پاییز سال 1392 (2)
پنجشنبه 1392/7/18
بخشی از مصاحبهام دربارهی کتابهای مجموعهی زروان که چندی پیش در مجلهی اطلاعات حکمت و معرفت منتشر شد:
… ما در ايران زمين – يعني در حوزهي تمدن ايراني و نه تنها کشور ايران- با بحراني در تعريف سوژه روبرو هستيم که از تعارض و تصادم چارچوب هاي سنتي با موج تمدن مدرن نتيجه شده است. بخش مهمي از بحران هاي سياسي، درگيريهاي خونين ميان اقوام ايراني، و انحطاط نظام هاي اخلاقي و اجتماعي در زمانه ما به نظرم از اين غيابِ نظريه و ناانديشيده و نامفهوم ماندنِ معنيِ “من” برخاسته باشد. گمان ميکنم تجربه قرن گذشته نشان داده باشد که بازسازي مفهوم سوژه ايراني با وام گيري سطحي و گرتهبرداري از مفاهيمي که در سرزمين هاي ديگر تا حدودي کارساز بوده، ممکن نيست، و به همين ترتيب موضع دفاعي و طرد سادهلوحانه عناصر مدرن هم دردي را درمان نميکند. بنابراين براي بازسازي آنچه که هريک از ما هستيم، يعني براي به کرسي نشاندنِ موقعيت شخصيمان در مقام يک «منِ ايراني» و جايگاه جمعيمان به عنوان وارثان تمدن ديرپا و درخشان ايراني، نيازمند چارچوب نظري دقيق و روشن و کارآمدي هستيم که عناصر کارگشا و مفاهيم کارساز و روششناسي نيرومند رايج در تمدن مدرن را دارا باشد و بتواند با گذر از آن و فراتر رفتن از افق هاي مرسومِ نظري، به نگاهي بومي و ايراني دربارهي همهچيز بينجامد…
(برای خواندن کل مصاحبه بنگرید به این نشانی:
http://www.ettelaathekmatvamarefat.com/new/index.php?option=com_content&view=article&id=496:-l-r&catid=30:mag2&Itemid=39)
شنبه 1392/7/20
چند سطری دربارهی نشست فردای «تاریخ اندیشه ایرانی»…
طی سال 522 و 521 پ.م، بزرگترین جنگ تاریخ جهان باستان در قلب ایران زمین در گرفت. این جنگها، به تعبیری نخستین جنگ جهانی تاریخ بشر محسوب میشد، و همان جریانی بود که داریوش بزرگ هخامنشی را بر اورنگ گیتی استوار ساخت. این جنگِ فراگیر، در سرزمینهایی توسعه یافت که امروز کشورهای ایران، عراق، ترکیه، ارمنستان، آذربایجان، ازبکستان، ترکمنستان، و پاکستان را شامل میشود. حدود یک میلیون نفر در آن درگیر شدند، و دهها هزار تن در جریان آن به قتل رسیدند. این نبرد، از ابتدای ظهور دولتشهرهای آغازین تا قرن اول پیش از میلاد که جنگهای بزرگ ایران و روم شروع شد، به مدت سه هزار سال، پردامنهترین و پیچیدهترین نبرد در کل تاریخ بشر محسوب میشد و از نظر پیچیدگی، شمار سپاهیان درگیر، و دامنهي تاثیرات با هر آنچه پیش از آن رخ داده بود تفاوت داشت. داریوش در جریان این جنگها، سپاهیانش را در فواصلی جا به جا کرد، و راهبردهای جنگیای را طراحی و اجرا کرد که به معنای واقعی کلمه در سطحی جهانی اندیشیده و پیادهسازی شده بود، و پیامد پیروزیاش هم سیر تاریخ جهان را به کلی دگرگون ساخت.
با وجود آن که گزارش دقیق و روشن این نبرد در نبشتهی بیستون و اسناد آرامی و یونانی باقی مانده، همچنان تحلیلی دقیق و روشن از این رخدادِ سرنوشتساز در دست نیست و پرسشهایی کلیدی ناپرسیده باقی ماندهاند. به راستی در این یک سالِ خونین چه کسانی با چه کسانی، به چه دلایلی جنگیدند؟ جنگاوران و سرداران چگونه با هم هماهنگ میشدند؟ چه انگیزههایی اتحادها و دشمنیها، وفاداریها یا خیانتها، و فرمانبریها یا شورشها را ایجاد میکرد؟ آیا میتوان این نبردها را پیامد کشمکشی دینی دانست و از مجرای آن به ساخت دین در عصر هخامنشی آغازین پی برد؟ زیرساختهای اقتصادی و طبقاتی این نبردها چگونه بود؟ چه تنشها و شکافهایی در دوران شاهان خوشنام و نیرومند نخستین پارسی (کوروش و کمبوجیه) در جامعهی ایرانی دهان گشوده بود، که جنگی چنین مهیب و بزرگ را ایجاب کرد؟ چه گفتمانی بر گزارش داریوشِ پیروزمند در بیستون حاکم است، که بیسابقه و نو و غریب مینماید؟ واقعا در این یک سال، در قلب ایرانشهر چه اتفاقی افتاد و امروز بعد از بیست و پنج قرن، ما تا چه پایه وامدار رخدادهای آن روزهای دوردست هستیم؟
اینها پرسشهایی است که فردا در کلاس تاریخ اندیشهی ایرانی بدان خواهم پرداخت. پیشتر هم شرحی دربارهاش در کتاب «داریوش دادگر» نوشته بودم، اما خودِ پرسشها شایستهی طرح مجدد هستند، و خودِ رخداد چندان مهم و سزاوار است که میشاید توجهها بدان جلب کرد…
دوشنبه 1392/7/22
شعری قدیمی از سرودههای سال 1377
ضحاک
هر شامگهان گونهى خونين دماوند در گوش كند زمزمه، اسطورهى ديرين
در پيكرِ آتش رخ افسانه شكسته دلخوش شده بيهوده ز اشعار دروغين
چون پيرزنى خسته و بيمار و بداحوال شد حامله اين كوه ز يك نطفهى ناپاك
در تيرگى تلخ رَحِمهاى غمِ غار آويخته ده قرن چو انگل، تنِ ضحاك
اى پارسيان، رام نخوابيد، كه هشدار آورده شما را سخنى سينهى پازند
گفتهست كه خاكسترىِ لعنت تاريخ يك روز بر آيد چو مذابى ز دماوند
هشدار بسى داده به مردم كه همين كوه يكروز بجنبد به خود از اژدر تازى
بر طبق فتاواى اساطير قديمى آن روز کند باز بدي دستْ درازي
تا سطح زمين را همه چون ابر بپوشد بينند خلايق ستم و اندُه بسيار
ده قرن گذر سازد و ضحاك نميرد شيطان نشود پير ز جادوى شبِ تار
مردم همه از ترسِ همان راز كهنسال چون مار، از اين برج دماوند بترسند
ضحاك شد از ياد و فقط مانده هراسى ضحاكْرخان زاين همه بسيار بخندند
اى پارسيان، مار نهفته است همين جا دلهاى شما مسكن آن اژدرِ پير است
بيهوده كنامِ تن خود پاك ندانيد چشمان شما در كف ضحاك اسير است
امروز اگر بند شوى در سخنِ مار فرداست از آن زهر شوى خفته و مدهوش
ضحاك خوراك از خورش مغز تو كردَست برخيز و بكن قطع، سرِ مارِ سرِ دوش
سه شنبه 1392/7/23
چکیدهی سخنرانیام با عنوان «ظهور منِ ایرانی در دوران هخامنشی آغازین»/ دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران، انجمن جامعهشناسی ایران، گروه جامعهشناسی تاریخی/ دوشنبه 22 مهرماه 1392
هریک از ما تصویری ذهنی از «من»ای یگانه، معلوم و متمایز از دیگری در ذهن داریم که مرزبندی مشخصی دارد و با خودانگارهای صورتبندی شده در زبان مشخص میشود و هویت شخصیمان را بر میسازد. پرسش از تاریخِ ظهور این «من»، میتواند بسته به دادههایی که برای پاسخگویی مورد استفاده قرار میگیرد، خصلتی روان-زیستشناسانه، جامعهشناسانه، یا فلسفی به خود بگیرد.
در گذارِ قرن نوزدهم به بیستم میلادی، همگرایی نقدهایی که اندیشمندانی مانند نیچه و فروید بر سرمشق فلسفی خرد روشنگری وارد آوردند، به بازاندیشی دربارهی اصالت و عمومیت این «من» منتهی شد. به این ترتیب، در نیمهی دوم قرن بیستم اندیشمندانی مانند فوکو این ادعا را مطرح کردند که اصولا مفهوم «من» در موج مدرنیته ریشه دارد و پیشینهاش با گسستهای پیاپی، و نه پیوستاری مفهومی روبروست. در این چارچوب، «من»، یعنی آن گرانیگاه خودآگاه، خودمختار، و عاقلی که به شکلی درونزاد و خودجوش به کردار دست مییازد، برساختهی نهادهای مدرن است، و توهمی است که از گفتمانهای نهادی ترشح میشود.
موضع فلسفی من دربارهی «من»، قبول دیرینگی و عمومیت این مفهوم است. یعنی به چندین دلیل فلسفی و به خاطر پیچیدگی چشمگیر و بینظیر سیستمِ روانی-عصبشناختیِ برسازندهی «من»، فکر میکنم نادیده انگاشتنِ اهمیت و فروکاستناش به مفاهیم دیگر نادرست و ناکارآمد باشد. یعنی «من» را امری انسانی به معنای عام کلمه میدانم، که در بسترهای تاریخی و فرهنگی متفاوت به اشکال گوناگون صورتبندی میشود، اما همواره یک هستهی مرکزی ثابت و همریخت است که دستخوش رمزگذاری میگردد. بهترین راهبرد برای محک زدن این دعوی و پاسخگویی به پرسش از تبارِ تاریخیِ «من»، بهرهجویی از رویکرد سیستمهای پیچیده است و این شیوهایست که به کمکش میتوان دادههای گوناگون برآمده از قلمروهای متفاوتِ علمی را با هم ترکیب کرد و به تصویری یگانه و همه جانبه دربارهی موضوعی به پیچیدگی «من» دست یافت.
اگر چنین کاری در بستر نظریهی سیستمها انجام شود، میبینیم که در تمدنی کهنسال مانند ایران زمین، از دورترین زمانها «من»هایی روشن و صورتبندی شده در قالبهای اجتماعی را داشتهایم. بر همین مبنا، میتوان تاریخ دقیق و روشنی را برای ظهور «منِ ایرانی» پیشنهاد کرد. یعنی مشخص کرد که در چه تاریخی، در چه گرانیگاههای مکانیای، مفهوم من در بستری ملی و عمومی در گسترهای که کل ایران زمین را در بر بگیرد، صورتبندی شد، و میتوان بررسید که این حادثه زیر تاثیر چه نیروهای اجتماعی و جریانهای فرهنگی انجام پذیرفته است.
به گمان من، جریانِ ظهور منِ ایرانی در نخستین دهههای قرن ششم پیش از میلاد در جنوب غربی ایران زمین آغاز شد و با به قدرت رسیدن کوروش بزرگ و متحد شدن کل ایران زمین در قالب کشوری یگانه، به بیانی سیاسی و قالبی دیوانسالارانه برای تبلیغ و آموزش دست یافت. صورتبندی نهایی و دقیق این منِ ایرانیِ نوظهور به نظرم در فاصلهی سالهای 522-480 پ.م، در دوران زمامداری داریوش بزرگ انجام پذیرفته است و این چیزی است که به طور مشروح در کتاب «داریوش دادگر» شرح دادهام.
تعیین این زمان و مکان دقیق، از پژوهش در دادههایی تاریخی، باستانشناختی و اسطورهشناسانه برآمده که نشان میدهد تصویر ذهنی مردمان ایران زمین دربارهی «من»، در تاریخ یاد شده دستخوش چرخشی جدی شد، و این چرخش در صورتبندی مجدد مفهوم انسان در نظامهای حقوقی، چارچوبهای دینی، راهبردهای اقتصادی، و ساختهای سیاسی تبلور یافت. در این دوران گفتمان سیاسی تغییر کرد و همگام با خشونتزدایی گسترده از آن، با مفاهیمی یکسره نو مانند مفهوم انتزاعی مردم، رضایت یا رفاه عمومی (شادی) شد، امنیت و آبادانی غنی شد. همزمان، بازنمایی بدن انسان در آثار هنری دگرگون شد، ساز و کارهای اقتصادی عقلانی گشت و قوانین حقوقی یکسره بر مبنای مرکز فرض کردنِ «من» و نه قبیله یا عشیره، بازتعریف شد.
«منِ پارسی»ِ زاده شده در این دوران تا حدود دو قرن بعد دوام آورد و بعد از آن با حملهی مقدونیان دستخوش لطمه و آسیبی شد که در یک و نیم قرن خونریزی و خشونت مداوم ریشه داشت. چگونگی بازسازی و احیای این مفهوم در عصر اشکانی، و تکرار این کارِ بزرگ در دوران ساسانی، سامانی و بعد از آن، پرسشی است که دیرزمانی است ناپرسیده باقی مانده است، و تنها بعد از رویارویی با آن میتوان به چالش آنچه که امروز منِ ایرانی هست و آنچه که باید بشود، پاسخ داد.
پنج شنبه 23 مهر 1392
دیروز طی ده دقیقه، هم به مجلس عروسی دوستی عزیز دعوت شدم و هم به مراسم بعد از خاکسپاری آشنایی دیگر. دو خبر نامنتظره، یکی خوش و دیگری ناخوش، که هر روز پیرامونمان هزارها از آن رخ میدهد و از آن بیخبر میمانیم. گمان کنم شمار دوستان و آشنایانم از آستانهای گذر کرده باشد… آستانهای که شتاب نفسگیر رخدادها و ناپایداری همه چیز را گوشزد میکند…
دوشنبه 1392/7/27
اصل غلبهی شکم بر مغز
صورتبندی اول: مردمان به خوراک بدنشان بیشتر اهمیت میدهند تا خوراک ذهنشان. یعنی لولهی گوارششان بیشتر فعال است تا دستگاه عصبیشان. این را با مقایسهی طول نخاع (حدود نیم متر) و طول لولهگوارش (حدود هشت متر) هم میتوان دریافت.
صورتبندی دوم: گونهی انسان از نظر تکاملی طوری برنامهریزی شده که خوردن و بقا اولویت بالاتری نسبت به اندیشیدن و معنا داشته باشد. به همین دلیل کسی را نمییابیم که غذا نخورد، ولی خیلیها هستند که فکر نمیکنند!
مشاهدهی اثبات کننده: در متروهای شلوغ، در ارتفاع حدود یک متری، برای حاصلجمع شکم و نشیمنگاه مردمان جا نیست، اما در ارتفاع حدود 170 سانتیمتری، سرها آزادانه در محیطی کمازدحام اوقات را به خوشی سپری میکنند!
شنبه 1392/8/11
واقعا این مسئله به نظرم توجیهناپذیر است: در این همه کتابی که دربارهی توصیف بهشت نوشته شده، چرا به تپههای تشکیل شده از انار یاقوتی دون شده هیچ اشارهای نشده است؟ یا جویهای آب انار، یا دست کم بالشهای ژلهی انار! به نظرتان این پنهانکاری نوعی دسیسه نیست؟ آیا دستهای مرموزی در کار نبوده است؟
مسئولین رسیدگی کنن لطفن!
دوشنبه 1392/8/13
دیروز دوستان و همکارانم در موسسهی خورشید کاری کردند کارستان. دورهی «تاریخ اندیشهی ایرانی» که حالا به ماهِ هشتم رسیده، این بار به شکلی تازه برگزار شد، که برایم تازگی داشت. علت تغییر هم آن بود که به همت مدیر وبسایت «ای.سمینار»، دوست عزیزم مانوئل اوهانجانیانس، کلاس به طور مستقیم روی اینترنت پخش میشد. حدود هشتاد نفر از کشورهای مختلف برای شرکت در آن ثبت نام کرده بودند که بخش مهمی از ایشان در زمان مقرر پشت صفحهی رایانهشان بودند و از این مجرا با کلاس مربوط بودند. به این ترتیب دیروز برای اولین بار کلاسی را درس دادم که کمابیش به همان اندازهی دانشجویان حاضر در کلاس، دانشجویان دیگری که در کشورها و سرزمینهای دیگری میزیستند هم در آن شرکت داشتند.
راستش قبلش فکر نمیکردم تدریس در چنین کلاسی فرق چندانی با کلاسهای دیگرم داشته باشد، اما واقعیت آن است که فرق داشت، فرق داشتنی!
این که در هنگام تدریس، پنجرهای در کلاس گشوده باشد و دوستانی که در ساعتهای متفاوتی از شبانهروز در سرزمینهای دیگری زندگی میکنند، از مجرای آن با حاضران در تماس باشند، تجربهی چشمگیری بود. به خصوص در آن هنگام که این حاضرانِ غایب پا به پای دانشجویان کلاس پرسش طرح میکردند و نظر میدادند، به واقع حسِ شبکهای بودنِ جوامع انسانی و درهم تنیده بودن رخدادها به شکلی ملموس تبلور مییافت. بیست سال پیش که کار تدریس را شروع کردم، هیچ فکر نمیکردم در دوران زندگیام، آن هم به این زودی، چنین سطحی از پیوستگی و اتصال را به چشم ببینم…
سه شنبه 1392/8/14
افشاگری فوق محرمانه دربارهی وقایع 13 آبان
هموطنان گرامی، توجه فرمایید
طبق آخرین پژوهشهای انجام گرفته توسط شعبهی تحقیقات و تفحصات دایرهی مخفیهی این سازمان معظم، وقایع سیزده آبان توسط لانهی جاسوسی آمریکای جهانخوار و مستکبران و مستشرقان و مُستفرَنگان طراحی و تعبیه شده است. شواهد و ادلهی تایید کنندهی این توطئهی خطرناک را خدمتتان اعلام میداریم:
اول: چرا این واقعه در روز سیزدهم آبان رخ داده؟ آن هم در شرایطی که همه میدانند سیزده نحس است؟ این باید نتیجهی توطئهای خطرناک باشد. نتیجهی عیانش این شده که نحسی وقایع این روز دامن ملت شهیدپرور ما را گرفته است و ول نمیکند!
دوم: چنان که استحضار دارید، سابقهی تمدنی میهن عزیزمان به هزار و دویست سال میرسد (دو قرن اول هنوز یک عده از مردم خوب عربی یاد نگرفته بودند!). در زمان فعالیت جاسوسان استثمار جهانخوار، این فرهنگ درخشان و تمدن بیشفعال موضوع اصلی جاسوسیهای سیا، ام آی 6 تا 11، کا گ ب، موساد، گشتاپو، فداییان اسماعیلی، فراماسونها، گارد جاویدان، شهسواران معبد و بقیهی گروههای خفن بوده است. در زمان مزبور و مقطع حساس مذکور، تمدن معظم ما به تولید روشنفکرانی کمونیست اشتغال داشت که بیشترشان بعدا کارخانهدار از آب در آمدند و همزمان هم از استالین و خروشچف و هم از مراجع تقلید عظام تبعیت میکردند و آرزویشان هم خرید خانه در نیویورک بود. به همین خاطر شیوع روانپریشی و شیزوفرنی در میان جاسوسان بیگانه را نشانهای از تماس با این روشنفکران دانستهاند. چنین به نظر میرسد که خودِ این ایادی اجانب طرح بسته شدن لانهی جاسوسی را ریختهاند تا از دیوانگی و خودکشی کل اعضایشان پیشگیری کرده باشند.
سوم: چنان که همهی آحاد ملت استحضار دارند، ابزار اصلی جاسوسی از همان وقتها ماهواره بوده است، و نه در و دیوار و اتاقهای ساختمانی خاص. بنابراین ملت همیشه در صحنه میبایست قاعدتا برای مبارزه با جاسوسان در نزدیکترین نقطه نسبت ماهوارهها تظاهرات کنند، که عبارت است از کوههای اطراف تهران. این که اشتباهی از سفارتخانه سر در آوردهاند حاصل دسیسهی پیچیده و ددمنشانهی استکبار جهانخوار بوده است تا ملل مظلوم و ستمدیدهی جهان سوم را گمراه نمایند.
در این راستا، از همهی دوستان و یاران دعوت میشود این بار تظاهرات پرشور آمریکاکُشون را در روز جمعه 17 آبان در کوهستان برگزار کنند که علاوه بر زدن مشت محکم و لگد سفت به اسافل اعضای استکبار، سرویسهای امنیتی و جاسوسی غرب را غافلگیر کرده، سرویس نمایند.
و من الله توفیق و علیه عدوان
غرهی محرم 1435 قمری
چکیدهی پست تاریخی افشاگرانهی قبلی:
این جمعه داریم با دوستان و یاران خورشید میرویم کوه، صبح تا ظهر میرویم و زود بر میگردیم پیادهروی سبکی میکنیم و قصدمان بیشتر دید و بازدید است. قرارمان هم یک ربع به هفت تا هفت صبح جلوی پستخانهی میدان تجریش است. دیر نیایید که سر وقت میرویم و حتما بیایید که کوه تمام میشود ها!
شنبه 1392/8/18
در امتداد اظهار فضلهایی که این روزها در فضای روشنفکری مُد شده:
خوانش هرمنوتیکِ ابیاتی از اشعار مولانا، بر مبنای رویکرد پسا استعمارگرای پُستمدرنیستیِ سورئالِ فمینیستی رادیکال، از منظری سادومازوخیستی، با تاکید بر مفاهیم اقتصاد آنارشیستوسندیکالیستی!
بروید ای حریفان، بکُشید یار ما را به من آورید آخر سرِ آن گریزپا را
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین بکُشید توی خانه مه خوب خوشلقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بمیرم همه وعده مکر باشد، بفریبد او شما را
به مبارکی و شادی چو نگار من بکُشتی بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را
… خیلی هم شیک و مجلسی!
یکشنبه 1392/8/19
دوستان
همان طور که در جریان هستید، من قرار بود گوشی همراهم را عوض کنم که طی یک پروژهی بلند مدت و کلان ملی بالاخره با همفکری تک تک شهروندان تهرانی این مهم به انجام رسید. برای تکمیل این پروژهي عظیم، جمعه (که جای همهتان خالی رفته بودیم کوه) گوشی همراه قبلیام با روشهای خشونتآمیزی مثل افتادن بر صخرهها، ماندن لای درِ ماشین و لگد شدن توسط دایناسورهای تنومند، با موفقیت منهدم شد. در نتیجه در حال حاضر من شمارهي بیشترِ شما عزیزان را ندارم، مگر آنهایی که شمارهشان را قدیمها به من داده بودند.
نتیجهی اخلاقی این که لطفا یک پیامک به من بزنید و اسمتان را به همراه C.V. و اتوبیوگرافی کاملتان در آن بنویسید تا به فهرست اشرار و یاغیان اضافهتان کنم و در دو جهان رستگار شوید.
دوشنبه 1392/8/20
جمعهای که گذشت جایتان خالی کوهی زیبا را سیاحت کردیم و عکسی که دوست عزیزم نیما بزرگی گرفته بود، بهانهای شد تا از بیتهایی نه چندان استوار یاد کنم که حدود بیست سال پیش در همان کوهها سروده بودم، جوانی است دیگر!
زردِ زرد همچو زر، برگ شد، بر درخت باج و ساوی زمان، باخت در داوِ بخت
باد و باران به شب شورشى پيشه كرد در جواب آفتاب، از جهان بست رخت
تُركتازى كند زآن خزان تَتار لخت و عريان از او، كاروان درخت
شاهِ خوارزمِ نور، پير شد، درگذشت داده تاراجِ باد، تاج و دیهیم و تخت
شوكت ارغوان، سوخت بر بوستان قطرهى شش پرِ آب تا خفت سخت
سه شنبه 1392/8/28
در نهایت شاید واقعگرایی و آرمانخواهی تعارضی با هم نداشته باشند. شاید اینها دو موضع سازگار اما متفاوت دربارهی هستی باشند که یکیشان به وضع موجود نگاه میکند و دیگری به وضع مطلوب خیره شده است. اینها دو نگرش هستند به دو وضعیتی که هیچ یک بدون دیگری معنا ندارد. هردوی اینها از جنس فهم هستند، نه لزوما خواست و آرزو.
با این حساب، واقعگرایی یعنی فهمِ این که با وجود جذابیت همهی شعارهای برابریطلبانه، آدمها با هم تفاوت دارند. آرمانخواهی یعنی فهم این که با این همه، معمولا تفاوتِ میانشان آن قدرها هم نیست که میبینیم….
پنج شنبه 1392/8/30
خالِ بیبی
زهی سرباز و شاهِ بیست، بیبی بسی خاج و دل عنابیست بیبی
خبر از آفتاب و مهر نآمد چرا این روز مهتابیست بیبی؟
دل و خشت از چه رو با هم نشستند؟ مگر بنگاه زنیابیست؟ بیبی!
چگونه خاج حیرت سرنگون شد؟ چرا دل در تنات آبیست بیبی؟
دل جنگاوران بر برگهای خفت عجب اطوار و اسبابیست، بیبی!
دل آلونکِ ویرانه خوش بود که صحن خانه اربابیست، بیبی
دگر تکفیرها فرسود عادت که این کافر، که آن بابیست، بیبی
یکشنبه 1392/9/3
در راستای توافقنامهی برجام که برخی آن را به ترکمنچای با تزار روس و برخی دیگر به خلع ید از شرکت نفت انگلیس تشبیه کردهاند:
یک حرف صوفیانه بگویم، اجازت است؟
ای نور دیده، صلح به از جنگ و داوری…
سه شنبه 1392/9/5
دیدن برخی از کسانی که میکوشند با غرور و تفرعن شبیه به شاهزادههای داستانهای کودکان رفتار کنند، به خودیِ خود رقتانگیز و مایهی دلسوزی است. اگر همین افراد بخواهند با دیگران مثل رعیت برخورد کنند و زوری هم به کسی بگویند، تحمل کردنشان دشوار میشود. به خصوص کسانی که چنین مکالمهای دربارهشان مصداق داشته باشد:
قورباغه گفت: منو ببوس، منو ببوس!
شاهدخت گفت: بوسیدم، ولی یک جای کار ایراد داره. نمیدونم چطور بهت بگم…
قورباغه گفت: بهم بگو، بهم بگو و باز منو ببوس. من میخوام شاهزاده بشم!
شاهدخت گفت: آره میدونم، اما مشکل اینجاست که کسی تو رو طلسم نکرده، تو یک قورباغهی خالص و اصیل هستی!
دو شنبه 1392/9/11
شعری از سال 1376، در هوای باغ فین کاشان و یاد امیر کبیر:
زخم سرخ سپيدهدم انگار بخيه خورده بر آبروى دريغ
وآن خروش قشنگ گنجشكان زاغ پيرى شكسته در تب جيغ
چون شكوفه شكفت گلشن سرخ در خزان خزينهى حمام
بر جهنم نفير گريه نوشت شد چو خونِ ز رگ چكيده تمام
آب شفاف و گرم سربينه رنگ قرمز گرفته چون طغيان
خون زرينه از رگ نقاش خط كشيده به سينهى ايران
چون امير از زمانه پوشد چشم آسمان با غرور خويش مىميرد
آن تباهىِ فينهى كاشان دامن هر امير مىگيرد
چهارشنبه 1392/9/13
تاریخ معاصر ایران زمین، تاریخِ بداهتهای موهوم است. یعنی تاریخ اندیشه و فرهنگ، و حتا تاریخ سیاست را در یک قرن گذشته میتوان با زنجیرهی باور به اموری «بدیهی» شرح داد، که در اصل هیچ بدیهی نیستند و سخت مبهم هم مینمایند، اگر که به سادگی نادرست نباشند! دردِ بزرگتر از این ابهام و پایبندی به بداهتهای ناسنجیده، آن است که برداشتی به همین اندازه مبهم دربارهی حل و فصل شدنِ این مسائل هم وجود دارد. به این ترتیب ما با انبوهی از مسائل روبرو هستیم که نادرست و ناقص و ناروشن طرح شدهاند، نادقیق و تیره و تار پاسخ یافتهاند، و به ناروا بدیهی و درست و گاه طبیعی قلمداد شدهاند. آنگاه این فرآیند نادان/کمهوشسازی با مایهکوبی ذهنیای هم تقویت شده که اصولا طرح مسائل در این زمینهها را خوار و بیمقدار میشمارد.
بگذارید چند نمونهاش را مثال بزنم:
آقا جان دربارهی برتری مدرنیته بر فرهنگهای غیرمدرن که دیگر بحثی وجود ندارد…
پسرم، امروز دیگر مسئلهی دست نشانده بودن همهی شاهان قاجار و جیرهخوار بودن همهی سیاستمداران دوران پهلوی حل شده است…
عزیز من، این مسئلهی تعریف شعر و جدال بین شعر نو و کهن که دیگر تکلیفش معلوم شده است…
قربانت گردم! معلوم است که فلان شخصیت تاریخی/ علمی/ ورزشی/ سیاسی از بهمان رقیب/ همکار/ دوست/ دشمناش بهتر و شریفتر و باسوادتر و کلا با حالتر بوده است…
بابا جان، تعریف عقلانیت (/ دین/ اخلاق/ حق/ عدالت/ ملیت ایرانی/ هویت….) که روشن است…
اما بیایید جسور باشیم و پرسش طرح کنیم. بگذارید صریح بگویم، به نظرم اصلا این مسائل، و دهها مسئلهی مشابه، که به همین اندازه مهم و حیاتی هم هستند، نه تنها حل نشدهاند، که بدتر از آن، حتا درست طرح هم نشدهاند!
بیایید از پرسیدن دربارهی ابهامها نترسیم.
بیایید از به چالش کشیدن پیشداشتها استقبال کنیم.
بیایید کمی فاصله بگیریم از آنچه که به شکلی مزمن، مدتهاست هستیم…
شنبه 1392/9/16
… خلاصه دردسرت ندم، پهلوونه اومد و اژدها رو کشت، بعدش هم نگهبانا رو لت و پار کرد و رفت توی اون برج کناری. دم همون دروازه با قزلقاقوس خان درگیر شد و زد خان رو دو شقه کرد، عین خیار!
آره، سؤالت چی بود؟ آهان، زیبای خفته رو میگفتی؟ اون خانوم توی اون اتاق کوچیکهی سمت چپ خوابیده بود. چون سالها بود خواب بود و تختخوابش هم جای زیادی نمیگرفت، قزلقاقوس خان گفته بودن تختشو ببریم بذاریم اونجا که اتاق قبلیهی زیبای خفته خالی بشه برای انبار کردن آلو قیسی… خلاصه، دردسرت ندم، پهلوونه رفت زیبای خفته رو پیدا کرد، اما درست نمیدونست باید چه کار کنه. یه چند باری صداش زد و تکون تکونش داد، اما دید بیدار نمیشه. بعد چند راه دیگه رو امتحان کرد، هلش داد، قلقلکش داد، براش قصه تعریف کرد، حتا یواشکی نیشگونی هم ازش گرفت. اما زیبای خفته بیدار نشد که نشد. دیگه داشت عصبانی میشد. رعیتها میگن سایهشو دیدن از دور که اون بالای برج یکی دو بار پاشو کوبید زمین و نعره زد که: «آبجی، پاشو دیگه بابا، ما این همه کارِ حماسی کردیم واسَت، دست کم پاشو یه خسته نباشی بگو!»
اما هیچ فایدهای نداشت. من اون موقع رفته بودم گوسفندا رو بچرونم و نبودم، وگرنه بهش میگفتم که باید ماچش کنه. اما اون پهلوونه اونقدر جوونمرد بود که اصلا ذهنش به همچین عمل منافی عفتی هم نرفت… خلاصه، وقتی اومدم برام تعریف کردن که پهلوونه زیبای خفته رو کول کرده بوده و میخواسته ببردش شهرشون بلکه حکیمی چیزی پیدا بشه بیدارش کنه. هیشکی هم نبوده بهش بگه بابا جان باید بوسش کنی، به همین سادگی… خلاصه دردسرت ندم، همون طور که زیبای خفته به دوش از روی پل رد میشد، سگهای وحشی قزلقاقوس خان بهش حمله کردن. اونم پاش لیز خورد و افتاد توی خندق دورِ قلعه که توش پر تمساحه…
… آره دیگه، دردسرت ندم، هیچ وقت جسدشون رو هم پیدا نکردن…
(بخش از مصاحبه با دروازهبان قلعهی قزلقاقوس خان، دربارهی فرجام هرمنوتیک داستان زیبای خفته، برگرفته از رسالهی مستطاب فی الحکایة القزلقاقوس و الخواص و الفواید المأج و البوس!)
چهارشنبه 1392/9/20
در امتداد سخنرانی امروزم در کنگره، بخشی از مقالهی کوتاه «دربارهی ایرانی شدن» که میتوانید تا چند روز دیگر کاملاش را بر تارنمای سوشیانس بخوانید:
هویتهای سترگ در شرایطی زاده میشوند که ضرورتی ایجاب کند. «من»های نیرومندِ نوظهور، در شکاف تنشها و زیر بارِ تازیانهی حوادث میبالند و رشد میکنند، و ما امروز در چنین موقعیتی هستیم. همچون همیشهی تاریخ، هویت ایرانی یک جبرِ نژادی و زبانی و جغرافیایی، یا یک عارضهی تاریخی گریزناپذیر نیست. هویت ایرانی بدان دلیل چنین مهمان پذیر و پویا و سرسخت و دیرپا و تنومند است، که در طول حیات پر فراز و نشیبش همواره یک انتخاب – و نه یک اجبار- بوده است. امروز، ما این بخت را داریم تا شکلی جدید از هویت ایرانی را تعریف کنیم، و به همراه آن، شکلی نو از «من بودن» و «من شدن» را. هویت ایرانی از آن رو انتخابی شایسته است، که راه را بر بازتعریف بنیادینِ مفهوم سوژه میگشاید، و زایش پیکربندی تازهای از سوژه را ممکن میسازد. در زمانهای که سوژهی مدرن – با تمام غرورهای مصیبتبار و خردورزیهای ستودنیاش- به امری بیمایه و سطحی و مصرفزده تبدیل شده است، شکلی از من، در این آشوب چشم به راهِ زاده شدن است، و این شاید در این برش از تاریخ، هدیهای باشد که فرهنگ ایرانی میتواند به سایر تمدنها بدهد.
اکنون، چارچوبی نظری باید، تا این منِ نوظهور را صورتبندی کند، و راهبردی عملیاتی تا زاده شدنش را ممکن سازد. همتی شاید که دگردیسی یافتن به این منهای برتر را بخواهیم و بجوییم، و جسارتی که ابرانسان شدن را آماج کنیم، تا شاید از آنچه پستتر از انسان است برهیم. شرم و عار، موهبتی هستند، اگر جبرانشان به فراتر رفتن از خویشتن و خطر کردن در عرصههایی بارآور منتهی شود. اینک این ما و این بخت ما و این دستمایهی غنی و سرشار ما، و این همت و توانِ ما، و فرشگردی که زاییده نمیشود، مگر در ما، و ما، اگر که به راستی «من»ای نو پدیدار شود، که شایستگی آن را داشته باشد تا بگوید «ما، ایرانیها».
جمعه 1392/9/22
اى سنگدل كوه كهن، بشنو ز من اين پند را
سود و زيان را خط بزن، فارغ شو چون و چند را
از جوشش تندر نما، سرشار آن آوند را
مجمر بشو، آتش بجو، در رقص كن اسپند را
زنجيرها بر پا شكن، از دست بگسل بند را
اين چامهها در گوش كن، واين گفتهها حك بر جبين
شايد ز شعر آهنم، اى كوه، در خود بشكنى
شايد كه جنبش آورى، شايد رهِ آتش زنى
تو كم نهاى، تو كم نهاى، تو برج خام آهنى
تو كشتزار شورشى، صد عمر ز آن آبستنى
آتشفشان آغاز كن، تا كِى هراسانِ تنى؟
تا چند رام كرنشى؟ تا چند پابند زمين؟
بنگر به من اى سنگدل، اندامِ خورشيدم ببين
در پشت سرخِ جوشنم، شعر تپش هر دم ببين
اوج شكوه رزم را، در سطر هر یادم ببين
آيينه در قلبم نگر، وآنرا كه من ديدم ببين
اى صخرهدل، اندرزها، در چشم آزادم ببين
كن گوشوار اين پند را، اين پند كن نقش نگين
از كِى تو در دشت جنون، زاين بهت افگار آمدى؟
از كى چو خار بىهنر، در كنجِ ره خوار آمدى؟
دل بستهی خفتن شدى؟ مرسوم و هنجار آمدى؟
اى كوه، خاكت بر سرت، با دشت همكار آمدى؟
پس قصهى قدرت چه شد؟ آتشفشان، زار آمدى
صد سفره ننگت باد، كُه! در جنگ افتادى ز زين
اما من اميدى به تو، بستم ز آغاز زمان
ديدم چهسان جنبش كنى، ديدم تو را، آتشفشان
پاى تو، اى سنگ فلج، درمان شود با شعرمان
يك بار ديگر شورشى، گردد به برخالت روان
روزى رسد طغيان كنى، خيزش كنى تا آسمان
تا آن زمان همراه تو، آشوب مىسازم چنين
شنبه 1392/9/30
بخشی از فرجامِ مقالهام با نام « ناسیونالیسم در برابر وطنپرستی: دو سرمشق رقیب برای پیکربندی هویت اجتماعی» که چند روز پیش در کنگرهی بینالمللی نظریهی اجتماعی و جوامع خاور میانه و شمال آفریقا ارائه شد. میتوانید کل مقاله را در نشانی http://soshians.ir/fa/?p=5552 در تارنمای سوشیانس بخوانید:
…اما مسئلهای که دیر یا زود باید بدان پرداخت، نقد ریشهایِ ناسیونالیسم و بازبینیِ درجهی سازگاری آن با تمدن ایرانی است. اندیشمندان صدر مشروطه که از استبداد شاهان قاجار و واماندگی صنعتی و اقتصادی ایران و انحطاط هویت جمعی ایرانیان را با کل پیکرهی سنت مربوط میساختند، همراه با سایر وامگیریهایشان، کوشیدند تا هویت جمعی تازهای را نیز بر مبنای آرای مدرن وامگیری کنند. این ارمغانِ نو، ناسیونالیسم مدرن بود. ناسیونالیسمی که در واقع ارتباط چندانی با نسخهی غالبِ مرسومش در کشورهای اروپایی ندارد، بلکه روایتی دورگه است که بیشتر با مصلحتاندیشی و کمتر از سر ناآگاهی، از ترکیب و همسانانگاریِ مفاهیم سنتی ایرانی و کلیدواژههای مدرن اروپایی ناشی شده است. این ناسیونالیسمِ مدرنِ ایرانی، به خاطر ساخت و بافت مدرنی که داشت، در دوران پهلویها با روند مدرنیزاسیون شتابندهی ایران همنشین شد و چارچوب ایدئولوژیکِ لازم برای مشروعیت بخشیدن به نظام سیاسی را فراهم آورد، و این همان نقشی بود که کمابیش با همین قالب در کشورهای اروپاییِ چند دهه قبل نیز ایفا کرده بود. با این وجود ناسیونالیسم یاد شده ماهیتی دورگه داشت. یعنی در برخی از ارکان با مضمونهای ملیگرایی قدیمی ایرانی گره خورده بود و حاصل تلفیقی شکننده بود که گاه معانی ناسازگار و دور از همی را با هم به یک جا مینشاند و گاه مضمونهایی همسان و ترجمهپذیر را نادیده میانگاشت.
با این وجود، به خاطر تسلط و چیرگی چشمگیر نسل اول ناسیونالیستهای ایرانی بر سنت و اندیشهی کهن سرزمینمان، این ترکیبگراییِ شکننده، از سویی از افراط و تفریطهایی که در ناسیونالیسم اروپایی رواج داشت، پیشیگری کرد. به شکلی که زبانهای قومی در ایران زمین ریشهکن نشدند، ملیت به نژاد و شکل و قیافهی خاصی فرو کاسته نشد، و خشونتی از آن نوع که بعد از انقلاب فرانسه و اتحاد آلمان به دست نازیها شاهدش بودیم، در ایران زمین رخ نداد. با این وجود تثبیت ناسیونالیسم مدرن در ایران زمین بهای سنگینِ خاص خود را نیز داشته است. جنگ هشت سالهی میان ایران و عراق که دو بخشِ به هم جوشخورده از ایران زمین هستند، از نظر زمانی طولانیترین جنگ قرن بیستم بود و آن را واپسین جنگ کلاسیک تاریخ نیز دانستهاند. وامگیری قالب دست و پا شکستهی ناسیونالیسمِ مدرن در حوزههای قومی، به ظهور پانترکها، پانکردها، پانعربها، یا پانهای دیگری منتهی شد که وجه اشتراکشان بیخبری از میراث تاریخی مشترکشان بود، و نادانیشان دربارهی ریشه و تبار و معنای دقیق کلیدواژگانی که تقدیساش میکنند. زوال هویت جمعی ایرانیان، هرچند در جریانهای تاریخی پیچیدهای ریشه دارد و به خصوص با سیر استعمار در منطقه گره خورده است، اما با این وجود در شکل کنونیاش، در قالبِ ناسیونالیسم مدرن است که رو به انقراض دارد.
پیشنهاد این نوشتار را به طور فشرده میتوان در سه بند بیان کرد:
نخست: باید به تبار متمایز، محتوای معنایی ناسازگار، و کارکردِ متفاوتِ ملیگرایی کهن ایرانی و ناسیونالیسم مدرن اروپایی آگاه بود. باید نقاط تفاوت و تمایز در این دو گفتمان مجزا را شناخت، و هردو را بر اساس استواری نظریشان و پیشینهشان و دستاوردهایشان، نقد کرد.
دوم: ضرورت دارد که نسخهای نو از ملیگرایی ایرانی تدوین شود. نسخهای که بیشک باید بسترهای استوار مفهومی و پیچیدگیهای نظریِ سرمشق مدرن را مد نظر قرار دهد و گرانیگاههای سودمند و ارزشمندِ روششناسانه یا مفهومسازانهی آن را وامگیری کند. اما تردید هست که لزومی به برگرفتنِ کلیت پیکرهی ناسیونالیسم مدرن وجود داشته باشد. یعنی ما در ایران زمین روایتی مجزا و گفتمانی بسیار دیرپاتر و از برخی جنبهها پیچیدهتر از هویت جمعی را داریم، که لازم است در پرتو تماس با سرمشق مدرن بازبینی و بازسازی شود، اما ضرورتی منطقی در «مدرن شدن»اش وجود ندارد.
سوم: آسیبشناسی هویت جمعی امروز ایرانیان و بازنگری در سیاستهای نادرستی که در تبعیتِ چشم و گوش بسته، یا مخالفتِ چشم و گوش بسته با سرمشقِ ناسیونالیسم مدرن صورت گرفته، اندرزی عملیاتی است که توجه بدان روز به روز حیاتیتر مینماید.
ادامه مطلب: زمستان سال 1393
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب