پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار نخست: حالات هشیاری

گفتار نخست: حالات هشیاری

فلاسفه‌ی عهد نوزايى، براى آگاهى و هشيارى تعريفى ساده داشتند، به گمان جان لاك، «آگاهى، عبارت است از درك آنچه كه در درون ذهن خود آدم مى‌‌گذرد».[1] بر اساس اين تعريف، آگاهى عبارت بود از چيزى يگانه و يكپارچه، كه تنها يك سطح و يك جنبه داشت، و آن هم ادراك خود، به عنوان يك واقعيت خارجى بود. تعريف كنونى ما از آگاهى هم چيزى شبيه به اين است، اما -به گمان خودمان- دقت و عمقى بيشتر دارد.

دويست سال پس از لاك، ويليام جيمز با توجه به ويژگيهايش، آگاهى را تعريف كرد و آن را پديده‌‌اى شخصى، پويا، پيوسته و انتخابى دانست.[2] بر اساس اين تعريف، آگاهى پديده‌‌اى ذهنى و وابسته به اشخاص است، بنابراين چيزى به عنوان آگاهى مستقل از افراد و اشخاص قابل‌‌تصور نيست و در هر شخص هم حالتى خصوصى و نامشترك با بقيه را دارد. آگاهى در ضمن پديده‌‌اى پويا است، چون موضوع آگاهى و محتواى درك خودآگاه در هر مقطع از زمان با مقاطع ديگر تفاوت مى‌‌كند، و به همين دليل انتخابى هم هست، چون تا حدودى خود ما تعيين‌‌كننده محتوا و نوع عناصر گنجانيده در آن هستيم. در ضمن آگاهى پديده‌‌اى پيوسته است و نمى‌‌توان آن را به كوانتوم‌‌هايى معنادار و طبيعى شكست. جيمز، با توجه به اين ويژگى‌‌ها، استعاره مشهور خود را به كار برده بود و آگاهى را به رودى تشبيه مى‌‌كرد كه ماهيان و آبهاى موجود در آن مرتبا دگرگون مى‌‌شوند و گذرند، اما شكل ظاهرى آن همچنان پا برجا مى‌‌ماند. جيمز به عنوان يك كاركردگرا معتقد بود كه آگاهى نوعى پديده تكاملى است كه نيازى از آدمى را رفع مى‌‌كند. اين ديدگاه در مقابل نظر فلاسفه و روانشناسان ساختارگرا –مانند تيچنر[3]– قرار داشت كه پديده‌‌اى مانند آگاهى را تنها از ديد تشكيلاتى و ساختارى مورد توجه قرار مى‌‌دادند و به فايده تكاملى و كاركرد آن بى‌‌توجه بودند.

رسيدن به تعريفى دقيق در مورد آگاهى كارى است دشوار. هريك از ما تصورى از آن را ذهن داريم، كه از برخى جنبه‌‌ها مفيد است. در اين نوشتار، تعريفى از آگاهى و خودآگاهى را به دست خواهيم داد كه از رويكرد سيستمى سرچشمه مى‌‌گيرد. براى همخوان بودن مفاهيم ارائه شده در اين مجموعه رساله‌‌ها، همين تعريف نيمه فلسفى-نيمه فيزيكى را نگه خواهيم داشت و از آن زاويه به مبحث آگاهى نگاه خواهيم كرد.

موجود زنده، عبارت است از سيستمى پيچيده و خودسازنمانده، كه در طول زمان نگانتروپى -يا پيچيدگى، يا اطلاعات- خود را افزايش مى‌‌دهد. اين كاركرد، تنها در شرايطى امكان‌‌پذير مى‌‌گردد كه سيستم در شرايطى نزديك به تعادل، -ولى نه متعادل- قرار داشته باشد. به قول هيكن -بنيانگذار دانش هم‌‌افزايى[4] زندگى ديناميسمى است كه به سوى تعادل ميل مى‌‌كند اما هرگز به آن نمى‌‌رسد.[5]

موجود زنده، به دليل داشتن توانايى خودسازماندهى، اين ويژگى را دارد كه تغييرات محيط را در درون سيستم خود به شكلى سازمان‌‌يافته تصوير كند. به بيان ديگر، سيستم زنده نسبت به تغييرات محيط خارج از خود واكنش نشان مى‌‌دهد و اين واكنش همان تصويرى است كه از دگرگونيهاى محيط، بر ساختار پوياى ماده زنده منعكس مى‌‌شود. برداشت شخصى نگارنده از اين تصوير، همان مفهوم بازنمايى[6] است. اين بازنمايى، همان است كه در ابعاد ذهنى كانون توجه فلاسفه و عصب‌‌شناسان كنونى است. به گمان من، بازنمايى، واژه‌‌اى مترادف با آگاهى است. آگاهى، عبارت است از توانايى بازنماياندن تغييرات محيطى، در درون سيستم زنده. اگر سيستمى آنقدر پيچيده شود كه از خودش هم -در خودش- بازنمايى داشته باشد، آنگاه آن سيستم خودآگاه است. خودآگاهى به اين معنا، يك حالت خاص از آگاهى است.

آگاهى، يا همان توانايى بازنمايى، بسته به پيچيدگى و شرايط فيزيولوژيك سيستم زنده، سطوح گوناگون پيدا مى‌‌كند. وجه تمايز اين سطوح از يكديگر، دقت بازنمايى، گستره اطلاعاتى به كار گرفته شده در تشكيل تصوير بازنمايى شده، و نقش پنجره توجه[7] در آن است. يعنى حجم و نوع اطلاعات ورودى به سيستم زنده، و نوع و دقت پردزشى كه بر آنها انجام مى‌‌شود، تعيين كننده سطوح گوناگون آگاهى است. فردى كه بيدار است و به تلويزيون نگاه مى‌‌كند، اطلاعاتى بينايى-شنيدارى را از از تلويزيون دريافت مى‌‌كند و پردازشى مناسب با محركهاى غيرواقعى و داستانى را بر آنها اعمال مى‌‌كند. اين فرد در يك سطح از آگاهى قرار دارد، و فرد ديگرى كه در خواب به سر مى‌‌برد، در سطحى ديگر. اين فرد دوم، بيشتر اطلاعات حسى محيط خود را ناديده مى‌‌گيرد و بيشتر به پردازش اطلاعات ذخيره شده در حافظه‌‌اش مى‌‌پردازد. شخص ديگرى هم كه در حالت اغما فرو رفته، آگاهى دارد، ولى پنجره توجه، گستره اطلاعاتى مورد استفاده، و سطح خودآگاهانه بودن اين پردازشهايش با بقيه فرق مى‌‌كند.

موجود زنده، از ديد نظريه سيستم‌‌هاى پيچيده، چيزى جز يك نظام بغرنج پردازنده اطلاعات نيست. سيستمى است كه آنقدر پيچيده شده تا بتواند نسبت به تغييرات جهان خارج از خود، پاسخهايى متعادل كننده داشته باشد. سطوح گوناگونى از پردازش اطلاعات را در چنين سيستمى مى‌‌توان در نظر گرفت. يك سطح، – كه ما در اينجا خودآگاهى ناميده‌‌ايم- عبارت است از پردازش اطلاعاتى كه نتايج حاصل از آن بار ديگر پردازش شود و دركى از روند درك را در خود سيستم نيز ايجاد كند. در اين حالت دامنه پردازش اطلاعات بسيار زياد است و محركهاى محيطى، به دليل نقش تعيين كننده‌‌اى كه در تداوم اين حالت هشيارى دارند، با موشكافى و تيزبينى زيادى مورد تحليل قرار مى‌‌گيرند. اما هيچ سيستم پردازنده‌‌اى اين توانايى -يا نياز- را ندارد كه همواره در اين سطح از هشيارى باقى بماند. اين حقيقتكه پديده‌‌اى مانند خواب در اين گستره چشمگير در جهان جانوران ديده مى‌‌شود، خود مؤيد اين امر است كه نياز و توان لازم براى تداوم اين حال خاص هشيارى در جانوران وجود ندارد.

به اين ترتيب به تعريفى از آگاهى و سطوح آن رسيديم. اين كه دقيقا چه آستانه‌‌اى از تغييرات مى‌‌تواند سطوح گوناگون پردازشى را به عنوان سطوح متفاوت آگاهى از هم متمايز كند، پرسشى است كه در اينجا مجال پرداختن به آن نيست. آنچه كه در اينجا مهم است، به ياد داشتن وجود اين سطوح و در نظر داشتن رابطه آنها با يكديگر است.

يك نكته ديگر را هم بايد در اينجا ذكر كرد، و آن هم اين كه آگاهى، به عنوان يك كليت، پديده‌‌اى پويا و ديناميك است. سطوح ياد شده تنها كوششهايى براى توجيه و تفسير ماهيا آگاهى هستند و اشاره به آنها را نبايد به عنوان تأييد رويكرد جزءانگارانه در نظر گرفت. آگاهى كل درهم بافته‌‌اى از رفتارهاى پردازشى عصبى است، كه ما براى سادگى كار خود، آن را بر اساس معيارهايى قراردادى -مانند درجه خودآگاهى و پنجره توجه- به سطوح گوناگونى مى‌‌شكنيم. به ياد داشتن اين حقيقت كه روابط رفت و برگشتى فراوانى در بين سطوح مفروض آگاهى وجود دارند، ما را از خطاى ساده‌‌انديشى در مورد آگاهى نجات خواهد داد.

سطوح آگاهى، در تعادلى پويا با يكديگر قرار دارند. يعنى هر سيستم زنده بر اساس نيازهاى خود، و شرايط محيطش، در بين سطوحى كه توسط پيچيدگى سيستمش تعيين مى‌‌شوند، رفت و آمد مى‌‌كند. مثلا آدم را در نظر بگيريد. اين موجود، يك سيستم پيچيده زنده است كه بر اساس ساختار خاص خود، داراى سطوح متفاوتى از آگاهى است. اينكه در هر مقطع زمانى، هر آدمى در كدام سطح از آگاهى باشد، توسط هزاران عامل مختلف تعيين مى‌‌شود، كه مهمترينشان شرايط محيطى -مثلا تراكم محركهاى حسى- و شرايط فيزيولوژيك بدنى -مانند خستگى يا بيمارى- است. آدم، به عنوان يك موجود زنده، در هر لحظه بسته به تغييرات اين عوامل درونى و برونى، در يك سطح آگاهى به سر مى‌‌برد. ناگفته پيداست كه هر جاندار ديگرى -مثلا يك مگس- هم بر اساس درجه پيچيدگى خود داراى سطوح خاصى از آگاهى است كه آنها نيز توسط عوامل درونى و برونى ديگرى كه خاص آن گونهه و فرد خاص است تعيين مى‌‌شوند. خودآگاهى، كه برخى از انسان‌‌ها خود را تنها مدعى تملك آن مى‌‌دانند، تنها يكى از اين سطوح است كه در ساير جانداران مى‌‌تواند وجود داشته باشد يا نداشته باشد. وجود يا عدم وجود اين سطح وابسته به پيچيدگى سيستم پردازنده موجود زنه است، كه آن نيز خود با درجه پيچيدگى كل سيستم زنده ارتباط پيدا مى‌‌كند.

آشناترين سطح آگاهى براى ما، هشيارى خودآگاه معمولى است. سطحى از آگاهى كه در آن پنجره توجهى نسبتا تنگ دارييم و در هر لحظه به محركهاى خاصى بيشترين توجه را مى‌‌كنيم و در مورد پردازش آنها خودآگاهانه فكر مى‌‌كنيم. اين سطح از آگاهى، با وجود مشهور و ملموس بودن، تنها بخش كوچكى از عمر دستگاه عصبى ما را تعريف مى‌‌كند. همه ما، بخش عمده عمر خود را در سطوح ديگرى از آگاهى مى‌‌گذرانيم، اما به دليل خوداگاه بودن اين سطح ملموس، معمولا مفهوم “خود” -يا “من”- رادر همان سطح معنى مى‌‌كنيم.

خواب، فكر و خيال، خلسه، اغما، حالات هيجانى شديد و… همه و همه نمونه‌‌هايى از ساير سطوح آگاهى هستند. ما، بى‌‌آنكه به طور خودآگاهانه زياد در موردش بينديشيم، بيشتر عمر خود را در اين حالات اخير مى‌‌گذرانيم.

فكر و خيال و به اصطلاح “در عالم هپروت[8] بودن”، يكى از سطوح نيمه‌‌خودآگاه آگاهى است كه در موردش تجربه در دسترس بيشترى داريم. در واقع فكر و خيال يكى از سطوح مشهور آگاهى است. اين حالتى است كه از تغيير نيمه ارادى سطح آگاهى، -از هشيارى معمولى، به هشيارى معطوف به داستان‌‌سازى هاى ذهنى- پديد مى‌‌آيد. يك پژوهش هوشمندانه كه توسط دانشمندى به نام اريك كلينگر انجام شده، نشان داده كه اين پديده شيوعى بيش از حدود قابل‌‌انتظار ما دارد. در يك آزمایش[9] بسته‌‌اى به عده‌‌اى دانشجو داده شد كه به طور تصادفى در طول روز بوق مى‌‌زد. اين بسته به طور متوسط هر چهل دقيقه يك‌‌بار بوق مى‌‌زد و آزمودنى‌‌ها مى‌‌بايست هربار با شنيدن صداى بوق گزارش دهند كه در چه وضعى از آگاهى قرار دارند. با كمال تعجب معلوم شد كه يك سوم زمان بيدارى فعال اين افراد، به فكر و خيال مى‌‌گذشته است.[10] اين نتيجه، به همراه اين حقيقت كه يك سوم عمر افراد به خواب مى‌‌گذرد، بيانگر اين اصل است كه بيشتر عمر ما در حالتى غير از خودآگاهى هشيارانه مى‌‌گذرد.

براى فكر و خيال سه كاركرد اصلى ذكر كرده‌‌اند. مهم‌‌ترين كاركرد اين پديده، آزمودن گزينه‌‌هاى رفتارى و احتمالات كاركردى به طريقه ذهنى است. به اين ترتيب اين رفتار نشانگر نوعى مكانيسم محك زننده رفتار، و تصميم‌‌گيرنده در مورد گزينه‌‌هاى رفتارى موجود است. دومين كاركرد احتمالى فكر و خيال، تداوم هشيارى در زمانى است كه محرك‌‌هاى محيطى براى بالا نگه داشتن آگاهى معطوف به خرج كافى نيستند. اين موضوع را به ويژه دانشجويانى كه در يك كلاس خسته كننده حاضر شده‌‌اند خوب مى‌‌توانند تأييد كنند!

سومين عملكرد مهم اين رفتار، عبارت است از حل مسئله. نشان داده شده كه برخى از مشكلات و مسائل مطرح براى افراد، در اين دوره تغيير سطح آگاهى حل شده‌‌اند. مثال‌‌هاى فراوانى در اين مورد وجود دارند كه رؤياى ككوله در مورد ساختار حلقوى مولكول بنزن، يك نمونه كلاسيك از آنهاست[11] به اين ترتيب به نظر مى‌‌رسد كه يكى از نتايج فكر و خيال كردن، تسهيل مكانيسم “شهود” -در معناى عام كلمه- باشد.[12]

الگوهاى موجود در اين سطح از آگاهى، با توجه به جنس و سن تفاوت مى‌‌كند. در كل افراد جوان بيشتر از پيرها، و زنان بيشتر از مردان فكر و خيال مى‌‌كنند. تخيلات افراد جوان و بالغ بيشتر از افراد مسن مربوط به مسائل ملموس و پيش‌‌پا افتاده زندگى روزمره است.[13] احتمال اين كه مردان در حين انجام يك كار بدنى به فر و خيال فرو بروند بيشتر از زنان است. زنان از اين تخيلات بيشتر براى حل مسئله بهره مى‌‌برند، همچنين بيشتر از مردان در مورد آينده فكر و خيال مى‌‌كنند. در ضمن تخيلات آنها عناصر و افراد آشناى بيشترى را در بر دارد و بيشتر بر محور شخصيت خودشان مى‌‌چرخد.[14]

فكر و خيال سطحى نيمه خودآگاه است كه بخشهايى از آن با يادآورى ساده قابل دستيابى هستند. به همين دليل هم اين حالت را به عنوان يكى از سطوح نزديك به هشيارى خودآگاه معمولى رده‌‌بندى مى‌‌كنند. اگر از اين سطح بگذريم، به حالات ناخودآگاه‌‌ترى مى‌‌رسيم كه خواب -موضوع بحث ما- مشهورترين آنهاست. خواب، با وجود اهميت فيزيولوژيكش، تنها سطح باقى مانده از آگاهى نيست. سطوح ديگرى از آگاهى را هم در موجودات انسانى -و برخى از ديگر جانوران- مى‌‌توانيم ببينيم. اين سطوح ناآشناتر را “آگاهى تغيير يافته ASC مى‌‌نامند. [15] در بخش ضميمه همين رساله اطلاعاتى پايه در مورد اين سطوح خواهيد يافت. براى دستيابى به اطلاعات بيشتر مى‌‌توان به مراجع نگاه كرد، اما بايد به اين توجه شود كه محور بحث اين رساله خواب است و مراجع ياد شده نيز بيشتر از اين زاويه به قضيه سطوح ديگر آگاهى نگاه كرده‌‌اند.

 

 

  1. Lock, 1690: 24.
  2. James.- 1890
  3. Titchenere
  4. Synergetics
  5. Haken.- 1991
  6. Representation
  7. پنجره توجه بخشى از محركهاى محيطى است كه به طور انتخابى توسط سيستم زنده گزينش شده و مورد پردازش دقيقتر قرار مى‏گيرد.
  8. Day dreaming
  9. Eric Klinger
  10. Bartusiak et al.- 1980
  11. Schachter.- 1976
  12. Singer et al.- 1975
  13. Parks et al.- 1988, 1989
  14. Goldstein et al.- 1988
  15. Altered States of Consciousness

 

 

ادامه مطلب: گفتار دوم: فيزيولوژى ساعت درونى

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب