پنجشنبه , آذر 22 1403

داستانهای صوفیانه : نشست دهم- دوشنبه۷ مهر ۱۳۹۹

داستانهای صوفیانه

نشست دهم- دوشنبه۷ مهر ۱۳۹۹

علیرضا کسمایی مقدم: یکی از پرسشهایی که از دیرباز برایم مهم بوده؛ تفاوت جان و دل است: «به نام آنکه جان را فکرت آموخت / چراغ دل به نور جان برافروخت // دل به امید روی او همدم جان نمی‌‌شود / جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌‌کند». به نظرم دل همانی است که در ادبیات ما نفس نامیده می‌‌شود و مرکز میل و خواست است. در فرهنگ اسلامی به اماره و لوامه و مطمئنه تقسیم می‌‌شود، اما جان همان روح و ریحان است که در اسطوره‌‌ها عامل حرکت خاک و آب است و به موجودات جان می‌‌بخشد. جنت به معنای سرسبزی و فواد به معنای اعماق دل تعابیر دیگری از آن به حساب می‌‌آیند.

شروین وکیلی: علیرضا جان، ارتباط این دو واژه البته در گذر زمان تغییر کرده است. در شکل پایه‌‌اش جان با نفس بهیمی برابر است و همان نیرویی است که پیکرهای جاندار و بی‌‌جان را از هم تفکیک می‌‌کند؛ یعنی به حیات زیست‌‌شناختی منحصر می‌‌شود و گاه در برابر روح قرار می‌‌گیرد که سویه‌‌ا‌‌ی مینویی دارد و پس از مرگ باقی می‌‌ماند. دل بیشتر در مقابل سر یا عقل قرار می‌‌گیرد. دل اندامی است که حقیقت شهودی را دریافت می‌‌کند و در مقابلش سر است که جایگاه عقل است. جان/روح بنابراین ماهیتی زیست‌‌شناختی-آخرت‌‌شناسانه دارند؛ در حالی که دل/سر به شناخت‌‌شناسی مربوط می‌‌شوند.

علیرضا کسمایی مقدم: «به نام آنکه جان را فکرت آموخت».

شروین وکیلی: دقیقا، جان یک نیروست و فکرت چیزی دیگر است. بیان دیگری است از «به نام خداوند جان و خرد». جان پیکر را زنده می‌‌کند و خرد/ فکرت شناسایی را ممکن می‌‌کنند.

علیرضا کسمایی مقدم: به نظر شما معادل امروزی دارد؟

شروین وکیلی: آره، امروز هم کماکان همان دلالت را حفظ کرده است. تقریبا همتاست با حیات.

علیرضا کسمایی مقدم: اما حیات جان نیست؛ یعنی نیرویی‌‌ جداگانه نیست که باعث حیات شود و با مرگ جدا شود.

شروین وکیلی: به نظرم تعریفش یکی است؛ یعنی حیات و جان هر دو به بدن مربوط می‌‌شوند و پس از مرگ از بین می‌‌روند. با روح و روان تفاوت دارند که نامیرا پنداشته می‌‌شوند.

پوریا آزادی: این همان دسته بندی پنج نیروی باطنی اوستایی نیست که فروهر و روان و جان را جدا می‌‌پندارد؟

شروین وکیلی: شباهتی به آن دارد. در گاهان اسم روان (اوروان) آمده که کهن‌‌ترین صورتبندی از روح نامیرا در مقام نیرویی نفسانی است. هرچند شکل سنتی‌‌اش میان بوی (هوشیاری) و روان (روح نامیرا) و جان (نیروی حیاتی) تفکیک می‌‌گذاشته است. اینها در متون پهلوی همراه فروهر و دین پنج قوه‌‌ی نفسانی را می‌‌ساخته‌‌اند.

علیرضا کسمایی مقدم: من نوسان مفهومی شیخ محمود شبستری را درنمی‌‌یابم. شیخ محمود نمونه‌‌ای الگووار از عارفان خراسانی است؛ با شاخصهای وحدت وجود. در بیان مطلب خیلی صریح و روشن است: «حلول و اتحاد از غیر خیزد / ولی وحدت همه از سیر خیزد // تعین بود کز هستی جدا شد / نه حق شد بنده نه بنده خدا شد // حلول و اتحاد اینجا محال است / که‌‌ در وحدت دویی عین ضلال است». این ابیات در مقایسه با ایهام دیگر شاعران «منزل حافظ کنون بارگه پادشاه است // دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد» نشان از صراحت و فشردگی در بیان دارد. در اشعار او نفی زمان کرانمند «چو ماضی نيست مسقبل مه وسال / چه باشد غیر از آن یک نقطه حال»، نفی علیت خطی و تاکید بر تجلی دمادم «ز فضلش هر دو عالم گشت روشن / ز فیضش خاک آدم گشت گلشن // توانایی که در یک طرفة‌‌العین/ زکاف و نون پدید آورد کونین // چو قاف قدرتش دم بر قلم‌‌ زد / هزاران نقش بر لوح عدم زد» و جبری دیده می‌‌شود که برآمده از تحولات درونی‌‌ وجود است «وجود اندر کمال خویش ساری است / تعين‌‌ها اموری اعتباری است». چون ما خودمان حقیقتی نداریم، نسبت افعال به ما هم غیر واقعی است «به ما افعال را نسبت مجازی است / نسب خود در حقیقت لهو و بازی است // کدامین اختیار ای مرد عاقل / کسی را کو بود بالذات باطل // هرآنکس را که مذهب غیر جبر است / نبی فرمود او مانند گبر است // چنان کان گبر یزدان اهرمن گفت / مرآن نادان احمق او و من گفت». نخست اینکه بحث جبر در میان جریان عرفا مورد مناقشه است. دوم اینکه دوزخ عرفا جنبه‌‌ی بازآموزی و بازپروری و تنبیهی دارد، مانند غلظت قند خون که از میزان تعادلی خارج شده و با ساز و کارهای تنظیمی به تعادل بازمی‌‌گردد.

گرچه مجازات در فقه اشعری به علت اطاعت نکردن از خداوند – که انسان بنده وخدمتگزار اوست – و بعد پیامبر و خلفا، شدید و ابدی است: «ان الله عزیز حکیم». بنابراین، جریان عرفان خراسانی اندیشه‌‌ای فراگیر در سرتاسر سرزمینهای اسلامی بوده؛ با کسانی مانند امیر حسینی هروی، مولانای رومی، ابن فارض مصری، ابن عربی اندلسی. هم‌‌خانواده با آن بودیسم و شاخه‌‌هایش بوده مانند ماهایانه، چان و ذن و نیز گرایشهای وحدت وجودی ودایی و اروپایی. بنابراین، پذیرش صوفیه در دل اندیشه‌‌ی اسلامی به خاطر فرهنگ تساهل و تسامح در تمدن ایرانی است؛ وگرنه بیشتر مجتهدان، در حصار تنگ ایدئولوژی، صوفیه را فرقه‌‌ای ضاله و عرفا را کافر می‌‌شمارند. اینکه مولانا را اشعری یا روزبهان را شافعی بدانیم، غیر واقعی است.

شروین وکیلی: قدری اختلاف نظر داریم علیرضا جان. اتفاقا مشغول نوشتن شرحی بر گلشن راز هستم و وقتی آماده شود نسخه‌‌ی اولیه‌‌اش را برایتان روی گروه خواهم گذاشت. در تحلیل متن چیزی که برایم جالب بوده همین شکافهای معنایی درون متن و چرخشهای نظری موضعی بوده است. به این نتیجه رسیده‌‌ام که گلشن‌‌ راز متنی یکپارچه نیست و در میان دو گفتمان نوسان می‌‌کند: یکی همان عرفان خراسانی است که پیکربندی عمومی‌‌اش را نگرش مغانه می‌‌نامم؛ دیگری رویکرد اشعری است که از زهد مسیحی تاثیر پذیرفته و تصوف عراقی را برمی‌‌سازد. اولی پیکربندی محکم نظری و مقبولیتی میان خواص داشته و دومی عوامانه، سیاسی و به لحاظ شرعی مسلط بوده است. شبستری انگار میان این دو زیرکانه نوسان می‌‌کرده و هر وقت در جهت خراسان تند می‌‌رود، چرخی می‌‌زند و چند قدمی هم در راستای بصره برمی‌‌دارد!

علیرضا کسمایی مقدم: مقدور هست به شاخصهای نگرش خراسانی اشاره کنید؟

شروین وکیلی: نکته‌‌ی اصلی آن است که در ایران شرقی نگرش کهن مهری-زرتشتی‌‌ای باقی مانده بوده که شاخص‌‌های اصلی‌‌اش عبارت‌‌اند از: ۱) هم‌‌سرشتی انسان و خداوند؛ ۲) محوریت ارتباط مهرآمیز میان خالق و مخلوق؛ ۳) اراده‌‌ی آزاد انسان و مرکزیت او در تعیین سرنوشت کیهان؛ اینها شالوده‌‌ی عرفان خراسانی را برمی‌‌سازند و در عرفان عراقی با واژگونه‌‌اش روبه‌‌رو هستیم. افزون بر اینها دو شاخص الاهیاتی مهم هم داریم: ۴) خلوص نیکی در خداوند و ناممکن بودن صدور شر از او؛ و ۵) تعادل میان دو نیروی اهریمن و اهورامزدا و نقش مهم انسان در به هم زدن این تعادل. این دو هم در آرای برخی از عارفان وارد شده و در برخی نشده است.

علیرضا کسمایی مقدم: ولی یکی از شاخصهای عرفان خراسانی وحدت وجود و قرار نگرفتن انسان در مقابل خداوند است. این با نگرش مغانه تفاوت دارد.

شروین وکیلی: نه، فنای فی‌‌الله مرحله‌‌ای بعدی دارد به اسم بقای بعد فنا. من پس از ادغام در مرکز تقدس، هویت شخصی‌‌اش را بازمی‌‌یابد. این نقطه‌‌ی اوج قوس صعودی است و لحظه‌‌ی بازگشت روح سالک به گیتی در مقام موجودی مقدس.

علیرضا کسمایی مقدم: این هم اشاره به تشکیک وجود دارد و با نگاه مغانه متفاوت است که به استقلال ازلی و ابدی روح انسان باور دارد.

شروین وکیلی: چرا تعارض داشته باشد؟ این‌‌که روح انسان هم‌‌سرشت با خداوند است و در بستر تقدس او هویت شخصی‌‌اش را حفظ می‌‌کند، شالوده‌‌ی نگرش مغانه است. ایرادش را متوجه نمی‌‌شوم.

علیرضا کسمایی مقدم: استقلال ازلی و ابدی روح‌‌ها در عرض خداوند چه؟

شروین وکیلی: ایرادش چیست؟

علیرضا کسمایی مقدم: دو نگاه متفاوت هستند.

پوریا آزادی: رابطه‌‌ی روزبهان بقلی با زبان پارسی در آن بازه‌‌ی تاریخی چیست؟ آیا از کسانی بوده که در تثبیت زبان پارسی نقش کلیدی ایفا کرده باشد؟

شروین وکیلی: با آن که عبهرالعاشقین را در روزگار ما کم می‌‌خوانند و توجه چندانی به ردپای تاریخی‌‌اش نکرده‌‌اند، اما به نظرم از متنهای پیشگام و اثرگذار بوده است. خیلی از تصویرها و صورتهای ادبی‌‌اش را بعدتر در متون عرفانی قرون هفتم و هشتم می‌‌بینیم. روزبهان را اغلب به عنوان ادیب نمی‌‌شناسند، اما به نظرم ردپایش را بر زبان پارسی حک کرده است. این را هم ناگفته نگذارم که ارزش اصلی کارهایش در صور خیال و جهان‌‌بینی تا حدودی فراواقعگرایانه (سوررئال) و نیز جسورانه‌‌اش است. شاعر و ادیب به معنای دقیق کلمه نبوده است، هرچند قلمش اثرگذار بوده است.

بهنوش عافیت‌‌طلب: به این نکته‌‌ی جالب برخوردم ‌‌که انگار در دوران قدیم ایران توانایی سرودن شعر بخشی از ابزار کار فیلسوفان و اندیشمندان بوده است. چون با این ترفند به ماندگاری و ترویج بیشتر سخنانشان کمک می‌‌شده. لزوما سرودن شعر فقط یک کار ذوقی نبوده و برای انتقال معنا هم لازم بوده است. مثلا شبستری خودش را شاعر نمی‌‌دانسته، ولی کوشیده که گفته‌‌هایش را به شعر دربیاورد.

علیرضا کسمایی مقدم: چون ازش خواسته بودند که گفته‌‌هایش را به صورت شعر منظوم کند.

شروین وکیلی: دقیقا همینطور بوده بهنوش جان. در ضمن شاعر تنها جنبه‌‌ی زیبایی‌‌شناسانه را برآورده نمی‌‌کرده و پیوندی ژرف‌‌تر با شعور و ادراک را هم نمایش می‌‌داده است. زبان منظوم در ایران مقدس بوده و حامل حقیقتی عمیق‌‌تر از زبان روزمره و نثر دانسته می‌‌شده است. برای همین تقریبا همه‌‌ی اندیشمندان بزرگ ایرانی شاعر هم بوده‌‌اند.

بهنوش عافیت‌‌طلب: بسیار جالب است که همیشه «زبان‌‌آوری» از صفات ارزشمند بوده و انگار از ابتدا نقش مهم زبان را می‌‌دانسته‌‌اند.

علیرضا کسمایی مقدم: حتا گاهان هم سروده و شعر است.

شروین وکیلی: دقیقا.

بهنوش عافیت‌‌طلب: پرسشی دیگر این است ‌‌که شبکه‌‌ی اطلاعاتی در حوزه‌‌ی معنا چگونه این‌‌قدر منسجم بوده که در سراسر ایران همه از هم خبر داشته‌‌اند؟ آیا بازرگانان نقشی داشته‌‌اند؛ چون بیشترین جابجایی‌‌ها را در مکان انجام می‌‌داده‌‌اند؟

شروین وکیلی: فکر می‌‌کنم اینطور بوده است؛ یعنی فقط در ایران است که این انبوه تبادل نظرهای هم‌‌زمان را در مناطق دوردست هم می‌‌بینیم. نه چین و نه اروپا چنین الگویی را نشان نمی‌‌دهند و به شدت تبادل‌‌نظرها و گفت‌‌وگوهای بینادینی یا میان‌‌نظریه‌‌ای آنها موضعی و محدود به مکانهای کوچک است.

بهنوش عافیت‌‌طلب: در پایان مشخص شد که چرا شبستری در گلشن راز تغییر موضع می‌‌دهد؟

علیرضا کسمایی مقدم: «تعین بود کز هستی جدا شد».

شروین وکیلی: راستش فکر می‌‌کنم جاهایی پروای متشرعان را دارد. نظر خودش، که بدنه‌‌ی بیتها را هم برساخته، منطبق است با عرفان خراسانی.

علیرضا کسمایی مقدم: راستش اینطور فکر نمی‌‌کنم. امیدوارم کتابتان آماده شود و با دقت بخوانم. همچنان اختلاف نظر داریم.

شروین وکیلی: اختلاف نظر محترم است علیرضا جان.

علیرضا کسمایی مقدم: «دل از حضرت چو نام‌‌نامه درخواست‌‌ / به دو آمد جواب کین گلشن ماست». تا حدودی می‌‌شود در رابطه با این گونه دریافتهای شبستری توضیح دهید؟ از دیدگاه روان-عصب‌‌شناسی چنین دریافتها یا کشفیاتی پذیرفتنی است؟

شروین وکیلی: آره، علیرضا جان. شاخه‌‌ی تازه‌‌ای در عصب‌‌شناسی طی سالهای گذشته باز شده که یافته‌‌هایش بسیار جالب توجه هستند. مناطقی در نواحی عمقی لب آهیانه‌‌ای و گیجگاهی-آهیانه‌‌ای یافت شده که تحریکش شهود عرفانی و احساس شور مذهبی ایجاد می‌‌کند. این نوع ادراکها یک سیم‌‌کشی روشن عصبی دارند. هرچند درباره‌‌ی دلیل تکامل‌‌شان و ساز و کارشان بحثهای بسیاری مطرح است.

علیرضا کسمایی مقدم: منظورم در مورد دریافتهای بی‌‌واسطه یا کشف است که گویی از خارج شبکه‌‌ی عصبی دریافت می‌‌شود که دکتر کیمیایی امکان آن را رد کرده است.

شروین وکیلی: بله، دقیقا نکته اینجاست که وقتی آن مناطق را تحریک می‌‌کنند چنین تصوراتی دست می‌‌دهد.

علیرضا کسمایی مقدم:تصوراتی نه دریافتی.

شروین وکیلی: دریافتی نه، تصوراتی!

علیرضا کسمایی مقدم: پس، چیزی از خارج کشف نمی‌‌شود یا شهود امکان‌‌پذیر نمی‌‌باشد.

شروین وکیلی: دست کم شاهد آزمایشگاهی‌‌ای برایش نداریم و موضوع را باید به ایمان مومنان یا کفر کافران واگذار کرد!

 

 

ادامه مطلب: اودیپ شهریار و زایش تراژدی : نشست یازدهم- شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب