پنجشنبه , آذر 22 1403

گفتار سوم: ظهور انجمن بوداییان

گفتار سوم: ظهور انجمن بوداییان

پیوندهای میان بودا و اندیشه‌های ایرانی از همان ابتدای کار وجود داشته و چشمگیر می‌نماید. طبق سنت کهن بودایی، نخستین گروندگان به بودا دو تن از اهالی بلخ بودند که در ضمن نخستین اعضای پیش‌نشین انجمن او نیز محسوب می‌شدند. این دو ترَپوسَه[1] و بَهالیکَه[2] نام داشتند. طبق روایت «تری‌پیتَکه»، وقتی بودا به روشن شدگی رسید این دو تن به او غذا دادند و نخستین انسانهایی بودند که پیام او درباره‌ی رهایی از رنج را شنیدند.[3]

هوانگ‌زانگ نوشته که این دو تن در ضمن نخستین مبلغان بودایی و سازندگان اولین استوپای بودایی هم بوده‌اند. این دو تن بعد از پذیرفتن پیام بودا از او اجازه‌ گرفتند تا برای تبلیغ به بلخ بازگردند. بودا هشت تار موی خود را به ایشان داد و آنها موها را در کشکولی زرین نهادند و به بلخ بازگشتند و بر مبنای این یادبود نخستین استوپای بودایی را در این شهر بنیان نهادند.[4] به این ترتیب این دو تن در پنج موردِ مهم در دین بودایی نخستین محسوب می‌شوند. آنها اولین خوراک دهندگان به بودا بعد از روشن شدگی‌اش، نخستین شاگردان او، اولین دارنده‌ی کشکول راهبان بودایی، و سازندگان نخستین استوپا بوده‌اند. در ضمن نخستین کسانی هستند که بخشی از بدن بودا را همچون جسمی تقدیس شده حمل کردند و آن را مبنای ساخت معبد قرار دادند.

بودا پس از روشن شدگی و دستیابی به فلسفه‌ی خاص خویش، و گسیل دو شاگرد نخستین‌اش به بلخ، به همراه پنج شاگرد به بنارس رفت و در جایی به نام بوستان آهوان تعالیم پایه‌ی دین خویش را برای آنها بیان کرد و به این ترتیب، نخستین انجمن شاگردان بودا (سَنگهَه) تأسيس شد. بودایی‌ها معتقدند او با این کار چرخِ دَرمَه را به حرکت در آورده و راه را برای برانداختن رنج از گیتی هموار ساخته است. این پنج شاگرد به مقام راهبری معنوی (اَرهت) دست یافتند و تا کمی بعد پنجاه و پنج تنِ دیگر را به این دین گرواندند. آن‌گاه سه برادر از خاندان کاساپا[5] به بودا گرویدند و به ترتیب دویست، سیصد و پانصد تن را تعلیم دادند و شمار اعضای سنگهه به هزار تن بالغ شد.

شاگردان بودا مانند خود او به گوشه و کنار سفر می‌کردند و پیام او را منتشر می‌کردند. ایشان هشت ماه از سال را در سفر بودند و در فصلِ پربارانِ واسانا[6] که سفر کردن دشوار بود، به بوستان‌ها و باغ‌های عمومی در شهرها می‌رفتند و در آن‌جا می‌ماندند تا رهگذران را به دین خود دعوت کنند. همین گروه‌های بوداییانِ مستقر در بوستان‌های عمومی بودند که نخستین صومعه‌ها و معابد بودایی را پدید آوردند و به این ترتیب، نهادی اجتماعی و شهری پدید آمد که در فصل پرباران پناهگاه بوداییان محسوب می‌شد. نخستین واسانا در شهر بنارس سپری شد و این همان وقتی بود که بودا و پنج شاگردش نخستین انجمن را تأسيس کردند. در سال بعد بودا به راجاگاها، پایتخت مگده، رفت تا شاه بیم‌بیساره را به دین خود دعوت کند.

در ابتدای کار راهبان بودایی صومعه و معبدی که بتوانند در آنجا زندگی کنند نداشتند. تا آن که شاه بیم‌بیساره از ساخت چنین نهادی پشتیبانی کرد و بودا نیز موافقت خود را برای بنا نهادن این مراکز گردهمایی اعلام کرد. در ابتدای کار این معبد-صومعه‌های بودایی در بوستانها و بخشهای جنگلیِ نزدیک به شهرها قرار داشتند. با تحلیل نام و نشان این صومعه‌ها و بسامد حضور بودا در آنها، می‌توان به تصویری از هسته‌ی جغرافیایی ظهور دین بودایی دست یافت.

در منابع بودایی نام برخی از کهنترینِ این صومعه‌ها -وِلووَنَه، جَتَه‌وَنَه و نیگرودارامَه[7] -به یادگار مانده است. از این نامها بر می‌آید که مرکز اولیه‌ی تبلیغ بودا قلمرو کهن قبیله‌ی سکیه بوده و بودا در دوران زندگی خویش بیشتر از میان هم‌قبیله‌ای‌های خویش یارگیری می‌کرده است. مثلا نیگرودارامه جایی در نزدیکی کپیله‌وستو است که بودا در سال نخست پس از روشن‌شدگی‌اش به آنجا سفر کرد و صومعه‌ای را در آن نقطه بنیان نهاد.[8] این منطقه به مردی سکا (سکیه) تعلق داشت که نیگرود نام داشت و زمین این صومعه را به بودا بخشید. در همین صومعه بود که مهاپجاپتی گوتمی[9] برای نخستین بار از بودا اجازه‌ خواست تا صومعه‌های بودایی برای زنان ساخته شود. اما بودا از قبول این درخواست سر باز زد و اجازه نداد. تردیدی نیست که این منطقه سکانشین بوده و ایشان از هواداران پر و پا قرص بودا محسوب می‌شده‌اند. چون می‌بینیم که شمار زیادی از سرکرده‌های سکیه (سکا) در این معبد به دیدار بودا می‌روند و به جرگه‌ی پیروانش می‌پیوندند. با مرور نامهای این مردان سکیه[10] معلوم می‌شود که ایشان به راستی سکا بوده‌اند، چون نامهایشان هندی نیست و به شاخه‌ی ایرانی نامها تعلق دارد: مهانامَه (دارنده‌ی نام بزرگ، مَهنام)، سَرَکانی[11]، وَپّا[12]، ناندیَه[13] و گودْهَه.[14] بسیاری از ایشان در شکل‌گیری دین بودایی مشارکتی فعال داشتند و اندیشه‌هایشان در متن این دین وارد شده است. مثلا متنی که بعدها به «چولَه دوکَّه‌کَندَه‌ سوتَه[15]» شهرت یافته است، نتیجه‌ی پرسشهای مهانامه و پاسخهای بوداست. بوداگوسه هم خاطرنشان کرده که مردی از سکاها (سکیه) به نام کالَه‌کَمَکَه (کارَه‌کامَک؟، یعنی آرزومند و دوستدارِ نبرد) در مقابل نیگرودارامه یک معبد بودایی ساخت. همچنین خبر داریم که یک بار وقتی مردم طایفه‌ی سکیه قصد داشتند تالار عمومی جدیدی را افتتاح کنند، بودا را به آنجا دعوت کردند و او تالار را تقدیس کرد و سخنرانی مشهوری برایشان ایراد کرد که تا دیرگاهی از شب ادامه یافت. بعد هم از موگَلانَه خواست تا رشته‌ی سخن را به دست بگیرد و سخنرانی را ادامه دهد.[16]

منطقه‌ی دیگری که پایگاه مهم تبلیغی بودا محسوب می‌شده، شهر سَروَتّی () است که با بَلرامپور امروزین در 120 کیلومتری شمال لوکنو (لکنهو) برابر می‌شود و یکی از شهرهای بزرگ منطقه در دوران بودا بوده است. این شهر در واقع پایتخت دولت باستانی کوسله محسوب می‌شد و در کرانه‌ی رود اَچیرَوَتی[17] (راپتی امروزین) قرار داشت. بوداگوسه نوشته که در زمان بودا پنجاه و هفت هزار خانواده در این شهر زندگی می‌کرده‌اند که معقول می‌نماید. به روایتی دیگر جمعیت این شهر 180 میلیون نفر بوده است![18]

چنین می‌نماید که طبقه‌ی اشراف و ثروتمندان شهر سروتی از پیروان و دوستداران بودا بوده باشند. از چند تن از ایشان نام و نشان مشخصی در دست داریم. یکی از آنها میگاره (یا ویساکا)[19] نام داشت و او کسی بود که بنایی بزرگ با اسباب و اثاثیه‌ی کامل را به عنوان صومعه به بودا و شاگردانش پیشکش کرد. این ساختمان را از آنجا که به قصری مجلل شبیه بود، «قصر مادر میگارَه» (میگارَه‌ماتوپاسادَه)[20] می‌خواندند. از مردی به نام سوداتَه[21] هم خبر داریم که لقبش «خوراک دهنده به یتیمان» (به پالی اَناتَپیندیکَه[22] و به سانسکریت اَناتَپیندَدَه[23]) بوده است. او همان کسی است که بوستانی را از شاهزاده جَتَه خرید و آن را به برای تاسیس صومعه و معبد به بودا پیشکش کرد. طبق افسانه‌ها جته حاضر به فروش بوستان نمی‌شد و گفته بود که آن را نمی‌فروشد مگر آن که کل سطحش را با سکه‌ی زر فرش کنند. اناتپیندیکه نیز چنین کرد و به این ترتیب آن زمین را به بهای 8/1 میلیون سکه‌ی زرین خرید. این داستان بی‌شک تخیلی است، اما نشان می‌دهد که حامیان اولیه‌ی بودا در این شهر ثروتمند و اشرافی بوده‌اند. در واقع بسیار جای تردید هست که در دوران زندگی بودا در این منطقه پول به صورت سکه‌ی ضرب شده رواج داشته باشد. این بوستان به همان صومعه‌ی جِتَه‌وَنَه تبدیل شد. امروز بقایای کلبه‌ای که خانه‌ی بودا پنداشته می‌شود، در آنجا مقصد زوار است.

صومعه‌ی جته‌ونه به احتمال زیاد پایگاه مرکزی تبلیغ کیش بودایی در دوران زندگی خود بودا بوده است. بودا 25 فصل بارانی از کل 45 فصلِ عمر دوران پیامبری‌اش را در این شهرگذراند[24] و بنابراین بخش عمده‌ی سخنرانی‌ها و درس‌های خود را در همین منطقه به شاگردانش منتقل کرده است. از این شمار، 19 فصل را در بوستان جته‌ونه مقیم بود. مردم این منطقه پیش از حضور بودا در شهرشان به دین مشابه دیگری پایبند بودند و به همین دلیل حضور بودا و شاگردانش در این شهر مخالفت رقیبانی را بر انگیخت که انگار دین فلسفی دیگری را تبلیغ می‌کرده‌اند. رهبر ایشان زنی به نام چینچامانَویکا[25] بود که در نزدیکی بوستان جته (جته‌ونه) معبدی داشت و با شاگردانش در آنجا می‌زیست. در متون بودایی ایشان را اَجیوَکَه نامیده‌اند وبه زودی بیشتر درباره‌شان خواهم نوشت.

یکی دیگر از حامیان بودا در این شهر، در پالی پَسِنادی و در سانسکریت پَسِناجیت نامیده می‌شود. او فرزند مَهاکوسَلَه -شاه پیشین دولت کوسله- بود و بعد از او به حکومت این شهر رسید. این فرد از خاندان سوریَه‌وَمسَه[26] برخاسته بود که ایکشواکو[27] نیز بدان تعلق داشت و بنابراین خویشاوند بودا محسوب می‌شد. پسنادی دوران جوانی خود را در تاکسیلا گذراند و در آنجا تحصیل کرد. بنابراین باید وی را یکی از امیران محلی‌ای دانست که در پایتخت استان هخامنشی گنداره می‌زیسته و با فرهنگ جهانی پارسها آشنا می‌شده است. او ابتدا با دختر شاه مگده ازدواج کرد و بعد با دختر یکی از سرکردگان سکیه (سکا) وصلت کرد. این دختر واسَوَه‌کاتیَه[28] نام داشت و دختر مَهانامَه[29] و زنِ فروپایه یا برده‌اش به نام ناگَه‌موندا[30] بوده است. او از این زنِ سکا دو فرزند پیدا کرد. یکی دختری به اسم وَجیرا که با اَجاتَه‌شَترو –شاه مگده- ازدواج کرد، و دیگری پسری به نام ویدودَبهَه[31] که وقتی پدرش از شهر بیرون رفته بود، با حمایت وزیرش دیگْهَه‌چارایَنَه[32] بر تخت نشست. پدرش وقتی که برای دریافت کمک به مگده می‌رفت، در راه، بیرون دروازه‌های راجگیر فوت کرد.[33]

در زمان بودا ساختار سیاسی هند به دو قالب عمومی تقسیم می‌شد. از یک طرف پادشاهی‌هایی مقتدر را داریم که سلسله‌مراتب استوار و لایه‌لایه‌ای از کشتریه‌ها و برهمنان آن را راهبری می‌کنند، و از سوی دیگر جمهوری‌ها یا الیگارشی‌هایی در گوشه و کنار دیده می‌شوند که از زوال و تجزیه‌ی پادشاهی‌های باستانی پدید آمده‌اند. پادشاهی‌ها بازمانده‌ی نظم قبیله‌ای باستانی طایفه‌های آریایی محسوب می‌شدند، که به تازگی زندگی کشاورزانه و مستقر را برگزیده بودند. در مقابل جمهوری‌ها حاصل نیرو گرفتن طبقه‌ی بازرگان بودند و از توسعه‌ی شهرنشینی نتیجه شده بودند. چنان که گذشت، بزرگترینِ پادشاهی‌ها در دوران زندگی بودا به نظم سیاسی هخامنشیان پیوند خورده بود و احتمالا شاهانش تابع شاهنشاهان پارسی محسوب می‌شدند. جمهوری‌های این دوران هم حاشیه‌هایی در اطراف این واحدهای سیاسی متمرکز بودند که زیر تاثیر نظم نوین پارسها قرار گرفته بودند، اما مانند دولتشهرهای بالکان هنوز به مرتبه‌ی دولتی متمرکز و سلسله‌ مراتب سیاسی پیچیده ارتقا نیافته بودند. این نکته تأمل‌برانگیز است که دین بودا و جَین در زمینه‌ی جمهوری‌ها ظاهر شدند و در همین بستر گسترش یافتند.

همزمان با گسترش دین بودایی و گرویدن جمعیتی بزرگتر به نظام عقیدتی وی، اقتدار انجمن بوداییان نیز بیشتر شد و کشمکشهایی بر سر رهبری آن در میان شاگردان بودا بروز کرد. یکی از اختلافها به موقعیت گروندگان فروپایه‌ای مربوط می‌شد که به قبایل یا طبقه‌های اجتماعی پست‌تر تعلق داشتند. بودا در مخالفت با سنت مرسوم میان قبایل هند و ایرانی کهن، و سازگار با قوانین حاکم بر دولت هخامنشی و آموزه‌های دین زرتشتی، افراد را به عنوان شخص‌هایی یگانه و مستقل از دودمان و تبارشان خطاب قرار داد و ایشان را به عنوان هویت‌هایی خودکفا و بی‌نیاز از اعتبار خانوادگی و قبیله‌ای به رسمیت شناخت. چنان که اوپالی () که یکی از ده شاگرد مهم بودا بود، در ابتدا شغل سلمانی داشت. او از بودا پرسید کسی مانند او که از تباری پست برخاسته می‌تواند به انجمن پیروانش بپیوندد؟ و بودا او را پیش از شاهزادگان به جرگه‌ی بوداییان پذیرفت و او در زمانی اندک به مقام ارهتی دست یافت.

زنان نیز در ابتدای کار با مقاومتی برای عضویت یافتن در انجمن روبرو بودند. اما در نهایت از این مانع گذر کردند و جایگاهی برای خویش یافتند. بودا در ابتدای کار در پذیرفتن زنان به عنوان پیروان خویش مردد بود. کسی که در این مورد نقش مهمی ایفا کرد، مَها پَجَپاتی گوتَمی[34] بود که هم خاله و هم مادرخوانده‌ی بودا محسوب می‌شد. مادر بودا در زمان وضع حمل او درگذشت و پدرش سودودانه بعد از این واقعه با خواهر زنش مهاپجپاتی ازدواج کرد و او کسی بود که بودا را پرورد. برادرخوانده‌ی بودا –ناندَه- فرزندی بود که از این وصلت زاده شد. او نخستین زنی بود که تقاضا کرد به سنگهه پذیرفته شود و آنقدر در این مورد پافشاری کرد که عاقبت بودا اجازه‌ی این کار را داد و به این ترتیب راه برای تاسیس صومعه‌های بودایی زنانه هموار شد. کسی که در این راه از او حمایت کرد، آنانده پسرعمو و جانشین بودا بود. برخی از رهبران بودایی تا دیرزمانی همچنان روح زنان را شکلی پست‌تر از روح مردانه می‌دانستند و بنابراین منکر امکان رستگاری زنان بودند. اما انگار خودِ بودا چنین تعصبی نداشته باشد. چون در فصل دوازدهم از سوترَه‌ی نیلوفر سخن از شش هزار ارهتِ زن در میان است که بودا در موردشان پیش‌بینی کرده بود به مرتبه‌ی روشن شدگی کامل و بودا شدگی برسند.

بخش دیگری از کشمکش‌هایی که بودا با آن روبرو بود، به شیوه‌ی راهبری جماعت بوداییان مربوط می‌شد. چنین می‌نماید که برخی خویشاوندان نزدیک بودا در زمان زندگی‌اش رقیب وی و مدعیان رهبری انجمن بوده باشد. مهمترین گزارشی که در این مورد در دست داریم به پسرعموی بودا، دِوَه‌داتا (در پالی و در سینهالی ، یعنی دیوداد!) مربوط می‌شود که یکی از قدیمی‌ترین شاگردانش محسوب می‌شد. اما او مردی جاه‌طلب بود که سودای رهبری انجمن بوداییان را در سر می‌پخت و وقتی دید از رسیدن به مقام ارهت بازمانده، سه بار کوشید تا بودا را به قتل برساند. چنین می‌نماید که روایت‌های مربوط به این ماجرا به درگیری میان شاگردان نزدیک بودا و پسرعموی او مربوط باشد که هر یک مدعی جانشینی استادشان بودند. رابطه‌ی بودا و پسرعمویش به شکلی شگفت به واژگونه‌ی ارتباط زرتشت و پسرعمویش مدیوماه شباهت دارد که پس از او رهبری سنگهه (انجمن مغان) را بر عهده گرفت. چنین می‌نماید که در انجمن بوداییان نیز سابقه و خاطره‌ای از این سنتِ جانشینی پسرعموی پیامبر به جای وی وجود داشته، اما بر خلاف شکل باستانی و موفقِ زرتشتی‌اش، با رقابت و درگیری میان مدعیان روبه‌رو شده و در نهایت به طرد پسرعموی پیامبر انجامیده است.

نخستین گزارش از درگیری میان بودا و دوه‌داتا در متن باستانی مَهاسامگهیکَه وینَیَه ثبت شده است. این متن در ضمن کهنترین مرام‌نامه و قانون‌نامه‌ی محفل بوداییان هم هست. در این متن می‌خوانیم که دوه‌داتا بر سر رهبری سنگهه با بودا به دشمنی برخاست و با پانصد تن از هوادارانش از انجمن پیروان بودا خروج کرد و فرقه‌ی خاص خود را پدید آورد. این پانصد تن همگی به قبیله‌ی سکیه تعلق داشتند و با بودا و خودِ دوه‌داتا خویشاوند بودند. در وینَیَه‌پیتَکه می‌خوانیم که دوه‌داتا بعد از ریاضت بسیار نیروهای معنوی‌ای به دست آورد و چون مردی خودخواه و جاه‌طلب بود، به شاهزاده اجاتَه‌شَترو نزدیک شد و او را مرید خویش ساخت. در آمیتایوردیانَه سوترَه‌ می خوانیم که بعد هم او را فریفت تا پدرش بیم‌بیساره را به قتل برساند و جانشین وی گردد.[35]

دوه‌داتا از بودا خواست تا رهبری سنگهه را به وی بسپارد و بازنشسته شود. اما بودا او را نادرستکار و فروپایه شمرد و این موضوع را به طور رسمی به شاگردانش اعلام کرد. دوه‌داتا در مقام انتقام چند بار کوشید تا بودا را بکشد. او در کوهی سنگی بزرگ را بر سر بودا انداخت، و پیلی را مست کرد تا به بودا حمله کند، اما هربار بودا با نیروهای آسمانی‌اش از مرگ نجات یافت. مزدورانی که اجاته‌شترو در اختیارش قرار داده بود هم با دیدن بودا به وی گرویدند و از آسیب رساندن به وی خودداری کردند. بعد از آن بود که دوه‌داتا با پانصد تن از نوگرویدگان از انجمن بودا انشعاب کرد.[36] او پنج قاعده‌ی زاهدانه را در فرقه‌اش اجباری ساخت که زیستن در جنگل، نپذیرفتن ردای نو و غذا در مهمانی، و نخوردن گوشت و ماهی هسته‌ی مرکزی آن را بر می‌ساختند.

تصویر دوه‌داتا در این متن با آنچه در مرام‌نامه‌های دیگر می‌خوانیم یکسره متفاوت است. مثلا آندره بارو[37] نشان داده که در منابع قدیمی‌تر از قرن چهارم پ.م، دوه‌داتا به سادگی یک قدیس بودایی است که آرزومندِ رستگاری بوداییان است و نشانی از خیانتش دیده نمی‌شود.[38] در سوترَه‌ی نیلوفر هم بودا او را بزرگ داشته و نوشته که در زندگی‌های پیشین‌، خودش شاهی بوده و دوه‌داتا دوست صمیمی‌اش بوده و او را با راهِ رستگاری آشنا کرده است.[39] همین باعث شده برخی از پژوهشگران حدس بزنند که در کل داستان پسرعموی جاه‌طلب بودا روایتی افسانه‌ای بوده که در قرن چهارم پ.م و بعد از جدا شدنِ فرقه‌ی استاویرَه از بدنه‌ی انجمن بوداییان، برساخته شده است.[40]

به هر صورت چنین می‌نماید که به راستی فرقه‌ای از پیروان دوه‌داتا تا قرنها بعد از مرگ بودا وجود داشته و با تقدس بودا هم سرِ ناسازگاری داشته باشند. فاشیان و سایر زایرانی که از چین به هند شمالی سفر کرده‌اند، نوشته‌اند که در قرون اولیه‌ی میلادی فرقه‌ای به نام گوتَمَکَه در این منطقه وجود داشته و پیروانش خود را دنباله‌روی دوه‌داتا می‌دانستند.[41] ایشان متونی همسان با بوداییان را مقدس می‌دانستند و زنجیره‌ی بوداها را همچون ایشان بزرگ می‌داشتند، اما در میانشان شاکیامونی را دروغزن می‌پنداشتند و او را از سلسله‌ی بوداها بیرون می‌پنداشتند.

به هر صورت هیچ بعید نیست که در دوران زندگی بودا انشعابی در انجمن پیروانش رخ نموده باشد و این هم غریب نیست که رهبر این انشعاب خویشاوند و شاگرد نزدیک وی بوده باشد. این شخص می‌توانسته دوه‌داتا بوده باشد و یا شخصی دیگر که بعدتر با وی همسان انگاشته شده است. به هر صورت شواهدی هست که نشان می‌دهد بودا گذشته از فعالیت تبلیغی‌اش، تلاشی چشمگیر صرف سازماندهی پیروانش می‌کرده و انجمن بوداییان را خود تاسیس کرده است. بودا، پس از غلبه بر تمام این مشکلات، در سن هشتاد سالگی در حالی از جهان رفت که شمار بوداییان به چند هزار تن می‌رسید و هم نظام اجتماعی منظم و کارآمدی داشتند و هم پیچیده‌ترین دستگاه نظری در شبه‌قاره‌ی هند را تبلیغ می‌کردند.

تاریخ‌های سنتی بودایی، زمان مرگ او را 483 یا 486 پ.م قرار می‌دهند.[42] گمپریچ که آرای پژوهشگران غربی در مورد تاریخ زندگی بودا را جمع‌بندی کرده، نوشته که بودا در فاصله‌ی 540 تا 450 پ.م به روشن شدگی رسیده، و تاریخ اخیر محتمل‌تر از تاریخ قدیمی‌تر است.[43] پژوهشهای جدید نشان داده‌ که تاریخ سنتی، دوران بودا را دست کم یک قرن پیشتر از واقع قرار داده و بنابراین امروز بیشتر متخصصان زمان مرگ بودا را بین 411 تا 400 پ.م می‌دانند.[44] پاشایی که دیدگاه تجدیدنظرطلبان را ترجیح داده، تاریخ تولد بودا را 446 پ.م گرفته[45] و به این ترتیب سال درگذشت او 364 پ.م می‌شود و این تقریبا مصادف است با سال زایش اسکندر.

 

 

  1. Trapusa
  2. Bahalika
  3. Gregory, 1991: 281.
  4. Strong, 2004: 74.
  5. . Kassapa
  6. . vassana
  7. Nigrodhārāma
  8. MA.i.289.
  9. Mahāpajābatī Gotamī
  10. S.v.369 78; 395 7, 403 4, 408; A.ii.196; iii.284; iv.220; v. 83, 328, 332, 334.
  11. Sarakāni
  12. Vappa
  13. Nandiya
  14. Godha
  15. Cula Dukkhakkhandha Sutta
  16. Sekha Sutta, M.i.353.
  17. Aciravati
  18. SNA.i.371.
  19. Viśākhā
  20. Migāramātupāsāda
  21. Sudatta
  22. Anathapindika
  23. Anāthapiṇḍada
  24. DhA.i.3; BuA.3; AA.i.314.
  25. Ciñcāmānavikā
  26. Sūryavaṁśa
  27. Ikshvaku
  28. Vāsavakhattiyā
  29. Mahānāma
  30. Nāgamundā
  31. Viḍūḍabha
  32. Dīgha Chārāyana
  33. Raychaudhuri 1972: 176-8,186.
  34. Maha Pajapati Gotami
  35. Amitāyurdhyāna Sūtra
  36. Vinayapiṭaka, Cullavagga, section VII.
  37. André Bareau
  38. Ray, 1999: 169-170.
  39. Lotus Sutra, Chapter Twelve: Devadatta.
  40. Ray, 1999: 168.
  41. Fa Xian, “Record of Buddhist Countries”.
  42. Cousins, 1996: 57–63.
  43. Gombrich, 1988/2002: 32.
  44. Narain, 2003.
  45. پاشایی، 1380: 23.

 

 

ادامه مطلب: بخش سوم: تاریخ تدوین کیش بودایی  – گفتار نخست: بودایی‌گری آغازین

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب