شاهنامه و روایتهای پهلوانی عصر اشکانی
نشست چهاردهم- شنبه ۱ آذر ۱۳۹۹
مریم خالصی: نکتهی اساطیری داستان فرود چیست؟
شروين وكيلى: مریم جان، به نظرم این داستان سه لایهی متفاوت دارد: یکی که برجستهتر است، صورتی تغییر شکلیافته از داستان غلبهی برادر کهتر بر مهتر است. شبیهش را در تورات میبینیم، مثلا در غصب ارثیهی عیسو به دست یعقوب یا چیرگی یوسف بر برادرانش؛ دومی داستان گشودن دژی است که با زنان پیوند دارد که ملازمت از دژ و منطقهی محصور با آنان است؛ سومی طبعا روایتی حماسی است که نبرد دو جبههی کینخواه و گناهکار را روایت میکند.
پوریا آزادی: پرسشم را که از بحث جلسهی قبل پیش آمده بود، مطرح میکنم: هر کدام از مراحلی که گرشاسب طی میکند، در یکی از هفت کشور است یا فقط در هفت اقلیم مختلف؟ این اقلیمها با کشورها متناظر هستند یا نه؟
شروين وكيلى: این پرسش خوبی است. اگر اینطور میبود، خیلی عالی میشد که متاسفانه نیست! اینطور به نظر میآید که داستان گرشاسپ مربوط به پیش از صورتبندی جغرافیا در قالب هفت سرزمین باشد. فقط اشاره شده که او گندروا را در کنار دریا کشت و فلانی را در کنار کوه بهمان، ولی اسم سرزمینها نیامده و قالب جغرافیایی هفتبخشی ندارد.
علیرضا کسمایی مقدم: من هم متنی در نشست پرسش و پاسخ پیش ارائه کردم دربارهی همخوانی نبرد گرشاسب با هفتخوان رستم. نظرتان را میگویید؟
شروين وكيلى: فکر میکنم که آنچه گفتید خوانش درستی باشد علیرضا جان. روند صورتبندی و رمزگذاری مسیر تعالی انسان کامل سیری تاریخی داشته و در هر دوره و نزد هر مولف به شکلی در آمده است. هرچه جلوتر میرویم چارچوبها منطقیتر و صریحتر و نظام معنایی منسجمتر میشود.
پوریا آزادی: در تطابق امشاسپندان و کمالکدیوان با هفت خوان، یک مرحله بدون نام میماند که به ناچار با اهورامزدا و اهریمن باید منطبق شود. کدام خوان را میتوان معادل این دو گرفت؟ اگر اشتباه نکنم ورن، که معادل زن جادو است، میان کمالک دیوان نیست. به طور کلی چگونه این هفتخوان را میتوان معادلسازی کرد و هر خوان به کدام دیو و امشاسپند مربوط میشود؟
شروين وكيلى: یک نکتهی مهم دربارهی کمالهدیوان آن است که نسبت به امشاسپندان قدری سیال هستند. هم بدون اشاره به نامشان در گاهان و هم در هفتهات که این اسم ابداع شده؛ یعنی به همان شکلی که صورتبندی اولیهی امشاسپندان سیال است و دوازده تا سیزده موجود را در برمیگیرد، کمالهدیوان هم فهرستی متغیر دارند. برخی منابع دیرآیندتر استویهاد را هم در این فهرست میگذارند. ورن هم که بیشتر مقابل اردیبهشت است در این فهرست جا میگیرد. پس، قدری دستمان باز است در این باره برای نظیرهسازی.
علیرضا کسمایی مقدم: در مورد تطابق خوانها با کمالهدیوان اشاره نکردید.
شروين وكيلى: برای همین اشاره نکردم که محکم نمیتوان تناظری یک به یک میانشان برقرار کرد.
پوریا آزادی: به طور کلی هیچ کدام از عناصر هفتتایی لزوما تناظر یک به یک با دیگری ندارند. درست است؟
شروين وكيلى: قدری این را شفافتر میپرسی پوریا جان؟ پرسش را درنیافتم.
پوریا آزادی: ما مجموعههای هفتتایی از دیوها، امشاسپندان، کشورها و … داریم؛ اما لزوما نمیتوان گفت که مثلا هر دیو همتای یک امشاسپند و یک کشور و یک خوان است. پس، این مجموعههای هفتتایی به طور یک به یک بر هم منطبق نمیشوند.
شروين وكيلى: دقیقا چنین است. منطقی مشترک بر همهشان حاکم است، ولی نمیشود گفت همه تکرار یک جمله هستند.
پوریا آزادی: شاید با تغییر کوچکی در داستان بتوان منطبقشان کرد. در این صورت رمزپردازیای پیچیده و زیبا در داستان میتواند ظهور کند.
شروين وكيلى: آره، میشود این کار را کرد. اگر دیده باشی در داستان سوشیانس هفت قوم و هفت سرزمین و در داستان جم مراحل سلوک ابرپهلوان را به همین ترتیب صورتبندی کردهام. در اسطورهشناسی آسمان شبانه و اسطورهی ایزدان هم همین کار را به شکلی منظمتر و علمی و در نتیجه محتاطانه انجام دادهام. گرچه باید توجه داشت که این تناظرها و همریختسازیها کار ماست و لزوما از ابتدا در متن نبوده است؛ یعنی ما خودمان داریم یک لایهی جدید تفسیری به متن میافزاییم. برای همین برخی که محکم نیستند را باید به صورت بازی یا داستان ارائه کرد و تنها برخی که روشمند و مستند هستند را میشود به صورت دادهی علمی پیشنهاد کرد.
علیرضا کسمایی مقدم: خوان پنجم به چه چیزی اشاره دارد؟
شروين وكيلى: به نظر من خوان پنجم نقطهی ورود به ساحت اجتماعی است. سه خوان اول فردی هستند و با طبیعت در پیونداند. در خوان چهارم نقطهی گذاری با عنصر مادینه داریم و در سه خوان بعدی ساحت اجتماعی مطرح است و حریفان پهلوان، جمعی هستند نه فردی.
علیرضا کسمایی مقدم: منظورم این است که سرباز از چه ویژگی پلیدانهای رها میشود؟
شروين وكيلى: در سنتهای گوناگون تفسیرهایی متفاوت میشود کرد. بحثی با دوستمان هیلا صدیقی داشتم که در این باره مفصل صحبت کردم و روی گروه هم همرسانش کردهام. مثلا تفسیر شاهنامهای دربارهی رستم در جوانمردی با دشمن شکستخورده و پیمان بستن با او با تفسیر عطار در وادی پنجم (توحید) متفاوت است و این دو با نظام مهرپرستی رومی فرق دارند. گرچه اینها در نهایت مسیرهای سلوک انسان کامل را در شیوههای گوناگونش رمزگذاری میکنند.
علیرضا کسمایی مقدم: در آنجا هم مشخصا توضیح ندادهاید.
شروين وكيلى: چرا، آنجا دربارهی سه چهار سنت مشهور (شاهنامه، عطار، سنت رومی و یونگ) بحث کردهایم.
علیرضا کسمایی مقدم: بحث کردید، اما نتیجهای مشخص ارائه ندادید یا من متوجه نشدهام. همچنین میتوان برای خوان اول خشم، خوان دوم آز، خوان سوم ترس و خوان چهارم شهوت را نام برد.
شروين وكيلى: آره، ما هم به چنین فهرستی رسیده بودیم. گرچه باز تاکید میکنم که اینها تناظرهایی است موضعی که در سنتها و منابع متفاوت قالبهای موازی و متفاوتی دربارهشان میتوان یافت.
علیرضا کسمایی مقدم: اولاد دیو مظهر چیست؟
شروين وكيلى: اولاد در واقع دیو نیست؛ دشتبانی است که همانند مرزبان مازندران عمل میکند. خاندانش به دیو تشبیه شده؛ به همان صورتی که رستم در آنجا به اژدها شبیه شده است.
علیرضا کسمایی مقدم: در هر یک از خوانها رستم یک پلشتی را کنار میگذارد. در خوان پنجم از چه میرهد؟
میلاد وفایی: شروین جان، به نظر شما مجموعهی روایات هفتخوان میتواند نمادهایی از ویژگیهای روانی و اجتماعی متناظر با زمان ما باشد؟ اگر این گونه است به نظرتان تا چهاندازه کاربردی و دقیق و اعتمادپذیر است؟
شروين وكيلى: آره، میلاد جان. به نظرم تجربهی تاریخی بسیار طولانیای که در تمدن ایرانی داریم به یک مجموعه از مفاهیم کلیدی و ارکان روانشناختی-جامعهشناسی منتهی شده که در اساطیر رمزگذاریشان را میبینیم. اینها به نظرم عمیقتر از پیکربندی من-نهاد در دورههای تاریخی ویژه هستند؛ یعنی امروز هم اعتبار دارند.
میلاد وفایی: سپاس. نظرتان در این باره برایم بسیار مهم بود.
محبوبه شکوهیفر: اتفاقا این پرسش من هم هست که امروزه چهقدر میشود از این داستانها بهره برد؟
شروين وكيلى: بهشدت! به نظرم اینجا پیش از هر چیز یک خزانهی گرانبها برای تولید معنا داریم. مهم است که وقتی سراغ منابع تاریخی و اساطیری میرویم، برایمان روشن باشد که پرسش مرکزیمان و قصدمان چیست. اگر پرسشی روشن داشته باشیم، منابع پاسخهای خوب میدهند و اگر قصدمان تغییر دادن چیزی در دنیا باشد (مثلا استعمارزدایی، دروغشکنی، آگاهیبخشی و …) این منابع مانند ابزاری برنده و کارآمد در دستمان به کار میآیند. باید از برخورد انفعالی با دادهها و گشتن میانشان و تفننی برخورد کردن با محتوایشان دست برداریم. آن وقت اتفاقهای بزرگ میافتد.
میلاد وفایی: نمیدانم این موضوع پیش از این در دورهها مطرح شده یا نه، ولی به نظرم میتواند به عنوان یک مبحث مستقل دربارهاش صحبت کرد.
شروين وكيلى: آره، جای بحث دارد. در همین گفتگوهای کلاسی شبانه میشود بهش پرداخت.
محبوبه شکوهیفر: امروزه ما در جامعه با کمبود اسطوره و الگو روبهرو هستیم. وقتی به متون کهن مانند شاهنامه مراجعه میکنیم و قهرمانی مثل سیاوش را مثال میزنیم، با این نقد مواجه میشویم که اینها قهرمانان شهید هستند و مظلومیت را رواج میدهند و جامعه به قهرمانان انگیزهبخشتری نیاز دارد. آیا باید فقط برخی از این اسطورهها را از دل متن بیرون کشید یا اینکه لایههای معنایی دیگری هم میتوان به این قهرمانان افزود؟
شروين وكيلى: به نظرم واقعا در این مورد دستمان باز است. اگر به همین ماجرای نبرد دوازده رخ نگاه کنید یا مثلا داستان فرود – که موضوع بحث این دوره بود – شخصیتهایی بسیار پیچیده و بسیار جالب مانند پیران و گودرز و بیژن و فرود و بهرام را میبینید که هر کدامشان با شخصیتهای تراز اول اساطیر اروپایی و چینی برابری میکنند. ما اینقدر اوجهای بزرگ در اساطیر و تاریخمان داریم که معمولا به یک لایه پایینترش بیتوجهی میکنیم. در حالی که آنها هم به جای خودشان بسیار الهامبخش و شگفت هستند. برایتان داستانی که دربارهی بهرام گور نوشته بودم را روی گروه گذاشتهام که دربارهاش نقد کنید و بازخورد بدهید. در شاهنامه بهرام گور شاهی به نسبت حاشیهای است که زیر سایهی بهرام چوبین قرار گرفته که او خود کاملا زیر سایهی رستم است. اما بهرام گور که شخصیتی تاریخی هم هست بهتنهایی از همهی شخصیتهای مهم تمدن اروپایی، از هراکلس بگیرید تا آرتور شاه، پیچیدهتر است و داستانهایش رنگینتر و رمزپردازیهایش عمیقتر است. اینها را هم به نظرم باید دریافت، در کنار توجه به آن اوجها که بدیهی است اولویت دارند.
محمد حمیدی: میشود به سیاوش بهمانند کسی که به پیمانش با پدرش (در داستان سودابه) و پیمانش با افراسیاب (در نکشتن اسیران تورانی) پایبند و متعهد بوده نگاه کرد.
شروين وكيلى: به همین دلیل سیاوش در واقع نماد معصومیت هم هست. هم در رزم (نکشتن اسیران) و هم در بزم (بیتوجهی به سودابه). پهلوان شهید اصولا چنین حالتی دارد، اما فقط دربارهی سیاوش است که هر یک از اینها داستانی جدا و مفصل دارد. وگرنه مثلا سهراب هم در کشمکش با گردآفرید و کشتی نخستش با رستم همین دو الگو را به شکلی ناصریح نشان میدهد.
مریم خالصی: به نظر من داستان سیاوش به لحاظ اسطوره بسیار عمیق و باارزش است. اسم مظلوم کمی به نقش سیاوش در داستان آسیب میزند. هر کدام از شخصیتهای شاهنامه خویشکاریای مشخص دارند و باید نقش آنها به دقت بررسی بشود.
شروين وكيلى: در یشتها اسم سیاوش آمده و جالب است که هیچ اشارهای نیست که مظلوم باشد. مظلوم هم نبوده واقعا و همه جا اتفاقا با اقتدار کامل عمل میکند، حتا در رویارویی نهاییاش با تورانیان پیش از مرگش. در یشتها عبارت جالبی در اشاره به افراسیاب آمده که «سیاوش را به نامردی کشت» و کیخسرو هم در جایی از آناهید چیرگی بر افراسیاب را میخواهد که «سیاوش را نامردانه کشت». بحث بر سر نامردی/ جوانمردی و اخلاق جنگاوران بوده؛ نه ظالم/ مظلوم و ساختار حقوقی.
پوریا آزادی: سیر تاریخی تکمیل این روایتها را چگونه میشود توضیح داد؟ اگر اشتباه نکنم، اشارههایی جسته و گریخته در آبانیشت به این داستان هست. از نظر تاریخی هم رویدادهایی بوده که الهامبخش این داستان شده باشد؟
شروين وكيلى: به نظرم اینها استخوانبندیای تاریخی دارد. نخستین اشارهها به این داستان را در یشتهای قدیم، مانند فروردینیشت و زامیادیشت و آبانیشت میبینیم که پیشازرتشتی هستند و روایتهای کهن ایران شرقی را پوشش میدهند. احتمالا اینها متکی به تاریخ درگیری شاهان محلی ایران شرقی در میانهی هزارهی دوم پ.م بودهاند.
پوریا آزادی: آیا میشود مرگ اسفندیار را کیفر پیمانشکنی گشتاسب در عهدی که با خود اسفندیار داشته تعبیر کرد؟ یا میتوان پنداشت همان مهری که فرزند عطا میکند، فرزند را از مهردروج میگیرد؟
شروين وكيلى: به نظرم دو تعبیر دربارهاش ممکن است. یکی جبرگرایانه است و فردوسی با اشاره به آن خواسته تا حدودی سر و ته داستان را هم بیاورد؛ اینکه به دلیلی نامشخص در اختران نوشته شده که فلانی باید به دست بهمانی کشته شود. این الگوی داستانپردازی در یونان و مصر و چین رایج است، اما در ایران رواج آنچنانی نداشته است. این را در خود شاهنامه هم چندان نمیبینیم؛ مگر رجزخوانی پهلوانان هنگام نبرد که مثلا میگویند: «مرا نام گردون به مرگ تو کرد». داستان دیگری نداریم که مرگ پهلوانی بزرگ به شکلی جبرانگارانه توجیه شده باشد. توضیح دیگر که به نظرم مهمتر هم هست و فردوسی هم زیر آن روکش توجیهگر جبری همین را مورد تاکید قرار داده، این است که در اینجا با دو سویه از ابرپهلوان ایرانی سر و کار داریم. در نهایت باید دید کدام یک بر دیگری برتری دارد. فردوسی میگوید اگر این دو با هم بجنگند، هر دو تباه میشوند که تقریبا همزور نیز هستند. گرچه در پایان، پهلوان کوچگرد و آزاده و خودمدار بر پهلوان یکجانشین و تابع شهر و قانونمند برتری دارد.
ثریا خنجری: همیشه به این میاندیشیدم که میان فرود و برف و یخبندان چه پیوندی وجود دارد؟ به این نتیجه رسیدم که یک نظام کاملا عقلانی در شاهنامه وجود دارد. کیخسرو، شاید به دلیل آشنایی با تورانزمین، توس را از گذر کردن از منطقهای در آن سرزمین بازمیدارد. سرزمینی که دژ فرود هم در آن قرار دارد. توس با نافرمانی از این دستور دو اشتباه بزرگ مرتکب میشود: هم باعث مرگ فرود میشود و هم اینکه در پی آن لشکر ایران دچار سختیهای اقلیمی و جغرافیایی مسیر میشود. بنابراین، سپاهیان ایران هم از نظر روحی و هم از نظر قدرت نظامی ضعیف میشوند. گرچه به باور بعضی این از نفرینی است که مرگ فرود دامنگیر لشکر ایران کرده بوده است که به نظرم این گونه هم میشود به ماجرا نگاه کرد.
شروين وكيلى: آره، این هم تعبیر خوبی است؛ چون دژ فرود در منطقهای کوهستانی و احتمالا سردسیر بوده. هرچند در شاهنامه تاکید بر آن است که جنگاوران باید اخلاقی رفتار کنند و اگر خون بیگناهی یا فرهمندی را بریزند، بخت پیروزی را از دست میدهند.
ثریا خنجری: این هم کاملا منطقی است که کسی هنگام احساس اخلاقی رفتار نکردن، پیشاپیش شکست را میپذیرد و حس میکند در جبههی خودش شکست خورده است. من حتا مرگ بهرام، یا به نوعی خودکشیاش، را هم نتیجهی دریغی میبینم که مرگ بیدلیل و مظلومانهی فرود در او ایجاد کرد. بهرام هم شکستخوردهی آن جنگ بیشکوه بود. (جنگ بیشکوه را از آقای شاملو وام گرفتهام.)
شروين وكيلى: البته جالب است که توس به نظر خودش دادگرانه رفتار کرده، ولی فردوسی همین را میگوید که توجیههای شخصی بیفایده است و گردش روزگار پیروزی را از خطاکار دریغ میکند.
مریم خالصی: شروین جان، به نظر شما فرود کاملا بیگناه است؟
شروين وكيلى: نه، اصولا فرود خون ریختن را شروع میکند. توس انتقامجوی پسر و دامادش است و از زاویهی دید خودش حق دارد.
مریم خالصی: این هم که کسی به دنبال کینخواهی برای فرود نیست، پرسشبر انگیز است.
شروين وكيلى: چرا خب، کیخسرو به قدری عصبانی میشود که اولش دستور میدهد توس را بر دار کنند. رستم اگر واسطه نشده بود شاید هم اعدامش میکرد. پس، قضیه جدی بوده. به هر صورت برادر مهتر شاه را کشته که فرزند سیاوش هم بوده است.
ثریا خنجری: توس واقعا برای مذاکره نرفته. از ابتدا ترسی بر او حاکم است که درِ آشتی را باز نمیگذارد. برای توس ماندن دو پسر از سیاوش – که پیوندهایی ناگسستنی با گودرزیان داشتهاند -خطرناک بوده و قدرتی ورای آن چیزی است که او میتوانسته بپذیرد.
مریم خالصی: به نظر شما توس که شاهزاده است، حق ندارد چنین کند؟ فرود اگر میآمد و به سپاه ایران می پیوست، جای توس را میگرفت.
علیرضا کسمایی مقدم: فکر نمیکنید کمتر پیش میآید یک طرف کاملا برحق و طرف دیگر ناحق باشد؟
مریم خالصی: به نظر من پیش میآید.
علیرضا کسمایی مقدم: مریم جان، خیلی به ندرت اتفاق میافتد. البته به تعاریف ما از حق و باطل هم بستگی دارد.
مریم خالصی: حق داشتن در داستان فرود کمی گنگ هست و حق با شماست. منظورم این است که در شاهنامه بسیار پیش میآید که کاملا روشن است که حق با چه کسی است.
علیرضا کسمایی مقدم: ممکن است مثالی بزنید؟
مریم خالصی: مانند حق داشتن فریدون بر ضحاک یا کیخسرو بر افراسیاب.
ثریا خنجری: به نظر من ترس توس شاید منطقی باشد، اما حق ندارد چنین کند.
شروين وكيلى: داستان قدری پیچیده است. اصولا توس که خودش هم از خاندان کیانی بوده ارج چندانی به سیاوش نمیگذاشته که مادرش تورانی بوده است و گمنام. از همان ابتدای کار هم با سیاوش چندان مهربان نیست؛ با فرزندانش هم به همین ترتیب. این شکافی در دربار ایران را نشان میدهد که سویهای سیاسی هم دارد.
ثریا خنجری: این رقابت توس با خاندان گودرز را هم نشان میدهد. چون شاه نو را گودرزیان از توران آوردند و بر تخت نشاندند که این برخلاف میل توس بوده است که پادشاهی فریبرز را میخواسته. اگر فرود به لشکر ایران میپیوست، سپهسالار ایران میشد و جای توس را میگرفت.
مریم خالصی: خب، فرود نباید جای توس را میگرفته؟ اگر کیخسرو صلاح میدانست که فرود سپهسالار باشد، حتما بهش اطلاع میداده است.
ثریا خنجری: جالب است که چرا این دو تا برادر هیچ ارتباطی با هم ندارند! شاید این هم دلایلی سیاسی داشته است؟
مریم خالصی: شگفت این است که توس میگوید نباید از یک ترک شکست بخورند؛ در صورتی که دربارهی کیخسرو اصلا واژهی ترک را به کار نمیبرد! کیخسرو از طرف مادر از نوادگان فریدون است هست، اما فرود چنین نیست.
ثریا خنجری: چرا مریم جان، افراسیاب و پیران با هم پسرعمو هستند.
مریم خالصی: بله، اینطور میگویند، اما به نظر میرسد پیران آن نژادی را ندارد که برای تولد کیخسرو لازم است. خود پیران به سیاوش پیشنهاد میدهد که با دختر شاه ازدواج کند. کیخسرو از طرف مادری و پدری شاهزاده است، اما فرود نیست.
ثریا خنجری: خب، برای توجیه اشتباهات بزرگ باید دلایلی هم آورد.
مریم خالصی: به نظر من مادر فرود و تخار باعث مرگ فرود میشوند و البته توس هم بیتقصیر نیست.
علیرضا کسمایی مقدم: مادر فرود او را از جنگ باز میدارد.
محمد حمیدی: مشاور تخاری بسیار اثرگذار بوده است.
شروين وكيلى: در کل، این که آن منطقه در دست تخاریها بوده هم معنادار است؛ یعنی جبههی سومی میان ایران و توران وجود داشته که کسی از تبار سیاوش با موافقت افراسیاب یا دست کم با شکیبایی او بر آنجا حکومت میکرده است.
ثریا خنجری: پس، میشود گفت که به این دلیل میان فرود و کیخسرو فاصله بوده است؟
شروين وكيلى: به گمانم استقلال سیاسیشان از هم به این دلیل بوده است.
مریم خالصی: من فکر میکنم بحثی عمیقتر پشت داستان فرود پنهان شده. معنای نامش و تولد و مرگش هم مهم هستند که باید بررسی بشوند.
میلاد وفایی: درست است و همچنین خوب است مرگ فرود با کیخسرو مقایسه شود.
مریم خالصی: چیزی که ما میدانیم این است که در شاهنامه بسیار بر نژاده بودن شاه تاکید شده.
علیرضا کسمایی مقدم: مريم جان، دربارهی نام فرود چیزی میدانید؟
مریم خالصی: نه، فقط در اوستای آقای پورداوود فرود – که به اوستایی فروته است – را به معنای نی دانستهاند. برخی هم میگویند که این نام با موسیقی ارتباط دارد که در جایی فراز میرود و به جایی فرود.
صبا طهماسبی: در جنگ میان تورانیها و ایرانیها پهلوانان تورانی به زبان ترکی با یکدیگر سخن میگویند تا پهلوانان ایرانی از فنون آنان مطلع نشوند. در جایی هم خواندهام که تورانیان نیز آریایی هستند. درست است؟
مریم خالصی: بله، تورانیها یا خاندان افراسیاب از فریانها (fryana) هستند که آریایی بودهاند و ربطی به ترکها و مغولها ندارند. به دلیل جغرافیا و همسایگی با ترکان زبانشان ترکی هست.
علیرضا کسمایی مقدم: از سدهی چهارم میلادی کم کم ترکها آمدند که از آمیختگی آریاییها با تیرههای زرد به وجود آمده بودند. تورانیان همان سکاها و تخاریها هستند که در ارتباط با تیرههای مغولی با زبان ترکی آشنایی پیدا کرده بودند.
ادامه مطلب: بازخوانی ایزدان اوستایی : نشست پانزدهم- شنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۹
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب