پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار پنجم، تاریخ آتن باستان

گفتار پنجم: تاریخ آتن باستان[1]

نخستین اثر سوفوکلس که به شهرت رسید، نمایشی آیینی بود که در سال ۴۶۸ پ.م. در آتن اجرا شد و در آن او را از آیسخولوس – که بنیانگذار سبک تراژدی بود – برتر شمردند. پلوتارک که داستان این پیروزی را روایت کرده، می‌گوید که جایزه‌ی سوفوکلس در شرایطی غیرعادی به او داده شد و با مرور گزارش او روشن می‌شود که ساز و کاری سیاسی در این میان مداخله داشته است.

چنان‌که گفتیم تراژدی نمایشی آیینی – شبیه به تعزیه- بوده که در مراسم بزرگداشت ایزدی به نام دیونوسوس اجرا می‌شده است. قاعدتا نمایش‌های اجرا شده در این مراسم هم مثل اغلب مراسم مشابه، از داستان‌هایی یکنواخت و همسان تشکیل می‌شده که هر سال به همان ترتیب پیشین توسط بازیگران یا نقالان اجرا می‌شده است. به همان شکلی که در کهن‌ترین متن مربوط به این مراسم – اسطوره‌ی آفرینش میانرودانی انوماالیش- و مراسم امروزین تعزیه مشابهش را می‌بینیم.

اهمیت آیسخولوس در آن است که این سنت تکراری و یکنواخت را در هم شکست و با وارد کردن داستانی یکسره متفاوت و معاصر – سوگ پارسیان در غم کشتگان‌شان در ماراتون- دو عنصر بسیار مهم را در این آیین وارد کرد. یکی آن که متن نمایش به جای آن که بازگویی روایتی دیرینه و کهن باشد، متنی نو و تازه بود که همزمان توسط کسی مثل آیسخولوس تدوین می‌شد و دیگر آن که مضمون آن به جای آن که بر زندگی دیونوسوس و خدایان دیگر تمرکز داشته باشد، بر محور انتخاب‌ها و زندگی آدمیان گردش می‌کرد. هردوی این عناصر یعنی ظهور مؤلف و مرکزی شدن مفهوم انسان، بخشی از موج فرهنگی و تمدنی عظیمی بود که در ایران زمین پیشینه داشت و در متون اوستایی برای نخستین بار پدید آمده بود و با شکل‌گیری دولت هخامنشی به سرزمین‌های حاشیه‌ای قلمرو ایران زمین انتقال می‌یافت. بر این مبنا این که اولین تراژدی یونانی و اولین اثر آیسخولوس «پارسیان» نام داشت و به کلی در بافت جغرافیایی ایران روایت می‌شد، تصادفی نیست.

با نوآوری آیسخولوس امکان روایت کردن داستان‌هایی نو و خودساخته در مراسم دیونوسوس فراهم آمد و به این شکل نوعی مسابقه میان سازمان دهندگان دسته‌های نمایشگر آغاز شد. برنده‌ی این مسابقه در حالت عادی توسط مراجع دینی این آیین تعیین می‌شد. یعنی در اینجا با مراسمی مذهبی سر و کار داریم که دسته‌هایی که اغلب تعلق خاطری به تیره‌ها و طایفه‌های متفاوت و رقیب دارند، در آن بخشی از مراسم را بر عهده گرفته و هریک نمایش خود را اجرا می‌کرده‌اند و در نهایت رهبران مراسم که کاهنان دیونوسوس بوده‌اند، بهترین اجراها و روایت‌ها را بر اساس استقبال تماشاچیان انتخاب می‌کرده‌اند.

در سال ۴۶۸ پ.م. که سوفوکلس جوان و بیست و هفت هشت ساله بر آیسخولوس سالمند و مشهور غلبه کرد، چرخشی در سازماندهی این مراسم نمایان شد. پلوتارک می‌نویسد که در مراسم این سال حاکم آتن در روند انتخاب بهترین نمایش مداخله کرد و به سرداران گفت که بهترین نمایش را انتخاب کنند.

این نکته که به کلی در تحلیل تاریخی سیر تحول تراژدی نادیده انگاشته شده، بسیار اهمیت دارد. چون نشان می‌دهد مراسمی که در ابتدای کار کاملا مذهبی بوده و با آثار آیسخولوس پیوندی با رخدادهای روز و سیاست پارسی برقرار می‌کرده، به سرعت زیر سلطه‌ی مدارهای قدرت آتنی قرار گرفته و حق تصمیم‌گیری و داوری درباره‌اش از صاحبان اصلی‌اش که کاهنان بوده‌اند،‌ ستانده شده است.

اهمیت این چرخش وقتی بهتر درک می‌شود که به هویت سردارانی که سوفوکلس را برگزیدند بنگریم و کارنامه‌ی کردار سیاسی‌شان را استخراج کنیم و به روابط میان‌شان و دسته‌بندی‌های سیاسی و دوستی‌ها و دشمنی‌هایشان بنگریم.

چنان‌که از گزارش پلوتارک برمی‌آید، سردسته‌ی سردارانی که برتری سوفوکلس بر آیسخولوس را ممکن ساختند، مردی بود به نام کیمون که در سال ۵۱۰ پ.م. زاده شد و در ۴۵۰ پ.م. درگذشت. او پسر میلتیادِس – سردار مشهور آتنی و رهبر قوای این شهر در میدان ماراتون – بود. میلتیادس (۵۵۰-۴۸۹ پ.م.) اشراف‌زاده‌ای از طایفه‌ی فیلائید[2] بود که نسب خود را به پهلوانی افسانه‌ای به نام فیلائوس پسر آژاکس می‌رساندند. تا جایی که شواهد تاریخی نشان می‌دهد، این خاندان به روستایی به نام براورون[3] واقع در ساحل شرقی آتیک تعلق داشتند که یک مرکز پرستش قدیمی آرتمیس محسوب می‌شد.

در قرن هفتم پ.م. مردی به نام آگامِستور از این خاندان با دختر جبار مقتدر شهر کورینت یعنی کوپسِلوس وصلت کرد و آن کسی که در ۵۹۷ پ.م. جبار آتن شد و کوپسلوس نام داشت، احتمالا نوه‌اش بوده است. بنابراین خاندان مورد نظرمان قدرتی ریشه‌دار در آتن داشتند که در ضمن پیوندهایی هم با شهر کورینت برقرار می‌کرد و در ابتدای کار شعبه‌ای از نفوذ کورینتی‌ها در آتن قلمداد می‌شد.

این طایفه با مردم تراکیه هم پیوندهایی داشتند. چنان‌که توکودیدس – مورخ نامدار جنگ‌های پلوپونسوس – که خود از اعضای قبیله‌ی فیلائید بود، از پدری به نام اولوروس (که اسم شاه تراکی‌ها بود) زاده شده بود و پدربزرگ کیمون آتنی محسوب می‌شد.[4] اپیکور فیلسوف مشهور (۳۴۱-۲۷۰ پ.م.) هم به همین طایفه تعلق داشت و خانواده‌اش از آتن به جزیره‌ی ساموس کوچیده بودند.[5] مردان این خاندان به ورزش گردونه‌رانی که ماهیتی اشرافی داشت می‌پرداختند و چند قهرمان نامدار در این رشته از میان‌شان برخاسته که یکی‌شان کیمون مهتر پدر میلتیادس است که زمانی در مسابقه‌های المپیک خوش درخشید.[6]

در همین مسابقه‌های گردونه‌رانی بود که رقابت پنهان میان طایفه‌ی فیلائید و خاندان پیسیستراتوس – جبار تازه‌ی آتن – به دشمنی بدل شد. چون یکی از اعضای این طایفه که کیمون ساده‌لوح[7] خوانده می‌شد، سه بار پیاپی قهرمان گردونه‌رانی المپیک شد و از موقعیت خود برای تفاخر به خاندان حاکم بر آتن بهره جست، که نتیجه‌اش آن شد که هیپیاس و هیپارخوس دو پسر پیسیستراتوس او را به قتل برسانند.[8]

درباره‌ی این پیسیستراتوس هم اشاره به چند نکته ضرورت دارد. این مرد سیاستمداری غیرعادی و مقتدر بود که قدرت را غصب کرده و به مقام جبار (تورانوس) دست یافته بود، که در ضمن لقب اودیپ در تراژدی سوفوکلس هم هست. پیسیستراتوس در ۵۶۱ پ.م. به قدرت رسید و حق حکمرانی را از آرخون (حاکم) نامدار آتنی یعنی سولون ربود، هرچند سولون پس از اعتراض‌ها و کشمکش‌های بسیار[9] در نهایت اقتدارش را پذیرفت و به مشاور او بدل شد.[10]

پیسیستراتوس همواره با دشمنی خاندان‌های اشرافی آتن دست به گریبان بود و چند بار با دسیسه‌های ایشان از قدرت کنار زده شد و بار دیگر با نیرنگ و متحد شدن با این و آن به حکومت بازگشت. استیلای پایدار او بر آتن در سال ۵۴۶ پ.م. رخ داد و این دقیقا همان زمانی بود که کوروش بزرگ سرزمین لودیه را فتح کرد و کرزوس شاه لودیه را که نفوذ و قدرتی در دولت‌شهرهای یونانی داشت، از قدرت کنار زد.

ضعف خاندان‌هایی مانند بوتادای و آلکمنوئید (خاندان سولون) که متحد لودیه و هوادار کرزوس بودند، و فراز آمدن دوباره‌ی پیسیستراتوس را می‌توان بخشی از پیامدهای حاشیه‌ای گسترش قدرت پارسیان در قلمرو لودیه دانست. این نکته را هم باید در نظر داشت که دولت‌شهرهای یونانی در کل زیر استیلای اسمی دولت لودیه بودند و وقتی کرزوس در پایتخت خود در محاصره‌ی کوروش در آمده بود به دولت‌شهرهای دوردستی مثل اسپارت پیک فرستاده بود و کمک خواسته بود و روشن است که این دولت‌شهرها دست کم به شکلی اسمی تابع‌اش بوده‌اند.

آتن که در میانه‌ی راه سارد تا اسپارت قرار دارد هم بی‌شک چنین بوده است و از این رو به قدرت رسیدن مجدد پیسیستراتوس در این شهر بخشی از دومینوی تغییر قدرت‌های محلی بوده که با فراز آمدن کوروش آغاز شد و تا دوران خشایارشا همچنان تداوم داشت.

این نکته هم جای توجه دارد که هواداران پیسیستراتوس همزمان با سقوط سارد به دست کوروش در دشت ماراتون اردو زدند و از آنجا بدون خونریزی آتن را گرفتند،[11] و بعدتر هم وقتی سپاهیان ایرانی به آتن نزدیک شدند و جنگ ماراتون[12] درگرفت، هیپیاس پسر پیسیستراتوس که حاکم پیشین آتن بود هم در اردوگاهشان حضور داشت. در ضمن پیسیستراتوس نخستین دولتمرد آتنی بود که سفیری نزد پارسیان فرستاده و با ایشان ارتباط برقرار کرده بود و تابع‌شان شده بود. یعنی به تعبیری پیوندی میان ماراتون، خاندان پیسیستراتوس و ایرانیان برقرار بوده است.

برنامه‌های سیاسی و اجتماعی پیسیستراتوس اگر در بافت تاریخی‌اش نگریسته شود،‌ آشکارا به تقلید یا دنباله‌روی از سیاست پارسیان شباهت دارد. او مالیاتی ده درصدی بر محصولات کشاورزی بست که دقیقا مشابهش در ایران هم وجود داشت،‌ کشاورزی را توسعه داد و تشویق کرد، زمین‌های بایر را احیا کرد و راویان را به گردآوری و تدوین آثار همر گماشت و ساختار قبیله‌ای سیاست آتنی را به قالبی متمرکزتر و سامان یافته‌تر بدل ساخت.

پیسیستراتوس در ضمن نخستین سیاستمدار آتنی است که اجرای مسابقه‌ی برای نمایشنامه‌های مذهبی را باب کرد و اولین جایزه در این رقابت‌ها را در سال ۵۴۴ پ.م. داد، و این را آغازگاه ظهور درام یونانی می‌دانند. گردآوری آثار همر و ساماندهی به آموزاندن آن به کودکان را نیز از کارهای او دانسته‌اند یعنی او نخستین سیاستمداری بود که نوعی نوزایی فرهنگی و اجتماعی در آتن پدید آورد. پیوند او با پارسها شاهدی دیگر است بر این که شکل ادبی تراژدی و ساختهای روایی کلاسیک آتن زیر تاثیر نفوذ سیاسی و فرهنگی پارسیان قرار داشته‌اند.

با این مقدمه آشکار است که آیسخولوس در درون بافتی فرهنگی و تاریخی سبک تراژدی را بنیان نهاده و در پیوند با نیروهایی سیاسی مضمون و محتوای آن را شکل می‌داد. نیروهای سیاسی در زمان او به دو جناح تقسیم می‌شدند که یکی‌شان با رهبری هیپیاس پسر پیسیستراتوس هوادار پارسیان بود و همان بود که درگیری در جلگه‌ی ماراتون را رقم زد، و دیگری خاندان ریشه‌دار کیمون بود که با پیسیستراتوس و خاندانش دشمنی و رقابتی داشتند، چون به روایتی کیمون مهتر را همو به قتل رسانده بود.[13]

اما باید پیش از ورود به تبارشناسی سوفوکلس، نخست دید که پیشتاز و استاد او آیسخولوس در این میدان چه جایگاهی داشته است؟

آیسخولوس به طایفه‌ی پالِنِه [14] یا دِکِلِئا [15] تعلق داشت و دست کم بنا به گزارش هرودوت می‌دانیم که دومی دوستدار و متحد اسپارت بوده و در ۴۱۳ پ.م. بدون مقاومت توسط قوای اسپارتی اشغال شده است.[16] روابط اسپارتی‌ها با مردم این طایفه به قدری صمیمانه بود که در گرماگرم جنگ‌های پلوپونسوس برخلاف رسم همیشگی‌شان که پس از عملیاتی نظامی به شهر خود باز می‌گشتند، تا پایان جنگ (حدود ۴۰۴ پ.م.) در این منطقه ماندگار شدند و بردگان آتنی را به گریختن از خدمت اربابانشان و پناه بردن به آنجا تشویق می‌کردند.[17]

برادر آیسخولوس که آمِینیاس[18] نام داشت هم در میدان ماراتون به شهرت دست یافت و در جریان نبرد سالامیس هم مدعی بود که نخستین جنگاوری است که به کشتی‌های ایرانی حمله برده و کشتی حامل آرتمیسیا ناوسالار ایرانی یونانی‌تبار را غرق کرده است.[19] پلوتارک همچنین در فصل تمیستوکلس از «حیات مردان نامی» می‌گوید که این آرمینیاس مدعی بود که با همکاری مردی دیگر به نام سوکلِس که او هم به طایفه‌ی پالنه تعلق داشت، برادر خشایارشا که آریامن/ آریامِنِس (به روایت هرودوت: آریابغ- آریابیگنِس) نام داشت را در این نبرد به قتل رسانده است. هرچند این دعوی‌ها احتمالا گزاف و دروغ بوده است. چون آغاز درگیری با کشتی‌های ایرانی در سالامیس با زورق‌های شهر آیگینا بود و نه آتن و بنا به شواهد بیرونی می‌دانیم که خشایارشا برادری به این نام نداشته که در یونان کشته شده باشد.

از این موارد برمی‌آید که آیسخولوس و خانواده‌اش از بنیانگذاران گفتمانی داستان‌سرایانه بوده‌اند که در بافتی سیاسی و در پیوند با آدابی مذهبی مثل مراسم دیونوسوس، خوانشی سیاسی و شکوهمند از درگیری‌های آتنی‌ها و پارسی‌ها را به دست می‌داده‌اند و در این کار از جبهه‌ی اشراف محافظه‌کار آتنی هواداری می‌کردند که با اسپارتی‌ها مربوط بوده‌اند.

با این همه نشانه‌هایی در دست است که پیوندهایی پشت پرده را میان دار و دسته‌ی آیسخولوس و ایرانی‌ها برملا می‌کند. مهمترین سند در این میان خودِ تراژدی «پارسیان» است. متنی که قاعدتا می‌بایست در رده‌ی فتح‌نامه‌ها و تبلیغات جنگی قرار بگیرد، اما بیش از آن که به نفع آتنی‌ها باشد، بر بزرگداشت پارسیان تمرکز کرده است.

آیسخولوس در «پارسیان» داریوش را همچون ایزدی تصویر کرده که آدمیان یارای نگریستن به او را ندارند و از این که چشمشان به جلال و جبروت او بیفتد و تاب دیدن‌اش را نداشته باشند، هراسان هستند.[20] حتا شیفتگی آیسخولوس به داستان‌های تبس را هم می‌توان تا حدودی به سوگیری فرهنگی‌اش در جهت پارسیان حمل کرد. چون چنان‌که گفتیم تبس در این دوران احتمالا ریشه‌دارترین دولت‌شهر یونانی و گرانیگاه فرهنگی شبه جزیره محسوب می‌شد و در ضمن به خاطر اتحاد سیاسی پایدار و استوارش با پارسیان شهرتی داشت.

آیسخولوس یکی از کسانی بود که پرداختن به روایت‌های تبسی را در آتن تثبیت کرد و در مراسم جشن دیونوسوس در سال ۴۶۷ پ.م. سه تراژدی با محور داستان‌های تبس بر صحنه برد که عبارت بودند از «لائیوس»، «اودیپ» و «هفت تن در برابر تبس». از اینها تنها سومی امروز برایمان باقی مانده و ماجرای کوشش یکی از پسران اودیپ را شرح می‌دهد که کوشید با شش نفر همدستش بر برادرش غلبه کند و شاه تبس شود یعنی در آغازگاه شکل‌گیری تراژدی در آتن، متن آغازگر «پارسیان» بوده و متن‌های مرجع اصلی روایت‌هایی بوده که به قهرمانان تبس مربوط می‌شده که مهمترین متحدان پارسیان در یونان بوده‌اند.

گذشته از این متن داده‌های دیگری هم داریم که نشان می‌دهد این سراینده با آن که به اردوی محافظه‌کاران تعلق داشته، به سنت‌های دینی یونانی چندان پایبند نبوده است. این را از آنجا می‌توان دریافت که در مقام یک آتنی به جرگه‌ی اسرار الئوزیس وارد شد، اما سوگند محکمی که اعضای این فرقه برای پنهان کردن آموزه‌های رازآمیزش داشتند را شکست و ارسطو می‌گوید که برخی از این رازها را به شکلی علنی در نمایشنامه‌هایش می‌گنجاند و به صحنه می‌برد.[21] طوری که یک بار گروهی از مردم خشمگین که از توهین به مقدسان دینی‌شان آزرده شده بودند قصد جان او را کردند.[22] هرچند آیلیانوس می‌گوید که در نهایت کاهنان او را بخشیدند، چون برادر کهترش آمینیاس پادرمیانی کرد و گوشزد کرد که در نبرد ماراتون دلیرترین سپاهی آتنی بوده و زخمی کاری برداشته و به این شکل دِین خاندان‌اش را به مردم این شهر گوشزد کرد.[23]

دیودور هم این که برادر کهتر آیسخولوس دلیرترین سرباز در ماراتون بوده را در «کتابخانه‌ی تاریخی» خود آورده[24] ولی در این مورد هم گویا لاف و گزافی در کار بوده باشد، چون شواهد دیگر نشان می‌دهند که آن سربازی که در ماراتون به خاطر دلاوری‌اش مورد تقدیر قرار گرفت شخص دیگری از طایفه‌ی پالنه به نام آمینیاس بوده و نه برادر آیسخولوس.[25]

گواه دیگری که پیوندهای ضمنی آیسخولوس و پارسیان را فاش می‌سازد، نقش دولتمردی است که «پارسیان» با حمایت و امر او سروده شد و بر صحنه برده شد. این مرد سرداری آتنی است به نام تمیستوکلس که در تاریخ‌های رسمی – قدری با ساده‌لوحی- قهرمان جنگ‌های استقلال یونان و مبارزی مقاوم در برابر ایرانی‌ها تصویر شده است. در حالی که داده‌های تاریخی نشان می‌دهد که او بی‌شک دست‌نشانده و تابع پارسیان بوده است.

چنان‌که در کتاب «اسطوره‌ی معجزه‌ی یونانی» به تفصیل نشان داده‌ام،[26] رفتار او در میدان جنگ با ایرانیان اغلب به نفع پارسیان تمام می‌شده و در جهت پرهیز از درگیری بوده است. او در ضمن همان کسی است که پس از پایان جنگ‌ها از سوی آتنی‌ها به همکاری با پارس‌ها متهم شد و پس از این رسوایی به قلمرو هخامنشی گریخت و از شاهنشاه جایزه‌ای و آب و ملکی دریافت کرد یعنی هم رفتار سیاسی و نظامی‌اش نشان می‌دهد که پنهانی تابع پارس‌ها بوده، هم نزدیکان و هم‌شهری‌هایش چنین نظری داشته‌اند و هم ایرانی‌ها چنین موضعی داشته‌اند و پاداشی هم در این مورد دریافت کرده است. از این رو احتمالا هموطنان آتنی‌اش و خودش و سرداران پارسی شگفت‌زده‌ می‌شدند، اگر خبر می‌گرفتند که بیست و شش قرن بعد گروهی در اروپا او را قهرمان جنگ‌های ایران و یونان قلمداد خواهند کرد!

همین تمیستوکلس همان کسی است که از تراژدی «پارسیان» آیسخولوس حمایت مالی به عمل آورد و این بدان معنا بود که دسته‌ی بازیگرانی که این متن را در مراسم دیونوسوس اجرا می‌کردند، از او پول می‌گرفتند و لباس‌ها و آرایه‌های نمایشی‌شان را با پشتیبانی مالی او تهیه کرده بودند.

این موضع سیاسی و رفتار تمیستوکلس البته از باوری قلبی یا تعهدی سیاسی بر نمی‌خاسته و به سادگی فرصت‌طلبی‌ای زیرکانه بوده است. او در ضمن – چنان‌که نزد همه‌ی جاسوس‌ها معمول است- در زمان سیطره‌اش بر آتن از دشمنی با پارسیان داد سخن می‌داد و یک مترجم آتنی که پیام شاهنشاه برای مردم آتن را ترجمه کرده بود را به این خاطر به قتل رساند و شاعری به نام تیموکرئون را به خاطر هواداری‌اش از پارس‌ها از آتن تبعید کرد. با این همه خودش در کشتزاری که از شاهنشاه ایران به عنوان پاداش دریافت کرده بود سال‌ها زیست و همان جا درگذشت و ‌سال‌های بازنشستگی‌اش را برای پروردن دخترش– که آسیا نام داشت- و یادگیری زبان پارسی باستان صرف کرد![27]

پس در سال ۴۶۸ پ.م. وقتی آیسخولوس با دخالت سرداران آتنی از جایزه‌ اول محروم شد و میدان را به سوفوکلس باخت، جناحی سیاسی را نمایندگی می‌کرد و شاعری ساده نبود که در مسابقه‌ای آیینی جایزه‌ای را به ادیبی دیگر واگذار کرده باشد. آیسخولوس نماینده و سخنگوی جناحی سیاسی بوده که با سر و صدای زیاد از دشمنی با پارسیان سخن می‌گفته‌اند و رهبری بخشی از نیروهای محافظه‌کار آتنی را بر عهده داشته‌اند، اما در اصل پارس‌ها را می‌ستوده‌اند و سرداران‌شان پشت پرده با ایشان زد و بند داشته و گماشته‌ی شاهنشاه هخامنشی به شمار می‌آمده‌اند.

در مقابل ایشان جناح دیگری قرار داشته که رهبری‌اش بر عهده‌ی کیمون آتنی بوده است. کیمون نه تنها با دار و دسته‌ی تمیستوکلس و بنابراین آیسخولوس رقابت و کشمکش داشت، که با جناح نیرومند خاندان پیسیستراتوس هم دشمنی نمایانی داشت و این یکی گروهی بود که به شکلی علنی به سیاست پارسیان پیوند خورده بود و توسط حکومت ایران پشتیبانی می‌شد. همین کیمون بود که رهبری دسته‌ای از سرداران را بر عهده داشت و در سال ۴۶۸ پ.م. کاهنان را از حق داوری در مراسم دیونوسوس کنار زد و خود جایزه را به شاعری نوپا و جوان داد که سوفوکلس نامیده می‌شد.

تبارنامه‌ی این کیمون کهتر و زندگینامه‌اش تا حدودی ساختار جناح سیاسی‌اش را نمایان می‌سازد. کیمون مهتر – که گفتیم به دست پیسیستراتوسی‌ها کشته شد – پسری داشت به نام میلتیادس کهتر که در حدود سال ۵۲۰ پ.م. (در هنگامه‌ی جنگ داخلی در قلمرو هخامنشی) به جای برادرش به حکومت شهری تراکی‌نشین به نام خرسونِس رسید. این میلیتیادس با سیاست پارسیان ارتباط داشت. از سویی شهری که که او حکومتش را از خویشاوندانش به ارث برده بود، در قلمرو هخامنشی قرار داشت و تابع شاهنشاه پارسی بود، و از سوی دیگر خودش می‌کوشید ارتباط‌هایی استوار با نیروهای برتر محیطش برقرار کند. به همین خاطر از سویی با هِگِسیپولِه دختر اولوروس (شاه تراکی‌ها) ازدواج کرد و از سوی دیگر وقتی داریوش بزرگ در ۵۱۳ پ.م. برای جنگ با سکاها به اروپای شرقی لشکر می‌کشید، به اردوی او رفت و به خدمت او در آمد.

خاندان میلتیادس بعدها که روحیه‌ی ضد پارسی در آتن رونقی یافته بود، ادعا می‌کردند وی کوشیده پلی که سپاهیان ایرانی بر رود دانوب زده بودند و نگهبانی‌اش را به یونانی‌ها سپرده بودند را ویران کند و به این ترتیب شاهنشاه را در قلمرو سکاها گرفتار سازد. اما به خاطر وفاداری یونانیان دیگر به داریوش در انجام این نقشه شکست خورده است. به احتمال زیاد این ادعا درست نیست و از سویی گذر سپاهیان پارسی به آنسوی دانوب به یک پل بند نبوده و از سوی دیگر چنین نبوده به این سادگی گذرگاهی چنین کلیدی به قبیله‌ای یونانی سپرده شود.

به هر روی آنچه که در تاریخ باقی مانده آن است که این میلتیادس کهتر با سپاهیانش به خدمت شاهنشاه پارسی شتافته و خدماتی که به او سپرده شده را انجام داده است. با این همه آثاری از سرکشی در او نمایان بوده است. چون وقتی چند شهر یونانی با رهبری آتن در ۴۹۳ پ.م. به سارد یورش بردند و روستاها را چاپیدند، او هم در این ماجرا نقشی ایفا کرده بود. طوری که وقتی مردم محلی با یاری پارسیان این ایلغار را پس زدند و برای تنبیه مهاجمان به یونان لشکر کشیدند، میلتیادس هم ناگزیر شد بگریزد و به آتن پناه ببرد.

او یکی از سردارانی است که در درگیری ماراتون رهبری قوای آتنی را بر عهده داشت و کمی بعد هم باز ایلغار مشابهی را به سوی شهر یونانی پاروس رهبری کرد که باز توسط یونانیان وفادار به پارس‌ها پس زده شد و خودش هم در این ماجرا زخمی شد و کمی بعد درگذشت. کیمون پسر میلتیادس، که برکشنده‌ی سوفوکلس در صحنه‌ی سیاسی و فرهنگی آتن بود، نمونه‌ای از سیاستمداران محافظه‌کار و ضدایرانی آتنی از آب در آمد. رفتار سیاسی‌اش هم دنباله‌ی همان بود که پدرش پس از گسستن از پارس‌ها در پیش گرفته بود.

او ناوگانی بسیج کرد، به شهرهای کوچک اطراف حمله برد و دست به غارت اموال مردم و ویران کردن شهرها گشود. چنین رفتاری در آن دوران همتای دشمنی با پارس‌ها بود. چون از مرور کارنامه‌ی جنگی این مرد معلوم می‌شود که سراسر شبه‌جزیره‌ی یونان از شهرهایی وفادار به پارسیان انباشته بوده که در هریک نمایندگانی پارسی و گاه رسته‌ای سرباز ایرانی حضور داشته‌اند.

کیمون آتنی عملیات جنگی فراوانی انجام داد که تقریبا همه‌شان به شکست منتهی شد و دستاورد خاصی برایش به بار نیاورد. با این همه او تبلیغاتی پردامنه را درباره‌ی ماجراجویی‌هایش به راه انداخت و در کتاب «اسطوره‌ی معجزه‌ی یونانی» با مرور اسناد فراوان نشان داده‌ام که تصور امروزین ما از جنگ‌های ایرانیان و یونانیان روایتی پرتحریف و جعل شده است که هواداران وی بر می‌ساختند و در قالب منظومه‌های مذهبی در آیین‌های دینی برای توده‌ی مردم بازگو می‌کردند.[28] تراژدی‌های سوفوکلس را هم باید در این زمینه فهمید و پیوند میان وی و برکشیده شدن سوفوکلس به مرتبه‌ی شاعری طراز اول و مداخله‌اش در روند داوری درباره‌ی سرودهایی دینی از اینجا ناشی می‌شود.

کیمون آتنی از نظر سیاسی و فرهنگی با افلاطون و سایر محافظه‌کاران آتنی هم‌جبهه بود. اینان همه در برابر گسترش نفوذ پارسیان در یونان مقاومت می‌ورزیدند، با سوفیست‌ها و آرای انسان‌مدار و عقل‌گرای ایشان که از قلمرو پارس سرچشمه می‌گرفت، دشمنی می‌ورزیدند و با محورهای مورد نظر دولت هخامنشی یعنی مبارزه با دزدی دریایی، مهار خشونت‌های قومی بین دولت‌شهرها و محدودسازی برده‌داری مخالفت داشتند.

در ۴۶۲ پ.م. وقتی بردگان در اسپارت سر به شورش برداشتند، این کیمون بود که آتنی‌ها را وادار کرد تا نیرویی نظامی برای کمک به برده‌داران اسپارتی گسیل کنند. هرچند اسپارتی‌ها از این که سیاستمداری آتنی به قلمروشان سرباز بفرستند، دل خوشی نداشتند و چون خودشان بر بردگان غلبه کرده بودند، سپاهیان کمکی کیمون را به شکلی توهین‌آمیز پس فرستادند.

کیمون در زمان آغاز درگیری‌ها میان آتن و اسپارت به عنوان یک نیروی خائن و هوادار اسپارت سرشناس بود و به همین خاطر از شهر بیرونش کردند. توکودیدس که خویشاوندی‌ای هم با او دارد، می‌گوید که سرسپردگی او به اسپارت‌ها به اندازه‌ای بود که پسرش را لاکدایمونیوس[29] نام نهاده بود و این اسم از لاکدمونیا گرفته شده که نام دیگر اسپارت است.

کیمون بعدتر باز به آتن بازگشت و ایلغاری دیگر را به قلمرو قبرس رهبری کرد، که آنجا هم بخشی از شاهنشاهی هخامنشی بود و با پاتک نیروهای وفادار به پارسیان روبرو شد و کیمون در همین درگیری‌ها کشته شد. با توجه به زندگینامه‌ی کیمون آتنی، این نکته که او در به شهرت رسیدن سوفوکلس نقشی چشمگیر داشته، معنادارتر می‌شود.

پلوتارک می‌گوید تراژدی‌ای که سوفوکلس در سال ۴۶۸ پ.م. در مراسم دیونوسوسی به صحنه برد و مایه‌ی غلبه‌اش بر آیسخولوس شد، اولین اثر وی بود.[30] اما امروز شواهدی داریم که نشان می‌دهد چنین نبوده و احتمالا او دو سال زودتر (در ۴۷۰ پ.م.) نمایش تریپتولِموس[31] را اجرا کرده است.[32] یعنی از مدتی پیش از اتحادش با کیمون در مراسم مذهبی شهرش نقشی بر عهده داشته و سرودهایی پدید می‌آورده، اما نامدار و کامیاب نبوده است.

شهرت و فراز رفتن او از همان سال ۴۶۸ پ.م. آغاز شد و این مقطعی بود که کیمون و سردارانی که در آتن قدرت پیدا کرده بودند، کاهنان دیونوسوس را از نقش سنتی‌شان خلع کردند و خودشان به جای ایشان برنده‌ی جایزه‌ی نمایش آیینی را انتخاب کردند و سوفوکلس را برتر از همه شمردند. سوفوکلس آشکارا پیش از این تاریخ هم مبلغ شخصی کیمون بوده است. چون می‌بینیم که در سال ۴۸۰ پ.م. یعنی زمانی که نوجوانی هفده هجده ساله بوده، سردسته‌ی گروهی از همسرایان می‌شود که یک سرود شکرگذاری مذهبی (پائیان: )[33] را برای بزرگداشت نبرد سالامیس اجرا می‌کنند.[34]

من در کتاب «اسطوره‌ی معجزه‌ی یونانی» با تحلیل تراژدی‌ها و تاریخ‌های آتنی نشان داده‌ام که نبرد سالامیس به شکلی که گمان می‌رود هرگز رخ نداده و درگیری‌ای موضعی و کوچک بوده که به دستاویزی برای ابراز وجود خاندان کیمون و برتری‌جویی‌ وی بر رقیبان سیاسی‌اش بدل شده است. یعنی داستان سالامیس اصولا با کیمون و کوششهای سیاسی خاندان او پیوند داشته است. با این حساب این نکته جای توجه دارد که یکی از نخستین کسانی که در پراکندن این روایت و بزرگداشت سالامیس کوشیده، سوفوکلس است.

از این نقش مذهبی‌ای که سوفوکلس نوجوان در مراسم پائیان ایفا کرده به نکته‌ی دیگری هم پی می‌بریم، و آن ارادت او به این ایزد فروپایه است. پائیان در اصل نام پزشکی مقدس بوده از کارگزاران آپولون که در کتاب پنجم ایلیاد زخم‌های آرس و هادس را درمان می‌کند. بعدتر در حدود زمان سوفوکلس این نام همچون لقبی برای آسکلِپیوس کاربرد یافت و این همزمان بود با ورود کیش آسکلپیوس به آتن.

جالب اینجاست که خودِ سوفوکلس همان کسی بود که آیین آسکلپیوس را به زادگاهش وارد کرد و این در سال ۴۲۰ پ.م. و زمانی رخ داد که او حدود هفتاد و هفت سال سن داشت. یعنی پیوند میان سوفوکلس با آیین مذهبی خدای شفاگر دیرپا و ریشه‌ای بوده و در سراسر عمرش تداوم داشته است. نقش دینی او در این زمینه چندان پررنگ بوده که پس از مرگش آتنی‌ها به او لقب آیینی دِکسیون[35] را عطا کردند.[36]

با تمام این حرف‌ها نباید پنداشت که جناح‌های سیاسی قدیمی و سخنگویان‌شان در مراسم مذهبی از میدان به در شده و سکوت پیشه می‌کرده‌اند. این را از آنجا در می‌یابیم که می‌بینیم سال‌ها پس از مداخله‌ی کیمون در روند قضاوت مراسم دیونوسوس، وقتی «اودیپ شهریار» بر صحنه رفت، جایزه‌ی دوم در جشن دیونوسوس را به خود اختصاص داد و جایزه‌ی اول را فیلوکلس ربود، که به لحاظ خانوادگی موقعیت ممتازی در جامعه‌ی آتنی داشت و به دار و دسته‌ی آیسخولوس وابسته بود.

مادر فیلوکلس زنی بود به اسم فیلوپاتو که سه عمو و دایی نامدار داشت: آیسخولوس تراژدی‌نویس، کونایگیروس که قهرمان نبرد ماراتون بود و آمینیاس که قهرمان جنگ سالامیس بود. جالب آن که هردوی این جنگ‌ها چنان‌که در «اسطوره‌ی معجزه‌ی یونانی» با تکیه به اسناد یونانی نشان داده‌ام، اصولا بدان شکل رخ نداده بودند و قهرمانانی به این شکل نداشته‌اند یعنی در اینجا با دار و دسته‌ای از سرباز – خنیاگران سر و کار داریم که تقسیم کاری کرده‌اند و برخی‌شان مثل آیسخولوس و فیلوکلس دستاوردهای نظامی خویشاوندان‌شان مثل کونایگیروس و آمینیاس را می‌ستایند و از اغراق و بزرگ‌نمایی و افسانه‌‌سرایی در این مورد هم ابایی ندارند. شاید به همین خاطر است که نویسندگانی مانند ارسطو جایزه‌ی فیلوکلس را معتبر نمی‌دانسته و «اودیپ شهریار» سوفوکلس را برترین تراژدی یونانی می‌دانسته است.

به این شکل تصویری شفاف از جریان‌های سیاسی اصلی آتن قدیم و نیروهای فرهنگی سخنگویشان به دست می‌آوریم. نخست موج پیسیستراتوسی‌ها را داریم که به تعبیری فرهنگ آتنی را آغاز می‌کنند و به آن شکل می‌دهند، بعد دسته‌ی تمیستوکلس را داریم که آیسخولوس سخنگویشان است، و بعد به دسته‌ی کیمون می‌رسیم که سوفوکلس نمک پرورده‌شان محسوب می‌شده است. این موج‌ها البته کمی بعد به شکلی قاطع دگرگون شد و این زمانی بود که سپاهیان پارسی به رهبری سرداری جوان به اسم مردونیه دو بار پیاپی آتن را فتح کردند و خاندانی از هواداران ایران که آلکمنوئید خوانده می‌شد را به قدرت رساندند.

پریکلس و آلکیبیادس که مشهورترین سیاستمداران آتن قدیم هستند به این خاندان تعلق دارند و هردو هم با سیاست پارسیان پیوندهایی نزدیک و گاه متناقض داشته‌اند. اما پیش از پرداختن به نقش این خاندان و ردپایی که در «اودیپ شهریار» به جا گذاشتند، نیک است اگر به زندگینامه‌ی سوفوکلس نیز بنگریم و ببینیم که او چگونه در میانه‌ی این شخصیت‌ها جای می‌گرفته است.

چنان‌که گفتیم، سوفوکلس در محله‌ای به نام کولونوس زاده شد که اقامتگاه یکی از طایفه‌های مشهور آتنی به همین نام بود. پیوندی میان این محله و این طایفه‌ با محافظه‌کاران آتنی برقرار بوده است. این را می‌توان از همسایگی اهالی این قبیله با آکادمی افلاطون دریافت که برخلاف تصور امروزیان، در دوران افلاطون و بسی پس از آن یک پرستشگاه کوچک خانوادگی بیش نبود. داده‌های تاریخی نشان می‌دهد که آکادمی واقعی دوران افلاطون بیش از آن که به دانشگاه‌های امروزین شباهت داشته باشد، یک مرکز آیینی کوچک خانوادگی مثل تکیه‌ها یا مجالس روضه‌خوانی خصوصی بوده است.

در کتاب «افلاطون: واسازی افسانه‌ای فلسفی» نشان داده‌ام که بر اساس متون بازمانده از یونان باستان، افلاطون و وابستگان به آکادمی مخالف نظم نوین پارس‌ها بوده‌اند و نمایندگان جناح محافظه‌کاران آتنی و هواداران سنت بدوی‌تر یونانی محسوب می‌شده‌اند. این محافظه‌کاری در آتن به صورت هواداری از سبک زندگی اسپارتی‌ها نمود پیدا می‌کرده و آکادمی افلاطون هم خاطره‌ی همدستی اشراف آتنی (خویشاوندان افلاطون) با اسپارتی‌ها را در ذهن آتنی‌ها تداعی می‌کرده است. محله‌ی کولونوس و طایفه‌ی سوفوکلس هم بخشی از این شبکه‌ی سیاسی و اجتماعی بوده است.

سوفوکلس به اهمیت سیاسی محله‌اش آگاه بوده و برای آن در آثارش تبلیغ می‌کرده است. در حدی که دیدیم آخرین اثر سوفوکلس تراژدی «اودیپ در کولونوس» نام دارد که در ستایش این محله و با قصد مقدس شمردن معبدی در آن سروده شده است. سوفوکلس این متن را کمی پیش از مرگ خود در سال ۴۰۶ پ.م. پدید آورد، اما پیش از اجرای آن درگذشت و وظیفه‌ی اجرایش بر دوش نوه‌اش افتاد که او نیز سوفوکلس نام داشت و در ۴۰۱ پ.م. این نمایش را بر صحنه برد.

در اهمیت سیاسی محله‌ی کولونوس این نکته بس که وقتی چهارصد تن از اشراف محافظه‌کار آتنی در ۱۹ خرداد سال ۴۱۱ پ.م. یعنی در گرماگرم جنگ‌های پلوپونسی در این شهر کودتا کردند و به هواداری از اسپارتی‌ها قدرت را به دست گرفتند، در معبد پوزئیدون در این محله جمع شدند و درباره‌ی چگونگی اداره‌ی شهر و برخورد با دشمنانشان رایزنی کردند.

سوفوکلس که پرورده‌ی این طایفه و زاده‌ی آن محله بود، در سیاست آتنی هم نقش مهمی ایفا کرده است. او در ۴۴۱ پ.م. یکی از ده سردار آتنی بود که زیر فرمان پریکلس (رقیب سیاسی کیمون) قرار داشت و به امر او با سپاهیانی به ساموس حمله برد.[37] در اواخر عمرش به سال ۴۱۳ پ.م. هم یکی از ناظرانی (پروبولوس)[38] بود که داوری درباره‌ی شکست خرد کننده‌ای که آتنی‌ها تحمل کرده بودند را بر عهده داشت.[39] توضیح آن که در این سال ناوگان آتن در جریان جنگ‌های پلوپونسوس به سیسیل حمله کرد ولی به سختی شکست خورد.[40] سوفوکلس در ۴۴۳ پ.م. هم خزانه‌دار شهر آتن بوده و احتمالا در ۴۴۱ پ.م. یکی از سردارانی بوده که زیر دست پریکلس با ساموسی‌ها می‌جنگیدند.

سوفوکلس با همه‌ی این فعالیتهای اجتماعی و سیاسی سرنوشت چندان درخشانی پیدا نکرد. او که عمر خود را در هواداری از سنت محافظه‌کارانه‌ی یونانی و بزرگداشت قبیله‌گرایی و عشیره‌مداری ساده‌انگارانه‌ی پیشاهخامنشی سپری کرده بود، ‌سال‌های آخر عمرش را به درگیری با پسرانش گذراند که به خاطر عمر دراز او به تنگ آمده بودند و می‌کوشیدند اموالش را تصرف کنند. کشمکش میان شاعر و پسرانش چندان جدی بود که دادگاهی برایشان تشکیل شد و سوفوکلس در آنجا با خواندن بندهایی از «اودیپ در کولونوس» که هنوز اجرا نشده بود، ادعای پسرانش مبنی بر این که پیر و خرفت شده و توانایی اندیشیدن ندارد را باطل کرد.[41]

باید توجه داشت که این درگیری‌های خانوادگی در سوگیری سیاسی خاندان سوفوکلس تاثیری نداشت. مهارت نوشتن تراژدی در این تبار تداوم داشت و پسرش لوفون و نوه‌اش سوفوکلس هم تراژدی‌سرایان نامداری بودند[42] و این نقش مذهبی برجسته‌ی این خاندان در مراسم دیونوسوس را نشان می‌دهد.

سوفوکلس در نود یا نود و یک سالگی درگذشت، در حالی که همچنان در میان مردم آتن از سوی پسرانش به بلاهت متهم بود. پس از مرگش داستان‌های زیادی درباره‌ی علت مرگش سر هم کردند که همگی ساختگی است و به همین کم‌عقلی‌های پیرانه‌سری مربوط می‌شود. مثلا می‌گفتند سعی کرده بندی از آنتیگونه را بدون وقفه بخواند و چون در میانه‌ی کار نفس نکشیده، خفه شده و مرده است! یا می‌گفتند پس از آن که آخرین تراژدی‌اش برنده شد از خوشحالی سکته کرد و مرد.[43]

 

 

  1. در این گفتار ناگزیریم با فشردگی و اختصار بخشی از تاریخ آتن را که اغلب در متون نادیده انگاشته می‌شود، مرور کنم. از این رو به نام و نشان‌های پرشماری اشاره خواهم کرد و بر پیوندهای خانوادگی و سیاسی‌ بسیاری انگشت خواهم نهاد. دانستن این مطالب برای فهم دعوی اصلی‌مان درباره‌ی معنای «اودیپ شهریار» ضرورت دارد و از این رو اندرزم آن است که خواننده‌ی گرامی با این نامهای بیگانه و فشردگی متن بردبارانه برخورد کند.
  2. . Philaidae
  3. . Brauron
  4. . پلوتارک، کیمون، ۴، ۱.
  5. . Green, 1990: 58.
  6. .هرودوت، کتاب ششم تواریخ، بند ۱۰.
  7. . Cimon Coalemus
  8. . هرودوت، کتاب ششم تواریخ، بند ۱۰۳.
  9. .سولون، اشعار، بندهای 9-11.
  10. . پلوتارک، سولون، بندهای 90.5 و 31.5.
  11. . هرودوت، کتاب اول، بندهای 62 و 63.
  12. .البته جریان ماراتون در تعریف جنگ نمی‌گند و در اصل درگیری محلی زودگذری بیش نبود. منابع تاریخی در این مورد و بحثی مفصل در این زمینه را در کتاب «اسطوره‌ی معجزه‌ی یونانی» آورده‌ام.
  13. .هرودوت، کتاب ششم، بند ۱۰۶.
  14. .هرودوت، کتاب هشتم تواریخ، بندهای ۸۴-۹۳.
  15. .پلوتارک، تمیستوکلس، بند ۱۴.
  16. .هرودوت، کتاب نهم تواریخ، بند ۷۳.
  17. .توکودیدس، جنگهای پلوپونسی، کتاب هفتم، بند ۲۷.
  18. .Ameinias
  19. .هرودوت، کتاب هشتم تواریخ.
  20. .آیسخولوس، تراژدی پارسیان، بند ۶۹۵.
  21. . Aristotle, Nicomachean Ethics, 1111a8–10.
  22. . Heraclides of Pontus, 2008.
  23. . Claudius Aelianus, Varia Historia, V. 19.
  24. . Diodorus Siculus, Bibliotheca historica, xi. 27.
  25. .Kopff, 1997: 472.
  26. وکیلی، ۱۳۸۹.
  27. . پلوتارک، تمیستوکلس، بند 5.
  28. وکیلی، ۱۳۸۹.
  29. . Lacedaimonius
  30. . پلوتارک، کیمون، ۸.
  31. . Triptolemus
  32. . Sommerstein, 2007: xi.
  33. . Paean
  34. . McGraw-Hill, Vol. 1, 1984.
  35. . Dexion
  36. .Clinton, 1994.
  37. 1. Schultz, 1836.
  38. . proboulos
  39. .  Lloyd-Jones, 1994: 12–13.
  40. 4. Bowden, 2005.
  41. .  Cicero, De Senectute, 7.22.
  42. . Sommerstein, 2002: 41–42.
  43. . Schultz, 1835: 150–151.

 

 

ادامه مطلب: گفتار ششم، عقده‌ی اودیپ 

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب