پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار چهارم: ذن و هنرهای رزمی

گفتار چهارم : ذن و هنرهای رزمی

موجودات زنده، رقیبانی هستند كه برای زنده ماندن در جهانی نامساعد ‌‌می‌‌جنگند. هر موجود زنده، یك جنگجوی حرفه‌‌ای است. هیچ مهم نیست این موجود زنده جانور باشد یا گیاه، و تك یاخته‌‌ای باشد یا پریاخته ای. آنچه كه مهم است، نبردی بی پایان است كه با حضور موجود زنده شروع‌‌می شود، و تنها بامرگ او پایان‌‌می پذیرد. شیری كه آهویی را شكار‌‌می كند و شته‌‌ای كه از چنگ كفشدوزی‌‌می گریزد، هردو در حال جنگند. گیاهی كه با گستراندن ریشه‌‌هایش آب را از دسترس گیاهان همسایه خارج‌‌می كند و با افراشتن برگهای خود نور خورشید را از آنان‌‌می دزدد، به همان شدتی‌‌می جنگد، كه شیر و شته.

انسان نیز موجودی زنده است. جانوری است كه با وجود تجمع در گروه‌‌های بزرگ و سازمان- یافته‌‌ای مانند شهرها، توانایی كنارآمدن با همنوع خود را ندارد، و بنابراین همچنان درنده خو و جنگجوست.

انسان، جانوری است كه مانند ملیونها گونه‌‌ی دیگر زنده بر روی این سیاره، نمی تواند بدون غلبه بر محیطش با آن كنار بیاید، و از این رو همواره با محیط خود‌‌می جنگد.

ذن، به طبیعت بشر نظری روشن دارد. در نگاه ذن، بد و خوب چندان معنا ندارند. آنچه كه طبیعی است خوب است، و آنچه كه ناجور و ناهماهنگ است زیانمند است. به این ترتیب، خوی جنگجویی انسان نیز در دیدگاه ذن، به عنوان یكی از پیامدهای زندگی او مورد بررسی قرار‌‌می گیرد، جنگجویی و میل به نبرد، یكی از ویژگیهای آدمی است، و به همین دلیل هم مانند سایر موارد طبیعی، قابل ارزش گذاری مصنوعی نیست.

راهبان بودایی، به دلیل پایبندی به آیین مهربانانه‌‌ی خود، از جنگیدن و كشتن موجودات زنده گریزان بودند. آهیمسا، كه مفهومی رایج در فلسفه‌‌های هندی است، در بودایی گری نیز مورد توجه قرارگرفت و به تدریج به صورت یكی از اركان دین بودا درآمد. به همین دلیل هم راهبان بودایی، مردانی صلح طلب وآرام و غیرجنگجو بودند. یكی از علل جامعه شناختی كه برای آسانی تسخیر هند توسط قوای بیگانه ذكركرده اند، همین گریز مردم این دیار از جنگ و خونریزی بوده. كشورگشایان مهاجم، از اسكندر و محمود غزنوی و بابر و نادر گرفته تا افسران امپراتوری انگلستان، همواره در غلبه بر مردمی كه بزرگترین فضیلتشان نجنگیدن بوده، پیروز بوده اند. یكی از مهمترین دلایل كامیابی این افراد، در كمبود، یا نبود دفاع در خوری بوده، كه از كشوری با این جمعیت انبوه انتظار‌‌می رود.

بودایی گری با ورود به خاور دور، تغییراتی فراوان پیدا كرد. در اصل در این مناطق، بودایی گری نوعی انطباق جامعه شناختی با محیط را كسب كرد. چین و ژاپن كشورهایی بودند با جمعیت بسیار بیش از هند، و ثروت و حاصلخیزی بسیار كمتر از هند. از این رو آن امكاناتی كه در هند بی ارزش و عادی به نظر‌‌می رسید، در اینجا حالت خاص و ارزشمندتری داشت. در خاور دور، رقابت اعضای گونه‌‌ی آدمی برای دست یافتن به آنچه كه ملزومات زندگی‌‌اش‌‌می نامیم، شدیدتر بوده. به همین دلیل هم فرزند خلف بودایی- گری، یعنی ذن، در این مورد نیز با مادر خود تفاوت داشت. همچنانكه ذن در مورد سنت گدایی و درویشی تجدیدنظر كرد، و انحرافات بت پرستانه‌‌ی بعدی بودایی گری را از سر گذراند، در مورد آهیمسا نیز تغییراتی را باعث شد، و به این شكل راه را برای پذیرش این آیین در ژاپن میلیتاریست باز كرد. ذن كه بیش از قوانین ثابت و دقیق بودایی، بر ابهام چندپهلوی تاكید بر طبیعت پای‌‌می فشرد، به راحتی توانست رفتارهایی مانند جنگیدن و كشتن را نیز در خود جذب كند، و آن را نیز مانند هنر و اخلاق بپروراند و ببالاند.

راهبان بودایی، و نوادگانشان، رهروان ذن، افرادی خانه به دوش و مسافرانی بی باك بودند، كه به دلایل آیینی از حمل سلاح خودداری‌‌می كردند، ولی مانند هندیان در محیطی غنی و امن نمی زیستند. برای این مسافران تنها و ماجراجویان طبیعتگرا، همواره خطر درگیری با راهزنان و حاكمان مستبد محلی وجود داشت، و به همین دلیل هم كم كم هنرهای رزمی در بین این افراد جایی برای خود باز كردند. این هنرها، كه امروزه در سراسر جهان هواخواهان فراوان دارند، زاده‌‌ی محیط آشوبناك چین و ژاپن باستان هستند.

هر ملتی و هر فرهنگی، در گذار از مراحل گوناگون پیشرفت اجتماعی، خواه ناخواه نیاز به استفاده از روشهایی برای جنگیدن را احساس كرده. این نیاز، همان است كه در اروپای سنگین اسلحه‌‌ی قرون وسطا، شوالیه‌‌های زرهپوش صلیبی را تولید كرد، و در اروپای قرن شانزده و هفده به شمشیربازان ظریف طبقه‌‌ی اشراف بال و پر داد. همین سنت در روسیه كیشتی سومبا را ایجاد كرد و در ایران آیین پهلوانی و عیاری را آفرید. از میان همه‌‌ی اشكال گوناگون آئینهای سلحشوری كه تا به حال رشد یافتند و بالیدند، نرهای رزمی خاور دور جایگاه‌‌ی ویژه دارند. به گمان من، آنچه كه هنرهای رزمی این خطه را از سنن مشابه زاده شده در سایر نقاط جهان متمایز‌‌می كند، اندیشهی به كار رفته در آن است. شاید این اندیشه را بتوان در آموزه‌‌های ذن خلاصه كرد. به دلیل نزدیكی این هنرها به ذن و بودایی گری، پایه‌‌ی معنوی و زیربنای نظری محكمی برای آنها فراهم شد، به شكلی كه هنرهای رزمی، و فن جنگیدن را از شكل یك تلاش وحشینه بیرون آورد، و به آن دقیقا معنایی زیبایی شناسانه بخشید.در میان این شیوه‌‌ی باز مانده از خاور دور، و برخی دیگر از سنن رزمی شباهت هایی وجود دارد. به عنوان مثال، بین این هنرها و سنت عیاری گری در ایران شباهتهایی چشمگیر وجود دارد كه قابل بحث و بررسی است. بررسی شباهتهای بین این دو شیوه‌‌ی جنگیدن بحثی مفصل را‌‌می طلبد و من در جایی دیگر به آن خواهم پرداخت.

در خاور دور، اندیشه در چگونگی جنگیدن، و چگونگی پیروز شدن، به نتایج فلسفی مهمی انجامید. پیشوایان ذن، به زودی دریافتند كه نمی توانند بیش از این میل به پروزی در یك نبرد را به عنوان یك عمل غیراخلاقی محكوم كنند. مبارزه، كاری است كه همه در حال انجام دادن آن هستند، و انكار آن، كاری است كه با چهارچوب آیینی كه ادعای توجه به طبیعت را دارد، سازگار نیست.

به این ترتیب، مفاهیم فلسفه‌‌ی شرقی وارد آموزه‌‌های استادان فنون جنگی شدند.یین و یانگ، كه در آن هنگام دستكاریشان تنها برای بهبود بیماران كاربرد داشت، كم كم برای زدن موثرترین ضربه به حریف مورد استفاده قرار گرفت. چرخه‌‌های نیروهای متقارن یین و یانگ كه در طب سنتی چین قرنها سابقه داشت، آنگاه كه با اندیشه‌‌ی سلحشوران شرقی آمیخته شد، “دیم مك “(۱۵) یا لمس مرگ را ایجاد كرد. و اكراه راهبان بودایی از حمل سلاح، به فنون مبارزه با دست خالی انجامید. به این ترتیب بود كه هنرهای رزمی، پخته شد و جا افتاد.

روحیه‌‌ی یك جنگجو، از بسیاری از جنبه‌‌ها با روحیه‌‌ی آرمانی ذن شباهت دارد. گوش به زنگ بودن، رها بودن و آزاد بودن برای انجام واكنش، ویژگی هایی هستند كه در هردو جنبه به یك شكل دیده‌‌می شوند. در بسیاری از شاخه‌‌های عرفان، سالك آرمانی به جنگجو تشبیه شده، و این تمثیل را به قوت در آثار كارلوس كاستاندا نیز‌‌می توان بازیافت. یك جنگجوی خوب، باید عارف خوبی هم باشد. او نیز مانند عارف تنها عمر خود را برای باختن دارد، و مانند یك سالك پرشور، باید همواره به یاد داشته باشد كه تنها یكبار‌‌می تواند این داو را ببازد. به همین دلیل هم، یك جنگجوی خوب، برای نیرومند بودن، باید سالكی دانا باشد، و سالك شناسا نیز باید به فنون نبرد آشنا باشد. هردوی این ماجراجویان، تنها یكبار مهلت باخت دارند.

پیامد این نگرش به نبرد، زاده شدن هنرهای رزمی است. هنرهای رزمی دیگر یك ورزش محسوب نمی شوند، بلكه راهی برای زیستن هستند. هنرهای رزمی آموختنی نیستند، بودنی هستند. در همه جای دنیا، جنگاوران نیرومند هر جامعه برای تثبیت جایگاه خود در جامعه، و قانونمند كردن رفتار گردنكش- ترین اعضای جمع، قواعدی را طرحریزی كرده اند. این قوانین، همانهایی هستند كه به اصول جوانمردی و سلحشوری مشهورند. این قوانین در هنرهای رزمی خاور دور، گسترش و پیچیدگی فراوانی پیدا كرده، و به مجموعه‌‌ای از طریقت‌‌ها منجر شده است.

واژه‌‌ی تائوی چینی، در ژاپن به شكل “دو” خوانده‌‌می شود. از آنجا كه بیشتر هنرهای رزمی مشهورامروزی از راه ژاپن به غرب و از آنجا به ایران و سایر نقاط جهان وارد شده اند، بد نیست اشاره‌‌ای به برخی از آنها بكنیم. در اكثر هنرهای رزمی ژاپنی پسوندی در انتهای نام سبك مورد نظر دیده‌‌می شود كه گویای روش برخورد با آنها است. در سبك‌‌های جودو (طریقت به نرمی گرفتن یا طریقت نرمش )، كین دو (طریقت بریدن )، بوشی دو (طریقت مرد جنگی )، كاراته دو (طریقت جنگ با دست خالی )، و جیت كن دو، همواره پسوند دو به چشم‌‌می خورد كه نماد وجود عنصر آیینی و اندیشمندانه‌‌ای در پشت ظاهر خشن سبك مورد نظر است. همه‌‌ی این سبك ها، روشهای برای اندیشیدن و برای زیستن هستند.

یك مرد جنگی، به آیین بوشیدو زندگی‌‌می كند و‌‌می میرد. هنرهای رزمی به معنای یاد شده، چیزی نیستند كه مانند یك فن موقتی به یاد سپرده شوند و به هنگام كاربرد یافتن به درد بخورند، آنها هریك راهی هستند برای اندیشیدن، و برای زیستن. این پسوند دو را در برخی از هنرهای سنتی ژاپنی نیزمی توان دید كه با ذن پیوند دارند. مثلای هنر گل آرایی (كادو) و هنر صرف چای (چادو) نمونه هایی از این هنرها هستند.

به همین دلیل هم در هنرهای رزمی عناصر فكری فراوان‌‌می بینیم. جایی كه آموزش و تمرین هنرهای رزمی انجام‌‌می گیرد، در زبانهای مختلف به نامهای گوناگون خوانده‌‌می شود(16)، و همه‌‌ی این نامها به معنای مكان روشن بینی هستند. تتامی (17) برای یك هنرآموز رزمی، جایی مقدس است. آنجا معبدی است كه نوآموز هنر زیستن را از استادش‌‌می آموزد. این آموختن، با آنچه كه تمدن نو در ساختارقالب ریزی شده‌‌ی خود فرض‌‌می كند، تفاوت دارد. این آموختن عبارت است از یادگیری چهره به چهره‌‌ی تكنیكها (واسا). یك استاد رزمی مانند یك دبیر معمولی آنچه را كه‌‌می داند به شكل فرموله و انتزاعی به شاگردش منتقل نمی كند. او مانند هنرمندی كه شاگردی را پرورش دهد، تنها روشی را كه خود برای انجام تكنیك برگزیده به او نشان‌‌می دهد، و این شاگرد است كه باید مانند هر هنرآموز دیگری، زیر و بم خرد استاد را از ریزه كاری‌‌های حركاتش استخراج كند. آموزش تكنیك، به غیر از این بی معناست.

اینكه امروزه در مورد كاتاهای اصلی هنرهای رزمی گوناگون كتاب چاپ‌‌می شود و استادان صدها شاگرد را بدون اینكه خود به عمق مطلب رسیده باشند، به نادرستی آموزش‌‌می دهند، كاریكاتوری است از آنچه كه در اصل باید باشد. تكنیك و كاتا، به خودی خود اهمیتی ندارد، آرامشی كه انجام آزادانه وخودجوش آنها در هنرجو ایجاد‌‌می كند، ارزشمند است. آنچه كه در اینجا نشانه گرفته شده، انجام متوالی چند ضربه‌‌ی پشت سرهم نیست. توالی این ضربات را به راحتی‌‌می توان تغییر داد و هیچ صدمه‌‌ای هم به روح آن هنر رزمی نزد. آنچه كه هدف است، دقت شاگرد است در منش استاد، و آموختن آرامش، و خودجوشی رفتار او. استاد راستین هنرهای رزمی، یك استاد ذن است كه روح ذن را بدون موندو و كوآن، و تنها با حركات به شاگرد خود منتقل‌‌می كند. بسیاری از معابد بودایی و رهروكده‌‌های ذن، در اصل باشگاه هنرهای رزمی هم هستند، و بسیاری از اساتید ذن، استادان بی مانند هنرهای رزمی اند.

هدف بودا، گریز از رنج بود، و هدف ذن نیز چنین است. یكی از راه‌‌های گریز از رنج، توانمندتر شدن است. هرچه كسی نیرومندتر باشد، امكان اینكه پس از ساتوری به رنج مبتلا شود كمتر است. از این رو افزایش نیرو، راهی است مناسب و منطقی كه‌‌می تواند در همه‌‌ی مكاتب عرفانی دارای هدف مشابه، پسندیده باشد. آمیختگی ذن با هنرهای رزمی نیز از همین امر سرچشمه‌‌می گیرد.

این توانمندی را نباید با قدرت بدنی صرف اشتباه گرفت. اندیشه (شین )، تكنیك (واسا) و قدرت بدنی (تای ) سه عنصری هستند كه اضلاع مثلث هنرهای رزمی را‌‌می سازند، و در این میان اندیشه از تكنیك مهمتر، و تكنیك از قدرت بدنی مهمتر است. از همین رو نیز این سبكها، با نام هنرهای رزمی مشهورند.

اینها با ورزش -كه تنها پرورش بدن است – تفاوت‌‌می كنند. هدف اصلی این مكاتب رزمی، پروراندن ذهنی نیرومند و حركاتی خودجوش و كارآمد است. همانطور كه در هنرهای گوناگون خود به خودی رفتار و ناآگاهانه بودن و غیرتحلیلی بودن منش یك بنیان مهم موفقیت است، در هنرهای رزمی نیزخود به خودی رفتار و دفاع و حمله كلید پیروزی به شمار‌‌می رود.

تقریبا تمام هنرهایی كه به شكل سنتی وجود داشته اند، نوعی مهارت حركتی بوده اند. شاید در این میان تنها هنرهای نوینی مانند گرافیك رایانه‌‌ای را بتوان مستثنی دانست. همه‌‌ی هنرهای كهن، از نقاشی و پیكرتراشی گرفته تا موسیقی و رقص و بازیگری و هنر سخنوری، همه به شكلی با رفتارهای حركتی بیان‌‌می شوند. شاید بتوانم این نتیجه را امری عام فرض كنم كه : هنر عبارت است از مهارت خودجوش و آفریننده‌‌ی حركتی. به این شكل‌‌می توان دید كه خوب جنگیدن هم نوعی هنر است. ولی این هنر با بقیه تفاوتهای مهمی دارد. نخست اینكه در جنگیدن، بر خلاف سایر هنرها، خطا جایز نیست. به هنگام نبرد بر سر مرگ و زندگی، هیچ لغزشی قابل بخشش نیست. مانند نقاش و پیكرتراشی كه پس از یك تلاش ناموفق، بار دیگر دست به كار‌‌می برد، فرصتی دیگر وجود ندارد. تنها تضمینی كه برای بقای یك رزمی كار وجود دارد، خطاتاپذیر بودن رفتارش است.

در میان هنرهای رزمی ژاپنی، پرارج ترینشان كن دو است. این سبك، طریقت ویژه‌‌ی شمشیربازان است. علت اهمیت و ارج این هنر، خطرناك بودن آن است. یك شمشیرزن، به هنگام مبارزه با حریف وقتی برای اندیشیدن و تحلیل خودآگاه ندارد. همانطور كه یك رهرو با شنیدن موندویی به حالت ناخودآگاه و طبیعی رجعت‌‌می كند، شمشیرباز نیز باید در حالتی از آگاهی غیر تحلیلی به سر برد. او اگر بخواهد در برابر هر ضربه‌‌ی حریف با روش كند خطی اندیشه كند و نتایجی استقرایی بگیرد، نمی تواند به موقع واكنش نشان دهد.

رفتاری در این هنگام كاربرد دارد، كه مانند رفتار شیر به هنگام نبرد، خودجوش باشد. جانوران معمولا موقع جنگیدن بهینه‌‌ی رفتار ممكن را از خود نشان‌‌می دهند. شیر نری كه با حریفی بر سر قلمرو‌‌می جنگد، و یا راسویی كه با گربه وحشی مصاف‌‌می دهد، خودجوش و طبیعی عمل‌‌می كنند. به همین دلیل هم هردو از بیشینه‌‌ی نیروی خویش بهره‌‌می برند و در كوتاهترین زمان ممكن واكنش نشان‌‌می دهند. هنرهای رزمی از این رو با ذن نزدیكی دارد. آنچه كه ذن با عنوان زیستن درلحظه مورد اشاره قرار‌‌می دهد، و در عرفان ایرانی “ابن الوقت ” بودن نامیده شده، همه مصادیق همین امرند. برای یك سالك، گذشته و آینده معنا ندارد، تنها حال وجود دارد. چنانكه برای یك شمشیرزن نیزتنها یك زمان حال بسط یافته و سرنوشت ساز وجود دارد. زمان حالی كه یك لحظه غفلت از اهمیت آن،‌‌می تواند به مرگ منجر شود. پس یك رهروی ذن، و یك هنرمند رزم، تنها در زمان حال زیست‌‌می كنند.

آنان از آینده و گذشته بی نیازند، چرا كه همه چیز، همیشه و همواره، در زمان حال رخ می‌‌دهد. استاد، به هنگام زاده شد، و به هنگام میرد. دم دریاب، جاری باش. شادی و غم به فراموشخانه‌‌می شوند. اینست رهایی از بند. هیمه‌‌می سوزد و شعله‌‌می رقصد، رقصی جاودان. (چوانگ تسه ) این در حال زیستن، به جنگجو توانایی قضاوت صحیح را‌‌می بخشد. او فرصتی برای خطا و ابزاری برای توجیه آن ندارد. نه آینده‌‌ای برای او وجود دارد، و نه گذشته ای. نه منطق خودآگاهی هست تا به بهانه‌‌اش اشتباهات معنی شوند، و نه پردازش خطی زبانی وجود دارد. همه‌‌ی آنچه كه هست، تداوم یك زمان حال غنی از تجربه و تصمیم است. تنها اكنون وجود دارد، و تصمیماتی آنی كه باید بر اساس دریافته‌‌های حسی، در همین “آن “، به شكل شهودی حاصل شوند. با رسیدن به این مرحله، جنگجو به هنرمند تبدیل‌‌می شود. ضربات دست و شمشیر او، مانند حركات قلم نقاش و چكش تندیش تراش و مضراب نوازنده، در هماهنگی كامل با جهان اطراف انجام‌‌می شود. جنگجو در مركز جهان قرار‌‌می گرد، وبه این دلیل شكست ناپذیر‌‌می شود. چرا كه حركات او، از این پس حركات جهان خواهند بود كه از بستر او جریان یافته اند.

“خوالیگر ناپخته، ضربه‌‌می زند، و هردم تیغ تیز‌‌می كند. خوالیگر چیره دست، با تیغ تیزش‌‌می برد. تیغ نوزده ساله ام با لبه‌‌ی تیز خویش هزاران هزار بریده است. لب تیز، بی لبه، خالیا‌‌می برد. اما فراز و فرودها در كار است. باید باریك بین، صبور و درنگ كار بود.”          چوانگ تسه

با این تفاصیل، شكست دادن چنین جنگجویی بسیار دشوار خواهد بود. جنگجویی كه هنر جنگیدن را درك كرده باشد، پاره‌‌ای تمیزناپذیر از طبیعت است، و جنگیدن با طبیعت جز به شكست نمی انجامد. تنها راه شكست دادن چنین كسی، بهره گیری از سلاح خود او است. تنها كسی‌‌می تواند بر چنین مبارزی پیروز شود كه خود نیز به هماهنگی با طبیعت دست یافته باشد. اگر حریف خود در مركز جهان خود واقع شده باشد، و اگر دارای نیروی (چی ) بیشتری باشد، بر او پیروز خواهد شد. در این حالت مبارزه‌‌ی دو حریف به رقصی شبیه‌‌می شود. یك رقص شیوا كه نابودی یك طرف پیامد آن است. این نبرد، چیزی جزدرگیری دوپاره از طبیعت نخواهد بود. چیزی خواهد بود شبیه نبرد دو شیر نر جوان. هركس كه هوشیارتر، نیرومندتر، و هماهنگ تر با جهان باشد -یعنی كاملتر باشد- به پیروزی نزدیكتر است.

“پیروزی، نتیجه‌‌ی كارزار است و بس.

نباید كه در ادعای فزون مندی در قدرت دلیری كند.

چون پیروزی تنها نتیجه است، نباید به آن ببالد.

چون فقط نتیجه است، نباید با آن خودنمایی كند.

چون نتیجه است و بس، نباید كه به آن غره شود.

چون نتیجه است و بس، نباید مدعی فزون مندی در قدرت شود.

ادعای قدرتمندی به نابودی میكشاند.

این شكستن تائو است.

هرچه تائو را نقض كند دیری نخواهد پایید.”

ذن، چنانكه گفته شد ریشه در سنت تائوگرایانه‌‌ی چینی هم دارد. این سنت در بسیاری از هنرهای رزمی نمودی آشكار‌‌می یابد. هنرهایی مانند “تای چی چوان “، كه در آن به جای تاكید بر قدرت بدنی و استحكام عضلات، بر پرورش نیروی زیستی طبیعی -یا “چی “- تاكید‌‌می شود. چی نیرویی است كه شاید بتوان آن را با واژه‌‌ی اقتدار در فلسفه‌‌ی دون خوآنی یكسان فرض كرد. چی عبارت است از مجموع نیروی زیستی یك انسان. نیرویی كه هیچ خصلت جادویی و فراطبیعی ندارد، ولی‌‌می توان با متمركزكردن و به كارگیری صحیحش، كارهای كرد كه به نظر جادویی بیاید. آن استاد هشتاد ساله‌‌ی تای چی كه با ضربه‌‌ی آرام دستان گشوده‌‌اش بیست بلوك سیمانی را‌‌می شكند، و آن پیرمرد لاغر و چروكیده‌‌ای كه به مدت دو ساعت بر دو انگشت یك دستش تكیه‌‌می كند، به ظاهر كارهایی غیرعادی و عجیب را انجام‌‌می دهند. ولی ذن‌‌می آموزد كه همه‌‌ی این كارها در حد توانایی‌‌های انسان هستند، و تنها برای انجام دادنشان باید به رموز برخورد با چی مسلط بود.

در هنرهای رزمی اصیل، به نرمش و آرامش بیشتر از خروش و خشم ارزش داده‌‌می شود. جنگجویی تواناست كه بتواند با آرامش و دقت واكنش نشان دهد. اگر او نتواند احساسات خود را كنترل كند، احساساتش او را كنترل خواهند كرد، و این سرآغاز شكست است. پس در هنرهای رزمی، نرمش و انعطاف مهمتر از سختی و صلابت است. نبرد با دیگران به سختی وقدرت زیادی هم نیاز دارد، ولی این سختی تنها پس از آن نرمی است كه كاربرد‌‌می یابد. پس زمانی كه قدرت بدنی شگرف یك استاد هنرهای رزمی را‌‌می بینیم، باید به یاد داشته باشیم كه در پس این صخره‌‌ی سخت، درایی بیكران و انعطاف پذیر قرار دارد. بدن همانند گامهایی است استوار، كه جنگجوبه كمكش پیروز‌‌می شود. ولی راه برگزیده برای نیل به این غلبه را آن نیروی نرمش پذیر خارجی – چی – تعیین‌‌می كند. ردپای این اندیشه‌‌ی ارج گذار به نرمی را در تائوته جینگ نیز‌‌می توان دید. در نظر لائوتسه، تواناترین عنصر موجود در جهان، آب است كه نرمترین است و بر سخت ترین مواد و سنگها نیز غلبه‌‌می كند.

“آب در عالم نرمترین و ملایم ترین چیز است.

با اینهمه از هرچیزی نیكوتر بر سخت و سفت غالب‌‌می آید.

این حقیقت است و دیگرگونی نمی پذیرد.

ملایم بر سخت و نرم بر سخت غالب آید.

جمله‌‌ی عالم این را‌‌می دانند.

اما نمی توانند آن را در زندگی به كار برند.

بهترین، آب را ماند

آب نیكی كند ده هزارگان را، با آنان به ستیزه برنخیزد

پیوسته در پستی هایی آرام‌‌می گیرد كه مردم را از آن‌‌ها بیزاری است.بدین سان به تائو نزدیك

است.        

چون نمی كوشیم، از خطا آزادیم.”          لائوتسه

نرمی و آرامش، ویژگی برخاسته از فقدان احساسات تند و گمراه كننده است. كسی كه از بند عشق و نفرت آزاد است، انعطاف پذیر و ملایم و جاری است. و این جریان یافتن فرد در جهان همان است كه هماهنگی با طبیعت خوانده‌‌می شود.

“آدمی تا زندگانی هست،

تنش نرم و سست است.

پس از مرگ،

سخت و سفت‌‌می باشد.

علف‌‌ها و درختان تا‌‌می رویند،

نازك و شكننده هستند.

پس از مرگ

خشك و پوسیده‌‌می شود.

پس سخت به مرگ و نرم به زندگی نزدیك است.

بدین سان سپاهیان چون انعطاف ناپذیر باشند، جنگ را ببازند.

تخته كه بسیار خشك باشد‌‌می شكند.

محكم ترین و سخت ترین در زیر‌‌می ماند،

نرم ترین و ملایم ترین، در بالا.”          لائوتسه

یك رهروی ذن نه عاشق كسی‌‌می شود و نه از كسی نفرت دارد. یك جنگجوی واقعی هم به همین ترتیب عمل‌‌می كند. او به هنگام مبارزه با حریف، نه از او نفرت دارد و نه زیاد گرایشی به سویش نشان‌‌می دهد. حریف برای یك جنگجو، همكاری قابل احترام است كه به او فرصت درست جنگیدن را‌‌می دهد. این همكار، به او این شانس را‌‌می دهد تا خود را محك زند و خطاهای خود را دریابد و اصلاح كند. همین همكار قابل ستایش،‌‌می تواند در صورتی كه خطایی بزرگ در جنگجو ببیند، او را نابود كند، بنابراین ستایش مورد نظر نمی تواند از حد یك احترام آیینی فراتر رود. این تعادل میان سود و زیانی كه در نبرد وجود دارد، به یك جنگاور خردمند توانایی برخورد درست و فارغ از احساسات را‌‌می بخشد. او به هیچ مفهوم و موضوعی در جهان خارج نمی چسبد و بنابراین نقطه ضعفی ندارد. بی طرفی یك سلحشور، كلید پیروزی اوست.

“پس فرزانه اضداد را یكی‌‌می داند،

و جهان را نمونه‌‌ای بنیاد‌‌می نهد.

در پوشیدگی‌‌می ماند و به طبع ناپنهان است.

از آن رو كه اظهار نفس نمی كند، والا است.

چون دعوی نام نمی كند، نام‌‌می یابد.

چون یاوه نیست، نیكوترین است.

چون در جهان باكسی به ستیزه برنمی خیزد، كسی نیز نمی تواند خلاف او باشد.”         لائوتسه

هنرهای رزمی به راستی نوعی هنر هستند. سبكهای گوناگون این شیوه‌‌ی زندگی هنر زیستن به هنگام و مردن به موقع را‌‌می آموزند. هر حركتی در زندگی یك سلحشور، نبردی است سترگ، و كسی تواناست كه لحظه به لحظه‌‌ی دقایق زندگیش را زندگی كند و بجنگد و پیروز شود. این امر بدون اندیشه و هدفمندی ممكن نمی شود. و ذن زمینه‌‌ای از تفكر است كه به این هنر مجال ظهور‌‌می دهد.

پس هنرهای رزمی را باید از آنچه كه به نام ورزشهای رزمی مشهور شده، جدا كرد. هنرهای رزمی به بالیدن بدن و پرورش نیروی عضلات هم‌‌می انجامند، ولی به این امر منحصر نیستند. پس از این رو نمی توان آنها را با نام پیش پا افتاده‌‌ی ورزش مورد خطاب قرار داد. در هنرهای رزمی بر خلاف ورزشها، برد و باخت و مسابقات نمایشی، یعنی سنجش اندازه‌‌ی آموزشی كه فرد گرفته ارزشمند نیست. بلكه روش بودن فرد مورد نظر است. هر مبارزه در هنرهای رزمی، تمرینی است برای بودن، نه تلاشی برای بردن. و از این روست كه ورزشها قهرمان تولید‌‌می كنند، و هنرهای رزمی، پهلوان. قهرمان كسی است كه در زمان خاصی تنها برای یك بار بتواند توانایی خاصی را از خود نشان دهد. پهلوان كسی است كه در بند آن لحظه‌‌ی خاص مسابقه و عنوان و شهرت پیامد آن نیست. پهلوان باید در هر لحظه از زندگیش به نبرد بپردازد. برای او تنها زمان حال وجود دارد، و مبارزه‌‌اش تا هنگام مرگ پایان نمی پذیرد این تفاوتی است كه پهلوان و قهرمان با هم دارند. بنابراین شاید بتوان پهلوان را قهرمانی دانست، كه در محور زمان گسترش یافته باشد. ناگفته پیداست كه شیوه‌‌ی پهلوان پرور، و مكتب قهرمان ساز با یكدیگر تفاوتهای بنیادین فراوانی دارند و راندن هردو به یك چوب، كاری درست نیست.

امروزه، هنرهای رزمی به ندرت مورد اشاره قرار‌‌می گیرند. آنچه كه بیشتر محبوب است و با این نام پرافتخار مورد اشاره قرار‌‌می گیرد، بیشتر ورزشی است خشن كه از محتوا خالی است. ورزشهای رزمی كنونی در آموختن سرسری برخی از كاتاهای تكراری خلاصه شده اند. كاتاهایی كه معنای خود را برای استاد و شاگرد از دست داده اند و تنها به عنوان وسیله‌‌ای برای گرفتن مدرك و عنوان استادی مورد استفاده قرار‌‌می گیرند. در این ورزشها، استاد و شاگرد هردو از علت آموختن و آموزاندن این حركات بی خبرند. هردو كاتاها را‌‌می آموزند، بی آنكه توانایی تولید خودجوش كاتاهایی جدید را یاد بگیرند. به همین دلایل، ورزشهای رزمی كنونی از معنا خالی شده است. دیگر محتوای هنری در آن یافت نمی شود.

هدف از آموختن آن تنها پیروزی در نبردهایی غیرلازم، یا در بهترین حالت، نیل به عنوان قهرمانی است. از این رو عجیب نیست كه روح ذن از كالبد نیمه جان این آیین سلحشوری خارج شده باشد و آنچه كه‌‌می تواند از آن نتیجه شود، نهفته باقی بماند.

 

 

ادامه مطلب: یادداشت‌ها

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب