پنجشنبه , آذر 22 1403

فرگرد سوم: بازاندیشی در تاریخ خط و نویسایی – بخش نخست: نوشتار و گفتار

فرگرد سوم: بازاندیشی در تاریخ خط و نویسایی

بخش نخست: نوشتار و گفتار

سوسور معتقد بود زبان هم پدیداری طبیعی و هم نهادی اجتماعی‌‌ست. به همین خاطر هم با سایر نهادها به دو دلیل تفاوت دارد: نخست آن که همیشه همه‌‌ی اعضای جامعه را در بر می‌‌گیرد، و هیچ نهاد دیگری چنین نیست. دیگر آن که عضویت در آن و دگرگون ساختن‌‌اش ارادی و اختیاری نیست.[1] هردوی این ویژگی‌‌ها درباره‌‌ی نویسایی مصداق خود را از دست می‌‌دهد. چون همه‌‌ی اعضای جامعه لزوما باسواد و نویسا نیستند، و آنان که حرفه‌‌شان نوشتن است می‌‌توانند به شکلی ارادی در قواعد نوشتار دخل و تصرف کنند. به این ترتیب چنین می‌‌نماید که زبان در قالب نوشتار در کالبدی رقیق‌‌تر تناسخ پیدا کند که کمتر اجبارآمیزتر است.

با این حال جالب است که اغلب نظریه‌‌پردازان و زبانشناسان گمان می‌‌کرده‌‌اند نوشتار عنصری جبار و مستبد است و ممکن است نظم طبیعی زبان را مختل کند. سوسور در مقدمه‌‌ی «درس زبانشناسی عمومی‌‌اش» می‌‌گوید پرداختن به زبان بدون دستاویز قرار دادنِ خط و نویسایی مثل پریدن به ژرفای دریاست، بی استفاده از کمربند نجات. با این حال او همین «درگیر شدن با توده‌‌ای بی‌‌شکل و نابسامان» را برای کسانی که به زبان و آواشناسی تعلق خاطر دارند، ضروری قلمداد می‌‌کرد.[2] از دید او نوشتار تاثیری محدود کننده، نافذ و تا حدودی تباه‌‌کننده بر زبان زنده و سیالِ گفتاری دارد و برای فهم عمیق زبان باید از «استبداد نوشتار» رهایی یافت.[3]

هم سوسور و هم بلومفیلد می‌‌گفتند باید زبان را از دست‌‌اندازی تبهکارانه‌‌ی نویسایی حفظ کرد. زبان از دید بلومفیلد پیکره‌‌ای اندام‌‌وار و تکاملی و پویا بود که به خاطر سرعت آرام تغییراتش و سنگواره شدن در قالب نوشتار، ایستا و ثابت به نظر می‌‌رسید.[4] سخن او با این اشاره پشتیبانی می‌‌شود که زبان برای سراسر تاریخ خود توسط مردمی به کار گرفته شده که تقریبا همه‌‌شان توانایی خواندن و نوشتن نداشته‌‌اند.[5] نویسا بودن ویژگی برخی از جوامع انسانی بوده و نه همه‌‌شان، و در تاریخ حدود صد و پنجاه هزار ساله‌‌ی جوامع انسان خردمند تنها طی پنج هزار سال پیش تحول یافته و در آن جوامع خاصی که حضور داشته هم تنها لایه‌‌ای بسیار کوچک از نخبگان را درگیر می‌‌ساخته است.

با این همه، ارزش و اهمیت خط و نویسایی انکار ناپذیر است. تاثیر آن بر زبان را تنها زمانی می‌‌توان به قول بلومفیلد نوعی «فلج و اختلال»[6] دانست، که جوهری مقدس و استعلایی برای زبان قایل شویم. وگرنه زبان در مقام یک رسانه‌‌ی ارتباطی نمادین تقدس یا اصالتی ویژه ندارد که دگردیسی یافتن یا تثبیت شدن‌‌اش در قالب خط چیزی ارجمند را مخدوش کرده باشد. تاریخ‌‌مندی جوامع به خط وابسته است و تنها در حضور خط است که انباشت فرهنگ و دانش در جوامع انسانی ممکن می‌‌شود و معنا از غلاف محدود حافظه‌‌ی فردی بیرون می‌‌زند و در سپهری بیناذهنی مرزهای زمانی و مکانی را در می‌‌نوردد و به میراثی همگانی تبدیل می‌‌گردد. با این حال دو ایراد مشترکی که بلومفیلد و سوسور بر نوشتار می‌‌گرفتند، جای توجه دارد. یکی از این ایرادها تداخل و یکی پنداشته شدن نوشته و زبان بود، و دیگری سرمشق قرار گرفتن نوشتار همچون قالبی برای گفتار.

توجه به این نکته اهمیت دارد که زبان با گفتار متفاوت است و این دو با نوشتار فرق دارند. زبان هر نظام نمادینی است که بر مبنای تفاوت میان نشانگان استوار شده باشد و معنایی را در خود صورتبندی کند. گفتار شکلی خاص از زبان است که از نشانگان شنیداری تشکیل شده و بر محور زبان در قالب زنجیره‌‌هایی نمود پیدا می‌‌کند که تابع دستور زبان هستند. نوشتار شکلی دیگر از زبان است که از نشانه‌‌های تصویری تشکیل شده و امروزه به صورت زنجیره‌‌هایی از نماد بر محور مکان تبلور می‌‌یابد که از قواعد املاء پیروی می‌‌کنند. زبان گفتاری زنجیره‌‌ای از رخدادها در زمان است و زبان نوشتاری سلسله‌‌ایست از ساختارها در مکان. این دو را می‌‌تواند بازنمایی‌‌هایی از هم در نظر گرفت، اما باید توجه داشت که بر دو محور متفاوت هستی‌‌شناسانه سوار شده‌‌اند.

بر همین مبنا دستور زبان و قوانین املا با هم پیوند دارند، ولی یکی نیستند. همچنان که زبان گفتاری و نوشتاری را می‌‌توان به هم ترجمه کرد، بی آن که این دو یک چیز باشند. چیده شدن نمادهای صوتی بر محور زمان در زبان گفتاری یک ضرورت عمومی است، در حالی که ترتیب علایم نوشتاری بر سطح رسانه‌‌ی حاملش لزوما خطی نیست و می‌‌تواند الگوهای متنوعی را شامل شود. نوشتار بر این مبنا با مکان ارتباط دارد و گفتار با زمان، و خصلت خطی و ترتیبی در دومی بیش از اولی بارز است. در ضمن این را هم باید به یاد داشت که زبان فربه‌‌تر از هردوی اینهاست و شکل‌‌هایی از زبان -موسیقی، هنرهای تجسمی، معادلات ریاضی، زبان‌‌های رایانه‌‌ای- را داریم که به معنای کلاسیک کلمه نه نوشتار هستند و نه گفتار.

به این ترتیب زبان که اصولا از اندرکنش من و دیگری زاده می‌‌شود و سرشت تکاملی‌‌اش به اینجا-اکنون قلاب شده و امری گذراست، در پیوند با نویسایی به امری پایدار و متبلور تبدیل می‌‌شود که ممکن است پس از انقراض در ارتباطهای گفتاری همچنان به شکل نوشتاری به بقای خود ادامه دهد. در این معنا خط به معنای دقیق کلمه ابزاری است برای احضار روح. ابزاری که نه تنها گفتار مردگان را بازمی‌‌خواند، که حتا زبان‌‌های از میان رفته را نیز دوباره به شکلی محدود زنده می‌‌سازد. در دو تمدن پیشگام در آفرینش خط، تقابل این دو سویه‌‌ی نوشتار را به خوبی می‌‌بینیم. در ایران نویسایی با گفتار و حضور زندگان پیوند خورد، در حالی که در مصر با مضمون‌‌ها دست به گریبان باقی ماند و در حصار غیاب مردگان و ایزدان استقرار یافت.

زبان به این ترتیب با شکل‌‌گیری نویسایی دستخوش تغییراتی بنیادین شد. منش‌‌های زبانی که پیشتر تنها در مدارهای شبکه‌‌ی عصبی رمزگذاری می‌‌شدند و برای بقا به «بیان شدن» و «بر زبان آمدن» پیاپی وابسته بودند، به رسانه‌‌ای به کلی متفاوت دست یافتند که بسی پایدارتر و ساده‌‌تر و ایستاتر بود و ریخت عمومی زبان را به همراه منش‌‌های رمزگذاری شده در آن حفظ می‌‌کرد. نویسایی بر این مبنا تنها فنی در سطح اجتماعی نبود، که تحولی بسیار بزرگ در سطح فرهنگی بود و به همین خاطر ارتباط میان من-دیگری و زبان را نیز در سطح روانشناختی بازتعریف کرد.

اشتباه گرفتن نوشتار و گفتار و یکی پنداشتن یک خط با یک زبان گفتاری خطای رایج اما وخیمی است که در اغلب پژوهش‌‌های مربوط به تاریخ خط دیده می‌‌شود. به خاطر همین خطاست که این نکته اغلب نادیده انگاشته شده که تداوم چشمگیر خطها پس از انقراض زبان‌‌های زاینده‌‌شان، امری عام و رایج بوده و پیامد طبیعی استقلال این دو از هم است.

اشتباه مشابهی را در متونی می‌‌بینیم که گمان می‌‌کنند هنگام برخورد با متون کهن، لزوما با زبانی کهن هم سروکار دارند. در حالی که نوشتار دبیرانه که در اصل نظام رمزگذاری معنا در طبقه‌‌ی اجتماعی دیوانسالاران و کاهنان بوده، چندان هم به گفتار روزمره‌‌ی مردم وفادار نیست. کاتبان سامی خط سومری را قرن‌‌ها پس از منسوخ شدن این زبان استفاده می‌‌کردند، چرا که این نشانه‌‌ها در زبان ایشان -که سومری نبود- حامل معنا بود. این به معنای زنده بودن زبان سومری نیست، بلکه به سادگی استفاده از یک نظام رمزگذاری برای انتقال معنا در دو زبان است. به همین ترتیب پیدایش خط آرامی در دوران هخامنشی و جهانگیر شدنش بدان معنا نیست که کاربرانش آرامی حرف می‌‌زده‌‌اند یا حتا این زبان را می‌‌دانسته‌‌اند.

چنین خلطهایی به ویژه زمانی گریبانگیر می‌‌شود که به تعمیم‌‌هایی نابه‌‌جا در نظام دانایی‌‌مان منتهی شود. به عنوان مثال پیش‌‌فرض همه‌‌ی دانشجویان و استادان رشته‌‌ی زبان‌‌های باستانی آن است که دارند یک زبان گفتاری کهن را فرامی‌‌گیرند. در حالی که تنها برگه‌‌ی در دسترس ما نوشتار است، و عمده‌‌ی آنچه که در این رشته بحث می‌‌شود،‌‌ شیوه‌‌ی رمزگشایی و درک مفهوم متن است، و نه روش سخن گفتن به زبانی که زاینده‌‌ی آن خط بوده است.

البته از روی قواعد املا و دستور زبان نوشتاری می‌‌توان دستور زبان گفتاری را تا حدودی بازسازی کرد و با مقایسه‌‌ی نقاط همپوشانی زبان‌‌های زنده و مرده تا حدودی می‌‌توان آواهای زبان‌‌های کهن را بازسازی کرد. اما باید دقت داشت که این تنها یک بازسازی فرضی است و لزوما یک زبان گفتاری واقعی را نشان نمی‌‌دهد. چرا که اصولا زبان گفتاری خصلتی صوتی دارد و پیش از اختراع ضبط صوت با انقراض فرهنگ سخنگویانش منقرض می‌‌شده است.

این قاعده را باید در نظر داشت که گفتار اصولا پیچیدگی و تکثر و پویایی بیشتری از نوشتار دارد. نوشتار به صورتبندی معنا نزد طبقه‌‌ای خاص و برای کارکردی ویژه مربوط می‌‌شود. اما زبان ارتباط میان همه‌‌ی انسانها را در همه‌‌ی سطوح اجتماعی برقرار می‌‌کند و امری روزمره است. زبان‌‌ها با سرعتی بیشتر دگرگون می‌‌شوند، گویش‌‌ها و انشعاب‌‌هایی پرشمارتر دارند، و مدام در حال تداخل و وامگیری و اندرکنش با هم هستند. دامنه‌‌ی تنوع و سرعت تغییر و مراکز وامگیری تداخل در نوشتار بسیار کمتر از گفتار است. به همین خاطر نوشتار معمولا شکل‌‌هایی کهن‌‌تر و گاه منسوخ از گفتار را ثبت می‌‌کند و نه آنچه که به واقع مردمان بر زبان می‌‌آورند.

خطها اصولا پویایی کندتر و محتاطانه‌‌تری نسبت به زبان‌‌ها دارند. از این رو می‌‌توانند شکلی قدیمی‌‌تر از زبان را حتا پس از منسوخ شدن‌‌اش ثبت کنند و اغلب چنین می‌‌کنند. ممکن است خط مثل فنلاندی امروز یکسره زبان گفتاری را بازنمایی کند،یا مثل چینی هیچ ارتباط مستقیمی با آن برقرار نکند. در کل هرچه یک خط الفبایی جوان‌‌تر باشد پیوندش با زبان گفتاری بیشتر است. مثلا در میان خطهای بسیار جوان اروپایی خط روسی و بلوروسی تباری همسان (کریلیک) ‌‌دارند و زبانی خویشاوند را هم رمزگذاری می‌‌کنند. اما خط روسی که در مرتبه‌‌ی واجی-تکواژی[7] قرار دارد، تنها کلیت زبان گفتاری را بازنمایی می‌‌کند و لغزش‌‌های غیردستوری و عناصر تکرار شونده را نادیده می‌‌گیرد. در حالی که بلوروسی همه‌‌ی اینها را هم نشان می‌‌دهد و به همین خاطر در مرتبه‌‌ی واجی[8] جای می‌‌گیرد.[9]

وفادارانه‌‌ترین خط به زبان گفتاری الفبای بین‌‌المللی آوانگاری (IPA) است که برای نخستین بار در سال ۴۲۵۹ (۱۲۵۹ خ/ ۱۸۸۰م.) در فرانسه شکل گرفت و دستاورد «انجمن معلمان آوانگاری» بود، که در زبان انگلیسی نام خود را به صورت ‘Dhi Fon`etik Tˆıcerz’ Asoci ´ ´econ’ می‌‌نوشتند.[10] این نویسه در ضمن یکی از جوان‌‌ترین خطهای کره‌‌ی زمین هم هست. چرا که کارکرد نوشتار اصولا ثبت دقیق گفتار نیست. قلاب شدن متن نوشته شده به زمینه‌‌ای مادی و وابسته به بینایی، خود به خود آن را محافظه‌‌کار می‌‌سازد و باعث می‌‌شود از پویایی چالاک‌‌تر گفتار عقب بماند.

گفتار در شکل پایه‌‌اش شبکه‌‌ای از لهجه‌‌ها و گویش‌‌های محلی است که قلمروی با فرهنگ مشترک را موزائیک‌‌کاری می‌‌کند. یعنی در غیاب نویسایی، چیزی به نام زبان استانده هم نداریم و هرآنچه هست موزائیکی از گفتارهاست که در آوا و بیان تفاوت‌‌هایی با هم دارند و اگر بر دستور زبان و نظام واژگان مشترکی استوار شده باشند، خویشاوند و در هم پیوسته در نظر گرفته می‌‌شوند. بدیهی است که همه‌‌ی این سبک‌‌های گفتاری با هم برابر نیستند و بر اساس شمار گویشوران و اهمیت سیاسی مراکز استقرارشان تقارن میانشان شکسته می‌‌شود. با این حال در غیاب متن نوشته شده هیچ یک از این زیرسیستم‌‌های افقیِ درهم پیوسته استیلایی پایدار بر بقیه ندارد.

آنچه شکلی خاص از گفتار را بر بقیه برتری می‌‌بخشد، بیش از هرچیز منش‌‌های فرهنگی هستند. یعنی متنی اثرگذار و زیبا و معنادار که هویت‌‌بخش باشد، اغلب گرانیگاهی قرار می‌‌گیرد که فراگیری و کاربرد شکلی خاص از گفتار را ترویج می‌‌کند و استوار می‌‌سازد. نمونه‌‌ی بارز این قاعده اهمیت اشعار همر در گسترش گویش یونانی ایونی است، و اهمیت شاهنامه‌‌ی فردوسی و متون شاعرانی مثل سعدی و حافظ و مولانا در گسترش و تثبیت پارسی دری در مقیاسی جهانی.

نوشتار دستگاهی نمادین است که یکی از این گفتارها را ثبت می‌‌کند و آن را به مرتبه‌‌ی زبان استانده برمی‌‌کشد. یعنی با نوشتار سطحی نو از انتزاع در زبان حاصل می‌‌آید و چیزی به اسم زبان رسمی پدیدار می‌‌شود که گسترده‌‌تر، پایدارتر و پیچیده‌‌تر از شبکه‌‌ی گفتارهای شفاهی پیشین است. این زبان رسمی در سطحی تازه از پیچیدگی نمود پیدا می‌‌کند و بر فراز گفتارها و گویش‌‌های پیشین جای می‌‌گیرد، بی آن که لزوما جایگزین‌‌شان شود یا نابودشان کند.

نوشتار اغلب به منش‌‌هایی نیرومند و هویت‌‌بخش قلاب می‌‌شود، و بسیار پیش می‌‌آید که اصولا برای ثبت آن زاده شود. به ویژه در ایران زمین رابطه‌‌ی خط اوستایی و اوستا یا خط پارسی-عربی با قرآن و متونی مثل شاهنامه چنین است و گاه منش فرهنگی از نسخه‌‌ی نوشته شده‌‌اش پویاتر و اثرگذارتر است و گاه به لحاظ زمانی هم بر آن تقدم دارد. نوشتار به این ترتیب سیستمی است که بستر جذب‌‌های پایدار و ستون‌‌های سازمان دهنده‌‌ی معنایی دارد. پیچیدگی افزاینده‌‌ی نوشتار از انباشت و اجتماع همین معناها و متون محوری حاصل می‌‌آید و بر همین مبنا از گفتاری که زودگذر است و وابسته به سخنگو مستقل می‌‌شود و بایگانی معنایی گسترده‌‌تری را در سطحی نو از انتزاع رمزگذاری می‌‌کند.

ظهور این سطح تازه از پیچیدگی در کارکرد بنیادین نوشتار ریشه دارد. نویسایی دو محدودیت پایه‌‌ی گفتار را رفع می‌‌کند و سخن را از زمان-مکان و گوینده مستقل می‌‌سازد. به این ترتیب شکلی انتزاعی از زبان پدیدار می‌‌شود که در قالب نشانه‌‌های تصویری تبلور یافته و با بینایی ارتباط برقرار می‌‌کند، نه با شنوایی. این زبانِ رسوب کرده بر رسانه‌‌های متنی، بر خلاف گفتار میرا و گذرا نیستند و به حضور یک سخنگو وابستگی ندارند. بنابراین در برابر گذر زمان و جابجایی مکانی مقاومت می‌‌ورزند و در برابر غیاب سخنگو مصونیت دارند. زبانی که نوشته شده باشد، به مخاطب مربوط است و با خواننده‌‌اش جان می‌‌گیرد، چون از نویسنده‌‌اش جدا شده و مستقل از آن در قالبی فیزیکی تثبیت شده است.

دلیل آن که نوشتار ارج و اهمیتی بیش از گفتار دارد را از سویی می‌‌توان به اهمیت و ارزش تکاملی بیشتر داده‌‌های بینایی نسبت به شنوایی مربوط دانست، و از سوی دیگر آن را به ثبات نوشتار در محور زمان و ماندگاری‌‌اش منسوب کرد، که نسبت به گفتار شفاهی شماری بیشتر از افراد را در دامنه‌‌ی زمانی بزرگتری تحت تاثیر قرار می‌‌دهد.

«زبان» در معنایی که امروز فهمیده می‌‌شود، در اصل زبان نوشتاری استانده شده است. زبان اکدی یا پارسی باستان یا اوستایی بی‌‌شک در زمانی توسط مردمی به کار گرفته می‌‌شده‌‌اند. با این حال آنچه ما امروز از این زبان‌‌ها می‌‌شناسیم، شکل نوشتاری و رسمی‌‌ایست که در برابر گذر هزاره‌‌ها مقاومت ورزیده و بر رسانه‌‌های متنی تداوم یافته است. زبان اصلی اوستایی، قاعدتا شبکه‌‌ای از گفتارهای متنوع بوده که در پهنه‌‌ای بسیار گسترده‌‌تر از مرکز فرهنگ اوستایی در ایران شرقی سخنگو داشته است و طیفی از تنوع‌‌های آوایی و حتا دستوری را در خود می‌‌گنجانده است.

به همین ترتیب به احتمال بسیار زیاد در دوران هخامنشی مردم شوش و بابل و کرمان و ری با گویش‌‌هایی متفاوت از پارسی باستان سخن می‌‌گفته‌‌اند. اما نسخه‌‌ی استانده‌‌ای که ما از این «زبان» می‌‌شناسیم، همان است که در کتیبه‌‌ی بیستون ثبت شده و احتمالا گویش مردم انشان (شیراز امروزین) بوده است. زبان عبری هم به همین شکل احتمالا گویش ویژه‌‌ی یهودیان تبعیدی در بابل بوده است، و یکی از کاشی‌‌های مقرنس پیچیده‌‌ی زبان‌‌های فنیقی-کنعانی رایج در آسورستان و میانرودان محسوب می‌‌شده است. تدوین تورات و نوشته شدن این متن در زمان هخامنشیان بود که این گویش خاص – و احتمالا نه گفتار رایج در خودِ اورشلیم قدیم- را به «زبان عبری» بدل ساخت.

همین قاعده درباره‌‌ی زبان‌‌های جدیدتر هم مصداق دارد. تا پیش از آن که دانته کمدی الاهی را بنویسید و این شعر به متنی آموزشی و هنجارساز در فرهنگ تبدیل شود، زبان ایتالیایی وجود نداشت. متن دانته در پیوند با نویسایی گویش محلی مردم فلورانس را به زبان ایتالیایی بدل کرد. به همان ترتیبی که شاهنامه‌‌ی فردوسی و گرشاسپ‌‌نامه‌‌ی اسدی توسی و سیاستنامه‌‌ی نظام‌‌الملک توسی گویش پارسی ویژه‌‌ی مردم توس را به پارسی دری و زبان ملی بدل ساخت. در همه‌‌ی این موارد نوشتار است که به پیدایش متنی طولانی و اثرگذار -اغلب به صورت شعر- میدان می‌‌دهد و این منش فرهنگی همچون گرانیگاهی معنایی برای ایجاد هویت مشترک کاربرد پیدا می‌‌کند و زبان حامل خود را نیز -که صورتی نوشتاری دارد- در مقام رمزگان آن هویت بر فراز گفتارهای پویا و متنوع تثبیت می‌‌کند.

نشانه‌‌های یک نویسه برای ایفای این نقش باید چند شرط را برآورده کنند: نخست آن که تعدادش باید در دامنه‌‌ای باشد که به راحتی به حافظه سپرده و به یادآورده شود. دوم آن که نوشتن‌‌شان باید به نسبت ساده باشد و به وسیله یا زمینه‌‌ی خاصی نیاز نداشته باشد. سوم آن که باید شکل ظاهری علایم با هم تفاوت داشته باشد تا به راحتی از هم تفکیک شوند. به همین خاطر سیر تکامل نویسایی با کم شدن تعداد نشانه‌‌ها، تفکیک شکل‌‌شان و ساده‌‌ شدن‌‌شان پیوند خورده است. گذار از خطهای اندیشه‌‌نگار به الفبایی به این خاطر چنین مهم است و بلافاصله وامگیری می‌‌شده، که در هر سه مورد جهشی را رقم می‌‌زده است.

این سه شاخص در ضمن نشان می‌‌دهند که شمار علایم در دسترس برای نویسه‌‌ها به نسبت محدود است. به ویژه همگرایی‌‌ای به سمت نمادهای برخاسته از عناصر طبیعی در کار است. به همین دلیل ممکن است خطهایی به کلی نامربوط به علایمی همسان برسند. نمونه‌‌اش خط جزیره‌‌ی ایستر و خط سند-هامون-هیرمند است که ینسن شباهت‌‌های میانشان را نشان داده و با توجه به چهار هزار سال و هجده هزار کیلومتر فاصله بینشان، تقریبا قطعی‌‌ست که مستقل از هم تکامل یافته‌‌اند.

محدودیت‌‌هایی از این دست نشان می‌‌دهند که نویسایی سیستمی ویژه و به نسبت دیریاب است و این تا حدودی کم بودن کانون‌‌های ظهور خودبنیادش را توضیح می‌‌دهد. اگر کل فناوری‌‌های انسانی را بر حسب وابسته بودنشان به شرایط بیرونی و قواعد درونی بر طیف آسان/ دشوار بچینیم، نویسایی در گوشه‌‌ی دشوارِ این پیوستار قرار می‌‌گیرد. شرایطی بیرونی مثل انباشت اطلاعات فرهنگی و پیچیدگی اجتماعی و اندازه‌‌ی طبقه‌‌ی متخصصان در حوزه‌‌ی فرهنگ باید از آستانه‌‌ای گذر کند تا نویسایی در یک جامعه ریشه بدواند و سودمند جلوه کند. علاوه بر این شاخص‌‌های سه‌‌گانه‌‌ی درونی هم باید برآورده شود تا نمادهای تصویری و آواهای صوتی را به هم متصل کند. اصولا همین واسطه بودن نویسایی میان بینایی و شنوایی آن هم در پیوند با فرایند پیچیده‌‌ای مثل زبان، عاملی است که آن را به یک فناوری دیریاب و دشوار بدل می‌‌کند.

ترکیب این شروط درونی و بیرونی باعث شده تا سیر تکامل خط تا حدودی تاریخ کشف قواعد حاکم بر آن باشد. برخی از نویسندگان همه‌‌ی خطها را هم‌‌زور و هم‌‌ارز دانسته‌‌اند، با این فرض که هر خطی در جامعه‌‌ی میزبانش بالاخره کارکردی را برآورده می‌‌کرده است.[11] با این حال چنین نگرشی درست نمی‌‌نماید. یعنی خط الفبایی آشکارا از خط تصویری بهتر کارکرد «نوشتن» را برآورده می‌‌کند و یک زبان یگانه (مصری باستان) در یک دوران یگانه (دوران هخامنشی) با خط الفبایی مردمی بهتر از خط تصویری کاهنانه نوشته می‌‌شده است. یعنی خط نوعی فناوری است، و نه نوعی هنر، و هرچه سازوکارهای سیستمی درونی‌‌اش منسجم‌‌تر و ساده‌‌تر باشند، نقش میانجی خود را بین دو سیستم شنیداری گفتار و بینایی نوشتار بهتر ایفا می‌‌کند. خط مانند معماری نوعی مهارت عملیاتی است که با دستکاری در جهان عینی بیرونی همراه است، و به همان ترتیبی که فناوری بریدن سنگ در جوامع باستانی متفاوت بوده و ناهم‌‌تراز، نویسایی نیز چنین است.

خطها اغلب همه‌‌ی عناصر زبانی -مثلا گویش و تنوع در خوانش یک واژه- را بازنمایی نمی‌‌کنند و در مقابل شاخص‌‌هایی دیگر را نشان می‌‌دهند که در گفتار خود به خود درک می‌‌شود و نیاز به نشانه‌‌گذاری ندارد. مثلا دستگاه تنفسی به شکلی زبان را تولید می‌‌کند که سرشت‌‌اش گسسته است. یعنی بین واژه‌‌ها و جمله‌‌ها برش‌‌هایی از سکوت جای می‌‌گیرد.

در خطهای اندیشه‌‌نگار مثل سومری و چینی و هیروگلیف نیازی به فاصله‌‌گذاری نداریم چون واژه‌‌ها خود به خود در یک شکل خلاصه می‌‌شوند و با واژه‌‌ی بعدی تفاوت دارند. اما در زبان‌‌های الفبایی که هر واژه با چندین علامت ثبت می‌‌شود، به قراردادی نیاز است که محل پایان یافتن یک کلمه و آغاز کلمه‌‌ی بعد را نشان دهد. در سطح جمله اما همه‌‌‌‌‌‌ی خطها مشکل مشابهی دارند و زنجیره‌‌ی واژگان مربوط به یک جمله را باید به شکلی از خوشه‌‌ی سازنده‌‌ی جمله‌‌ی بعدی جدا سازند.

در خطهای الفبایی امروزین این برش‌‌ها در متن به صورت فضایی خالی بعد از هر واژه بازنموده می‌‌شود. این نوع نشانه‌‌گذاری مکث یا سکوت پس از هر کلمه یا جمله انگار برای نخستین بار در خط پارسی باستان ابداع شده باشد. در آن زبان این وقفه با یک میخ کج بازنموده می‌‌شده و بعدتر در خط آرامی به فضایی خالی تبدیل شده است. متون یونانی و رومی و چینی کهن تا پانصد سال بعد و قرن اول میلادی همچنان از این فاصله‌‌گذاری‌‌ها استفاده نمی‌‌کردند و زنجیره‌‌ی واژگان و جملات را بی وقفه پشت سر هم می‌‌نوشتند. این نقطه‌‌گذاری مکث در زبان‌‌های بعدی گاه حالتی وسواس‌‌آمیز پیدا کرده است. مثلا در خط تبتی فاصله‌‌ی بین هر دو هجا را هم با نقطه‌‌ای دُم‌‌دار در بالای واژه نشان می‌‌دهند.

 

 

  1. Coulmas, 2013: 4.
  2. Saussure, 1978: 32.
  3. Saussure, 1978: 31.
  4. Bloomfield, 1933: 283-292.
  5. Bloomfield, 1933: 21.
  6. Bloomfield, 1933: 21.
  7. Phonemomorphic level
  8. Phonemic level
  9. Rpgers, 2005: 5.
  10. Coulmas, 2013: 7.
  11. Powell, 2012: 14-15.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم: تکامل سیستمی نوشتار

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب