گفتار دوم: عیسی و مغان
بد نیست پرسشهایمان را با موضوع اصلی این نقاشی آغاز کنیم. مضمون «مغان» در هنر مسیحی اروپا قدری غیرعادی مینماید. چون با توجه به کشمکش دایمی امپراتوری روم مسیحی و ساسانیان و دولتهای بعدی ایرانی، عجیب است که اروپاییان مسیحی مدام در آثار هنریشان به خردمندان ایرانی غیرمسیحی ارجاع میدهند. مثل آن است که در نقاشیهای مذهبی اسلامی جایگاهی مرکزی به کشیشان داده شود، یا در نقاشیهای تائوئیستی چین مدام چند آخوند مسلمان ببینیم.
اصولا در هنر مذهبی اصراری هست بر خلوص و یکپارچه دانستنِ امر قدسی، و به همین خاطر شخصیتهای وابسته به ادیان دیگر و نمایندگان خدایان بیگانه همیشه در حالتی خوار و فروپایه بازنموده میشوند. در این معنا خلق چنین شاهکاری بر اساس داستان مغان، و اصولا وجود مضمون «ستایش مغان» در هنر مسیحی اروپایی جای کنجکاوی دارد.
برای فهم جایگاه مغان در دین مسیح، باید نخست تاریخ این دین را بسیار فشرده مرور کنیم. عیسای تاریخی مردی از اهالی ناصره بود که در ابتدای قرن اول میلادی در سرزمینی توفانزده و باستانی زاده شد که بخشی جدایی ناپذیر از حوزهی تمدن ایرانی محسوب میشد و میشود، اما در آن مقطع زمانی توسط ارتشهای رومی تصرف شده بود، و میشود!
منطقهی آسورستان که ناصریه و یهودیه در جنوب غربیاش جای گرفته، در جنگهای دیرپای ایران و روم همچون ایستگاهی برای قوای مهاجم رومی عمل میکرد و یکی از مهمترین آماجهای امپراتورانی بود که به شرق لشکر میکشیدند. رومیان در بندرگاه انتاکیه و شهر قیصریه پایگاههایی نظامی داشتند که سرسختانه از آن دفاع میکردند. هجومهای پیاپی رومیان به قلمرو ایران زمین از قرن دوم پ.م با ورودشان به قلمرو بالکان شرقی و آناتولی آغاز شد و تا قرن اول میلادی به جایی رسید که بخش مهمی از آناتولی و حاشیهای از آسورستان را اشغال کرده بودند.
قلمرو شاهنشاهی اشکانی در حدود زمان زایش مسیح: کشور ایران از دل ایرانشهر (سبز تیره) و قلمروهای تابع پیرامونی (سبز روشن) تشکیل میشد. پیشروی رومیان به تسخیر مصر و مناطقی محدود در آسورستان منتهی شد که گرداگردش کاپادوکیه، خسروان (اوسروئنه) و امیرنشینهای سوری و عرب (اعداد ۲-۵) قرار داشتند و تابع شاهنشاهان اشکانی بودند.
هدف اصلی رومیان البته تسخیر مناطق کوهستانی و دوردست آناتولی یا بیابانهای آسورستان نبود و از این مناطق همچون ایستگاهی برای استقرار ارتشهای عظیمشان بهره میجستند و میکوشیدند به درون ایران زمین رخنه کنند و شهرهای بزرگ و ثروتمند این قلمرو تمدنی را غارت کنند. نخستین شهر سر راهشان، یعنی آماج اصلی حرص و آزشان، تیسفون بود که تقریبا همهی حملهها بدان سو انجام میشد.
از سوی دیگر نیروهای ایرانی مدام قوای مهاجم رومی را دفع میکردند. با شدتی که جنگهای ایران و روم را میتوان در یک الگوی تکرار شونده خلاصه کرد که عبارت است از حرکت پیاپی ارتشهای بزرگ رومی به قلمرو ایران زمین و کشتار شدنشان در آنجا. تلفات نظامی رومیان در خاک ایران به تنهایی بیش از کل تلفاتی است که در سراسر قلمرو پهناور خود در نبرد با اقوام و ستیز با جبهههای گوناگون تحمل کردند.
نتیجهی این جنگها بر خلاف تصور مرسوم و برداشت منعکس در کتابهای عمومی تاریخ، «برابری نیروی دو امپراتوری» و «فرسودگی هر دو دولت ایران و روم» نبود. بلکه برعکس، به شکلی قاطع و روشن ایرانیان پیروز و رومیان مغلوب بودند. حدود یک سوم کل امپراتورانی که بر روم فرمان راندند، هنگام حمله به ایران یا در جریان بازگشت از این حمله به قتل رسیدند،[1] در حالی که هیچ شاهنشاه ایرانی در این جنگها از پای در نیامد. تلفات عظیم چند ده هزار نفره برای ارتشهای رومی که پایشان را از خطوط مرزی پیشتر میگذاشتند امری عادی و تکرار شونده بود. در حالی که ارتشهای ایرانی –که بسیار کوچکتر- هم بودند، به ندرت تلفاتی میدادند که اصلا با کشتگان رومی قیاسپذیر نبود. دودمانها در روم با شعار حمله به ایران بر سر کار میآمدند و در جریان این حملهها منقرض میشدند. در حالی که دودمانهای بسیار پایدار اشکانی و ساسانی به کلی نسبت به این حملهها به جبههی غربیشان بیتفاوت بودند و هیچ فروپاشی دودمانی که علتش رومیان باشند را در تاریخ ایران سراغ نداریم.
در چشمانداز بلند مدت هم روشن است که رومیان بازنده و ایرانیان برندهی این جنگها بودند. چون امپراتوری روم تجزیه شد و ایرانیان در نهایت پس از ظهور اسلام نخست مصر و آناتولی و بعد اروپای شرقی را گرفتند. رومیان در اوج هجومهایشان هرگز نتوانستند در آنسوی خط فرات پایگاهی استوار پیدا کنند. در حالی که دولتهای مسلمان و پارسیزبان سلجوقی و عثمانی نخست آناتولی و بعد سراسر اروپای شرقی را فتح کردند و تا نزدیکی وین پیشروی کرد.
دیوارنگارهی امپراتور تیتوس در رم که غارت معبد اورشلیم به دست رومیان را نشان میدهد، حدود ۷۰.م
قلمرو اشغال شده توسط رومیان در دوران زندگی عیسی مسیح که توسط خاندان دستنشاندهی هیرود اداره میشد.
عیسای ناصری در آغاز این تاریخ پرتنش و دقیقا در میانهی جغرافیای پرتلاطم این درگیریها زاییده شد. فارغ از مسائل متافیزیکی، دربارهی موضعگیریها و فعالیتهایش در مقام شخصیتی تاریخی بحثها و پژوهشهای بسیاری انجام شده است. چکیدهی این بحثها آن است که عیسای ناصری بیشک رهبری یک فرقهی محلی کوچک یهودی را بر عهده داشته، با حاکمیت رومیان سر ناسازگاری داشته، و در نهایت هم به دست ایشان اعدام شده است. پیروان اصلیاش هم به همین ترتیب طی سالهای بعد اغلب به خاطر تبلیغ آیین او و دشمنی با رومیان به همین سرنوشت دچار شدند.
شورشهای پراکنده و مقاومت شکنندهی مردمی در برابر اشغالگران رومی در دوران زندگی مسیح و پیروان اولیهاش سرکوب شد و به جنبشهای نظامی گستردهتری ارتقا یافت. یهودیان در سال ۶۶.م اولین شورش بزرگ خود را آغاز کردند که تا ۷۳.م به درازا کشید. این شورش شاخهای محلی از جنگهای ایران و روم بود که دقیقا در همین سال ۶۶.م آغاز شده بود. سردار رومی پمپی که قصد دستاندازی به خاک ایران را داشت با پاتک نیروهای اشکانی به رهبری شاهنشاه فرهاد سوم روبرو شد و شکست خورد و رومیان از میانرودان و ارمنستان رانده شدند.
شورش یهودیان همزمان با این نبردها به روشنی بخشی از مقاومت اقوام ایرانی در برابر هجوم رومیان بوده و این از شگفتیهای علم تاریخنگاری است که امروزه طوری روایت میشود که گویی کشوری مستقل به اسم یهودیه وجود داشته که بیارتباط با ایران و نبردهای فرهاد سوم جداگانه سر به شورش برداشته است. در حالی که با مرور نقشهی نبردها روشن است که با جنگی تدافعی در برابر رومیان سر و کار داریم و یهودیه بخشی از این میدان جنگِ یکپارچه بوده است.
هرچند در نهایت ارتش پارت رومیان را از بخش عمدهی قلمروی که اشغال کرده بودند بیرون راند، اما در نهایت نتوانست پایگاه ایشان در یهودیه را ریشهکن کند. در ابتدای کار شورش حدود بیست هزار یهودی و بیست هزار اِدومی لطمهای بزرگ به مهاجمان وارد آورد. اما رومیان یک ارتش عظیم شصت هزار نفره برای جنگ با اشکانیان وارد میدان کرده بودند که پس از شکست خوردن به سمت یهودیه بازگشت و سرکوب این مردم را آماج خود قرار داد. یهودیان و ادومیها شجاعانه جنگیدند و بیش از بیست هزار رومی را از بین بردند. اما در نهایت شکست خوردند و تلفاتشان خرد کننده بود. رومیان در عمل به نسلکشی مردم منطقه روی آوردند و حدود یک نیم میلیون نفر را کشتار کردند و بین نود تا صد هزار نفر را به بردگی گرفتند.
آنگاه در سال ۱۱۵.م امپراتور ترایانوس به ایران لشکر کشید و تا نزدیکی تیسفون پیشروی کرد. باز اشکانیان پاتکی موفق زدند و نیروهای رومی را از بیرون راندند. همزمان بار دیگر شورشی در پشت سر رومیان برخاست که در آن چند ده هزار تن از مردم روستایی شرکت داشتند. دامنهی این شورش فراتر از یهودیه بود و قبرس و شمال مصر و کورنه را هم در بر میگرفت. رومیان بار دیگر در میانرودان وادار به عقبنشینی شدند، و انتقام خود را از مردم مرزنشین گرفتند. در نتیجهی این نبردها که به اسم کیتوس[2] شهرت یافته، دویست و چهل هزار تن از مردم قبرس و دویست هزار تن از مردم کورنه در شمال غربی مصر به دست رومیان به قتل رسیدند و کل مهاجران یهودی و آرامی و فنیقی مقیم این شهرها کشتار شدند.
سومین شورش بزرگ یهودیان در سال ۱۳۲.م رخ داد و این زمانی بود که رهبری جنگاور به نام بار کوخبا در میانشان ظهور کرد و یهودیان را سازمان داد و سه لژیون رومی را یکی پس از دیگری نابود کرد. این شورش چهار سال به درازا کشید و نزدیک بود رومیان را برای همیشه از یهودیه بیرون براند. اما باز ارتشهای بزرگ یکی پس از دیگری از غرب مدیترانه سر رسیدند و مردم آسورستان را قتل عام کردند. در نهایت بیش از نیم میلیون تن از مردم محلی و نزدیک به هزار روستا و شهرک از میان رفتند و تنها پس از آن بود که شورش فرو خفت. در واقع سیطرهی رومیان بر یهودیه با کشتار منظم و پیاپی این مردم و ریشهکن کردن ساکنان این منطقه ممکن شد.
جنبش عیسای ناصری و کشته شدناش به دست رومیان را باید در این بافت تاریخی نگریست. جنگهای ایران و روم در سال ۵۴ پ.م آغاز شد و دوران فعالیت عیسای ناصری درست در میانهی این تاریخ و اولین شورش بزرگ یهودیه در زمان فرهاد سوم جای میگیرد. اگر تاریخ را به قدر کافی بخوانیم، تردیدی باقی نمیماند که عیسای ناصری مانند پسرخالهاش یحیای تعمید دهنده یکی از رهبران دینی محلی هوادار اشکانیان بوده که با اشغال سرزمینش به دست رومیان مبارزه میکرده است.
نکتهی مهم دربارهی دعوت عیسای ناصری آن است که ادعای سیاسی و مذهبیاش را در قالبی زرتشتی صورتبندی میکرده و ادعا میکرده ناجی آخرالزمانی است که در عهد عتیق و کتاب دانیال به او اشاره شده است. یعنی خود را با سوشیانس زرتشتیان برابر میشمرده است. داستان سه مغ در این نقطه با ماجرای عیسای ناصری پیوند میخورد. چون در جهان باستان حقانیت ادعای کسی که ادعا میکرده سوشیانس است را قاعدتا میبایست مغان پارسی تایید کنند.
الگوی مشابهی را دربارهی روایتهای مربوط به برانگیخته شدن بودا هم میبینیم و این نشان میدهد که چنین چارچوبی نه تنها در سرزمینهای غرب ایران، که در شرق ایران زمین هم وجود داشته و قدمتش تا دوران هخامنشی عقب میرفته است. در داستان زندگی بودا هم پس از آن که با مراقبه زیر درخت بودُهی به روشنشدگی میرسد و از کسی شیر برنج میگیرد و میخورد، دو مغ بلخی به نزدش میروند و آنان نخستین کسانی هستند که دستیابی او به حقیقت را تایید میکنند و نخستین یادمانها برای ساخت اولین استوپا در بلخ را از وی هدیه میگیرند. این نشان میدهد که سنتی در جهان باستان وجود داشته که بر مبنای آن مغان نخستین گروهی هستند که حقانیت یک پیامبر را تشخیص میدهند. دربارهی داستان عیسی مسیح این روایت حالتی اغراقآمیز به خود گرفته و حضور مغان به لحظهی زایش عیسای نوزاد مربوط شده است. جالب آن که دربارهی بودا هم روایتی شبیه به این را میبینیم. هرچند آنجا یک پیشگوی قبیلهایست که طالع بلند سیدارتهی نوزاد را پیشگویی میکند و تنها پس از روشن شدگی بوداست که بلخیها وارد روایت میشوند.
دربارهی نقش سه مغ در داستان زایش عیسی مسیح سخن بسیار است. خلاصهاش آن که بخشی از ماجرا به «سه» و بخشی دیگر به «مغ» مربوط میشود. دربارهی تک تک این مفاهیم ابهام چندانی در کار نیست، اما ترکیب «سه مغ» معنایی داشته که از یادها رفته و لازم است در منابع باستانی بازیابیاش کنیم.
مفهوم مغی که اروپاییان میشناختند و در آثار هنریشان بازنمایی میکردند، بازماندهایست از واژهی «ماگوس» ()یونانی که وامواژهای از پارسی باستان و همان کلمهی مغ پارسی است. این واژه بعدتر در زبانهای یونانی و لاتین ـ و از مجرای زبان اخیر، در سایر زبانهای اروپایی ـ دلالتی برابر با «جادوگر» پیدا کرده و کلماتی مانند magic, magique, magik و … را برساخته که «جادویی، شگفتانگیز، مغانه» معنی میدهد.
وامگیری از این واژه در بافت یونانی در عصر هخامنشی آغاز میشود و در دوران اشکانی به اوجی چشمگیر میرسد. در ادبیات یونانی و رومی، بازیهای استعاری و زبانیِ زیادی با این دو کلمهی «ماگیس» (بزرگ) و «ماگوس» (مغ) انجام شده که یکی از مشهورترینهایش به مکتبِ هرمسی اسکندریه مربوط میشود. در حدود زمان زایش مسیح در اسکندریه آیینی ایرانیتبار با مضمونهای اخترشناسانه وجود داشت که پیامبرش شخصیتی اساطیری بود به اسم «هرمس تریماگیستوس». دربارهی ارتباط این موجود با توت مصری و هرمس یونانی و تبارنامهی ایرانیاش پیشتر در کتاب «اسطورهشناسی آسمان شبانه» توضیحی کامل دادهام.[3]
چکیدهاش آن که در دوران هخامنشی و دورانی که مصر استانی ایرانی محسوب میشده، آیینهای اخترشناسانهی ایران شرقی که مبلغاناش مغان بودند، به مصر وارد میشود و در دوران بطلمیوسیها در شهر اسکندریه رونقی چشمگیر پیدا میکند. این آیین در سرزمین مصر جای داشته و پیروانش –اهالی اسکندریه- یونانیزبان بودهاند، به همین خاطر پیامبرش موجودی دورگه قلمداد میشده و او را با هرمس یونانی و توت مصری یکی میانگاشتند. هرچند نشان دادهام[4] که ساخت روایتها و سیمای اساطیریاش با هیچ یک از این دو همخوانی ندارد و تنها برچسبی از آیینهای قدیمی توت مصری و هرمس یونانی را برگرفته، بی آن که محتوای مهری-زرتشتی-اختربینانهاش ارتباطی به سنتهای کهن این خدایان داشته باشد.
لقب هرمس در این کیش یعنی «تریماگیستوس» را اغلب به صورت «سه بار بزرگ داشته شده» یا «سه بار ستودنی» ترجمه کردهاند، که چندان درست نیست. این ترجمه از آنجا برخاسته است که این نام را در لاتین به «Mercurius ter Maximus» برگردانده بودند؛ یعنی «مرکوریِ سهبار بزرگ». اما این کلمه در یونانی یعنی «سه بزرگترین». حدس من آن است که این کلمه شکلی تحریف شده و شاید استعاری شده از ترکیبِ تریماگوستوس / تریماگوس ( / ) باشد که یعنی «سه مغ». از سویی چون این تعبیر سه مغ از دیرباز وجود داشته، و از سوی دیگر در این آیین بر گروههای سه نفرهی خردمندان تاکیدی میبینیم.
معنی «سه بزرگ» یا «سه بار ستوده شده» در منابع باستانی اروپایی پیشینه و معنای چندانی ندارد. اما دربارهی سه مغ اوضاع چنین نیست و ردپای این مفهوم از قرنها پیش از زایش مسیح در ایران زمین نمایان است. در زمان زایش مسیح هم طیفی وسیع از داستانها همسان و همخوان در میان یونانیانِ سوریه و مصر رواج داشته است که محور اصلی آن را سه مغ تشکیل میدادهاند. این داستانها تباری ایـرانی داشتهاند و میتوان سابقهشان را تا خودِ اوستای تدوینشده در دوران هخامنشی دنبال کرد. اشاره به سه مغ را نخست در اوستا میبینیم؛ آنجا که در فرگرد نخست وندیداد، سرزمینهای آفریدهشده به دست اهورامزدا فهرست شده است. در آنجا چنین میخوانیم:
,mvtSihaW ,acm&narqiOC ,acm&hMasa ,mvsadawd
,OY ,mvza ,mvsvrvBqArf ,Oruha ,m&Gar ,ldzam
`,mUtNazirq
,TaA ,eha ,OrMa ,TatNvrvkArf ,mvrAytiap ,Suyniam ,acmvGa ,Okrham-uruop .,mIh-OnamIW-Orapu
«دوازدهمین سرزمین و کشور نیکی که من، اهورامزدا، آفریدم، ری بود. که سه راهبر در آن فرمانروایند. پس آن گاه اهریمنِ مرگسرشت آمد و به پتیارگیِ گناهِ تبلیغ سستباوری را بیافرید.»[5]
از اینجا برمیآید که در شهر ریِ باستان، سه مقام دینیِ بلندپایه به اشتراک، حکومت میکردهاند و این کهنترین اشاره به حکومتِ دینی در زمینهی زرتشتی است که در دست داریم. عبارتی که در اینجا برای اشاره به فرمانروایانِ شهر ری به کار گرفته شده، «تریزَنتوم» ( mUtNazirq) است که از ترکیب «تری» (سه) و «زَنتوم» (شاخهی خاندانی، طبقه، رهبر دینی) ساخته شده است. کلمهی زنتوم را دارمستتر، به «خاندان» یا «نژاد» برگردانده و چنین تفسیرش کرده است که سه شاخهی دودمانی به طور اشتراکی بر ری حاکم بودهاند.[6] کریستنسن، آن را «طبقهی اجتماعی» ترجمه کرده و گفته است که منظور از این عبارت آن است که در ری، سه طبقهی موبدان و ارتشتاران و کشاورزان به خوبی سازمان یافته بودند.
نام زنتوم را در جاهای دیگر اوستا، به عنوان یکی از ردههای سلسلهمراتبِ اجتماعی میبینیم. در این قالب، زنتوم پس از خانمان و روستا، در سومین مرتبهی نظم اجتماعی قرار میگیرد و کمابیش با شهر یا قبیلهای که در شهری ساکن شده باشند، هممعناست. با وجود این، عبارت «سه زنتومی» به عنوان صفتی برای شهر ری غریب است؛ مگر آنکه فرض کنیم معنای آن حضور سه قبیله یا سه رهبر قبیله در این شهر و حکومت مشترکشان در این قلمرو بوده است. مترجمانِ امروزین، معمولاً این عبارت را چنین تفسیر کردهاند که در ری، سه رهبر دینی یا سه مغ حکومت میکردهاند.[7] این را از آنجا میگویند که اشارههای دیگری به حضور سه مغ در راس سلسلهمراتب حکومتیِ ری در منابع دیگر نیز وجود دارد.
هم در دوران هخامنشی و هم بعدتر در دوران ساسانی گواهانی داریم که نشان میدهد اگر سه مغ در زمینهای به داوری فراخوانده میشده و در رای مشخصی همداستان میشدهاند، آن نظر را استوار و منطبق با طبیعت میدانستهاند. یعنی تعبیر «سه مغ» تقریبا به معنای «محک خورده، آزموده شده، مورد توافق متخصصان» بوده است، و این به ویژه در زمینهی احکام فقهی و حقوقی رواج داشته است.
شواهد فراوانی داریم که نشان میدهد عدد سه، در جهان باستان نوعی تقدس و بسندگی را نمایندگی میکرده است. عدد سه، در اساطیر و ادیان گوناگون، نشانهی خانوادهی مقدسِ سه نفرهی خدایان ـ ایزد، ایزدبانو و فرزند پهلوانشان ـ است که مثلاً ردپایش را در «ایزیس و اوزیریس و هوروس»، «زئوس و هرا و آپولون»، «اهورا (احتمالاً) و آناهیتا و مهـر» و «آنو و نینلیل و مردوک» میبینیم.
گذشته از تکرار فراگیر و تقریباً جهانیِ عدد سه، به ویژه در منابع ایـرانی، این عدد را در نام مردان نیز زیاد میبینیم. چنانکه مثلاً «کتسیاس» داستانی را دربارهی پهلوانی ایـرانی به نام «تریتوخمَه» (یعنی دارندهی سه تخم) برایمان به یادگار گذاشته است[8] و این از سویی، میتواند به سه پسرِ شخصیتهای بنیانگذار (فریدون، نوح و…) مربوط باشد و یا از سوی دیگر، به دلیری و توانمندیِ مردانهی صاحب نام دلالت کند. پس این حدس تایید میشود که گویا در سلسلهمراتب مغان، شمارِ کسانی که برای گواهیدادن یا داوریکردن دربارهی موضوعی مهم کفایت میکردهاند، سه تن بودهاند. این احتمالاً نوعی شورای سهنفره بوده است که برای اعلام حکمی یا تصمیمگیری در مورد موضوعی مهم، همداستانیشان اهمیت داشته است.
اگر چنین باشد، لقبِ هرمس میتواند به سادگی «سه مغ» بوده باشد؛ یعنی «سه مِهتر» که معنای دقیقِ تریماگیستوس است و میتواند مترادف و استعارهای از سه مغ بوده باشد. در این زمینهی تاریخی و تقریبا همزمان با شکلگیری حکمت هرمسی در اسکندریه، داستان ستایش مغان در روایتهای مسیحی هم پدید میآید که در آن سه مغ با تشخص و صراحتی کامل مورد اشاره قرار میگیرند. هردوی این سنتها خاستگاهی ایرانی دارند، هر سه در بافتی زرتشتی و در لفاف و گوشتهای بومی (آرامی-یهودی یا یونانی-مصری) صورتبندی میشوند و هردو مفهوم سه مغ را در خود حمل میکنند.
نزدیکی این دو به ویژه از آن جهت مهم است که در قرن پانزدهم میلادی و همزمان با آغاز جنبش نوزایی در اروپا، علاوه بر برجسته شدن نقش سه مغ در روایتهای مسیحی، خودِ آیین هرمس اسکندرانی هم اهمیت و اعتباری پیدا کرد و نوعی بازگشت به این سنت در میان فرهیختگان باب شد. سنتِ هرمسی، نخستین نسخهی دینی عرفانی و رازوَرزانه در تمدن غربی است که به همسانیِ ذاتی انسان و خداوند قایل است و امکان عروج انسان به جهان مینویی و رهیدن او از جهان مادی را با دستیابی به رازی خردمندانه ممکن میداند. چنانکه در کتاب زند گاهان نشان دادهام، تمام عناصر یادشده، زرتشتی هستند، اما در اسکندریه تحت تأثیر اندیشهی یونانی، رنگ و بویی افلاطونی به خود میگیرند و با زهد و دنیاگریزی و خوارشماریِ تن و امور مادی درمیآمیزند. این مکتبِ عرفانی-فلسفی که به سرعت به طیفی از ادیانِ گنوسی تکامل یافت، در شکلِ اولیهاش، همان آیین هرمس تریماگیستوس بود.
سنتِ هرمسی، به هرمس تریماگیستوس همچون نوعی انسان نخستین مینگرد. او را همزمان با نخستین دودمانِ مصری دانستهاند و عرفان یهودی قبالا، که در واقع دنبالهای از نگرش هرمسی محسوب میشود، ابراهیم را شاگرد وی قلمداد میکند. بسیاری از نویسندگان بانفوذ مسیحی، او را همچون پیامبر خردمندی در میان بتپرستان قلمداد کردهاند که ظهور مسیح را پیشگویی کرده است، و از این رو هرمس اسکندرانی با سه مغ ستایشگر مسیح نوزاد ادغام شده و هردو جلوههایی از یک موجود قلمداد میشوند. این یکتا شمردن هرمسِ سه مغ با سه مغِ تاییدگر مسیح امری دیرآیند و منحصر به عصر نوزایی نبوده و از ابتدای کار در مسیحیت غربی حضور داشته است. سنت آگوستین، لاکتانتیوس، جیوردانو برونو، مارسیلیو فیچینو، کامپانلا و میراندولا همگی هرمس را پیشگویی میدانستهاند که زایش مسیح و حقانیت او را پیشاپیش اعلام کرده است.[9]
این نویسندگان اعتقاد داشتند یک الهیات راستین[10] وجود دارد که از دورانهای پیشین، توسط خردمندان شرقی نسل به نسل منتقل شده و بشارت ظهور مسیح را در خود داشته است. بیشترِ این نویسندگان، به خصوص نویسندگانی مانند برونو و میراندولا و کامپانلا، که آشکارا خود را پیرو حکمت هرمسی میدانند، معتقدند سرسلسلهی این حکیمانِ نخستین، زرتشت است و او این خِرَد را به افلاطون منتقل کرده است.[11] در این دیدگاه، هرمس حکیمی بوده که همزمان با موسی میزیسته است.[12]
آنچه هرمس را عنصری مهم در سنتهای دینی و فکری جهان باستان جلوه میدهد، آن است که نفوذ و اهمیت او به قلمروی سنتیِ روم، منحصر نبوده است و در ایـرانزمین نیز اشارههای فراوانی به او داریم. در قرون نخستینِ اسلامی، مفسران قرآن، ادریسِ نبی را که نامش در قرآن (19/57 و 21/85) آمده با هرمس تریماگیستوس، همسان دانستند و به این ترتیب برای انتقال سنت او به سپهر اسلامی مجوزی شرعی یافتند.[13]
با مرور منابع دوران اسلامی شواهدی تازه پیدا میکنیم که تفسیر پیشنهاد شده دربارهی پیوند وی با سه مغ را تایید میکند. لقبِ «تریماگیستوس» تنها در نسخهی اسکندرانی به هرمس منسوب شده، و در منابع اسلامی این لقب را به این ترتیب تفسیر میکردند که او سومین کس در زنجیرهای از سه هرمس بوده است. نخستینِ ایشان، قهرمانی فرهنگی و آورندهی عناصر تمدن بود که تباری مصری داشت و مخترع خطِ هیروگلیف دانسته میشد و از این رو با توت، همسان بود. دومی، هرمس بابلی نام داشت و استاد پوتاگوراس بود. سومی، هرمس الهرامسه بود که جایگاهی همچون پیامبران داشت و بنیانگذارِ علم کیمیا بود. این نفر سوم همان ادریسِ نبی بود که سه جایگاه ممتازِ حکمت و سلطنت و نبوت را با هم داشت و به همین دلیل هم سهبار ستوده شده است. بیرونی نیز با همین نامِ هرمس الهرامسه از او یاد کرده است و در رسالهی اِخوان الصفا با نام هرمس المثلث خوانده میشود، که یعنی «هرمس سهگانه». پس در روایتهای ایرانی هم هرمس سه نفر است، نه این که یک نفر باشد و سه بار او را ستوده باشند.
در منابع ایـرانیِ عصر اسلامی هرمس را همتای ادریسِ نبی دانستهاند و این شخصیتی است که از سوی دیگر با «انوخ»[14] نیز همسان انگاشته میشد. به این ترتیب، توازیای میان سنت اسلامی و یهودی-مسیحی در مورد این شخص برقرار شد. اگر به روایتهای مربوط به او بنگریم در مییابیم که هردوی این شخصیتها نسخهای بازسازی شده از یک شخصیت بسیار مهم در اساطیر کهن آریایی هستند. کلید درک این نکته در آنجا نهفته که انوخ-ادریس به فلک کیوان سفر میکند و سی سال در آنجا میماند و سپس به زمین بازمیگردد و دانش نجوم را برای مردم به ارمغان میآورد.[15]
در اخترشناسی قدیم ایرانی کیوان با ظلمت و اهریمن همسان دانسته میشده است. دانش نجوم هم از ابتدای کار با پیشگویی، و در روایتهای اساطیری با جام جم یا جام کیخسرو پیوند داشته است. بنابراین روایت منسوب به انوخ-ادریس-هرمس در اصل شکلی بازسازی شده از داستان جمشید است. چون قدیمیترین روایتی که در این رده در دست داریم به جمشید مربوط میشود که به دنیای زیر زمین و جهان دیوان سفر کرد و پس از سیزده سال اقامت در آنجا بازگشت و پیمان یا پیمانه (جام جم) را به میان مردمان بازآورد و به این ترتیب، نظم و تعادل را در زمین بازآفرید. جشن نوروز در واقع سالگرد بازگشت جمشید به دنیای زندگان است و چون جم و مهر همسان انگاشته میشدند، با بازگشت خدای خورشیدی و شکست خوردن دیو زمستان یکی انگاشته میشده است.
پس وقتی از هرمس –انوخ- ادریس سخن میگوییم، بازماندهی داستان بسیار دیرینهی جمشید را داریم، که بازگشت خدا-پهلوانی افول کننده و عروج کننده را روایت میکند. قهرمانی که به دنیای مردگان و دیوان میرود و حکمتی ارزشمند را برای نجات مردمان به همراه میآورد. این دقیقا همان داستان عیسی مسیح هم هست که مانند مهر و جمشید نجاتبخشی مقدس و شهید، اما در نهایت پیروزمند دانسته شده است.
ستایش مغان، اثر گِنتیلِه دا فابریانو[16]، ۱۴۲۳.م
در عهد جدید و سنت مسیحی در چنین بافتی است که از ستایش سه مغ سخن به میان رفته است. احتمالا قدیمیترین متنی که چنین ادعایی کرده، انجیل متی است[17] که در اواخر قرن اول میلادی اشارهای از این دست را ثبت کرده، و این نشان میدهد که احتمالا در میان پیروان عیسای تاریخی هم چنین داستانی وجود داشته است. جای گرفتن این داستان در زمان نوزادی عیسای ناصری نشان میدهد که روایتی افسانهآمیز است و احتمالا خود عیسی با مغان پارسی ارتباطی نداشته است. وگرنه این تایید مهم را به دوران دعوتاش منسوب میکردند. بنابراین داستان سه مغ به ادعای مرکزی عیسی یعنی سوشیانس بودناش مربوط میشده، و در بافت درگیریهای اشکانیان و رومیان و هواداری یهودیان از ایرانیان ریشه داشته است.
در انجیل متی به تعداد مغان به صراحت اشاره نشده، و با فعل جمع به صورت مغان آمده، اما ذکر شده که سه هدیه آورده بودند و بنابراین تعدادشان برای مخاطب مشخص بوده است. بعدتر در دوران ساسانی وقتی کلیسای نستوری شکل گرفت، تعداد مغان را دوازده تن دانستند[18] و این آشکارا به سنت دینی رایج آن روز ایران مربوط میشده است. چون مانویان و مزدکیان هم در صدر کلیسای خود شوراهایی دوازده نفره داشتهاند. با این حال در سنت مسیحیت اروپایی (ارتدوکس و کاتولیک) شمار مغان همیشه سهتا دانسته میشد.
با گسترش دین مسیحیت در اروپا، این روایتها در میان کسانی جایگیر شد که آشنایی چندانی با ایرانیان و باورهایشان نداشتند. در این گذار جمعیتی بود که داستان سه مغ در قلمرو اروپایی معنای اولیهی خود را از دست داد و تعبیری به کلی متفاوت پیدا کرد. ارتباط میان مغان و سوشیانس به کلی نادیده گرفته شد و در مقابل بر این نکته که عیسای ناصری و مغان پارسی همگی شرقی هستند تمرکزی رخ نمود. در نتیجه داستان سه مغ چنین تعبیر شد که سه شاه خردمند شرقی زایش پیامبری شرقی را شادباش گفتهاند و با بردن هدایایی به دعوت آیندهی او رسمیت بخشیدهاند.
- وکیلی، ۱۳۹۶. ↑
- Kitos War ↑
- وکیلی، ۱۳۹۱. ↑
- در این مورد بنگرید به «اسطورهشناسی آسمان شبانه» ↑
- . وندیداد، فرگرد یکم، بند ۱۶. ↑
- . Darmesteter,1898. ↑
- . مثلاً: دوستخواه، ۱۳۷۴، ج.۲: ۶۶۲. ↑
- . سانسیسی وردنبوخ، ۱۳۸۸، ج.۱: ۸۷-۸۸. ↑
- . Yates, 1964: 9–15; 61–66; 413. ↑
- . prisca theologia ↑
- . Yates, 1964: 14–18; 433–434. ↑
- . Yates, 1964: 27; 293. ↑
- . Faivre, 1995: 19–20. ↑
- . سفر پیدایش، باب ۵، آیههای ۱۸-۲۴. ↑
- . رسائل اخوان الصفا، ۱۴۰۵، ج.۱: ۱۳۸. ↑
- Gentile da Fabriano ↑
- برای دقیقتر شدن متن، سه روایت اصلی سریانی، یونانی و لاتین از این داستان را در ابتدای انجیل متی در پیوست این نوشتار نقل و ترجمه کردهام. ↑
- Metzger, 1980: 24. ↑
ادامه مطلب: گفتار سوم: سه مغ