بهار سال 1391
1391/1/1
شادباش نوروزی از جزیرهای در تایلند
شاد بادا، شاد بادا، شاد بادا، شاد باد این خجسته سال نو بر مهرِ یاران باد شاد
در دل اقلیم پنجم، دورتر، آنسوی شرق کوهساری خوش خرامید و کنارم ایستاد
آسمان یشمی کبود و نیلگون دریا، بلور خاک از شب بارور، وز روز خندان بامداد
گردش برج دو ماهی جوشنی از موج ساخت سال چون ماری سپید انداخت فلس و بَرّه زاد
دیو سان وقتِ کرانمند عاقبت شد واژگون بر نشسته مهرِ بغ بر تختگاه زامیاد
بشنو آن خرم پیامی کآن سروش صبحدم خواند در گوشم به راز و فاش در پیشم نهاد
گفت زاین سال خجسته، بس شگفت آید پدید گفت این دریا گواه و گفت آن اختر، نماد
واپسین روز از تباهی سالها چون می رود نوبت نکبت شود آخر، بدار این مژده یاد
گردش نیلوفرِ ناهید چون تکمیل شد عصر زرین گلِ خورشید آید، شاد باد
1391/1/31
بعد از سفر هیجانانگیز هندوچین، بازگشت پیروزمندانهی کشور ایران به اطراف خودمان را تبریک و تهنیت میگوییم! (ستاد تاکید بر نسبیت حرکت)
1391/2/23
یک تودهْ هیچکس که دارند حالِ هیچ در آز و در نیاز که جویند مال هیچ
کابوسگونه خفته و بیهوده میپزند رویای پرفریب، ز وهم خیالِ هیچ
کنکاششان نبود، مگر بازگفتِ پوچ یک کبریا جواب، برای سوالِ هیچ
1391/2/25
پیشکش به یاران و دوستانی که میگفتند چرا جواب شاگردان ناسپاس را نمیدهی…
این شنیدم ز دادخواهی دوش قصهای کآن فریب و بهتان است
گفت شاید که پاسخی گویی در جواب کسی که نادان است
گفتمش غم مخور که رشک و حسد نذرِ دونمایه بر حکیمان است
قصهی دلقک است و خواجهی کاخ داستان، آری، حکایت آن است
خواجه با بانوان نشسته قعر حرم سرخوش از دلقک است و خندان است
رند و مغ را چه کار با ایشان؟ جایگاه قلندران به بستان است
آن که از دانش و هنر هراسیده بوی سوزش از آن نمایان است
پاره کرده حجاب شرم و ادب پارگیهاش جمله اینسان است…
خیره منگر به اهل این قبیلهی پست قصدشان ز رقص، جلب چشمان است
وقت را خوش شمار و ایمن باش حرف مفت این روزها فراوان است
1391/3/3
دیگر شکی ندارم که خواجه عبدالله انصاری هم در دوران خودش چیزی شبیه به دورهی زروان را با تمام عناصر آموزشی بازیگوشانهاش طراحی کرده است. به شکاف تاریخی نهصد سالهمان توجه کنید و نگاهی بیندازید به کتاب «صد میدان». شرط میبندم از سازماندهی مطالب شگفتزده شوید…
1391/3/21
… و آن عفریت کلیددار دوزخ را مالِک خوانند. (تفسیر سورآبادی)
زد شبیخون دوباره بر دلِ یار دیوِ کژخواهِ دیرینه، مالک خان
زمزمه ساخت زیر لالهی گوش شد هواری به چشم و سینه مالک خان
کرد وسوسه «که باید آن را داشت» کاشت در سینه بذر کینه مالک خان
قلب عاشق به پنجهاش افشُرد تیره شد خون زآفرینِ مالک خان
سودها را شمرد و جدول ساخت خواند شعر از هزینه مالک خان
خُرد شد رنگ رخ ز رنج قیاس قصهي دسترنج و پینه، مالک خان
رفت مِهر مِهین ز چشم و نگاه وای و زنهار، زاین زمینه، مالک خان
ادامه مطلب: تابستان سال 1391
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب