پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش چهل و هشتم: برگردان و زند فصل چهل و هشتم

بخش چهل و هشتم: برگردان و زند چهل و هشتم

گفتار نخست: برگردان فصل چهل و هشتم

為學日益,為道日損。

損之又損,以至於無為。

無為而無不為。

取天下常以無事,及其有事,不足以取天下。

۴۸.۱: آنکس که به آموختن می‌‌‌‌پردازد، هر روز افزایش می‌‌‌‌یابد

آنکس که به راه می‌‌‌‌پردازد، هر روز کاهش می‌‌‌‌یابد

۴۸.۲: کاهش می‌‌‌‌یابد و باز دوباره کاهش می‌‌‌‌یابد

تا به حدی که هیچ‌‌‌‌کاره شود

۴۸.۳: هیچ کاری نمی‌‌‌‌کنند، اما هیچ (کاری) نکرده باقی نمی‌‌‌‌ماند

۴۸.۴: پس آن کس که (امور) ماندگار زیر آسمان را اداره می‌‌‌‌کند، هیچ‌‌‌‌کاره است

آن که کارهای فراوان بر عهده دارد

پس برای اداره کردن (امور) زیر آسمان نابسنده است

فصل چهل و هشتم از مجموعه‌‌‌‌ای از زبانزدها و شعرهای کوتاه تشکیل شده است. بند نخست آن شعری است تک بیتی با مصراعهای چهار کلمه‌‌‌‌ای:

為學日益,

為道日損。

為 (وِی: کردن، ساختن، بودن) 學 (شوِه: دریافتن، تقلید کردن، آموختن) 日 (ری: خورشید، روز، وقت) 益 (یی: سود، حاصل، مزیت، افزایش)

為 (وِی: کردن، ساختن، بودن) 道 (دائو: راه) 日 (ری: خورشید، روز، وقت) 損 (سون: کاستن، صدمه زدن، از دست دادن)

یعنی: «آنکس که به آموختن می‌‌‌‌پردازد، هر روز افزایش می‌‌‌‌یابد/ آنکس که به راه می‌‌‌‌پردازد، هر روز کاهش می‌‌‌‌یابد». این دو مصراع در نسخه‌‌‌‌ی استانده به این صورت نقل شده‌‌‌‌اند. اما در متن کهن ما وانگ توئی در ابتدای هر مصراع نشانه‌‌‌‌ی «چِه» (آنکس/ کسی که) را می‌‌‌‌بینیم.[1] این نکته مهم است چون نشان می‌‌‌‌دهد که فاعلی سوم‌‌‌‌ شخص و مجهول در کار است و این لحن کل فصل را تعیین می‌‌‌‌کند. چِن در ترجمه‌‌‌‌اش فعلها را به صورت مصدری آورده (آموختن به افزایش روزانه می‌‌‌‌انجاند/…)[2] و پاشائی اصولا فعلها را همچون مفهومی بسیط مفعول فرض کرده است (آموختن را هر روز می‌‌‌‌اندوزد…).[3] این برداشتها به این ترتیب نادرست هستند و باید جملات فصل را به همین شکلی خواند که آورده‌‌‌‌ایم، چون شکل اصلی‌‌‌‌‌‌‌‌شان همین بوده است. در ما وانگ توئی در مصراع دوم به جای فعل «وِی» (کردن) نشانه‌‌‌‌ی دیگری -«وِن»، یعنی شنیدن- آمده که در نسخه‌‌‌‌های دیگر دیده نمی‌‌‌‌شود[4] و این جا به همین خاطر به روایت کلاسیک وفادار مانده‌‌‌‌ام.

بند دوم از دو جمله‌‌‌‌ی منثور چهار و پنج کلمه‌‌‌‌ای تشکیل شده با این کلمات:

損 (سون: کاستن، صدمه زدن، از دست دادن) 之 (ژِه: داشتن، رفتن) 又 (یُو: دوباره، هم، باز) 損 (سون: کاستن، صدمه زدن، از دست دادن)

以 (ای: پس) 至 (ژی: رسیدن، حد، حداکثر) 於 (یو: در، با، از) 無 (وو: نه، هیچ) 為 (وِی: کردن، ساختن، بودن)

یعنی: «کاهش می‌‌‌‌یابد و باز دوباره کاهش می‌‌‌‌یابد/ تا به حدی که هیچ‌‌‌‌کاره شود».

بند بعدی یک جمله‌‌‌‌ی آهنگین به نثر است با این واژگان:

無 (وو: نه، هیچ) 為 (وِی: کردن، ساختن، بودن) 而 (اِر: و، آنگاه، اما) 無 (وو: نه، هیچ) 不 (بو: نه) 為 (وِی: کردن، ساختن، بودن)

یعنی: «هیچ کاری نمی‌‌‌‌کنند، اما هیچ (کاری) نکرده باقی نمی‌‌‌‌ماند».

بند چهارم هم از سه جمله‌‌‌‌ی نابرابر به نثر تشکیل یافته است:

取 (چو: گرفتن، دریافت کردن، گزینش) 天 (تیان: آسمان) 下 (شیا: پایین، فروپایه، بعدی) 常 (چآنگ: اصیل، ماندگار) 以 (ای: پس) 無 (وو: نه، هیچ) 事 (شِه: چیز، کار، خدمت، سانحه)

及 (جی: رسیدن، دست یافتن) 其 (چی: او، آن) 有 (یُوو: فراوان، داشتن) 事 (شِه: چیز، کار، خدمت، سانحه)

不 (بو: نه) 足 (زو: پا، رفتن، راضی کردن، فراوان، توقف، کاملا) 以 (ای: پس) 取 (چو: گرفتن، دریافت کردن، گزینش) 天 (تیان: آسمان) 下 (شیا: پایین، فروپایه، بعدی)

یعنی: «پس آن کس که (امور) ماندگار زیر آسمان را اداره می‌‌‌‌کند، هیچ‌‌‌‌کاره است/ آن که کارهای فراوان بر عهده دارد/ پس برای اداره کردن (امور) زیر آسمان نابسنده است».

گفتار دوم: زند فصل چهل و هشتم

این فصل را هم مثل باقی بخش‌‌‌‌های «دائو ده جینگ» در بافت باورهایی بودایی فهمیده و ترجمه کرده‌‌‌‌اند، که قرنها پس از تدوین این متن به چین وارد شده و بنابراین نمی‌‌‌‌توانسته منظور اصلی نگارندگان اصلی این کتاب بوده باشد. به عنوان مثال کومارَه‌‌‌‌جیوَه «کاهش می‌‌‌‌یابد و باز دوباره کاهش می‌‌‌‌یابد» در بند دوم را به مثابه طرد کردن توجه به چیزهای خوب و بد تفسیر کرده است، و آن را در سایه‌‌‌‌ی مفهوم بودایی تهیا (شونیتَه) فهمیده است. در حالی که اصولا متن در زمینه‌‌‌‌ای پیشازرتشتی و ضد زرتشتی و بنابراین پیشا-اخلاقی و پیرا-اخلاقی نوشته شده است. سِنگ جائو خطایی مشابه را مرتکب شده و «کاسته شدن» را در اینجا به معنای رهایی از چنبر تناسخ گرفته و با نیروانا برابر شمرده است. در حالی که گواهی در متن نداریم که چنین باوری با این جملات مربوط باشد.

اگر به بافت کلی متن و زمینه‌‌‌‌ی تاریخی‌‌‌‌اش بنگریم، می‌‌‌‌بینیم که فصل چهل و نهم دنباله‌‌‌‌ی فصل چهل و هشتم است. در آنجا سفر کردن و «تجربه‌‌‌‌ی عینی گیتی» نفی می‌‌‌‌شد، و در اینجا آموزش و یادگیری و «تجربه‌‌‌‌ی ذهنی مینو» مورد حمله قرار گرفته است. یعنی موضوع ارتباطی با آیین بودایی ندارد، که در این سالها تازه در گوشه‌‌‌‌ای دوردست از قلمرو هخامنشی در حال شکل‌‌‌‌گیری بوده و قرنها زمان نیاز داشته تا چند هزار کیلومتر مسیر راه ابریشم را تا قلمرو فرهنگ چینی بپیماید.

در بند نخست می‌‌‌‌خوانیم که:

«۴۸.۱: آنکس که به آموختن می‌‌‌‌پردازد، هر روز افزایش می‌‌‌‌یابد

آنکس که به راه می‌‌‌‌پردازد، هر روز کاهش می‌‌‌‌یابد.»

این جملات هیچ طنین بودایی ندارند. برعکس به صراحت و روشنی ماهیت آیین دائو را روشن می‌‌‌‌سازند. راه، چیزی نیست که با آموختن حاصل آید، چون اصولا از جنس دانایی نیست. از فصل قبل دریافتیم که راه با سفر کردن و ماجراجویی و لمس کردن نزدیکِ چیزها هم بیگانه است. یعنی دوقطبی‌‌‌‌ای که اینجا داریم، دانستنِ نظری در برابر فهم عملی نیست. فهم عملی در جریان ستیزه با سفر پیشاپیش نفی شده است. آنچه اینجا مورد حمله است، لنگه‌‌‌‌ی دیگرِ دروازه‌‌‌‌ی خرد، یعنی آموزش نظری و یادگیری عقلانی نیست. دائو به معنای معرفتی عمیق‌‌‌‌تر و عینی‌‌‌‌تر از جهان نیست، بلکه اصولا نوعی ضدمعرفت است. شکلی از بلاهت خودخواسته و ندانستگی اختیاری است که هردو سویه‌‌‌‌ی دانش ذهنی و ادراک عینی را طرد می‌‌‌‌کند.

مخالفت با هر شکلی از دانش، البته نامعقول و ناپذیرفتنی است، مگر آن که همچون موضعی ناگزیر و تدافعی در جریان جدلی خروشان اتخاذ شود. حدس نگارنده آن است که دقیقا چنین اتفاقی در زمان تدوین «دائو ده جینگ» رخ داده باشد. یعنی اندیشه‌‌‌‌ی مهاجم ایرانی چندان شامل بوده و به لحاظ عقلی صورتبندی دقیق و فراگیری داشته، که مخالفت با آن به معنای ستیز با هر شکلی از دانستن و فهم بوده است. بر این مبنا در پیش گرفتن راه به معنای طرد کردن شکلی سطحی از شناسایی برای دستیابی به شناختی عمیق‌‌‌‌تر نیست، بلکه اصولا به معنای وا نهادن کل نظام شناسایی است و غوطه‌‌‌‌ور شدن در وضعیتی پیشاعقلانی از ندانستگی، که طبیعی و مطلوب شمرده شده است. در این معنا اگر دانستن افزایشی در «من» باشد (که هست)، در پیش گرفتن مسیر دائو کاهش و چروکیدگی «من» را در پی دارد. چرا که «من» با خرد و عقلانیت و دانایی‌‌‌‌اش مرزبندی می‌‌‌‌شود.

اما «من» تنها با شناسایی تشخص نمی‌‌‌‌یابد، بلکه کردارهایی هم بر آن مبنا انجام می‌‌‌‌دهد و این کارنامه‌‌‌‌ی من و خودانگاره‌‌‌‌اش را می‌‌‌‌سازد. طرد دانستگی به معنای رها کردن کنش خودمختار و اراده‌‌‌‌ی آزاد هم هست. به این ترتیب در مقابل مفهوم بسیار مهم «خویشکاری» در دین زرتشتی، مفهوم «هیچ‌‌‌‌کاری» را در کیش دائو داریم:

«۴۸.۲: کاهش می‌‌‌‌یابد و باز دوباره کاهش می‌‌‌‌یابد

تا به حدی که هیچ‌‌‌‌کاره شود»

این هیچ‌‌‌‌کاره شدن به معنای شناور شدن در زمینه‌‌‌‌ای بی‌‌‌‌نام و نشان از رخدادها و چیزهاست که همگی در بستر راه سمت و سویی گم و گور دارند. من دیگر منتفی است، اگر که به رخدادی تصادفی در میان رخدادهای تصادفی، و به چیزی ناچیز در میان چیزهای خُرد فرو کاسته شود. لبه‌‌‌‌ی برنده‌‌‌‌ی اندیشه‌‌‌‌ی زرتشتی-ایرانشهری همین برجسته ساختن «من» و اراده‌‌‌‌ی آزاد و کردار خودخواسته‌‌‌‌ی وی بود، که می‌‌‌‌بایست با پشتوانه‌‌‌‌ای از خرد و دانش تقویت شود. متن به ما می‌‌‌‌گوید که باید کل این منظومه را یکسره فرو گذاشت. شباهتی میان این اندرز و گفتارهای بودا وجود دارد. چون بودا همزمان با تدوین این متن در فضایی به کلی متفاوت -و درپیوسته با فرهنگ ایرانی- با همین منظومه از اندیشه‌‌‌‌ها کلنجار می‌‌‌‌رفت و مخالفت می‌‌‌‌کرد. با این حال هم زمینه‌‌‌‌ی اندیشه‌‌‌‌ی بودا ایرانی است، و هم شیوه‌‌‌‌ی مخالفت‌‌‌‌اش فلسفی است و وامگیری شده از زرتشت. بنابراین افق معنایی بودا و دائو واگرا و نامربوط هستند و خطایی بزرگ است اگر «دائو ده جینگ» را بر اساس مضمون‌‌‌‌های بودایی تفسیر کنیم، چنان که تقریبا همگان کرده‌‌‌‌اند.

در اندیشه‌‌‌‌ی زرتشتی- ایرانشهری «من» در کردارِ خودخواسته‌‌‌‌اش تبلور می‌‌‌‌یابد. در رسالتی شخصی که باید متوجه محتوای اخلاقی کارهایش باشد و در جبهه‌‌‌‌ی نبرد خیر و شر جایگیری کند. خویشکاری از اینجا بر می‌‌‌‌آید و مفهومی است که از سویی به امکان اثرگذاری «من» بر هستی تاکید دارد، و از سوی دیگر انتخاب کرداری سامان‌‌‌‌مند و هدف‌‌‌‌دار را اخلاقی و درست و ضروری می‌‌‌‌داند.

«دائو ده جینگ» در برابر این مفهوم، نقشی تازه تعریف کرده که عبارت است از «هیچ‌‌‌‌کاره». به همان شکلی که خویشکاری به فرشگردسازی، یعنی نوسازی هستی می‌‌‌‌انجامد، هیچ‌‌‌‌کارگی هم به بی‌‌‌‌کارگی، یعنی انفعال محض منتهی می‌‌‌‌شود: «۴۸.۳: هیچ کاری نمی‌‌‌‌کنند، اما هیچ (کاری) نکرده باقی نمی‌‌‌‌ماند». این وضعیت البته در بستر پیش‌‌‌‌داشتهای دائویی ایرادی ندارد. چون فرض پایه جبرگرایی افراطی است و نادیده‌‌‌‌گیری جایگاه «من» در مقام مرکزی اثرگذار بر جهان. در این چارچوب همه چیز همانطور که تقدیرش است پیش می‌‌‌‌رود و مداخله‌‌‌‌ی انسانی در آن نه ممکن است و نه مطلوب:

«۴۸.۴: پس آن کس که (امور) ماندگار زیر آسمان را اداره می‌‌‌‌کند، هیچ‌‌‌‌کاره است

آن که کارهای فراوان بر عهده دارد

پس برای اداره کردن (امور) زیر آسمان نابسنده است».

پس کسی می‌‌‌‌تواند کارهای جهان را اداره کند، که به کلی از مداخله در کارهای جهان دست بشوید. یعنی تنها راه مدیریت دنیا آن است که هیچ کاری نکنیم و فرض کنیم دنیا همانطور که هست، لابد به همان شکلی که می‌‌‌‌خواهیم مدیریت شده است. برداشتی که جبرانگاری متبلور و صریحی را ابراز می‌‌‌‌دارد، که هسته‌‌‌‌ی سخت نظری این کتاب محسوب می‌‌‌‌شود.

 

 

  1. Henricks, 1989: 189-190.
  2. Chen, 1989: 168.
  3. پاشائی، ۱۳۷۱: ۴۲۱.
  4. Henricks, 1989: 190.

 

 

ادامه مطلب: بخش چهل و نهم: برگردان و زند فصل چهل و نهم

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب