گفتار سوم: اردوهای شانزدهگانه
تاریخ هند با دورانی آغاز میشود که آن را «عصرِ شانزده اردوگاه» مینامند. پیشینهی این اردوگاههای شانزدهگانه را میتوان تا قرن پنجم پ.م ردیابی کرد و پیشتر از آن تنها مجموعهای از روایتهای اساطیری وجود دارد که به خاطر غیاب شواهد باستانشناسانه سندیت چندانی ندارند. آنچه در مورد شمال هندوستان در این دوران میدانیم، بسیار به وضعیت ترکستان و شمال دریای مازندران شباهت دارد. یعنی در این منطقه نیز مجموعهای از قبایل جنگاور و چیرهی آریایی در قلمروهایی که تازه از چند قرن پیش فتح کرده بودند، به تاختوتاز مشغول بودند. این قبایل همچنان به سبک کوچگردانه روزگار میگذراندند و به تازگی ساخت شهرهایی را به عنوان مراکز جمعیتیشان آغاز کرده بودند. این سبک زندگی با آنچه یونانیان دربارهی سکاهای مستقر میان دریای مازندران و دریای سیاه نوشتهاند شباهت زیادی دارد و بنابراین میتوان پذیرفت که دولت هخامنشی یک واحد سیاسی غولآسای یکجانشین و شهرمدار بود که در میانهی هالهای از قبایل آریایی پدید آمده بود که همچنان سبک زندگی کوچگردانهشان را حفظ کرده بودند.
در ابتدای دوران هخامنشی، شمال هند به مجموعهای از قلمروهای قبیلهای تقسیم میشد که همهشان را روی هم رفته «اردوگاههای بزرگ» (مَهاجَنَهپاداس[1]: ) مینامیدند. هر یک از این قلمروها به یکی از قبایل آریاییای تعلق داشتند که از حدود پنج قرن پیش به این منطقه کوچیده بودند. مردم ساکن برخی از این اردوگاهها ایرانی و برخی دیگر هندی بودند. در ابتدای دوران هخامنشی بخش عمدهی این قبایل همچنان کوچگرد بودند و تنها شهرهای کوچکی را در قلمرو خود پدید آورده بودند. در متن بوداییِ آنگوتارانیکایا[2] شمار این اردوگاهها شانزدهتا دانسته شده است و هر کدام را یک سَمگْهَه (پادشاهی) نامیدهاند.[3] در متن ویگهانیکایا تنها به دوازده اردوگاه اشاره شده و چنین آمده که هر قلمرو به یک قبیلهی دارای طبقهی جنگاور (کشتریَه) تعلق دارد.[4] پانینی که در قرن سوم و چهارم پ.م. میزیست، هنگام اشاره به شهروندان این قلمروها ایشان را جاناپادین نامیده و بنابراین بر تعلق قبیلهای و ایلیاتیشان تأكيد کرده است. این نکته باید مورد توجه قرار گیرد که نام برخی از این اردوگاهها در فهرست استانهای شاهان هخامنشی دیده میشود. بنابراین در اینجا تنها با دولتهای کوچک و نوپای هندی سر و کار نداریم. بلکه در سیاههی این اردوگاهها به قلمروهایی بزرگ با نظم دیوانسالارانه نیز بر میخوریم که بخشی مهم از دولت هخامنشی محسوب میشدهاند.
برخی از این اردوگاهها آشکارا به قبایلی ایرانیزبان تعلق دارند. یکی از آنها قبیلهی کورو است که احتمالاً کوروش بزرگ نامش را از ایشان گرفته است. این قبیله، منطقهی دهلی و مِروت[5] را در اختیار داشت و شهری به نام ایندراپرستا یا ایندراپاتا را به عنوان پایتخت خود تأسيس کرد. متن سومانگاویلاسینی میگوید که کوروها به خاطر فرزانگی و قدرت بدنی و سلامتشان شهرت داشتند. وایروپورانا نام نخستین شاهشان را کورو پسر ساموارسانا ذکر کرده است. در سدههای ششم و پنجم پ.م.، یعنی همزمان با پیداییِ دولت هخامنشی، موجی از مهاجرت و نفوذ پارسیان به این قلمرو برخاست که به دگردیسی ساختار سیاسی در این منطقه منتهی میشود. در زمان زندگی بودا مردی به نام کورایویا بر این قلمرو حاکم بود، اما به تدریج نهادهای سیاسی این قلمرو از پادشاهی به سوی جمهوری گرایش یافتند.
اردوگاه دیگری که در سدههای ششم و پنجم پ.م. تحول سیاسی مشابهی را تجربه کرد، پانچالا[6] نام داشت که بین رود گنگ و کوههای فرخآباد امروزین قرار داشت. شهر مهم این قلمرو کانیکاکوبجا یا کاناوج[7] نام داشت و سرزمینش به دو بخش شمالی (اوتاراپانچالا)[8] و جنوبی (دَکشیناپانچالا)[9] تقسیم میشد که به ترتیب، شهرهای رامنگر و فرخآباد امروزین مرکزهایش محسوب میشدند. این قلمرو نیز همزمان با ظهور هخامنشیان از پادشاهی به جمهوری تغییر ماهیت داد. این تحول سیاسی در کورو و پانچالا سخت به الگوی دگرگونی سیاسی در پادشاهیهای کوچک بالکان شباهت دارد که با حمایت کوروش و فشار سردارانش به جمهوریهایی تابع هخامنشیان تغییر رویه میدادند. یعنی همزمان با ظهور کوروش میبینیم که در دو گوشهی شمال غربی (دولتشهرهای ایونیه و لودیه) و جنوب شرقی (کورو و پانچالا) تحول سیاسی مشابهی نمایان میشود. پادشاهیهایی که به تازگی در قلمروهایی کوچگرد تأسيس شده بودند جای خود را به اتحادیههایی از سرداران و بازرگانان میدهند که قدرت سیاسی را در میان خود تقسیم میکنند و نظامی متکثر همچون جمهوری را پدید میآورند.[10] در دولتشهرهای یونانی و لودیایی این روند با حمایت و گاه دخالت نظامی پارسها جریان مییافته است،[11] و چه بسا که در مورد شمال هند نیز الگوی مشابهی در کار بوده باشد. در هر دو مورد، احتمالا نیروی اصلی ایجاد تحول سیاسی، تثبیت امنیت راهها در ایران زمین و رونق گرفتن بازرگانی بوده که به ظهور یک طبقهی مالی نیرومند و نوپا دامن میزده است. این طبقهی پولدار نوظهور همان کارگزاری بوده که گذار از پادشاهیهای سنتی قدیمی به دولتهای نخبهسالار اقتصادی را ممکن میساخته است. با وجود ظهور شبکهای از جمهوریهای هندی و یونانی در دوران کوروش و کمبوجیه، از دوران داریوش بزرگ به بعد چرخشی را در سیاست یونانیِ هخامنشیان میبینیم و این بار جبارها هستند که مورد حمایت پارسها قرار میگیرند. جبارها در عمل شاهانی نوظهور بودند که معمولا وارث رسمی سلسلههای قدیمی نبودند و از پشتیبانی مردمی و به خصوص حمایت طبقهی بازرگان برخوردار بودند. چنین سیاستی حتا در دوران کوروش هم سابقه داشته و احتمالا به پشتیبانی پارسها از دولت پیسیستراتوس آتنی انجامیده است.
قلمرو ایرانی دیگر، گَندْهارَه نام داشت که در جنوب رود کابل (کوبْهْلا[12] در سانسکریت) و دهانهی رود سند قرار داشت و به تدریج چندان قدرتمند شد که پنجاب و کشمیر را نیز فتح کرد. این منطقه بیشک همان استان گَندارهی هخامنشی است که از دوران داریوش بزرگ نامش را در فهرست سرزمینهای تابع پارسها میبینیم. در ریگودا و مهابهاراتا ارجاعهای زیادی به این قلمرو وجود دارد و میدانیم که مردمش ایرانی بودهاند، نه هندی. مهابهاراتا میگوید که مردم این قلمرو با کوروها متحد بودند و معمولاً با پانداواسها[13] جنگ داشتهاند. شهرهای مهم این اردوگاه تاکساشیلا[14] (تاکسیلا) و پوشکالاواتی[15] نام داشت. این شهرها ردپای نمایانی از حضور هخامنشیان را در خود نشان میدهند و بر مبنای شواهد باستانشناختی یافتهشده در تاکسیلا میتوان پذیرفت که گندارهی[16] ودایی همان استان گنداره در فهرست استانهای هخامنشی بوده است. طبق اساطیر ودایی دو شهر اصلی این قلمرو را دو پسرِ شاهی اساطیری به نام بهاراتا تأسيس کرده بودند که تاکسا و پوشکارا نام داشتند. ناگفته نماند که نام بهاراتا بعدها بر منظومهی عظیم مهابهاراتا[17] (یعنی بهاراتای مهتر و بزرگ) باقی ماند و تا به امروز خودِ هندیان کشورشان را بهارات میخوانند و نام هند که در سطح جهانی مشهور شده در اصل نامِ هخامنشیشان است که از اسم رود سند گرفته شده.
اردوگاه دیگری که در همسایگی کورو قرار داشت، کمبوجَه نامیده میشد و نام این قبیله احتمالاً خاستگاه نام کمبوجیه در تبارنامهی شاهان هخامنشی نیز هست. کمبوجهها در دو سوی هندوکوش میزیستند و خاستگاهشان سرزمینی در شرق رود وخش و حوالی بلخ بوده است. این قبیله با مردم بدخشان و ساکنان فلات پامیر پیوند داشتهاند، چون مردم آن قلمرو در ادبیات سانسکریت پاراماکامبوجا خوانده شدهاند. پایتخت اردوگاه کامبوجا شهری بود به نام راجاپورا که در جنوب غربی کشمیر قرار داشت. طبقهی جنگاور کمبوجَه بسیار نیرومند و مقتدر بود. طوری که بعدها مَهاپادماناندا – شاه مَگَدَه – پس از غلبه بر اردوگاههای رقیب کل مردان طبقهی کشتریه را در این سرزمينها کشتار کرد و تنها در مورد گندهاره و کمبوجه از این کار چشمپوشی کرد و از مردم این قبایل حساب برد. در میانهی قرن ششم پ.م. و همزمان با ظهور کوروش بزرگ، اردوگاههای کورو و گنداره و کمبوجَه و باهلیکاس (بلخ) با هم متحد شدند و کمی بعد به تابعیت ایران درآمدند.
قلمرو دیگر، که فرهنگی كاملاً هندی و نامی ایرانی دارد، اردوگاه کاسی است که شهر بنارس پایتخت آن محسوب میشود. نام این شهر در منابع سانسکریت واراناسی است و از آنجا آمده که این منطقه بین دو رود وارونا در شمال و آسی در جنوب قرار گرفته است. برای دیرزمانی این قلمرو و شهرِ مرکزیاش نیرومندترین واحد سیاسی در هند شمالی بود و تنها بعدها بود که اردوگاههای مگدَه[18] و کوسَلَه[19] با آن به رقابت پرداختند. بنارس از آن هنگام تا به امروز مرکز دینی هندوان است و بخش مهمی از ادبیات ودایی در آن تدوین و تنظیم شده است. نام این قلمرو در تمام منابع، به صورت کاسی ذکر شده و تنها در یک متن – ماتسیاپورانا – این عنوان را به شکل کاوسیکا میبینیم. آلبرونی بر همین مبنا آن را با کاوشَکا در منابع بودایی یکی گرفته است. در مورد قبیلهی کاسی میدانیم که آریایی بودهاند و به شاخهای هندی از دین هند و ایرانی قدیم پایبند بوده و کاهنانشان بانفوذترین تفسیر و جمعبندی از این دین کهن را به دست دادهاند. استخوانبندی دین هندو تا به امروز همان است که برای نخستین بار در شهر بنارس و توسط کاسیها صورتبندي شد.
اردوگاه مهم دیگری که در همسایگی کاسی قرار داشت، کوسَلَه نامیده میشد. شهر مهم این قلمرو سَراسوتی[20] بود که در صد کیلومتری شمال غربی گوراکپور امروزین واقع شده است. این قلمرو در جنوب با رود گنگ و در شرق با گندَهَک و در شمال با هیمالیا مرزبندی میشد. در ادبیات حماسی سانسکریت نخستین شاه این قلمرو موجودی افسانهای به نام وَیوَسوَتَه است که با شاه دراویدیها – ساتیاوراتا – همسان انگاشته شده و در ماتپیاپورانا دومین تجسد ویشنو معرفی شده است. یکی از نوادگان این موجود اساطیری، مردی بود به نام مَهاکوسلَه که اردوگاه کاسی را به قلمرویش افزود. پسر او، که پاسِنادی یا پراسِنجیت[21] نام داشت، با ملکهی مگده ازدواج کرد و فرزندی که از ایشان زاده شد ویدودابها[22] نامیده شد. این پسر بر پدر خود شورید و به کمک نخستوزیر، پدرش او را از قلمرو قبیلهاش راند. پاسنادی برای یاری خواستن از شاه مگده به این قلمرو سفر کرد اما در راه درگذشت و ویدودابها رهبر کوسلَه شد. این رخدادها در قرن ششم پ.م و احتمالاً همزمان با زمامداري کمبوجیه رخ داده است.
قلمرو دیگری که در هند شمالی وجود داشت، مالّا نامیده میشد. در متنهاي بودایی و جَینی از این سرزمین بسیار یاد شده است. پایتخت این قلمرو چاندراکانتا نام داشت و دو تا از شهرهای مهم آن کوسینارا (کاسیای امروزین نزدیک گوراکپور)[23] و پاوا (پادراونای امروزین) بودند که به ترتیب محل درگذشت بودا و مهاویره هستند. این اردوگاه محل استقرار نُه قبیله بود که نیرومندترینشان مانوسمریتی[24] نام داشت. در زمان زندگی بودا نُه تن از روسای قبایل این ناحیه با قبیلهي جنگاور لیچَّویها[25] در قلمرو واجی متحد شدند و در برابر مگده صف آراستند. اما آجاتَهشَترو بر ایشان غلبه کرد و این قلمرو را نیز به سرزمین خود منضم ساخت.
اردوگاه مهم و مقتدر دیگری که در همسایگی کاسی و موسالا قرار داشت، مَگَدَه () نامیده میشد. این سرزمین در میان رودهای سونا (در غرب)، چامپا (در شرق) و گنگ (در شمال) محصور بود و مرز جنوبیاش کوههای ویدْهیَه بود. شهر مهمش مگده نام داشت که در محل کنونی پَتنَه در جنوب استان بیهار امروزین قرار داشت. در ریگودا این منطقه قلمرویی غیرآریایی دانسته شده و از یکی از شهرهای آن به نام کیکاتا و شاهش – پراماگاندا – یاد شده است. در مهابهاراتا و پوراناها میخوانیم که آریاییها بر این قلمرو حاکم شدهاند و نخستین سلسلهشان توسط مردی به نام بریهادراتا تأسيس شده است.
توصیف این دولت را در منابعی مانند مهایانه و رامایانه میتوان یافت، اما به خصوص در ادبیات بودایی و جَینی دربارهاش دادههای زیادی به چشم میخورد. کهنترین منبعی که نام این دولت در آن دیده میشود، آثَروَهودا است که از مگده به همراه گندارَه و آنگَه یاد کرده است. در منابع قدیمی سانسکریت، مَگَدَه نام یکی از شانزده مَهاجَنَهپَدَه است که در استان بیهار امروزین قرار داشته و پایتختش ابتدا راجَگْریَه (راجگیر امروزین) بوده و بعدتر به پَتَلیپوترَه (پَتنَهی امروزی) منتقل شده است. بعد از فتح قلمرو قبایل لیچاوی و آنگَه، که در میانهی دوران هخامنشی و همزمان با حیات بودا رخ داد، دایرهی اقتدار این دولت تا بنگال بسط یافت.[26]
عامل اصلی شکوفایی مگده و تبدیل شدناش به یک قطب سیاسی و اقتصادی مهم، معدن آهن بزرگی بود که در جنوب منطقهی پتنه قرار داشت. وجود این منبع فلزی گرانبها در نزدیکی مگده نه تنها مردم این سامان را به آهنگرانی ماهر و ثروتمند تبدیل کرده بود، که باعث میشد راههای اصلیِ ترابریِ آهن نیز از همین منطقه بگذرد. به این ترتیب مردم مگده به نوعی انحصار تولید و توزیع آهن را در شمال هند در دست داشتند و این مهمترین عاملی بود که این شهر را به یکی از نیرومندترین مراکز سیاسی منطقه بدل کرد.
چنین مینماید که این قلمرو وزنهی نیرومندی از جمعیت پیشاآریایی را در خود جای داده باشد. چون وقتی پَتَنجَلی در 150 پ.م میخواست مرزهای فرهنگ برهمایی و زبان هندی را تعیین کند، به جنگل کَلَکَه اشاره کرد که در مرز این سرزمین قرار دارد.[27] دو منبع دیگر باستانی نیز مگده را از قلمرو آریاوَرتَه (یعنی سرزمین آریاییان) بیرون دانستهاند.[28] شواهد دیگر هم نشان میدهد که در قرن دوم پ.م منطقهی شرق رود گنگ و جمنا بخشی از فرهنگ برهمنی و هندی محسوب نمیشده است.[29] این قلمرو تازه در دوران تدوین قوانین مانو در سه قرن بعد بود که عنوان بخشی از قلمرو آریاییان رسمیت یافت و این ناشی از گسترش آیین هندو و جمعیت هندی به سوی شرق بود. نمود غلبهی این عنصر بومیِ پیشاآریایی را در دینهای تکامل یافته در این منطقه نیز میتوان بازجست. چون آیین بودایی و جَینی هر دو در سرزمین مگده تکامل یافتند و عناصری مانند تناسخ و ریاضت و زهدورزی را در خود دارند که فرهنگ کهن هند و ایرانی با آن بیگانه است.[30]
مگده کهنترین و بزرگترینِ این اردوگاههای کوچگرد بود و پیش از دیگران به مرتبهی دولتی سازمان یافته برکشیده شد و مرکزیتی یافت. این اردوگاه در دوران هخامنشی پدید آمد و زیر تاثیر مستقیم سیاست پارسیان شکل گرفت. در زمانی که داریوش سوم کشته شد، مگده یکی از دولتهای اقماری همسایهی شاهنشاهی پارسها بود که اورنگآباد و نالندا و جهانآباد امروزین را در بر میگرفت و از نظر سیاسی و فرهنگی کاملا زیر تاثیر تمدن هخامنشی قرار داشت. دادههای جسته و گریختهای که در کانون پالی و منابع بودایی سریلانکا و پوراناها یافت میشود، نشان میدهد که دولت مگده کمی بعد از زمان تاسیس دولت هخامنشی در این منطقه شکل گرفت و خاندانی به نام هَریَنکَه[31] بر آن حکومت میکردند. پیش از ایشان، خاندان بریهَدرَتَه[32] بر این منطقه چیره بودهاند که نامشان در مهابهاراته آمده است. بریهدرته که نام دیگرش مهارَتَه (بزرگ گردونه) است، بزرگترین پسرِ رییس قبیلهی کورو در منطقهی چِدی بود.[33] نام او در ریگودا نیز آمده،[34] اما بر خلاف برداشت برخی از مورخان معاصر،[35] احتمالا در این دوران خاندان یاد شده تنها سرکردهای قبیلهای بودهاند و با تاسیس دولت بسیار فاصله داشتهاند. چون در اشارههای پورانا یا ریگودا هیچ اشارهای به عناصر نهادین دولتی مانند سلسله مراتب سیاسی و پول و مالیات دیده نمیشود.
چنین مینماید که نخستین نشانهها از چیزی شبیه به دولتشهر، در زمان چیرگی خاندان هرینکه در مگده پدید آمده باشد. نام بنیانگذار این دولت، احتمالا بْهَتيَه[36] – یا به روایت پوراناها، کْشِتروجَه[37]– بوده است. تبتیها نام این مرد را به صورت مَهاپَدمَه ثبت کردهاند.[38] نخستین نشانهای که به توسعه و قدرتمند شدنِ این دولت اولیه دلالت میکرد، در دوران فرزند و جانشین این فرد، یعنی بیمبیسارَه () نمود یافت، که در منابع جَینی با نام شاه شْرِنیک مورد اشاره قرار گرفته است.
در واقع تاریخ هند شمالی با بر تخت نشستن بیمبیسارَه (491-558 پ.م.) شروع میشود که همعصرِ کوروش و کمبوجیه میزیست. دوربردترین تخمینها زمان آغاز حکومتش بر مگده را به 543 پ.م. مربوط میدانند، و این در حالی است که از پانزده سالگی به حکومت رسیده باشد. بیمبیساره، از راه ازدواج با دختران حکمرانان همسایه و بستن پیمانهای اتحاد، دامنهی نفوذ خود را گسترش داد و به این ترتیب به قلمرو کوسَلَه دست یافت.
بیمبیساره نخست با دختر مهاکوسلَه – زنی به نام کوسلَه دِوی[39] – که رهبری اردوگاه کوسلَه را بر عهده داشت ازدواج کرد و به این ترتیب، میان این دو اردو صلح برقرار کرد. بعد هم با شکست دادن برَهمَهداتَّه[40] اردوگاه آنگا را تسخیر کرد و حکومت آنجا را به پسر جاهطلبش اجاتَهشَترو[41] سپرد که از کوسلَهدوی زاده شده بود. زنِ دوم او چِلّانا[42] نام داشت و ملکهی قبیلهی نیرومند ویچّهالی بود. چِلّانا پس از پدرش چِتاکا[43] به قدرت رسیده بود و ملکهی شهر لیچهاوی در منطقهی وایشالی محسوب میشد. این چتاکا برادرزادهای داشت به نام وَردْهَمَنَه[44] یعنی بُرزمند و افزاینده. این مرد همان پیامبری است که معمولاً مهاویره خوانده میشود. بیمبیساره، طبق روایتهای بودایی و جَینی، با مهاویره و بودا دیدار کرده و شاگرد هر دو محسوب میشده است. هر چند این گزارشی افسانهآمیز است، چون مهاویره تازه در سالهاي آخر دوران او شهرتی یافت و بودا هنوز در دوران وی کار تبلیغ خود را شروع نکرده بود. بیمبیساره در نهایت با شورش پسر و ولیعهدش، اَجاتَهشترو روبهرو شد و پسرش به سال 491 پ.م. او را در زندان چندان گرسنه نگهداشت که فوت کرد.
اَجاتهشترو () شاه بعدی از این خاندان بود که از 491 تا 461 پ.م. بر مگده حکومت کرد. در سوترَهی نیلوفر میخوانیم که او هنگامی که بودا موعظه میکرد حضور داشته است. این شاه از دین بودا حمایت کرد و توسعهی انجمنهای بودایی ابتدا در قلمرو او انجام پذیرفت. اجاتهشَترو پادشاهی مقتدر بود که بر سر قلمرو کاسی – که جهیزیهی مادرش بود- با پراسنجیت – شاه کوسلَه- جنگید و او را شکست داد. پراسنجیت دایی او بود و به همین دلیل جانش بخشیده شد. اجاتهشترو با دختر او ازدواج کرد و قلمرویش را با مگده ادغام کرد. او پایتختی را به نام گیریوْراجا را در نزدیکی پَتنَهی بعدی تأسيس کرد. این شهر همان است که بعدها به پتلیپوترا تبدیل شد و به مرتبهی یکی از بزرگترين شهرهای هند برکشیده شد. مرکز دینی جَینها در این شهر قرار داشت و نخستین شورای تدوین و گردآوری آثار بودا نیز در همین جا منعقد شد.
آجاتهشترو به اردوگاه واجّی تاخت و پایتخت این قلمرو یعنی وایشالی را فتح کرد و آنجا را به همراه 36 جمهوری کوچکِ گرداگرد مگده به قلمرو خود منضم ساخت. به این ترتیب، در حدود زمان داریوش و تقريباً همان زمانی که نام هند در فهرست استانهای هخامنشی پدیدار میشود، میبینیم که اردوگاه مگده در شمال هند به تدریج قلمروهای همسایه را فرو میبلعد و به دولتی ابتدایی تبدیل میشود. شواهد جسته و گریختهای در دست است که نشان میدهد اجاتهشترو سخت زیر نفوذ فرهنگ ایرانی قرار داشته است. سبکی که او برای تبلیغ در سرزمينهاي همسایه و بعد فتحشان در پیش گرفت سخت به سیاست هخامنشیان شباهت دارد و سازماندهی ارتش و ديوانسالاريای که قاعدتاً در دولت او وجود داشته و در قلمروهای قبیلهای همسایهاش بیسابقه است، و به امتدادی از ديوانسالاري هخامنشیان میماند. از نظر زمانی میبینیم که همزمان با دوران او نام گنداره و هند در فهرست استانهای هخامنشی پدیدار میشود و عناصری مانند نویسایی، دینِ سازمانیافتهی بودایی و تمرکز قدرت سیاسی در قالب یک پادشاهی، همه به وامگیریای از قلمروهای غربی و شمالی میمانند که فرهنگ هخامنشی در آنجا رواج داشته است.
شاهد دیگری که پیوند او و سیاست پارسها را نشان میدهد، آن است که نیرومندترین سلاحی که توسط او برای نبرد با جمهوری لیچهاوی مورد استفاده قرار گرفت، گردونهی داسدار بود. این سلاح جنگی مخوف عبارت بود از گردونهای جنگی که تیغهی تیز داسمانندی بر محور چرخ آن کار گذاشته شده بود. کسنوفانس نوشته که این گردونه در اصل اختراع پارسیان بوده و قدمتش به دوران کوروش بازمیگشته، هر چند برخی از تاريخنويسان غیاب این اسلحه در نبردهای ایران و یونان را نشانهی متأخرتر بودنِ ابداع این جنگافزار دانستهاند.[45] سخنی که مستدل نمینماید، چون گردونه اصولاً برای نبرد در سرزمین کوهستانی یونان مناسب نیست و گذشته از گردونهی داسدار، به حضور صف گردونهرانان یا فیل هم در سپاه خشایارشا اشاره نشده و از این حرفها نمیتوان نتیجه گرفت که پارسها گردونه را نمیشناختهاند و گونهی فیل در آن هنگام هنوز تکامل نیافته بوده است! پارسها گردونهی جنگی را از ابتدای کار در زرادخانهی خود داشتهاند و کوروش هم در نبردهایش بارها از آن استفاده کرده است. کاربرد این سلاح در جنگها همچنان تا آخر عصر هخامنشی باقی ماند و هم در نبرد کوناکسا و هم در نبرد گوگامل در صف مهاجمان مقدونی وحشت میآفرید. بنابراین کهنترین اشاره به این سلاح معیار است و نه حضور یا غیابش در نبردی خاص.
قدرت یافتن ارجهشترو با مجموعهای از وامگیریها و سازمانیافتگیهای اجتماعی، فرهنگی و نظامی همراه بود که آن را به دنبالهای از تمدن هخامنشی شبیه میسازد. تاريخنويسان معمولاً محافظهکارانه قلمرو استان هخامنشی هند را به پنجاب محدود میدانند و قلمرو مگده را از آن خارج میدانند. خواه دامنهی سیطرهی اجاتهشترو را به عنوان بخشی از استان هند – و شاید بدنهی اصلی این استان – در نظر بگیریم و خواه آن را همسایهی آن بدانیم، در هر حال این نکته به جای خود باقی است که از نظر فرهنگی، اجتماعی و دینی این قلمرو دنبالهای از نظم هخامنشی محسوب میشده است. در واقع شباهت میان سازماندهی اجتماعی قلمرو مگده در دوران این شاه، با نظم پارسیِ حاکم بر قلمرو هخامنشی چندان زیاد است که نویسنده را به این حدسِ جسورانه سوق میدهد که شاید اجاتهشترو شهربان استان هخامنشی هند بوده و این استان در اصل مگده را در مرکز خود داشته باشد. حدسی که باید با شواهد و پژوهشهای بیشتر ارزیابی شود و راستی یا ناراستیاش مشخص گردد.
پس از اجاتهشترو پسرش اودَیَهبْهَدرَه[46] به قدرت رسید و او همان کسی بود که پایتخت را به پَتَلیپوتره منتقل کرد و شانزده سال بر این قلمرو فرمان راند. پس از او سه تن با شیوهای مشابه و بعد از دسیسهها و کشتارهای بسیار به قدرت رسیدند. ایشان عبارت بودند از اَنورودْهَه[47]، پسرش موندَه[48] و نوهاش نَگَدَهسَکَه[49]. کشت و کشتار این خاندان چندان باعث نفرت مردم شد که به زودی قیامی به وقوع پیوست و خاندانی نو بر سر کار آمد که با نام دودمان شیشونَگَه[50] شهرت یافته است. شیشونگه که بنیانگذار این سلسله بود، یکی از وزیران نگدهسکه بود که در سال 413 پ.م بر ارباب خود شورید و خود به تاج و تخت دست یافت.[51] پس از او پسرش در سال 395 پ.م به قدرت رسید که پیشتر حاکم بنارس بود و بعد از بر تخت نشستن فرمانی برای تشکیل دومین شورای بودایی صادر کرد. این شاه در پوراناها، کاکَهوَرنَه[52] نامیده شده و اسمش در متون سینهالی، کالَهشوکَه[53] است. در دوران او پایتخت مگده در پتلیپوتره تثبیت شد.[54] در متن هَرشَهچَریتَه آمده که او در اثر توطئهای کشته شد و در حالی پیدایش کردند که خنجری در گلویش فرو رفته بود.[55] بعد از او آشوب در ارکان دولت مگده راه یافت و به روایتی ده پسر او همزمان حکومت میکردند. در میان ایشان، آن که دیرتر از همه زیست، ناندیوَردَنَه[56] (یا مَهاناندین[57]) نام داشت. او در 364 پ.م درگذشت و جای خود را به پسر حرامزادهاش مَهاپَدمَه ناندَه[58] داد. این مرد از آن رو فرزندی غیرمشروع دانسته میشد که مادرش به طبقهی شودرَه تعلق داشت. مهاپدمه نانده شاهی نیرومند و جنگاور از آب درآمد. او برای تثبیت پایههای قدرتش تمام پسران دیگرِ ناندیورته را که با سلطنتش مخالف بودند، به قتل رساند و بعد به قلمروهای همسایه حمله کرد و رهبرانشان را که روسای سنتی قبایل آریایی بودند و به طبقهی کشتریه (ارتشتاران) تعلق داشتند، یکی یکی از میان برد. در پوراناها، بر آمدن این مرد که از دید هندوها خاستگاهی نامشروع داشت و از فلسفههای غیرودایی مانند آیین جَین و بودا هواداری میکرد، همچون امری آخرالزمانی و نشانهی فرا رسیدن عصر کالییوگَه تصویر شده است. او دو سال بعد از به قدرت رسیدن در 362 پ.م، در حالی که هشتاد و هشت سال از عمرش میگذشت، فوت کرد و دولتی نوپا را برای پسر نالایقش به ارث نهاد.[59] دودمان او در زمان فرزندش در هم پیچیده شد و این همزمان بود با تازش اسکندر مقدونی به ایران زمین و انقراض شاهنشاهی هخامنشی. این نکته که دولت باستانی مگده نیز همزمان با فروپاشی هخامنشیان از میان رفته، تا حدودی تایید کنندهی این حدس است که این دولت در اصل بخشی از دیوانسالاری هخامنشیان و همتای استان هند در کتیبههای پارسی باستان بوده است. چرا که آشوب و هرج و مرجی که بعد از نابودی قدرت مرکزی در قلمرو هخامنشیان بروز کرد به آنجا نیز راه یافت و مهاجمان مقدونی نیز که تسخیر سراسر قلمرو هخامنشی را هدف گرفته بودند، به آنجا نیز حمله کردند، چنان که انگار برای فتح کل قلمرو هخامنشی، تسخیر این سرزمین نیز ضرورت داشته باشد.
- . Mahājanapadas ↑
- . Anguttara Nikaya ↑
- . Anguttara Nikaya I: 213; IV: pp 252, 256, 261. ↑
- . Digha Nikaya, Vol II: 200. ↑
- . Meerut ↑
- . Panchala ↑
- . Kanauj ↑
- . Uttara-Panchala ↑
- . Dakshina-Panchala ↑
- . وکیلی، 1389 (ب): 404-401. ↑
- . هرودوت، کتاب ششم، بند 43. ↑
- . Kubha ↑
- . Pandavas ↑
- . Taksashila ↑
- . Pushkalavati ↑
- . Gandhara ↑
- . Mahabharata ↑
- . Magadha ↑
- . Kosala ↑
- . Sravasti ↑
- . Prasenjit ↑
- . Vidudabha ↑
- . Gorakhpur ↑
- . Manusmriti ↑
- . Lichchavis ↑
- Majumdar, 1977. ↑
- Mahabharata. p. 475 I.3; III p. 174 1.7-8. ↑
- Baudhyana Dharma Sutra, 1.2.9; Vasistha Dharma Sutra, 1.8-12. ↑
- Satapatha Brahmana, 13.8.1.5 and 1.4.1.14-17. ↑
- Bronkhorst, 2007. ↑
- Haryanka ↑
- Barhadratha ↑
- Misra, 2007: 129–36. ↑
- Rigveda, I.36.18, X.49.6. ↑
- Raychaudhuri, 1972: 102. ↑
- Bhatiya ↑
- Kshetroja ↑
- Raychaudhuri, 1972: 105. ↑
- . Kosala-devī ↑
- . Brahmadatta ↑
- . Ajatasatru ↑
- . Chellana ↑
- . Chetaka ↑
- . Vardhamana ↑
- . Nefiodkin, 2004:369−371. ↑
- Udayabhadra ↑
- Anuruddha ↑
- Munda ↑
- Nagadasaka ↑
- Shishunaga ↑
- Raychaudhuri, 1972: 193,201. ↑
- Kakavarna ↑
- Kalashoka ↑
- Raychaudhuri, 1972: 195–6. ↑
- Mahajan, 1960/ 2007: 251. ↑
- Nandivardhana ↑
- Mahanandin ↑
- Mahapadma Nanda ↑
ادامه مطلب: بخش دوم: نخستین پیامبران هندی – گفتار نخست: مهاویره
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب