بخش نخست: متون – گفتار سوم: داستان بلروفون 

بخش نخست: متون

گفتار سوم: داستان بلروفون

گذشته از داستان عبری و مصری، روایتی یونانی نیز از داستانِ مرد پاکدامن و بانوی هوس‌‌ران وجود دارد که در چند داستان به یادگار مانده است. مشهورترین روایت، به ماجرای بلروفونِ پهلوان مربوط می‌‌شود. بلروفون (Βελλεροφῶν) یا بلروفونتِس (Βελλεροφόντης) یکی از کهن‌‌ترین پهلوانان یونانی است که در متن‌‌های باستانی معمولاً در کنار پرسئوس و هراکلس از نامش یاد می‌‌شود. نامش از ریشه‌‌ی بِلونِه (βελόνη) به معنای نیزه و پرتابه و زوبین گرفته شده و بنابراین از نظر معنایی با اسم آرش به معنای نیزه‌‌انداز مترادف است.

کیرک به تازگی این نظریه را مطرح کرده که نام او کشنده‌‌ی بِلِروس[1] معنا می‌‌داده است و این را از اشاره‌‌ای دریافته که در آن بلروفونِ جوان به قتل موجودی سایه‌‌گون به نام بلروس متهم می‌‌شود. در این نظریه، این موجود دیوی لوکیایی بوده که به دست این پهلوان کشته شده است[2]. بلروفون یکی از پهلوانان هیولاکش مشهور بوده و به دلیل چیرگی‌‌اش بر هیولایی شیرسر به نام کیمِرا شهرت دارد. ناگفته نماند که پسوند «ـ فون» در نام این پهلوان در نام و لقب پهلوانان دیگر یونانی، مانند هرمس، نیز مصداق دارد و به معنای «کشنده» است.[3]

کهن‌‌ترین روایت از این پهلوان را می‌‌توان در بندهای 150 تا 200 از کتاب ششم ایلیاد خواند. متن ایلیاد به کمک شرح و بسطی که نویسندگان بعدی یونانی در آن داده‌‌اند، بهتر فهم می‌‌شود. در این متن می‌‌بینیم که بلروفون به دلیل ارتکاب جرمی در جوانی از شهر خود رانده می‌‌شود و سفر پرماجرای خود را آغاز می‌‌کند. طبق این روایت، او فرزند گلاوکوس[4] ــ شاه کورینت ــ و بنابراین نوه‌‌ي سیزیف[5] افسانه‌‌ای بوده است. جرمی که به تعبید او منتهی شد، قتل برادرش دِلیادس[6]، یا همان بلروس مشهور، بوده است. بلروفون بعد از آن که از شهر خود رانده شد به نزد شاه تیرونس[7] رفت که پرویتوس[8] نام داشت. این شاه او را از گناهانش پاک کرد، اما در دربار او دردسر جدیدی ایجاد شد. این دردسر همان مضمونی را برساخت که داستان بلروفون را به ماجرای یوسف شبیه می‌‌کند.

ملکه‌‌ی دربار پرویتوس زنی بود به نام آنتِئیا[9] (کتاب ششم ایلیاد) یا استِنِبوئیا[10] (دو تراژدی گمشده‌‌ی اوریپیدس به نامهای بلروفونتس و استنوبوئیا) که دلباخته‌‌ی بلروفون شد و چون این پهلوان پیشنهادش را رد کرد، به او تهمت زد که به وی نظر داشته است. پرویتوس سخن همسرش را باور کرد، اما از کشتن مهمانش خودداری کرد و او را به نزد پدر زنش فرستاد و به این ترتیب فصلی جدید در داستان این پهلوان گشوده شد. پرویتوس نامه‌‌ای لاک و مهر شده را به بلروفون داد تا آن را به پدرزنش لوباتِس[11] تسلیم کند و در آن نوشته شده بود که حامل نامه به وی توهین کرده و به همسرش، دختر لوباتس، دست‌‌درازی کرده و باید کشته شود. لوباتس پیش از گشودن نامه نُه روز را به عیش و نوش با بلروفون گذراند و وقتی بعد از آن نامه را گشود، از کشتن مهمانش سر باز زد و در مقابل وی را به مأموریتی مرگبار فرستاد که همانا کشتن هیولای کیمرا بود. کیمرا هیولایی بود با بدن بز و سر شیر و دم شبیه به مار که در سرزمین کاریه می‌‌زیست و دمی آتشین داشت.

بلروفون پس از ماجراهای بسیار با یاری ایزدبانوی خرد ــ آتنا ــ اسبی بالدار به دست آورد و بر کیمرا غلبه کرد و بعد از آن با آمازون‌‌ها، که قبیله‌‌ای از زنان جنگاور بودند، جنگید و بر ایشان نیز چیره شد. در جریان این نبرد او با نسخه‌‌ی کوچک‌‌تری از همان اغوای زنانه روبه‌‌رو شد. در زمان نبرد با آمازون‌‌ها وقتی بر تمام جنگاوران‌‌شان پیروز شد، با هجوم گروهی از نگهبانان کاخ ملکه روبه‌‌رو شد. پس، از پوزئیدون ــ خدای دریاها ــ یاری خواست. ناگفته نماند که به احتمال زیاد پدرِ بلروفون، گلاوکوس، شکلی زمینی‌‌شده از همین خدای دریاها بوده است چون نامش «رنگ سبزِ دریا» معنی می‌‌دهد و در داستان این پهلوان بارها می‌‌بینیم که دریا به کمکش می‌‌آید.[12] امواج سرکش دریا در پاسخ به درخواست وی به کاخ ملکه سرازیر شدند و حریفان او را از پای درآوردند. پس از آن بود که زنان جنگاور رداهای خود را در آوردند و خود را به بلروفون عرضه کردند، اما پهلوان شرم‌‌گینانه از آمیزش با ایشان خودداری کرد و عقب‌‌نشینی کرد.[13]

او بعد از این دو مأموریت مهم، بر مجموعه‌‌ای از اشرار و دزدان دریایی و راهزنان غلبه کرد و در نهایت لوباتس را واداشت تا با ازدواج او و دخترش فیلونوئِه[14] موافقت کند. به این ترتیب، این پهلوان وارث و جانشین شاه شد و شهرت و ثروتی چشمگیر به دست آورد. اما، در نهایت، غرور و سرفرازی‌‌اش مایه‌‌ی ناخرسندی خدایان شد و روزی که با پگاسوس در آسمان می‌‌تاخت، زئوس خرمگسی فرستاد تا اسب بالدارش را بگزد. به این ترتیب او از مرکبش فرو افتاد و در دشتی به نام آلِئیون (سرگردانی) در خارزاری فرود آمد و سخت زخمی شد. به این ترتیب، بلروفون عمرش را هم‌‌چون مردی بیمار و نابینا در تلخی و مرارت به سر آورد.[15]

داستان یونانی دیگری که مضمون مشابهی دارد، در مورد فریکسوس نقل شده است. فریکسوس[16] و هِلِه[17] فرزندان دوقلوی شاه منطقه‌‌ی اورخومِنوس بودند که آتاماس نام داشت. آتاماس[18] این دو فرزند را از ازدواج با ایزدبانویی به نام نِفِلِه[19] پیدا کرده بود. اما بعدتر او را طلاق داد و با اینو[20] دختر کادموس[21] فنیقی ازدواج کرد. طبق روایت‌‌های مشهورتر، اینو به دو فرزند اهورایی شوهرش حسد می‌‌ورزید و به همین دلیل بذرهای کشاورزان را برشته کرد و وقتی مردم از ناباروری کشتزارهای‌‌شان به جان آمدند و برای مشورت نزد سروش خدایان رفتند، به نمایندگان مردم رشوه داد تا اعلام کنند راه برطرف شدنِ ناباروری زمین، قربانی شدن فریکسوس و هله است. اما زئوس به یاری این دو آمد و قوچی با پشم زرین را برای‌‌شان فرستاد و این دو بر قوچ سوار شدند و در آسمان به پرواز درآمدند و گریختند. هر چند هله در تنگه‌‌ی داردانل از پشت قوچ لغزید و فرو افتاد و یونانیان به همین دلیل نام آن منطقه را هلسپونت[22] (یعنی آبراهه یا پلِ هله) نام نهادند. طبق یکی از روایت‌‌های کمتر مشهور که روبرت گریوز آن را شرح داده، علت درگیری اینو و فریکسوس این بود که این زن به ناپسری‌‌اش میل جنسی داشت و چون درخواستش رد شد، کینه‌‌ی او را به دل گرفت[23]. در این‌‌جا روایت همر از داستان بلروفون را می‌‌خوانیم:

ἔστι πόλις Ἐφύρη μυχῷ Ἄργεος ἱπποβότοιο,

ἔνθα δὲ Σίσυφος ἔσκεν, ὃ κέρδιστος γένετ᾽ ἀνδρῶν,

Σίσυφος Αἰολίδης· ὃ δ᾽ ἄρα Γλαῦκον τέκεθ᾽ υἱόν,

αὐτὰρ Γλαῦκος τίκτεν ἀμύμονα Βελλεροφόντην·

τῷ δὲ θεοὶ κάλλός τε καὶ ἠνορέην ἐρατεινὴν

ὤπασαν· αὐτάρ οἱ Προῖτος κακὰ μήσατο θυμῷ,

ὅς ῥ᾽ ἐκ δήμου ἔλασσεν, ἐπεὶ πολὺ φέρτερος ἦεν,

Ἀργείων· Ζεὺς γάρ οἱ ὑπὸ σκήπτρῳ ἐδάμασσε.

Τῷ δὲ γυνὴ Προίτου ἐπεμήνατο δῖ᾽ Ἄντεια

κρυπταδίῃ φιλότητι μιγήμεναι· ἀλλὰ τὸν οὔ τι

πεῖθ᾽ ἀγαθὰ φρονέοντα δαΐφρονα Βελλεροφόντην.

Ἣ δὲ ψευσαμένη Προῖτον βασιλῆα προσηύδα·

τεθναίης ὦ Προῖτ᾽, ἢ κάκτανε Βελλεροφόντην,

ὅς μ᾽ ἔθελεν φιλότητι μιγήμεναι οὐκ ἐθελούσῃ.

Ὣς φάτο, τὸν δὲ ἄνακτα χόλος λάβεν οἷον ἄκουσε·

κτεῖναι μέν ῥ᾽ ἀλέεινε, σεβάσσατο γὰρ τό γε θυμῷ,

πέμπε δέ μιν Λυκίην δέ, πόρεν δ᾽ ὅ γε σήματα λυγρὰ

γράψας ἐν πίνακι πτυκτῷ θυμοφθόρα πολλά,

δεῖξαι δ᾽ ἠνώγειν ᾧ πενθερῷ ὄφρ᾽ ἀπόλοιτο.

Αὐτὰρ ὁ βῆ Λυκίην δὲ θεῶν ὑπ᾽ ἀμύμονι πομπῇ.

Ἀλλ᾽ ὅτε δὴ Λυκίην ἷξε Ξάνθόν τε ῥέοντα,

προφρονέως μιν τῖεν ἄναξ Λυκίης εὐρείης·

ἐννῆμαρ ξείνισσε καὶ ἐννέα βοῦς ἱέρευσεν.

Ἀλλ᾽ ὅτε δὴ δεκάτη ἐφάνη ῥοδοδάκτυλος Ἠὼς

καὶ τότε μιν ἐρέεινε καὶ ᾔτεε σῆμα ἰδέσθαι

ὅττί ῥά οἱ γαμβροῖο πάρα Προίτοιο φέροιτο.

Αὐτὰρ ἐπεὶ δὴ σῆμα κακὸν παρεδέξατο γαμβροῦ,

πρῶτον μέν ῥα Χίμαιραν ἀμαιμακέτην ἐκέλευσε

πεφνέμεν· ἣ δ᾽ ἄρ᾽ ἔην θεῖον γένος οὐδ᾽ ἀνθρώπων,

πρόσθε λέων, ὄπιθεν δὲ δράκων, μέσση δὲ χίμαιρα,

δεινὸν ἀποπνείουσα πυρὸς μένος αἰθομένοιο,

καὶ τὴν μὲν κατέπεφνε θεῶν τεράεσσι πιθήσας.

Δεύτερον αὖ Σολύμοισι μαχέσσατο κυδαλίμοισι·

καρτίστην δὴ τήν γε μάχην φάτο δύμεναι ἀνδρῶν.

Τὸ τρίτον αὖ κατέπεφνεν Ἀμαζόνας ἀντιανείρας.

Τῷ δ᾽ ἄρ᾽ ἀνερχομένῳ πυκινὸν δόλον ἄλλον ὕφαινε·

κρίνας ἐκ Λυκίης εὐρείης φῶτας ἀρίστους

εἷσε λόχον· τοὶ δ᾽ οὔ τι πάλιν οἶκον δὲ νέοντο·

πάντας γὰρ κατέπεφνεν ἀμύμων Βελλεροφόντης.

Ἀλλ᾽ ὅτε δὴ γίγνωσκε θεοῦ γόνον ἠῢν ἐόντα

αὐτοῦ μιν κατέρυκε, δίδου δ᾽ ὅ γε θυγατέρα ἥν,

δῶκε δέ οἱ τιμῆς βασιληΐδος ἥμισυ πάσης·

καὶ μέν οἱ Λύκιοι τέμενος τάμον ἔξοχον ἄλλων

καλὸν φυταλιῆς καὶ ἀρούρης, ὄφρα νέμοιτο.

(گلاوکوس پسر هیپولوکوس هنگام رویارویی با دیومد گفت:[24]) در آن سوی آرگوس بارآور شهر اِفور قرار دارد که پیش از این سیزیف، فرزند ائولِه، زبردست‌‌ترین کس از مردمان در آنجا فرمان‌‌روا بود. گلاوکوس پدر بلروفون فرزانه از او زاده شد و خدایان هم زیبایی و هم ارجمندی را که انسان بودن آرایشی بر آن است، به وی بخشیدند. اما پرویتوس خواست تا وی را نابود کند و توانست او را از آنجا براند. در آن هنگام زئوس عصای حکمرانی بر مردم آرگوس را به او داده بود. همسر او، آنتِئیای زیبارو که در شهوتی ناپاک برای بلروفون می‌‌سوخت، چون نتوانست این شاهزاده‌‌ي یگانه در فرزانگی را از راه به در ببرد، از بدنامی یاری جست. او گفت: ای پرویتوس یا بمیر یا بلروفون را به قتل برسان. [چرا که او] می‌‌خواست مرا وادار کند تا بستر تو را بیالایم.

شاه از این سخن در خشم شد و به گردن گرفت که جان وی را بستاند. اما او را با نامه‌‌ای شوم که برای نابود کردن پهلوان بر لوح‌‌ها نقش کرده بود و با دقت بر آن مهر زده بود، او را به لوکیه فرستاد. او را فرستاد تا آن نامه را به پدرزنش بنماید، بدان قصد که وی او را به هلاکت خواهد رساند. بلروفون با همراهی خدایان رفت. چون به کنار (رود) کسانتوس، که دشت‌‌های لوکیه را سیراب می‌‌کند، رسید، حاکم این سرزمین او را بسیار گرامی داشت. نُه روز در شادمانی سپری شد. خون نُه گاو نر را ریختند. اما بامداد روز دهم از مهمان خود پرس‌‌وجو کرد و خواست تا نامه‌‌ای را که از سوی دامادش پرویتوس آورده، به او بدهد. تا آن (لوح)ها را دید، به پهلوان فرمان داد تا هیولایی شکست‌‌ناپذیر از نژاد خدایان را بکشد. سرش مانند سر شیر و پیکرش مانند بزی ماده بود و دمش اژدهایی بود. وقتی که دم بر می‌‌آورد، شراره‌‌ای سوزان از آن بر می‌‌جست.

با این همه بلروفون زمین را از او پاک کرد و خویشتن را در پناه خدایان قرار داد. پس از آن بود که با سولومِس‌‌ها جنگید و خود می‌‌گفت که نبردی جان‌‌فرساتر از آن نداشته است. سرانجام بر زنان جنگاور (آمازون) چیره شد. در بازگشت، حاکم دامی دیگر بر سر راهش نهاد و دلیرترینِ تمام جنگاوران لوکیه را برگزید تا در کمین او بنشینند. هیچ یک از آنها به خانه باز نگشت و بلروفون آنها را از پای درآورد. در آخر شاه دریافت که این پهلوان زاده‌‌ی ایزدان است. پس او را در لوکیه نگه داشت و دخترش را به او داد و همه‌‌ی سرفرازی‌‌های پادشاهی را به وی بخشید. مردم لوکیه دشتی را به نام او کردند که زمینی بارور بود و گندم و تاک بسیار در آن می‌‌رویید.

 

 

  1. Belleros
  2. Kirk 1990: 178.
  3. Carpenter, 1950: 177–183.
  4. Glaucus
  5. Sisyphus
  6. Deliades
  7. Tiryns
  8. Proetus
  9. Anteia
  10. Stheneboea
  11. Iobates
  12. Kerenyi 1959 p 78.
  13. Robert Graves, 75.d; Plutarch, On the Virtues of Women.
  14. Philonoe
  15. Pindar, Olympian Odes, xiii.87–90, and Isthmian Odes, vii.44; Bibliotheke ii.3.2; Homer, Iliad vi.155–203 and xvi.328; Ovid, Metamorphoses ix.646.
  16. Phrixus
  17. Helle
  18. Athamas
  19. Nephele
  20. Ino
  21. Cadmus
  22. Hellespont
  23. Graves 1960, 70.2, 75.1.
  24. در ترجمه‌ی این بخش به ترجمه‌ی سعید نفیسی از ایلیاد (نفیسی، 1366: 220 و 221) نظر داشته‌ام، اما نام‌ها و برخی از صورت‌های دستوری را با رجوع به اصل یونانی بازنویسی کرده‌ام.

 

 

ادامه مطلب: بخش نخست: متون – گفتار چهارم: عهدِ یوسف 

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب