بخش دوم: موجودات آشنای بیگانه – حرف الف (۱)
آپسو
آپْسوها موجوداتی عجیب و كمیاب از ساكنان سیارهى دارماى خشك هستند. ویژگى مهم این موجودات تقارن افراطی اندامهایشان است. بدن آنها در واقع از كرهاى شناور در هوا تشكیل شده كه تماماش مىتواند به عنوان سر در نظر گرفته شود. نخستین كاشفان ارشتاد وقتی به این سیاره رسیدند، از دیدن سرهاى پرندهای كه به آنها خوشآمد مىگفتند، غرق حیرت شدند و چشم یكتایشان را چپ كردند. (این حالت ابراز شگفتى ارشتادهاست.)
بعدتر معلوم شد که این كلهى پرنده، فقط نمایانگر سر نیست، بلكه یك مجموعهى كامل از اندامهاى لازم براى یك جاندار درست و حسابى را در خود دارد. گاهى اندامهاى دیگرى هم در اطراف بدن متقارن آپسوها دیده شده است. مثلا كاشفان ارشتاد وجود بازوهایى شبیه به مار را گزارش كردهاند كه گاهى از بدن آپسوها خارج مىشود و برای جابهجا کردن چیزهایى در محیط به کار گرفته میشود. این بازوها هم نسبت به مركز بدن موجود حالتى متقارن و منظم دارند. آپسوها فتوسنتز کنندهاند و از نور سبزرنگ خورشید دارما تغذیه مىكنند و از دهانشان فقط براى صحبت كردن استفاده مىكنند.
این موجودات هوشمند و متمدناند و مىتوانند با طیف وسیعى از زبانهاى شناخته شده در كیهان صحبت كنند. همچنین قادر به خواندن افكار برخی از نژادهای هوشمند هم هستند و در دو سه برخورد اول هر زبانی را به سرعت مىآموزند. مورخان ارشتاد نام یكى از آنها را ثبت كردهاند كه به چهار هزار و دویست زبان مختلف سخن مىگفته است.
آپسوها دشمن طبیعى ندارند و براى هیچ موجود دیگرى هم خطرناك نیستند. هیچكس مرگشان را ندیده و طریقهى زاد و ولد كردنشان هم ناشناخته مانده است. در واقع همهى آپسوها به نظر همسن و همجنس مىرسند و نمونههاى كودك یا سالخورده در بینشان قابلتشخیص نیست. جسدشان هم تا به حال دیده نشده و عدهاى علت این امر را شكارچیان و لاشخوران گوناگون دارماى خشك مىدانند كه با وجود ناتوانى از شكار كردن آپسوهاى چابك و پرنده، قاعدتا هیچ شانسى را براى خوردن جسدشان از دست نمىدهند. یكى از دلایل مرموز نمودن آپسوها این است كه هیچ پرسشى را در مورد خودشان پاسخ نمىدهند و هرگز دیده نشده که با زبان ویژهى خودشان با هم صحبت كنند.
دیدن یك آپسو تنها به شانس و اقبال بستگى دارد، چون قبیله یا شهر مشخصى ندارند و انفرادى زندگى مىكنند. در حقیقت افراد بسیار نادرى هستند كه دو آپسو را در كنار هم دیده باشند و به همین دلیل هم تا مدتها فكر مىكردند آپسو نام یك موجود یگانه است. آنها به تنهایى در كویرهاى سبزرنگ دارما زندگى مىكنند و معمولا از رهگذران فاصله مىگیرند. با اینهمه، چیزى كه مشهورشان كرده، پندها و اندرزهاى عجیبى است كه به مسافران مىدهند.
اگر كسى بخت برخورد با یك آپسو را داشته باشد، مىتواند امیدوار باشد كه از او اندرزهاى گرانبهایى را بشنود. راهنمایىها و سخنان حكمتآمیز آپسوها به طرز عجیبى درست و واقعبینانه است. همین چند قرن قبل، ناگهان موج گستردهای از علاقه به سخنان الهامبخش آپسوها در سراسر کهکشان برخاست. در نتیجه گروه گروه طالبان دانش و بینش از نژادهاى گوناگون به بیابانهاى دارما مىشتافتند تا از این موجودات كمیاب درس بگیرند. این علاقهى همهگیر به زودى فرو خوابید، چون معلوم شد كه این كویرها علاوه به اندرزگویان خردمند، مجموعهاى از جانوران درنده و خطرناك را هم در دل خود جاى مىدهد. امروز این جانداران كمتر دیده مىشوند، اما هنوز كتابهایى وجود دارد كه اندرزهاى آپسوها در آن جمعآورى شده است.
تنها موردی که از ارتباط نزدیک و پیوستهی یک آپسو با موجودی دیگر میشناسیم، به داستان عارف بزرگ و سالک نامدار راه حقیقت «اوستون» مربوط میشود که به نژاد آسگارت تعلق داشت و زمانی که در صدد انتقامجویی بابت مرگ یکی از عزیزانش جویای کشف حقایق شد، دوستی ای با یک آپسو پیدا کرد و مسیر سیر و سلوک شگفتانگیز خود را با او طی کرد.
ریشه: آپسو اسم ایزد باستانی آبهای شیرین در سومر باستان بوده است.
اخواشت
اَخْواشْتها موجوداتى جنگاورند که در شهرهایی باشکوه و زیرزمینی در ساحل دریاهای وگا زندگی میکنند. بدنی عظیم و غولآسا دارند که گاه بلندایش به پانزده متر میرسد. چهار دست دارند که دو تایش در جلو و دوتای دیگر در پشت بدن جای گرفته و به ترتیب برای کار با سلاح و جنگافزار و انجام کارهای ظریف تخصص یافته است. دو چشم مرکب کوچک پایهدار در دو سوی چهرهشان میروید و قطعات دهانیشان استخوانی و بزرگ و نیرومند است.
اخواشتها دو دورهی متفاوت زندگی دارند و دو جامعهی ناهمسان را پدید میآورند. در حالت لاروی كف دریاهاى كمعمق تاژ زندگى مىكنند و موجوداتی بیآزار و آرام هستند. در این مرحله از زندگیشان شکلی به کلی متمایز دارند و بخش عمدهی تنشان به پردهاى نازك و خاكسترى شبیه است كه گرداگرد بخش مركزى تن كرم مانندشان پیچیده است. در این دوره لارو از مواد آلى رسوب كرده در شنهاى كف دریا تغذیه میکند. به این شکل که پردهى اطراف بدنشان دنبالههایى ظریف و باریك به درون شنها مىفرستد و با ریشههایی ذرهبینی مواد غذایى را از میان رسوبات می گیرد و جذب مىکند.
لاروها در مراحل آخری رشدشان بدنی فربه و مغزی بزرگ پیدا میکنند و دو بازوی باریک و دراز بر شکمشان پدید میآید. در این دوران نشانههای هوشمندی چشمگیری در آنها ظاهر میشود و با هم ارتباط برقرار میکنند و ابزارهایی پیچیده میسازند. اخواشتهای مسن در زیر دریا شهری شگفتانگیز دارند که بدنهاش از حباب تشکیل یافته و شکل آن با ارتعاشهایی قوام مییابد که هزاران اخواشت همزمان و هماهنگ با هم تولید میکنند. این شهر زیرآبی بیشتر به چتری تشکیل یافته از هزاران حباب ریز و درشت شباهت دارد که هریک انباشته از گازهایی سمی است و بودناش ماهیان خاردار شکارچی را از منطقهی زیست لاروها دور میکند. لارو اخواشتها کمابیش نامتحرک هستند و بسیار کند و در دامنههایی اندک حرکت میکنند.
خطر اصلی برای این نژاد البته در درون آب مقیم نیست. دشمنان طبیعی اخواشتها شکارچیان نژاد هیتاسپ هستند که در خشکی مستقر هستند و از آنجا با قایقهایی به سراغشان میروند و غواصانشان با انداختن کمند به دور بدن لاروها، آنان را از بستر دریا جدا میکنند و صید مینمایند. مهمترین خط دفاعی اخواشتها در برابر این شکارچیان، موجودات بالغی هستند که از همنوعان خود حفاظت میکنند. لاروها در زمان بلوغ دگردیسی عمیقی پیدا میکنند و به تدریج به بخشهای بالایی دریا کوچ میکنند و همزمان اندامهای حرکتی نیرومندتری پیدا میکنند. به شکلی که در نهایت دو پا و چهار دست پیدا میکنند و از دریا خارج میشوند.
اخواشتهای بالغ به سرعت رشد میکنند و در ساحل دهکدههایی ابتدایی میسازند و مهمترین فعالیتشان جفتگیری است و جنگیدن با شکارچیانی که قصد دستاندازی به قلمرو لاروها را دارند. اخواشتهای بالغ به طور منظم جفتگیری میکنند و در شبهای مهتابی تخمهایی مکعب شکل را در آب دریا رها میکنند. این مکعبها غلافهایی شاخی و انباشته از گازهای سبک هستند که به تدریج از آب پر میشوند و به این شکل تخم اخواشت به اعماق آب فرو میرود و اگر بر بستر مناسبی بنشیند، لاروی از آن زاده میشود.
اخواشتها در بیشتر دوران عمر بالغشان با چماقها و تبرزینهای مهیبی در دست در اطراف ساحل گشت میزنند و نگهبانی میدهند و به خصوص با شدت به زورقهای هیتاسپها حمله میکنند. در زمان لاروی همهی اخواشتها با هم در ارتباط هستند و جامعهای پیچیده و هماهنگ ایجاد میکنند و از شکل بالغشان متمدنتر هستند. در وضعیت بالغ منزوی هستند و به تنهایی در کلبههایی ساخته شده از علف و نی زندگی میکنند و مدام با جنس مخالف جفتگیری میکنند.
نامدارترین عضو این نژاد در سیارهی وگا همان پهلوانی است که پس از نبرد با اژدهای دریایی مهیبی با همنوعان نابالغ خود برخورد کرد و برای نخستین بار تماس میان موجودات بالغ و جامعهی لاروها در کف اقیانوس را برقرار ساخت. دولت کوچک اخواشتها در سواحل شمالی که نمایندهی رسمی این گونه در جمهوری کیهانی است، با کوشش او تاسیس شده است.
ریشه: اخواشت نام یکی از پهلوانان شاهنامه است که تنها در میدان نبرد شهرتی دارد و در نبرد دوازده رخ در مقام پهلوانی از سپاه تورانیان پا به میدان میگذارد و کشته میشود.
آخیژ
اینها جانداران نیمهمتمدنی هستند كه در سیارهی وگا زندگى مىكنند. اندازهى بسیار كوچكى دارند و با بالهاى نازك و حشره مانندشان مىتوانند پرواز كنند. جثهی بزرگترینهایشان به اندازهى یك پروانهى بزرگ است، بدنى باریک و چالاک دارند که در غلاف پوشش استخوانی محکم و شیارداری جای گرفته است. دو بال با شاهپرهای بلند دارند که در حالت استراحت روی پهلوهایشان جمع میشود. دو دست و دو پای دراز دارند با آن بارهای سبک را هنگام پرواز حمل میکنند.
آخیژها به طور سنتى از راه رد و بدل كردن پیامهاى افراد توانگر وابسته به نژاد ایلا زندگى مىكنند. ایلاهایى كه از خدمات سریع و قابلاطمینان این موجودات بهره مىبرند، در مقابل كمكهاى این پستهاى زنده، نوع خاصى گیاه گوشتى را بر نقاط گوناگون وگا كشت مىكنند كه شهدش مورد استفادهى آخیژها قرار مىگیرد. آخیژهای بالغ تنها از شهد این گیاهان تغذیه میکنند و چون خودشان کشاورز نیستند، یکسره به همزیستیشان با ایلاها وابسته شدهاند.
آخیژها جاندارانى منزوى هستند. با این حال استعداد زیادى در یادگیرى زبانهاى صوتی دارند. به ندرت با یكدیگر ارتباط برقرار مىكنند و از زبانشان بیشتر برای تبادل پیام با ایلاها استفاده میکنند. تنها گردهمایى مهمى كه دارند، تجمع مربوط به جفتگیریشان است كه هر سه ماه یكبار در یكى از درههاى پر آب وگا انجام مىشود. این موجودات پس از جفتگیرى تودههایى ژلاتینى را از خود دفع مىكنند كه در واقع عبارت است از یك جنین ناقص و یك جفت تغذیه كنندهى آن. جفت مزبور در واقع یك موجود مجزای هوشمند محسوب میشود و موجودى بىشكل و سرخرنگ است، با دو ردیف چشم سیاه رنگ كه جنین را در شكم خود حفظ مىكند و با بالههاى دراز و انعطافپذیرش در رودخانههاى وگا شنا مىكند.
این جفت عجیب که چیزی بین لارو و جفت است، طی دوران طولانى رشد جنین از راه شكار كردن نرمتنان كوچك آبى زندگى مىكند و بخش عمدهی این مواد خوراكى را برای رشد در اختیار جنین میگذارد. پس از گذشت چند ماه، جنین آنقدر بزرگ مىشود كه مىتواند به تنهایی زندگی کند. در این مرحله به بدن جفت حمله میکند و آن را از درون میدرد و باقیماندهی بدنش را همچون خوراکی آماده میبلعد. پوست محکم جفت در این مرحله میخشکد و كپسولى توخالی درست میکند که به سطح آب مىآید و كچافوب بالغ با شكافتناش از آن خارج مىشود. برخى از دانشمندان، معتقدند كه این جفتهاى غریب در واقع نوعى انگل باستانى هستند كه در طول تكامل روابط همزیستى پیچیدهای با میزبانان خود برقرار كردهاند و همچون حامیانى براى جنین آسیبپذیر آخیژها نقشی در چرخهی زیستیشان بر عهده گرفتهاند.
کتاب مشهور «آخیژ» که به قلم یکی از مشهورترین نویسندگان نژاد موگای نوشته شده، به زندگی یکی از اعضای این نژاد مربوط میشود. دربارهی مستند یا تخیلی بودن این داستان بسیار بحث شده، و عدهای آن را یک داستان پلیسی غیرواقعی میدانند و برخی دیگر به رخدادهای سرنوشتساز و ویرانگری اشاره میکنند که به واقع در تاریخ ایلاها رخ داده و چنین مینماید که علت اصلیاش برملا شدن دسیسهای سیاسی بوده باشد، که در نتیجهی اشتباه در سپردن پیام به یک آخیژ وظیفهشناس رخ داده است.
ریشه: نام این موجودات از کلمهی سُغدی کهن «آخیژ» گرفته شده که یعنی به سرعت حرکت کردن و برخاستن و بلند شدن.
آدم
جاندارى بوده با قد حدود یك و نیم متر و بدنى داراى موى تنك و كمپشت. جمجمهاى ورم كرده داشته كه مغزى بزرگ را در خود جاى مىداده و بر دو پاى عقبش حركت مىكرده است. آنطور كه از شواهد بر مىآید، دم و بال نداشته و تنها دو دست و دو پاى كوتاه به تنهاش متصل بوده است. روى سرش كلاهى از موى طبیعى میروییده و لكههایى مودار هم روى بخشهایى از بدن برهنهاش وجود داشته است. این موجود عجیب، در سه رنگ سپید، سیاه و زرد تكامل یافته و زادگاهش سیارهى زمین بوده است. عمرى كوتاه و تمدنى ابتدایی داشته است. شواهد بازمانده بر زمین نشان میدهد که این گونه پیش از رسیدن به بلوغ فرهنگی با نابود كردن محیط زیست سیارهاش بخش عمدهی جانداران این دنیا را به همراه گونهی خودشان منقرض کرده است.
آنطور كه از شواهد برمىآید، این موجود در مدتى بسیار كوتاه تكامل یافته و مراتب پیشرفت فنی را هم به سرعت سپرى كرده است. ظاهرا مهمترین نیروى محرك پیشرفت فرهنگ در این موجود نبردهاى منظمى بوده كه با همنوعان خود مىكرده است. به ویژه درگیریای میان رنگهای متفاوتشان وجود داشته و رنگ سفید و زرد اغلب به کشتار همدیگر و همچنین سیاهها مشغول بودهاند. بیشتر جوامع انسانی از گروههایى نامنسجم از افراد همرنگ تشكیل مىشده كه بدون توجه به پیامد كار خود منابع طبیعى محیط خود را به طور افراطى به مصرف رسانده و به جایش پسماندهایی از جنس پلاستیک در اطراف خود ترشح میکردهاند. آن طور كه از شواهد دیرینهشناسانه برمىآید، این گونه هیچ دشمن طبیعى مهمی جز خودش نداشته و در مقابل دشمن طبیعی همهی گونههای دیگر زمین به شمار میرفته است. به همین خاطر بسیاری از جانورشناسان کیهانی ایشان را نوعی بیماری اکولوژیک به حساب میآورند و نه یک گونهی هوشمند واقعی.
به دلیل نابود شدن سریع تمدن این موجودات، اطلاعات دقیق و قابل استناد چندانى در موردشان نمىتوان به دست داد و همهى آنچه كه در موردشان بر سر زبانهاست، از ویرانههای شهرهای بزرگی به دست آمده که دادههای ضد و نقیضی را در خود میگنجاند. مثلا از ترجمهی نوشتارهای بازمانده از این موجودات چنین بر میآید که اعضای این نژاد در حین کشتار همنوعان خود مدام دربارهی عشق و محبت به دیگران سخن میگفتهاند و مدام در ستایش جانداران و محیطهای طبیعیای که ویران میکردهاند، آثار هنری پدید میآوردهاند. این موجودات در شهرهایى مسطح و ساخته شده از جنس خاك و سنگ زندگى مىكردهاند كه بقایاى برخى از آنها هنوز باقى است.
حضور این گونه بر زمین بسیار زودگذر بوده است و به همین خاطر تکامل و انقراضشان بیشتر به نوعی فاجعهی طبیعی شبیه است تا الگوی تکامل تمدنهای هوشمند. در هر حال متمدنترین نژادهای تکامل یافته در زمین که گونههایی بسیار متنوع از حشرات اجتماعی هستند، از این انقراض عمومى جان سالم به در بردند و در روایتهای تاریخی خود گزارشهایی از آن را به دست دادهاند. به دلیل عمر كوتاه تمدن آدمها، و بیاهمیت بودنشان در تاریخ كیهان در اینجا از آوردن شكلشان خوددارى مىكنیم. هرچند بر اساس اسکلتشان و بقایای تمدنهایشان تصویرهایی از ایشان در دست داریم.
ریشه: نام این موجودات از بن سامی کهن به معنای خاک گرفته شده است و به انقراض سریعشان و بازگشتشان به خاک دلالت میکند.
آرنگ
آرَنْگها موجوداتى بسیار زیبا و در عین حال مرگبار هستند. رنگشان بسته به شرایط محیطى زیستگاه بومىشان –ماه هاتور- تغییر مىكند و همیشه هم به شكلى تنظیم مىشود كه در زمینهى اطرافشان درخشان و زیبا به نظر آیند. در برخورد نخست ظاهر بىآزارى دارند. تقریبا به اندازهى یك جوجهى مرغ هستند و به هنگام استراحت بر برگهاى آبىرنگ جنگلهاى هاتور بازوان پر تیغشان را در زیر بدن خود جمع مىكنند تا شكم شفاف و رنگارنگشان بهتر نمایان شود. دیدن این بافت رنگارنگ و زیبا در بیشتر نژادهاى هوشمند كهكشان، میلى غریب را ایجاد مىكند برای این که این موجود را در دست بگیرد و لمس کند.
اما این كار بزرگترین اشتباهى است كه در برخورد با آنها مىتوان مرتكب شد. چون آرنگ به محض برخورد با گوشت بدن جانداران دیگر بازوهایش را با سرعتی برقآسا باز مىكند و خود را به پوست میچسباند و محتویات شكم خود را به داخل تن موجودات دیگر تزریق مىكند. اگر محل چسبیدن آرنگ نزدیك اندامهاى حیاتى باشد، مرگى سریع در انتظار موجود فریب خوردهی بىاحتیاط است و این بهترین سرنوشتی است که میتواند پیدا کند. چون در صورتی که اندرونهی آرنگ در نزدیكی دست و پا یا اندامهاى مشابه باشد تزریق شود، دردى وحشتناك در انتظار میزبان خواهد بود.
وسوسهی اصلی آرنگ آن است که با اندامهای حرکتی لمس شود، و معمولا چنین وضعیتی رخ میدهد. آرنگ طى روندى كُند و درمانناپذیر به تدریج تمام مادهى زندهى درون بدن میزبان خود را جذب مىكند و آن را برای تولید هزاران نمونه از خودش صرف مىكند. پس از مرگ میزبانها صدها آرنگ زیباى جوان با شكافتن پوست از بدن میزبانشان خارج مىشوند و چرخهى زندگى خود را از سر میگیرند.
آرنگها با هوشمندی عجیبی آناتومی میزبانان خود را شناسایی میکنند و از حمله به اندامهای حیاتی پرهیز میکنند و آن بخشها را تنها در آخرین مراحل هضم میکنند. به همین خاطر در نژادهایی که به دلایل زیستشناختی یا آیینی از خودکشی عاجزند، مرگی عذابآور و طولانی در انتظار کسی است که به این بلا مبتلا شده باشد.
چرخهى زندگى خوفناک آرنگها، براى نخستین بار پس از ورود مسافران كنجكاو ارشتاد كشف شد. در نخستین برخوردها سرنشینان چندین سفینهی كاوندهى این ماه به دلیل آلوده شدن محیط سفینه به آرنگها قتل عام شدند. در هر مورد، یكى از مسافران بىاحتیاط با آرنگی آلوده مىشد و زمانى كه به دلیل بیمارى در درون سفینهى مادر بسترى شده بود، آرنگهاى جدید را در درون خود مىپرورد. نسلهای بعدی آرنگ هم به سرعت جانداران دیگر اطرافشان را مورد حمله قرار میدادند و در زمانی کوتاه کل اعضای یک کلنی را نابود می کردند. ارشتادها به سرعت به خطر این موجودات پی بردند و تدبیرهایی برای مقابله با آنها اندیشیدند. اما سوهرانهای مهاجر به هاتور در این مورد نابخردانهتر عمل کردند و اولین موج مهاجرنشینیشان در این قلمرو به خاطر حملهی آرنگها با شکست مواجه شد.
نکتهی مهیب دربارهی آرنگها آن است که چیزى شبیه به بیمارى ویروسی را در بدن میزبانان خود ایجاد مىكنند. چون میزبانانى كه بلافاصله پس از برخورد با آنها دست یا اندام آلوده شدهشان را قطع میکنند هم از آسیبشان در امان نیستند. یعنی چنین مینماید که آرنگها کد ژنتیکی خود و اطلاعات مربوط به تکثیر خود را به بدن میزبانشان تحمیل میکنند و خودِ امعاء و احشائی که به زیر پوست تزریق میکنند اهمیت زیادی ندارد.
قربانیان این انگلهاى زیبا گاه تا مدت درازى پس از مبتلا شدن به زندگى خود ادامه میدهند. این موجودات در پوشش همین دوران نهفته، در بدن مسافرانى كه از هاتور بازدید كردهاند در سایر نقاط كیهان هم پراکنده شدهاند. اما تنها در برخى از سیارات مسكونى امكان ادامهى حیات دارند. چون هرچند بسیار جانسخت و مقاوم هستند، اما تنها در نور و زمینهی اقلیمی خاصی زیباییشان نمودار میشود و اگر نتوانند چنان که شایسته است جلوهفروشی کنند، پژمرده میشوند و به سرعت میمیرند.
همین حساسیتشان به جلوهفروشی و نمود زیبایشان در چشم مخاطب مهمترین علتی است که باعث شده آرنگها را در ردهی موجودات هوشمند بگنجانند. چون این موجودات مغز پیچیدهای ندارند و از برقراری ارتباط با سایر موجودات هم خودداری میکنند. مهمترین رفتار جمعیشان چیزی شبیه به رقص است که در هنگام ورود هاتور به شب درازش اجرا میشود. هاتور که ماهی بزرگ است، هر از چندی زیر سایهی سیارهاش قرار میگیرد و برای مدتی طولانی از دریافت نور خورشید محروم میشود. در این هنگام تنها با نور سیارهی بزرگش روشن میشود و این شب به اندازهى سه سال زمینى -شش ماه در سیارهی ورجمكرد- طول مىكشد. به هنگام آغاز این شب آرنگها دسته جمعی تغییر رنگ میدهند و منظرهای دیدنى پیدا میکنند که از مشهورترین چشماندازهای هاتور برای جهانگردان است، هرچند برای پرهیز از خطر آلودگی باید از فاصلهای دور تماشایش کرد. آرنگها پس از این نورافشانی گروهی با تنیدن پیلهى سختى در اطراف بدنشان به حالت نهفته وارد مىشوند و در شبهای سرد هاتور غیرفعال باقی میمانند.
گذشته از این به نظر نمیرسد چیزی شبیه به نظام اجتماعی یا زبان یا فرهنگ داشته باشند. اما سلیقهی هنریشان چشمگیر است و با مهارتی شگفتانگیز طرحها و نقشهایی رنگین بر شکمشان پدید میآورند که در چشم نژادهایی بسیار متنوع، زیبا مینماید. آرنگها این طرحها را بسته به موجودی که در اطرافشان حضور دارد تنظیم میکنند و بنابراین با روشی میتوانند ذهن مخاطب را بخوانند و چیزهای زیبا و وسوسهانگیز را بسته به مدارهای عصبی بیننده بر بدنشان ظاهر سازند. این موجودات برای مدت كوتاهى در جمهورى چهارم کهکشانی همچون اسلحهاى زیستشناختى براى حمله به مولوکها مورد استفاده قرار مىگرفتند. اما پس از آن که هوشمند بودنشان به رسمیت شمرده شد، و همچنین به خاطر خطرِ پخش شدنشان در جمعیتهای بومی و بیطرف، این کاربردشان ممنوع شد.
مشهورترین اثر ادبی دربارهی این موجودات را یکی از فیلسوفان نامدار نژاد مولوک نوشته که در جریان جنگهایش با نیروهای جمهوری به این بیماری مبتلا شد و تأملات فلسفیاش دربارهی ماهیت رنج و معنای زندگی را در دوران دردناک کشمکش با آرنگها به قلم آورد.
ریشه: نام آرنگ از بن ایرانی «رَنگ-» گرفته شده که هم رنگ و جلوه معنی میدهد و هم رنج و آسیب.
ارهات
اَرْهاتها نژادی هستند كه در بیابانهاى گرم و خشك همستگان تكامل یافتند و تاریخى غیرعادى و غریب را از سر گذراندهاند. موجوداتى هستند با قدی بلند –در حدود چهار متر- با بدنی تنومند و عضلاتی قوی. چهار دست دارند و جنسیت همهشان ماده است و به تنهایی تخمگذاری میکنند و مفهوم هماغوشی و جفتگیری در فرهنگشان وجود ندارد.
با این که ساختار بدنىشان پرهیبت است، بسیار صلحجو و بیآزار هستند و از پرهیزگارترین و نیکوکارترین جانداران كهكشان محسوب مىشوند. همهشان در قالب جامعهاى تارك دنیا و گوشهگیر در کویرهای همستگان زندگى مىكنند و اندك وسایلى را كه براى گذران زندگى مجاز مىدانند به تساوى در میان خود تقسیم مىكنند. مهمترین داراییشان گلههاى رمهى غولپیكری است که از بندپایانی نرمتن تغذیه میکنند و در مقابل از غددی بر بدنشان شیرهای غلیظ و چرب و مغذی ترشح میکنند که خوراک اصلی ارهاتهاست. چوپانان ارهات این گلهها را در بیابانها میچرانند تا از بندپایانی که زیر سطح ماسهها لانه میسازند، تغذیه کنند و شیرشان را هر روز میدوشند.
زبان ارهاتها بسیار پیچیده و نامفهوم است، و خودشان هم به دشواری زبان دیگران را یاد میگیرند. بر دو سوی چهرهشان ردیفهایى از غدد بوزا در درون شكافهایى سخت و عمیق قرار دارد كه از آن طریق با زبانى تشكیل شده از واژگان بودار با هم حرف مىزنند. درك زبانشان براى سایر جانداران ناممكن است، اما نوعى زبان نوشتارى هم دارند كه خوانده شده و مىتواند براى ارتباط برقرار كردن با آنها مورد استفاده قرار گیرد. این شایعه وجود دارد که ارهاتها توانایی خواندن ذهن دیگران و حتا دستکاری در مغز گونههای دیگر را دارند. هرچند به دلایلی دینی معمولا از این توانایی خود بهرهبرداری نمیکنند.
هزاران سال پیش این موجودات تمدنى پیشرفته و ستیزهجو تاسیس کرده بودند. طوری که بخش مهمى از بیابانهاى سوزان سیارهشان زیر فرمان پادشاه مستبدشان قرار داشت. در آن دوران این مردم با نامى متفاوت خوانده مىشدهاند كه امروزه در ابهام تاریخ گم شده است. یکی از پیشههای مقدس قدیمی در این تمدن رعدبانى نام داشته است. در بیابانهای همستگان رعد و برق زیاد رخ میدهد و اغلب به زمین برخورد میکند. شغل رعدبانی عبارت بوده از جمعآوری نیروى رعد و برق براى تبخیر آب و به راه انداختن سردخانهها. مهار کردن آذرخش کاری خطرناک و دشوار است و رعدبانها برای انجام آن از عصایی بلند استفاده میکنند که برق را به خود میگیرد و باتریهایی سبک و کرویشکل را شارژ میکند.
تاریخ تمدن ارهاتها به شکلی که امروز میشناسیم، از روزی شروع میشود که در زمانی دوردست یکی از این رعدبانها مورد اصابت صاعقه قرار گرفت، اما زنده ماند. او بینایى خود را از دست داد. اما غدد بوزاى او در اثر این حادثه طورى تغییر کرد كه گفتارش از شدت و قدرت تسخیر كننده و مقاومتناپذیری برخوردار شد. پس از آن شروع كرد به تبلیغ راه و روشی كه به هنگام برخورد آذرخش در ذهنش تبلور یافته بود. این آیین نو بر اساس پرستش نیرویی به اسم ارهات استوار شده بود که به بیآزاری و قناعت سفارش میکرد. نیروى اقناع غدد بوزاى تحول یافتهاش به قدرى شدید بود كه هركس پیام او را مىشنید، كار و زندگىاش را رها مىكرد و به حلقهى پیروانش میپیوست.
در نهایت این پیامبر عجیب به حضور پادشاه خشن و خونریزشان رسید و او را نیز كه در ابتدای کار مخالفش بود، به دین خود در آورد. پس از آن پادشاهى این قوم متلاشى شد و نام نژادشان به ارهات تغییر یافت. این مردم پس از آن در قالب جامعهى یكتاى مساواتطلبى در دل كویرهاى تفتیدهى همستگان به زندگى خود ادامه دادند و نسل به نسل آموزههاى ارهات را همچون سرمشقی تخطیناپذیر رعایت کردند. یکی از مراسم مهمشان پس از شروع دعوت آن رعدبان این بود که هنگام مراقبه ذهنهای همدیگر را به صورتی شبکهای میخواندند و به این ترتیب همهشان با هم یگانه میشدند. برخی معتقدند کلمهی ارهات در اصل به این فرایند درهم آمیختن ذهنهایشان و ایجاد نوعی آگاهی جمعی دلالت میکند، و این مهارتی بود که آن پیامبر رعدبان برای نخستین بار بدان دست یافت.
ارهاتها در ضمن به زهد و آزار خویشتن گرایشی دارند. بنا به روایتی نام ارهات در ضمن اسم خدایی نابینا و شكنجهگر هم هست كه تجربهی هر لذتی را با عقوبتى وحشتناک کیفر میدهد. به همین خاطر نوعی هراس از لذت در این نژاد وجود دارد و بخش مهمی از آداب مذهبىشان با خودكشىهای آیینی و تخریب دردناک مجرای تخمگذاری و نازا کردن خویش همراه است.
یکی از مشهورترین اعضای این نژاد شخصیتی است که با نام مادر مقدس شناخته میشود. این البته لقب عمومی همهی ارهاتهایی است که در جوامع چندنژادی سکونت دارند. این مادر مقدس خاص اما به این خاطر شهرت یافته که در ماجرای پیشگوییهای آخرالزمانی یکی از رهبران نژاد یونگی و فرقهی ویرانگرش نقش هیجانانگیز و مهمی ایفا کرد و این جریان خطرناک اجتماعی را رسوا ساخت.
ریشه: نام ارهات از لقب قدیسان بودایی گرفته شده و «مرشد» یا «رهبر» معنی میدهد. در قالب بوداییاش به موجودات مقدسی اطلاق میشود که پیام بودا را دریافته و گردش چرخ کرمه را متوقف کردهاند و به عنوان راهبر و معلم معنوی میتوانند به دیگران هم در این زمینه یاری رسانند.
ارشتاد
اَرَشْتادها سرگردانترین موجودات كیهان هستند. آنها براى نخستینبار به صورت ناوگانهایى كوچك و كم جمعیت در حاشیهى خوشهى پروین مشاهده شدند، و بعد به تدریج مسیر خود را به سوى كهكشان راه شیرى ادامه دادند. شواهد زیادى در این زمینه در دست است كه این موجودات غریب و بىآزار مسیر خاصی را در پیش نگرفتهاند و به تدریج در تمام جهات فضا پراكنده شدهاند.
ارشتادها همگى موجوداتى جهانگرد هستند. علاقهى سوزانی برای سركشى به منظومهها و سیارات گوناگون دارند و در جمعآورى اطلاعات و ثبت مشاهداتشان مهارتی چشمگیر دارند. به همین دلیل بزرگترین باستانشناسان و مورخان کیهان از میان این نژاد برخاستهاند. آنها گذشته از تاریخ تمدنهاى پیشرفته به همهی شکلهای حیات علاقه نشان میدهند. هرچند شیفتهی موجوداتی هستند که داراى توانایى نویسایى باشند. در عینِ پویایى و كنجكاوى نامحدود این موجودات و با آن كه بایگانى ناوگانهایشان در این زمینه از همهى نژادهایى دیگر غنیتر است، از تبادل اطلاعات با دانشمندان نژادهای دیگر گریزان هستند.
دربارهی ارشتادها دادههایی بسیار جسته و گریخته در دست است. چون موجوداتی خجالتی و گوشهگیر هستند و زبانشان هم برای نژادهای دیگر مفهوم نیست. با این حال میدانیم که افراد در جوامعشان نامهایى شخصی دارند که بر اساس صداهایى با بسامد خیلى پایین بیان مىشود و براى بیشتر نژادهای کیهانی قابل درك نیست. به همین دلیل دیگران همهى آنها را به سادگی ارشتاد مىخوانند که اسم عام نژادشان است.
از آنجا كه این موجودات همواره در قالب ناوگانهایى سرگردان مشاهده شدهاند، سیارهى زادگاهشان ناشناخته است. اما گروهى معتقدند كه این موجودات در خرده سیارات منظومههاى مركزى خوشهى پروین تكوین یافتهاند. علت این سرگردانى و علاقهى عجیبشان به تاریخ هم ناشناخته است و كسى در این مورد اطلاع درستى ندارد. اما آشكار است كه شاخههاى پراكندهى ناوگانهاى این موجودات در حال گسترش یافتن در تمام فضا هستند. در زمان امپراتوران خرافهپرست ایكچوا اسطورهاى در مورد این بازدیدكنندگان مرموز وجود داشت. بر اساس این خرافه، در روزى كه شاخههاى اختاپوس مانند ناوگانهاى این موجودات تمام كیهان را مورد بازدید قرار دهد و بار دیگر انشعابات اولیهى آن به هم برسند، كهكشان و تمام جهان در یك انفجار بزرگ نابود خواهد شد.
ارشتادها بدنی کوچک تقریبا همقد موش صحرایى- دارند و عمرشان بسیار كوتاه است. با این حال پس از مرگ اندوختهی دانششان از بین نمیرود چون تمام تجربیات خود را در سیستمهاى ضبط كنندهى ظریفى حفظ میکنند كه به هنگام در آمدن از تخم، پشت تنها چشم بزرگشان كار گذاشته مىشود. شواهدی هست که این بایگانی خاطرات تنها بین والد و فرزندان دست به دست میشود و بنابراین ماهیتی خاندانی و تبارشناسانه دارد. به این شکل هرکدام از این موجودات با آن که عمری کوتاه دارند، اما گاهی خاطراتی را در مغزشان حمل میکنند که به هزاران سال پیش مربوط میشود. ارشتادها بسیار بىآزارند و حتا زمانى كه مورد حملهى جانوران درنده و خشن قرار مىگیرند، مىكوشند تا بدون صدمه زدن به دیگری از خودشان دفاع كنند. با اینهمه روشهایی ناشناخته اما بسیار مؤثر برای حفاظت از خود دارند و به ندرت در برخورد با موجودات مهاجم و پرخاشگر آسیب میبینند.
جوامع ارشتاد در قالب قبیلههایی مستقل از هم سازمان یافته که رهبری هریک را دانشمندی خردمند و ماجراجو بر عهده دارد، و او کسی است که غنیترین خزانهی خاطرات را در زمان تولد دریافت کرده است. چون این خزانه از والد به فرزند به ارث میرسد، سلسلههایی از خردمندان هم به صورت وراثتی بر این قبیلهها حکم میرانند. چنین مینماید که گروههای مستقل ارشتادها ارتباط چندانی با هم نداشته باشند و هریک جدا از دیگران به گشت و گذار در کیهان مشغول باشند. این دریافت اخیر به ویژه از آنجا بر آمده که گروههایی از ارشتادها با فاصلهی زمانی کمی به سیارهای سرکشی کردهاند و در بار دوم هم به اندازهی بار اول کنجکاو و شگفتزده مینمودهاند، و به همین خاطر حدس زدهاند که این دیدارها به گروههای متفاوت از این موجودات مربوط باشند که تجربیاتی را بین خودشان رد و بدل نمیکنند.
داستان شگفتانگیزی که هنوز دربارهی درستیاش تردیدهایی وجود دارد، به گزارش خبرنگاری پرشور و جسور از نژاد سارمات مربوط میشود که شواهدی گرد آورد و ادعا کرد که ارشتادها با نژاد مرموز و خطرناک خوتای ارتباطهای نزدیکی دارند. این خبرنگار بایگانی مرکزی عظیمی را شناسایی کرد که کل دادههای نژاد ارشتاد در آن گردآوری میشود، و چنین حدس زده بود که گردانندگان این بایگانی موجوداتی از نژاد خوتای هستند. در این حالت ارشتادها ممکن است آفریدههایی و گماشتههایی از طرف خوتایها باشند. هرچند دربارهی گزارش این سارمات بحث و چون و چرای فراوان وجود دارد و او هرگز نتوانست نشانی دقیق بایگانیای که دیده بود را مشخص سازد و ادعاهای خود را اثبات کند.
ریشه: نام ارشتاد در اوستایی ایزدبانویی را مشخص میکند که خردمندی و دادگری را پشتیبانی میکند.
آراواک
آراواکها از موجودات هوشمند سیارهى ورجمكرد هستند. آنها صاحب نیرومندترین ناوگان اكتشافى در تمام كهكشاناند و به كمك همین توانایى فنى توانستهاند از قرنها پیش یكى از گستردهترین کوچنشینهاى تاریخ كیهان را پدید آورند. آراواکهای مقیم ورجمکرد در شهرهایى زیرزمینى زندگى مىكنند كه با تونلهایی به سطح سیاره وصل میشود. این تونلها از فعالیتهای آتشفشانی شدید پوستهی این سیاره حاصل آمدهاند. این مردمان سفینههای پرابهت و سنگینشان را هم در همین شهرهای زیرزمینی میسازند و هر از چندی بومیان سطح ورجمکرد دستههای منظمشان میبینند که از آن دودكشهاى طبیعی بیرون میآیند و در آسمان ناپدید میشوند.
آراواکها دو و نیم متر قد دارند و بیشتر سطح پوست سبز و لیزشان با فلسهاى نقرهاى درخشانى پوشیده شده است. با آن که ظاهر پرابهتی دارند، اما در اصل حساس و آسیبپذیرند و به ویژه نسبت به كمبود آب خیلى حساساند و در اقلیم خشك ورجمكرد این موضوع نقطه ضعفشان محسوب مىشود. در کل به محیطهایی وابستهاند که با رطوبت هوا اشباع شده باشد و به همین دلیل هم به ندرت از شهرهایى زیرزمینىشان بیرون میآیند. اگر آراواکی بىاحتیاطی کند و چند ساعت در سطح سوخته و كویرى سیارهاش سرگردان شود، در اثر تبخیر آب بدنش میمیرد و به مومیایی خشکیدهای تبدیل مىشود، و این در فرهنگ این مردم شیوهای آیینی برای خودکشی هم هست.
آراواکها در كشاورزى مهارت چشمگیری دارند و همیشه بهترین راه بهرهبردارى از منابع محیطى را پیدا میکنند. باغهاى پهناور زیرزمینىشان لبریز از رستنىهاى جلبكمانندى است كه میتواند در اقلیمهایی بسیار متنوع زنده بماند. این گیاهان در تمام كهكشان شهرت دارند و آراواکها به کمکشان سه تا از ماههاى ورجمکرد را آباد و مسکونی کردهاند. بسیار از بومشناسان کیهانی پدید آمدن تمدنهاى مهاجرنشین در سیاركهاى منظومهى ورجمكرد را به کارآیی این گیاه در تغییر اقلیم منسوب مىكنند. اینها همان کوچنشینهایی هستند که بعدتر مورد حملهی سپاهیان خونریز مولوكها قرار گرفتند و ساکنانش قتلعام شدند و گروههایی از مولوکهای پیروز در آنها جایگزین آراواکها شدند.
این موجودات هرچند در زمان رویارویی با مولوکها مقاومتی سرسختانه از خود نشان دادند، اما در كل صلحجو هستند و بزرگترین نبرد تاریخشان همان مقاومتشان در برابر امپراتوری است که یک نسل کامل به درازا کشید. آراواکها با آن که از فناوری پرواز پیشرفتهتری برخوردار بودند، در این نبردها شكست خوردند. پس از آن به درون سیارهی زادگاهشان عقبنشینی کردند و در حاشیهى سیاست کیهانی در انزوا زیستند. این زندگى گوشهگیرانه تا وقتی ادامه بافت كه بنیاد امپراتورى مولوك به لرزه در آمد و عمر این تمدن درخشان و قدرتمند به سر رسید. در این هنگام آراواکها بار دیگر از شهرهاى پنهانی خود سر برداشتند و پس از كشتن اربابان مولوك، دوباره منظومهی ورجمکرد را فتح کردند و نظام سیاسی كهن خود را برپا ساختند.
آراواکها عمرى بسیار طولانى دارند. روند پیریشان به این شکل است که با گذشت زمان به تدریج فلسهایشان مىریزد. در نتیجه به دلیل لخت شدن پوستشان سرعت تبخیر سطحى بدنشان بالا میرود. آراواکى كه بیشتر از دو سوم فلسهایش ریخته باشد، در آستانهى مرگ است. بیشتر مقامهای بلندپایهی این گونه و آنهایی که از شهرهایشان بیرون میآیند، براى مقابله با خطر تبخیر آب بدن، زرهى فلزى بر تن مىكنند که نسبت به رطوبت عایق است. به دلیل همین زره سنگین و درخشان است که آراواکها در چشم مردم نژادهای کیهانی دیگر ظاهری خشن و تنومند دارند.
از میان آراواکها ادیبان و فلاسفهى فراوانى برخاستهاند و نظریهى دورهاى بودن روندهاى تاریخى براى نخستین بار توسط اندیشمندان این نژاد پیشنهاد شده است. آنان بر مبنای همین نظریه قرنها انتظار کشیدند تا امپراتوری مولوک رو به زوال برود و بار دیگر حاکمیت خود را در قلمروشان برقرار سازند. آنها ادیبان بزرگى هم دارند که در اشعار بلندى حکمت و فلسفهی نژادیشان را بیان میکنند. البته وزن و موسیقی و معنای این شعرها براى سایر موجودات نامفهوم است و خوانده شدنشان هم به زبان غریب آراواکها تنها صداهایى شبیه به غلغل كردن آب جوش ایجاد میکند.
نظام خویشاوندی آراواکها به نسبت عجیب و غریب است. حدود یك درصد جمعیتشان مادههایى هستند كه در زمان خاصی از سال آزادانه با هرکس که خواستند جفتگیرى مىكنند. اما بچهدار نمیشوند و برای مدتی طولانی هزاران تخم سخت و خاردار را در بدن خود نگه میدارند و میپرورند. روند پیر شدنشان با رشد و بلوغ این تخمها مصادف است. جسد این مادهها پس از مرگ دفن مىشود و پس از تجزیهی جسدشان از تخمهای نهفته در آن آراواکهاى نوزادى خارج مىشوند كه به نوعى گیاه خزنده شبیهاند. این لاروهای کوچک از جلبکهایی که گفتیم تغذیه میکنند و پس از شفیره بستن و دگردیسى به جانوران بالغ تبدیل مىشوند. در جامعهی آراواکها همهی رهبران سیاسی ماده و همهی بازرگانان و جنگاوران نر هستند.
در تاریخ آراواکها نامدارترین قهرمان سرداری جنگاور است که توپاک نام داشت و در زمان حملهی مولوکها به منظومهی ورجمکرد برای زمانی طولانی با ایشان جنگید و بارها نیروهای مقتدر امپراتوری را با شکست روبرو کرد. زندگی پر فراز و نشیب این جنگاور و فرجام مرموز و خیالانگیز زندگیاش یکی از مهمترین مضمونهایی است که شاعران آراواک بسیار بدان پرداختهاند.
ریشه: نام این موجودات از قوم آراواک گرفته شده که از بومیان سرخپوست آمریکای جنوبی هستند و به ویژه در منطقهی آنتیل و دریای کارائیب ریشه دارند. این مردم از مرکز تاریخیشان در کلمبیا در سراسر جزایر اطراف پراکنده شدند و برای مدتی توسط مستعمرهچیان سفیدپوست کشتار شده و در حاشیه قرار گرفتند، اما در قرن بیستم بار دیگر هویت و جایگاه اجتماعی خود را تا حدودی بازیافتند.
آرتیمانو
آرتیمانوها موجوداتی هوشمند و کمیاب هستند که در سیارهی سورات تکامل یافتند و از آنجا در کل کیهان پراکنده شدند. بدنی به نسبت کوچک و جمع و جور دارند و ابعادشان تقریبا به اندازهی یک سگ زمینی است. بالاتنهاى عضلانی و پهن با پوستی كم مو دارند و بر پاى یگانهى گوشتالویى روی زمین میخزند. تنهى لاغر و كشیدهشان فاقد دست و پاست و نقش دست را رشتهاى متحرك به انجام میرساند که معمولا روى شكمشان لوله مىشود. نمونههای نابالغشان فاقد اندامهای حسی پیچیده هستند و تنها پس از بلوغ چشمانی بزرگ و حساس بر سرشان ظاهر میشود که بسیار نسبت به نور سیارههای دیگر آسیبپذیر است و به همین خاطر معمولا با پوششی سرخ حفاظتش میکنند.
آرتیمانوها موجوداتی فاقد دستگاههای ارتباطی صوتی و بویایی هستند و برای صحبت با هم از امواجی الکترومغناطیسی استفاده میکنند که به طور مستقیم الگوی فعالیت شبکهی عصبیشان را نشان میدهد. از این رو افکار دیگران را با همان سرعتی که اندیشیده میشود، میخوانند. پیامد این توانایی آن است که فاقد زبان هستند و در سطحی پیشازبانی و در مرتبهی اندیشهی خالص، نظر دیگران را میفهمند. در زبانشان مفهوم دروغ وجود ندارد و اصولا به معنای دقیق کلمه زبان ندارند. چون مفاهیم خالص را فارغ از رمزگذاریهای زبانی درک میکنند.
بیشتر این موجودات پیش از سن بلوغ میمیرند. در واقع بلوغ وضعیتی استثنایی در چرخهی زندگیشان است. برای جبران این عدم تناسب میان جمعیت بالغ و نابالغ، بالغها تعداد بسیار زیادی تخم میگذارند و به این ترتیب مرگ زودرس بقیه را جبران میكنند. توانایی ذهنی این موجودات پس از بلوغ به شدت افزایش مییابد و عملا میتوانند هر فكری را در مغز هر نژاد هوشمندی بخوانند. آرتیمانوهای بالغ با توجه به شمار اندکشان در کل کیهان به عنوان مترجم رسمی، بازپرس یا سفیر در مذاکرهها و پروندههای خیلی مهم ایفای نقش میکنند.
آرتیمانوهای قلمرو جمهوری عادت دارند به دلایل سیاسی همواره به شکلی واژگونه از سطوح مرتفع آویزان شوند. نیاکان همهی این مردمان فراریانی بودند كه پس از شكستِ شورششان بر ضد حاكمان مولوك، به جمهورى پناه آوردند و به خاطر این نوع زیستن آرتیمانوهای واژگون نامیده میشدند. از دید خودشان این نوع کلهپا زیستن، راهی است براى نشان دادن مخالفتشان با نظمِ حاكم بر جهان.
تنها اثر نوشتاری که نویسندهاش به این نژاد تعلق دارد، کتاب عجیبی است که به صورت نسخهی خطی وجود دارد و به زبان معیار جمهوری نوشته شده است. شرایط نگاشته شدن این متن نامعلوم است و مورخان و ادیبان قرنهاست دربارهی هویت نویسندهاش بحث میکنند. در این کتاب آمیختهای از مفاهیم بسیار پیچیده که از فرهنگها و زبانهای گوناگون وامگیری شده در کنار تصویرها و طرحهایی جای گرفته است. تردیدی نیست که آن طرحها توسط یک آرتیمانو کشیده شدهاند، چون چنین شکلی از هنر در میان این موجودات رایج است. این هم روشن است که نسخهی خطی کنار نقاشیها با همان بازویی نوشته شده که نقاشیها را کشیده است. همین هم مایهی شگفتی است، چون این تنها موردی است که یک آرتیمانو از نمادهای زبانی برای انتقال منظورش استفاده میکند. محتوای این کتاب هم بسیار عجیب است و متخصصان گوناگون آن را بسیار متفاوت ارزیابی کردهاند. طوری که برخی آن را پراکندهگوییهایی مهمل و حاصل جنون آرتیمانویی دیوانه میدانند، و برخی دیگر آن را عمیقترین و پرمعناترین متن سراسر کیهان دانستهاند.
ریشه: کلمهی آرتیمانو از بن پارسی باستان مشتق شده و دو جزء «اَرتَه» (به معنای درست و راست) و «مَینو» به معنای اندیشیدن و فکر کردن را در خود گنجانده است.
ادامه مطلب: بخش دوم: موجودات آشنای بیگانه – حرف الف (۲)
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب