گفتار هفتم: خوانش سیاسی از «اودیپ شهریار»
در آغاز تراژدی «اودیپ شهریار» کاهن زئوس از طاعونی که بر تبس غلبه کرده سخن میگوید و اودیپ را به دفع این بلا فرا میخواند. توصیفی که او از اودیپ به دست میدهد در بافتی سیاسی جای میگیرد و اشارههایی را در بر دارد که به حاکمیت سیاسی پارسها بر دولتشهرهای یونانی گره خورده و تصویری از اودیپ به دست میدهد که به رونوشتی محلی از شاهنشاه پارس شباهت دارد.
کاهن زئوس میگوید وی و مردم شهر اودیپ را در جرگهی خدایان جای دادهاند و او در زمینهی برخورداری از بخت، والاترینِ مردمان میدانند و سزاوارترین کس برای این که به امور ایزدان بپردازد. او را کسی میدانند که به شهر کادموس (تبس) آمده و مالیات و سختی را از دوش مردم برداشته و رونق و رفاه را به زندگی مردم هدیه کرده است.[1]
اودیپ هم در پاسخش میگوید که خویشاوندانش را برای رایزنی نزد پوثیا – پیشگوی آپولو در معبد دلفی- گسیل کرده است.[2] معبدی که کانون دینی هواداران ایران در یونان به حساب میآمده و اصولا برکشیده شدن و اعتبار یافتناش مدیون سیاست هخامنشیان بوده است. جالب آن است که لائیوس پدر اودیپ هم زمانی که برای رایزنی با سروش دلفی سفر میکرده با پسرش روبرو میشود و به دست او به قتل میرسد.[3]
اوصافی که دربارهی اودیپ در ابتدای داستان میخوانیم، دقیقا همان است که هرودوت و سایر نویسندگان یونانی برای اشاره به شاهنشاه ایران به کار میگیرند و مشابهش را در تراژدی «پارسیان» از زبان آیسخولوس در وصف داریوش بزرگ میشنویم. یعنی گویی در همان آغازگاه داستان با تصویری بومی شده از یک دولتمرد پارسی سر و کار داریم که اقتداری سیاسی و چیرهدستیای در رویارویی با خدایان دارد و به همین خاطر از سویی مایهی نجات و رفاه مردمان بوده و از سوی دیگر از سوی ایشان ستوده میشود.
پیام سوفوکلس البته روشن است. او میگوید که طاعونی که بر شهر نازل شده اصولا به خاطر حضور همین شخصیت فرهمند بروز کرده، و جانمایهی سخناش آن است که این شخصیت نیکوکار و خردمند و کامیاب در واقع گناهکاری نادان و گمراه است که فجیعترین جرمها و گناهان یعنی پدرکشی و زنانی با محارم را مرتکب شده است.
اشاره به این نکته هم لازم است که مفهوم طاعون در ادبیات کهن یونانی با درک امروزین ما از آن کاملا متفاوت است. یونانیان طاعون را نه یک بیماری واگیردار، که نوعی انتقامجویی موجودات برتر میدانستند. طاعون در تراژدیها حتا نفرینی الهی نیست که به شکلی کور بر جمعیتی نازل شود، بلکه خصومتی شریرانه است که به خاطر سرشاخ شدن انسانی با ایزدی، دامنگیرِ قبیلهاش و خویشاوندانش میشود. از این رو طاعون امری شخصی است که به فردی گناهکار و یاغی قلاب میشود و از آنجاست که آسیب و مرگ را در اطراف میپراکند. به این شکل طاعون در مقام داغ ننگ و نشان ناپاکی، همچون نوعی گواه برای افشا کردن حقیقتی شرمآور نیز کارکرد دارد. یعنی نیرویی است که رازها را فاش میسازد و هویتها در سایهاش برملا میشوند، و این شاید نتیجهی جامعهشناختی طاعون پلوپونسوس و اثر آن در جناحهای سیاسی آن روزگار باشد. باید این زمینهی تاریخی و فرهنگی اشاره به طاعون را در ابتدای «اودیپ شهریار» بخوانیم و بفهمیم.
اگر چنین کنیم، در مییابیم که آغازگاه این تراژدی یک جبههگیری آشکار و تند و تیز در برابر هواداران سیاست پارسی در آتن است. اودیپ شاه تبس –متحد پارسیان در جنگ پلاته- همچون شاه هخامنشی وصف میشود و آنگاه مقصر اصلی طاعونی قلمداد میشود که بر مردم شهرش تاخت و تاز میکند. روشن است که سوفوکلس نه تنها خود بخشی از زندگی سیاسی آتن روزگار خود بوده، که آثار خود را نیز در بافت همین کشمکشها و جبههآراییها تولید میکرده و بر صحنه میبرده است. از این رو انتظار داریم به همان ترتیبی که نمادهای سیاسی وابسته به ایران و مضمونهای سیاسی و فلسفی برآمده از قلمرو شاهنشاهی را در اثرش میبینیم، اشارههایی صریح به شخصیتها و بازیگران اجتماعی زمانهاش را هم در سطرهای این تراژدی ببینیم.
خوانش آثار سوفوکلس به مثابه متونی سیاسی البته پیشینهای و قدمتی دارد و متونی درخشان در این زمینه تولید شده است. برای نخستین بار ساموئل ماسگرِیو[4] استاد بزرگ و پیشگام در ادبیات یونانی بود که در دههی ۱۷۷۰.م اثر مشهور خود را منتشر کرد و در آن استدلال کرد که تراژدیهای سوفوکلس از سیاست روز آتنیها تاثیر پذیرفته و در آن به نقش مهم آلکیبیادس اشاره کرد، که سیاستمداری محبوب، جنجالی و بسیار زیرک بود که آخر سر معلوم شد گماشتهی ایرانیها بوده و در زمانی که به سوی قلمرو پارس میگریخت، به دست دشمنانش به قتل رسید. به تازگی مایکل ویکِرز در کتاب زیبایش – «سوفوکلس و آلکیبیادس» – همین خط استدلال را پیشتر برده و نشان داده که به احتمال زیاد انگارهی اودیپ در آثار این سراینده با الهام از شخصیت آلکیبیادس برساخته شده است.[5] برداشت کلی این نویسندگان به نظرم درست است. یعنی یکی از شخصیتهایی که لنگرگاه پیکربندی سیمای اودیپ در تراژدیهای سوفوکلس است، به احتمال زیاد آلکیبیادس بوده است. ویکِرز همچنین در کتاب خواندنیاش گواهانی برای به کرسی نشاندن این نکته گرد آورده که آلکیبیادس در باقی آثار ادبی دوران کلاسیک یونان هم شخصیتی کلیدی بوده و بسیاری از ارجاعها و اشارههای تراژدینویسان و ادیبان به او مربوط میشده است.[6]
شخصیت دیگری که اغلب نادیده انگاشته شده، پیسیستراتوس است که به همین ترتیب نامزد خوبی برای سرمشق اولیهی اودیپ محسوب میشود. او نیز مثل اودیپ لقب شهریار/ جبار (تورانوس) را یدک میکشد و مثل او نگهبان شهر از آفتها و خطرات بوده و دوستان و دشمنانش در این مورد توافق داشتند که زیرک و هوشمند و داناست و از این تواناییها برای دستیابی به قدرت سیاسی بهره جسته است؛ و همهی اینها به جلوهای از اودیپ میماند.
اما در زمان سروده شدن «اودیپ شهریار» و به نمایش درآمدناش خاندان پیسیستوراسیها کمابیش برافتاده بود و خاندان آلکمنوئیدها در مقام هوادار پارسیان جایگزین آن شده بود. قهرمان نامدار این خاندان جوانی جنگاور و زیبارو و جنجالآفرین بود به نام آلکیبیادس که سقراطِ همجنسباز زمانی عاشق دلخستهاش بود و افلاطون که گرایشی مشابه داشت دو رسالهاش را به نام او نوشته است.
آلکیبیادس از سویی به خاندان آلکمنوئید تعلق داشته که نیرومندترین خاندان اشرافی هوادار پارسیان در آتن بوده، و از سوی دیگر به خاطر روابط نزدیک و صمیمانهاش با اسپارتیها شهرتی داشته است. نام او خاستگاهی اسپارتی دارد و پرورندگانش و دایهاش اسپارتی بودهاند و رفتار و کردار او نیز گاه به اسپارتیها شباهت پیدا میکرده است. چنانکه میگویند مانند اسپارتیها خدمتکارانش را با چماق کتک میزد و یک بار هم یکی از آنها را وحشیانه به همین شکل به قتل رساند.[7]
به خاطر همین ارتباطش با اسپارتیها و در ضمن رسواییهایش در سپهر سیاسی است که ویکرز میگوید پولیفِموس – سیکلوپسی که در اودیسه با اولیس جنگید – نمادی از همین آلکیبیادس بوده است. پولیفموس به یونانی یعنی «پرآوازه» و یعنی کسی که اسمش زیاد بر سر زبانهاست و این دقیقا با وضعیت آلکیبیادس همخوانی دارد. او نیز مانند پولیفموس که زادهی پوزئیدون بود و خود را خدا میشمرد، مدعی نسب بردن از زئوس بود و افتخاراتی دینی شبیه به زادگان خدایان را از همشهریاناش دریافت کرد.[8]
اگر قدری ریزهکاریها بنگریم، برخی از جزئیات شخصیتی این دو نیز به هم شباهت دارد. اشتهای پولیفموس برای خوردن لبنیات انگار به مذاق غذایی آلکیبیادس شبیه باشد، این که غول یک چشم در روایتی ثروت (پلوتوس) را خدای خود میداند، به آزمندی و پولدوستی این سیاستمدار میماند، و به ویژه خلق و خو و اطوار و عادات غیرعادی هردو و خودخواهی و لذتجوییشان و میلشان برای برخورداری از لذتهای جنسی غیرعادی و افراطی – از جمله خودارضایی و زنای با محارم – به شکلی همسان در متون منعکس شده است.[9]
ناگفته پیداست که اینها صفاتی است که از سوی دشمنان آلکیبیادس به او منسوب شده و بعدتر پلوتارک با تکرار کردناش آن را تثبیت کرده است. احتمالا این تصویر اغراقآمیز و منفی از وی نادرست و تحریفآمیز است، وگرنه توجیهی پیدا نمیکند که چگونه در دوران خودش و در اوج درگیریهای آتن و اسپارت تنها دولتمردی بود که تا این اندازه نزد اهالی هر دو شهر محبوب و با نفوذ بود که میتوانست به نوبت به رهبری سپاهیان هر دو شهر برسد.
همچنین از اشارههای افلاطون روشن است که او مردی بسیار باهوش و به نسبت دانا بوده و گفتارهای منسوب به او در همهی متون پیچیده و سنجیده است و به جملات بازمانده از سوفیستها شباهت دارد. شاید به همین خاطر بوده که سقراط در همان دورهای شیفتهی او بود، که میکوشید در جرگهی سوفیستها جایی برای خود پیدا کند.
وقتی به تبلیغات سیاسی محافظهکاران آتنی بر ضد آلکیبیادس مینگریم، گویی با سایهای از اودیپ روبرو میشویم. چون بسیاری از ویژگیهای اودیپ در او نیز نمایان است. مثلا در کنار این نکته که یکی از معناهای اودیپ «لنگ» است، و با توجه به تاکید سوفوکلس بر این که او را در کودکی از پاهایش با بند آویخته بودند و به همین خاطر پاهایی متورم داشته، این گزارش معنادارتر میشود که آلکیبیادس را نیز مخالفانش با لقب لنگ میشناختهاند. او احتمالا به خاطر زخمی که در جنگ پوتیدیا (۴۳۲ پ.م.) برداشته بود، موقع راه رفتن لنگر بر میداشت و قدم برداشتناش ناموزون بوده، طوری که نوبتی پسر خودش راه رفتناش را از روی ریشخند تقلید کرد.[10]
بخشی دیگر از اتهاماتی که به آلکیبیادس زده میشد، او را از سویهی جنسی به اودیپ شبیه میکند. او مردی بسیار زیبارو بوده و به همین خاطر عاشقان دلخستهی زیادی از میان زنان و مردان آتنی داشته است. چندان که به روایت دیوگنس لائرتیوس «وقتی نوجوان بود شوهران را از بستر زنانشان دور میکرد، و وقتی مردی کامل شد زنان را از بستر شوهرانشان!»[11]
این شهرت آلکیبیادس به بیبندوباری مقدمهی اتهاماتی تندتر در همین راستا بود که دشمنان سیاسیاش به او وارد میآوردند، و تصویری همسان با اودیپ را به دست میدهد. مثلا آنتیستنس که شاگرد سقراط بود و به جناح سیاسی رقیب دموکراتها تعلق داشت، نوشته که آلکیبیادس چندان بیشرم بود که با «مادر خود به بستر رفت و همچنین با خواهرش و دخترش هم، چون که از پارسها تقلید میکرد».[12]
در این گزاره، البته سنت زنای با محارم که میان خاندان سلطنتی مصر رایج بوده به پارسها نسبت داده شده که نادرست است. اما باید توجه داشت که در زمان گفته شدن این سخن، مصر استانی در کشور پارس (ایران) بوده و سنتهای محلیاش برای یونانیان آشناتر از شیوهي پارسیها بوده است. روشن است که این تعبیر براساس پیوند سیاسی آلکیبیادس با پارسها برساخته شده و آنتیستنس شرمآورترین سنت جنسیای که در قلمرو زیر فرمان پارسها وجود داشته را با قدری اغراق به آلکیبیادس نسبت داده است. جالب آن که مهمترین رسالهای که آنتیستنس در آن به زندگی آلکیبیادس پرداخته «کوروش» نام دارد.
این نکته هم جای توجه دارد که سوفوکلس در همین سالهای تاخت و تاز آلکیبیادس در آتن، نقشی فعال در سیاست شهرش ایفا میکرده است. او به مقام پروبولوس برگزیده شد که ویژهی مردان بالای چهل ساله بود و در شرایط بحرانی با اختیارات زیاد به شماری معدود سپرده میشد چون محدودیتی زمانی نداشت، سمتی الیگارشیک محسوب میشد.[13]
چنانکه گفتیم در سال ۴۱۱ پ.م. چهارصد تن از جنگاوران نخبهی آتنی که طبقهی اشراف را تشکیل میدادند و محافظهکارانی ضددموکرات بودند، مکان مرسوم برای گردهماییها و تصمیمگیریهای سیاسی (جایی به اسم پنوکس[14])، را وا نهادند و در کولونوس که محلهی قبیلهی سوفوکلس بود و معبد پوزئیدون در آن برایشان مقدس بود، جمع شدند و در واقع با نوعی کودتا قدرت را در آتن به دست گرفتند.[15]
اغلب چنین تصور شده که سوفوکلس با این گروه دشمنی داشته است، چون منصب پروبولوس که وی به آن تعلق داشت به دست چهارصد تن الغا شد. اما دربارهی تقابل میان این دو شاید اغراقی رخ نموده باشد. سوفوکلس درست مانند چهارصد تن به جبههی محافظهکار آتنی تعلق داشت و با توجه به آن که ایشان در محلهی کولونوس ریشه داشتند و مقرشان معبد پوزئیدون در اینجا بوده، احتمالا بسیاریشان خویشاوند وی بودهاند.
سوفوکلس پس از به قدرت رسیدن این گروه هیچ آسیبی ندید و به سرودن تراژدی ادامه داد و جایگاه اجتماعی ممتاز خود را حفظ کرد و در «اودیپ در کولونوس» هم که پس از این واقعه نوشته شده لحنی خوشبینانه و مثبت میبینیم. در این اثر دیرهنگام چنین میبینیم که اودیپ که نمایندهی آلکیبیادس و جناح هوادار پارسها بود، خوار و خفیف و ناتوان شده و به سروری اشراف آتنی – متبلور در قالب تسئوس- تن در داده است.
کمی پس از زمانی که سوفوکلس تراژدی «اودیپ در کولونوس» را نوشت و به پایان عمر خود رسید، آلکیبیادس بار دیگر به آتن بازگشت و همچون قهرمانی با استقبال مردم روبرو شد و جناح محافظهکار اشرافی را در هم شکست. اما دولتش مستعجل بود و در پاییز سال ۴۰۷ پ.م. بار دیگر از آتن گریخت و به خرونِسوس در تراکیه پناه برد. طبقهی حاکم آتنی در بهار سال ۴۰۶ پ.م. همهی اموال او را مصادره کرد و کمی بعدتر وقتی سردار آتنی گریزپا میکوشید خود را به قلمرو پارسها برساند، به دست دشمنانش به قتل رسید.
یکی از شخصیتهای کلیدی در این میان، که سرگذشتاش پرتوی بر روابط سیاسی پیچیدهی این دوران میاندازد، کریتیاس دایی افلاطون است. این احتمالا همان کریتیاسی است که افلاطون در آثارش از او یاد کرده و اسم او را بر یکی از کتابهایش نهاده است. دربارهی این شخص البته اختلاف نظرهایی میان پژوهندگان وجود دارد. برخی قاطعانه او را چهرهای تاریخی میدانند.[16] در حالی که برخی دیگر او را به مجموعهای ساختگی از چند شخصیتِ متفاوت تشبیه میکنند.[17]
نخستین شارحان افلاطون -از جمله پروکلوس- کسی که رسالهی کریتیاس به نامش نوشته شده را دایی افلاطون، یکی از دوستان نزدیک سقراط و یکی از اعضای گروه بدنامِ سی تن جبار میدانستند[18] و تا قرن بیستم همه در مورد درست بودن این گزارش همداستان بودهاند.[19] نخستین کسی که با این فرضیهی جا افتاده مخالفت کرد، برنت بود.[20] او به این نکته اشاره کرد که در متن تیمائوس میخوانیم که کریتیاس -دایی افلاطون- پدربزرگی همنام خود داشته است. از این رو برخی از مورخان امروزین معتقدند که این کریتیاسِ سخنگو، پدربزرگ کریتیاس جبار است.[21] دلیل این فرض آن است که سولون یعنی راوی اصلی داستان آتلانتیس بین سالهای ۶۳۸ تا ۵۵۸ پ.م. زندگی میکرده و نمیتوانسته ماجرا را برای خودِ کریتیاس (۴۰۳-۴۶۰ پ.م.) که دو نسل از خودش جوانتر بوده، تعریف کرده باشد.
اما در متون افلاطونی جایی نمیبینیم که کریتیاس مستقیما با سولون سخن گفته باشد.[22] برعکس، در رسالهی «تیمائوس» به روشنی میبینیم که افرادِ حاضر همگی همنسل سقراط هستند و کریتیاس هم در جایی سخنی را از پدربزرگِ همنامش نقل میکند.[23] در خودِ رسالهی «کریتیاس» هم باز به «پدربزرگ» اشارهای میبینیم.[24] بنابراین واسطهی نقل قول از سولون، کریتیاسِ پیر بوده، که موضوع را برای نوهی همناماش تعریف کرده و اوست که در رسالهی افلاطون حضور دارد. نتیجه آن که احتمالا گزارش باستانی پروکلوس درست است و باید مقصود از کریتیاس، همان جبار مشهور و دایی افلاطون بوده باشد.[25] این فرض البته با ناهمزمانیهایی همراه است، اما نباید از یاد برد که چنین بیدقتیهایی در جفت و جور کردن زمانها در آثار افلاطون زیاد دیده میشود.[26]
با این فرض که کریتیاس افلاطونی همان دایی نامدار او و رهبر سی تن جبار بوده، تصویری دقیقتر و روشنتر از او به دست میآید و پیوندهایش با آلکیبیادس نیز روشنتر میشود. او همسن و سال آلکیبیادس و دوست نزدیک وی بود. در سال ۴۲۷ پ.م. وقتی که گرگیاس سوفیست به آتن آمد، هردوی این جوانان نزدش رفته و شاگردش شدند. بعدتر همو بود که بازگرداندن آلکیبیادس از تبعید را به آتنیها پیشنهاد کرد[27] و وقتی دوستش به زادگاهش بازگشت، شعری در مدح وی سرود و برایش خواند.
اینها همه به زمانی مربوط میشد که آلکیبیادس زیرک موفق شده بود اتحادی میان جناح محافظهکار و دموکرات ایجاد کند و همچون قهرمان هردو جبهه در میانهی شکاف خونینشان جایگاهی شکننده برای خود به دست آورد. اما پس از واپسین تبعیدش از آتن، کریتیاس از او رویگردان شد و حتا در دشمنی با او چندان پیش رفت که در ۴۰۴ پ.م. پیشنهاد کرد کسانی را بفرستند و او را به قتل برسانند[28] و چه بسا که در ادامهي همین برنامه آلکیبیادس کشته شده باشد.
کریتیاس در زمانی که این حکم را صادر میکرد تقریبا رهبر دستهی موسوم به سی جبار بود که آتن را با پشتیبانی اسپارتیها گرفته بودند و دست به کشتار دشمنانشان و غارت خانوادههای دموکرات گشوده بودند. تیمائوس – دایی دیگر افلاطون – هم در میان این سی تن حضور داشت و در این هنگام افلاطون جوان احتمالا هوادار این جریان بوده است.
بعدتر هم که سالها از مرگ این دو میگذشت و هردو به خاطر جنایتهایشان بدنام شده بودند، افلاطون همچنان به قدری نسبت به ایشان ارادت داشت که دو رسالهی خود را به اسم ایشان کریتیاس و تیمائوس نامید. سوفوکلس نیز نمکپروردهی همین کریتیاس بود و تسئوس شاه اساطیری آتن که در «اودیپ در کولونوس» ظاهر میشود و شاه نابینای تبس را در پناه خود میگیرد، احتمالا جلوهای دراماتیک از کریتیاس دایی افلاطون بوده است. [29]
کریتیاس در اردیبهشت سال ۴۰۳ پ.م. درگذشت و مرگش یکی از عواملی بود که غلبهی مجدد نیروهای دموکرات بر اشراف را ممکن ساخت، که چند ماه بعد رخ نمود و سیاستمدارانی آشتیجو و نرمخو را بر شهر حاکم ساخت. در این بافت این نکته معنادار است که نمایشنامهی «اودیپ در کولونوسوس» که آشتی رهبر جناح دموکرات (اودیپ/ آلکیبیادس) و رهبر جناح اشرافی (تسئوس/ کریتیاس) را نشان میداد، پس از مرگ سوفوکلس در اولین مراسم جشن دیونوسوس (در سال ۴۰۱ پ.م.) بر صحنه رفت و قاعدتا برای آتنیها معنای سیاسی روشنی داشته است.
با مرور این دادههای تاریخی، روشن میشود که داستان «اودیپ شهریار» گذشته از لایههای روانشناختی و اساطیریاش، یک داربست سیاسی استوار و صریح هم داشته که به طور مستقیم با سیاست روز آتن و موضعگیری سوفوکلس در مقام دولتمردی محافظهکار پیوند میخورده است. سوفوکلس در این جایگاه سیاسی خویشاوند و دوست و همجبههی جناح محافظهکار آتنی بوده که کریتیاس دایی افلاطون یکی از رهبران مهماش محسوب میشده و خود افلاطون جوان از هوادارانش و سقراط نامدار سخنگو و نظریهپردازش بوده است.
در این بافت سیاسی و در پیوند با نفوذ سیاسی و فرهنگی پارسیان بوده که سبک ادبی تراژدی شکل گرفته، و این نکتهایست که تقریبا در همهی پژوهشهای امروزین دربارهی ادبیات کلاسیک یونان نادیده انگاشته میشود، شاید به آن خاطر که نوعی «پارسکوری» و آبمروارید مطالعاتی دربارهی ایران باستان در میان پژوهشگرانِ شیفتهی یونان وجود داشته و دارد، که باعث میشود آتن را با یونان یکی بگیرند و سرزمینهای یونانینشین که استانهایی از دولت هخامنشی بودهاند را اصولا نبینند و در پی این خطاهای پی در پی، آثار یاد شده را نیز منفک از زندگینامهی آفرینندگانشان و بیربط به زمینهی اجتماعی ظهورشان بخوانند و بفهمند.
تراژدیهای سوفوکلس و آثار افلاطون در این بستر تاریخی گفتمانی ویژه بوده که در میان صداهای گوناگون آن روزگارِ آتن، بر بقیه غلبه پیدا کرده و در گذر زمان خود را تکثیر کرده و امروز همچون آوای غالب و کلاسیک حاکم بر یونان باستان وانموده میشود. این نکتهی تاریخی را باید دریافت که آتن در زمان زندگی سوفوکلس جامعهای پیچیده و در حال گذار بوده که فرهیختهترین استادانش سوفیست و نامدارترین سیاستمداراناش هواداران سیاست هخامنشیان بودهاند.
اما در میان این صداهای ناهمساز و واگرا، یک جناح که از نظر سیاسی محافظهکار و از نظر عملیاتی خشن و خونریز بود به قدرت رسید و این همان بود که مخالفتش با ایدهی ارادهی آزاد انسانی را در قالب تراژدی و دشمنیاش با کنشگریِ «من»های مستقل از عشیره و قبیله را در چارچوب گفتمان فلسفی سقراط-افلاطون صورتبندی میکرد؛ و آن هردو ایدههایی بودند که خاستگاهی ایرانی داشتند و در فلسفهی زرتشتی و سیاست کوروشی ریشه داشتند و تازه در آن دوران به آتن وارد شده بودند.
امروز ما وقتی به «اودیپ شهریار» مینگریم، آن را همچون اثری ادبی و مستقل میخوانیم و میفهمیم. بی آن که دریابیم سرایندهاش سیاستمداری با سوگیریهای سیاسی ویژه بوده، و اثرش را برای اجرا در مراسمی مذهبی تنظیم کرده، و گوشهای از گفتمانی سیاسی-دینی را نمایندگی میکرده که افلاطون و کریتیاس بخشهایی دیگر از آن محسوب میشدهاند. گفتمانی قبیلهگرا، خشن، سرکوبگر و مخالف با ارادهی آزاد انسانی، که به زودی در قالب دین مسیحیت دوباره خود را صورتبندی کرد و از میان تمام گفتمانهای جاری در آتن عصر هخامنشی، همین شبکهی ویژه را برگزید و تا روزگار ما حفظ کرد.
- . Sophocles, Oedipus Tyrannus.40-30 ↑
- . Sophocles, Oedipus Tyrannus, 70. ↑
- . Sophocles, Oedipus Tyrannus,115-114 ↑
- . Samuel Musgrave ↑
- . Vickers, 2008: 34-47. ↑
- . Vickers, 2008: 92-93. ↑
- . پلوتارک، آلکیبیادس، ۳، ۱. ↑
- .پلوتارک، آلکیبیادس، ۱، ۱۲۱. ↑
- . Thycydides, VI, 28, 1. ↑
- . پلوتارک، حیات مردان نامی، آلکیبیادس، ۱، ۸. ↑
- . Diogenes Laërtius, 4. 49. ↑
- . Antisthenes, V, 63 (In: Athenaus, 1865). ↑
- . Vickers, 2008: 95. ↑
- . Pnyx ↑
- . Thycydides, VIII, 67, 2. ↑
- . Kranz, 1967: 343. ↑
- . Thesleff, 1982: 190. ↑
- . Proclus, Commentary on Plato’s ‘Timaeus’, I: 70, 21-24; Plato, Timaus, 20a. ↑
- . Wilamowitz-Moellendorf, 1919: 466. ↑
- . Burnet, 1914: 338. ↑
- . Cornford, 1937: 1; Welliver, 1977: 50-57; David, 1984: 38; Labarbe, 1989/90; Morgan, 1998: 101. ↑
- . Burnet, 1914: 328; Nails, 2002: 106–7; Taylor, 1928: 23. ↑
- . Plato, Timaeus, 20e. ↑
- . Plato, Critias, 113a. ↑
- .Thesleff, 1982: 189; Bichler, 1986: 75; Pančenko, 1990: 135-148; Mattéi, 1996: 253; Iannucci, 2002: 3-11. ↑
- .Zeller, 1873: 79-99. ↑
- .پلوتارک، آلکیبیادس، ۳۳، ۱. ↑
- .پلوتارک، آلکیبیادس، ۳۸، ۵ و۶. ↑
- . Vickers, 2008: 97-98. ↑
ادامه مطلب: گفتار هشتم، من و نهاد
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب