بخش نخست: متون
گفتار چهارم: عهدِ یوسف
در متنهای دینی غیررسمی[1] شاخهی ادیان یهودی ـ مسیحی، متونی هست که توسط نویسندهای ناشناس به نامی جعلی[2] نوشته و منتشر شده است و «عهد دوازده پدرسالار» خوانده میشود. این متن دوازده روایت از زندگی فرزندان یعقوب و مؤسسان قبایل یهودی را به دست میدهد. در سال 1666 م. این متنها به عنوان بخشی از انجیل ارمنی ـ گرجیِ کلیسای ارتدکسِ قفقاز منتشر شدند. در مورد قدمت این متن دیدگاههای گوناگونی وجود دارد. برخی از بندهای آن، که ماهیتی آخرالزمانی هم دارد، به متنهای یافتهشده در قمران شباهتی دارند. با وجود این، در مورد ارتباط این دو رده از متنها بحث و تردید فراوانی وجود دارد. توافقی که امروز جاری است، تاریخ تدوین نهایی این متنها را در قرن دوم میلادی قرار میدهد. اصل متن به زبان یونانی نوشته شده است، اما در قرن سیزدهم م. اسقف لینکلن که روبرت گروسِتِست[3] نام داشت، ترتیبِ ترجمهی آن به زبان لاتین را داد و از آن به عنوان متنی اصیل دفاع کرد. از دید او، این متن به راستی توسط دوازده پسر یعقوب نوشته شده بود و در آن بشارتی ضمنی دربارهی ظهور مسیح وجود داشت و به همین دلیل یهودیان آن را از دیگران پنهان کرده بودند. در قرن شانزدهم که تازه بررسی تحلیلی کتاب مقدس آغاز شده بود، به سادگی روشن شد که متن یادشده به دورانهای باستانی دور باز نمیگردد و به این ترتیب، برداشت اسقف لینکلن مردود دانسته شد. امروز در مورد تعلق این متن به قرن دوم م. و یونانی بودن نسخهی اولیهی آن توافق هست، اما پژوهشگران در مورد محتوای آن به دو اردوی متفاوت تقسیم میشوند. برخی، به پیروی از دیدگاه رایج در عصر خرد، آن را یک اقتباس و جعل مسیحی میدانند و برخی دیگر برای آن سابقهای بیشتر قایل هستند و میگویند نسخهی یونانی از روی روایتی کهنتر و احتمالاً یهودی رونویسی شده، و آن نسخهی اصیلتر به زبانی سامی بوده است.[4] در این سند، بخشی به نام عهد یوسف وجود دارد که به طور خاص بر مضمون عفت تمرکز کرده است. این بخش با وجود حجم کمی که دارد، از دید نگارندهی متن اهمیت زیادی داشته، چون در بخشهای مربوط به یازده برادرش بارها و بارها به کردار وی ارجاع داده شده و روشن است که نویسنده یوسف را همچون نمودی از انسان آرمانی و اخلاقی در ذهن داشته است.[5] این متن را بر مبنای نسخهی منتشرشده توسط هولندر به پارسی برگرداندهام:[6]
عهد یوسف
پسر یازدهم یعقوب و راحیل
باب یكم
هنگامی كه در آستانهی مرگ بود، پسران و برادران خود را فراخواند و بدیشان گفت:
برادران و فرزندان من، به یوسف عزیز بنیاسرائیل گوش فرادهید؛ پسران من به گفتههای پدر خود گوش كنید.
در زندگی خود حسادت و مرگ دیدهام اما هنوز گمراه نشدهام و با وجود این، حقیقت پروردگار را حفظ كردهام.
این برادران من از من متنفر هستند، اما پروردگار مرا دوست دارد.
آنها میخواستند مرا بكشند اما خداوندِ نیاكان از من مراقبت كرد.
آنها مرا به قعر یك گودال انداختند و آن بلندمرتبهترین، بار دیگر مرا بالا آورد.
من به بردگی فروخته شدم و پروردگار همه انسانها مرا آزاد كرد.
مرا به اسارت بردند و دستان نیرومند او به یاری من آمدند.
از گرسنگی به ستوه آمدم و شخص پروردگار مرا تغذیه كرد.
تنها بودم و خداوند مرا دلداری داد [مایهی تسلی من بود].
بیمار بودم و پروردگار از من عیادت كرد.
در زندان بودم و خداوندگارم از من جانبداری كرد.
در غل و زنجیر بودم و او مرا آزاد كرد.
به من تهمت زده شد و او از من پشتیبانی كرد.
در برابر مصریان به تندی سخن گفتم و او مرا نجات داد.
دیگر بردگان به من رشك بردند و او مرتبهی مرا بالا برد.
و این سردستهی فرماندگان فرعون خانهی خویش را به من واگذار كرد.
و من با یك زن بیشرم مجادله كردم كه از من میخواست با او به گناه بیفتم و خدای اسرائیل، پدرم، مرا از این آتشِ برافروخته نجات داد.
مرا به زندان انداختند، كتك خوردم، مرا مسخره كردند؛ اما پروردگار در برابر چشمان زندانبان مرا رهایی بخشید.
چرا كه پروردگار از كسانی كه ترس از او را در دل دارند نه در تاریكی، نه در غل و رنجیر، نه در غم و درد، و نه در نیازمندیها دست نخواهد كشید.
برای آن كه خداوند نه همچون یك انسان شرمنده میشود، نه همچون فرزند انسان میترسد و نه همچون زمینیان ضعیف و بسیار بیمناك است.
بلكه در همهی آن امور از انسان محافظت میكند و آرامش میدهد حتی اگر برای یك لحظهی كوتاه هم باشد، و میكوشد تا امیال روحانی را هدایت كند.
پس از انجام دَه وسوسه او مرا تأیید كرد و در همهی آنها من استقامت كردم؛ چرا كه بردباری افسونی نیرومند است و شكیبایی بسیاری از خوبیها را به ارمغان میآورد.
آن زن مصری چندین بار مرا به مرگ تهدید كرد!
چندین بار مرا به مجازات [تهدید كرد] و سپس از من خواست كه بازگردم و مرا [باز هم] تهدید كرد و زمانی كه من از همكاری با او سر باز زدم، به من گفت:
اگر خودت را در اختیار من بگذاری، میتوانی پروردگار من و همهی آنچه در خانهی من است، باشی و در آن صورت بزرگ من خواهی بود.
اما من گفتار پدرم را به یاد آوردم و به اتاق خویش رفته و گریستم و نزد پروردگار نیایش كردم.
و در آن هفت سال روزه گرفتم و در نزد مصریان همچون مردی ظریف ظاهر شدم و پاداش آنان كه برای خدا روزه گرفتند، زیبایی صورت بود.
و زمانی كه ارباب من دور از خانه بود، برای سه روز نه شرابی نوشیدم و نه حتی غذا خوردم؛ بلكه آنها را به مردم فقیر و بیمار دادم.
و به زودی به جستوجوی پروردگار خویش برآمدم و برای زن مصری ممفیس و آزارهای بیوقفهای كه به من میداد، گریستم و [برای آن كه] شبهنگام ادعا میكرد كه به دیدار من میآید، [گریستم].
و از آنجا كه او فرزند پسری نداشت، وانمود میکرد به من همچون پسر خویش توجه دارد.
و برای مدتی مرا همچون یك پسر درآغوش گرفت و من نمیدانستم تا آن كه بعدتر، در جستوجوی آن برآمد تا مرا به زنا و فساد وادار كند.
و زمانی که آن را فهمیدم، تا حد مرگ غمگین شدم و زمانی كه مرا ترك كرد؛ به خود آمدم و روزهای بسیاری برای او تأسف میخوردم، چرا که مکر و فریب او را فهمیده بودم.
و نزد او كلام آن والاترین را خواندم شاید كه او را از شرّ شهوت اهریمنی نجات دهد.
بنابراین اغلب او با واژههایی همچون یك انسان مقدس تملق مرا میگفت و فریبكارانه در برابر شوی خویش، پاكدامنی مرا ستایش میكرد در حالی كه وقتی تنها بودیم، تمایل داشت مرا به دام بیندازد.
او مرا آشکارا چون یک پاكدامن و قدیس مورد تحسین قرار میداد و در خفا به من میگفت: از شوهر من نترس چرا كه او به پاكدامنی تو ایمان دارد؛ چنان كه اگر كسی دربارهی ما به او بگوید، هرگز باور نخواهد كرد.
با توجه به همهی این چیزها بر زمین دراز كشیدم و از خداوند استدعا كردم كه مرا از فریب او نجات داده و رستگار كند.
و زمانی كه او از این راه نتوانست غلبه كند، بار دیگر تحت لوای آموزش نزد من آمد و گفت كه میخواهد كلام خداوند را فراگیرد.
و به من گفت: اگر آرزومندی كه من پرستش بتها را كنار بگذارم، با من بخواب و من شوهرم را به ترك پرستش بتها متقاعد خواهم كرد و ما در سایهی قانون پروردگار تو گام برخواهیم داشت.
و بدو گفتم: پروردگار نه آرزوی آنهایی را كه بدون احترام به او در آلودگی باشند برآورده میکند و نه كسانی را كه در زنا مشارکت میکنند، لذتی میبخشد. بلكه [آرزوی] آنهایی را که با قلبی پرایمان [خالص] و لبهایی پاك به نزد او میآیند برآورده میسازد.
اما او به خواست خویش توجه میكرد و برای به انجام رساندن میل اهریمنی خویش اشتیاق داشت.
و من خویشتن را بیشتر به روزه و نماز به درگاه پروردگار سپردم تا مرا از دست او نجات دهد.
و دیگر بار، در زمانی دیگر به من گفت: اگر با من زنا نكنی، من شوی خویش را با سَم خواهم كشت و تو را به همسری برخواهم گزید.
بنابراین من زمانی كه این را شنیدم لباسهایم را اجاره دادم و بدو گفتم:
ای زن، خداوند را احترام بگذار و این عمل اهریمنی را مكن چرا كه تو را به نابودی خواهد كشید و به واقع میدانم كه من همهی مردان را از این كار تو آگاه خواهم كرد.
بنابراین او هراسان شد و از من استدعا كرد كه دیگران را از این كار آگاه نسازم.
و هدیه و هر آنچه را پسران نیاز دارند، برای آرامش بخشیدن به من پیش فرستاد.
و پس از آن برای من خوراكی همراه با سحر و جادو فرستاد.
و زمانی كه خواجه برای آوردن آن [غذا] آمد، بدان نگریستم و مردی هراسناك را دیدم كه با ظرف غذا یك شمشیر به من میداد و به نقشهی او برای اغفال خویش پی بردم.
و زمانی كه آن [خواجه] رفت، گریستم و نه آن خوراك و نه هیچ خوراك دیگری را نخوردم.
بنابراین پس از یك روز كه او به نزد من آمد، خوراك را دید و به من گفت: چرا هنوز این خوراك را نخوردهای؟
و بدو گفتم: زیرا تو آن را با جادوهای مرگبار انباشته كردهای و چگونه به تو بگویم من به نزد بتها نخواهم آمد چرا كه پروردگار یكتا را [میپرستم].
بنابراین اكنون بدان كه خداوند [پدرم] مرا به وسیلهی فرشتگان از شرارت تو دور كرده و باز خواهد داشت و تو را محكوم خواهد كرد و اگر توبه نكنی، پشیمان خواهی شد.
اما اگر تو بیاموزی كه شرارت بیدینان بر كسانی كه خداوند را با پاكدامنی پرستش میكنند اثری نخواهد داشت، من آن را برگرفته و در برابر تو خواهم خورد.
و همچنان كه آن را میگفتم، اینگونه پرستش میكردم: ای خدای پدران من و فرشتهی ابراهیم مرا همراهی كنید و بخورید.
و زمانی كه او آن را دید، خود را به صورت به پای من انداخت و گریان از من خواست كه او را بلند كرده و او را رهنمود كنم.
و پیمان بست كه دیگر بیش از این بر این شرارت پافشاری نكند.
اما قلب او همچنان به اهریمن گرایش داشت؛ به اطراف مینگریست تا ببیند كه چگونه مرا به دام بیندازد و عمیقاً آه میکشید و اگرچه بیمار نبود، افسرده شد.
و زمانی كه شوهرش او را دید، بدو گفت: چرا سیمای تو اینگونه شده است؟
و او پاسخ داد: من دردی در قلبم دارم و نالههای روح من، مرا پریشان كرده است. بنابراین شوهرش به او دلداری داد و او، به واقع، بیمار نبود.
سپس، بر همین اساس و در یك فرصت مناسب، در حالی كه شوهرش هنوز در بیرون بود به سوی من دوید و به من گفت: اگر تو با من همبستر نشوی، من خودم را حلقآویز خواهم كرد و یا از بالای یک صخره به زیر خواهم انداخت.
و زمانی كه من دیدم روح شیطانی او را به دردسر انداخته است، به درگاه پروردگار نیایش كردم و بدو گفتم:
ای زن بینوا، چرا تو پریشان و آشفته و در برابر گناهان نابینا هستی؟
به یاد داشته باش كه اگر تو خودت را بكشی، «آستیهو» همسر صیغهای شوهرت و رقیب تو فرزندان تو را كتك خواهد زد و تو خود، خاطرهی خویش را از روی زمین محو خواهی كرد.
و او به من پاسخ داد: هان، در آن صورت تو مرا دوست خواهی داشت؛ همین مرا كفایت خواهد كرد [چرا كه من] تنها برای زندگی خود و فرزندانم تلاش میكنم و انتظار دارم كه از امیالم نیز لذت ببرم.
ولی او نمیدانست كه من در راه رضای پروردگارم آنگونه سخن میگویم و نه برای خاطر او.
چرا كه اگر یك مرد اگر در برابر هوس یك خواست شهوانی ــ حتی نظیر آن زن ــ خود را واداده و بردهی آن شود، همهی آن چیزهای نیكی كه ممكن است در آن هوس بشنود نیز، به آن خواست شهوانی مربوط میباشد.
بنابراین فرزندان من، به شما میگویم كه شش ساعت پس از آن كه مرا ترك كرد و همهی آن شبانهروز را در برابر پروردگار زانو زدم و با طلوع آفتاب، گریان و در آرزوی یافتن یك راه نجات از دست او، برخاستم.
سپس در پایان او لباسهای مرا محكم گرفته و به زور وادار كرد كه با او رابطه داشته باشم.
بنابراین زمانی كه من دیدم او در حالتی دیوانهوار لباسهای مرا گرفته است، آنها را درآورده و برهنه از آنجا فرار كردم.
و با داشتن لباسهای من، او به دروغ، مرا متهم كرد و زمانی كه شوهر وی آمد، مرا در خانهی خویش زندانی كرد و در روز بعد در حالی كه مرا تازیانه میزد، به زندان فرعون فرستاد.
و زمانی كه در بند و زنجیر بودم، زن مصری در غم و اندوه فرو رفته بود و آمد و شنید كه من چگونه قدردان پروردگار هستم و در منزل تاریك خویش آواز میخوانم و با آوازی شاد، خوشنودی میکنم و ستایش خداوند را به جای میآورم که مرا از خواست شهوتآلود زن مصری رهایی بخشیده است.
و اغلب او برای من پیام میفرستاد كه: رضایت بده كه میل مرا انجام دهی تا من تو را از زندان رهایی بخشم و از تاریكی نجات دهم.
و من حتی در ذهنم نیز در برابر او خم نشدم.
چرا كه خداوند كسی را كه در غار شرارت روزه را با پاكدامنی همراه سازد بیشتر از كسی كه در كنار پادشاهان و در اتاقهایی همراه با جواهر و مجوزهای [عبور پادشاهی] است، دوست دارد.
و اگر انسان با پاكدامی زندگی كند و عزت و احترام نیز آرزو كند، آن بزرگوارترین میداند كه مصلحت او چیست و [خداوند] برای من نیز همینگونه كرد.
اگرچه او بیمار شده بود ولی هر چند وقت یكبار و بسیار غیرمنتظره به دیدار من میآمد و زمانی كه نیایش میكردم، به صدای من گوش میداد.
و زمانی كه نالههای او را شنیدم، زبان خویش را نگاه داشتم.
چون زمانی كه من در خانه او بودم، عادت داشت كه بازوها، سینه و پاهای خویش را برهنه كند تا من با او همبستر شوم و از آنجا كه بسیار زیبا بود خود را به بهترین وجه میآراست تا مرا فریب دهد.
و پروردگار مرا در برابر ترفندهای او محافظت میكرد.
باب دوم
بله فرزندان من، بنابراین ببینید كه چگونه چیزهایی عالی به صبر و نماز و روزه به دست خواهد آمد.
بله همچنین اگر تقوا پیشه كنید و پاكی را با شكیبایی، نیایش و روزهداری و خضوع و خضوع از ته دل بیامیزید، پروردگار در میان شما سكنی خواهد گزید چرا كه او پاكدامنی را دوست دارد.
و در هر جایی كه آن بلندمرتبهترین سكنی گزیند، حتی اگر حسادت یا بردهداری و یا تهمتی به مردمان زده شود، پروردگاری كه در درون اوست برای پاداش پاكدامنی و تقوای او، نه تنها او را از اهریمن حفظ خواهد كرد بلكه وی را همچون من به تعالی خواهد رساند.
بنابراین در هر آنچه انسان انجام میدهد، در كردار و یا در گفتار و یا در اندیشه، او را به تعالی رهنمود خواهد كرد.
برادران من میدانستند كه پدرم تا چه اندازه مرا دوست داشت و من در ذهن خویش هنوز به تعالی نرسیده بودم: اگرچه یك كودك بودم ولی ترس از خداوند را در قلبم داشتم چرا كه میدانستم همه چیز میگذرد.
و من خودم را در برابر آنان با نیتی اهریمنی بالا نبردم و در عوض به برادرانم افتخار میکردم و حتی زمانی که فروخته شدم نیز به آنان احترام میگذاشتم. من از گفتن این حقیقت به اسماعیلیها خودداری كردم كه من پسر یعقوب، مرد بزرگ و مقتدر، هستم.
بنابراین شما فرزندان من ترس از خداوند را در همهی كارها پیش چشم خود داشته باشید و به برادران خویش احترام بگذارید.
چرا كه هر كس قوانین پروردگار را انجام دهد، [از سوی خداوند] دوست داشته خواهد شد.
و زمانی كه با اسماعیلیها به ایندوکولپیتا آمدم، آنها از من پرسیدند:
آیا تو یك بردهای؟ و من پاسخ دادم كه یك بردهی خانهزاد هستم تا برادرانم شرمنده نشوند.
و بزرگترین آنها از من پرسید: تو برده نیستی و این حتی از ظاهر تو نیز آشكار است.
اما من پاسخ دادم كه بردهی آنها هستم.
و هنگامی كه به مصر آمدم آنها دربارهی من تلاش كردند تا كسی مرا بخرد و نگه دارد.
بنابراین از نظر همهی آنها چنین شایسته بود كه من تا زمان بازگشت ایشان از تجارت، در مصر و در نزد بازرگان كالاهای تجاریشان زندگی كنم.
و پروردگار محبت مرا به قلب بازرگان انداخت و او مرا به خانهی خویش برد.
و خداوند به واسطهی من به او بركت داد و طلا و نقره و بردگان خانگی او را فزونی بخشید.
و سه ماه و پنج روز نزد او بودم.
و در آن هنگام زن ممفیسی، همسر پِنتِفریس، چون از خواجههای خویش درباره من چیزهایی شنیده بود با یك ارابهی بزرگ و بسیار باشكوه [به نزد من] آمد.
و به شوی خویش گفت كه بازرگان، به بركت جوان عبری، ثروتمند شده است و آنها [بدو] گفتهاند كه مطمئناً این جوان از سرزمین كنعان دزدیده شده است.
بنابراین در حال حاضر عدالت بر او روا دار و این جوان را به خانهی خود ببر تا خدای عبریان به تو بركت دهد چون بخشش آسمانی از آن اوست.
و پِنتِفریس با جملات او متقاعد شد و به بازرگان فرمان داد تا مرا بیاورد و بدو گفت:
این چیست كه دربارهی تو میشنوم كه كسانی را از سرزمین كنعان دزدیدهای و آنها را به عنوان برده فروختهای؟
اما بازرگان در پای او افتاد و مرا آورده و گفت: سرور من، به شما التماس میكنم كه [باور كنید] نمیدانم چه میگویید.
و پِنتِفریس به او گفت: پس از كجا این بردهی عبرانی را آوردهای؟
و او گفت: اسماعیلیها او را تا زمان بازگشتشان به من سپردهاند.
اما سخن او را باور نكرد و فرمان داد تا او را برهنه كرده و شلاق بزنند.
و هنگامی كه او بر گفتار خویش پافشاری كرد، پِنتِفریس گفت: جوان [عبری] را بیاورید.
و زمانی كه من آورده شدم، به پِنتِفریس ادای احترام [تعظیم] كردم چرا كه او یكی از افسران رده سوم فرعون بود.
و او مرا از نزد او كنار كشیده و گفت: آیا تو برده هستی یا این كه آزادی؟
و من گفتم: برده هستم.
و او پرسید: [برده] چه كسی؟
و من پاسخ دادم: اسماعیلیها.
و او گفت: چگونه بردهی آنها شدی؟
و من گفتم: مرا از سرزمین كنعان خریداری كردند.
و او به من گفت: به راستی که دروغ میگویی و فوراً فرمان داد كه مرا برهنه كرده و شلاق بزنند.
در آن هنگام كه من زده میشدم، زن ممفیسی از پنجرهی خانه خویش كه در نزدیكی آنجا بود، مرا مینگریست و [سپس] كسی را نزد وی فرستاده و گفت:
قضاوت تو ناعادلانه است چرا كه یك آزادمرد را تنبیه میكنی كه اگرچه خظاكار است اما دزدیده شده است.
و زمانی كه من، علیرغم كتك خوردن، در گفتار خویش هیچ تغییری ندادم او دستور داد تا مرا به زندان بیندازند گفت تا صاحبان پسر بیایند در آنجا باشد.
و زن به شوهر خویش گفت: به چه دلیل او را بازداشت و اسیر و در غل و زنجیر كردهای در حالی كه باید او را آزاد میگذاشتی و منتظر میماندی؟
چون او با هوسی گناهآلود، آرزوی دیدار مرا داشت، اما من از همهی این چیزها بیخبر و ناآگاه بودم.
و او به زن خویش گفت: این در آیین مصریان نیست كه آنچه از آنِ دیگران است بدون دلیل و اثبات از آن خویش كنند.
بنابراین دربارهی بازرگان آن را گفته و سپس ادامه داد: اما دربارهی جوان؛ او باید در زندان بماند.
پس از بیست و چهار روز، اسماعیلیها آمدند چرا كه دربارهی پدرم یعقوب شنیده بودند كه برای من نالههای بسیار میكند.
و آنها آمدند و به من گفتند: چگونه است كه تو گفتی برده هستی؟ و ما میدانیم كه تو پسر مردی توانگر از سرزمین كنعان هستی و آنها گفتهاند كه او برای تو نالهها میكند و خاكستر [به سر میریزد] و جامه میدرد؟
زمانی كه آن را شنیدم رودههایم به هم پیچید و قلبم گداخته شد و میل بسیاری به گریه پیدا كردم اما خودم را مهار كردم چرا كه نباید برادرانم را شرمنده میساختم.
و به آنها گفتم: من چیزی نمیدانم و برده هستم.
بنابراین آنها پس از مشورت به این نتیجه رسیدند كه مرا بفروشند تا در دستان آنها یافت نشوم.
چون از پدر من میترسیدند و از این هراس داشتند كه او بیاید و انتقام شدیدی از آنها بگیرد.
چرا كه آنها شنیده بودند كه [پدرم] نزد خداوند و مردمان محبوبیت دارد.
پس بازرگان به آنها گفت تا مرا از قضاوت پِنتِفریس نجات دهند.
و آنها آمدند و از من تقاضا كردند و گفتند: بگو كه تو را با پول خریدهایم و او [پِنتِفریس] تو را آزاد خواهد كرد.
در همان هنگام زن ممفیسی به شوهر خویش گفت: جوان را بخر چرا كه من شنیدهام آنها او را میفروشند.
و آن زن به سرعت خواجهای را نزد بنیاسماعیل فرستاده و از آنها درخواست كرد مرا بفروشند.
اما چون خواجه نتوانست به مبلغی كه آورده بود آنها را وادار به فروش من كند، با آنها مشاجره كرده و بازگشت و بانوی خویش را آگاه ساخت كه آنها رقمی هنگفت برای برده درخواست كردهاند.
و او خواجهای دیگر فرستاد و گفت: حتی اگر آنها دو مینا درخواست كردند به ایشان بده و از طلا هم چشمپوشی مكن و تنها پسر را بخر و نزد من بیاور.
بنابراین خواجه رفت و به آنها هشتاد قطعه طلا داد و مرا گرفت اما به زن مصری گفت كه صد قطعه داده است.
و اگرچه این را میدانستم، زبان خویش را نگاه داشتم تا خواجه شرمنده و خجالتزده نشود.
و بنابراین فرزندان من، میبینید كه چه چیزهای شگرفی كه من تحمل كردم تا برادرانم را شرمنده نسازم.
در نتیجه شما نیز یكدیگر را دوست بدارید و با چشمپوشی از خطاهای یكدیگر، از درد و رنج طولانی پرهیز كنید.
چرا كه خداوند از اتحاد و یگانگی برادران لذت میبرد و هدف از [تپیدن] قلب، لذت بردن از مهر و عشق است.
و هنگامی كه برادران من به مصر آمدند آنها متوجه شدند كه من پول آنها را بدیشان بازپس دادم و آنها را آسایش و آرامش بخشیدم.
و حتی پس از درگذشت پدرم یعقوب، آنها را بیشتر از پیش دوست داشتم و هر آنچه را كه یعقوب فرمان داده بود، من بیشتر برای آنها انجام دادم.
و به كوچكترین موضوعی كه مبتلا میشدند، من رنج میبردم و هر آنچه در توانم بود برای ایشان انجام میدادم.
و فرزندان آنها، كودكان من بودند و فرزندان من خدمتكاران آنها و زندگی آنها، حیات من بود و از هرچه رنج میبردند، من هم آزرده میشدم و همهی درد و رنج آنها نیز همان ناتوانی و ضعف من بود.
سرزمین من، مِلك آنان بود و تدبیر و اندرز من، تدبیر ایشان بود.
و خویشتن را در برابر آنان به غرور و تكبر و با شكوه دنیوی بالا نبردم چرا كه در برابر ایشان یكی از كمترینها بودم.
بنابراین فرزندان من چنانچه شما دستورات پروردگار را اطاعت كنید، او شما را رفعت خواهد بخشید و همیشه و همیشه شما را با چیزهای خوب بركت خواهد داد.
و اگر كسی در تلاش برای انجام كارهای اهریمنی در برابر شما بود با او به نیكی رفتار كنید و برای او [به درگاه پروردگار] دعا كنید و پروردگار شرّ همهی امور اهریمنی را از شما دور خواهد كرد.
پس اینك ببینید كه پس از تواضع و تحمل درد و رنج، دختر کاهن هلیوپلیس را به همسری برگزیدهام.
و هزاران تالان زر به او دادهام و پروردگار آنها را در خدمت من درآورد.
و او زیبایی یك گل را به من اهدا كرد تا زیباترینِ بنیاسرائیل باشم؛ و او زیبایی و قدرت را در من تا سنین پیری حفظ كرد چرا كه من در همه چیز همچون یعقوب بودم.
و همچنین فرزندان من بشنوید از چشماندازی [تصویری] كه من دیدم.
دوازده گوزن نر بودند و در ابتدا نُه تای آنها در سراسر زمین پراكنده شدند و به همین ترتیب هم سه تای دیگر پخش شدند.
و دیدم كه از یهودا، باكرهای زاده شد كه یك جامهی كتان به تن داشت و از آن دختر، یك برهی بدون هیچ [خط و] خال به دنیا آمد و اینگونه به نظر میرسید كه در دست چپ او یك شیر است و همهی جانوران با عجله به سوی او شتافتند و بره بر آنها غلبه كرده و نابودشان ساخت و به زیر پای خویش انداخت.
و برای خاطر او فرشتگان و انسانها در همهی [این] سرزمین خشنود شدند.
و این امور در زمان خود و در روزهای پایانی [جهان] به وقوع خواهد پیوست.
بنابراین فرزندان من فرامین پروردگار را اطاعت كنید و به (سبطهای) لاوی و یهودا احترام بگذارید چرا كه ایشان برهی خداوند را نزد شما نمایان خواهند كرد: كسی كه گناه را از جهان برخواهد گرفت؛ كسی كه همهی امتها و بنیاسرائیل را نجات خواهد داد.
و پادشاهی او یك پادشاهی ابدی است كه از بین نخواهد رفت اما همچون نَنوهایی كه در پایان تابستان برچیده میشوند، پادشاهی من بر شما نیز به پایان رسیده است.
و میدانم كه پس از مرگ من مصریان شما را ناراحت خواهند كرد اما خداوند انتقام شما را خواهد گرفت و شما را به آنچه به پدرانتان وعده كرده بود، خواهد رساند.
اما شما باید تا زمانی كه بدانجا میرسید، استخوانهای مرا همراه خود داشته باشید. پروردگار در نور همراه شماست و شیطان در تاریكی با مصریان است.
و آسِناث را به سرداب مقبره ببرید و در كنار مادرتان راحیل به خاك بسپارید.
و پس از آن كه همهی اینها را گفت، دراز كشید و در كهنسالی به نیكی درگذشت.
و همهی بنیاسرائیل و همهی مصریان برای او سوگواری بزرگی برپا كردند.
و زمانی كه فرزندان اسرائیل به مصر رفتند استخوانهای یوسف را با خود بدانجا بردند و او را در حبرون، در كنار پدرانش، به خاك سپردند و زمان زندگی او صد و ده سال بود.
- apocryphal ↑
- pseudepigraphical work ↑
- Robert Grosseteste ↑
- Davila, 1997. ↑
- Hollander, 1981. ↑
- Hollander, 1985. ↑
ادامه مطلب: بخش نخست: متون – گفتار پنجم: سورهی یوسف