بخش دوم: موجودات آشنای بیگانه – حرف ل
لارسا
لارْساها جانورانى درنده و خطرناك هستند كه در سیارهى شوكاچین زندگى مىكنند. یك لارساى عادى جثهاى به بزرگى یك اسب دارد، اما حركتش بسیار كندتر است. تنها دو پا دارند و گردن و سرشان با صفحههایی استخوانی و محکم محافظت میشود. شکمی بزرگ و متورم دارند که مواد غذایی ذخیرهی خود را در آن انباشت میکنند. همین اندام به صورت نفرینی برایشان درآمده، چون باعث شده انگلهای زیادی بکوشند تا در حفرهی شکمیشان جایگیر شوند.
لارساها به صورت گروههایى بیستتایى در جنگلهاى بارانى پرسه مىزنند و از راه شكار كردن و خوردن جانورانى بسیار بزرگتر از خود زندگى خود را مىگذرانند. روابط خانوادگی بسیار استواری با هم دارند و چنین مینماید که با زبانی ساده از علایم بویایی مدام با هم در ارتباط باشند. لارساها با حركات آرام و كند خود در دل جنگلهاى تاریك شوكاچین به گوشه وكنار مىخزند و پس از یافتن شكارشان، با زبان شاخهشاخهشان به بدن آن مىچسبند و نیش زهرآگینشان را براى فلج كردن طعمه به كار مىبرند. آنها دستهجمعى شكار مىكنند و اگر یكىشان از دستهاش دور بیفتد خیلى سریع با گزیدن خویش خودكشى مىكند.
نكتهى جالب این كه همین جانوران مخوف و وحشى، میزبانان حالت لاروى ایسینها هستند. ایسینها، از محوطههاى پر از لارساهاى فلج شده، به عنوان زایشگاه استفاده مىكنند و خیلى راحت لاروهایشان را در بدن لارساهاى بختبرگشتهى بیحس شده توسط داروها، وارد مىكنند و منتظر مىمانند تا دوران رشد لاروى در بدن میزبان طى شود. ایسینهاى بالغ، پس از طى شدن این دوره بدن لارسا را مىدرند و از آن خارج مىشوند.
این افراد بالغ، به دلیل تنفرى كه از جنس دوم نژاد خود –همان پرورانندگانشان – دارند، خیلى زود منطقهى پرورشگاه را ترك مىكنند. در واقع هر پرورشگاهى را گروهى از ایسینهاى متعلق به جنس دوم اداره مىكنند. این نگهبانان وظیفهى زنده نگهداشتن لارساها و مراقبت از تخمها را برعهده دارند. لارساها را نمیتوان در اسارت نگه داشت و تکثیر کرد. به همین خاطر جنس دوم نژاد لارسا وظیفهی خطرناک گرفتن لارساها و اسیر کردنشان را هم بر عهده دارند.
ریشه: نام این موجودات از اسم شهر سومری لارسا گرفته شده که در میانهی هزارهی دوم پیش از میلاد رونقی داشت و همسایهی نیسین بوده است.
لدا
این موجودات زیبا ساكن اسپیتورن هستند و گهگاه توسط جهانگردان خوششانس موقع دویدن در جنگلها دیده مىشوند. لداها اندازهاى نزدیك به گربه دارند، و دستگاه عصبى پیچیده و تكاملیافتهشان در قالب مغزى كروى و درشت در پشت بدنشان جای گرفته است. آنها از تشعشع نور سبز خورشیدشان تغذیه مىكنند و به همین دلیل هم گاهى موقع سر زدن آفتاب گروههاى به هم فشردهشان را مىتوان دید كه بر روى برگهاى عظیم درختان بىحركت ایستادهاند و حمام آفتاب مىگیرند. این از معدود مواردى است كه این موجودات را در حالت ساكن مىتوان دید، چون بیشتر اوقات با دیدن هر نوع محرك كوچكى پا به فرار مىگذارند و با سرعت زیادى در بین موانع طبیعى مىدوند.
این كه لداها بدون داشتن اندامهاى حسى مشخص چطور راه خود را تشخیص مىدهند، یك معماى زیستشناختى است و به رازی ناگشودنی میماند. اما این نکته روشن است كه تنها عضو حسی بدنشان زایدهى بلند و رنگینی است كه گویا به عنوان بازو هم عمل مىكند. نظریهاى وجود دارد در این مورد كه لداها جریان انرژى تولید شده توسط سایر موجودات زندهى محیطشان را با مغز درشتشان تشخیص مىدهند.
لداها زندگى پیچیده و ناشناختهای دارند و توافقی در این مورد شکل نگرفته که متمدن هستند یا نه. برگهاى در دست نیست كه سازماندهى اجتماعى یا زبان را در این نژاد نشان دهد. اما از سوی دیگر بسیاری از رفتارهایشان بسیار هوشمندانه است و گهگاه در دستههایی دیده میشوند که رفتار اعضایش بسیار هماهنگ و درهم پیوسته مینماند. برخى از نژادهاى سوداگر -به ویژهموراشوها- این موجودات را به صورت انبوه شكار مىكنند و به عنوان غذایى لذیذ به سایر منظومهها مىفروشند. گروههای حمایت از محیط زیست در برخی از سیارهها ایشان را هوشمند به حساب آوردهاند و به این ترتیب از شکلگیری بازار گوشتشان ممانعت به عمل آوردهاند. دلیلشان هم آن است که لداها تفاوت بین آزادی و اسارت را میفهمند و اگر جایی زندانی شوند، با قطع کردن بازوی حساسشان خودکشی میکنند. به همین خاطر هم پرورش و نگهداری این موجودات در دامپروریها ممکن نیست و سوداگران ناگزیرند آنان را در طبیعت شکار کنند.
ریشه: نام این موجود از شخصیتی در اساطیر یونانی گرفته شده که دختری زیبا بود و زئوس در قالب یک قو او را ربود و به او تجاوز کرد. لدا در یونانی به معنای شادمان است.
لوداچ
از دید بسیاری از مورخان، این موجودات بنیانگذاران اصلی و مرموز تمدن سوهرانها هستند. سوهرانها موجوداتى هوشمند و نیمه خزنده هستند كه در همستگان زندگى مىكنند. لوداچها، انگلهایى هستند كه بر سر میزبانان خود، در بین دو گوش پهنشان مىچسبند و با دستگاه عصبى ایشان مربوط مىشوند. بدن مشترك لوداچ-سوهران بعد از این اتصال توسط مغز هر دوى این موجودات كنترل مىشود. در واقع امروز دیگر نمىتوان هیچیك از این دو موجود را به تنهایى در همستگان مشاهده كرد. چون تمام نوزادان سوهران كه در سیارهى زادگاه خود به دنیا مىآیند، بلافاصله با نوزاد لوداچى آلوده -یا به قول خودشان تكمیل- مىشوند.
سوهرانها پیش از تكامل این انگلهاى هوشمند در قالب قبیلههایى خشن و جنگجو و خونریز متشكل شده بودند و همیشه در حال زد و خورد با یكدیگر بودند. اما پس از پراكنده شدن این موجودات در بین جمعیتشان، به تدریج اتحاد و همفكرى جاى این دشمنى را گرفت و همین امر به پیدایش تمدن درخشانى انجامید.
هر لوداچ مغز بزرگی دارد که با شیوهای ناشناخته با بقیهی لوداچها در ارتباط است. به این شکل گویی همهشان با هم موجود واحدى را تشكیل مىدهند. جامعهى سوهران به یاری ایشان به نوعی ابرسازوارهی عظیم تبدیل شده كه سوهرانها در آن به واحدهایى میمانند، درست مثل یاختههاى بدن یك موجود پرسلولى. سوهرانها با وجود این كه تا حدودى كاركرد ذهنى و مغزى خود را در حضور لوداچها حفظ مىكنند، اما در نهایت تنها به عنوان پایانهى عملكردى مغز پیچیدهتر لوداچها عمل مىكنند.
گزارشهایی در دست است مبنی بر این که لوداچها گاه میتوانند مستقل از مغز میزبانانشان به اموری بیندیشند و رفتارهایی متعارض با خواست مغز میزبان را ایجاد کنند. یعنی چنین مینماید که همچنان تعارضی و شکافی میان پردازش عصبی انگل و میزبان برقرار باشد. هرچند عصبشناسان و روانشناسان با آزمایشهایی دقیق چنین پدیدهای را ثبت کردهاند، خود سوهران-لوداچها به شدت منکر این قضیه هستند و خود را صاحب هویتی یکپارچه و یگانه میدانند. آزمونها در این زمینه به طور خاص بر یک سوهران مشهور و غیرعادی انجام پذیرفته که گویا مغزش در اثر نوعی بیماری از مغز لوداچ متصل به بدنش مستقل شده بود. این سوهران زندگینامهی خود را نوشت که در مردمشناسی کیهانی و همچنین عصب-روانشناسی موجودات هوشمند از اهمیتی چشمگیر برخوردار است.
ریشه: این نام از ریشهی پیشا اسلاوی «لود» به معنای مردم گرفته شده که در زبان لهستانی به همین صورت –لوداچ- به کار گرفته میشود.
ادامه مطلب: بخش دوم: موجودات آشنای بیگانه – حرف م
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب