از قلمرو ایرانی بوده است. در سنت چینی سکاها اصولا با حمله‌‌‌‌های غافلگیرانه‌‌‌‌شان به مراکز کشاورز، غارت و بازگشت‌‌‌‌شان شناخته می‌‌‌‌شده‌‌‌‌اند. بنابراین جمله‌‌‌‌ی آخر یعنی «دست یافتن به غنیمت و به فرجام رساندن کار» ممکن است به حمله‌‌‌‌های قبایل سکا و غارت سرزمینهای چینی اشاره داشته باشد، که در این حالت قاعده‌‌‌‌ی بازگشتن و عقب‌‌‌‌نشینی کردن معنادار می‌‌‌‌شود و سنت جنگی قبایل کوچگرد را نشان می‌‌‌‌دهد.

حدس من آن است که جمله‌‌‌‌ی بند سوم هردو تعبیری که گفتیم را همزمان حمل می‌‌‌‌کرده است. یعنی هم به چرخه‌‌‌‌های آمد و رفت آبادانی کشتزارها اشاره می‌‌‌‌کرده و هم به هجوم غارتگرانه و پیروزمندانه‌‌‌‌ی سکاها و عقب‌‌‌‌نشینی و بازگشت‌‌‌‌شان دلالت داشته است. ویراستار می‌‌‌‌گوید کمال و برخورداری مهم نیستند و باید رهایشان کرد، چون هر هجومی به عقب‌‌‌‌نشینی‌‌‌‌ای و هر رونق و رفاهی به کسادی و سرما منتهی می‌‌‌‌شود و این راه آسمان است. یعنی تقدیری است که حتا پشیتبانان اصلی فکر کمال و برخورداری –خود آریایی‌‌‌‌ها- هم از همان پیروی می‌‌‌‌کنند و به همین خاطر پس از پیروزی در نبردهایشان همواره عقبگرد می‌‌‌‌کنند.

 

 

ادامه مطلب: بخش دهم: برگردان و زند فصل دهم

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب