نخست: آیین بودا
آیین بودا در قرن ششم پیش از میلاد، توسط یك اشرافزادهی هندی، به نام “گوتمه سیدرتا” بنیانگذاری شد. در آن هنگام، جامعهی هندی -مانند ایران عصر ساسانی – به طبقات چهارگانهی متمایزی تقسیممی شد كه اشراف جنگاور (كشاتریاها) روحانیون (برهمن ها) قشر قدرتمندی آن را تشكیلمی دادند. هند در این زمان از مجموعهای از شاه نشینها و امیرنشینهای كوچك تشكیل یافته بود كه نتیجهی ساكن شدن آریاییان مهاجری شمالی در شبه قارهی هند بودند. این دولتهای كوچك هیچ نوع وحدت سیاسیای را در تاریخشان تجربه نكرده بودند، و معمولای در زد و خورد دایم با هم به سرمی بردند. آنچه كه این مجموعهی ناهمگن را از نظر فرهنگی یكپارچهمی كرد، از یك سو زبانشان -سانسكریت – بود، و از سوی دیگر دینشان، كه آیین برهمایی نام داشت و نسخهای از دین باستانی آریاییان مهاجر بود.
از دید جامعه شناختی، پیدایش آیین بودا واكنشی بود در برابر دنیوی شدن دین برهمایی، واقتدارطلبی برهمنها كه راهبان و كاهنان آن بودند. در این مقطع تاریخی، اندیشههای چند خدا گرایانهی ودایی، به همراه محدودیتها و نابرابریهای جامعهی طبقاتی هندی، واكنشهایی مردمی را ایجاد كرده بود، كه مهمترین آن پیدایش آینها و ادیانی جدید بود. مهمترین ادیانی كه در این دوره زاده شدند، آیین بودا و مكتب “جاین ” بود. هردوی این مكاتب، سیستم طبقاتی جامعهی هند را ردمی كردند، و به جای مراسم پرشكوه و پیچیدهی مورد علاقهی برهمن ها، نوعی كفر منطقی را رواجمی دادند. بودا، مراسم قربانی حیوانی را كه از عناصر مهم آیین برهمنی بود، نكوهش كرد، و همچون مهاویره، بی آزاری ومهربانی به همهی موجودات زنده را تبلیغ نمود. او همچنین نقش طبقهی مقدس برهمنان را در رسیدن به سعادت مورد تردید قرار داد، و به جای این طبقهی اجتماعی وراثتی شده و رو به انحطاط، كانونهای بوداییان را بنیان نهاد كه به جای ظاهربینی و مرادپرستی، فردگرایی و لزوم روشن بینی خودمدارانه را تعلیممی داد. او توانست مفهوم “نیروانا” -یعنی گسستن از چرخهی زندگی و مرگ ابدی (كارما)- را به صورت نوعی هدف درونی و شخصی در آورد، كه همهی افراد جامعهمی بایست برای رسیدن به آن بكوشند، و امید رسیدن به آن را داشته باشند.
در مورد بودا افسانههای زیادی وجود دارد. بر مبنای این افسانه ها، بودا شاهزادهای بود كه مادرش به هنگام زادنش درگذشت و پدرش به این دلیل كه برهمنان آیندهای روحانی را برایش پیشگویی كرده بودند، سه قصر برایش ساخت تا در آنها به خوشگذرانی بپردازد و از اندیشهی ترك تاج و تخت خود وپشت پا زدن به دنیا چشم پوشد. چنین گفته شده كه بودا در شانزده سالگی ازدواج كرد و در بیست و نه سالگی صاحب پسری به نام “راهولُه ” شد. این پسر بعدها از پیروان بزرگ بودا شد. روزی، بودا پس ازبیرون آمدن از قصرش، با نمودهای رنج روبرو شد، كه عبارت بودند از یك بیمار، یك پیرمرد، یك جسد، و یك راهب آسوده از دغدغههای مادی. این سفر كوتاه در شهر، بودای جوان را به سختی تكان داد و به او میرایی و ناپایداری لذات مادی را نمود. از این هنگام به بعد مفهوم رنج به عنوان به عنوان مفهوم مركزی تعالیم بودا اهمیت یافت و نبرد روحانی بودا برای غلبه بر رنج آغاز شد.
بودا در تلاش برای درك ماهیت رنج، خانهی پدری را ترك كرد و در سلك تاركان دنیا در آمد و به مدت شش سال ریاضت كشید. پس از آن، دریافت كه این راه درست رسیدن به سعادت نیست، پس موی سرو تن سترد و لباس در بر كرد و ظرفی برنج خورد، و به این ترتیب از رهبانیت و ریاضت دست كشید. با این كار، پنج شاگردی كه در این مدت به گرد او جمع شده بودند، از او بریدند، چون گمانمی كردند استادشان نتوانسته در برابر امیال مادی مقاومت كند. بالاخره بودا پس از یك هفته مراقبه در زیر درخت انجیری موسوم به “بودهی “( بیداری )، به روشن شدگی رسید، و از آن هنگام به بعد به نام بودا مشهورشد.
این اساطیر، رگه هایی از حقیقت را در خود دارند. از نظر تاریخی، بودا پسر یكی از اشراف محلی درمنطقهی ثروتمند “كوسالا” بوده. پدر او از طایفهی “سیكیه ” بوده، و به طبقهی جنگاوران (كشاتریا) “سودودنه ” منسوب بوده. از آنجا كه این اشراف محلی در آن زمان به خود لقب راجهمی دادند، بعدها این توهم پیش آمده كه پدر بودا شاه بوده. به همین دلیل هم تندیسها و پیكره هایی كه از بودا تراشیده میشود، او را دارای نرمهی گوش كشیده و سوراخ شدهای نشانمی دهد كه نشانگری استفاده از گوشوارههای گرانبهای سنگین در دوران جوانی، و بنابراین تعلق به طایفهی شاهزادگان است.
نام مادر بودا، مایا بوده، و گروهیمی گویند كه او را از راه سزارین به دنیا آورده است. سال تولد او را 624 پ.م. گفته اند، و تاریخ درگذشتش 544 پ.م. عنوان شده. این مطلب كه او در جوانی به ریاضت روی آورده سندیت تاریخی دارد، و حتی نام مرتاضی كه ابتدا استاد او بوده هم در “كانون پالی “(1) ثبت شده، نام او “آلاریه كالامه ” بوده. از دستورات اخلاقی كانون پالی، برمی آید كه جریان پشت پا زدن او به ریاضت -كشی هم راست است، چرا كه خود بودا بارها به بی فایده بودن ریاضت و لزوم در پیش گرفتن راه میانه ِ(دمه ) تاكید كرده است. سیدارته پس از یك مراقبهی طول و دراز، در شب چهاردهم ماه “ویسا” (برابر با هفدهم شهریور یا هشتم دسامبر) به سال 528 پ.م. به روشن شدگی رسید.
عناصر اصلی آیین بودا، بسیار منطقی و دقیق تدوین شده اند، و ابهام اندكی در آنها راه دارد. بودا چهارحقیقت اصلی را در مكتب خود آموزشمی داد: وجود رنج، سرچشمههای رنج، امكان از بین بردن رنج،و راه رهایی از رنج.از همین اصول به سادگی برمی آید كه بودا در نخستین گام، مهمترین خطر را در جهان زنده، وجود رنجمی داند، و مهمترین هدف زندگان را در رهایی از این رنج خلاصهمی كند. او برای رهایی از رنج، راههای هشتگانه را پیشنهادمی كند، كه عبارتند از: راستی در شناخت، راستی در اندیشه، راستی در گفتار، راستی در كردار، راستی در زیستن، راستی در كوشش، راستی در آگاهی، و راستی در یكدلی (سامادی).
چنانكه آشكار است، این هشت راه بزرگ، از بسیاری از جنبه ها، با سه اصل بنیادین آیین زرتشت -كه تقریبا هم دورهی بودا بوده – نزدیكی دارد. آیین منطقی بودا، برای هریك از سازوارههای فلسفی عنوان شده، عناصری قائل است، مثلا خاستگاه رنج، در سه نوع تشنگی نهفته است، كه عبارتند از تشنگی كام (شهوت دلبسته به حواس )، تشنگی هستی (یعنی تمایل به جاودان پنداشتن روان )، و تشنگی نیستی (یعنی ناامیدی ناشی از درك میرا بودن خویشتن ). همچنین در راه رهرویی كهمی كوشد بر این سه تشنگی و شهوت غالب شود، پنج مانع وجود دارد، كه عبارتند از: كامجویی، بدخواهی، تنبلی و افسردگی، ناآرامی و پشیمانی، و شك ودودلی. شاید بتوان این پنج مانع را از نظر نقش بازدارنده شان در راه یك بودایی، به چهار بت ذهنی فرانسیس بیكن تشبیه كرد.
به همین ترتیب، بودا و پیروانش برای دستگاه فكری خود، تقسیم بندیهای متعدد و گوناگون دیگری نیز فرض كردند، و به این ترتیب به پنج عنصر هستی بخش، دوازده بنیان حسی، و هفت اندام روشن شدگی رسیدند. با مرور سریعی،می توان اعداد و ارقام و دسته بندیهای دیگری را هم در كانون پالی بازیافت. در آیین بودا، زندگی و جهان، برپایهی رنج بنیان نهاده شده است. همهی موجودات زنده، از آن هنگام كه از مادر زادهمی شوند، تا زمان مرگ، درگیر درد و رنج هستند، و تازه پس از آن هم به دلیل بازمرد (تناسخ )، بار دیگر زادهمی شوند و در این چرخهی ناخوشایند كه كارما نیز خواندهمی شود، اسیرمی گردند.
در آیین بودا، با رسیدن به نیروانا، یا روشن شدگی،می توان از این چرخهی ابدی خلاص شد. ولی این كار تنها از كسانی ساخته است كه همهی دلبستگیهای خود را به دنیا و آنچه در آن است از دست بدهند، و به این ترتیب، امكان رسیدن به بیداری (بودهی ) فراهممی آید. پس در این دیدگاه، راه آزادی و سعادت، چیزی است هم ارز مرگ حقیقی و نیستی و حل شدن در جهان و از كف دادن هویت و شخصیت مشخص. به گمان من، آنچه كه بودا با نیروانا مورد اشاره قرارمی دهد، از بسیاری از جنبه ها، با مرگ و نیستی یكسان است. این امر،می تواند میهر تاییدی بر ادعای بدبینانه بودن آیین بودا باشد.
آیین بودا، با وجود توازن و استحكام ساختارش، با برخی از سنن كهنتر ودایی شباهت دارد. به ویژه بسیاری از دیدگاههای فلسفی و طبیعت گرایانهی آن رامی توان در “اوپانیشادها” بازیافت. همچنین بدبینی نهفته در این مكتب نیز پیشینهی تاریخی دارد و در برخی از فرقههای مهم ودایی دیدهمی شود. در همان دورهی جوانی بودا، تاركان دنیایی كه از زندگی معمولی و كسب لذت مادی چشممی پوشیده اند كم نبوده، و خود استاد اولیهی سیدرتا، نمونهای از آنهاست.
بوداگرایی، تا دورهی امپراطوری “آشوكا” (260 پ.م.) رشدی كند و گسترشی معمولی داشت. آشوكا، پسر بزرگ “چاندراگوپتاماریا”، از شاهان محلی هند بود، كه توانست قلمرو خود را گسترش دهد وامپراطوری كوچكی به وجود آورد. او با پذیرفتن آیین بودا، به صورت مهمترین مبلغ این آیین در آمد، وباعث رشد و رواج فراوان این آیین شد. در كتیبهای مربوط به این دوره، بر “آهیمسا” (مهربانی با حیوانات و جانداران ) تاكید بسیار شده و به نظرمی رسد این كتیبه زیر تاثیر كانون پالی حك شده باشد.
پس از رواج آیین بودا، چنانكه معمول است، شاخه زایی هایی رخ داد، و بودایی گری به دو شاخهی مهم “هینایانا” و”مهایانا” تقسیم شد. هینایانه (ارابهی كوچك )، كه دبستانی قدیمی تر و اصیلتر بود، بر اساس نوعی ماده انگاری افراطی و چندگرایی (2) طبیعی بنیان نهاده شده بود. این دیدگاه، به دلیل خشكی و بیش از حد پیچیده بودنش، چندان موفق نبود. یكی از آثار مهم این دبستان، یعنی “آبیدارماكوشا”، صرفا فهرستی بلندبالا از عناصر تشكیل دهندهی هستی است، فهرستی كه نیروانا، و كارما را نیز به عنوان مكانیسمهایی مادی و نهفته در نظام علی -معلولی جهان، در برمی گیرد.
شكی وجود ندارد كه دبستان مهایانا (ارابهی بزرگ )، ابتدا زیرگروهی از هینایانا بوده، و از دل آن زاده شده. این انشعاب در حدود سه قرن پس از ظهوربودا انجام گرفت، و به ایجاد مفهومی به نام “دارما”، انجامید. در این دبستان، بر این نكته تاكیدمی شد كه بودا و نیروانا در مرزهای هستی قرار دارند و چیزی فراتر از سایر عناصر طبیعی هستند، همچنین در این دیدگاه، به “سامسارا”، یا قانون بزرگ حاكم بر گیتی اهمیتی خاص دادهمی شد. نتیجه اینكه در این دیدگاه، نوعی تك انگاری (۳) و نظام جویی عامه پسندانه دیدهمی شود. این دیدگاه، دارای مجموعهای از “بوداساتیوا”ها است، كه همتای قدیسین مسیحی و یا مقدسین سایر ادیان است، همچنین نظامی ازمراسم و آداب را در خود دارد، كه لازمهی هر آیین عامه پسندی است. پس از مدتی دبستان مهایانا به راستی به صورت ارابهی بزرگ مكتب بودا در آمد، و چهرهی غالب این آیین را تشكیل داد.
ادامه مطلب: دوم: آیین تائو
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب