گفتار هشتم: انجمن مغان فلورانس
وجود یک دستهی مذهبی به نام «انجمن مغان» در فلورانس به اندازهی نقاشی «سفر مغان» و حتا بیش از آن میتواند پرسشبرانگیز باشد. پرسشهایی از این دست که چگونه در بافت مسیحیت اروپایی گروهی به این اسم وجود داشته؟ کارکردهای این سازمان و خویشکاریهای اعضایش چه بوده؟ سیر تحولش و اثرگذاریاش در فلورانس به چه شکلی بوده؟ و خاندان مدیچی چه ارتباطی با آن برقرار میکردهاند؟
این پرسشها خوشبختانه به نسبت خوب مورد پژوهش قرار گرفتهاند و مجموعهی ارزشمندی از اسناد در اختیار داریم که تصویری به نسبت روشن برایمان ترسیم میکند.
یکی از قدیمیترین اشارهها به این سازمان به گزارشی از سال ۱۳۹۰.م مربوط میشود که نشان میدهد در شهر فلورانس یک «بزم مغان»[1] برگزار شده است. سالنامهنویس گمنامی در این تاریخ مینویسد که در ششم ژانویهی این سال مردم فلورانس جشن بزرگی به افتخار «مغان مقدس» و «ستاره» برگزار کردند.[2] این روز یعنی شانزدهم دیماه، که تقریبا با شب چلهی ایرانی در بزرگداشت مهرِ شهید مصادف است و در کیش مسیحی جشن اپیفانی در آن برگزار میشده است. آیین بزرگداشت سه مغ را هم در همین روز یا نزدیک به آن میگرفتهاند.
محل برگزاری این مراسم کلیسای برادران سان مارکو بوده که تا یک قرن بعد به مرکز کشمکشی بزرگ تبدیل میشود و هم دومینیکنهای خشکاندیش و هم اومانیستهای هوادار مدیچیها آنجا را مقر خود میدانستند. این گزارش توصیفی جاندار از مراسم سال ۱۳۹۰.م به دست میدهد و از آن بر میآید که این جشن نوعی نمایش آیینی بوده است: مغان «با لباسهای باشکوه و غریب» همراه با ملازمانشان در خیابانهای شهر گردش کردند و بعد نزد شاه هیرود رفتند که با درباریانش در تعمیدگاه سان جیووانی مستقر شده بود. دو طرف دربارهی پیشگویی ستاره رایزنی کردند و بعد مغان به نزد عیسای نوزاد رفتند و هدایای خود را پیشکش کردند و از شهر گریختند. در حالی که هیرود وقتی دیده بوده باز نمیگردند، افرادش را به سراغشان فرستاده بود و ایشان کودکان فراوانی را در آغوش مادرانشان به قتل رساندند. از این وصف بر میآید که بزم مغان نمایشی آیینی شبیه تعزیه بوده که عدهی زیادی از مردم شهر در آن شرکت میکردهاند. این نمایش برنامهای مفصل هم بوده و سراسر روز به درازا میکشیده است، چون به گزارش راوی نزدیک زمان غروب و ساعت پنج بعد از ظهر بود که پایان یافت.
هرچند این مراسم بزم مغان نام داشته، اما روشن است که شخصیت اصلی در آن هیرود شاه بوده است. در اینجا در واقع نوعی تعزیه داریم که بر ظلم و ستم هیرود تاکید میکند و بچهکشی او را بازسازی میکند. مغان در این میان عنصری حاشیهای هستند که داستان را به جریان میاندازند و از جایی وارد داستان شده و از جایی دیگر خارج میشوند. اشارههای دیگر به بزرگداشت مغان در فلورانس تا این حدود زمانی از این هم پراکندهتر است. اشارههایی هست که مثلا شهردار (سینیور) فلورانس شمعهایی را برای مغان به سان مارکو پیشکش کرده، و این را هم میدانیم که بازرگانان برای این مغان اهمیتی قایل بوده و ایشان را حامی خود قلمداد میکردهاند. شاید به این خاطر که مغان مانند درویشان و قلندران اغلب به سفر میرفتهاند و داستان رویاروییشان با عیسای نوزاد هم بخشی از این نقشمایهی اجتماعیشان در ایران زمین بوده است.
نخستین اشاره به انجمنی که با مغان در پیوند باشد به سال ۱۴۱۷.م مربوط میشود. سندی به تاریخ ۲۵ فوریهی این سال هست که نشان میدهد شهردار فلورانس و انجمن شهر در این هنگام هزینهای را تصویب کردهاند تا برای اجرای مراسم بزم مغان به گروه «یاران مغان»[3] پرداخت شود. روشن است که در این تاریخ چنین انجمنی در فلورانس وجود داشته و در کلیسای سان مارکو مستقر بوده و چندان مهم بوده که شورای شهر را وادار میکند تا مالیاتی بر یهودیان شهر ببندند و به این شکل کمکهزینهای دریافت کنند.[4] کوزیمو د مدیچی در این هنگام جوانی بیست و هشت ساله و بسیار فعال بوده و به احتمال زیاد در شکلگیری این انجمن نقشی کلیدی ایفا کرده است. اما هنوز تا بیست سال بعد از این تاریخ خاندان مدیچی استیلای سیاسی بر فلورانس حاصل نکردهاند و نقششان در انجمن هم در این مقطع گویا تنها مذهبی بوده باشد.
اما این را باید در نظر داشت کهع انجمنهایی از این دست که برای اجرای مراسم دینی تشکیل میشوند، آشکارا کارکردی سیاسی هم دارند. چون میتوانند همچون واحدهایی برای سازماندهی جبهههای خانوادگی و قبیلهای عمل کنند. به همین دلیل حکومت فلورانس در ۱۴۱۹.م دستوری صادر میکند و کل انجمنهای اخوت شهر را منحل میکند. هرچند روشن است که چنین دستوری قابل اجرا نبوده و تاثیری در جایی به جا نمیگذارد.
انجمن یاران مغان نه تنها در جریان این بگیر و ببندها آسیبی ندید، که گویی توسعه هم یافته باشد. نُه سال بعد سال در ۱۴۲۸.م وقتی در روز ۲۳ ژوئن جشن بزرگداشت سان جیووانی –قدیس حامی فلورانس- با شکوه تمام برگزار شد و چهار روز به درازا کشید، این انجمن اخوان مغان بود که از همهی سازمانهای دیگر شهر پیشی گرفت و چشمگیرترین و زیباترین آرایهها و نمایشها را برای مردم فراهم آورد. توصیفی که از این جشن در دست داریم نشان میدهد که هستهی مرکزی نمایش این انجمن مردی ریشسپید و پیر بوده که نقش مغ پیر را ایفا میکرده و با جامههایی باشکوه و مرواریددوزی شده بر اسبی سوار بوده و با ملازمانی به همان اندازه مجلل و زیبا داشته و در مرکز دستهی نمایش مذهبی در خیابانها پیش میرفته است و پسر کوچکی از خاندانهای اشرافی پشت سرش میآمده است.[5]
گزارشی که از جشن اپیفانی و «بزم مغان» در ششم ژانویهی همان سال خورشیدی (ابتدای سال ۱۴۲۹.م به حساب امروز) داریم، نشان میدهد که اخوان مغان در این یک دهه به مقتدرترین دستهی آیینی شهر تبدیل شده و مراسمی بسیار باشکوه را در این هنگام برگزار کردهاند. ساختار کلی مراسم در این هنگام کمابیش همسان با ده سال قبل بوده، و بازیگری در نقش هیرود شاه و بانو و کودکی در کسوت مریم و عیسی مرکز روایت را تشکیل میدادهاند و مراسم از صبح تا ساعت شش عصر به درازا کشیده است.
اما جالب است که تفاوتی چشمگیر نسبت به یک دهه پیش به چشم میزند و آن هم برجستهتر شدن نقش مغهاست. یک دهه پیشتر دیدیم که مغها در خیابانهای شهر چرخی میزدند و هدایایی به بانو و کودک میدادند و از شهر میگریختند. اما اکنون در وصف مراسم میبینیم که «بعد از ناهار هفتصد مرد با جامهی آراسته سوار بر اسب به حرکت در آمدند، و در میانهشان سه مغ و ملازمانشان با جامههای باشکوه، و به همراهشان سه غول و یک مرد وحشی و بازیگری در نقش داود که بر ارابهای سوار بود». این را باید با جمعیت به کار گرفته شده در صبح همان روز برابر نهاد که «بیست مرد با کسوت راهبان به میدان شهر رفتند و بانوی ما و نوزاد را به جمعیت معرفی کردند.»[6]
تفاوت جالب توجه دیگر این که دربار هیرود شاه را از تعمیدگاه فلورانس به پیازا دلا سیگنوریا[7] منتقل کرده بودند، در حالی که گرانیگاه نمایش و آغازگاه برنامه مثل سابق در مقر اخوان مغان یعنی در سان مارکو مستقر بود. در نتیجه دستهی عظیم همراه مغان برای این که از «اورشلیم» به «بیتاللحم» بروند میبایست مسافتی دو برابر قبل را طی کنند و در سراسر شهر گردش کنند، و این بدان معنی بود که بخش بزرگتری از مراسم را به رژهی خود اختصاص دهند. همچنین سالنامهنویسی که این گزارش را به دست داده به اختتامیهی قدیمی یعنی خشم هیرود و کشته شدن کودکان اشارهای نمیکند و انگار گردش مغان در فلورانس پایان مراسم محسوب میشده است.[8]
روشن است که در فاصلهی ۱۴۱۸.م تا ۱۴۲۹.م تحولی چشمگیر در مراسم بزم مغان رخ داده و خودِ مغان به جای هیرود یا مریم و عیسی در مرکز نمایشهای جمعی جای گرفتهاند. بین این شکل از مراسم و الگوی برگزاری «بزم مغان» در شهر میلان شباهتهایی میتوان یافت که جالب توجه است. گفتیم که مردم میلان ادعا میکردند شهرشان مدفن سه مغ است، و استخوانهایی که کلیسای جامع کلن را تقدیس کرد در قرن دوازدهم از آنجا به کلن انتقال یافت. مغان به همین خاطر در میلان محبوبیت زیادی داشتند و یک مسیر زیارتی پرطرفدار هم از سراسر اروپا به میلان منتهی میشد که مقصدش آرامگاه سه مغ بود.
گزارشی از سال ۱۳۳۶.م دربارهی مراسم بزم مغان در میلان داریم که نشان میدهد در آنجا هم گردش مغان در شهر هستهی مرکزی مراسم را تشکیل میداده و هیرود شاه در حاشیه قرار داشته است. در این مراسم مغان با جامههای باشکوه و تاجهای گرانبها بر سر، هدایای خود –طلا و مر و کندر- را حمل میکردند و ملازمانی پرشمار در اطرافشان بودند که هریک به شکلی متفاوت لباس پوشیده بودند و به همراه خود کاروانی از قاطرها و همچنین جانورانی نادر مثل میمون و جانوران دیگر را حمل میکردند.
ستایش مغان، اثر برادر آنگلیکو و بنزو گوزولی، صومعهی سان مارکو، اتاق ۳۹، ۱۴۴۰-۱۴۴۵.م
پس الگویی که در فلورانس میبینیم، پیشتر در میلان سابقه داشته است. اما چرخش در مفهوم مغان در فلورانس یک قرن دیرتر رخ میدهد و به ویژه به سال ۱۴۳۶.م باز میگردد. این همان سالی است که کوزیمو د مدیچی با یاری پاپ از تبعید به شهر بازگشت و حکومت را در دست گرفت، و همزمان صومعهی سان مارکو را بازسازی کرد و آنجا را به مقر انجمن اخوان مغان بدل ساخت. چنان که گفتیم این صومعه در اصل به دومینیکنها تعلق داشت که در این هنگام به مدیچیها برای بازگشت به قدرت یاری میرساندند. اما وفاداریشان منحصر به پاپ بود و در کل به خاطر تعصب و جزمیتشان آمادگی داشتند تا رفتارهایی تند و افراطی نشان دهند. چنان که چند دهه بعد با رهبری ساوونارولا چنین کردند.
در سال ۱۴۳۶.م که کوزیمو بازسازی این صومعه را بر عهده گرفت، یکی از مهمترین هنرمندان فلورانس برادر آنگِلیکو[9] (۱۴۰۰-۱۴۵۵.م) بود که نقاشی نامدار و استاد بنوزو گوزولی بود. او در این هنگام کشیشی دومینیکن بود و در جریان بازسازی بنا در طراحیها و آراستن دیوارها با نقاشی به گوزولی یاری رساند. مهمترین نقاشیای که این دو با هم بر دیوارهای سان مارکو کشیدند، در اتاق ویژهی کوزیمو قرار داشت و نمایی از سه مغ را در حضور عیسای نوزاد نشان میداد.
این نقاشی یکی از اولین نمونههایی است که از سنت اروپاییسازی مغان فاصله میگیرد و بار دیگر میکوشد ایشان را در کسوتی ایرانی نمایش دهد. برخی از عناصر جامههای ایرانی مثل چکمهی بلند و شمشیر خمیدهی بسته به کمر و شلوار و دستار در هیأت همراه مغان دیده میشود. هرچند بخش عمدهی پوشاک تخیلی است و معلوم است که هنرمندان میخواستهاند با عجیب و غریب نشان دادن لباسهای قهرمانانشان به «شرقی» و «بیگانه» بودنشان تاکید کنند.
بنابراین چنین به نظر میرسد که مردم شهر فلورانس همزمان با قدرت گرفتن خاندان مدیچی آیینهای میلان را که بر مغان تمرکز داشته وامگیری کرده و مراسم قدیمی خود را با آن بازسازی کرده باشند. از همین جا ترکیب کلی نقاشی «سفر مغان» هم روشن میشود. این نقاشی احتمالا یکی از مراسم بزم مغان در فلورانس را نشان میداده و به همین خاطر اعضای خاندان مدیچی و مهمانانشان هم در جلوهی شخصیتهای مذهبی در نقاشی حضور دارند، و جانورانی مثل میمون و پلنگ هم که همراه مغان هستند بخشی از آیین نمایشی مربوط به ایشان بوده است.
ستایش مغان، اثر بوتیچلی، حدود ۱۵۰۰.م
مراسم بزم مغان در فلورانس همزمان و همراه با فراز رفتن اقتدار خاندان مدیچی گسترش پیدا کرد و به مهمترین مراسم مذهبی شهر تبدیل شد. هزینههای بزرگی که برای آن میشد را از اینجا میتوان دریافت که در سال ۱۴۳۵.م یک آتشسوزی باعث شد خیمههایی که هنگام مراسم در کنار خیابانها میزدند، بسوزد و از بین برود و شورای شهر دویست و سی فلورین برای جایگزینی آنها به انجمن اخوان مغان پرداخت کرد،[10] و این نشان میدهد که هزینهی کلی اجرای مراسم چقدر گزاف بوده است.
تردیدی نیست که مدیچیها از انجمن مغان همچون ماشینی اجتماعی برای بسط قدرت سیاسیشان استفاده میکردهاند. هزینهی مراسم باشکوه و پرطرفداری که این انجمن برگزار میکرد را مدیچیها میپرداختند و اغلب به شکلی فعال در آن نقش ایفا میکردند. چنان که رهبری جشن اپیفانی سال ۱۴۴۷.م را جیووانی پسر کوزیمو د مدیچی بر عهده داشت. کشیشی به اسم جیووانی دِ کارلو[11] در متنی که حدود ۱۴۸۲.م نوشته، اشاره میکند که کارکرد سیاسی این مراسم از ۱۴۶۶.م وجود داشته است.[12]
جالب آن که جشن مهم دیگر فلورانس یعنی بزرگداشت سان جیووانی هم کم کم توسط مضمون مغان تسخیر میشده است. گزارشگری یونانی دربارهی این مراسم در سال ۱۴۳۹.م (مصادف با شورای فرارا) مینویسد که در دستهی مذهبی گروهی از مردان با جامهی مغان حضور داشتهاند و آن را بخشی باشکوه از برنامه میداند.[13] در سال ۱۴۵۴.م چنین مینماید که حتا در مراسم سان جیووانی هم مغان در مرکز نمایش قرار گرفته باشند، چون از رژهی مغان همراه با دویست سوار در شهر سخن به میان آمده، که عددی چشمگیر است.[14]
هنگام بازخوانی این جشنها باید به این نکته توجه کرد که در این دوران اروپا همچنان تا حدودی زیادی نظام گاهشماریای که در عصر امپراتوران روم از ایران وام گرفته بود را در شکل اولیهاش حفظ کرده بود. یعنی گاهشماریای که این جشنها بر آن مینشست، همان سال خورشیدی ایرانی بود که خیام چهارصد سال پیش در ایران به شکلی دقیق و علمی بازسازیاش کرده بود. تقویم خورشیدیای که نخستین بار در دوران آگوستوس اولین امپراتور روم از ایران وامگیری شده بود، با قدری تغییر همچنان در اروپا رواج داشت و آغاز سال هم با نوروز برابر بود. در فرانسه مثلا در ۱۵۶۴.م جشن ایستر آغازگاه سال قلمداد میشد، و در انگلستان تا سال ۱۷۵۲.م بیست و پنجم مارس که تقریبا برابر است با نوروز، آغازگاه سال بود. کریسمس تازه در ۱۷۲۱.م و دو قرن پس از به قدرت رسیدن خاندان مدیچی در اروپا به عنوان آغازگاه سال اعتباری پیدا کرد، که آن هم باز ایرانیتبار بود و همتای شب یلدا.
نظام گاهشماری اروپایی به ویژه طی سالهای مورد نظرمان بسیار آشفته بود و به عنوان مثال وقتی تقویم گریگوری در اواخر قرن شانزدهم فراگیر شد، روز چهارم اکتبر سال ۱۵۸۲.م ناگهان به پانزدهم اکتبر جهید و باعث شد بسیاری از مردم لب به اعتراض بگشایند و بابت یازده روزی که از عمرشان کم شده بود، بر دولتمردان خرده بگیرند. در قرن هجدهم نیز ماجرا به همین شکل بود، چنان که مثلا هنگام اصلاح تقویم در انگلستان چهارشنبه دوم سپتامبر ۱۷۵۲.م ناگهان به پنجشنبه ۱۴ اکتبر تبدیل شد، که شکاف زمانی عمیقتری را نشان میداد.
کشیشی دومینیکن به اسم برادر جیووانی دِ کاربو[15] در کتاب Libri de temporibus sui توصیفی دقیق و مفصل از مراسم بزم مغان فلورانس در حدود سال ۱۴۸۰.م به دست داده که نشان میدهد تا این تاریخ هویت فلورانس با اجرای باشکوه این مراسم پیوند خورده است. کاربو میگوید که مردم فلورانس برای نمایش قدرت خویش و اتحاد و انسجامشان مراسم بزم مغان را با شکوه تمام برگزار میکنند و هر ناظری با دیدناش از فکر حمله به این شهر نیرومند منصرف میشود.
او همچنین توصیفی از مراسم به دست داده که بر مبنای آن گویی نمایش این جشن در حد کل شهر گسترش یافته و همهی شهروندان را به بازیگرانی فعال تبدیل کرده است. شهر در این روز به چهار ربع تقسیم میشده که سه تایش مربوط به خیمهی سه مغ بوده و چهارمی محل استقرار هیرود شاه بوده است. اهالی این محلههای چهارگانه بر سر نمایش باشکوهترین جلوه از شخصیتی که نصیبشان شده بود با هم رقابتی شدید داشتند. مقر هیرود شاه در این هنگام در سان مارکو قرار داده شده بود و چنین مینماید که به این مناسبت ماکت عظیمی از کاخی شرقی در آنجا برافراشته میشده است.[16]
همچنین این نکته جای توجه دارد که بازیگران در این نمایش نقاب به چهره میزدهاند[17] و بنابراین جمعیتی بزرگ و نقابدار در شهر حرکت میکردهاند. یکی از تفاوتهای جالب توجه و مهم میان نمایشهای آیینی ایرانی (از آکیتو در نوروز گرفته تا مراسم عاشورا) آن است که بازیگران در آن نقاب به چهره نمیزنند و تنها با تغییر لباس و همیشه با چهرهی خودشان نقششان را ایفا میکنند. دادههای موجود از فرهنگ باستانی اتروسک نشان میدهد که گویا از همان دوران هخامنشی در ایتالیا آیینها و مراسم با زدن نقاب به انجام میرسیده و این جای تأمل دارد که چرا نمایشها و بازیهای نقابدار در ایران هرگز رواج و محبوبیتی پیدا نکرده است، در حالی که خاستگاه نمایشهای آیینی ایران زمین بوده و احتمالا بزرگترین و مفصلترین نمونههایش در جهان باستان مراسم آکیتو در بابل به هنگام نوروز بوده و بعدتر مراسم مویهی مغان در بلخ در یادبود مرگ سیاوش. حدسی که میتوان زد آن است که شاید به خاطر نکوهشی که ایرانیان دربارهی مفهوم دروغ داشتهاند، زدن نقاب و پوشاندن چهره را هنگام اجرای مراسم مذهبی روا نمیدانستهاند. جالب آن که تنها نمونههای نقابی که به شکلی گسترده در ایران ساخته میشده، به جنگ و نبرد مربوط است و بخشی از ساز و برگ جنگاوران محسوب میشده است.
شواهدی هست که نشان میدهد جشن بزم مغان در فلورانس در اواخر دوران لورنزوی باشکوه کم کم از اعتبار افتاده و منسوخ میشده است. در سال ۱۴۷۸.م وقتی درگیری میان خاندان مدیچی و دستگاه پاپی بالا گرفت، لورنزو حتا جلوی اجرای جشن سان جیووانی را هم گرفت. احتمالا بدان خاطر که این مراسم همچون نمایش قدرتی برای گروههای قدرت و بسیجی جمعی عمل میکرد که میتوانست پیامدهای سیاسی داشته باشد. همچنان که در گام نخست احتمالا خود مدیچیها هم با همین روش و بر دوش انجمن اخوان مغان به قدرت رسیده بودند.
در ۱۴۸۸.م ولی جشن سان جیووانی دوباره برگزار شد، نشانی از احیای بزم مغان نمیبینیم. در دوران اقتدار کشیش ساوونارولا هم یکی از مراسمی که به شدت سرکوب میشد و جلوی اجرایش را میگرفتند، همین بزم مغان بود. روی هم رفته میتوان گفت که از اواخر دههی ۱۴۷۰.م جشنی که در فلورانس برای مغان برگزار میشد کم کم رو به افول نهاد و به تدریج تا اواخر قرن منسوخ شد.[18]
جشن بزم مغان در نیمهی نخست قرن پانزدهم مهمترین فعالیت علنی و دستاویز رسمی فعالیت انجمن اخوان مغان بوده است. اعضای این انجمن ساماندهی و اجرای این مناسک گروهی را بسیار جدی میگرفتند و چنان که دیدیم به تدریج دایرهی اجرای آن را تا کل شهر گسترش دادند. با این حال تردیدی نیست که خواستها و برنامههایی فراتر از اجرای سالانهی نمایشی آیینی نیز در دستور کار این جماعت قرار داشته است. برنامهای که در نهایت خاندان مدیچی را به قدرت رساند و با واسطهی ایشان و سرپرستی مالیشان جنبش نوزایی را در این شهر آغاز کرد.
رَب هتفیلد در مقالهی مفصل و دقیقی که دربارهی انجمن اخوان مغان نوشته، به شعری اشاره کرده که در سال ۱۴۳۵.م خطاب به سرهنگهای انجمن و مدیران مراسم سروده شده، و همچنین نامهای که بین سالهای ۱۴۶۶-۱۴۶۹.م بین اخوان مغان و انجمن دیگری به اسم اخوان بارتولومیو در محلهی لاتیننشین شهر رد و بدل شده است. در آن شعر اشارههایی کلان و جاهطلبانه میبینیم که از ظرف اجرای مراسمی شهری خارج است و به ماموریتی مذهبی و بزرگ میماند، و در دومی شیوهی اشاره به رهبران انجمنهای اخوت کمابیش با آداب درباری آن دوران پهلو میزند. گویی که دو شاه در حال مکاتبه با هم باشند. در حالی که موضوع این نامهنگاری تبادل جامهها و آرایههایی بوده که دو انجمن برای مراسم خودشان فراهم آورده بودند و حالا میخواستند آنها را به دیگری قرض بدهند.[19]
در جایی از این نامهنگاری رهبر اخوان مغان با لقب شاه مورد اشاره قرار گرفته و این به قدری در بافت اروپای آن روزگار بیسابقه است، که اغلب نویسندگان این لحن و طمطراق را به شوخی و طنز حمل کردهاند. با این حال گفتمان مشابهی را امروز در انجمنهای مقتدر رازورز مثل فراماسونها میبینیم و هیچ بعید نیست که در اینجا با شکلی آغازین از آن سر و کار داشته باشیم.[20] آنچه دربارهی لحن این نامهها و خودانگارهی انجمنهای اخوت یاد شده از چشم پژوهشگران اروپایی دور مانده، شباهتشان به گفتمانی است که از پانصد سال پیشتر در ایران زمین رواج داشته است. چنین سابقهای این حدس را ایجاد میکند که شاید این شکل از بیان رسمی از فرقههای صوفیهی ایرانی وامگیری شده باشد که در آناتولی و اروپای شرقی هم ریشه دوانده بودند. چرا که ایشان از قرن پنجم و ششم هجری به بعد رهبران خود را با لقب شاه مینامند و این در بافت سیاست ایرانشهری جای میگیرد و تقابلی است با ظهور مفهوم سلطان که نیروهای فرهنگی هوادار خلیفه و اشعریها تبلیغش میکردند.
مسیرتکاملی انجمن مغان در فلورانس تنها کمی نبوده و جنبهای کیفی هم داشته است. همزمان با گسترش این انجمن و بسط دامنهی فعالیت و مناسکاش به کل شهر، محتوا و ساختار آن نیز دگرگون شده و چنین مینماید که شیوهی ارتباطش با اعضا نیز تحول یافته باشد. دربارهی فعالیتهای جاری در اخوان مغان دادههایی جسته و گریخته در دست داریم که اگر با دادههای مربوط به سایر انجمنهای مشابه ترکیب شود، تصویری یکدست و منسجم ایجاد میکند.
شهرهای ایتالیایی در قرن چهاردهم و پانزدهم مجموعهای از انجمنهای اخوت مذهبی را در خود جای میدادند که همگی زیر پرچم شهر فعالیت میکردند و به همین خاطر «یاران درفش»[21] نامیده میشدند. این انجمنها به نسبت کوچک بودند و اغلب ساختاری خانوادگی داشتند، اعضایشان به طور منظم دور هم جمع میشدند، و خویشکاری اصلیشان برگزاری مراسم و جشنهایی برای بزرگداشت قدیسانی بود که نماد و حامی این گروه پنداشته میشدند. اعضای هر انجمن متعهد بودند به یاران خود کمک کنند و از ایشان پشتیبانی کنند و از قواعدی اخلاقی پیروی میکردند که در انجمنشان مورد تاکید بود و از برجستهسازی برخی از هنجارهای اخلاقی مسیحی آن روزگار شکل گرفته بود.
این انجمنها زیرشاخههایی نیمهرسمی و مردمی از نهادهای مذهبی کلیسایی به شمار میآمدند و هرچند تایید مقامات کلیسا را داشتند و از فرمانهای ایشان تبعیت میکردند، اما تا حدودی استقلال عمل داشتند و امور داخلی برخیشان همچون انجمنهای سری اداره میشد. با این همه چارچوب کلی فعالیتها و گردهماییهایشان چیز ویژه و پنهانیای نداشت. هر از چندی دور هم جمع میشدند و مهمانیای میدادند، سرودهای دینی میخواندند، و گاهی با حضور مقامی مذهبی مراسمی مثل توبه و اعتراف به جای میآوردند.
برای کسانی که با تاریخ آیین مهر در قلمرو روم آشنایی دارند، مرور اسناد به جا مانده از این انجمنها تصویری آشنا را تداعی خواهد کرد. یعنی چنین مینماید که این گروهها همان حلقههای مهرپرستی قدیمیاند که زیر فشار تعصب مسیحیان منحل شده و بار دیگر در داخل بافتی مسیحی بازتولید شده باشند. در قلمرو روم آیین «رازهای میترایی» دقیقا همین چارچوب را داشت. گردهماییهای هفتگی در «روز خورشید» یا مهرروز (یکشنبه/ sunday)، خواندن سرودهایی در ستایش مهر و مهمتر از همه «بزم بغ» که دستهجمعی خوراک خوردن بود و هستهی مرکزیاش را نان و شراب تشکیل میداد.
آیینهای پایهی مهرپرستان رومی در نهایت استخوانبندی مراسم مسیحی را در قرن چهارم میلادی شکل داد و مسیحیان که به خاطر گسستن بند ناف خود از دین یهود از نمادپردازیهای پیچیده و مناسک کهن محروم شده بودند، کم کم رسوم میترایی رقیبان خود را وامگیری کردند. در حدی که به احتمال زیاد خود علامت صلیب هم خاستگاه مهری دارد. چون این علامت را از ابتدای هزارهی سوم پ.م در ایران مرکزی در پیوند با خورشید میبینیم و در سراسر تاریخ تمدن ایرانی –از مقبرههای هخامنشیان در نقش رستم تا کاشیکاریهای مساجد- اتصالش با مهر برقرار مانده است.
انجمن مغانی که در فلورانس وجود داشت، از همان ابتدای کار این ساختارها را به ارث برده بود و آن را با بقیهی گروههای اخوت مذهبی ایتالیا شریک بود. روزی که اعضای این انجمن دور هم جمع میشدند، عصر سهشنبهها بود و مرکزش در کلیسای سان مارکو قرار داشت. مراسم این انجمن همزمان با اوج گرفتن قدرت مدیچیها رونق گرفت. طوری که گاه هفتصد نفر در آن شرکت میکردند. این بدان معناست که احتمالا گردهمایی سهشنبههای این انجمن رقیبی برای آیین نیایش یکشنبههای رسمی کلیسایی محسوب میشده است. عضویت در این انجمن هم افتخاری بزرگ محسوب میشد و شأن اجتماعی چشمگیری به همراه داشت.[22]
در دوران استیلای مدیچیها بر فلورانس نوعی تمرکز قدرت در انجمن اخوان مغان شکل گرفت. انجمنها هر از چندی همچون بازوهایی اجرایی برای کلیسای کاتولیک عمل میکردند و برخی از کارکردهایشان –اغلب در پیوند با تفتیش عقاید- جنبهی نظامی و امنیتی هم داشت. به همین خاطر رهبرانش با لقب سرهنگ (کاپیتان) نامیده میشدند. در سال ۱۴۵۴.م میدانیم که بالاترین رتبهی فرماندهان این انجمن سرهنگها بودهاند و شمارشان سه تن بوده است. تنها یک دهه بعد در ۱۴۶۸.م مقامی نو بر فراز سر ایشان ایجاد شده و او «بابا فرماندار» نامیده میشود.
شگفتانگیز است که هم لقب سرهنگ و هم بابا (پدر) از لقبهای رایجی است که در سلسله مراتب انجمنهای ایرانی وجود داشته است. عیاران رهبران خود را سرهنگ مینامیدند که لقبی پارتی و برآمده از ارتش اشکانیان است، و انجمنهای مهری همگی پیشوا و قطب خود را بابا مینامیدند. این رسم هم در قلمرو روم رایج بوده، و هم ایران. در روم لقب رهبر مسیحیان یعنی پاپ وامگیریای از همین لقب میترایی است، همچنان که کاتولیکها شبکلاه پاپ که علامت فرهمندی و اقتدار معنویاش است را هم «میترال» مینامند. در ایران هم که لقب بابا تا دیرزمانی باقی میماند و از بابا کوهی شیرازی تا بابا طاهر عریان صدها شخصیت برجسته و اثرگذار فرهنگی داریم که لقب بابا داشتهاند و همگی با عرفان و آیینهای کهن ایرانی پیوند برقرار میکردهاند.
این که سلسله مراتب و نظام قدرت در انجمن مغان فلورانس رونوشتی از انجمنهای مشابه ایرانی بوده جای توجه دارد، و باید در کنار این نکته دیده شود که استیلای مدیچیها بر این شهر در ضمن با گسترش این انجمن و سازماندهی مجددش و تمرکز رهبریاش در یک بابا همراه بوده است. بابا در انجمن مغان فلورانس البته مقامی معنوی و پایدار نبوده و بیشتر نقشی تشریفاتی بوده که تنها چهار ماه به هرکس داده میشده و به مدیریت اجرایی کارهای گروه مربوط میشده است.[23] اما رمزگذاریاش آشکارا پیوندی با خاستگاههای شرقیاش برقرار میکند و چنین مینماید که در همان مدت کوتاه اعضای انجمن مطیع مطلق فرمانهای او بوده باشند.[24]
لورنزو د مدیچی گویا در شکلگیری این تمرکز قدرت در انجمن نقشی ایفا کرده باشد و بابا فرماندارها در سالهای بعدی با اعمال نفوذ او انتخاب میشدند. یکی از وظیفههای این باباها که آنان را با رهبران جرگههای میترایی رومی شبیه میکند آن است که رهبری مراسم سهشنبهها را بر عهده داشته و «پخش کردن نان مقدس و شراب» را به انجام میرساندهاند.[25] این یعنی مدیریت مراسم بزم بغ و تقسیم خوراک و نوشابهی مقدسی که تن اعضای انجمن را با هم یگانه میکرده است. آیینی که دقیقا به همین شکل در مهرکدههای قدیم رواج داشته و در مسیحیت در قالب مراسم عشای ربانی وامگیری میشود. نقشی که بابا در این زمینه ایفا میکرده تقریبا همان است که پیر میکده در زمینهای دیگر بر عهده داشته و حافظ بدان بسیار اشاره کرده است.
در فلورانس همزمان با این تحول و تمرکزگرایی در اخوان مغان، یک انجمن دیگر را هم میشناسیم که ساختاری مشابه داشته است. این گروه «انجمن یاران سان پائولو» نامیده میشده و آن هم دستهای مذهبی بوده که یک فرماندار مقتدر رهبریاش را بر عهده داشته است. این انجمن هم در زمان جوانی لورنزوی باشکوه زیر نفوذ خاندان مدیچی قرار داشت و حتا گمان میشد که با اخوان مغان ادغام شده باشد. هرچند دادههای بعدی نشان داد که چنین نبوده و گروهی که با اخوان مغان یکی شده «یاران زامپیلو»[26] نام داشته است.
گروه «یاران سانپائولو» در مقابل استقلال خود را حفظ میکند و تاریخش تا قرن هجدهم میلادی مستند شده، و در این تاریخ است که با پیگرد و فشارهای بیرونی از بین میرود.[27] گروه یاران زومپیلو در مقابل به تدریج در اخوان مغان حل میشود و به همان ترتیب با خاندان مدیچی پیوند داشته است. چنان که پس از مرگ لورنزو د مدیچی اعضای این انجمن هستند که مراسم تدفین او را انجام میدهند و مقرشان هم همان کلیسای سان مارکو است.[28]
نکتهی مهم دربارهی گروه یاران سان پائولو آن است که این سازمان مذهبی کارکرد و ساختاری متفاوت داشته و به اصطلاح از ردهی «یاران انضباط»[29] محسوب میشده است. یعنی بیشتر بر اخلاق شخصی و سیر و سلوک فردی اعضایش تمرکز داشته تا اجرای مناسک جمعی. مهمترین مناسکی که این نوع گروهها انجام میدادهاند به آیین تشرف اعضای جدید و تدفین اعضای درگذشته مربوط میشده است.[30] گروه یاران زومپیلو هم به چنین ردهای تعلق داشته است.[31]
هرچند گروه سانپائولو با اخوان مغان ادغام نمیشود. اما شواهدی هست که نشان میدهد آمیختگیهایی میان این دو رخ میدهد و شکل سازماندهی و ساز و کارهای انجمن مغان را متحول میسازد. هتفیلد در پژوهشی که دربارهی ساختار انجمن اخوان مغان انجام داده، میگوید که تمرکز قدرت در این انجمن و تغییر ساختار آن نتیجهی دگردیسی عمیقتری بوده که آن را از یک گروه عمومی برای برگزاری آیینهای جمعی (یاران درفش) به یک انجمن بسته با هدف پالایش روح اعضا (یاران انضباط) تبدیل کرده است.
تمایز میان این دو چنین بوده که انجمنهای یاران با درفشها و مراسم باشکوه عمومیشان در شهر شناخته میشدند و هدفشان اجرای خدماتی مذهبی برای شهروندان بوده است. اما انجمنهای یاران انضباط بر تزکیهی نفس و غلبه بر خویشتن و تثبیت هنجارهای اخلاقی سختگیرانه در میان اعضای خود تمرکز داشتهاند و آن سوگیری یاران درفش به سمت خارج و دیگران را به سوی درون و اعضای خود باز میگرداندهاند.[32]
چرخش مورد نظر هتفیلد از این نظر جای توجه دارد که انجمنهای مهرآیین کهن ایرانی (اگر بخواهیم با برچسبهای ایتالیایی نامگذاریشان کنیم) اصولا از نوع یاران انضباط بودهاند. جرگههای میترایی کهن در روم نسخهای اروپایی بودند از نهادهایی در عصر ساسانی و اشکانی که احتمالا خاستگاهشان به دوران هخامنشی باز میگشته است. این نهادها در ایران دو رده داشتهاند: انجمنها رزمی شهسواران که بر پرورش تن و هنرهای رزمی تمرکز میکردند و بعدتر به جرگههای عیاران و در نهایت زورخانه تبدیل شدند، و محفلهای دینی-فلسفی که بر پرورش ذهن و نیروهای روانی تمرکز داشتند و در دوران اسلامی نهادهایی مثل خانقاهها، سلسلههای صوفیه و حلقههای عرفانی را ایجاد کردند.
این ردهبندی دوگانه در دوران اشکانی و ساسانی تقریبا با طبقات ارتشتار و مغان همخوانی داشت و بازتابی بود از فلسفهی دیرینهی زرتشتی که کل هستی را از دو ساحت گیتیِ مادی و تنهای زندهی مستقر در آن و مینوی ذهنیِ انتزاعی و روانهای انسانی متشکل میدید. در نتیجه انسان کامل میبایست در هر دو قلمرو خویشتن را تربیت کند، با نیرومند ساختن تن که در آیین پهلوانی و اخلاق جوانمردی تبلور مییافت، و با فراز برکشیدن روان که با مراقبه و کشتن نفس و آموزش همراه بود و جریانهای عرفان و حکمت را نتیجه میداد. در سیاست ایرانشهری نیز همین دوقطبی را میبینیم که نقشهای کشوری و لشکری را از هم تفکیک میکند و برخی را با دیوان و برخی دیگر را با سپاه مربوط میسازد.
در قلمرو روم انجمنهای مهری چیزی بینابین این دو بودند و عناصری از هردو را در خود داشتند. چنین مینماید که کارکرد آنها در قلمرو روم به اندازهی ایران تفکیک شده و تخصصی نبوده و بیشتر مثل گروههای اخوت و همیاری عمل میکردهاند. با این حال روشن است که جرگههای میترایی در روم مناسک عمومی و خدماتی علنی نداشتهاند و بیشتر مثل محفلی رازورز با مناسکی پنهانی عمل میکردهاند و موضوع فعالیتشان ارتقای کیفیت اعضای خود بوده، و نه تبلیغ مضمونی یا بزرگداشت نمایشگرانهی ایزدی.
انجمن اخوان مغان در فلورانس آشکارا فعالیت خود را همچون یک انجمن یاران درفش آغاز کرد و این اهداف اخیر را برآورده میکرد. به همین خاطر هم در برانگیختن افکار عمومی و جلب هوادار و بسیج مردم اثرگذار بود و در فراز آمدن خاندان مدیچی بر صحنهی سیاست شهر نقشی مهم ایفا کرد. چرخشی که هتفیلد بدان اشاره میکند در زمانی رخ داد که گزارشها دربارهی فعالیت انجمن مغان ناگهان کاهش پیدا میکند و گویی خویشکاری اصلی این جمع که اجرای آیینی مذهبی در سطح شهر بوده به تدریج متروک میشود. احتمالا دلیل این ماجرا آن بوده که آماج اصلی این گروه که بر اورنگ نشاندن مدیچیها بوده برآورده شده و بعد از آن احتمالا نوعی حرکت به سمت شکل باستانی انجمنهای میترایی را میبینیم که با گروههای یاران انضباط مسیحی بیشتر شبیه بوده است.
هتفیلد به این نکته اشاره کرده که تا سال ۱۴۷۸ که گویلیانو د مدیچی کشته شد، حضور مدیچیها در «یاران سان پائولو» بسیار چشمگیر بوده است. لورنزو د مدیچی در چند سال آخر منتهی به این تاریخ به شکلی منظم در این محفل حضور مییافت و عملا رهبری آن را بر عهده داشت. وقتی گویلیانو به قتل رسید، وقفهای در کار این انجمنها رخ نمود. جشن سان جیووانی برای مدتی تعطیل شد و بنابراین حضور اجتماعی این انجمنها و دستاویز مذهبیشان برای فعالیت دچار رکود شد. فعالیتهای یاران سان پائولو برای دو سال دچار کسادی بود و یاران مغان هم گویی خاموشی گزیده و به تجدید سازمان خود پرداخته باشند. آخرین فعالیت مهم این گروهها در این حدود زمانی به همان ۱۴۷۸.م باز میگردد و مراسم باشکوهی است که برای تدفین گویلیانو د مدیچی برگزار کردند.
وقتی پس از دو سال فعالیتهای یاران سان پائولو دوباره از سر گرفته میشود، لورنزو دیگر در آن نقش مهمی ایفا نمیکند و بسیار به ندرت در گردهماییهایشان دیده میشود. هتفیلد بر این مبنا حدس زده که لورنزو د مدیچی پس از مرگ برادرش از یاران سان پائولو خارج شده و پایگاه اقتدار خود را انجمن اخوان مغان و یاران زامپیلو قرار داده است.[33] شاید به این خاطر که گروه اخیر انضباط درونی بیشتری داشته و در جریان تدفین گویلیانو هم نقشی کلیدی ایفا کرده است. احتمالا تجدید ساختار اخوان مغان و چرخشاش به سمت یک گروه انضباطی هم در همین فاصله رخ نموده و با ادغام یاران زامپیلو در آن مربوط بوده باشد.
گذار سال ۱۴۷۸.م در کنار نوآرایی سازمانی اخوان مغان، با چرخش مهم دیگری نیز همراه است که ماهیت گفتمانی دارد. پس از این تاریخ در خطابهها و سرودهایی که در اخوان مغان خوانده میشده، عناصر نمایان اومانیستی میبینیم و اشارهها به دوران باستان و ارزش عقلانیت و اهمیت انسان ناگهان برجستگی پیدا میکند. اگر محتوای سخنرانیها و سرودهای بازمانده از این انجمن را پیش و پس از این مقطع تاریخی مقایسه کنیم، به استیلای فراگیر مضمونهای فلسفی و عقلگرایانه بر میخوریم که اغلب به افلاطون شاگرد زرتشت منسوب شده است.
نمونهاش مراسمی است که در نوروز سال ۱۴۸۶.م (۲۳ مارس) در انجمن مغان برگزار شده و در آن جیووانی نِسی[34] دربارهی نیکوکاری موعظهای میکند که متناش را امروز در دست داریم. [35] این موعظه به خاطر اشارههای چشمگیرش به مفاهیم ایرانی جای توجه دارد. در آن به الاهیات عشق، امکان ارتباط مستقیم انسان و خداوند با واسطهی مهر، و همچنین نوعی هستیشناسی مبتنی بر نور اشارههایی میبینیم که این آخری با آرای سهروردی و خاستگاههای دیرینهی زرتشتی-مانویاش شباهتی دارد.
قدیمیترین خطابهای که برای ارائه در اخوان مغان تنظیم شده و تا به امروز باقی مانده، به ده سال پیش از این چرخشگاه زمانی باز میگردد. این خطابه برای ارائه در مراسم پنجشنبهی مقدس توسط مردی فرهیخته به نام دوناتو آکیایولی[36] (۱۴۲۸-۱۴۷۸.م) نوشته شده و در سال ۱۴۶۸.م خوانده شده است.[37] این شخصیت از آن رو اهمیت دارد که یکی از اعضای جنبش فرهنگی مدیچیها بوده و بعدتر آثار پلوتارک را به لاتین ترجمه میکند و شرحی بر اخلاق ارسطویی مینویسد. آکیایولی همزمان با دسیسهی پاتسی و کمی بعد از گویلیانو درگذشت، در حالی که به عنوان سفیر لورنزو د مدیچی به سوی فرانسه میرفت تا در مقابل مداخلهی پاپ و حمایت او از پاتسی از لویی یازدهم شاه فرانسه کمک بخواهد.[38]
سخنرانی او در انجمن مغان «پیکر مسیح» نام دارد و در آن به رازی پنهان در شهادت مسیح اشاره میکند و شیوهی تجلی مجدد آن در آیین عشای ربانی را شرح میدهد و میگوید این راز بیانناپذیر است و هرگز نمیشود به آن اشاره کرد.[39] این نکته را هم باید در نظر داشت که صورتبندی امروزین آیین عشای ربانی و به خصوص اصرار در این مورد که شراب و نان در جریان مراسم به گوشت و خون واقعی مسیح بدل میشود به تدریج از همین زمان شکل میگیرد و در کلیسای کاتولیک نهادینه میشود.
سخنرانیهای دیگری نیز از انجمن مغان بازمانده که مضمونهای مشابهی را نشان میدهد. خطابهی کریستوفورو لاندینو[40] (۱۴۲۴-۱۵۰۴.م) که الاهیدان و متکلمی نامدار بوده و در حدود همین ۱۴۶۸.م ایراد شده، چون بسیاری از جملاتش با آنچه آکیایولی گفته یکسان است. لاندینو –شاید در تقابل با گرایش تدریجی اعضای انجمن دربارهی بزرگداشت مقام انسان- بر فروتنی و خوارشماری انسان در برابر عظمت خداوند تاکید میکند.
با این حال گرایش غالب در انجمن حتا پیش از ۱۴۷۸.م به سمت اومانیسم و بزرگداشت عقل و خرد انسانی سنگینی میکرده است. نمونهاش سخنرانی پیِر فیلیپو پاندولفینی[41] در ۱۴۷۶.م است که در آن نورِ ستارهای شرقی که سه مغ را به عیسای نوزاد راهنمایی کرد همچون استعارهای برای رستگاری به کار گرفته شده و از شنوندگان به شکلی استعاری درخواست شده که مانند مغان طلای اندیشهی خود و کندر دعاهای خویش را به عیسی مسیح پیشکش کنند.[42] در سخنرانی برناردو دآلامانو د مدیچی[43] هم مضمون مشابهی نمایان است[44] و روشن است که مغان برای اعضای این محفل نقش سرمشقهای انسانی غایی را ایفا میکردهاند.
پس در انجمن مغان فلورانس میان این گرایش مغانهی ایرانگرا و نگاه زاهدانهی مصری تنشی وجود داشته است. اولی در ادامهی بینش زرتشتی سرشت انسان و خداوند را همسان میانگاشته و خرد و عقلانیت شخصی منها را جوهر تجلی امر قدسی قلمداد میکرده، و دیگری در راستای آیینهای کهن مصری به طرد منها و انکار عقلانیت و عبودیت و بندگی مطلق انسان در برابر خداوند گرایش داشته است. اومانیستهای هوادار مدیچیها که حامل حکمت بیزانس بودند نمایندهی جریان ایرانی و دومینیکنهای فرهنگستیز و زاهدمسلک سخنگوی جریان مصری محسوب میشدند. خواه ناخواه در این کشمکش مرجعی و لنگرگاهی لازم بوده تا کشمکش را فیصله دهد، و جالب آن که چنین مرجعیتی در همان حدود شکل میگیرد، و عبارت است از نص کتاب مقدس.
از آلمانو رینوچینی[45] سه خطابه باقی مانده که یکیشان که در ۱۴۷۰.م در انجمن اخوان مغان ارائه شده است. این سخنرانی به خاطر ارجاعهای پیاپی و غنیاش به متن کتاب مقدس جای توجه دارد.[46] رواج ارجاعهای دقیق به متن عهد عتیق و عهد جدید و به ویژه مهم شدن جملات نقل شده از توماس قدیس نشانگر نوعی گرایش به «بازگشت به متن» است که در اعضای انجمن مغان دیده میشود و با بافت عمومی ادیان که مناسکآمیز است و بیتوجه به محتوای متن، فاصله دارد.
این بازگشت به متن که کمی بعدتر در جنبش پروتستانی به هستهی مرکزی اعتراضهای مذهبی بدل میشود، در جریان همهی نوسازیهای مذهبی مهم دیده میشود. چنان که مثلا در جریان انقلاب اسلامی ایران هم نخست گرایشی به بازگشت به متن قرآن و تفسیر و فهم مجدد آن را در جهان اسلام و به ویژه ایران میبینیم. در مسیحیت غربی هم در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی با جنبشی در این حوزه سر و کار داریم و به نظر میرسد که یکی از پیشاهنگان این جریان انجمن مغان فلورانس بوده باشد. در این معنا گذر از سنت و واشکافی رسوم معتاد و دستیابی به نظمی نو به شکلی ناسازگون با تاکید بر گذشته و کوشش برای بازگشت به «اصل» گمشده در زمان ماضی ممکن میشود.
- Festa de Magi ↑
- Hatfield, 1970: 108. ↑
- Campagnia de Magi ↑
- Hatfield, 1970: 109. ↑
- Hatfield, 1970: 111. ↑
- Hatfield, 1970: 112. ↑
- Piazza della signoria ↑
- Hatfield, 1970: 112. ↑
- Fra Angelico ↑
- Hatfield, 1970: 113. ↑
- Giovanni de Carlo ↑
- Hatfield, 1970: 138. ↑
- Hatfield, 1970: 113. ↑
- Hatfield, 1970: 114. ↑
- Fra Giovanni de Carbo ↑
- Hatfield, 1970: 115-116. ↑
- Hatfield, 1970: 116-117. ↑
- Hatfield, 1970: 115-116. ↑
- Hatfield, 1970: 119-120. ↑
- Hatfield, 1970: 121. ↑
- Compagnie de stendardo ↑
- Hatfield, 1970: 122. ↑
- Hatfield, 1970: 123. ↑
- Hatfield, 1970: 123-124. ↑
- Hatfield, 1970: 124. ↑
- Compagnia del Zompillo ↑
- Hatfield, 1970: 127. ↑
- Hatfield, 1970: 127. ↑
- Compagnie di disciplina ↑
- Hatfield, 1970: 126. ↑
- Hatfield, 1970: 127. ↑
- Hatfield, 1970: 126. ↑
- Hatfield, 1970: 128. ↑
- Gionanni Nesi ↑
- Hatfield, 1970: 134. ↑
- Donato Acciaiouli ↑
- Hatfield, 1970: 128-129. ↑
- Tonelli, 1841. ↑
- Hatfield, 1970: 129. ↑
- Cristoforo Landino ↑
- Pier Filippo Pandolfini ↑
- Hatfield, 1970: 131. ↑
- Bernardo s’Alamanno de Medici ↑
- Hatfield, 1970: 132. ↑
- Alemanno Rinuccini ↑
- Hatfield, 1970: 131. ↑
ادامه مطلب: گفتار نهم: فرجام سخن
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب