گوبلز[1]
زن خشمش را فرو خورد و گفت: بچهها مثل فرشته خوابیدهاند. یوزف، واقعا لازم بود این کار را بکنیم؟
مرد گفت: روسها ممکن است هر لحظه سر برسند. به هیچکس رحم نمیکنند. بچه و بالغ سرشان نمیشود.
زن گفت: شاید میشد با هِر بورمان مذاکره کرد؟ دارد پنهانی با هواپیما به آرژانتین میگریزد.
مرد گفت: با او صحبت کردم. فقط یک نفر جا دارد. واقعا راه دیگری باقی نمانده بود.
بعد هم روی تخت نشست و تپانچهاش را در مشت فشرد. با پریشانی رو به زن کرد و گفت: تو کمک لازم نداری؟
زن تپانچهی کوچک و ظریفی را از کیفش بیرون آورد و گفت: نه، بعد از دیدن مرگ بچهها در هیچ موردی از تو کمک نمیخواهم.
مرد گویی سخنش را نشنید. بهتزده لولهی تپانچه را در دهانش گذاشت و نگاهی به زن انداخت. زن هم لولهی تپانچه را روی شقیقهاش گذاشت. مرد شلیک کرد و وقتی بدن بیجانش روی کاناپه میافتاد، لکهای سرخ پشت سرش بر پشتیهای مخملی به جا گذاشت.
زن با چشمانی خشک و نگاهی سرد به او نگریست. تپانچه را در کیفش گذاشت و از در خارج شد.
- یوزف گوبلز وزیر تبلیغات آلمان نازی در یازدهم اردیبهشت سال ۱۳۲۴ (۱ مه ۱۹۴۵ م.) به همراه خانوادهاش خودکشی کرد. همسرش ماگدا ریتچل نام داشت و شش فرزند داشتند که پیش از خودکشی با خوراندن زهر ایشان را به قتل رساندند. ↑
ادامه مطلب: قهر حلب
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب