گفتار چهارم:پزشکی مصری
وقتی به تاریخ طولانی و دوام سه هزار سالهی مومیاگری مصری مینگریم، انتظار داریم سنت دیرپای گشودن بدن و خشک کردن جسد در مصر به شکلگیری دانشی دقیق دربارهی کالبدشناسی انسانی انجامیده باشد. اما حقیقت آن است که چنین اتفاقی رخ نداده و تصویر ذهنی مصریان باستان دربارهی بدن انسان و اندامهای درونیاش به شکل شگفتانگیزی سطحی و پرخطا بوده است. یعنی فن مومیایی کردن مصری تنها بر خشکاندن جسد و حفظ ریخت بیرونی بدن متمرکز بوده و به شکلگیری دانش دقیقی دربارهی کالبدشناسی بدن منتهی نشده است.
دامنهی خطاهای تصویر ذهنی مصریان از بدن انسان پهناور است و پرداختن به آن رسالهای مستقل میطلبد. اما به عنوان مثال میتوان اشاره کرد که مصریان تا پایان عمر تمدنشان برای مثانه واژهای نداشتند و اندامهای داخلی حفرهی شکمی را درست نمیشناختند.[1] همچنین مصریان معتقد بودند مغز اندام مهمی نیست و تنها کارکردش ترشح آب بینی و بزاق است. شاید هم دشوار بودن بیرون کشیدن آن از جمجمه و شیوهی ویرانگری که برای هم زدن و مایع کردناش به کار میگرفتند، باعث شده بود اصولا اهمیتش را انکار کنند.
اندامهای مهم از دید ایشان عبارت بود از قلب و آنچه که در سینه و شکم وجود داشت. قلب در بدن مومیایی باقی میماند و باقی به چهار بخش تقسیم میشد. بر مبنای این چهار میتوان دریافت که تصویر ذهنی مصریان باستان از کالبدشناسی انسان چگونه بوده است. از اینجا بر میآید که مصریان تمایز میان اندامهای داخلی بدن انسان را نمیشناختهاند و مثلا طحال را (که به گزارش باب بریر زودتر از همه موقع شکافتن حفرهی شکمی از بدن خارج میشود) از رودهی کوچک تفکیک نمیکرده و متوجه نبودهاند که رودهی بزرگ و کوچک در اصل بخشهای مختلف یک اندام هستند و آنها را دو چیز مجزا میپنداشتند و در دو آوند اندام مجزا جای میدادهاند.
همچنین معتقد بودهاند که قلب مرکز اندیشه و عواطف است و از این رو قلب را از بدن مومیایی خارج نمیکردند و دست نخورده نگه میداشتند. هرچند در برخی از مومیاییهای دیرآیندتر دوران مقدونیها و رومیها این قاعده نقض میشده است. مثلا در مومیایی مردی به اسم هراکلیدس که در قرن اول میلادی مومیایی شده، قلب را بیرون آورده و به جایش ششها را دست نخورده باقی گذاشتهاند. این میتواند نشانهی فراموش شدن فنون قدیمی بعد از نابودی تمدن مصری به دست مقدونی-رومیان باشد، یا اشتباه مومیاگری که تصویر روشنی از اندامهای داخلی بدن نداشته است. با توجه به این که مومیاگر ششها را باقی گذاشته، حدس من آن است که دومی درست باشد.
این بیتوجهی به «منِ زنده» در تقابل با وسواس دربارهی سرنوشت «جسد» را در فناوریهای زیستی پایه و همچنین پزشکی هم میتوان ردیابی کرد. در مصر باستان پزشک را «سونو» مینامیدند و به خاطر مقام بلندی که داشت، تا مدتها گمان میشد دانش پزشکی مصریان نیز پیشرفته بوده است. با این حال مرور منابع موجود در این مورد نشان میدهد که پزشکی مصریان شاخهای از جادوگری بوده و با دانش و فن پزشکی واقعی ارتباط چندانی نداشته است.
شاید به این خاطر است که سطح بهداشت فردی در مصر باستان بسیار پایین بوده و ردپای طیفی پردامنه از بیماریهای گوناگون بر جسدهای بازمانده از آن دوران به یادگار مانده است. این سطح از بیماری و ناسالم بودن با توجه به وسواسی که مصریان دربارهی بدن و جسد داشتهاند، جای توجه دارد. ارزیابی سطح سلامت مصریان باستان و درجهی پیشرفته بودن علم پزشکیشان را بر مبنای سه شاخص میتوان اندازه گرفت: نخست؛ بقایای بازمانده از بدن مصریان، که در قالب مومیاییها یا اسکلتهای تدفین شده یافت شده است. دوم، وارسی علم داروسازی در مصر باستان و بررسی موادی که برایشان کارکرد درمانی داشته است، و سوم؛ متونی که در زمینهی پزشکی در این تمدن نوشته شده است. پیش از آن که به تصویر مصریان باستان از بدن و فنون پزشکانه برسیم، نخست باید این سه مورد را به فشردگی مرور کنیم.
این نکته از دیرباز شناخته شده بوده که مومیاییها و جسدهای بازمانده از مصر باستان به شکل مسئله برانگیزی بیمار و ناسالم هستند. بخشی از این ماجرا به سبک زندگی مصریان باز میگشته و شیوهای که مثلا برای تولید خوراک به کار میگرفتهاند. به عنوان مثال این را میدانیم که در مصر باستان فساد و فرسایش دندان بسیار رایج بوده و نمونههایی فراوان از ناهنجاریهای دندان و لثه و فک در اجساد مصریان کهن نمایان است. این به احتمال زیاد به شیوهی پخت نان مصریان باز میگشته است.
در مصر باستان گندم به نسبت اندک بوده و خوراک طبقهی اشراف قلمداد میشده است. خوراک اصلی ۹۰٪ مردم مصر که رعیت کشاورز بودهاند، نان جو بوده و نوشیدنیشان هم آبجو بوده است. چنین مینماید که مصریان در سراسر تاریخ طولانیشان هرگز راهی سزاوار برای آرد کردن و پختن نان ابداع نکرده باشند. این ماجرا تا هزارهای پس از انقراض تمدن مصری همچنان مصداق داشته، چنان که مولانا یکی از قطعههایش را چنین آغاز میکند که: «شعرِ من نانِ مصر را مانَد *** شب بر او بگذرد نتانی خوَرد!»
یعنی حتا تا دوران مولانا هم نام مصریان به خاطر این که سریع بیات و سفت میشده بدنام بوده است.
پلینی در «تاریخ طبیعی»اش نوشته که مردم کارتاژ برای آن که آرد کردن غله آسانتر شود، به آن شن و گچ میافزودند. بعید نیست مصریان باستان نیز رسمی داشته باشند. چون در بازماندهی نانهایی که به صورت هدایای تدفینی در گور نهاده میشده، دانههای فراوان شن و ماسه یافتهاند. در حدی که میتوان گفت نان مصریان با ماسه درآمیخته بوده و همین دلیل فرسایش شدید و عمومی دندانهای مصریان قدیم بوده است که بر جسدها به روشنی نمایان است. البته منبعهای دیگری هم برای این آلودگی شدید به شن و ماسه پیشنهاد شده که سنگهای آسیا و تنورهای پخت نان نمونههایی از آن هستند.[2] در جسدهای مصری دوران پیشادودمانی یک سوم کل جسدها فساد شدید دندان داشتهاند که این نسبت در دوران دودمانهای فراعنه قدری کاهش پیدا میکند و به ۱/۲۸ ٪ میرسد.[3] با توجه به این که آمار یاد شده به فسادهای شدیدِ نمایان بر استخوانها مربوط میشود، این اعداد شگفتانگیز هستند. به ویژه که به طبقهای اشرافی تعلق دارند که از بهترین کیفیت خوراک برخوردار بوده است. بر اساس این دادهها میتوان حدس زد که فساد و فرسایش دندان در میان جمعیت مصریان باستان امری همگانی و عام بوده است.
گذشته از خرابی دندان که مکانیکی بوده و ناشی از مدیریت نامعقول خوراک، دربارهی بیماریهای انگلی هم با نوعی همهگیری پردامنه در مصر سر و کار داریم. مهمترین دلیلی که مصریان موهای سرشان را میتراشیدهاند، همین فراوانی شپش در مصر بوده، و این تنها تمدنی است که تراشیدن موی زن و مرد با این دامنه در آن چنین رواجی داشته است.
فراگیر بودن بیماریهای انگلی در مصر باستان تنها به انگلهای خارجی مثل شپش و کنه محدود نمیشده، و شکلهای وخیمتری از آن را در اندامهای داخلی میبینیم. کهنترین نمونهی بیماری انگلی[4] ابتلا به شیستوزوما[5] را هم در مصر یافتهاند و این بیماری چندان رایج بوده که در پاپیروس ابرس به آن نام «آآآ» دادهاند و در متون دیگر نوشتهاند که پیدا شدن خون در ادرار پسران جوان -که نشانهی ابتلا به این بیماری است- علامت بلوغشان است و با دشتان شدن زنان همتاست،[6] و از اینجا میتوان به فراگیر بودن این مرض پی برد.
نمونههایی از کیست سنگواره شدهی این انگل در کلیهی مومیاییهایی از سلسلهی بیستم پیدا شده و دادهها نشان میدهد که بخش بزرگی از جمعیت مصر به این انگل مبتلا بودهاند و بنابراین اسهال خونی مرضی رایج در این جمعیت محسوب میشده است. رواج شیستوزوما تا قرن بیستم هم پا برجا بوده و در سال ۵۳۴۲ (۱۳۴۲ خ/ ۱۹۶۳م.) بنا به آمار وزارت بهداشت مصر بیش از نیمی از جمعیت ناقل انگل بودهاند که بخش بزرگی از آن شیستوزوما بوده است. عامل بیماری و اسهال خونی لشکریان ناپلئون در مصر نیز همین انگل بوده است.
انگل مهم دیگر کرم استرونگیلوئیدس[7] است که لاروهایش در بدن مومیایی آسرو کشف شده است. همچنین مومیایی مشهور به رُم-۱ هم در کبد به شیستوزوما مبتلا بوده و هم در روده کرم کدو (تنیا) داشته است. کیست هیداتیک در مغز و شش دو مومیایی دیگر هم یافت شده و این نشان میدهد که کرم کدوی سگی[8] هم در میان مصریان وجود داشته است. همچنین است مومیایی مشهور به پوم-۲ را داریم که به کرم آسکاریس مبتلا بوده است.[9] نمونههایی از کرم رشته[10] هم در مومیاییها کشف شده و همچنین نشانههایی از بیماریهای عفونی و ویروسی بر بدن مومیاییها نمایان است. نمونهاش بقایای جسد رامسس پنجم است که علایم آبله مرغان را بر پوست چهره دارد.[11] با مرور این دادهها روشن میشود که بسامد ابتلا به بیماریهای انگلی و عفونی در مصر باستان به شدت بالا بوده است. فراوان بودن شمار مومیاییها و بایگانی بزرگی که از جسدهای مصریان باستان در اختیار داریم، البته در این بیماریشناسی باستانی تعیین کننده است، و تمرکز پژوهشگران بر این بایگانی بزرگ یکی از عللی بوده که بیماریهای مصریان در چشممان برجستهتر جلوه کند. با این حال دادههای همزمان بازمانده از تمدن ایرانی -هرچند بسیار جسته و گریخته کاویده شده- چنین تراکمی از بیماریها را نشان نمیدهد. مومیاییهای آریایی مربوط به سکاها و جسدهای تثبیت شده در یخ که به سکاهای باستانی مربوط میشود و با قرون پایانی تمدن مصری همزمان میشود نیز کاملا تندرست و سالم هستند و با آنچه در مصر میبینیم قابلقیاس نیست.
شاخص دیگری که ابتدایی بودن پزشکی مصری نسبت به ایران و عادی بودن بیماری در این تمدن را نشان میدهد، آن است که تقریبا همهی گیاهان دارویی مهم در ایران شناسایی و کشت شدهاند، و نه در مصر. به عنوان مثال یکی از مهمترین دستاوردهای داروشناسی جهان کهن، هرچند امروز بدنامی دامناش را گرفته، تریاک بوده است. مادهای که از شیرهی غوزهی تازه رسیدهی گیاه papaver sominferum استخراج میشده و خواص خوابآور، ضددرد و گاه توهمزا داشته است. شیرهی غوزهی تریاک حاوی مورفین (ضددرد)، کودئین (ضددرد، ضدسرفه و ضد اسهال)، و پاپاوِرین (گشاد کنندهی رگها) است و اینها موادی است که امروز هم کارکرد دارویی مهم خود را حفظ کردهاند.[12] این گیاه بومی سواحل مدیترانه است و از شمال به مصر راه یافته است.
پرورش و استفادهی دارویی و آیینی از گیاه تریاک به پیش از ظهور خط و آغاز تاریخ باز میگردد و احتمالا در حدود هشت هزار سال قدمت دارد. دادههای باستانشناختی نشان میدهد که این گیاه در میانهی هزارهی ششم پ.م در گرداگرد دریای مدیترانه به شکل بومی وجود داشته و به سرعت -پیش از پیدایش کشاورزی پایدار- به بخشهای درونی اروپا منتقل شده است. طوری که در فاصلهی ۵۳۰۰-۵۲۰۰ پ.م نمونههایی از آن در غرب رود راین وجود داشته و از آنجا در حدود ۵۰۰۰-۴۸۰۰ پ.م به غرب آلپ راه یافته است.[13]
غوزههای گیاه تریاک به شکل طبیعی نمیشکافند و دانهی خود را رها نمیکنند. از این رو گیاه مورد نظر در زمینهای انسانی تکامل یافته و اهلی محسوب میشود و برای تکثیر به دخالت انسان نیاز دارد. نوع وحشی این گیاه papaver setigerum نام دارد که غوزهی آن هم آلکالوئید درست میکند. این گونهی وحشی در کرانههای مدیترانه یافت میشوند، اما در مسیر مشهور انتقال کشاورزی از ایران زمین به اروپا (از آسورستان به آناتولی به بالکان به اروپای شرقی) رد پایش را نمیتوان یافت. از این رو برخی حدس زدهاند که شاید تریاک تنها گیاهی باشد که اروپاییان پیش از ورود انقلاب کشاورزانه به قلمروشان پیشاپیش اهلیاش کرده بودند.[14]
استفاده از تریاک بیشک در هزارهی دوم (حدود ۱۵۰۰ پ.م) در کرت و قبرس رواج داشته و چنین مینماید که این امر در سراسر آسورستان و سواحل مدیترانه رایج بوده باشد. با این حال این نکته مهم است که در این دوران هیچ نشانی از کاربرد پزشکی یا فراگیر این گیاه در دست نیست و گویا استفاده از آن منحصرا در بافتی شمنی و آیینی انجام میشده است.[15]
در مصر نشانهی گیاه تریاک در آغاز دوران پادشاهی نو پدیدار میشود و این نسبت به آسورستان بسیار دیرآیند است و به حدود سال ۱۹۰۰ (۱۵۰۰ پ.م) باز میگردد. فرض شده که این گیاه از راه قبرس به مصر وارد شده است. اما احتمال قویتر به نظرم آن است که از گوشهی جنوب غربی ایران زمین به شمال مصر منتقل شده باشد. چون حضور این گیاه در قبرس و کرت هم به نسبت دیرآیند است و دلیلی در کار نیست تا این دو جزیرهی به نسبت دورافتاده و حاشیهنشین مرجعیتی قایل شویم، در شرایطی که راه تجارت دریایی با فنیقیه و مسیر ارتباط زمینی از راه صحرای سینا از دیرباز تمدن ایرانی و مصری را به هم متصل میکرده است.
نشانههای بازمانده از تریاک در مصر با همهی این حرفها جسته و گریخته و دیرآیند است و به کاربردی پزشکانه دلالت نمیکند. در نقاشی دیواری مقبرهی سِنِهجِم در دیرالمدینه گل تریاک در باغها دیده میشود و این الگو را در جاهای دیگر هم میبینیم. همچنین آرایهای شبیه به غوزهی تریاک را بر گردنبندی میبینیم که در گور KV56 در تب یافت شده است.
در پاپیروس ابرز در بخشی که به «آرام کردن بچهی گریان» اختصاص یافته، احتمالا اشارهای به تریاک میبینیم. کلمهای که «دانههای تریاک» ترجمه شده، در شکل مصریاش «شِپنِن» (بذر، گلبرگ) مربوط به «شِپِن» (غوزه) بوده است. اما ایراد کار در اینجاست که نه گلبرگ و نه دانههای تریاک آلکالوئید ندارند و بنابراین به کار خواباندن بچهها نمیآیند. در کل چنین مینماید که شواهد کنونی برای تایید کاشت و استفاده از تریاک در دوران پادشاهی نو بسنده نیست و آنچه در این دوران در مصر وجود داشته و در نقاشیها و آثار هنری هم دیده میشود، گیاه papver rhoeas یعنی نوعی شقایق است، و نه تریاک.[16]
بررسی شیمیایی رسوبهای بازمانده از محتوای آوندها و ظرفهای مشهور به «بِلبِل» -که از قبرس به مصر صادر میشده- و همچنین ظرفهای دیگر مصری نشان داده که بر خلاف تصور معمول، گویا تریاک در هیچ شکلی در مصر وجود نداشته است.[17]
شواهد تاریخی دربارهی استفادهی پزشکان از تریاک در مصر هم بسیار دیرآیند است و هم خاستگاهی برونزاد دارد. یک گواه به گزارش رومیانی مربوط میشود که حضور این ماده در حوالی قرن ۳۴ (قرن اول میلادی) را گزارش کردهاند. اما این دوران انقراض تمدن مصری است و ادغام شدناش در قلمرو روم، که پیشاپیش تریاک را میشناخته است. گواه قدیمیتر، نقاشی مهمی بر مقبرهی دست نخوردهی پزشکی به اسم پسامتیک که در دوران آماسیس و کمبوجیه میزیسته و احتمالا در دوران داریوش بزرگ درگذشته است. بر این نقاشی دیواری سبدهایی پر از گیاهی دانهدار دیده میشود که برخیشان آشکارا به غوزهی تریاک شباهت دارند.[18]
این سندی بسیار مهم است، چون به پیوندی میان تریاک و پزشکی در مصر باستان دلالت میکند، اما تک بودن این شاهد و زمان پیدایشاش نشان میدهد که احتمالا شناخت تریاک و خواص آن در دوران هخامنشی و از راه تماس با پزشکی ایرانی برای مصریان حاصل آمده است، و دربارهی پیش از آن گواهی ملموس و مشخص در اسناد تاریخی و باستانشناختی نمیتوان یافت.
گیاه مشهور دیگری که خواص روانگردان دارد، نیلوفر است. نیلوفر از دیرباز یکی از مهمترین نمادهای دینی و سیاسی در مصر باستان بوده است. از همان ابتدای پیدایش دولت متحد مصری در حدود سال ۴۰۰ (۳۱۰۰ پ.م) نیلوفر نماد اتحاد مصر بالا و پایین بود. این گل در ضمن علامت ایزد سازندهی عطرها و بوها یعنی نِفِرتوم هم بود، و با اساطیر آفرینش و رستاخیز ارتباط پیدا میکرد.
در مصر دو گیاه به طور سنتی نیلوفر نامیده میشوند و هردو بومی درهی نیل بودهاند: یکی نیلوفر آبی (Nymphaea caerulea) و دیگری نیلوفر سفید (Nymphaea lotus). طی چهل سال گذشته نظریههایی مطرح شده که بر مبنای آن این گیاهان علاوه بر ارزش نمادینشان به عنوان روانگردان و مادهی محرک هم به کار گرفته میشدهاند. به این شکل که مصریان با انداختن گل نیلوفر به درون ظرفهای شراب آلکالوئیدشان را در الکل حل کرده و مصرف میکردهاند.
جدای از این دو، در دوران داریوش بزرگ گونهی دیگری از نیلوفر از ایران به مصر وارد شده و کشت میشود که مصریان آن را «نیلوفر پارسی» مینامیدهاند و امروز گاهی نیلوفر صورتی خوانده میشود. اما این گیاهی متفاوت است و اسم علمیاش Nelumbo nucifera است.[19] مصریان همهی این گیاهان را «سِشِن» مینامیدهاند که به نیلوفر (lotus) ترجمه شده است.[20]
اما اگر بخواهیم قدری علمیتر و دقیقتر به موضوع بنگریم، درمییابیم که اطلاق نام نیلوفر به گیاهان بومی مصر نادرست است. «نیلوفر» بنا به واژهبندی امروزین، همان است که بومی ایران بوده و در مصر باستان یافت نمیشده است. آن گیاهان بومی مصر (جنس Nymphaea) در اصل لالهی آبی هستند و به ردهی متفاوتی از گیاهان تعلق دارند. به بیان دیگر اصولا به کار بردن کلمهی نیلوفر برای گیاهان بومی مصر نادرست است و باید آنها را به همین اسم «لالهی آبی» نامید.[21]
نکتهی مهم دیگر آن است که آلکالوئیدهایی که اغلب به گیاه نیلوفر مصری منسوب شده، در «لالهی آبی» وجود ندارند. موادی مثل نیمفائین[22]، نوسیفِرین[23]، و نوفاریدین[24] که خواص ضددرد و سرخوشیآور دارند، تنها در نیلوفر پارسی (جنس Nelumbo) یافت میشوند. مهمتر از همه آن که همین گیاه اخیر حاوی آپومورفین[25] هم هست، که خواص تهوعآور دارد و در دورانهای جدیدتر همچون محرکی برای میل جنسی مردانه و نعوذ به کار گرفته میشده است.[26]
هرودوت اشاره کرده که مصریان نیلوفر را میخوردهاند.[27] اما توضیح نداده که کدام بخش گیاه مصرف میشده و چه پیامدی به بار میآورده، و همچنین منظورش روشن نیست که نیلوفر پارسی را میگوید یا لالهی آبی مصری را. با این همه چون هرودوت در میانهی دوران هخامنشی و در خارج از مصر مینوشته، احتمالا به سنتی فراگیرتر از روندهای درونزاد مصری اشاره میکرده و با توجه به ویژگیهای داروشناسانهای که گفتیم، قاعدتا منظورش نیلوفر پارسی بوده و نه لالهی آبی.[28]
البته متون مصری کهن هم به خورده شدن نیلوفر اشاره میکنند، اما گویا آن را همچون نوعی سبزی خوراکی و در پیوند با آشپزی میدیدهاند، و اشارهای به اثر روانگردان یا داروییاش دیده نمیشود.[29] با این حال در متون پزشکی مصری -به طور مشخص بندهای ۲۰۹ و ۴۷۹ پاپیروس ابرز- اشارهای هست به این که «سِشِن شب را در شراب میگذراند» و این به انداختن گل لالهی آبی به درون ظرف آبجو یا شراب اشاره میکند.
در این شرایط اگر آلکالوئیدی در آن بخش از گیاه وجود داشته باشد، در الکل حل خواهد شد و همراه آن وارد بدن میشود. در پاپیروس تورین که داستانی دربارهی زنی شهوانی را روایت میکند هم بالای سر نقاشی او گل نیلوفر کشیدهاند، و این را به مصرف نیلوفر به مثابه محرک نیروی جنسی یا مست کننده حمل کردهاند.[30]
پس هرچند شواهد فراوانی داریم که نشان می دهد مصریان گل لالهی آبی را در شراب میانداختهاند و برای آن ارزش آیینی قایل بودهاند، اما پژوهشهای جدید نشان میدهد که این گیاه فاقد آلکالوئید است و اثر روانگردان و محرک ندارد و ترکیبات بیوفلاوینوئید[31] موجود در آن هم اثری بر نعوذ و میل جنسی ندارد.[32] بنابراین به احتمال زیاد مصریان باستان برای لالهی آبی -شاید به خاطر زیبایی این گل و پیوندش با آب- اثرات محرک جنسی قایل بودهاند، اما این عقیده از جنس خرافههایی دیگر بوده که مثلا برای مار یا شاخ کرگدن هم چنین خواصی قایلاند، و پشتوانهی علمی ندارد.
از سوی دیگر نیلوفر پارسی به خاطر دارا بودن آلکالوئیدهای گوناگون احتمالا تاثیر روانگردان داشته و آپومورفین موجود در آن در مقدار اندک میل جنسی را افزون میکند، هرچند دزهای بالاتر به استفراغ شدید منتهی میشود. کارکرد دارویی نیلوفر از دیرباز در ایران زمین شناخته شده بوده و در قرون بعدی هردو خاصیت آن مورد اشاره قرار گرفته است. اما اینها به تمدن ایرانی مربوط میشوند و هرچند پس از دوران هخامنشی به مصر هم وارد شدهاند، با سنت درونزاد پزشکی مصری ارتباط برقرار نمیکنند.
کشف هیجانانگیزی که حدود سی سال پیش سر و صدای فراوان به پا کرد، به پژوهشی مربوط میشد که مدعی بود در موی مومیاییهای مصری مقداری چشمگیر از دو مادهی نیکوتین و کوکائین پیدا شده است.[33] این موضوعی بسیار بحثبرانگیز بود. چون کوکائین به طور انحصاری در گیاهان تکامل یافته در قارهی آمریکا یافت میشود و نیکوتین هم با آن که در چندین گیاه خوراکی با میزان اندک وجود دارد، اما در تراکمی که در مومیاییها یافت شده بود، تنها میتواند از دود کردن یا جویدن تنباکو برآمده باشد.
یعنی اگر این پژوهش درست باشد، نشان میدهد که در هزارهی دوم (هزارهی دوم پ.م) تجارتی میان قارهی آمریکا و مصر برقرار بوده، که بسیار دور از انتظار است. با این حال روششناسی به کار گرفته در این مقالهها جای چون و چرا دارد و به ویژه موی مومیاییهای بررسی شده به احتمال زیاد طی قرن گذشته دستخوش آلودگیهای مدرن بودهاند. یعنی دعویهای مورد نظرمان تا وقتی گواهانی محکمتر با روشی علمیتر پیدا نشود، پذیرفتنی نیست.[34]
پس با مرور دادهها و بحثهایی که دربارهی داروسازی در مصر باستان در جریان است، میتوان چنین نتیجهگیری کرد که مصریان به شکل شگفتانگیزی در شناسایی و استفاده از گیاهان دارویی سادهانگارانه و ناکارآمد عمل میکردهاند. در میان گیاهان دارویی مهم تقریبا هیچ یک بومی مصر نیست، و این در شرایطی است که بدنهشان همزمان با حیات مصر در تمدن ایرانی شناسایی و کاشت و نامگذاری میشده است.
سومین شاخصی که برای ارزیابی درجهی پیشرفته بودن پزشکی مصری در اختیار داریم، متونی است که در این تمدن با این محوریت معنایی نوشته شده است. این متون هرچند بسیار شهرت دارند و فراوان مورد پژوهش قرار گرفتهاند، اما به شکلی شگفتانگیز کم حجم و ابتدایی هستند. این متون را «پاپیروسهای پزشکی مصری» مینامند که مجموعهشان در میانهی قرن بیستم میلادی به آلمانی ترجمه شد.[35] هرچند این عنوان دقیقی نیست و بیشتر این نوشتارها به جادوگری مربوط میشوند و نه پزشکی.
همهی این متون در پی غارت و تاراج اروپاییانی از مصر خارج شده که امروز باستانشناس یا دانشمند پنداشته میشوند، ولی مرور زندگینامهشان نشان میدهد که اغلب گوردزدانی عادی و ماجراجویان غارتگری با دانش و علایق علمی بسیار اندک بودهاند. به همین خاطر دربارهی شرایط پیدا شدن این پاپیروسها بسیار کم میدانیم و گاه حتا این که در معبد یا مقبرهای پیدا شده و با چه اشیای دیگری همراه بودهاند، نامعلوم است.
با این حال خود سندها ارزشمند هستند و میتوان با وارسی کاغذشان به تاریخهای دقیقی دربارهشان دست یافت. نکتهی جالب دربارهی این پاپیروسها آن است که اغلبشان دیرآیند هستند و ردپایی از تاثیر تمدن ایرانی را نشان میدهند. چون اغلبشان در دوران حاکمیت هیکسوسها بر شمال مصر (حدود سال ۱۸۵۰ /۱۵۷۰ پ.م ) به بعد نوشته شدهاند[36] و این قومی مهاجم و احتمالا سامیتبار بوده که از جنوب غربی ایران زمین به شمال مصر تاخته است.
به احتمال زیاد محتوای نهفته در این پاپیروسها کهنتر است و تصویر باستانی فرهنگ مصری از بدن انسان را ثبت کرده است، اما جای تامل دارد که کتبی شدن این سنت و تبدیل شدناش به نوشتار به عصر هیکسوسها مربوط میشود. قدیمیترین سند در میان این دوازده سند، «پاپیروس پزشکی زنان کاهون»[37] است که تاریخش به حدود سال ۱۶۰۰ (۱۸۲۵ پ.م) و قبل از عصر هیکسوسها باز میگردد و توسط پتری در نزدیکی هرم سنوسرت سوم در لاهون کشف شده است. این در ضمن کهنترین متن جهان دربارهی بیماریهای زنان هم به شمار میآید. در این متن به موضوعهایی مثل تشخیص حاملگی زنان، تعیین جنسیت جنین، و داروی سقط جنین اشاره شده است. هرچند این اشارهها غرقه در باورهای جادویی است و فرایندهای عقلانی چندانی در آن نمیتوان تشخیص داد.
اصولا محتوای این پاپیروسها را به سختی میتوان در ردهی تاریخ علم پزشکی جای داد. هیچ وحدت موضوعی یا نظم منطقی در محتوایشان وجود ندارد و به جز یک استثنا هیچ توصیفی از معاینه و درمان تجربیِ یک بیمار واقعی در آنها یافت نمیشود. مرجعیت متن هم نه پزشکان و تجربهشان، که گفتار شاهان یا خدایان است.
تنها استثنا در این میان پاپیروس ادوین اسمیت[38] است که کهنترین سند تاریخ دربارهی جراحی هم هست. این متن همان است که گفتیم در دوران هیکسوسها (سال ۱۸۵۰ /۱۵۷۰ پ.م ) نوشته شده و با سایر پاپیروسها تفاوتی چشمگیر دارد. چون در آن روششناسیای علمی و رویکردی تجربی و عینی به امر درمان دیده میشود. متاسفانه دربارهی شرایط یافت شدن این سند چیزی نمیدانیم و تنها خبر داریم که در میانهی قرن نوزدهم میلادی ادوین اسمیت نامی آن را در لوکسور از دلالی خریده است.
در این متن منطقی پیشرفته و متفاوت با باقی متون پزشکی مصری دیده میشود. مثلا علایم بیماری به صورت خوشهای از نشانگان فهرست شده و شواهدی هست که شمردن نبض همچون نوعی نشانه رواج داشته است. همچنین این که آسیب به نقاط خاصی از سر میتواند باعث فلج شدن دست و پا شود شرح داده شده است. اینها همه دستاوردهای پزشکی مهمی هستند که اغلب به یونانیان منسوب میشوند. در حالی که این پاپیروس بیشک قرنها پیش از پیدایش فرهنگ یونانی نوشته شده، و در زمانی تدوین شده که مردمی از آسورستان شمال مصر را تسخیر کرده بودند و بر آن حکومت میکردند.
پاپیروس مهم دیگر اِبِرز است که بسیار طولانی است و ۱۱۰ صفحه دارد. این متن در سال نهم سلطنت آمنحوتپ اول (سال ۱۸۸۳ / ۱۵۳۸ پ.م) نوشته شده و گردآوریای از چندین متن ناهمگن است که بی نظم خاصی کنار هم آمده و در یک مجموعه نوشته شدهاند. بخشهایی از این متن در نوشتههای دیگر (مثلا در پاپیروس لندن و برلین و هِرست) تکرار شده اند. در همین پاپیروس است که ایدهی «متو» و جریان سیالها در بدن شرح داده شده و جهانبینی مصریان باستان دربارهی بدن انسان را روشن میسازد.
هرچند متون عوامانه دربارهی جراحی مصریان باستان خیالپردازیهای فراوان کردهاند، اما حقیقت آن است که هیچ ابزاری که به جراحی مربوط باشد از لایههای باستانشناختی مربوط به مصر باستان کشف نشده است. تنها ابزاری که چنین کارکردی بدان منسوب شده، به دوران حاکمیت رومیها مربوط میشود و تنها بازنمایی ابزاری که احتمالا به کار جراحی میآمده نیز به همین دوران تعلق دارد.[39] این در قرون آغازین میلادی است و دوران انقراض تمدن کهن مصری.
مصریان باستان میان فناوری و جادو تفکیکی قایل نبودند و معتقد بودند مهمترین ابزاری که خواست را به امری عینی بدل میکند، زبان است. کلمهای که در متون جدید به «جادو» ترجمه شده، در اصل مصریاش «هِکا» خوانده میشده و این نام ایزدبانویی است که بیان جادویی وردها و اثرگذاریشان بر روندهای طبیعی را مدیریت میکرده است.
میتوان گفت از سویی زبان و از سوی دیگر فن در مصر باستان با این تعبیر از جادو آمیختگی بنیادینی داشته است. طوری که مراسم مذهبی یکسره در درون بافت به کارگیری کلام جادویی جای میگرفتهاند و فنونی مثل مومیاگری هم بیش از آن که با عینیت پیکر مادی سر و کار داشته باشند، به بستر گفتمانیای تکیه میکردهاند که از وردها و دعاهای فراوان تشکیل میشده است. حدسم آن است که غیاب بدن در مومیاییهای جانوری تا حدودی از این باور ناشی شده باشد که اصل نیروی نهفته در یک بدن مومیایی شده، در دعاها و وردهایی نهفته که بر آن خوانده شده است، و این حتا در غیاب بدنی در میانهی لفاف مومیایی هم اثرگذاریاش را حفظ میکند.
امروز پژوهشگران پزشکی مصری را به دو ردهی جادوگرانه و علمی تقسیم میکنند. اما این ردهبندی چندان متوازن و درستی نیست. نخست بدان دلیل که بدنهی متون و آثار به همان ردهی جادوگرانه مربوط میشوند، و دوم به این خاطر که این دو موازی بودهاند و روشهای جادوگرانه هرگز به روشهای علمی منتهی نشدند یا با آن پیوند برقرار نکردند. روشهای علمی در واقع بسیار دیرآیند هستند و از دوران هخامنشی به بعد در مصر رواجی محدود پیدا میکنند و کمی بعد با سقوط هخامنشیان از میدان به در میشوند. یعنی سنت درونزاد و غالب در مصر همان است که جادویی خوانده میشود. در این چارچوب به جای دارو و ابزار جراحی با طلسمها و اشیای حامل دعا و ورد سر و کار داریم. یعنی واسطهی مادی درمان هم از جنس اشیای جادوگرانه بوده و با بدن زنده ارتباطی علمی و عقلانی برقرار نمیکرده است.
در میان اینها به خصوص درمان بیماریهای فک و دندان توجه زیادی بین مورخان برانگیخته و آن را نمودی از روش علمی برخورد با پزشکی دانستهاند. با توجه به کیفیت نان و فراگیر بودن دنداندرد در مصر، دور از انتظار نیست که در میان متنهای یاد شده، پنجتایشان به بیماریهای دندان هم اشاره میکنند.[40] علاوه بر اینها پاپیروس ریلاند را هم داریم که موضوعش پزشکی نیست، اما اشارههایی در این مورد دارد.
در دوران پادشاهی کهن کلمهای در مصری باستان رایج بوده که امروز دندانپزشک ترجمه میشود، و از دوران پادشاهی میانه به بعد متونی داریم که ارجاعهایی پیاپی به درمان فساد دندان دارند. با این حال هیچ گواه عینی مشخصی پیدا نشده که مداخلهای درمانی بر دندانها را نشان دهد. یعنی این پزشکان دندان در اسناد تاریخی هیچ ردپایی از خود به جا نگذاشتهاند.[41]
این احتمالا بدان دلیل است که درمان و پزشکی بیشتر بر محور جادوگری و خواندن دعا استوار بوده و نه دستکاری عینی بدن با نتایج ملموس درمانی. در کل نزدیک به صد نام از پزشکان مصری در اسناد به جا مانده که هفت نفرشان لقب دندانپزشک دارند و از اینها هم شش نام در اسناد پادشاهی کهن ذکر شدهاند.[42] با این حال هیچ شاهدی در دست نداریم که در مصر باستان کاری واقعی و سودمند برای درمان بیماریهای دهان و دندان انجام پذیرفته باشد.[43]
نه در متون و نه در اسکلتها و مومیاییهای بازمانده از آن دوران نشانی از طرح درمانی کارآمدی دیده نمیشود.[44] نمونههایی از «پل دندان» هم که ادعا شده در دهان مومیاییها وجود داشته، اغلب پس از پژوهش بیشتر تدبیری ساده از آب در آمده که مومیاگران روی جسد اعمال کردهاند و نه ترفندی درمانی در زمان حیات فرد.[45] چنین مینماید که مصریان مثل ابتداییترین جوامع گردآورنده و شکارچی تنها در حد کشیدن دندان فاسد و نیشتر زدن به دمل لثه بیماریهای دهان و دندان را مدیریت میکردهاند،[46] و حتا نمونههای کشیدن دندان فاسد هم در بقایای اجساد مصریان بسیار نادر است.[47]
احتمالا بخشی از ناکارآمدی پزشکی مصری و بیتوجهیشان به عضوی دم دستی مثل دندان، که بسیار هم در معرض آسیب بوده، به شیوهی اندیشیدنشان به بدن انسان و بازنماییشان از تندرستی و بیماری مربوط باشد. نمونهاش را در مربوط کردن فساد دندان با آفتهای گیاهی میتوان دید، که همتایی در تمدن ایرانی هم دارد. چنین مینماید که نخست در بابل باستان بوده که پوسیدگی دندان را ناشی از «کرمخوردگی» دانستهاند. دعاهای درمانی بابلی نشان میدهد که فساد دندان را ناشی از کرمی شبیه به کرم انجیر میدانستند که در دهان لانه میکند و با عفریتی پیوند دارد که سردرد و دنداندرد ایجاد میکند. این دعاها بر کشتن این کرم دندانخوار تاکید دارند. در مصر هم باور مشابهی وجود داشته و به طور مشخص در پاپیروسی[48] کاتبی میگوید همکارش دچار کرمخوردگی دندان شده و در آنجا این کرم را «فنت» مینامد که احتمالا یعنی کرمک یا کرم انگل روده.[49]
از اینجا آشکار میشود که امری عیان مثل شکستگی و فرسودگی دندان که با چشم قابلمشاهده بوده، و قاعدتا میبایست در ردهی زخمها میگنجیده و درمان میشده، چون در بافتی کشاورزانه با آفتهای گیاهی (کرم گذاشتن میوه) همسان انگاشته شده، در بنبستی از عقاید جادویی و آیینهای شمنی گرفتار آمده و هرگز به سوی درمانی عینی و تجربی راهی نگشوده است.
این تصویرپردازی اشتباهآمیز دربارهی بدن و بیماری به بیماریهای دندان منحصر نیست و در مصر کلیت فرایندهای درمانی را زیر سایهی خود پنهان میکند. بر مبنای «پاپیروسهای پزشکی» دوازدهگانه میتوان تصویری از بازنمایی بدن در تمدن کهن درهی نیل به دست آورد. مصریان باستان معتقد بودند جان از جنس هواست و این هوا به طور مستقیم از راه تنفس به قلب میرسد و با لولههایی در بدن پخش میگردد. آنان بین سیاهرگ و سرخرگ و حتا بین رگ و نای و عصب تمایزی قایل نبودند و همه را لولههایی برای انتقال هوا میپنداشتند که روی هم رفته «مِتو» خوانده میشدند.
«متو» اما با خون یا هوا برابر نیست، و به طور کلی هر سیالی که در بدن گردش کند را شامل میشود. بنابراین خون، ادرار، مخاط، هوا، منی، عرق و همچنین نیروهای روحی مثبت و منفی و ارواح پلید بیماریزا همگی زیر برچسب «متو» میگنجند.[50] بدن از دید مصریان مجموعهای از لولهها و مجاری بوده که این «متو» در آن جریان پیدا میکرده، و مرکزش قلب بوده است. این تصور آشکارا از تجربهی زیستهی مصریان در اقلیمشان ناشی میشده و جریان یافتن نیل در بسترش و در آبراهههایش را شبیهسازی میکرده، که باعث زنده شدن زمین و روییدن گیاهان میشده است. توصیف این مجاری و کارکردشان در دوازده پاپیروس یافت میشود که روی هم رفته «پاپیروسهای پزشکی مصری» خوانده میشوند.
بر مبنای شرحهایی که از پاپیروس ابرز داریم، چنین مینماید که از دید مصریان بخشی از لولههای درون بدن مواد دفعی بدن را -که «وهدو» نام داشت و همتای مدفوع پنداشته میشد- به سطح بدن میآوردند و تحویل هوا میدادند. اگر این «وهدو» درست دفع نمیشد، با «متو» درمیآمیخت و خون را «میخورد» و این به سفت شدگی و لخته شدن خون میانجامید. به همین خاطر بخش مهمی از دغدغهی پزشکان مصری دفع کردن «وهدو» بود.[51]
این سنت جادوگرانهی پزشکی مصری نه تنها عقلانی و علمی نبوده، که آشکارا ضدعلمی هم بوده و شگفت آن که طی هزاران سال هیچ پیشرفتی پیدا نمیکند و در همان شکل اولیه باقی میماند. برخی از عناصر درمانهای مصریان از آزمایش و خطاهایی روزمره برخاسته است، که نمونهاش تجویز عسل و خامه برای گلودرد است. برخی دیگر زیانبار و خطرناک هستند. مثل مالیدن ادرار و مدفوع بر زخمها برای دفع موجودات خبیث و دیوها و جلب نظر خدایان درمانگر، که احتمالا به عفونت شدید زخمها منتهی میشده و با این حال پافشاری عجیبی دربارهاش وجود داشته است.[52]
برخی از این درمانهای جادویی کمابیش مضحک هستند. مثلا در بند ۲۵۰ پاپیروس ابرس دعایی داریم برای انتقال سردرد میگرنی از کلهی بیمار به یک ماهی! یا در بند ۷۶۳ همین پاپیروس دعایی دیگر میخوانیم که برای درمان سرماخوردگی عادی است: «بیرون بریز ای اندماغ! بیرون بریز ای پسر اندماغ، بیرون بریز ای تو که استخوانها را میشکنی، که جمجمه را نابود میکنی، که هفت سوراخ کله را مریض میکنی!».[53]
این متون هیچ ساختار علمی و عقلانیای ندارند و بیشتر باید در ردهی ادعیه و نوشتارهای جادوگرانه ردهبندی شوند. به عنوان مثال در یکی از این اسناد به زنی اشاره شده که دندان درد و ورم لثه دارد، و عارضهاش به قدری شدید است که نمیتواند دهانش را باز کند. این توصیف با توجه به تاکیدی که بر اندامهای تناسلی زن هست، احتمالا به دختری نوجوان و تازه بالغ مربوط میشود و شاید این اختلال از درآمدن دندان عقل ناشی شده باشد. هرچند قفل شدن دهان میتواند از نوعی کزاز هم حکایت کند.[54] به هر روی تشخیص و درمان در این مورد به کلی بیربط است. چون تاکید شده که دلیل این بیماری رنجه شدن رحم است، و دستورالعمل درمانی پیشنهادی آن است که او را برابر کاسهای بنشانند که درونش روغن و عود ریخته شده و چنین بخوری به او بدهند و همزمان واژنش را از ادرار خر پر کنند![55]
با مرور این متون است که میتوان دریافت تصویر مورخان یونانی دربارهی پزشکی مصری از ابتدایی بودن فرهنگ خودشان نسبت به مصریان ناشی میشده، و همچون گواهی معتبر قابل استناد نیست. مثلا هرودوت میگوید پزشکان مصری بسته به اندامهای گوناگون تخصصهای متفاوتی داشتهاند و برخی برای درمان بیماری چشم و دندان و سر آموزش ویژه میدیدهاند.[56] بر همین مبنا در بسیاری از متون عمومی تاریخی و حتا منابع تخصصی مصرشناسی آوردهاند که فن پزشکی مصری چندان پیشرفته بوده که به شاخههایی تخصصی تقسیم میشده است. اما چنین برداشتی گمراه کننده و نادرست است.
ردهبندیای که هرودوت به دست میدهد روایتی دست و پا شکسته از چارچوبی است که با مرور پاپیروسهای پزشکی میتوان به ساخنتارشان پی برد. این تفکیک مبنایی علمی و عقلانی نداشته و بر اساس اساطیر مصری استوار میشده است. مثلا هوروس چون در نبرد با سث از چشم جادویی خویش کمک میگیرد، هنگام اجرای مراسم جادویی برای درمان چشم به یاری خوانده میشده است. به همین ترتیب ایزیس چون پیکر تکه تکهی شوهرش را سرهم کرد و از او بارور شد، به همراه ایزدبانوی فروپایهای به اسم توآرت برای درمان نازایی و زایمان آسان و رفع بیماریهای جنسی مهم پنداشته میشدهاند.
توت هم که ایزد نوشتن و خط است، طبعا برای پزشکانی که با نوشتن دعاها جادوگری میکردهاند، اهمیت داشته است. در شرایطی که بیماری همهگیری رخ میداد، برای سِخمِت قربانی میگذاشتند و آیینهای مفصل برگزار میکردند؛ و او ایزدبانویی با سر شیر بود که معمولا خشمگین و ویرانگر تصویر میشد. همچنین برای مارگزیدگی یا گزشهای جانوران سمی دیگر از ایزدبانوی سِرقِت و کاهنان او کمک میخواستند، و ایزدبانوی «هِکا» که حامی جادوگران بود هم کاهنان ویژهی خود را داشت.
در میان ایزدان مصری شخصیت مهمی به اسم ایمحوتپ هم وجود داشته که در اصل انسانی بوده که به مقام خدایی رسیده است. او وزیر اعظم فرعون زوسر از سلسلهی سوم بود و همان است که یونانیها بعدتر با اسم اسکولاپیوس از مصر وامگیریاش کردند. او هم ایزد نگهبان معماران و دبیران بود و هم بنیانگذار پزشکی پنداشته میشد.
این نمونهها نشان میدهد که برداشت مصریان از درمان اصولا زیرشاخهای از اساطیر آفرینششان بوده است. این اساطیر نسبت به آنچه در یونان و روم باستان وجود داشته بسیار دیرینهتر، بسیار نویساتر و بسیار پیچیدهتر بوده است. از این رو طبیعی است که نویسندگانی مثل هرودوت یا پلینی مصر را مرجع خرد و عقلانیت بدانند و پزشکیاش را با اعجاب بنگرند. اما در اینجا ما با نوعی خطای ناظر سر و کار داریم که به فروپایگی گزارشگر نسبت به موضوع مربوط میشود، و نباید آن را به مقام والای موضوع حمل کرد.
- Brier, 2001: 117–123. ↑
- Miller, 2008: 56-57. ↑
- Miller, 2008: 58. ↑
- schistosomiasis ↑
- Schistosoma haematobium ↑
- Rutherford, 2008: 102. ↑
- Strongyloides ↑
- Taenia echinococcus ↑
- Sandison and Tapp, 1998: 39-40. ↑
- Dracunculus medinensis ↑
- Sandison and Tapp, 1998: 45. ↑
- Counsell, 1984: 196. ↑
- Salavert et al., 2020. ↑
- Salavert et al., 2020. ↑
- Counsell, 1984: 197. ↑
- Counsell, 1984: 197-198. ↑
- Counsell, 1984: 199-202. ↑
- Counsell, 1984: 202. ↑
- Harer, 1985: 49–54. ↑
- Counsell, 1984: 205-206. ↑
- Counsell, 1984: 205. ↑
- nymphaeine ↑
- nuciferine ↑
- nupharidine ↑
- Apomorphine ↑
- Counsell, 1984: 205. ↑
- هرودوت، تواریخ، کتاب دوم، بند ۹۲. ↑
- Counsell, 1984: 205. ↑
- Counsell, 1984: 206. ↑
- Schumann and Rossini, 2001. ↑
- bioflavonoids ↑
- Counsell, 1984: 206-209. ↑
- Balabanova et al., 1992: 358. ↑
- Counsell, 1984: 210-215. ↑
- Grapow, 1954-1973. ↑
- Grapow, 1954: Vol.1. ↑
- Kahun Gynaecological Papyrus ↑
- Edwin Smith Papyrus ↑
- David, 1984: 181. ↑
- Miller, 2008: 62. ↑
- Miller, 2008: 61-62. ↑
- Miller, 2008: 62.. ↑
- Leek, 1984: 104–133. ↑
- Leek, 1986: 35–48. ↑
- هرودوت، تواریخ، کتاب دوم، بند ۸۵. ↑
- Miller, 2008: 68. ↑
- Miller, 2008: 69. ↑
- Anastasii V ↑
- Miller, 2008: 66-67. ↑
- David, 1984: 186. ↑
- Miller, 2008: 65. ↑
- Ebers Papyrus 326; Edwin Smith Papyrus, Case 8. ↑
- David, 1984: 183. ↑
- Miller, 2008: 62. ↑
- Miller, 2008: 62. ↑
- هرودوت، تواریخ، کتاب دوم، بند ۸۵. ↑
ادامه مطلب: گفتار پنجم: جامعهشناسی تاریخی پزشکی و مومیاگری
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب