بخش هشتم: فرآیند خلاقیت
به این معمای ساده فکر کنید:
چگونه میتوان بدون برداشتن نوک قلم از روی کاغذ، تمام این نقاط را با چهار خطِ راست طوری به هم مرتبط کرد که قلمتان از هیچ نقطهای دو بار نگذرد و هیچ نقطهای هم از خط بیرون نماند؟
اگر پیش از این با این معما برخورد نکرده باشید، آن را همچون مسئلهای غریب خواهید فهمید. اما ذهن شما چطور با چنین معمایی روبهرو میشود؟
یکی از نخستین کتابهایی که کوشید به طور علمی به این پرسش پاسخ دهد، «هنر اندیشیدن» نوشتهی گراهام والاس بود که در سال 1926.م منتشر شد. والاس در این کتاب چهار گام را برای حل خلاقانهی مسائل ذکر کرده بود. امروز مرحلهی پنجمی به این گامها افزوده شده است. چنین به نظر میرسد که این پنج گام میتوانند چارچوب نظری معتبری را برای فهمیدن فرآیند خلاقیت فراهم آورند. اما قبل از آن که به شرح این پنج مرحله برسید، یعنی پیش از خواندن بقیهی کتاب، سعی کنید معمای نُه نقطه را حل کنید. اگر پاسخ را یافتید یا از حل کردنش ناامید شدید، به خواندن ادامه دهید، تا با پنج گام فرآیند تفکر خلاق آشنا شوید:
گام نخست: آمادگی
نخستین گام در گشودن یک معما، مرحلهی آمادگی است. در این مرحله ذهن به طور فعال با معما برخورد میکند، و مسئله را در قالب مجموعهای از مفاهیم، واژگان، گزارهها و روایتها صورتبندی میکند. شما هنگامی که در حال خواندن جملات بند پیش بودید و میخواستید مسئلهی نه نقطه را بفهمید، در این مرحله به سر میبردید. آمادگی، مرحلهایاست که شما حرکت در فضای ابهام را آغاز میکنید و انبوه امکاناتی را که توسط مسئله خلق شدهاند، تشخیص میدهید.
مرحلهی آمادگی بسته به نوع معما میتواند زمانی کم یا زیاد را به خود اختصاص دهد. زمان آمادگی در مورد مسائل عادی معمولاً اندک، و در مورد مسائل غریب معمولاً طولانی است. فرد پس از فهمیدن صورت مسئلهای عادی، به خزانهی اطلاعاتیاش – حافظه، کتاب، یا آرای دیگران- مراجعه میکند و راهی برای حل مشکل مییابد. به این ترتیب مرحلهی آمادگی در مورد مسائل عادی به راه حلی عادی و هنجارین منتهی میشود.
اما مسائل غریب از چنین راه سرراست و حاضر و آمادهای محروماند. به همین دلیل هم ممکن است مرحلهی آمادگی در آنها مدتی طولانی به درازا بکشد. غریب یا عادی بودن مسئله، بیش از آن که به وجود یا غیاب راه حلی هنجارین مربوط شود، به آگاهی ذهن از این پاسخ و بسنده کردنش به آن ربط دارد. کسی که مسئلهای را فارغ از پیشداشتها و راهحلهای معمول میفهمد، گام نخست برای حل خلاقانهی آن را برداشته است.
میگویند روزی یکی از استادان چینی مکتب کنفوسیوس برای مباحثه نزد خردمندی از مکتب ذن رفت و مجموعهای از پرسشها و پاسخها را در ذهن خود آماده نگه داشته بود تا هنگام بحث با حریف آنها را به کار بگیرد. فرزانهی ذن که میزبان بود، به مهمانش چای تعارف کرد. استاد کنفوسیوسی هم یک فنجان چای برای خود ریخت. پس از آن، فرزانهی ذن بار دیگر از او خواست تا برای خودش چای بریزد. استاد کنفوسیوسی برآشفت و گفت: «مگر نمیبینید که فنجان من پر شده و جا ندارد؟ چطور باز چای بریزم؟»
و پاسخ شنید: «فنجان ذهن شما هم به همین ترتیب انباشته است و برای شنیدن سخنان من جا ندارد. فنجان خود را خالی کنید و بعد برای خودتان چای بریزید».
مرحلهی آمادگی چیزی شبیه به این است. یعنی با خالی کردن ذهن از تفسیرهای دست و پاگیر، و توجه کامل و بیطرفانه برای فهمیدن ماهیت مسئله همراه است. این نکته، البته به معنای فراموش کردن کل دانستهها در مورد موضوع نیست. چون چنین کاری نه ممکن است و نه مطلوب. ما برای فهمیدن مسئله به خزانهی دانستههای خود نیاز داریم، اما باید مراقب باشیم در قید قالبهای مفهومیشان گرفتار نشویم.
جالب آن است که فردوسی هنگام شرح مرحلهی آمادگی بزرگمهر، به این شرطِ مهم با دقت اشاره کرده است:
بیاورد شترنج بوزرجمهر پر اندیشه بنشست و بگشاد چهر
در فارسی قدیم، «چهر» بیش از آن که مترادف با «صورت و رخسار» باشد، به معنای سرشت و نهاد به کار میرفته است. از این رو گشودن چهره را میتوان همتای «باز کردن ذهن» و گشودگی نسبت به امکانات پیشاروی خویش دانست. پراندیشه بودن هم که به معنای برخورداری از دانستهها و روندهای منطقی و آشنای مرسوم است. چنین به نظر میرسد که همین دو نکته، کلید عبور موفقیتآمیز از مرحلهی آمادگی است: «پر اندیشه، گشودن ذهن…»
گام دوم: تیمار
پس از فهمیدن صورت مسئله، مرحلهی دیگری آغاز میشود که «تیمار کردن» نام دارد. ممکن است در هنگام آغاز این مرحله انگیزهی فرد برای حل مسئله به جای خود باقی باشد، اما ذهن به دلیل سر و کله زدن با معمایی به ظاهر حل ناشدنی، خسته میشود و بازده و کارآیی آن کاهش مییابد.
در این مرحله مسئله زیر فشار محرکهای محیطی از مرکز توجه رانده میشود و فراموش میگردد. در نتیجه معما از شکل زبانی، شفاف، و خودآگاهِ اولیهاش بیرون میآید و در قالب مجموعهای از مفاهیم غیرزبانی و ناخودآگاه در حافظه ذخیره میشود. شواهد نشان میدهد که ذهن در این مرحله مسئله را رها نمیکند. برعکس، به پردازش اطلاعاتِ مربوط به آن ادامه میدهد و در سطحی ناخودآگاه همچنان پاسخهای مناسب را جستجو میکند.
نگهداری مسئله در ناخودآگاه و سبک و سنگین کردن مستمر آن را تیمار کردن مینامند. تیمار کردن به دو شیوه انجام میپذیرد:
نخست) راهبرد پیکرتراش؛ همان فراموش کردن فعال و انتخابی عناصر مسئله است. ذهن در زمان تیمار کردن درست مانند پیکرتراشی عمل میکند که بخشهای ناخواستهی یک تکه سنگ یا چوب را میتراشد و پیکرهی مورد نظرش را از دل آن بیرون میآورد. ذهن هم بخشهای نامربوط و عناصر اضافی مسئله را در زمان تیمار نادیده میگیرد و به این ترتیب مسئلهی پیچیدهی اولیه را به مجموعهای ساده و روشن از مفاهیم کلیدی تبدیل میکند.
دوم) راهبرد نقاش؛ همان توجه کردن فعال و معمولاً ناخودآگاهانه به شواهدی است که میتواند در حل معما کارگشا باشد. در این روش ذهن مانند نقاشی عمل میکند که لکههای رنگ را به ترتیب بر بوم سپید میگذارد، و به این ترتیب با افزودن عناصری به مسئلهی اولیه، آن را برای حل شدن آماده میکند.
راهبرد نقاش با جذب مشاهدات، توجه به دادهها، و جستجوی فعال اطلاعاتی همراه است که به شکلی به مسئله مربوط میشوند. ممکن است این کار خودآگاهانه و ارادی انجام شود، اما معمولاً این روند به طور ناخودآگاه و خودکار رخ میدهد. همین جستجوی دادههای مربوط به مسئله و ارزیابی عناصر آن است که خصلتی بازیگوشانه دارد. اگر بخواهیم رفتار یک ذهن خلاق را در مدل خودمان نشان دهیم، باید مرحلهی تیمار را با پرسه زدن تقریبا تصادفی ذهن در فضای ابهام مترادف بدانیم. ذهن در مرحلهی تیمار در لابهلای امکانهای موجود سرگردان میشود و با ارزیابی پاسخهای احتمالی برای معما، مسیرهایی متنوع و گاه متعارض را برای دستیابی به راهحل میآزماید.
بزرگمهر به روایت فردوسی، این مرحله را با چیدن تصادفی مهرهها بر تخت شترنج و کلنجار رفتن با مجموعهشان تجربه کرد.
همی جست بازی چپ و دست راست همی راند تا جای هریک کجاست
در ماجرای بزرگمهر، زمان تیمار کردن تنها یک شبانه روز به طول انجامید. اما یک مسئله بسته به پیچیده بودنش میتواند زمانی از چند ساعت تا چند ماه را در حالت تیمار بگذراند. برخی از بزرگترین دستاوردهای تاریخ اندیشه سالها در ذهن فردی خلاق تیمار میشدهاند. دستگاه فلسفی کانت، نظریهی تکاملی داروین، و مکانیک عمومی نیوتون نمونههایی از مسائلیاند که تیمارهایی چندین ساله را از سر گذراندهاند.
ذهن در زمان تیمار کردن مسئله، به بازآرایی عناصر درونی آن، و بازسازی تقریبا تصادفی روابط میان آنها میپردازد. راهبرد نقاش و پیکرتراش، از این بازبینی و بازسازی بازیگوشانه و مستمر ناشی میشوند.
بسیاری از این ترکیبهای تصادفی و راهحلهای آزمایشی به قدری نامناسب و دیوانهوار به نظر میرسند که تنها در ذهن ناخودآگاه میتوانند اندیشیده شوند. ذهن خودآگاه ما، فعالانه چنین ترکیبهای ناآشنایی را حذف میکند و دادههای مربوط به روابط نامعقول و ناهنجار را سانسور مینماید.
به همین دلیل هم تیمار کردن مرحلهای مهم و بنیادین در فرآیند خلاقیت است. تنها در ذهن ناخودآگاه و در زمانی طولانی است که آزمایش روشهای مختلف حل مسئله ممکن میشود. بخش مهمی از این پاسخهای تصادفی هرگز به مرتبهی ذهن خودآگاه راه نمییابند و در همان سطح ناخودآگاه باقی میمانند و به اصطلاح از یاد میروند. با این وجود، گهگاه پاسخی ارزشمند از این لایه به ادراک خودآگاه ما نشت میکند. پاسخی که به دلیل پردازش شدنش در سطحی دور از دسترس اندیشهی خودآگاه، ناگهانی و الهامآمیز جلوه میکند.
پاسخهایی که از مرحلهی تیمار بیرون میآیند، نتایجی هستندکه راهِ رسیدن به خود را نشان نمیدهند. یعنی همچون جوابهایی حاضر و آماده جلوه میکنند که معلوم نیست چطور و از کجا به دست آمدهاند. هنگامی که چنین پاسخی به ذهنمان خطور میکند، چنین به نظرمان میرسد که بدون کنکاش چندانی برای دستیابی به جواب معما، ناگهان با راهحل آن روبهرو شدهایم. این حسِ شهود ناگهانی و برقآسا بودنِ ظهور پاسخ، در واقع توهمی بیش نیست. چون ذهن ناخودآگاه ما در تمام مدتِ تیمار به پردازش و بررسی فعال مسئله مشغول بوده است، اما به دلیل نوع خاص پردازشی که بر آن اعمال کرده، نمیتواند مسیر دستیابی به پاسخ را اعلام کند. مسیری که ساختاری غیرزبانی، پرابهام، و ناخودآگاه داشته است و به همین دلیل به سادگی به دادههای زبانی و دقیقِ سطح خودآگاه ترجمهپذیر نیست.
گام سوم: روشنشدگی
پرسه زدن در میان امکانهای متنوع و توجه به گزینههای پیشارو، میتواند به حل مسئله بینجامد. این مرحله را «روشن شدگی» مینامند. روشن شدگی وضعیتی است که در آن ذهن از چارچوب مرسوم و آشنای اندیشیدن در مورد مسئله خارج میشود و با تجربهی تغییری کیفی، چارچوبی نو را برای تحلیل معما بر میسازد. به این ترتیب، نوعی چرخش ذهنی پدید میآید و فرد خلاق از وضعیت ابهامآمیز اولیه به نوعی وضعیت روشن و رضایتبخش میپرد. این امر، به صورت نوعی گشودگی لذتبخش در افکار تجربه میشود. روشنشدگی میتواند محصول انباشت اطلاعات و به دست آوردن دادههایی تازه دربارهی مسئله باشد. اما افزایش حجم دادهها به تنهایی برای روشن شدگی کافی نیست. در واقع این پدیده نوعی دگرگونی کیفی است نه کمی. در بسیاری از موارد، از یاد بردن برخی از عناصر مسئله –یعنی روش پیکرتراش- است که روشن شدگی را ممکن میسازد.
اتصال عناصر پراکندهی مرتبط با مسئله، و متبلور شدنش در قالب راهحلی معقول است که حس روشن شدگی را ایجاد میکند. از این رو این مرحله بیشتر مدیون ترکیب کردن عناصر و بازآرایی روابط موجود در مسئله است تا انباشتن اطلاعات. هرچند این انباشت هم میتواند روند یاد شده را آسانتر کند.
احتمال دستیابی به وضعیت روشن شدگی و سرعت ورود به این مرحله، همان عاملی است که افراد خلاق را از دیگران متمایز میسازد. روانشناسی به نام وایسبرگ نشان داده که این توانایی ثابت و ذاتی نیست و با تمرین افزایش مییابد. پس میتوان برای خلاقتر بودن، ذهن را با انجام تمریناتی ذهنی ورزیده ساخت.
یکی از ویژگیهای جالب مرحلهی روشن شدگی آن است که در زمانی بسیار اندک تجربه میشود. بر خلاف مرحلهی طولانی تیمار، روشن شدگی (که آگاهی یافتن بر دستاوردهای این دوره است)، معمولاً در زمانی بسیار کوتاه رخ میدهد و همواره با متوقف شدن گفتگوی درونی همراه است. یعنی در جریان «روشن شدن پاسخ»، مکالمهای که معمولاً در ذهنمان با خودمان داریم، برای لحظاتی قطع میشود. به همین دلیل هم روشن شدگی را به صورت احساسی غیرعادی و جادویی میفهمیم.
روشن شدگیهایی که در زمانی طولانی بروز میکنند، مواردی کمیاباند و خلاقیت سرد خوانده میشوند. خلاقیتهایی که به دستاوردهای بزرگی مانند نظریهی نسبیت و فلسفهی کانت انجامیدند، نمونههایی از این خلاقیتهای سرد محسوب میشوند. در این موارد کل نظریه و چارچوب ذهنی ناگهان به ذهن خودآگاه نازل نمیشود، بلکه به تدریج و با چفت شدن زنجیرهای از روشن شدگیهای پیاپی با هم، شکل میگیرند.
در اکثر موارد، روشن شدگی با نوعی حس سرخوشی و شفافیت همراه است و در چند ثانیه به وقوع میپیوندد. به همین دلیل هم آن را «گرم» مینامند. دانشمندی به نام مِتکالف، این نوع روشن شدگی را با عبارت «پدیدهی آهان!» توصیف کرده است. چون گویی در یک آن فرد به نکتهی مهمی در مورد مسئله آگاه میشود و معمولاً با ابراز عبارتی شبیه به «آهان» موضوع را بیان میکند.
به این ترتیب آشکار است که شهود مشهور ارشمیدس در مورد وزن اجسام شناور در آب، از نوع گرم بوده است. چون علاوه بر محل رخ دادنش – حمامی که احتمالاً گرم بوده!- ناگهانی بودنش هم در تمام تاریخها ذکر شده است.
از رفتار بعدی ارشمیدس هم میتوان به میزان سرخوشی و هیجان ناشی از این وضعیت روشن شدگی پی برد. چون چنان که میدانیم، پس از آن که مسئلهی مکانیکی خود را در حمام حل کرد، همان طور برهنه بیرون دوید و با فریادِ «اورِکا» (به یونانی یعنی یافتم) روشن شدنش را به اطلاع رهگذران رساند!
روشن شدگی بزرگمهر هم ظاهراً از نوع گرم بوده است. چون پس از بیست و چهار ساعت تیمار کردن مسئله به ناگهان رخ داد، اما او نسبت به ارشمیدس واکنشی بسیار موقرانهتر از خود نشان داد:
به یک روز و یک شب چو بازی بیافت ز ایوان سوی شاه ایران شتافت
گام چهارم: ارزیابی
تصور عمومی بر آن است که ذهن خلاق با ورود به مرحلهی روشن شدگی کارش را به پایان میبرد و دستاوردی ماندگار از خود به جای میگذارد. اما این تصور نادرست است. مرحلهی روشن شدگی، به معنای دستیابی به نقطهای از فضای امکانهاست که «برای لحظهای» بهینه و رضایتبخش مینماید. اما این که نقطهی یاد شده به راستی معرف راه حلی مطلوب است یا نه، باید با آزمودن و محک زدن بیشتری اثبات شود.
در افراد خلاق، مرحلهی روشن شدگی با مرحلهای دنبال میشود که «ارزیابی» نام دارد. ذهن در مرحلهی ارزیابی راهحلِ به دست آمده را میآزماید و اعتبار آن را محک میزند. بسیاری از این راهحلها، در شکل اولیهی خود وضعیتی خام و ناقص دارند و باید با بررسی بیشتر تکمیل شوند. برخی دیگر اصولا فاقد ارزشاند و اشتباهی به عنوان نتیجه اعلام شدهاند. یعنی موارد زیادی پیش میآید که ذهن مرحلهی روشن شدگی را تجربه میکند و میپندارد به دستاوردی مهم نایل آمده است، اما وقتی نتیجه با محک نقد آشنا میشود، پوچ و چرند از آب در میآید. یک نمونه از این روشن شدگیهای اشتباهی را وینسون چرچیل در کتاب خاطراتش آورده است.
چرچیل –که بیتردید مرد باهوشی بوده- نقل میکند که شبی ناگهان از خواب پرید و حس کرد راز مهمی را در مورد هستی کشف کرده است. پس با همان حال خوابآلود برخاست و راز مهمش را بر تکه کاغذی نوشت و راضی از این که این حقیقت غایی را فراموش نخواهد کرد، بار دیگر به خواب رفت. صبح فردا، دید جملهای که شب قبل به نظرش کشفی تکان دهنده بوده، این است: «بوی گندِ تربانتین (نوعی واکس چوب) کائنات را پر کرده است!»
بدیهی است که اگر چرچیل بامدادان خبر این کشف بزرگ را در جراید منعکس میکرد یا میکوشید آن را در قالب کتابی با عنوان «افشای راز بزرگ هستی» اعلام کند، شهرت خود را به عنوان مردی هوشمند تا به امروز حفظ نمیکرد. توانایی دور ریختن شهودهای بیارزش و روشن شدگیهای غیرقابل استفاده، مهمترین صفتی است که فرد خلاق باید در این مرحله داشته باشد.
از این رو پاسخ آندره مالرو به این پرسش که «چگونه نویسندهی بزرگی شدید؟» معنادار است. پاسخ مالرو این بود: «با دور ریختن نوشتههایم».
تنها شهودهایی ارزش دارند که در مرحلهی ارزیابی هم سرسختی به خرج دهند و از محک نقد سربلند بیرون بیایند. چنین پاسخهایی معمولاً به پرسشهایی تازه منتهی میشوند، مثل شترنج که به تخته نرد ختم شد!
گام پنجم : اجرا
تازه پس از پایان یافتنِ مرحلهی ارزیابی است که کار اصلی فرد خلاق شروع می شود. مرحلهی اجرا، آن بخشی از فرآیند خلاقیت است که به زایش محصول ملموس و عینی خلاقیت منتهی میشود. در چهار گام نخستی که شرحش گذشت، همه چیز در ذهن شخص خلاق رخ میداد. این چهار مرحله از بیرون قابلمشاهده نیست. احتمالاً دوستان و اعضای خانوادهی بزرگمهر و ادیسون و داوینچی چیزی جز ادعاها و بیانهایی از این که چیزی خلاقانه در حال رخ دادن است، نمیدیدهاند. مرحلهی اجرا، آن بخشی از فرآیند خلاقیت است که دستاوردهای تفکر را به محصولهایی ملموس و دیدنی برای همگان تبدیل میکند.
مخترعی که ایدهای خلاقانه در مورد دستگاهی تازه به ذهنش میرسد، تا وقتی که آن را نسازد و جلوی متخصصان فن نگذارد، چیزی جز سخنانی مبهم و پیچیده برای ارائه به ایشان نخواهد داشت. بزرگمهر پیش از آن که با پیک هندیان شترنج بازی کند و او را ببرد، دلیلی برای اثبات این که معمای بازی را گشوده است، در دست نداشت. کانت و نیوتون هم تا وقتی که اندیشههای خلاقانهی خود را در قالب کتابها و رسالههایی صورتبندی، ثبت و منتشر نکردند، در جهان علم و فلسفه به رسمیت شناخته نشدند.
اجرای یک اندیشهی خلاقانه، با وجود ظاهر بیآزار و سادهاش، مهمترین مرحلهی فرآیند خلاقیت است. کسی که چهار مرحلهی نخست را با موفقیت پشت سر بگذارد، اما از دستیابی به راهی برای اجرای ایدههایش ناتوان باشد، در چشم همگان فردی با تخیل قوی یا حتی خیالپرداز جلوه خواهد کرد، و هرگز به جایگاه افراد خلاق دست نخواهد یافت. این تصویر بیرونی به قدری تاثیرگذار است که معمولاً خودِ فرد خلاق هم وقتی در اجرای افکارش ناکام میماند، با اطرافیانش به توافق میرسد و خود را همچون کسی با «تخیل قوی» و نه «خلاقیت زیاد» باز میشناسد.
خلاقیت هنگامی تکمیل میشود که ایدههای زاده شده در جریان روشنشدگی، تحقق یابند. به این شکل است که ایدهها به خوبی محک میخورند و ارزش خود را به عنوان راه حلهایی واقعی نشان میدهند. در واقع مرحلهی ارزیابی، اگر خوب پیگیری شود، خود به خود به سطح اجرا ارتقا مییابد.
مشهور است که زمانی از ادیسون رمز خلاقیتش را پرسیدند و پاسخ شنیدند: «یک درصد ابتکار و 99 درصد پشتکار». مرحلهی اجرا، در واقع همان 99 درصد پشتکارِ مورد نظر ادیسون است. در این مرحله است که روشهای تازه برای حل مسائل علمی محک میخورد و در جریان تبدیل شدن به مقالهای علمی یا کتابی تاثیرگذار، در آزمایشگاهها یا در میان خبرگان فن آزموده میشود. مخترعان در همین مرحله مسیر ساخت و تولید دستگاه تازهی خود را پشت سر میگذارند و فیلسوفان و ادیبان در این گام مشکلات موجود بر سر راه ثبت و نگارش دستاوردهای ذهنی خویش را از پیش پای خویش بر میدارند.
معمولاً فرد خلاق در مرحلهی اجرا با مشکلات واقعی ایدهی اولیهاش آشنا میشود. فکری که در ابتدا خلاقانه به نظر میرسیده و از مرحلهی ارزیابی هم عبور کرده، پس از این که به پای اجرا رسید، نقصها و نارساییهایی را در خود آشکار میسازد که پیش از این نامرئی بودند. فردی به راستی خلاق است که از آشکار شدن این نقصها نترسد و مسائل نوظهوری را که در جریان اجرا زاده میشوند، به عنوان بخشی از فرآیند حل مسئله بپذیرد. به این ترتیب راهبرد خلاقانهای که برای حل مسئله ابداع شده بود، به شکلگیری خوشههایی تازه از مسائل پیچیدهتر منتهی میشود.
به همین دلیل هم مرحلهی اجرا از جنسِ کارهای تکراری و ساده نیست. این مرحله به دلیل چالشهایی که در خود نهفته است، میتواند بسیار بارور و هیجانانگیز باشد. در همین مرحله است که اندیشهی خلاقانهی اولیه به تدریج صیقل میخورد و پختهتر میشود و در نهایت به صورت یک محصول ملموس و «واقعی» قابلیت ارائه پیدا میکند.
ادامه مطلب: بخش نهم: تلههای خلاقیت
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب