بخش سوم: ماهیت خلاقیت
سه دیدگاه متمایز در مورد ماهیت خلاقیت وجود دارد. گروهی از پژوهشگران – به رهبری روانشناسی به نام وایسبرگ- معتقدند ذهن یک آدم خلاق درست مثل یک آدم عادی کار میکند، و تنها تفاوتی که در این افراد وجود دارد، به دقت، سرعت و دامنهی تجزیه و تحلیلهایشان مربوط میشود. این نگرش خلاقیت را به مجموعهای از کارکردهای حافظه، پردازش اطلاعات، و آزمون و خطاهای متوالی تجزیه میکند. اینها همان عناصری هستند که شالودهی فعالیت عادی ذهن را بر میسازند.
دیدگاه دوم، نگرشی رُمانتیک است که خلاقیت را امری جادویی و استثنایی میداند که تنها برخی از نوابغ به آن مجهزند. کارل ریموند پوپر، فیلسوف مشهور، یکی از هواداران این دیدگاه است. از دید او، هستی از بر هم افتادن سه جهانِ متمایز تشکیل میشود:
جهان اول که از اشیا و چیزهای ملموس تشکیل یافته،
جهان دوم که از حسها و دریافتهای ذهنی ساخته شده، و
جهان سوم که مجموعهی نظریهها و چارچوبهای ذهنی – مانند قواعد علمی و سبکهای ادبی- را در بر میگیرد.
از این زاویه، حل خلاقانهی مسئله رخدادی است که به جهان سوم مربوط میشود و بنابر این ماهیتی فرامادی و تقریبا جادویی دارد.
سومین دیدگاه بیشتر در میان عصبشناسان و روانشناسانی که به کارکرد مغز علاقهمندند، رواج دارد. پاسنر که یکی از هواداران این دیدگاه است، آن را نگرش «ذهن آماده» خوانده است. بر مبنای این نگرش فرآیندهایی که در جریان حل خلاقانهی مسئله بروز میکنند، محصول طبیعی فعالیت شبکهی عصبی مغز هستند، و به همین دلیل هم ماهیتی جادویی ندارند و به نوابغ هم منحصر نیستند. با این وجود، این شیوه از عملکرد مغز با فعالیت عادی و روزمرهی آن تفاوتهایی دارد.
مهمترین تفاوت آن، امکان نادیده گرفتن و فراتر رفتن از الگوهای رایج و آشنای حل مسئله است. ما در این کتاب، برداشت سوم را میپذیریم.
بنابراین از دید ما خلاقیت امری پیش پا افتاده و عام نیست، اما امری استثنایی و منحصر به نوابغ بزرگ هم محسوب نمیشود. خلاقیت شیوهای از پردازش اطلاعات و راهی برای حل مسائل است که هرچند در دسترس همگان است، به ندرت مورد استفاده قرار میگیرد.
با این تعبیر خلاقیت را میتوان به اشکال گوناگون تعریف کرد. در سادهترین شکل، خلاقیت را میتوان توانایی حل مسائل با روشی تازه دانست. به همین دلیل هم حل مسئله به تنهایی برای اثبات خلاقیت کافی نیست. آدم خوشحافظهای که توانایی زیادی برای فراگیری و حفظ کردنِ شیوههای حل مسئله دارد، و یا باهوش است و به سادگی از میان راهحلهای آموخته شده، روش مناسب برای رویارویی با مسئلهای آشنا را پیدا میکند، لزوما خلاق نیست.
با این تعریف، همهی ما تا حدودی خلاق هستیم. هیچ انسانی نیست که مانند رایانه یا ماشین حساب تنها بر مبنای تکرار راهحلهایی از پیش معلوم، مسائل خود را حل کند. همهی ما تا حدی خلاقیت داریم. ولی تنها برخی از ما که از این خلاقیت به طور مداوم استفاده میکنند و آن را پرورش میدهند، به عنوان انسانهایی خلاق شهرت مییابند.
خلاقیت بیتردید با آموزشهای دوران کودکی و زمینهی خانوادگیِ رشد افراد ارتباط دارد، اما امری جبری نیست. خلاقیت در واقع نوعی مهارت است که میتوان آن را در هر سنی آموخت و با تمرین پرورش داد. همان طور که استفاده از روشهای خلاقانه به توسعه و توانمند شدن این حوزه از ذهن میانجامد، استفاده نکردن از آن و بسنده کردن به راهحلهای آشنا نیز به تدریج عضلات خلاقیت را تنبل میکند.
ادامه مطلب: بخش چهارم: سطوح خلاقیت
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب