گفتار ششم: دودمان سونگه
آشوکا چهل سال سلطنت کرد و بعد از او پسرش کوناله به قدرت رسید. او نیز جای خود را به پسرش سَمپرَتی[1] داد. دولت مائوریه در این میان در سراشیب سستی و ناتوانی در غلتید، تا جایی که پنجاه سال پس از مرگ آشوکا، در 185 پ.م، آخرین شاه از دودمان چاندرهگوپتَه به دست سپهسالارش کشته شد و این سلسله منقرض شد. این شاه بْریهَدراثَه[2] نام داشت و تنها هفت سال سلطنت کرد. سالِ آخرِ حکومت او با حملهی دمتریوس شاه بلخ همزمان شد. دمتریوس که بلخ را در اختیار داشت، به جنوب حمله کرد و کابل و قندهار و بخش از پنجاب را گرفت و به این ترتیب بخش ایرانیِ قلمرو مائوریه را از آن جدا کرد. او حتا ماتوره و پتلیپوتره را هم گرفت، ولی ناگزیر شد از این منطقه عقبنشینی کند و برای رویارویی با رقیبی خطرناک به بلخ بازگردد.[3]
از دست رفتن جنوب شرقی ایران زمین، به مرگ دولت مائوریه انجامید و این تایید کنندهی نظر ماست که این دولت را بیشتر ایرانی میداند تا هندی. بلافاصله بعد از کنده شدنِ این نواحی، بریهدراثه کشته شد و این دولت از میان رفت. کسی که ماشهی انهدام نهایی دولت مائوریه را چکاند، سپهسالار دولت مائوریه بود، مردی برهمن و هندو به نام پوسیَهمیترا سونگَه[4] که در جریان سان دیدن شاه از ارتش او را به خاطر بیلیاقتی و شکست خوردنش از دمتریوس سرزنش کرد و به قتلش رساند. او خود دودمانی تازه تاسیس کرد که به نام دولت سونگَه شهرت یافته است. این دولت از 185 تا 73 پ.م دوام آورد و نخستین دولت کاملا هندی بود و در واقع از دنبالهی جنوب شرقی دولت مائوریه تشکیل یافته بود. پایتخت این دولت در پتلیپوتره قرار داشت و دین رسمیاش هندویی بود. سیاست شاهانش آن بود که هویتی نو را بر مبنای دین هندو و سنن قبایل قدیمی هندی پدید آورند.[5] روشن است که این سیاست واکنشی به هواداری سرسختانهی دودمان مائوریه از کیش بودایی بوده است.
چنین مينماید که در این دولت روایتی هندو از کیش مهر رواج داشته باشد. این را میتوان از روی نام شاهان این دودمان دریافت. مثلا چهارمین شاه از دودمان سونگَه، وهومیتره یا (چنان که در متن d از دست نویس «مَتیسیَه پورانا»[6] آمده) هومیترَه[7] یا (بنا به گزارش بانَه در «هَرشَهچَریتَه» سومیترَه بود که از سال 131 تا 124 پ.م بر شمال هند حکومت کرد. نام پدرش هم آگنیمیترَه (: آتش مهر) (حکومت 149-141 پ.م) بوده و هومیتره نیز همان هومهر (مهرِ نیک) در پارسی است. نام پدربزرگش هم پوسیهمیترَه بوده است. اشارههایی به سنت قربانی کردن اسب مقدس در این خاندان وجود دارد[8] که رسمی مهرپرستانه و ایرانی است. همچنین خبر داریم که با یونانیان (یونَه) در کرانهی رود سند جنگیده و ایشان را شکست داده است.[9] از نام اطرافیانش روشن میشود که مهرپرستیِ رایج در این خاندان از نوع زرتشتی نبوده، چون انگار ایشان صفت دیو را به عنوان نام خدا و لقبی مثبت برای مهر به کار میگرفتهاند و این بیشتر به سنت هندیانِ ودایی شبیه است. یک گواه در این مورد آن که قاتل هومیتره مردی از نزدیکانش بوده که میترَهدَوَه (مهردیو، ایزدِ مهر) نام داشته است.[10]
این که دین بودایی همچنان در بخشهای ایرانیِ کنده شده از دولت مائوریه باقی ماند، و گرانیگاهش در ایران شرقی تثبیت شد، نشانهی آن است که احتمالا پیشتر در دوران مائوریه نیز چنین بوده است. یعنی در اصل ما با یک دولت ایرانیِ بودایی روبرو هستیم که هستهی مرکزیاش استانهای قدیمی هخامنشی بوده، و از همان ابتدا از این ناحیه به سوی جنوب و شرق پیشروی کرده است. بخشِ هندیِ دولت مائوریه در اصل دنبالهی هستهای ایرانی بوده، که بلافاصله بعد از جدایی از این خاستگاه دستخوش فروپاشی شده و به دولتی یکسره متفاوت دگردیسی یافته است. عناصر و شاخصهای اصلیِ تعریف کنندهی دولت مائوریه –کیش بودایی، تاکید بر دادگری، و ساخت سیاسی تمرکزگرا- همگی در دوران هخامنشی در درون استانهای تابع پارسها یا مناطق همسایهشان ابداع شده و در این قلمرو ریشه داشته است. بعد از فروپاشی مائوریه نیز میبینیم که باز همین شاخصها در همان استانهای قدیمی هخامنشی پایدار باقی میماند و تنها دنبالهی هندی جنوبی و شرقی است که بعد از جدایی از این ریشه، حیات مستقل و متفاوت خود را پیدا میکند.
پوسیهمیترا نخستین پادشاه برهمن تاریخ است. او نام پسرش را آگنیمیترا گذاشت و این نامهای ودایی که در آن از اسم خدایان باستانی هند و ایرانی زیاد استفاده میشد، واکنشی بود به آیینهای فلسفی و ضدخدای بودایی و جَینی که مستقیما از خرد زرتشتی تاثیر پذیرفته بود. تردیدی نیست که در زمان حکومت وی آیین بودا در قلمرو دولت سونگه از رونق افتاده است. در «آشوکاودانه» میخوانیم که پوسیهمیترا دشمن قسم خوردهی دین بودایی بود و چهار سپاه بسیج کرد تا این دین را از میان بردارد. او به منطقهی کوکوترَمَه رفت و انجمن بودایی آنجا را ویران کرد و راهبانش را کشت. او در ساکالا هم اعلام کرد به هرکس که سرِ یک بودایی را برایش بیاورد، صد سکهی زر پاداش خواهد داد.[11] به این ترتیب در دشمنی او با بوداییان جای بحث نیست. اما این که سیاست و پیگرد یک شاه توانسته باشد به این سادگی دینی بزرگ را ریشهکن کند، به نظرم بعید میرسد. به خصوص که این دین تا چند سال پیش به مدت هفتاد سال دین رسمیِ دولت محسوب میشده است. گمان من آن است که پوسیهمیترا بدان دلیل در نابود کردن دین بودایی کامیاب شد که این دین از همان ابتدا در قلمرو زیر فرمانش، یعنی هند شمال شرقی، هوادار چندانی نداشته است. هیچ یک از شهرهای مهم بودایی در این منطقه قرار نداشتهاند و انجمنها و آثاری که در منابع به ویران شدنشان اشاره شده، همگی گمنام هستند. معنای این شواهد آن است که مراکز دین بودایی در قلمرو سونگه از همان آغاز پراکنده و کمتوان بودهاند و به شهرهای بودایی بزرگی مانند بلخ و تاکسیلا و قندهار شبیه نبودهاند. این نشان میدهد که در سراسر دوران مائوریه منزلگاه دین بودایی ایران شرقی و نه شمال هند بوده است.
یکی از نشانههایی که تمرکز دین بودایی در جنوب شرقی ایران زمین و بیرونق بودنش در شمال هند و زادگاه اصلی بودا را نشان میدهد، آن است که حتا بعد از بگیر و ببندهای شاهان اولیهی این دودمان، دین بودایی در این سامان رواجی نیافت. کتیبههایی در قلمرو سونگه پیدا شده که نشان میدهد شاهان بعدی این دودمان به این اندازه در دشمنی با دین بودا غیرت به خرج ندادهاند، و حتا یکی از آنها استوپایی هم در بَرْهوت برافراشته است. با این وجود بعد از فروپاشی دولا مائوریه دیگر دین بودایی در هند اهمیتی نیافت و همواره به صورت کیشِ اقلیتی از مردم باقی ماند.
یکی از پیشداشتهایی که باعث شده دولت تاسیس شده به دست چاندرهگوپته و آشوکا هندی فرض شود، آن است که پتلیپوتره را پایتخت دودمان مائوریه میدانند. اما در واقع هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین فرضی را بپذیریم. این شهر مرکز دولت کوچک مگده بود که به دست چاندرهگوپتَه از میان رفت. اما هم او و هم استادش چانکیه بیشتر با تاکسیلا پیوند داشتند تا پتلیپوتره. در تاریخ این دودمان هم میبینیم که همواره ولیعهد به عنوان حاکم تاکسیلا برگزیده میشده است، و این به معنای آن است که پایتخت این دولت تاکسیلا در پنجاب امروزین بوده، و نه پتلیپوتره در مرکز هند شمالی.
دلیل محبوبیت پیشداشتهایی نقد ناشده و نامستند از این دست، آن است که تاریخ هند باستان با رویکردی ایدئولوژیک خوانده شده که هدفش تراشیدنِ دولتی هندی در دورترین زمان ممکن بوده است. در دوران استعمار هند، غربیان از مجرای تمدن هندی با مفاهیمی آشنا شدند که بسیاریشان (مانند مفهوم سیاسی و هویتبخشِ آریایی) در اصل خاستگاهی هندی نداشتند، و بسیاری دیگر (مانند کیش بودایی) سیر تکامل خود را در هند سپری نکرده بودند. غربیان تمام این عناصر را هندی فرض کردند و بعدتر که خودِ مردم هند با خیزش استقلالطلبانهشان درگیر شدند، همین نمادها را برای هویتسازی خویش برگرفتند و همگام با دانشوران اروپایی کوشیدند تا کهنترین بارقههای این عناصر را به هند منسوب سازند. به همین دلیل پیشفرضهایی ایدئولوژیک بر خواندن تاریخ دولتهایی باستانی مانند مگده و مائوریه پرتو افکند. به شکلی که اصراری هست تا به هر ضرب و زوری دولتهای هند شمالی مانند مگده و کوسله را نسبت به شاهنشاهی هخامنشی مستقل و بیربط نشان دهند. در حالی که این سرزمینها همسایهی استانهای رسمی هخامنشی هستند و خطی مشتق از آرامی هخامنشی در میانشان رواج مییابد و آیینهایی متاثر از زرتشتیگری در آنها زاده میشود و ظهور نخستین دولتها در آنجا دنبالهروی تحول سیاسی پارس، و همریخت با الگوهای فرهنگی درون ایران زمین است.
- Samprati ↑
- Brihadratha ↑
- Lahiri, 1974: 22-24. ↑
- Pusyamitra Sunga ↑
- Marshall, 1990: 38. ↑
- Matsya Purana ↑
- Lahiri, 1974: 47. ↑
- Malavikagnimitram, Act V, Verse 14. ↑
- Lahiri, 1974: 51. ↑
- Lahiri, 1974: 52-53. ↑
- Ashokavadana, 133. ↑
ادامه مطلب: بخش چهارم: تبارنامهی زبان و خط متون بودایی – گفتار نخست: زبان بوداییان آغازین
رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب