بخش نخست: متون – گفتار پنجم: سوره‌‌ی یوسف

بخش نخست: متون

گفتار پنجم: سوره‌‌ی یوسف

تأثیرگذارترین نسخه‌‌ی داستان مرد پاکدامن و بانوی هوس‌‌ران در تمدن ایرانی، آن است که در قرآن برای‌‌مان به یادگار مانده است. در این کتاب مقدس داستان یادشده به طور متمرکز در سوره‌‌ی یوسف ذکر شده است. یعنی از 27 باری که این اسم در قرآن به کار گرفته شده، ‌‌25 بارِ آن به این سوره مربوط می‌‌شود.[1] سوره‌‌ی یوسف زمانی نازل شد که مسلمانان نزد پیامبر اسلام رفتند و از او خواستند تا برای‌‌شان قصه بگوید. این از آن رو بود که یهودیان بر ایشان فخر می‌‌فروختند،[2]‌‌ چون کتاب مقدس‌‌شان انباشته از داستان‌‌های پیشینیان بود و مسلمانان چنین اندوخته‌‌ای در اختیار نداشتند. در این‌‌جا برای آشنایی با متن قرآنی اصل سوره‌‌ی یوسف را به همراه ترجمه می‌‌آورم و شرح بیشتر در این مورد را به بخش بعدی وا می‌‌نهم.

سوره‌‌ی یوسف

الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ 1 إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ 2 نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَـذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ 3

الر. آنک نشانه‌‌های کتاب هویدا (1) به راستی که قرآن را عربی فرو فرستادیم، ‌‌شاید که بیندیشید (2) ما بدانچه بر تو این قرآن را وحی کردیم، برایت بهترینِ‌‌ داستان‌‌ها را بر می‌‌خوانیم،که پیش‌‌تر از بی‌‌خبران بودی (3)‌‌

إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أَبتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ 4 قَالَ يَا بُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُواْ لَكَ كَيْدًا إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ 5 وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 6

هنگامی که یوسف به پدرش گفت:‌‌ ای پدرم، یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم. دیدم‌‌شان که مرا سجده می‌‌کنند (4) گفت:‌‌ ای پسرم، خوابت را برای برادرانت روایت نکن. پس نیرنگ می‌‌زنند. به راستی که شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است (5) و هم‌‌چنان پروردگارت تو را برگزیند و به تو تفسیر سخنان نو را بیاموزاند، و نواختِ خود را بر تو و بر فرزندان یعقوب تمام کند، چنان که پیش‌‌تر بر پدرت ابراهیم و اسحاق تمام کرد، به راستی که پروردگارت دانای خردمند است (6)

لَّقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِّلسَّائِلِينَ 7 إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ 8 اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ 9 قَالَ قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ 10 قَالُواْ يَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ 11 أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ 12 قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ 13 قَالُواْ لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ 14 فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَآ إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ 15 وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء يَبْكُونَ 16 قَالُواْ يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ 17 وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ 18

همانا در یوسف و برادرانش برای پرسندگان نشانه‌‌هاست (7) هنگامی که گفتند: پدرمان یوسف و برادرش را از ما بیشتر دوست دارد، و ما گروهی نیرومند هستیم. همانا پدرمان در گمراهی آشکاری است (8)یوسف را بکشید یا او را به زمینی بیفکنید که روی پدرتان تنها به سوی شما باشد. و بعد از آن گروهی بسامان‌‌ باشید (9) سخنگویی در میان‌‌شان گفت: اگر کننده(ی این کار) هستید،‌‌ یوسف را نکشید و او را در بُن چاهی بیندازید، تا برخی از کاروانیان او را برگیرند (10) گفتند: ‌‌ای پدرمان، تو را چه شده که ما را بر یوسف امین نمی‌‌دانی؟ و ما بر او نیکوکارانیم (11) ‌‌فردا او را همراه‌‌مان بفرست (تا) ‌‌بچراند و بازی کند و ما او را نگاهدارانیم (12) گفت: اندوهگینم از این که او را ببرید و بیم دارم که گرگ او را بخورد و شما از او بی‌‌خبر باشید (13)‌‌ گفتند چطور گرگ او را بخورد، و ما گروهی نیرومندیم‌‌، همانا آن وقت از زیان‌‌کاران خواهیم بود (14) پس چون با او رفتند و گرد آمدند تا او را به بن چاه بیندازند، و به سویش وحی کردیم تا ایشان را از این کارشان آگاه می‌‌کنی، و ایشان نمی‌‌فهمیدند (15) و گناهکارانه نزد پدرشان آمدند و می‌‌گریستند (16) گفتند: ای پدرمان، رفتیم مسابقه دهیم و یوسف را نزد بارهای‌‌مان وا نهادیم پس گرگ او را خورد و تو پذیرنده‌‌ی ما نیستی گرچه ما از راستگویانیم (17) و برایش پیراهنی با خون دروغین آوردند، گفت: نه، تن‌‌تان (نفس‌‌تان) برای‌‌تان کاری را به ناحق آراسته است. پس شکیبایی زیباست و الله بر آنچه می‌‌گویید یاری‌‌رسان است (18)

وَجَاءتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَـذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ 19 وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُواْ فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ 20 وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ 21 وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ 22 وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ 23

و کاروانی آمد، پس آب‌‌آورشان را فرستادند، ‌‌پس دَلوش را فرو انداخت. گفت: ای مژدگانی، این پسری جوان است. و او را در میان کالاها پنهان کردند و الله به آنچه می‌‌کنند داناست (19) و او را به بهای ناچیز درهم‌‌هایی شمرده‌‌شده فروختند و درباره‌‌اش از بی‌‌اعتنایان بودند (20) و کسی که از مصر او را خریده بود، به زنش گفت: جایگاهش را گرامی دار، شاید که سودمان رساند یا او را به فرزندی بگیریم و چنان بود که یوسف را در زمین جای کردیم و تا به او از تفسیر سخن‌‌های نو را بیاموزیم و الله بر فرمانش چیره است، ولی بیشتر مردم نمی‌‌دانند (21) و چون به نیرویش (بلوغ) رسید، به او داوری و دانش دادیم و چنان نیکوکاران را پاداش می‌‌دهیم (22) و زنی که او در خانه‌‌اش بود او را به کام خویش خواست، و درها را بست و گفت: آهای، تو‍! گفت: پناه می‌‌برم به الله، پروردگارم جایگاهم را نیکوترین گردانیده است، به راستی که او ستمگران را رستگار نمی‌‌کند (23)

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ 24 وَاسُتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوَءًا إِلاَّ أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ 25 قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الكَاذِبِينَ 26 وَإِنْ كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِينَ 27 فَلَمَّا رَأَى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ 28 يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَـذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ 29

و آهنگ آن مرد را کرد، و آن مرد آن زن را (آهنگ کرد). اگر دلیل پروردگارش را نمی‌‌دید، چنان بود که از او بدی و زناکاری را بازگرداندیم، همانا او از بندگان ویژه کرده‌‌ی ماست (24) و به سوی در (از هم) پیشی گرفتند و پیراهنش را از پشت درید و آقایش (شوهرش) را نزدیک در یافتند، (آن زن)‌‌ گفت: سزای کسی که برای کسانت بدی بخواهید چیست؟ مگر زندانی شدن یا شکنجه‌‌ای دردناک؟‌‌ (25) (یوسف) گفت: او مرا برای تنم خواست و گواهی‌‌دهنده‌‌ای از کسانش گواهی داد که اگر پیراهن از پیش پاره شده، پس (آن زن) راست می‌‌گوید و آن مرد از دروغگویان است (26)‌‌ و اگر پیراهن از پشت پاره شده، پس دروغ می‌‌گوید و آن مرد از راستگویان است (27) پس چون پیراهن را دید که از پشت پاره شده، گفت:‌‌ این از نیرنگ شماست که نیرنگ شما بزرگ است (28) ای یوسف، از این روی گردان، و برای گناهت آمرزش خواه،‌‌ به راستی که تو از خطاکاران هستی (29)

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ 30 فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَـذَا بَشَرًا إِنْ هَـذَا إِلاَّ مَلَكٌ كَرِيمٌ 31 قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّنَ الصَّاغِرِينَ 32 قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ 33 فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ 34 ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ 35

و زنان در شهر گفتند: زنِ‌‌ فرعون (عزیز) از بنده‌‌اش کام جسته. همانا عشق سراسیمه‌‌اش کرده است. به راستی که او را در گمراهی آشکاری می‌‌بینیم (30) پس چون نیرنگ‌‌شان را شنید، (پیامی) به سوی‌‌شان فرستاد و برای‌‌شان تکیه‌‌گاهی فراهم ساخت و به هر یک‌‌شان چاقویی داد و گفت: بر ایشان بیرون آی. پس چون او را دیدند، بزرگش داشتند و دستان‌‌شان را بریدند، و گفتند:‌‌ خدا به دور! این آدمی نیست، به راستی که این نیست مگر فرشته‌‌ای ارجمند (31) گفت: ‌‌پس آن است کسی که مرا بابتش سرزنش کردید، و از او کام ‌‌جستم. پس خود را نگه داشت. و اگر آنچه او را می‌‌فرمایم انجام ندهد، زندانی‌‌ می‌‌شود و از خوارشدگان خواهد بود (32)‌‌ گفت:‌‌ پروردگار،‌‌ زندان را دوست‌‌تر دارم از آنچه مرا بدان می‌‌خوانند، و اگر نیرنگ‌‌شان را از من نگردانی به سوی‌‌شان می‌‌گروم و از نادانان می‌‌شوم (33) پس پروردگارش به او پاسخ داد و از او نیرنگ‌‌شان را برگرداند. به راستی که او شنوای داناست (34)‌‌ بعد از آن چه از نشانه‌‌ها دیدند،‌‌ نظرشان بر این قرار گرفت که او را تا مدتی زندانی کنند (35)‌‌

وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ 36 قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ 37 وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِـي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللّهِ مِن شَيْءٍ ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ 38 يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ 39 مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ 40 يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ 41 وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ 42

و همراهش دو غلام به زندان وارد شدند. یکی از آنها گفت: به راستی که (در خواب) دیدم که شراب می‌‌افشردم. و دیگری گفت: به راستی که دیدم بالای سرم نان می‌‌برم، ‌‌پرندگان از آن می‌‌خورند. تعبیرش را برای‌‌مان بگو،‌‌ همانا تو را از نیکوکاران می‌‌بینیم (36) گفت:‌‌ برای‌‌تان خوراکی برای روزی رساندن‌‌تان نیاید، مگر آن که پیش از آن تعبیرش را به شما اطلاع دهم. که آن از آنجا بر شما می‌‌آید که پروردگارم مرا آموخته که همانا دین گروهی را که به الله نگرویده بودند کنار گذاشتم و آنان به آخرت کافران بودند (37) و دین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی کردم،‌‌ ما را نسزد که به الله چیزی را انباز گیریم. آن از افزونیِ‌‌ الله بر ماست و بر مردمان، ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی‌‌کنند (38) ای یاران زندان، آیا پروردگارانی پراکنده بهتر است یا اللهِ ‌‌یگانه‌‌ی شکننده‌‌ی کام‌‌ها؟‌‌ (39)‌‌ بیرون از او بندگی نمی‌‌کنید، مگر نام‌‌هایی که شما و پدران‌‌تان آنان را نامیده‌‌اید، الله بدان حجتی فرو نفرستاده است. که داوری مگر برای خداست. فرموده مگر او را بندگی نکنید. آن دین پایدار است،‌‌ ولی بیشتر مردم نمی‌‌دانند (40) ای یاران زندان، اما یکی‌‌تان به سرورش شراب دهد، و اما دیگری به چلیپا کشیده شود، پس پرندگان از سرش بخورند. کسی که در موردش می‌‌پرسیدید،‌‌ فرمان را گزارده است (41)‌‌ و به کسی که می‌‌دانست از میان‌‌شان رهایی می‌‌یابد، گفت: مرا نزد سرورت یاد کن. پس شیطان یادکرد نزد سرورش را از یادش برد. پس برای چندین سال در زندان ماند (42)‌‌

وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِي فِي رُؤْيَايَ إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ 43 قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِينَ 44 وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ 45 يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَّعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ 46 قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِي سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ 47 ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِيلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ 48 ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ 49 وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ 50 قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ 51 ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ 52 وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّيَ إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ 53 وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ 54 قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ 55 وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاء نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ 56 وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ 57

و شاه گفت: همانا دیدم هفت گاو فربه هفت لاغر را می‌‌خورند و هفت خوشه‌‌ی سبز و دیگر خشک، ای بزرگان، اگر تعبیر رویا می‌‌کنید، درباره‌‌ی این خواب من پاسخ دهید (43) گفتند: خوابی آشفته است و ما به تفسیر آن دانایان نیستیم (44) و کسی از میان‌‌شان رسته بود، بعد از روزگاری به یاد آورد و گفت: من به تفسیرش آگاه‌‌تان کنم، پس مرا بفرستید (45) (او گفت:) یوسف، ای راستگو، مرا پاسخ گوی درباره‌‌ی هفت گاو فربه که هفت لاغر را بخورند و هفت خوشه‌‌ی سبز و دیگرانی خشک. شاید که به سوی مردم بازگردم و شاید که بدانند (46) گفت: هفت سال غله بکارید، پس هرچه درو کردید در خوشه بگذارید، جز اندکی که می‌‌خورید (47) بعد از آن هفت سال دشوار می‌‌آید، آنچه را پیش‌‌تر آماده کرده‌‌اید، بخورید، مگر اندکی را که نگه می‌‌دارید (48) بعد از آن سالی می‌‌رسد که گشایشی برای مردم فراهم آید و در آن گشاده‌‌دستی کنند (49) و شاه گفت: او را به نزدم آورید. پس چون برید آمد، گفت: نزد سرورت بازگرد، پس بپرس حال زنانی که دستان خود را بریدند چگونه است؟ به راستی که پروردگارم به نیرنگ‌‌شان داناست (50) گفت: در آن هنگام که از یوسف بر خویش کام می‌‌جستید، ماجرا چه بود؟ گفتند: خدا به دور! بر او چیزی از بدی نمی‌‌دانیم. زن عزیز گفت:‌‌ اکنون راستی پدید آمد. من تن او را به کام‌‌جویی می‌‌خواستم و همانا او از راستگویان است (51) آنک تا بداند که من پنهانی به او خیانت نکردم و به راستی که الله نیرنگ خائنان را راه نمی‌‌نماید (52) و من خویشتن را بری نمی‌‌دانم، به راستی که تن به بدی فرمان دهنده است، مگر کسی را که پروردگارم به او رحم کند. همانا پروردگارم آمرزگار بخشایشگر است (53) و شاه گفت: او را به من آرید تا برای خود ویژه‌‌اش سازم، پس چون با او هم‌‌سخن شد، گفت: به راستی که امروز تو نزدمان بلندمرتبه و امانت‌‌داری (54) گفت: مرا بر انبارهای زمین بگمار، همانا من نگهبانی دانا هستم (55) و چنان بود که یوسف را در زمین بلندمرتبه کردیم، هرجا در آن می‌‌خواست، جای می‌‌گرفت. بخشایش‌‌مان را به هر کس بخواهیم می‌‌رسانیم و مزد نیکوکاران را تباه نمی‌‌کنیم (56) و مزد آخرت برای کسانی که گرویدند و پرهیز کردند، بهتر است (57)

وَجَاء إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ 58 وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِّنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَاْ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ 59 فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلاَ تَقْرَبُونِ 60 قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ 61 وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ 62

و برادران یوسف بر او وارد شدند. پس شناخت‌‌شان، و ایشان او را ناشناس پنداشتند (58) و چون بارشان را بست، گفت: برادرتان را از (پشت) پدرتان است نزدم بیاورید، نمی‌‌بینید که پیمانه را تمام می‌‌دهم و من بهترینِ‌‌ فرستندگانم؟ (59) پس اگر او را نزدم نیاورید، پیمانه‌‌ای نزدم نخواهید داشت و نزدیک (سرزمینم) نشوید (60) گفتند:‌‌ او را از پدرمان خواهیم خواست و ما (این کار را) کننده‌‌‌‌ایم (61) و به غلامانش گفت: کالای‌‌شان را در میان بارهای‌‌شان بگذارید، ‌‌شاید وقتی که نزد کسان‌‌شان بازگشتند، آن را دریابند، شاید که باز گردند (62)

فَلَمَّا رَجِعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُواْ يَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ 63 قَالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَمَا أَمِنتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ 64 وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُواْ يَا أَبَانَا مَا نَبْغِي هَـذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَمِيرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذَلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ 65 قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ 66 وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ 67 وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِّنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِلاَّ حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ 68

پس چون به سوی پدرشان بازگشتند،‌‌ گفتند: ای پدرمان،‌‌ از ما پیمانه را بازداشتند (به ما غذا نفروختد)،‌‌ پ‍س برادرمان را همراه‌‌مان بفرست،‌‌ تا (گندم را) پ‍یمانه کنیم و به راستی که ما او را نگهداریم (63)‌‌ گفت: آيا بر او امین بدانم‌‌تان؟ مگر هم‌‌چنان پیش‌‌تر بر برادرش امین‌‌تان نشمردم؟ پس الله بهترین نگهدار است و او بخشنده‌‌ترینِ بخشایش‌‌گران است (64) و چون بارهای‌‌شان را گشودند، کالاهای‌‌شان را بازیافتند که به ایشان بازگردانده شده بود. گفتند: ای پدرمان، چه می‌‌جوییم؟ این کالاهای ماست که به ما برگردانده شده، و کسان‌‌مان را خوار و بار دهیم و برادرمان را نگه داریم و پیمانه را به قدر شترباری بیشتر می‌‌کنیم. آن پیمانه‌‌ای آسان است (65)‌‌ گفت: همراه‌‌تان نمی‌‌فرستمش مگر آن که پیمانی از الله برایم آورید که او را برایم (باز) آورید،‌‌ مگر آن که رخدادی گریبانگیرتان شود. پس چون به او پیمان‌‌شان را سپردند، گفت: الله بر آنچه گفتیم سرپرست است (66) و گفت: ای پسرانم،‌‌ از یک دروازه‌‌ وارد نشوید و از دروازه‌‌هایی پراکنده وارد شوید و جز الله چیزی شما را بی‌‌نیاز نمی‌‌دارد، همانا داوری جز از آن خدا نیست. کارتان را به او بسپارید و سپارندگان کار، کارشان را به او می‌‌سپارند (67) و چون از آنجا که پدرشان فرمان داده بود، وارد شدند، چیزی نبود که ایشان را از الله بی‌‌نیاز سازد، مگر خواستی در دل (نفس) یعقوب، که برآورده گشت، و به راستی که او دانشمندی بود که او را آموزانده بودیم، ‌‌ولی بیشتر مردم نمی‌‌دانند (68)

وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَاْ أَخُوكَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ 69 فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ 70 قَالُواْ وَأَقْبَلُواْ عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ 71 قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاء بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِيمٌ 72 قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ 73 قَالُواْ فَمَا جَزَآؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ 74 قَالُواْ جَزَآؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ 75 فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاء أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاء أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَن يَشَاء اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ 76

و چون بر یوسف وارد شدند، برادرش را نزدیک خویش جای داد. گفت:‌‌ به راستی که من برادرت هستم. پس از آنچه کردند اندوهگین مباش (69)‌‌ پس چون بارشان را بست، جام را در بار برادرش نهاد. بعد ندادهنده‌‌ای ندا داد که ای کاروانیان،‌‌ همانا شما دزدان هستید (70) به ایشان روی آوردند و گفتند: چه می‌‌جویید؟ (71) گفتند ساغر شاه را می‌‌جوییم و برای کسی که آن را بیاورد شترباری است و من بدان ضامنم (72) گفتند: به الله سوگند ما نیامده‌‌ایم که در زمین تباهی کنیم و ما دزدان نبودیم (73) گفتند: پس سزایش چیست اگر شما دروغ‌‌گویان بودید؟‌‌ (74) گفتند: سزای هرك س (آن جام را) در بارش بيابيد، پس همان مجازاتی است که ما بدان ستمگران را جزا می‌‌دهیم (75) پس با بارهای‌‌شان پیش از بار برادرش آغاز کرد. بعد از بار برادرش آن را بیرون کشید. چنین برای یوسف نیرنگ کردیم. در دین شاه چنان نبود که برادرش را بگیرد. مگر که الله پایگاه‌‌های هر کس را که بخواهد بلند می‌‌سازد و و برتر از تمام دارندگان دانش، داناست (76)

قَالُواْ إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ 77 قَالُواْ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ 78قَالَ مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّـآ إِذًا لَّظَالِمُونَ 79 فَلَمَّا اسْتَيْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِيًّا قَالَ كَبِيرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّىَ يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ 80

گفتند: اگر دزدی کرد، همانا برادرش هم پیش از این دزدی کرده بود. پس یوسف آن را در دل (نفس) خود پنهان داشت و برای‌‌شان آشکار نساخت. گفت: شما جایگاهی بد دارید و الله به آنچه حکایت می‌‌کنید، داناتر است (77)‌‌ گفتند:‌‌ ای عزیز، به راستی که او را پدری پیر و بزرگ است. پس یکی از ما را به جایش بگیر، همانا تو را از نیکوکاران می‌‌بینیم (78)‌‌ گفت:‌‌ به خدا پناه می‌‌برم که جز کسی که کالای ما را نزدش یافته‌‌اند، کسی را بگیرم. همانا آن‌‌وقت از ستمگران می‌‌شوم (79) پس چون ناامید شدند که از او خلاص یابد و برهد، بزرگ‌‌شان گفت: ‌‌آیا نمی‌‌دانید که پدرمان از ما پیمانی از الله گرفت و پیش‌‌تر درباره‌‌ي‌‌ یوسف کوتاهی کردید. پس از این سرزمین بیرون نمی‌‌روم تا پدرم بفرماید یا الله درباره‌‌ام داوری کند و او بهترین داوران است (80)

ارْجِعُواْ إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُواْ يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ 81 وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيْرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ 82 قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ 83 وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ 84 قَالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ 85 قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ 86 يَا بَنِيَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ 87

به سوی پدرتان بازگردید. پس بگویید: ای پدرمان، همانا پسرت دزدی کرد و جز بدانچه می‌‌دانیم گواهی نمی‌‌دهیم، و ما از امر نهانی‌‌ (غیب) نگهدارنده نیستیم (81) و از دهی که در آن بودیم بپرس و از کاروانی که با ایشان رویارو شدیم، و به راستی که ما راستگویانیم (82) گفت: نه،‌‌ که دل‌‌تان (نفس‌‌تان) برای‌‌تان فرمانی را آراست، پس شکیبایی زیباست، شاید که الله همه‌‌شان را به نزدم آورد. به راستی که او دانای خردمند است (83) و از ایشان روی بگرداند و گفت: ای دریغا بر یوسف و چشمانش از اندوه سپید شد، پس اندوهش را فرو خورد (84) گفتند: به الله سوگند که همواره یوسف را یاد می‌‌کنی تا سخت بیمار گردی یا از نابودشدگان باشی (85) گفت: همانا از غم و اندوهم به سوی الله می‌‌نالم و و از الله چیزی می‌‌دانم که نمی‌‌دانید (86) یا پسرانم، بروید، یوسف و برادرش را جست‌‌وجو کنید و از آسایش الله ناامید نشوید. به راستی که از آسایش الله جز گروه کافران ناامید نمی‌‌شوند (87)

فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَيْهِ قَالُواْ يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَآ إِنَّ اللّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ 88 قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ 89 قَالُواْ أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَـذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيِصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ 90 قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ 91 قَالَ لاَ تَثْرَيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ 92 اذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَـذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيرًا وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ 93

پس چون بر او وارد شدند، گفتند: ای عزیز، به ما و کسان‌‌مان زیانی رسیده است،‌‌ و در کالای‌‌مان (برای فروش) میوه آورده‌‌ایم. پس به ما پیمانه بده و بر ما دهش کن. به راستی که الله دهشگران را پاداش می‌‌دهد (88) گفت: آيا می‌‌دانید هنگامی که نادانان بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟ (89) گفتند:‌‌ آیا تو یوسف هستی؟ گفت:‌‌ من یوسفم و این برادرم است. الله بر ما منت نهاد. هر کس بپرهیزد و شکیبایی کند، پس الله پاداش نیکوکاران را تباه نمی‌‌کند (90) گفتند: به الله قسم که الهه تو را بر ما برگزید و ما گناهکاران بودیم (91) گفت: امروز ‌‌بر شما سرزنشی نیست. الله شما را آمرزید و او بخشایش‌‌گرترینِ بخشایش‌‌گران است (92) با این پیراهنم بروید، پس آن را بر صورت پدرم بیندازید، بینایی‌‌اش بازآید و با کسان‌‌تان همگی به نزدم آيید (93)

وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ 94 قَالُواْ تَاللّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيمِ 95 فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ 96 قَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ 97 قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ 98

و چون کاروان بیرون شد، پدرشان گفت:‌‌ به راستی که من بوی یوسف را می‌‌شنوم. اگر مرا دیوانه ندانید (94)‌‌ گفتند: ‌‌به الله قسم که همانا دیرزمانی‌‌است تو در گمراهی‌‌ات هستی (5) پس چون مژده‌‌رسان آمد، آن را بر صورتش انداخت، پس بینا گشت. گفت: آیا به شما نگفتم؟ به راستی که من از الله می‌‌دانم آنچه را نمی‌‌دانید (96) گفتند: ای پدرمان، برای ما به خاطر گناهان‌‌مان آمرزش بخواه، همانا ما از اشتباه‌‌کاران بودیم (97) گفت: ‌‌برای‌‌تان از پروردگارم آمرزش خواهم خواست، به راستی که او آمرزگار و بخشایش‌‌گر است (98)

فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللّهُ آمِنِينَ 99 وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَـذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ 100 رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ 101 ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ 102

پس چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادرش را نزدیک خود جای داد و گفت: به مصر درآیید، اگر الله خواهد که از ایمان شدگان باشید (99) و پدر مادرش را بر تخت برکشید و بر او سجده‌‌کنان درافتادند و گفت: ‌‌ای پدر، این تفسیر خواب پیشینم است. همانا پروردگارم آن را راست قرار داد و همانا به من نیکویی کرد، هنگامی که از زندان بیرونم آورد و بعد از آن که شیطان میان من و برادرانم مخالفت افکند، (مرا هم‌‌چون) نخست به شما رساند. به راستی که پروردگارم در آنچه می‌‌خواهد نیکخواه است، به راستی که اوست دانای خردمند (100) همانا پروردگار، که به من از پادشاهی دادی و تفسیر سخنان نو (رویا) به من آموختی، آفریننده‌‌ی آسمان‌‌ها و زمین است. تو در دنیا و آخرت حاکم هستی، مرا گردن نهاده بمیران و مرا به سامان‌‌کاران برسان (102)

وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ 103 وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ 104 وَكَأَيِّن مِّن آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ 105 وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ 106 أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ 107 قُلْ هَـذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ 108 وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ 109 حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُواْ جَاءهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاء وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ 110 لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ 111

و بیشتر مردم از گرویدگان نیستند، هرچند آزمندشان باشی (103) و از ایشان مزدی نخواستی، به راستی که او نیست مگر اندرزی برای جهانیان (104) و چه بسا نشانه‌‌ در آسمان‌‌ها و زمین که از برابرش می‌‌گذرند و از آن رویگردانان هستند (105) و بیشترشان به الله نمی‌‌گروند، مگر که انبازگیران باشند (106) آیا ایمن شدند از این که پوششی از شکنجه‌‌ی الله بر ایشان بیاید، یا ناگاه رستاخیز بگیردشان؟ و ایشان نمی‌‌فهمند (107) بگو این راهم است، بر مبنای بینشی به سوی الله بخوانید، من و هر که پیروی‌‌ام کند، ‌‌و الله پاک است و من از انبازگیران نیستم (108) و پیش از تو نفرستادیم مگر مردانی از اهل‌‌ ده‌‌ها که به ایشان وحی می‌‌کردیم. چرا در زمین سفر نمی‌‌کنید؟ پس بنگرید فرجام کسانی که پیش از آنها بودند چه شد و سرای آخرت برای کسانی که پرهیز می‌‌کنند بهتر است. چرا نمی‌‌اندیشید؟ (109) تا هنگامی که بریدان ناامید گشتند و و گمان بردند که همانا دروغ گفته‌‌اند، بر ایشان یاوری ما آمد، پس هر که را خواستیم رهاندیم و عقوبت‌‌مان از گروه گناهکاران برگردانده نمی‌‌شود (110)‌‌ همانا در داستان‌‌های‌‌شان پندی است برای صاحبان خرد. سخنی نیست که بربافته باشند، ولی راست‌‌دارنده‌‌ی آنچه در دستان‌‌شان است، و جداسازنده‌‌ی همه چیز و راهنمایی و بخشایشی برای گروه گرویدگان (111)‌‌

شرحی در مورد ترجمه‌‌ی چند واژه‌‌ی قرآنی

نخست، حصدتم در آیه‌‌ی 47: همگان آن را «درو کردن» ترجمه کرده‌‌اند، از دید مجمع البیان از ریشه‌‌ی حصد گرفته شده که در اصل یعنی پیچاندن، و در همین معنا در اشعار جاهلی سابقه دارد. اما معنایش در مقام «درو کردن»، وامی از زبان سریانی است. در این زبان adZH (حزدا) یعنی درو کردن. همتای آرامی آن הצד (حصد). در سبایی HmD mdB (حمد مدب) به معنای ماه خرمن و درو است.[3]

دوم، کلمه‌‌ي مزجاة در آیه‌‌ی 88: طبری در شرح دادوستد یوسف و برادران، آن را «بد و اندک» ترجمه کرده است.[4] مجمع البیان آن را از ریشه‌‌ی ازجاء دانسته که یعنی ریختنِ اندک اندک.[5] جفری آن را از ریشه‌‌ی عربی “زجا” دانسته و در این مورد از طبری پیروی کرده است. چون این ریشه «پست، فرودست، پول ناکافی» معنا می‌‌دهد. آشکار است که در مورد این واژه اختلاف نظری میان مفسران وجود داشته است، چون طبری در تفسیر عربی‌‌اش از قرآن چهل ترجمه‌‌ی متفاوت از آن را به دست داده است. جفری اما در تأیید فهم طبری، گفته که این کلمه همان است که در آیه‌‌های 17/66، 24/43، 12/88 به کار گرفته شده است.

لوکزنبرگ اما آن را در معنایی یکسره متفاوت فهم کرده است، و معتقد است واژگان مورد نظر جفری در 17/66 و 24/43 اصولا از ریشه‌‌ی «رجا» هستند، نه «زجا». او به شرح ابوصالح تکیه کرده که می‌‌گوید مرجاة یعنی «الصنوبر الحبة الخضراء». این کلمه در همین معنا در متن سریانی عهد قدیم به کار گرفته شده است. در سفر پیدایش[6] گفته شده که یعقوب به دو تن از پسرانش گفت که هنگام سفر به مصر همراه خود مرجاة بردارند. از دید لوکزنبرگ این کلمه از ریشه‌‌ی سریانی igr (رجأ) گرفته شده که با btra (ارطب) مترادف است و یعنی مرطوب و نمناک و خیس کردن. از همین ریشه در سریانی atigrm (مرجیتا) و aigr (رجَیّا) را داریم که به ترتیب یعنی میوه، گیاهِ با طراوت، و دومی یعنی میوه‌‌ی تازه. بنابراین از دید لوکزنبرگ این کلمه در اصل همان «مرجیته»ی سریانی بوده که بعدها هنگام نقطه‌‌گذاری قرآن به نادرست مزجیته نوشته شده و چون معنای درستی نداشته با قلب یاء به الف به مزجاة تبدیل شده است.[7]

 

 

  1. طبرسی، 1381 (ج.6): 607.
  2. سورآبادی، 1381 (ج.2): 1091 و 1090.
  3. جفری، 1386: 176 و 177.
  4. طبری، 1354 (ج.3): 755.
  5. طبرسی، 1380 (ج.7): 112.
  6. سفر پیدایش، 11، 43.
  7. Luxenberg, 2007: 93-97.

 

 

ادامه مطلب: بخش نخست: متون – گفتار ششم: شاهنامه‌‌ی فردوسی (1)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب