بخش دوم: شرحی بر داستان یوسف – گفتار ششم: یوسف و برادرانش

بخش دوم: شرحی بر داستان یوسف

گفتار ششم: یوسف و برادرانش

در باب‌‌های چهل‌‌ودوم تا چهل‌‌وهفتم «سفر پیدایش» داستان رویارویی مجدد یوسف و برادرانش آمده است. در این روایت یعقوب در شرایط خشک‌‌سالی خبردار می‌‌شود که مصریان به دلیل انبار کردن غله از فراوانی و نعمت برخوردارند. پس ده تن از پسرانش را برای خرید غله به مصر فرستاد. ایشان با یوسف روبه‌‌رو شدند، ولی او را نشناختند. یوسف آنها را شناخت و با درشتی با ایشان سخن گفت و ایشان را به جاسوسی متهم کرد و به زندان‌‌شان افکند. بعد یکی از ایشان (شمعون) را در بند کرد و غله‌‌ای به بقیه داد و ایشان را به سرزمین خود پس فرستاد تا برادر تنی‌‌اش را که نزد یعقوب مانده بود به نزد او بیاورند تا او گواهی دهد که ایشان جاسوس نیستند. آن‌‌گاه بهایی که برای غله پرداخته بودند در عدل‌‌های کاروان‌‌شان نهاد و ایشان به نزد یعقوب بازگشتند، در حالی که از برخورد وی شگفت‌‌زده و نگران شده بودند.

یعقوب در ابتدای کار اجازه نداد بنیامین را به مصر ببرند، اما وقتی باز قحطی زورآور شد و نیاز به خریداری غله‌‌ی بیشتر احساس شد، پذیرفت تا بنیامین با برادرانش به مصر بازگردد. برادران برای بار دوم نزد یوسف رفتند و این بار چون برادر تنی‌‌ یوسف با ایشان بود، با احترام با ایشان برخورد شد. یوسف شمعون را رها کرد و همه را در خانه‌‌ی خود مهمان کرد. بعد با ایشان هم‌‌غذا شد و بنیامین را بسیار احترام کرد. سپس غله‌‌ی فراوان به ایشان داد، اما جام سیمین خود را در بار بنیامین نهاد و او را به بهانه‌‌ی این که جام را دزدیده، نزد خود نگه داشت. زاری برادران برای آن که بنیامین را برهانند، یوسف را برانگیخت تا خود را به ایشان معرفی کند و به این ترتیب همه با هم گریستند و از یافتنِ هم شادی‌‌ها کردند. یوسف برادرانش را بخشید و ایشان را نزد یعقوب فرستاد و به این ترتیب کل قبیله‌‌ی بنی اسرائیل به مصر کوچیدند و نزد یوسف ساکن شدند.

روایت قرآنی از این داستان نیز کمابیش همین است. با این تفاوت که جزئیات را ندارد و به اسم شخصیت‌‌ها اشاره‌‌ی چندانی نشده است. در مورد روایت قرآنی چند توضیح واژه‌‌شناسانه ضروری است تا پیوند روایت با متن تورات و متن‌‌های بعدی پارسی روشن شود.

توضیح نخست به آیه‌‌ی 16 مربوط می‌‌شود. در این‌‌جا می‌‌خوانیم که «وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء يَبْكُونَ». بیشتر مترجمان و مفسران این عبارت را چنین ترجمه کرده‌‌اند: «و عصرگاه گریه‌‌کنان نزد پدرشان بازگشتند». لوکزنبرگ، که با تأکید بر خوانش سریانی قرآن را تفسیر کرده، به درستی تأکید دارد که کلمه‌‌ی عشاء در معنای عصرگاه ارتباط چندانی با بافت جمله ندارد. بر مبنای خوانش او این کلمه در اصل غشاءً بوده، نه عشاءً. عشاء که شکل رایج خوانش این کلمه است، معمولاً به غروب و شبانگاه ترجمه شده، در حالی که این از فهم نادرست این کلمه برمی‌‌خیزد. در قرآن غروب همواره با کلمه‌‌ی عشیاً صورت‌‌بندی شده و شکلِ‌‌ عشاء صورتی متأخرتر است که بیشتر بر اساس همین آیه‌‌ها تولید شده است. در مقابل، این کلمه را می‌‌توان با افزودن یک نقطه به صورت غشاء خواند که در سریانی به معنای گناه‌‌کارانه است و کاملاً با بافت آیه هم‌‌خوانی دارد.[1] بنابراین در متن قرآن به گناهکار بودنِ برادران یوسف تأکیدی هست، و چنین داوری صریحی در «سفر پیدایش» دیده نمی‌‌شود.

دوم آن که در آیه‌‌ی 65 عبارت بعیرٍ دیده می‌‌شود که آن را شتربار ترجمه کرده‌‌ام. این کلمه را بیشتر مترجمان در معنای شتر بالغ در نظر گرفته‌‌اند. این واژه دقیقاً از عبارتی توراتی وام‌‌گیری شده که در اصل عبری‌‌اش ــ בעיר (بَعیر) ــ هم در داستان یوسف به کار رفته و بعدتر به صورت aryib (بعیرا) در سریانی وام‌‌گیری شده که رمه و گله، و به طور خاص چهارپای باربر، معنا می‌‌دهد. این کلمه در زمینه‌‌ی عربستان به معنای شتر بالغ و باربر تفسیر شده است. دوراک، که این ریشه‌‌یابی را به دست داده، خطای اطلاق معنای شتر به بعیر را به گزارشگری مربوط می‌‌داند که داستان یوسف را از منابع عبری برای پیامبر اسلام روایت کرده است.[2]

آنچه در متن قرآن وجود دارد ترکیب کلمه‌‌ی بعیر با کیل (پیمانه) است. یعنی در متن قرآنی تأکیدی هست بر این که آنچه یوسف در بار نخستِ بازگرداندن برادران به کنعان در انبان‌‌شان قرار داده بهایی به قدر غله‌‌ای پیموده‌‌شده و وزن‌‌شده، به قدر بار یک شتر، است. یعنی عبارت کیل (پیمانه) در این‌‌جا شباهتی دارد با کلمه‌‌ی صواع که آن هم جام و پیمانه معنی می‌‌دهد و در سفر دوم، یوسف آن را در بار بنیامین می‌‌نهد. یعنی یوسف در هر دو بار که با برادرانش روبه‌‌رو شد، کاری یکسان را انجام داد. در هر دو بار، پیمانه‌‌ای را در بار ایشان قرار داد. دفعه‌‌ی اول پول ایشان را در انبان‌‌شان نهاد و به این ترتیب امکان داد که باز به مصر بازگردند، به این امید که «به قدر پیمانه‌‌ای» بیشتر غله برگیرند. یعنی در بار نخست زمینه‌‌ي مفهوم پیمانه‌‌ است که در بارشان نهاده شده است. وقتی بازگشتند، یوسف خودِ پیمانه را در بارِ بنیامین جاسازی کرد.

اما این که چرا یوسف جام سیمین خود ــ و نه پول یا جواهری ــ را در بار بنیامین نهاد به چندین شکل می‌‌تواند تفسیر شود. رایج‌‌ترین و معقول‌‌ترین برداشت آن است که یوسف می‌‌خواسته ببیند برادرانش تا چه اندازه به برادر تنی‌‌اش مهر می‌‌ورزند. در داستان تورات، وقتی بنیامین به دزدی متهم شد برادران همگی به دفاع از وی برخاستند و غم و اندوه پدرشان در صورت از دست رفتن وی را گوشزد کردند و پیشنهاد کردند که یکی از ایشان به جای بنیامین به زندان برود. تنها پس از این سخن بود که یوسف خود را شناساند و اتحاد میان برادران کامل شد. بنابراین چنین می‌‌نماید که نهادن جام در بار بنیامین راهی بوده تا پیوند میان برادران و مهر ایشان به برادر کهتر محک بخورد. به عبارتی، یوسف می‌‌خواسته پیش از بخشیدن برادرانش دریابد که ایشان نسبت به برادر کوچک‌‌ترِ خودش که از مادری همسان زاده شده، مهر دارند و حاضرند به خاطرش تن به خطر بدهند یا نه. به عبارت دیگر، در این‌‌جا نهادن جام به نوعی آزمون و آیینِ وَر شباهت دارد که پیمان و مهر به کمکش محک می‌‌خورد. این تعبیر، با توجه به پیوند اندام‌‌وار جام و اساطیر مهرپرستانه، بسیار جای بحث دارد.

در جهان باستان و به ویژه در میان قبایل آریایی جام نمادی از تقدسِ مراسم دینی محسوب می‌‌شده است. چرا که در جریان مراسم، خونِ قربانی یا مایع‌‌های پیشکش‌‌شده به خدایان را در آن می‌‌ریختند. به ویژه در آیین مهر جام نقشی بنیادین بر عهده داشت، چون خون گاوِ قربانی‌‌شده را در آن ریخته و به آتش پیشکش می‌‌کردند و به همین ترتیب شراب انگور یا هوم را، هنگام نوشیدن مایع مقدس آیینی، از درون آن می‌‌خوردند. اهمیت جام و تقدس آن را به ویژه در روایت‌‌های مربوط به جمشید می‌‌توان یافت که صورت انسانی و شکل زمینی‌‌شده‌‌ی مهر است. جمشید برای یافتن و بازآوردن نیرویی که تعادل را در گیتی برقرار می‌‌سازد، به جهان دیوان رفت و پس از سال‌‌ها اقامت در آن قلمرو در زمان نوروز به زمین بازگشت، در حالی که پیمانه یا پیمان را به همراه داشت. یعنی آنچه جمشید از جهان دیوان با خود آورد و نو شدن گیتی را در نوروز ممکن می‌‌ساخت، جامی بود که در ضمن نماد پیمان و عهد مهرپرستانه نیز قلمداد می‌‌شد. این پیوند میان جام، شراب و مهر در ادبیات پارسی با قدرت تمام باقی مانده است.

با این زمینه، و با گوشزد کردنِ این‌‌که داستان یوسف در تورات به هنگام زمام‌‌داری هخامنشیان در قلمرو ایران‌‌زمین نوشته شده، هیچ بعید نیست که جامِ سیمینِ یوسف شکلی عبرانی‌‌شده از همان جام جم بوده باشد. در دوران هخامنشی نمادهای مهرپرستانه به فراوانی در آثار هنری و متن‌‌های ادبی تکرار می‌‌شوند، و هیچ بعید نیست که چنین نشانه‌‌ای به کتاب مقدس نیز راه یافته باشد. به خصوص که پیوند میان آزمودن مهر و پیمان با جام و پیمانه به روشنی تصریح شده است.

زبان تورات هنگام توصیف جام نیز با این برداشت سازگار است. در متن تورات جام با کلمه‌‌ی گِبیاه (גּביע) مشخص شده که از ریشه‌‌ای مهجور و ناشناخته گرفته شده است. مفسران تورات می‌‌گویند ریشه‌‌ی آن گیب به معنای خمیده و کوژ است و از این رو آن را به جام منسوب کرده‌‌اند. اما هم این ریشه در زبان عبری نادر است و هم نامیدن جام به آن غریب می‌‌نماید. این جام در آیه‌‌ی دوم از باب چهل‌‌وچهارم با کلمه‌‌ی کِسِف (כֶּסֶף) توصیف شده که یعنی سیمین.

بندی از تورات که می‌‌تواند حدس مرا تأیید کند، به جایی مربوط می‌‌شود که دستیار یوسف در راه کاروان فرزندان یعقوب را نگه داشت و با گشتن بار بنیامین جام را از آن خارج کرد، یوسف پیش‌‌تر به او تعلیم داده بود که در این هنگام به برادرانش چه بگوید:[3]

‏הֲל֣וֹא זֶ֗ה אֲשֶׁ֨ר יִשְׁתֶּ֤ה אֲדֹנִי֙ בּ֔וֹ וְה֕וּא נַחֵ֥שׁ יְנַחֵ֖שׁ בּ֑וֹ הֲרֵעֹתֶ֖ם אֲשֶׁ֥ר עֲשִׂיתֶֽם׃

«آیا این (جام) همان نیست که سرورم در آن می‌‌نوشد و با آن فال می‌‌گیرد؟ در آنچه کردید، بد کردید».

بنابراین جامِ سیمینِ مورد نظر تنها دستاویزی برای نگه داشتن کاروان نبوده، بلکه در این‌‌جا سخن از جامی است که برای نوشیدن و فال گرفتن (به عبری ناخَش: נחשׁ) کاربرد داشته است. اهمیت این جام در فال‌‌گیری امری تصادفی و فرعی نبوده، چون وقتی یوسف با برادرانش روبه‌‌رو شد و ایشان را بابت دزدیدن جام سرزنش کرد، باز تأکید کرد که:[4]

‏וַיֹּ֤אמֶר לָהֶם֙ יוֹסֵ֔ף מָֽה־הַמַּעֲשֶׂ֥ה הַזֶּ֖ה אֲשֶׁ֣ר עֲשִׂיתֶ֑ם הֲל֣וֹא יְדַעְתֶּ֔ם כִּֽי־נַחֵ֧שׁ יְנַחֵ֛שׁ אִ֖ישׁ אֲשֶׁ֥ר כָּמֹֽנִי׃

«یوسف به ایشان گفت: این چه کاری است که کردید، آیا ندانستید که مردی هم‌‌چون من البته تفأل می‌‌زند؟».

بنابراین یوسف همچون جادوگر و شمنی تصویر شده که با جام غیب‌‌گویی می‌‌کند، و این همان کاری است که شمن‌‌ها و جادوگران جهان باستان با نوشیدن مایع تخدیرکننده ــ شراب یا هوم در ایران‌‌زمین ــ به انجام می‌‌رسانده‌‌اند. یوسف برای آزمودنِ مهر برادرانش به هم، جامی را که برای غیبگویی کاربرد داشته در بار برادرش نهاده، و با این کار، خودِ آیین ور و مراسم غیبگویی درباره‌‌ی مهر برادرانش را اجرا کرده است. چه بسا که اصل داستان چنین بوده باشد که یوسف با نگریستن به درون جامی که با آن فال می‌‌گرفته، و با انجام آیینی مهرپرستانه، استواری پیمان میان برادران و مهر میان‌‌شان را تشخیص داده است و این احتمالاً در رونوشت‌‌های بعدی این داستان در درون فرهنگ عبرانی، به خاطر ناآشنایی ایشان با سنن مهرپرستانه، به صورت داستان نهادن جام در خورجین بنیامین دگردیسی یافته است.

نسخه‌‌ی قرآنی از این داستان هم با واژه‌‌بندی و مفهوم‌‌سازی جام آیینی در تورات هم‌‌خوانی دارد. چنان که دیدیم، در چند آیه پیش اشاره شده بود که آنچه یوسف در سفر نخست برادران برای‌‌شان پس فرستاده بود، با پیمانه و ابزار سنجش وزن غله مربوط بوده است. در مورد جامِ نهاده‌‌شده در همیان بنیامین، کلمه‌‌ی قرآنی «صُواع» را داریم که در میان مفسران سردرگمی زیادی ایجاد کرده است. برخی این کلمه را از صاع عربی ناشی دانسته‌‌اند. اما این واژه به معنای پیمانه‌‌ی اندازه‌‌گیری حجم گندم است و به عنوان جامی گران‌‌بها کاربرد ندارد. برخی دیگر آن را ناشی از خوانشِ‌‌ نادرست صاغ دانسته‌‌اند که به معنای چیزی قالب‌‌گیری‌‌شده و زینتی است. با وجود این، هم‌‌چنان توضیح نلدکه در مورد این واژه پذیرفتنی‌‌ترین پیشنهاد است. او نشان داده که این واژه دقیقاً همسان است با QAs (صوغ) در زبان حبشی که درست در همین معنای جام زرین و در همین گزارش حبشی از داستانِ یوسف (سفر پیدایش، باب 40) به کار برده شده است.[5]

بنابراین چنین می‌‌نماید که نهادن جام آزماینده‌‌ی پیمان در انبان برادران، راهی بوده برای محک زدن مهر ایشان و همبستگی‌‌شان با هم. با این همه، این‌‌که یوسف جامِ مقدس پیشگویی خود را در بار برادر تنی‌‌اش جا می‌‌گذارد، می‌‌تواند به معنای به ارث رسیدن این قدرت یا انتقال این میراث معنوی نیز باشد. یعنی بعید نیست نسخه‌‌ای کهن از داستان وجود داشته که در آن توانایی پیشگویی یوسف به برادر تنی‌‌اش بنیامین نیز تعمیم می‌‌یافته است. این امر چندان دور از ذهن نیست چون می‌‌بینیم که در متن‌‌های ایرانی زیبایی شگفت یوسف نیز به برادرانش تسری داده شده است. چنان که ابن عباس گفته دلیل اندرز یعقوب به پسرانش، که ایشان را از ورود به شهر از یک دروازه بر حذر می‌‌داشت، آن بود که ایشان همگی زیبارو بودند و از چشم خوردن‌‌شان بیم داشت. برداشت دیگر آن است که می‌‌ترسیدند در این صورت به اتهام جاسوسی و عیاری دستگیر شوند.[6] اما این موارد توضیحی قانع‌‌کننده در مورد این جمله به دست نمی‌‌دهد.

بخش دیگری از داستان یوسف که با حدس من درباره‌‌ی نقش جام مربوط می‌‌شود و آن را تأیید می‌‌کند، قضیه‌‌ی رویاهای دوگانه‌‌ای است که یوسف در زندان تعبیر کرد. باب چهلم «سفر پیدایش» داستان یوسف در زندان را شرح می‌‌دهد. دو زندانی که یکی‌‌شان ساقی و دیگری نانوای کاخ فرعون بودند، به زندان فرستاده شدند و از رویای خود با یوسف سخن گفتند. او به درستی خواب‌‌شان را تعبیر کرد و گفت که فردای آن روز نانوا به دار آویخته می‌‌شود و ساقی آزاد می‌‌شود. بعد از او خواست تا وقتی نزد سرور خود بازگشت، او را به یاد بیاورد و حضورش را به فرعون یادآوری کند.

آن کسی که طبق سخن یوسف رهید، ساقی فرعون بود که جام را به دست وی می‌‌داد. به این ترتیب، بار دیگر در این‌‌جا با مفهوم جام سر و کار داریم. ساقی با یوسف پیمان بسته بود که پس از رهایی یافتن او را نزد اربابش یاد کند. اما تا دو سال بعد این عهد را از یاد برد. به یاد آوردنش هم چنین بود که فرعون خواب دیده بود هفت گاو لاغر هفت گاو فربه را می‌‌خورند و هفت خوشه‌‌ی تکیده و آفت‌‌زده به دنبال هفت خوشه‌‌ی گندم زرین و پربار می‌‌شتابند. به این ترتیب بود که یوسف از زندان رها شد.

داستان این دو زندانی را سورآبادی چنین روایت کرده که یکی‌‌شان ساقی شاه بود و شرها یا شرهاقم یا محلث نام داشت. دیگری آشپ‍ز دربار بود و شرهاشکم یا یونا خوانده می‌‌شود. ماجرا از این قرار بود که شاه مدین برای کشتن فرعون مصر دسیسه کرد و به این دو پیشنهاد کرد که در ازای دریافت پول شاه را مسموم کنند. ساقی این پیشنهاد را رد کرد، ‌‌اما آشپز پذیرفت. وقتی فرعون خواست غذای مسموم را بخورد،‌‌ ساقی که از موضوع خبردار بود بود، او را از این کار بازداشت و به این ترتیب آشپزِ دسیسه‌‌گر دستگیر شد. اما فرعون برای این که موضوع روشن شود، هر دو را برای چند روزی به زندان فرستاد.[7] میبدی همین داستان را بازگو کرده، اما نام ساقی را نبو و اسم آشپز را مجلث دانسته است. در ضمن گفته که ساقی به راستی خوابی دیده بود و آن را برای یوسف تعریف کرد، اما طباخ به دروغ رویایی را که ندیده بود سر هم کرد تا یوسف را بیازماید.[8]

چنان که گفتم، نانوای فرعون و ارتباطش با پرندگانی که از سبد روی سرش نان می‌‌خورند، احتمالاً در شکل نخستینِ عبری‌‌اش به همان گناه زناکاری دلالت می‌‌کرده است. یعنی احتمالاً نانوای فرعون ــ که بر خلاف یوسف اختیارِ نانِ اربابش را در دست دارد ــ صورتی واژگونه از همان یوسف بوده، که تسلیم وسوسه‌‌ی نفس شده و به بانوی اربابش دست‌‌درازی کرده و به همین گناه اعدام شده است. از سوی دیگر، این که نقش مقابل نانوا، ساقی معرفی شده جای بحث دارد. ساقی دارنده‌‌ی جام است. او کسی است که بی‌‌گناه است، به زندان (چاه، جهان زیرین) می‌‌رود و بعد از دیدن رویایی راستین از آنجا رها می‌‌شود. او نجات‌‌بخش و رهاننده‌‌ی یوسف است و کسی است که درباره‌‌ی رویاها مورد مشورت قرار می‌‌گیرد. این دقیقاً با نقش جمشید شباهت دارد که دارنده‌‌ی جام، ساکن جهان زیرین، خارج شونده از آنجا، و رهاننده‌‌ی مردمان است. به این ترتیب، به نظرم داستان ساقی و نانوا دو صورتِ نمادین از خود یوسف را نمایش می‌‌دهند. نانوا شکلِ گناهکار و حالتِ فریب‌‌خورده‌‌ی او را نشان می‌‌دهد و ساقی نشانگر وضعِ بی‌‌گناه و معصومِ وی است. مفسران ایرانی قرآن که رمزپردازی ژرف داستان را درنیافته‌‌اند و با بازی کلامی با تعبیر نان و خوردن در زبان عبری آشنا نبوده‌‌اند، تنها دو نقش درباری نانوا و ساقی را گرفته‌‌اند و بر مبنای آن داستان‌‌پردازی کرده‌‌اند.

به این ترتیب، ارتباط یوسف با شخصیت‌‌های مردِ داستانش هم سخت مهم و معنادار است و به ویژه دگرگونی‌‌هایش در زمینه‌‌ی زبان فارسی/ عربیِ قرون میانه تداوم داستان مهر/ جمشید را در این ماجرا نشان می‌‌دهد.

هر چند در نسخه‌‌ی ایرانیِ داستان یوسف و زلیخا کینِ میان عنصر مردانه و یوسف سخت تلطیف شده است، اما هم‌‌چنان ارتباطی غنی و پیچیده میان یوسف و شخصیت‌‌های مردِ داستان وجود دارد. در داستان مصری دو برادر جز اشاره‌‌ای گذرا به زورمندیِ باتا، اشاره‌‌ی دیگری به زیبایی یا محبوب بودن وی وجود ندارد. در روایت تورات نیز یعقوب تنها مردی است که یوسف را دوست دارد و مردان دیگر یا به او اعتماد می‌‌کنند و یا به وی حسد می‌‌ورزند، اما از مهر و عشق در میان‌‌شان نشانی دیده نمی‌‌شود. به همین ترتیب، نشانی از مهر به دیگری در یوسفِ تورات وجود ندارد. او به امر فرعون با آسناث دختر پوتیفارع ازدواج می‌‌‌‌کند و تنهای نشانه‌‌ی برخورداری‌‌اش از عواطف و احساسات، هنگامی است که هویت خویش را بر برادران آشکار می‌‌کند و در آن هنگام گریه می‌‌کند.

در روایت ایرانی دو چرخش مهم در شخصیت یوسف رخ داده است. از سویی، عنصر کینِ مردانه در موردش سخت تلطیف شده و به مهرِ همگان ــ از جمله مردان ــ دگردیسی یافته است. از سوی دیگر یوسف نیز مانند زلیخا صاحب مهر و عشق دانسته شده، در حدی که در فرجامِ کار او نیز عاشق زلیخا می‌‌گردد.

چرخش یادشده انگار با تثبیت عناصر و نمودهایی در یوسف همراه است، که او را با نمادِ زمینی‌‌‌‌شده‌‌ی ایزد مهر همسان می‌‌سازد. در اساطیر کهن ایرانی، سویه‌‌ی جنگاورانه، شاهانه و قانون‌‌گذارانه‌‌ی مهر بیشتر مورد تأکید بوده است. یعنی مهر ایزد حامی جنگاوران و نگهبان عهد و پیمان بوده و به همین دلیل با قدرت سیاسی و اخلاق جوانمردانه پیوند می‌‌خورده است. این سویه از چهره‌‌ی مهر صورت انسانی خویش را در قالب جمشیدشاه به دست آورد که به دلایلی پرشمار، شکلِ زمینی و انسانیِ مهر قلمداد می‌‌شود.

به گمان من مهر در دوران اسلامی، گذشته از جمشید، نمود دیگری نیز داشته و آن هم یوسف است. یوسف، بر خلاف جمشید، شخصیتی بنیان‌‌گذار و قانون‌‌گزار نیست. او شاهی پرشوکت و نخستین انسان محسوب نمی‌‌شود. بلکه از نظر قدرت و موقعیت تا حدودی واژگونه‌‌ی جمشید است. او نه تنها نخستین انسان نیست، که برادری کهتر در خانواده‌‌ای پرجمعیت است. نه تنها شاه گیتی نیست، که بخش عمده‌‌ی دوران جوانی‌‌اش را در بردگی و زندان سپری می‌‌کند. او بر خلاف جمشید مردی سرکش و خودمدار و مغرور نیست، و فروتنی‌‌اش در برابر خداوند و پرهیزگاری‌‌اش در طرد میل درونی‌‌اش، در مقابل گناه جمشید قرار می‌‌گیرد. از این جنبه‌‌ها، یوسف به تصویر جمشید در آیینه‌‌ای سپید می‌‌ماند.

با وجود این، یوسف و جمشید شباهت‌‌های ظاهری‌‌ای با هم دارند: هر دو در فرهنگ ایرانی بسیار زیبارو دانسته شده‌‌اند؛ هر دو با اخلاق نیک و عهد و پیمان نسبت دارند؛ هر دو بسیار محبوب هستند و مردمان را از قحطی نجات می‌‌دهند (جمشید با ساختن وَرِ جمکرد مردم ایرانی را از سرمای زمستان می‌‌رهاند و یوسف با ساخت سیلو و انبار مردم مصر را از آسیب قحطی مصون می‌‌دارد)؛ و هر دو این شخصیت‌‌ها با زنی مسأله‌‌برانگیز و وسوسه‌‌گر رابطه دارند (جمشید با خواهرش جمیگ به زنای با محارم دست می‌‌یازد و یوسف نیز نزدیک است با زلیخا زنا کند، که به تعبیری مادرخوانده‌‌اش است و بنابراین گناهِ مربوط بدان همان زنای با محارم است، و قضیه در مورد سیاوش و سودابه نیز چنین است. در ریگ ودا این جمیگ است که جم را به آمیزش با خویش فرا می‌‌خواند و این شباهتی دارد به برخورد زن پوتیفار با یوسف، و سودابه با سیاوش).

گذشته از این شباهت‌‌های ساختاری و ظاهری، جمشید و یوسف از جنبه‌‌های عمیق‌‌تری نیز به هم شباهت دارند. هر دو ایشان با میل ارتباطی پیچیده برقرار می‌‌کنند. جمشید، در نهایت، در برابر میل به خداگونه شدن از پا درمی‌‌آید، با خوردنِ گوشت فره خود را از دست می‌‌دهد. در تورات یوسف نزدیک است به ارباب خود خیانت کند، هم‌‌چنان که جمشید به یزدان خیانت کرد. او نیز با این وسوسه روبه‌‌روست که زنِ ارباب خود را تصاحب کند، و از یاد نبریم که این با استعاره‌‌ی کتاب مقدس به صورت خوردنِ (هم‌‌بستری با) نانِ (لخم/ گوشت/ زن) پوتیفار صورت‌‌بندی شده است. یعنی، به همان ترتیبی که جمشید با خوردن گوشت به خداوندگارش خیانت کرد، یوسف نیز نزدیک بود با «خوردن گوشت»، یعنی در آمیختن با زنِ خداوندگارش، چنین کند. یوسف در نسخه‌‌ی یهودی ـ مسیحی از این گناه کناره گرفت. اما در روایت ایرانی در نهایت چنین کرد و از این رو سرنوشتی شبیه به جمشید پیدا کرد، هرچند این سرنوشت با شاخ‌‌وبرگ‌‌ها و افزوده‌‌هایی بسیار، از نظر اخلاقی توجیه شد و در نهایت زلیخایی را به دست داد که از پیری و بیماری و فقر و بت‌‌پرستی پاکیزه شده و بعد به عقد یوسف در آمده است.

جمشید و یوسف از نظر ارتباط با برادران نیز به هم شبیه هستند. تهمورث برادر بزرگ‌‌تر جمشید، در نهایت، فریب اهریمن را خورد و توسط او بلعیده شد و جمشید ناگزیر شد برای رهاندنش به تهیگاه اهریمن دست بزند و به این ترتیب به مرض برص دچار گردد. یوسف نیز با برادرانی درگیر بود که فریب شیطان را خورده بودند و او را آماج حسد خود کردند و، به این ترتیب، داغ بندگی بر یوسف قرار گرفت. هر دوِ ایشان در نهایت پس از فریب برادرشان نسبت به وی مهربانی نشان دادند و ایشان را از خطری بزرگ رهاندند. جمشید پیکر برادرش را از تهیگاه اهریمن بیرون کشید و با آیینی تطهیرش کرد، درست به همان شکلی که یوسف برادرانش را به مصر آورد و ایشان را از گناهِ برادرکشی پاکیزه ساخت.

جمشید و یوسف از یک نظر دیگر هم با هم شباهت دارند و آن هم پیوندشان با جهان زیرین است. یوسف دو بار در پیوند با رویاهایی جفت به جهان زیرین تبعید می‌‌شود. در بار نخست با رویاهای خودش که میل به سروری بر برادران در آن نمایان است به چاه افتاد، و در بار دوم با پرهیز از میل به آمیزش جنسی به زندان فرستاده شد، اما به کمک یک جفت رویای دیگر از آنجا نجات یافت. هبوطِ جمشید و یوسف به زیرِ زمین با انتخاب و اراده‌‌ی ایشان همراه بود. یوسف در بار نخست با افشا کردن رویاهای خود نزد برادران و در بار دوم با رد کردن پیشنهاد بانو به زیر زمین رفت، و جمشید برای باز آوردن پیمان یا پیمانه به جهان دیوان رفت. هر دو ایشان سال‌‌ها در این جهان زیرین باقی ماندند. یوسف دوازده سال[9] و جمشید سیزده سال مقیم جهان زیرین بودند و وقتی بار دیگر از آنجا بازآمدند، حقیقتی را در دست داشتند که به کمکش مردمان را از گزند قطحی و نابودی نجات دادند. جمشید با پیمانه‌‌ای که باز آورده‌‌ بود، بار دیگر تعادل میان گرما و سرما را برقرار ساخت و، به این شکل، بهار را بر زمین مستقر کرد و نوروز را بنیان نهاد. یوسف نیز تعادل میان سال‌‌های فراوانی و قحطی را تثبیت کرد و، به این شکل، از گرسنگی و نابودی مردم مصر پیشگیری کرد.

به این ترتیب، چنین می‌‌نماید که یوسف شخصیتی موازی با جمشید بوده باشد، که صورت دیگری از مهرِ انسانی‌‌شده را نمایش می‌‌داده است. جمشید نماینده‌‌ی صورت آریایی، شاهانه، جنگاورانه و بنابراین سرکشِ مهر است. در حالی که یوسف جلوه‌‌ی سامی، فروتن، مطیع و بنابراین پرهیزگار مهر را نشان می‌‌دهد. جمشید فعال و کنشگر و خودمدار، و در برابرش یوسف منفعل و مطیع و تابع اراده‌‌ی دیگران است. این شباهت گویا برای برخی از پژوهندگان ایرانی در قرون میانه نیز شناخته بوده باشد. چنان که شیخ اشراق گفت‌‌وگویی خیالی میان عشق و زلیخا را تصویر کرده که در آن عشق هنگام معرفی خویش می‌‌گوید که در میان تازیان با نام عشق و در نزد پارسیان با نام مهر خوانده می‌‌شود.[10]

 

 

  1. Luxenberg, 2007: 310 , 311.
  2. . جفری، 1386: 145.
  3. . سفر پیدایش، باب 44، آیه‌ی 5.
  4. . سفر پیدایش، باب 44، آیه‌ی 5.
  5. جفری، 1386: 288 و 289.
  6. S,v 1161.
  7. سورآبادی، 1381 (ج. 2): 1137.
  8. میبدی، 1382 (ج. 5): 66 و 67.
  9. سورآبادی، 1381 (ج. 2): 1153 و 1154.
  10. سهروردی، 1372 (ج. 3): 286-274.

 

 

ادامه مطلب: کتاب‌‌نامه 

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب