آیین سگ
1. نام علمی سگ، Canis lupus familiaris است. نامی که بخش نخست آن “تیزدندان” – و دقیقتر بگوییم، “نیش دندان”- بخش دومش “گرگ” و بخش سومش “آشنا و خویشاوند” معنا میدهد. اگر بخواهیم هوادار اختصار و گزیده گویی
باشیم، باید بگوییم که این نام به تنهایی بخش مهمی از آنچه را که در مورد ارتباط سگ با آدمی وجود دارد، باز مینماید. سگ، نخستین جانوری است که اهلی شد، و پسوندِ آشنا و خویشاوند را به همین دلیل به آن دادهاند. در ضمن سگ تیزدندان و به همین دلیل گوشتخوار هم هست، و به همین دلیل، جز در شرایطی ویژه – مثلا در جوامع دچار فقر غذایی در آسیای جنوب شرقی- منبع غذایی محسوب نمیشود. چرا که گوشت جانور گوشتخوار، به دلیل دارا بودن انگلهایی مشترک با بدن گوشتخوار دیگر، بیماریزا محسوب میشود و این قاعدهایست که در مورد رابطهی غذایی تمام گوشتخواران با هم مصداق دارد. این نکته که آدمیانِ گوشتخوار، برای نخستین بار جانوری گوشتخوار – و نه علفخواری تنومند و شیرده- را اهلی کردند، به خودی خود در تاریخ تحول جوامع انسانی جالب توجه است. در واقع، سگها هزاران سال پیش از گاو و گوسفند و بز و سایر جانوران و گیاهان خوراکی دیگر، اهلی شدند.
چنان که از نامlupus پیداست، سگ از نظر زیست شناختی همتای گرگ است و زیرگونهای از گرگها محسوب میشود. یعنی گرگ، گذشته از وزن بیشتر و ویژگیهای رفتاری متفاوتش، تفاوت زیست شناختی مهمی با سگ ندارد و به همین دلیل هم سگ و گرگ میتوانند با هم جفتگیری کنند و فرزندانی بارور پدید آورند. به این معنا، سگ و گرگ به گونهای یکتا تعلق دارند که به تازگی دچار شاخهزایی و واگرایی شده است. آن شاخهای که ما سگ مینامیم، همان جمعیتی است که اهلی شدن و زیستن در کنار آدمیان را برگزیده، و در مقابلشان گرگها موجوداتی هستند که به شیوهی زندگی آزاد و کهن سگ سانان پایبند مانده و همچنان در طبیعت وحشی زندگی میکنند.
در ابتدای کار بر اساس شواهد به دست آمده از DNAی میتوکندریایی، چنین مینمود که این واگرایی میان سگها و گرگها در حدود صد هزار سال پیش رخ داده باشد، که از نظر تاریخی تقریبا همزمان است با پیدایش گونهی انسان خردمند (Homo sapiens)، که همین آدمِ امروزین است. شواهد جدیدتر نشان میدهند که این واگرایی در زمانی بسیار نزدیکتر رخ داده، و حتی پس از آن هم سگهایی که به تدریج از خویشاوندان گرگ خود جدا میشدند، هنوز تا موجودات خانگی و اهلی امروزین فاصلهی زیادی داشتند. در آن دوران – و تا هزاران سال بعد،- آدمیان موجوداتی گردآورنده و شکارچی باقی ماندند و بنابراین سگها رقیب غذاییشان محسوب میشدند. به این ترتیب، نخستین ارتباط سگ و انسان، از نوعِ زباله خواری بوده است. یعنی سگها در اطراف قبایل مهاجر و متحرک انسانی میپلکیدند و بقایای گوشتی غذایشان را میخوردند. این الگوی زیستن در نزدیکی قبایل انسانی، به این سگها و حتی گونهی آدمیان امروزین منحصر نبوده است، چرا که بقایای استخوان گرگها، که در نزدیکی بقایای استخوان آدمیانِ نئاندرتال و گونههای کهنترِ آدمیان یافت شده، تا حدود چهار صد هزار سال قدمت دارند و این بسیار پیش از آن است که سگهای اهلی امروزین، یا آدمیان خردمند تکامل یابند.
روند اهلی شدن سگ، یعنی تبدیل شدنش به جانوری دوست و عضوی از جوامع انسانی، به احتمال زیاد بسیار دیرتر تحقق یافته است. یک پژوهش که بر اساس ردیابی تنوع ژنتیکی سگهای امروزین و ردگیری شاخهزاییشان استوار است، نشان داده که تمام سگهای امروزین نوادگان جمعیتی بسیار کوچک هستند. این بدان معناست که تمام سگهای امروزین نوادگان گلهی یگانهای از سگها هستند که حدود پانزده هزار سال پیش در آسیای میانه و در نزدیکی مرز شمالی چین میزیستند. هرچند پژوهشی جدیدتر هم وجود دارد که تاریخ واگرایی قطعی سگ و گرگ را بر اساس شواهد ژنتیکی و ساعت مولکولی تا پانزده هزار سال پیش جلو میآورد، و در مقابل مدعی است که پیدایش جمعیت کنونی سگهای اهلی امری تک مرکزه نبوده و در پهنهی جغرافیایی وسیعی، و در جریان تبادل ژنِ حجیمی با گرگهای وحشی رخ داده است[1].
در اروپا، کهنترین مکانی که استخوان آدم و سگ در کنار هم یافت شده، منطقهی بون-اوبرکاسل[2] در آلمان است که بقایایی مربوط به چهارده هزار سال پیش را داراست. قدیمیترین فسیلهای سگ یافت شده، دو جمجمه از روسیه و یک آرواره از آلمان هستند که که هنوز خصلتهای گرگوارهی خود را حفظ کردهاند و به هفده تا سیزده هزار سال پیش تعلق دارند. نخستین فسیل سگِ امروزین که بدنی کوچکتر و سبکتر دارد، به نژاد تازی (Canis lupus arabs) تعلق دارد و با قدمت دوازده هزار سال در خاور میانه یافت شده است. در این تاریخ قاعدتا جوامع انسانی سگ را در میان خود پذیرفته بودند، چون شواهد نشان میدهد که سگ تنها گونهای است که پیش از ورود آدمیان به قارهی آمریکا اهلی شده و به همین دلیل هم در میان جهان نو و کهن مشترک است. قدیمیترین آثار از سگ را در قارهی آمریکا، در غار دنجر در ایالت یوتا یافتهاند که به یازده هزار سال پیش، یعنی ابتدای مهاجرت آدمیان به این قاره، تعلق دارد. به این ترتیب، میتوان دورانِ دیرینه سنگی زبرین، یعنی تاریخی در حدود هفده تا چهارده هزار سال پیش را به عنوان زمانِ اهلی شدن سگ پذیرفت.
کانون جغرافیایی اهلی شدن سگ، احتمالا چین شمالی و آسیای مانه بوده است. نخستین نشانههای قطعی از سگ اهلی که در نیمهی شرقی اوراسیا یافت شده، به منطقهی جیاهو در استان هِنانِ چین تعلق دارد که به فرهنگی نوسنگی در 7000-5800 پ.م تعلق دارد. شواهد ژنتیکی هم نشان میدهد که از میان حدود صد نژاد سگِ امروزین، قدیمیترینهایشان نژادهایی چینی مانند چوچو، شار-پی، آکیتا- اینو، شیبا-اینو، و باسنجی هستند که بومی چین هستند. گذشته از این، این را هم میدانیم که سرخپوستان آمریکایی نوادگان مهاجرانی چینی بودند و این حقیقت که آنها سگ را به همراه خود به این قاره بردند، نشانگر قدمت زیاد همزیستی سگ و انسان در این منطقه است.
در مورد اهلی شدن سگ، یک نکتهی جالب توجه دیگر هم وجود دارد، و آن هم این که سگ نخستین، و شاید تنها جانور اهلی شناخته شدهای است که به جای برگزیده شدنِ منفعلانه توسط آدمیان، به طور فعال انسان را به عنوان شریک زیستی برگزیده است. چنان که گفتیم، زمانِ اهلی شدنِ سگ، پیش از آن بوده که جوامع کشاورز یکجانشینِ راستین تکامل یابند، از این رو نخستین اشکال ارتباط میان سگها و آدمیان در دوران پیشاتاریخی، و در هنگامی رخ نموده که جوامع انسانی هنوز در مرحلهی گردآوری و شکار به سر میبردهاند. این بدان معناست که به احتمال زیاد در ابتدای سگها به صورت گلههایی از جانوران لاشهخوار به دنبال قبایل کوچک و متحرک انسانی حرکت میکردند. قبایلی که شکارچی نیز بودند و بنابراین بقایایی خوردنی از شکارهای خود را پشت سر خود به جای میگذاشتند. به این ترتیب، در واقع این سگها بودند که آدمیان را برگزیدند، و تنها بعدها بود که کارآیی خود را برای دفاع از انسان در برابر سایر جانوران وحشی، یا یاری به انسان هنگام شکار، از خود نشان دادند، و به این شکل از نزدیک جوامع انسانی، به درونش راه یافتند.
در مورد اهلی شدن سگ، گذشته از این سه ویژگی چشمگیر – قدمت اهلی بودن، گوشتخوار و نخوردنی بودنِ، و دوطرفه بودنِ الگوی گزینشِ همزیستی،- امر غریب دیگری وجود ندارد. سگها هم مانند سایر جانوران و گیاهان اهلی، وقتی به جوامع انسانی پیوستند و همچون عضوی در این شبکهی انسانی پذیرفته شدند، دستخوش شکلی از گزینش جنسی مصنوعی قرار گرفتند، و به این ترتیب نژادهای گوناگونی از سگها به تدریج تکامل یافت که قدیمیترینشان، سگهای شکاری چابک و لاغر و بلند بالا –یعنی تازیها- بودند، و جدیدترینهایشان سگهایی کج و کوله و کژدیسه مانند بولداگ، سگ پاکوتاه و سگهای کوتولهی تزیینی. در مورد تازیها، این را میدانیم که در ابتدای هزارهی چهارم پ.م تکامل یافته بودند، و این نشانگر نقشی است که این جانور از دیرباز در شکارِ آدمیان ایفا میکرده است. نقش دیگرِ آن، یعنی مقابله با خویشاوندانِ آدمگریز و مهاجمشان -–که گرگها باشند،- به پیدایش سگ گله منتهی شد که تنومندتر و نیرومندتر و در برابر کندتر از تازی است. بر سفالهای به دست آمده از تل باکون در شیراز، یکی از کهنترین نقشهای تازی به دست آمده که قدمتش به 3800 تا 4200 پ.م باز میگردد.
2. اهلی شدن سگ، بدان معنا بود که آدمیان یاوری برای حمایت و نگهبانی از گلههای خویش یافتند، در برابر بزرگترین دشمنِ دامهای خویش – یعنی گرگ، متحدی از همان جنس به دست آوردند، و بسیاری از دشواریهای شکار کردن و پرهیز از شکار شدن را با یاری حس بویایی قوی سگها از میان برداشتند. اما سگ، گذشته از پیامدهای زیست شناختیای که برای آدمیان به همراه داشت، در جوامع انسانی به عنوان عضوی ارجمند پذیرفته شد و به این ترتیب در سطوح اجتماعی و فرهنگی نیز، ردپایی آشکار از خود بر جای نهاد.
اگر بخواهیم در حوزهی معنایی بحث کنیم، به حدسهایی جالب توجه و مهم دست خواهیم یافت. سگ نخستین جانوری بود که اهلی شد، و بر این مبنا، جمِ مشهور و بسیار کهنِ سگ/ گرگ، با جمهایی مانند سودمند/ زیانمند، و اهلی/ وحشی پیوند خورد. یعنی گمان من بر آن است که نخستین جانوری که جمِ اهلی/ وحشی و سودمند/ زیانمند در موردش به کار گرفته شد، سگ بوده باشد. چرا که این موجود پیش از سایر جانوران و گیاهان اهلی شد، و این جاندار بود که دو شاخهزایی معناداری را تجربه کرد. یعنی در ابتدا تنها یک گونهی دشتزی وحشی و درنده از آن وجود داشت، که پس از پیدا شدنِ امکانِ ارتباط با جوامع انسانی، به دو جمعیتِ متفاوتِ رام و ناآرام، و اهلی و وحشی -یعنی سگ و گرگ- تقسیم شد. سگها آن زیرجمعیتی از این گرگهای باستانی بودند که رمز بازی برنده/ برنده با آدمیان را یافتند، و گرگها همانهایی بودند که همچنان که بین دو گونهی گوشتخوارِ رقیب مرسوم است، به بازی دیرینهی برنده/ بازندهی خود ادامه دادند. از این رو سگ و گرگ، این دو قطبِ معنایی متضاد، در جوامع انسانی به مرتبهی سرنمونهایی برای نمایش دوستی و دشمنی، یا امنیت و خطر برکشیده شدند.
به همین خاطر، در بیشتر جوامع باستانی، سگها به عنوان جانورانی دوست و محبوب، و از این رو ارجمند و نیکو شناخته میشدند. این بدان معنا بود که سگها در استوارترین نظام جهان بینی رایج در جوامع کهن، یعنی در ساختارهای دینی، جایگاهی والا داشتند. مطلوب بودنِ این جایگاه را بر اساس برخی از شواهد جسته و گریختهی تاریخی میتوان حدس زد. این حقیقت که استخوان سگهای اهلی همواره در کنار استخوان آدمیان یافته شده است، نشان میدهد که در گذشته نیز مانند امروز، سگها و آدمیان همخانه بودهاند و در کنار هم زندگی میکردند. همچنین شمار نقشهایی که بر سفالینهها و دیوارنگارههای سومری، عیلامی، مصری، کرتی، و چینی وجود دارد و سگها را در حال نگهبانی از گلهها یا مشارکت در شکار نشان میدهد، بیش از آن است که بخواهیم در اینجا به شرح دادن یکایکشان بپردازیم.
بقایای استخوانهای سگهایی که مانند آدمیان تدفین شدهاند، نشان میدهد که از ابتدای عصر نوسنگی سگها در جوامع انسانی ارج و قربی داشتهاند و برخی از مناسک دینی مربوط به آدمیان در مورد ایشان هم اجرا میشده است. به عنوان مثال در منطقهی اسوایردبورگ[3] در دانمارک نمونهای از این تدفینها را میتوان یافت. هزاران سال بعد، در مصر باستان، کار به جایی کشید که سگها را هم مانند فراعنه مومیایی میکردند و در مقبرههایی تزیین شده مینهادند و این بدان معناست که به وجود روانی جاویدان در وی باور داشتند. نکتهی طنزآمیز آن که در 2100 پ.م که مصریان با سگ چنین رفتاری را داشتند، هنوز بسیاری از آدمیان و کل بردگان از چنین امکانی محروم بودند و اصولا چنین مینماید که مالک روحی جاودانه پنداشته نمیشدند. به این ترتیب، سگها پا به پای آدمیان در جوامع انسانی نقشهایی تخصصی را بر عهده گرفتند، و همچون آدمیان در نظام فرهنگی و ساختار نمادها و معناهای اجتماعی شده نقشی بر عهده گرفتند، و معنایی یافتند، که خود در آفرینش و درک آن مشارکتی نداشتند.
3. بر اساس متون باقی مانده از جهان باستان، چنین مینماید که فرهنگ ایرانی به خاطر نوع نگاه خاصی که به سگ داشته است، در میان سایر تمدنها یگانه و ممتاز باشد. در واقع، مفهوم سگ در فرهنگ ایرانی موقعیتی چندان تناقض آمیز و ویژه دارد که انگیزهی نگارش چنین نوشتاری را فراهم آورده است. در ایران زمین، از دیرباز سگ موقعیتی ارجمند و محبوب در ساختار دینی و حقوقی داشته است، و این وضعیتی است که از سپیدهدم شکلگیری تمدن در این سرزمین، تا زمان ظهور اسلام تداوم داشته است. پس از ظهور اسلام، این جایگاه و این مفهوم دچار نوعی واژگونسازی شده است، و خودِ این مفهوم واژگونه نیز به نوبهی خود با تفسیرها و برداشتهایی تاریخی بازبینی و بازخوانی شده است. در واقع، چنین مینماید که سگ بعد از انسان، مسئله برانگیزترین جانور در تاریخ فرهنگ ایران زمین بوده باشد. برای فهم این مسئله و پیامدهایی که به دنبال داشته است، باید برخی از شواهد و دادهها را به طور فشرده مرور کنیم.
اسناد و مدارکی که از ایران پیش از اسلام باقی مانده است، چندان جسته و گریخته و کم حجم است، که داوری در مورد بافتار کلی فرهنگ ایرانی بر اساس آنها کاری جسورانه و نادقیق مینماید. با این وجود، با تکیه بر همین دادههای اندک نیز میتوان با اطمینان فرض کرد که سگ در آیین ایرانیان باستان مقامی برجسته و محبوبیتی بسیار داشته است. در سایر تمدنهای کهن نیز چنان که گفتیم، مقام سگ در دین و تقدس سگ امری سابقهدار بوده است. چنان که آنوبیسِ مصری، خدایی با سرِ سگ وحشی بود و نقش سگ در نقشمایههای دینی و اشعار به جا مانده از تمدنهای میانرودان و چین نیز فراوان دیده میشود. اما ایران زمین تنها فرهنگی بود که سگ را به نظام حقوقی خویش نیز وارد کرد، و در کنار نخستین نمونه از قوانین حفظ محیط زیست، اولین قوانین حامی حقوق سگها را هم تدوین نمود. برای فهم این قوانین، باید نخست نگاهی به “مفهوم سگ” در فرهنگ ایران باستان بیندازیم.
ردپای سگ را در متون کهن بسیاری میتوان یافت. هرودوت هنگامی که داستان زندگی کوروش را روایت میکرد، این قصه را عنوان کرد که بر مبنای یک افسانهی مادی، وقتی پدربزرگ کوروش دستور داد تا او را در زمان نوزادی در جنگل رها کنند تا بمیرد، ماده سگی به نزدش رفت و به او شیر داد و به این ترتیب کوروش نوزاد را از نابودی نجات داد. هرودوت پس از نقل این قصه، اشاره میکند که این اسطوره از آنجا شکل گرفته که پدرخواندهی کوروش، که چوپانی به نان مهرداد بود، زنی به نام اسپاکو داشت که مادرخواندهی این شخصیت اساطیری محسوب میشد و اسپاکو در زبان مادی مادینه سگ معنا میدهد. اگر چنین بوده باشد، میتوان قبول کرد که نام اسپاک که در جاهای دیگری به عنوان نامی مادی مورد اشاره واقع شده، همین معنا را داشته باشد. بر این مبنا، دو چیز معلوم میشود، نخست آن که در زمان هرودوت سگ مانند اسب، میتوانسته بخشی از نام شخصی افراد باشد، و دوم آن که اسطورهای درمورد کوروشِ نوزاد وجود داشته که پرورده شدنش را در جنگل و به دست مادینه سگی تصویر میکرده است. این در واقع همان داستانی است که بعدها در یونان و روم محبوبیت بسیاری یافت، تا جایی که رومیان آن را به عنوان روایت رسمی خویش از تاسیس کشورشان وامگیری کردند. حدود سیصد سال پس از زمانی که هرودوت از افسانهی پرورده شدنِ کوروش توسط مادینه سگی یاد میکرد، نقالان رومی داستانِ دو برادر به نامهای رموس و رمولوس را روایت میکردند که درست مانند کوروش توسط پدربزرگشان طرد شدند، و برای آن که بمیرند در جنگلی رها شدند، و توسط مادینه گرگی پرورده شدند. این جایگزینی گرگ به جای سگ، و همراه بودنِ رموس با رمولوس، یعنی دوقلویی که به دست برادرش کشته میشود، از همان ابتدای کار بر ماهیت تهاجمی و خشونتآمیز تمدن رومی تاکید میکرد، و همین بود که این آشوریان اعصارِ بعد را در تسخیر نیمی از جهان متمدنِ قلمرو میانی کامیاب کرد.
سگ، گذشته از اسطورهی زندگی ابرقهرمانی مانند کوروش، در اساطیر مهری هم جایگاهی برجسته دارد. سگ به همراه مار و عقرب متحدِ مهرِ گاوکش است. مهر، چنان که میدانیم، نماد خورشید و عهد و پیمان بود و یکی از بزرگترین خدایان آریاییان کهن محسوب میشد. بر اساس اساطیر مهری، حیات با نخستین قربانی مهر آغاز شد، و آن زمانی بود که مهر گاوِ نخستین را کشت و خونش را برای بارور کردن بر زمین ریخت. این نکته که اسطورهی مهر گاوکش از سویی با مناسک قربانی و از سوی دیگر با اساطیر کشاورزی ارتباط دارد، به قدر کافی روشن است. اما نکتهی جالب آن که هنگام اجرای این قربانی، سه جانور دیگر نیز به مهر یاری میرسانند. اینان عبارتند از عقرب، مار، و سگ. مهر خود در بسیاری از نگارهها همچون شیر تصویر میشده است و تصویر مهری که بر پشت گاو جسته و کاردی را در گلوی او فرو کرده است، در دیوارنگارههایی مانند تخت جمشید به صورت شیری که گاوی را شکار میکند، بازنموده شده است. در نمایشهای غربیتر و کمتر نمادینِ مهر در قلمرو روم، مهر را همچون پسرجوانی با لباس پارسی و کلاه فریگی مینمودند که به همراهی سه جانور یاد شده به گاو حمله میکرد. از میان این سه، مار و کژدم از پشت و زیر به گاو حمله میکردند، و این تنها سگ بود که از روبرو به گردن گاو – یعنی همان موضعی که آماج مهر هم بود- حمله میبرد.
مهرِ گاوکش در دو دیوارنگارهی رومی، در حالی که مار و کژدم و سگ به یاریاش میشتابند.
سگ از این نظر در میان این سه جانورِ متحدِ مهر ممتاز و یگانه است، که مار و کژدم در آیین زرتشتی به عنوان نمونههایی آشکارِ مخلوقات اهریمنی و سرنمون خرفسترها نکوهیده شده و کشتنشان ثواب دانسته شده است.در حالی که سگ در این منظومهی میترایی استثنا دانسته شده و بسیار ستوده شده است. در واقع سگ تنها جانوری است که در آیین مهری و زرتشتی به یک اندازه مورد احترام است، چرا که حتی گاو هم که در هر دو آیین نقشی مهم را ایفا میکند، در نگاه میتراییان یک قربانی مهم، و در نگرش زرتشتی آفریدهای ارجمند است که اتفاقا قربانی کردنش توصیه نمیشود. سگ اما، در بستر دین رسمی زرتشت جایگاهی بسیار نزدیک به موقعیتش نزد مهرپرستان را داشته است.
در دینکرد میخوانیم که: « سگی که همیشه پاسبان گله است خوب میداند که برهای در میان گله از آن کدام مادر است ! هرچند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند ، سگ از نگاهداری گله روی بر نگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز گله را به چراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا به چراگاه همسایه در نیاید . در شب هنگام کارش دشوارتر و سخت تر است شب را بیدار میگذراند ، به جایگاه خود نمیرود و هیچگونه آسایش نمیپذیرد »
همچنین سگ به عنوان سرگروهِ ردهای از جانوران سودمندِ مزداآفریده – یعنی ردهی سگان- به رسمیت شناخته شده، و برای اشاره به او در متون پهلوی از صفتهای خویش موزه و خویش پوستین استفاده شده که نشانگر آن است که ایرانیان سگ را جانوری میدانستند که مانند آدمیان کفش و پوستین بر تن کرده، اما این کفش و پوستین از بدنش روییده است. در وندیداد هم به عنوان نشانهای از سرزمینهای نیکو و خوب، به سگ اشاره شده است:
“ای آفریدگار مینوی جسمانی وای پاک بگو بدانم زمین نیک بخت در درجه دوم کیست؟
اهورامزدا پاسخ داد و گفت؛ زمین خوشبخت در درجه دوم جایی است که مرد پارسا در آنجا خانه بسازد و دیندار و زن و فرزند و رمه در آن جای دهد.رمه و علف و سگ و زن و فرزند و آتش و هر آنچه برای ‘زندگی’ مفید است پرورش دهد.[4]“
همچنین در اواخر بخش هفدهم از بندهشن هندی میخوانیم که سگ و خروس برای مبارزه با دیوان آفریده شدهاند و با اهورامزدا همکار هستند. به همین شکل، در فرگرد سیزدهم وندیداد چنین میخوانیم:
1) کدام است آن آفریدهی نیک در میان آفریدگان سپند مینو که از نیمه شب تا دمیدن خورشید هزاران آفریدهی اهریمن را میکشد؟
2) اهورامزدا پاسخ داد: سگ خارپشت بلند و باریک پوزه، سگ ونگهاپره (خارپشت) که مردم بدزبان دوژاک (بدنهاد) مینامندش. این است آن آفریدهی نیک در میان آفریدگان سپند مینو که از نیمه شب تا دمیدن خورشید هزاران آفریدهی اهریمن را میکشد.”
در نخستین بند فرگرد هشتم همین کتاب، و بندهای متعددِ دیگر، از اصطلاح “اگر سگی یا انسانی بمیرد” یا “اگر یا سگی یا آدمی…” استفاده شده و در بیشتر موارد آداب مربوط به تطهیر و تدفین مورد نظر بوده است. با مرور این بندها، این گمان که گویی ایرانیان قدیم سگ را نیز مانند آدمیان عضوی هوشمند و فعال از جامعه میدانستهاند، و حتی ایشان را در قواعد دینی خویش نیز سهیم کرده بودند، بیش از پیش تقویت میشود.
دین زرتشتی، همچون تمام ادیان دیگری که در محیطی شهری و فضایی مدنی رشد میکنند، مناسکی را در خود پدید آورد که بر محور آداب تطهیر و تفکیک تمیز پلید از پاکیزه استوار بود. این آداب به ویژه برای پرهیز از آلوده شدنِ طبیعت طرحریزی شده بود، یعنی احکام و ق[5]وانین را در بر میگرفت که آلودن آب و خاک و آتش را منع میکرد و روشهای بازگشت پاکیزگی به بدن ایرانیان را پس از آن که با چیزهای آلوده برخورد کردند را آموزش میداد. مرور قواعد مربوط به این موضوع در وندیداد – که مهمترین متن در این زمینه است- نشان میدهد که در ایران نیز مانند بسیاری از تمدنهای دیگر، بدن مرده و جسد گرانیگاه تعریف مفهوم آلودگی بوده است. با این وجود در اینجا هم میبینیم که مفهوم نَسو –یعنی جسد- هم به آدمیان و هم به سگها منسوب شده و با بدن سگ مرده برخوردی شده که گویا چیزی همتای انسان مرده است. مثلا در فرگرد هفتم وندیداد میبینیم که:
«ای دادارِ جهانِ استومند!ای اَشَوَن! آیا کسی که مردار سگ یا آدمی را خورده باشد، میتواند دیگرباره پاک شود؟
اهورهمزدا پاسخ داد:ای زرتشتِ اَشَوَن! نه! نمیتواند! لانهی او آلونکی میشود. زندگی او از هم دریده میشود. چشمان روشن او از چشمخانه بیرون میآید. دروج «نسو» بر او فرو میآفتد و پیکرش را تا بنِ ناخنها بهسختی میگیرد و از آن پس تا ابد ناپاک میماند.»
سگ، گذشته از نقشی که در تعریف آلودگی داشته، در مناسک تطهیر و پاکیزه ساختن هم نقشی به سزا را ایفا مینموده است. زرتشتیان رسمی داشتهاند به نام “سگ دید”، که اجرای آن بخشی مهم از مناسک تطهیر ایشان محسوب میشده است. بر اساس این رسم، خنثا کردنِ ناپایکی جسد (نَسو) در شرایطی ممکن است که سگی چهارچشم به او بنگرد[6]. یگی که باید در مراسم سگ دید در برابر مرده نگه داشته میشده تا نگاهش به جسد بیفتد و به این ترتیب آلودگی آن را از بین ببرد، میبایست زرد و چهار چشم باشد، یا سپید رنگ باشد و گوشهایی زرد داشته باشد[7]. زرتشتیان به هنگام سگ دید دو چشم اضافی بر پیشانی سگ نقاشی میکردند تا به این شکل شرطِ چهار چشم بودن سگ را برآورده سازند. این بدان معناست که سگ، نمایندهی نیروهایی طبیعی دانسته میشد که جسد را از جامعهی انسانی تحویل میگیرند و آن را به چرخهی عادی حیات باز میگردانند. این امر از اینجا معلوم میشود که در وندیداد میبینیم که اگر کسی جسدی آدم یا سگی را لمس کند، آلوده میشود. در صورتی که سگ یا پرندهای پیش از این تماس جسد را دریده باشد، یک غسل عادی برای تطهیر فرد بسنده است، اما اگر جسد دست نخورده مانده و به این ترتیب آلودگی جسد برطرف نشده باشد، باید مراسم دشوار و پیچیدهی برشنوم را برای پاکیزگی به انجام رساند[8]. در فصل دوم کتاب شایست ناشایست، انواع گوناگون سگ –مانند سگ گله، سگ خانگی، سگ شکاری، و توله سگ و سگِ روباه گونه از هم تفکیک شدهاند و به تفصیل در مورد این که کدام یک از آنها باید در آیین سگ دید مورد استفاده قرار گیرند، سخن رفته است[9].
سگ چهار چشمی که نمایندهی نیروهای طبیعی پاکیزه کننده دانسته میشود، به خاطر توصیف غیرعادی خود و چهار چشم بودنش، به ظاهر بازماندهایست از اساطیری کهنتر که تا دوران ما دوام نیافته است. استاد بهار نخستین کسی بود که به شباهت این موجود با پیکهای یمه در ریگ ودا اشاره کرد. در ریگ ودا، موجودی به نام یمَه وجود دارد که همان جم یا جمشید ایرانی است. یمه در سنت سانسکریتی، همچون شکل اولیهی جمشید، نگهبان و فرمانروای جهان مردگان است و در ریگ ودا دو پیک تیزپا دارد که سگانی چهارچشم، پهن بینی، و قهوهای هستند با نوارهایی راه راه بر بدنشان. این سگها در ضمن پاسداران بهشت هم محسوب میشوند و دروازههای جهان مردگان را حراست میکنند. در ضمن در سرود ستایش واستوش پتی[10] در ریگ ودا به سگی به نام سَرَمَه اشاره شده که نگهبان ایندره است. در این سرود به ویژه به وظیفهی سگ به عنوان نگهبان خانه و مزرعه در برابر دزد و گراز اشاره شده است. به این ترتیب چنین مینماید که وظیفهی سگ به عنوان نگهبان، چیزی بوده که به جهان دیگر و حفاظت از دروازههای دنیا یمردگان نیز تعمیم یافته است. چنین چیزی در اساطیر ایرانی نیز دیده میشود. یعنی با وجود آن که در ایران پیوند میان سگ و جمشید، و رابطهی جم یا جهان مردگان گسسته شده است، اما همچنان میبینیم که دو سگ نگهبانی پلِ چینوت را بر عهده دارند و این همان پلی است که مردگان برای رساندن خویش به دنیای زیرین باید از آن بگذرند.
با توجه به این نقشِ دینی مهم، قوانین حقوقی وندیداد و دینکرد برای حمایت از سگ، در زمینهی از قواعدِ حمایتگر محیط زیست که در دین زرتشتی رواج دارد، چندان غریب نمینماید. در وندیداد، به دنبال بندهایی که به تعریف ستایشگرانه از سگ اختصاص یافته، چنین میخوانیم:
“ای زرتشت، هرکس سگ خارپشت بلند و باریک پوزه، سگ ونگهاپره را که مردم مردم بدزبان دوژاک مینامند بکشد، روان خویش را تا نه پشت میکشد و اگر تاوان گناه خود را در زندگانی این جهانی با پیشکش بردن نیازی نزد سروش ندهد، راهی به چینود پل نیابد.
ای دادار جهان استومند،ای اشون، اگر کسی سگ خارپشت بلند و باریک پوزه، سگ ونگهاپره را که مردم مردم بدزبان دوژاک مینامند بکشد، پادافرهی گناهش چیست؟ اهورامزدا پاسخ داد: هزار تازیانه با اسپهه اشترا، هزار تازیانه با سروشو- چرن[11]“
این بدان معناست که کشتن سگ در آیین زرتشتی، گناهی بسیار بزرگ دانسته میشده است. بخش عمدهی مجازاتها و کفارههای وندیداد، در عمل قابل اجرا نیستند، و تنها مقیاس و بزرگی گناه را به دست میدهند. به همین ترتیب کیفرِ هزار تازیانه با اسپهه اشترا و هزار تازیانه با سروشو چرن که هریک نامی نوعی از تازیانه هستند، نشانگر بزرگی جبران ناپذیرِ گناهِ کشتن سگ است. این را در کنار این حقیقت ببینید که در همین کتاب، کسی که به سگ گله غذای نامناسب بدهد، همچون کسی دانسته شده که به بزرگترین و محترمترین عضو خانواده غذای بد بدهد، و کیفر کسی که سگ را با غذایی نامطلوب تغذیه میکند، دویست تازیانه مقرر شده است[12].
نکتهی دیگری که در وندیداد به روشنی میتوان دید، آن است که سگها بر اساس کارکرد اجتماعیای که بر عهده دارند، -مانند آدمیانی که بسته به خویشکاریشان جایگاه و مقامی متمایز مییابند، در طبقهها و گروههایی متمایز جای گرفتهاند و از حقوقی متفاوت . این ماجرا ریشه در متونی کهنتر دارد، چنان ک در اوستا سگ گله (پَسوش- هَئوروَه) از سگ خانگی (ویش- هئوروه)، و این دو از سگ شکاری و توله سگ و سگ ولگرد (وُهونَزگ) تفکیک شدهاند. در فصل سیزدهم از وندیداد چنین آمده:
“8) هرکس سگ گله، سگ خانگی، یا سگ ولگرد یا سگ پروردهای را بزند و بکشد، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر با شیونی بلندتر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ به او شبیخون زده باشد، پرواز کند.
9) هیچ روانی در جهان دیگر با روان از تن جدا شدی او دیدار نکند و در برابر زوزه و شبیخون دیوان به وی یاری نرساند
سگ نگهبان چینود پل در برابر زوزه و شبیخون دیوان به وی یاری نرساند
10) هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از کار بیفتد تا یا گوش یا چنگالش را ببرد و گرگی به به گله دستبرد بزند و گوسفندی را برباید و یگ نتواند هیچ گونه هشداری بدهد، او باید تاوان گوسفند ربوده شده را بدهد وبرای زخمی که بر سشگ زده، پادافرهی گناه زخمی کردن اگاهانه بر او رواست.
11) هرگاه کسی سگ خانگی را چنان بزند که از کار بیفتد تا یا گوش یا چنگالش را ببرد و دزد یا گرگی به خانه دستبرد بزند و کالایی را برباید و سگ نتواند هیچ گونه هشداری بدهد، او باید تاوان کالای ربوده شده را بدهد وبرای زخمی که بر سگ زده، پادافرهی گناه زخمی کردن اگاهانه بر او رواست.
12)ای دادار جهان استومند،ای اشون
هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از هوش برود و جان بدهد، پارافرهی گناهش چیست؟
اهورامزدا پاسخ داد: هشتصد تازیانه با اسپهه اشترا، هشتصد تازیانه با سروشو چرن
13)ای دادار جهان استومند،ای اشون، هرگاه کسی سگ خانگی را…
14)ای دادار جهان استومند،ای اشون، هرگاه کسی سگ ولگرد را…
15)ای دادار جهان استومند،ای اشون، هرگاه کسی توله سگی را…”
این بدان معناست که نه تنها انواع سگها بسته به نقش اجتماعیشان از هم تفکیک شدهاند، که مسئولیتها و پیامدهای رفتاری خاصی نیز به ایشان منسوب شده است. به طوری که اگر کسی به خاطر رفتار ناشایستش باعث اختلال در این کارکردها شود، یعنی مثلا سگی را به شکلی ناقص کند که نتواند خویشکاری خاص خود را به جای آورد، باید خسارت ناشی از ناتوانی او برای نگهبانی از خانه یا گله را بر عهده بگیرد. و این با قوانین حمایتگر بردگان و انسانها در جهان باستان شباهت دارد و دلیلی دیگر است بر این ادعا که سگها در ایران باستان عضوی از جامعه محسوب میشدهاند.
4. تمام آنچه که گذشت، به تنهایی چندان غریب نمینماید. چنان که گفتیم، سگ در تمام جوامع باستانی ارجمند دانسته میشده است و این نکته که در ایران زمین – که حمایتگرانهترین قوانین و نظام اخلاقی را در مورد جانوران و طبیعت داشته،- جایگاه سگ چنین به دقت تعریف شده باشد، چندان عجیب نیست. اما نکتهی غریب آن است که پس از انقراض ساسانیان، قوانینی جایگزین این نظام اخلاقی میشوند، که کاملا واژگونهی اصول زرتشتی هستند و سگ را همچون موجودی نجس و شیطانی ارزیابی میکنند. نظام اخلاقی جدیدی که پس از انقراض ساسانیان در ایران حاکم شد، و نهادینه شدنش در جامعهی ایرانی دست کم چهار قرن به طول انجامید، از دین اسلام بر میخاست، که عامل بسیج قوای نظامی تازیان و هجومشان به ایران زمین نیز بود.
در مورد برداشت اسلام از سگ، مستندات روشنی در دست است. جامعهی بدوی عربستانِ عصر حضرت محمد، شکلی ابتدایی از یک جامعهی بازرگان بوده که در پیوندی تنگاتنگ با قبایل کوچگرد قرار داشته است. توسعه نیافتن زندگی کشاورزانه در این سرزمین، و بومِ بیابانی و رواج دام بزرگ و نیرومندی مانند شتر، باعث شده بود که سگ بر خلاف شهرهای کشاورزِ ایران زمین و رمهداران این سامان که با دامهایی کوچک مانند بز و گوسفند سر و کار داشتند، نقش نگهبانی چندانی را بر عهده نگیرد. شتر بر خلاف گوسفد و بز چندان درشت اندام و نیرومند است که میتواند به سادگی در برابر گرگ از خود دفاع کند، و در کل سگ و گرگ در بومهای کویری و بیابانی عربستان کمتر از دشتهای سرسبز و مناطق کوهستانی ایران زمین یافت میشوند. از این رو، در کل سگ جایگاهی نامهم و حاشیهای در جوامع عربِ کهن داشته است.
با این وجود، در زمان حضرت محمد دشمنی خاصی با سگ در میان اعراب وجود نداشته است. میدانیم که سگ تا حدودی مقدس دانسته میشده است، به شکلی که دو خوشه از ستارگان – که در جهان باستان همتای خدایان دانسته میشدند، کلب اکبر و کلب اصغر (یعنی سگ بزرگ و کوچک) نام داشتهاند، و همچنین از قبیلهی بزرگ بنی کلب (یعنی فرزندان سگ) خبر داریم که توتمشان سگ بوده است. به این ترتیب، این حقیقت که حضرت محمد در سال نهم و دهم هجری ناگهان سگ را موجودی نجس اعلام کرد و فراتر از آن، دستور داد تا تمام سگها را بکشند، رفتاری نامنتظره و غریب مینماید.
در ابتدای ظور اسلام، دشمنی خاصی نسبت به سگ در این آیین وجود نداشت. در واقع کلمهی سگ و مناسک مربوط به سگ به کل تا اواخر عمر حضرت محمد از گفتمان اسلامی غایب هستند. در حدی که میبدی در شرح آیههای 119 و120 سورهی بقره، ماجرایی را از معراج پیامبر نقل میکند که در جریان آن او با زنی زناکار و فاسد روبرو شده که در بهشت آرمیده و از نعمتهای بهشتی برخوردار است. محمد میپرسد که او چگونه با گناهانش به چنین جایگاهی دست یافته؟ و پاسخ میشنود که زمانی این زن سگی تشنه را در نزدیکی چاهی دیده بود و چون دلوی در اختیار نداشت، کفش خود را در آب انداخت و با آن آب بیرون کشید و به سگ داد و به شکرانهی این نیکوکاری است که بهشت نصیبش شده است.[13] پس چنین مینماید که اسلام در ابتدای کار جایگاه سگ را به همان ترتیبی که در میان اعراب مرسوم بود، پذیرفت. تا آن که در اواخر سال نهم هجری، آیهی چهارم سورهی مائده نازل شد که نشانگر چرخشی در سیاست اسلام نسبت به سگها بود:
یسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّیبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُواْ مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَیكُمْ وَاذْكُرُواْ اسْمَ اللّهِ عَلَیهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ 4
یعنی: “از تو میپرسند چه چیز را بر شما حلال کردیم. آنچه را که پاکیزه بود بر شما حلال کردیم و آنچه را که شما به سگهای شکاری تعلیم دادید، خداوند به شما آموخته بود. پس از آنچه برایتان میگیرند و نگاه میدارند بخورید و نام خداوند را بر آنها یاد کنید و از خدا بپرهیزید که به راستی خداوند حسابگری سریع (سریع الحساب) است.”
تاریخ نزول این آیه، در اواخر سال نهم یا اوایل سال دهم هجری قرار میگیرد، بدان دلیل که واحدی نیشابوری در شأن نزول این آیه به این نکته اشاره میکنند که حضرت محمد دستور داد تا تمام سگها را در مدینه و شهرهای اطراف از میان بردارند. به این ترتیب مسلمانان به جان سگها افتادند و آنها را کشتند. در این میان رئیس قبیلهی طی که تازه مسلمان شده بود و عدی بن حاتم طایی نام داشت، نزد حضرت محمد رفت و گفت که مردم عشیرهاش به شکار و پرورش سگهای شکاری شهرت داشتند، از پیامبر خواست تا در این مورد انعطاف به خرج دهد و سگان شکاری و سگهای سودمند گله را از کشتار معاف دارد و پیامبر اسلام هم برای رعایت حال او چنین کرد. به این ترتیب این آیه نازل شد و سگهای شکاری را از نابودی رهاند. با توجه به این که رئیس قبیلهی طی در سال نهم هجری اسلام آورد و تا سال دهم در مدینه به سر میبرد، تاریخ نزول این آیه را باید همزمان با همین دوران دانست.
از حضرت محمد مجموعهای از حدیثها نقل شده که به سگ مربوط میشود و آنها را هم میتوان به همین سالها مربوط دانست. این موارد را میتوان از صحیح بخاری که معتبرترین مرجع حدیث شیعه و سنی است نقل میکنیم:
“هرکس به جز سگ گله یا شکاری سگ دیگری را نگهداری کند روزانه دو قیراط از اعمال خیرش را هدر داده است.”
“شیطان به شکل سگهای سیاه با دو خال در میآید. چنین سگهایی را باید کشت.”
“فرشتهها وارد خانهای که سگ و یا مجسمه سگ در آن باشد نمیشوند[14].”
همچنین سگ به قدری نجس دانسته شد که اگر به ظرفی دهان میزد میبایست هفت بار آن ظرف را شست تا پاک شود[15].
این احادیث آشکارا در برابر روایتهای دیگری قرار میگیرند که در آنها از سگ به نیکی یاد شده است. مثلا حدیثی از پیامبر داستانی مشابه با ماجرای معراج را این بار دربارهی مردی را روایت میکند که به خاطر آب کشیدن از چاهی و سیراب کردن سگی تشنه، گناهانش آمرزیده شد.[16] روایتهای دیگری در مورد مجاز بودنِ شکار با سگ وجود دارد[17] که قاعدتا باید همگی به پیش از سال نهم هجری مربوط باشند.
این مخالفت دین اسلام با سگ، با توجه به سودمند بودن این جانور، قدمتِ همزیستیاش با انسان، و ضرورتی که استفاده از آن در زندگی رمهداری عادی دارد، بسیار غریب مینماید. محتوای چرخشی که در این تاریخ نسبت به سگ در اسلام رخ داده، بسیار روشن است:
الف) سگ نجس و ناپاک دانسته شده و لمس کردن آن فرد را در زمرهی کسانی قرار میداده که میبایست آداب تطهیر را به جا آورند.
ب) سگ موجودی شیطانی و پلید دانسته شده و نیکی کردن به آن کاری ناپسند تلقی شده است.
پ) سگ، مجسمهی سگ، و به ویژه سگ سیاه با دو خال – که همان سگی است که در مراسم سگ دید زرتشتیان مورد استفاده قرار میگیرد، تجسم شیطان است.
با مرور این مواردبه سادگی میتوان دید که این احکام تنها به مبارزه با شکلی از پرستش توتم سگ یا بتِ سگ که شاید در آن زمان در عربستان رواج داشته باشد، مربوط نمیشوند. چرا که در این صورت میبایست در مورد سگ هم احکامی را میداشتیم که محورش توحید بود و مردم را از شرک نهی میکرد. اما در اینجا با قواعدی سر و کار داریم که به آداب تطهیر و تمایز پاک و ناپاک مربوط میشوند و اینها به سطحی دیگر از قوانین دینی ارتباط دارند که با بحث شرک متفاوت است.
حدس من آن است که موضعگیری خصمانهی اسلام در برابر سگ، در واقع تلاشی بوده برای مرزبندی اسلام و آیین زرتشتی، و ضدیت با عناصری که در این دین وجود دارد. نجس بودن سگ و شیطانی پنداشتن سگِ دارای دو خال، در واقع واژگونهی برداشت زرتشتی در این مورد است که سگ را اهورایی میداند و آن را در مناسک تطهیر ارزشمند میداند. تمرکز نگاه اسلام بر نجس بودن سگ، تا جایی پیش رفته که به کشتار سگها و تلاش برای حذف کردنشان از زندگی روزانهی مردم منتهی شده است. تلاشی که شاید در شهرهایی مانند مکه و مدینه و در میان قبایل شتردار و کوچگرد عربستان شمالی ممکن میبود، اما با ملزومات توسعهی اسلام به عنوان دینی جهانی ناهمخوان بود.
سال نهم هجری، که احتمالا دستور سگکشی در اواخر آن نازل شده، با مجموعهای از رخدادها همراه بود که در تاریخ اسلام اهمیتی بسیار دارند. این سالی بود که حضرت محمد دعوت خود را از قلمرو مکه و مدینه فراتر برد و در عمل کل شبه جزیرهی عربستان اسلام آوردند. این سال با هجوم قبایل بدوی برای پیمان بستن با حضرت محمد و مسلمان شدنشان آغاز شد، و با لشکرکشی بزرگ و موفق محمد به عربستان شمالی برای سرکوب قبایلی که از این کار سر باز زده بودند، ادامه یافت. این غزوه که به نام تبوک شهرت دارد، با حمله به قبیلهی طی هم همراه بود، که در پی آن رئیس آن قبیله که پسر حاتم طایی مشهور بود، تسلیم شد و اسلام آورد. در جریان این غزوه بود که حضرت محمد برای نخستین بار به قلمرو نجران و مرزهای عربستان شمالی که حوزهی نفوذ استان حیره از شاهنشاهی ساسانی محسوب میشد، نزدیک شد.
در ضمن، در همین سال بود که حضرت محمد مشرکان را از حج باز داشت، و منافقان مدینه را سرکوب کرد. به این ترتیب، سال نهم هجری که این آیه در آن نازل شده است، همان موقعی است که اسلام در تسخیر شبه جزیرهی عربستان کمابیش کامیاب شده بود و ادعای یکپارچه و متحد کردن اعراب را طرح کرده بود. در این حال و هوا بود که دستور کشتار سگها، به همراه مجموعهای از دستورهای دینی دیگر – از جمله منع شرکت کفار در حج- صادر شد. نتیجه، روشن است. حضرت محمد در سال نهم و دهم هجری، که به اواخر عمر خودش هم مربوط میشد، در حال مرزبندی مجدد آیین اسلام با سایر ادیانِ بزرگ آن روزگار بود، که به تازگی در همسایگی مسلمانان قرار گرفته و رقیب ایمان ایشان محسوب میشدند. سال نهم و دهم زمانی بود که قدرت سیاسی مسلمانان برای نخستین بار با قبایل مسیحی نجران و زرتشتیان و مزدکیان بنی کنده و قبایل حیره در تماس قرار گرفت، و بدیهی بود که میبایست به شکلی مرزهای میان آیین خود و دین ایشان را ترسیم و ندقیق کند. این کار با تدوین مجموعهای از قواعد و مناسک انجام پذیرفت، که دستور سگکشی یکی از آنها بود.
5. پس از آن که اسلام در ایران ریشه دواند و در قالب آیینی رسمی نهادینه شد، جنبشهای فرهنگی و دینی گوناگونی برای مقابله، واسازی، یا بازسازی آن در میان ایرانیان پدید آمد که دنبالهاش تا امروز هم کشیده شده است. در میان این جنبشها، حرکتی که به نیرومندترین ترکیب در میان سنن ایرانی و چارچوب اسلام دست یافت، همان شاخهایست که با نام تصوف شهرت یافته است. یکی از نگاههایی که در مورد جنبش تصوف وجود دارد، همان است که این حرکت را به واکنش فرهنگ ایرانی نسبت به چارچوب شرع اسلام منسوب میکند. نگارنده این نگرش را درست میداند. یعنی بر این باور است که ساختار اولیهی اسلام شریعتی استوار و قاعدهمند بود، که با نظام سیاسی مسلمانان و نهادهای قضایی و نظامی پیوندی نزدیک داشت، و به همین دلیل هم با روح زهد و ترک دنیا و دوگانگیِ مانوی دین و دنیا بیگانه بود. به همین دلیل هم، از دید نگارنده این نکته که در متون اولیهی اسلامی ردپاهایی از نگاه صوفیانه دیده میشود، بیشتر به تفسیر صوفیان بعدی و تلاش ایشان برای منسوب کردن گفتمان خویش به صدر اسلام مربوط میشود، تا بافتِ معناییِ خودِ اسلام.
آنچه که بعدها در قالب تصوف در دل فرهنگ اسلامی زاییده شد، به خاطر قایل بودن به تمایز افراطیِ میان دین و دنیا، مرکز گرفتن مفهوم عشق به خداوند، شریعت گریزی و مخالفت با مناسک ظهری، و مهربانی و رواداری عمومیای که نسبت به پیروان ادیان دیگر نشان میداد، با روح اسلام بیگانه بود. این در واقع هستهی مفهومی آیین مانوی بود که با اخلاق بازرگانانه و روادارانهی ایرانیان ترکیب شده بود و پس از اسلام برای باقی ماندن ناچار شد در زیر پوششی از روایتهای اسلامی پنهان شود.
یکی از راههایی که برای نقد و ارزیابی این تصویر از تصوف وجود دارد، آن است که به تمایز امر مقدس و نامقدس در این چارچوب فکری بنگریم و آن را با آنچه که در ایران قدیم و اسلامِ اولیه وجود داشته مقایسه کنیم. در واقع برای داوری در مورد درجهی خویشاوندی یا تعارض دو خوشهی بزرگ از منشها – مانند توصف و اسلام- باید در سطوحی گوناگون به ساختارهای مفهومی و گرانیگاههای معنایی منشهای مورد نظر بنگریم، و به ویژه بر مفاهیم واگرا تمرکز کنیم. در نتیجه، اگر بخواهیم ببینیم تصوف و اسلام اولیه تا چه پایه با هم همخوانی دارند، نخست باید ساختار مفهومی، نظام جمها (جفتهای متضاد معنایی) آنها را با هم مقایسه کرد، و بعد به دنبال گرانیگاههایی جزئیتر و ظریفتر گشت که مرزبندی میان آیین اسلام و آیینهای رقیبش را مشخص میکنند. بر این مبنا، این نکته که عنصری مفهومی مانند سگ در تصوف چه معنایی دارد، میتوان همچون محکی برای وارسی شکل مفصلبندی تصوف با اسلام و با سایر ادیانِ رقیب مورد استفاده واقع شود.
در آثار صوفیه، به روشنی بازگشتی به مفهوم “سگِ نیکوکار” و “نیکوکاری به سگ” دیده میشود. صوفیان نامدار بارها قاعدهی نجس بودن سگ را به حکم فروتنی یا شریعت گریزی نقض میکردند و گویا این کار را به شکلی آشکار و نمایشی هم انجام میدادند. به عنوان مثال به این دو حکایت از تذکرة الاولیای عطار توجه کنید:
معروف (کرخی) را خالی بود که والی آن شهر بود. روزی در جایی خراب میگذشت، معروف را دید که نشسته و نان میخورد و سگی با وی همکاسه و (معروف) لقمهای نام در دهان خود میگذارد و یکی در دهان سگ. خال گفت:” شرم نداری که با سگی نام میخوری؟” گفت:” از شرم نان بدو میدهم. “
ابوعبدالله تروغبدی یک روز با اصحاب خویش بر سر سفرهای نشسته بود به نان خوردن. حسین بن منصور از کشمیر میآمد، قبایی سیاه پوشیده و دو سگ سیاه بر دست. شیخ اصحاب را گفت:” جوانی بدین صفت میآید، استقبال او کنید که کار او عظیم است.” اصحاب برفتند واو را دیدند که میآمدت، دو سگ بر دست. هم چنان روی به شیخ نهاد. چون شیخ او را دید، جای خویش بدو داد تا در آمد و سگان را با خود بر سر سفره نشاند. و چون اصحاب دیدند که شیخ استقبال او فرمود و جای خویش بدو داد، هیچ نتوانستند گفت. شیخ نظارهی او میکرد تا خود میخورد و به سگان میداد و اصحاب انکار میکردند. پس چون نان بخورد، برفت. شیخ به وداع او برخاست. چون بازگردید اصحاب گفتند:” شیخا، این چه حالت بود که سگ را بر جای خود نشاندی و ما را به استقبال چنین کس فرستادی که جملهی سفره از نماز ببرد؟” شیخ گفت:” آری، سگ او بندهی اوست و از پی او میدود از بیرون مانده و سگ ما در درون مانده است و ما از پی او میدویم. و بسی فرق بود میان کسی که متابع سگ بود تا کسی که سگ متابع او بود. سگ او ظاهر میتوان دید و آنِ شما بر شما پوشیده (است). این بتر از آن هزار بار.” پس گفت:” در آفرینش پادشاه او خواهد بود. اگر سگ دارد واگر ندارد، کار روی بدو خواهد نهاد.”
این روایت را با این داستان مقایسه کنید که دربارهی حلاج گفتهاند که نفسش همچون سگی در بیرون بدنش تجسم یافته بود و وقتی در بازارها میرفت، مطیعانه در کنارش میدوید. به همین ترتیب محمد بن علیان ادعا میکرد که نفسش همچون سگ یا روباهی از گلویش بیرون آمده و هرچه بیشتر به او لگد میزده بزرگتر و زورمندتر میشده است. به این ترتیب، این روایت برساخته شد که نفس به سگی درنده میماند که در اندرون مردمان کمین کرده است و اگر به درستی تربیت شود، رام خواهد شد و از صوفی پیروی خواهد کرد.
به این ترتیب، سگ، و به خصوص سگ سیاه که در صدر اسلام تجسم شیطان پنداشته شده، در آیین تصوف دچار دگردیسی شده، و همچون موجودی شایستهی مهربانی تصویر شده است. با مرور آثار صوفیه میتوان دید که سگ، و به ویژه سگ سیاه، یکی از نمادهایی بوده که صوفیان نفس خود را بدان مانند میکردند و این احتمالا بدان دلیل بوده که رفتار سگ برای گدایی غذا و خرسند شدنش به آن و جفتگیریاش در برابر چشم مردم برای آن که او را همچون تبلوری از ارضای نیازهای زیستی بنماید، کافی بوده است. به این ترتیب، صوفیه سگ سیاه را بازتعریف کردند و آن را از مرتبهی تجسم شیطان به “شیطانی درونی” و از مقام موجودی پلید، به میلی افسارگسیخته تغییر موقعیت دادند. از آنجا که صوفیان نسبت به نفس سختگیری، و در عین حال انعطافی غریب از خود نشان میدادند، مفهوم سگ هم در این زمینه دچار دگردیسی شد، و به تدریج تا جایی تغییر کرد که همراه داشتن سگ یا همنشینی با سگ از سویی به معنای دست کشیدن از غرور و کشتن نفس تعبیر شد، و از سوی دیگر به مفهومِ کنده شدنِ نفس از صوفی، و تبلور یافتنش در قالب سگی عینی و بیرونی – به جای میلی درونی و پنهان- تفسیر شد، که هردو به معنای ارجمندی مقام صوفی، و اهمیت حضور سگ بود.
به این شکل سگ در زمینهی تصوف بار دیگر پذیرفتنی جلوه کرد، و حتی به شکلی بسیار پیچیدهتر از گذشته، ارزش دینی خود را نیز به دست آورد. با این تفاوت که سگِ زرتشتی – و سگِ اسلامی به شکلی واژگونه- بر آیین تطهیر و تمایز پاکی از ناپاکی دلالت میکردند، در حالی که سگِ صوفیانه امری روانشناختی بود که با پرهیزگاری یا شهوترانی مربوط میشد. سگ در آیین تصوف، همچون سگ در دین زرتشتی، موجودی شایستهی مهربانی و همراهی تلقی میشد، با این تفاوت که این سگ از صافی اسلام گذشته و پاکی و سلامت قدیمی خود را از دست داده و با نیروهای تاریکِ سوژه – یعنی نفس- پیوند خورده است.
6. گذشته از روایاتی که از زندگی بزرگان صوفیه در دست است، در اشعار و منظومههای عارفانهی فارسی نیز میتوان به موقعیت جدید سگ پی برد. از اشعار شاعرانی مانند انوری، خاقانی، محتشم کاشانی و سایر شاعران پارسی گو بر میآید، سگ در ادبیات فارسی پس از اسلام به عنوان نماد فرومایگی و گدامنشی تصویر شده است. در عین حال، صفاتی مانند وفاداری و خاکساری نیز به او نسبت داده شده است. مثلا سعدی در باب چهارم بوستان وقتی سخن از تواضع میگوید، از سگ مثال میزند و او را نماد فروتنی میداند. در همین راستا برخی از کسانی که در ارادت خویش نسبت به بزرگان دینی اغراق میکردند، خود را با لقب سگ میشناختند، که لقب شاه عباس بزرگ – سگِ آستان علی- نمونهای از آن است. نمونهای از تداعی تحقیرآمیز سگ را در شعری میتوان یافت که خاقانی در هجو خواجه رشید الدین وطواط سروده است:
این گربه چشمک این سگک غوری غرک سگسارک مخنثک و زشت کافرک
با من پلنگ سارک و روباه طبعک است این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک
بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من شیرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک
خنبک زند چو بوزنه، جنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک
خرگوشک است خنثی زن و مرد در دو وقت هم حیض و هم زناش، گهی ماده گه نرک
این پشم سگ که … سگش خوانم از صفت چو … سگ برهنگک و سرخ پیکرک
چون یوزک قمی جهد از دم آهوان با دوستان رود گفتار در برک
گرد غزالکان و گوزنان بزم شاه فحلی کند چو گور خرک گرد مادرک
گر دست و پاش چون سگک کهف بشکنی هم برنگردد از دمشان این سبک سرک
بینام هم کنونش چو بید سترک خصی این بد گهر شکالک و توسن رگ استرک
خاقانیا گله مکن او از سگان کیست خود صیدکی کند سگک استخوان خورک
سگ عفعفک کند چو بدو نانکی دهی دم لابگک کند بنشیند پس درک
میزان حکمتی و تو را بر دل است زخم زین شوله فعل عقربک شوم نشترک
هم شوله بود کو پس شوال زخم زد بر تارک مبارک پور طغان یزک
با این وجود خاقانی در همه جا سگ را به این معنای تحقیر آمیز به کار نبرده است، چنان که در غزلی از او میشنویم که:
تا لوح جفا درست کردی سر کیسهی عهد سست کردی
ای من سگ تو، تو بر سگ خویش بسیار جفای چست کردی
گفتی سگ من چه داغ دارد آن داغ که از نخست کردی
کشتیم درست و بر لب خویش خون دل من درست کردی
گفتی ز جفا چه کردم آخر چندان که مراد توست کردی
خاقانی بس کز اهل جستن سر در سر کار جست کردی
نظامی نیز از زبان لیلی مفهومی مشابه را بیان میکند:
احسان همه خلق را نوازد آزادان را به بنده سازد
با سگ چو سخا کند مجوسی سگ گربه شود به چاپلوسی
7. در میان شاعران عارف، به ویژه در اشعار مولانا و عطار، با تصویری از سگ روبرو میشویم که از این تجسمِ سادهی پستی و خاکساری فراتر میرود. در آثار عطار شکل پختهی تصویری از سگ را میبینیم که با آدمیِ اسیر هوا و هوس برابر نهاده شده است. از دید عطار، انسانی که دل به دنیا بسته و اسیر هواهای نفسانی شده، به سگی میماند که وظیفه و نقش خویش را در جهان از یاد برده و دلباختهی استخوانی شده است. در بندی از عذر مرغان، در منطق الطیر چنین میخوانیم:
خسروی میرفت در دشت شکار گفتای سگبان سگ تازی بیار
بود خسرو را سگی آموخته جلدش از اکسون و اطلس دوخته
از گهر طوقی مرصع ساخته فخر را در گردنش انداخته
از زرش خلخال و دست ابرنجنش رشته ابریشمین در گردنش
شاه آن سگ را سگ بخرد گرفت رشتهی آن سگ به دست خود گرفت
شاه میشد، در قفاش آن سگ دوان در ره سگ بود لختی استخوان
سگ نمیشد کاستخوان افتاده بود بنگرست آن شاه سگ استاده بود
آتش غیرت چنان بر شاه زد کاتش اندر آن سگ گمراه زد
گفت آخر پیش چون من پادشاه سوی غیری چون توان کردن نگاه
رشته را بگسست و گفتش این زمان سر دهید این بیادب را در جهان
گر بخوردی سوزن آن سگ صد هزار بهترش بودی که بیآن رشته کار
مرد سگبان گفت سگ آراستست جملهی اندام سگ پر خواستست
گرچه این سگ دشت و صحرا را سزاست اطلس و زر و گهر ما را هواست
شاه گفتا هم چنان بگذار و رو دل ز سیم و زر او بگذار و رو
تا اگر باخویش آید بعد ازین خویش را آراسته بیند چنین
یادش آید کاشنایی یافتست وز چو من شاهی جدایی یافتست
ای در اول آشنایی یافته و آخر از غفلت جدایی یافته
پای در عشق حقیقی نه تمام نوش کن با اژدها مردانه جام
زانکه اینجا پای داو اژدهاست عاشقان را سربریدن خون بهاست
آنچ جان مرد را شوری دهد اژدها را صورت موری دهد
در جای دیگری از همین کتاب، عطار به شکلی صریحتر نفس را به سگ مانند میکند:
هرچ فرماید ترا،ای هیچکس کام و ناکام آن توانی کرد و بس
لیک چون من سر دین بشناختم نفس سگ را هم خر خود ساختم
چون خرم شد نفس، بنشستم برو نفس سگ بر تست ، من هستم برو
چون خر من بر تو میگردد سوار چون منی بهتر ز چون تو صد هزار
ای گرفته بر سگ نفست خوشی در تو افکنده ز شهوت آتشی
آب تو آرایش شهوت ببرد از دلت و ز تن ز جان قوت ببرد
تیرگی دیده و کری گوش پیری و نقصان عقل و ضعف هوش
این و صد چندین سپاه و لشگرند سر به سرمیر اجل را چاکرند
روز و شب پیوسته لشگر میرسد یعنی از پس میر ما در میرسد
چون درآمد از همه سویی سپاه هم تو بازافتی و هم نفست ز راه
خوش خوشی با نفس سگ در ساختی عشرتی با او به هم برساختی
پای بست عشرت او آمدی زیردست قدرت او آمدی
چون درآید گرد تو شاه و حشم تو جدا افتی ز سگ، سگ از تو هم
همچنین در منطقالطیر، وقتی عباسه دربارهی نفس سخن میگوید، آن را به سگی مانند میکند.
چون مدد میگیرد این نفس از دو راه بس عجب باشد اگر گردد تباه
دل سوار مملکت آمد مقیم روز و شب این نفس سگ او را ندیم
اسب چندانی که میتازد سوار بر بر او میدود سگ در شکار
هرک دل از حضرت جانان گرفت نفس از دل نیز هم چندان گرفت
هرک این سگ را به مردی کرد بند در دو عالم شیرآرد در کمند
هرک این سگ را زبون خویش کرد گرد کفشش را نیابد هیچ مرد
هرک این سگ را نهد بندی گران خاک او بهتر ز خون دیگران
این عبارتِ نفسِ سگ در جاهای دیگری هم از این کتاب به کار رفته است. مثلا وقتی عطار حکایت مفلسی را روایت میکند که عاشق پادشاه مصر شده بود، چنین میگوید:
دیگری گفتش که نفسم دشمن است چون روم ره زانک هم ره رهزنست
نفس سگ هرگز نشد فرمان برم من ندانم تا ز دستش جان برم
آشنا شد گرگ در صحرا مرا و آشنا نیست این سگ رعنا مرا
در عجایب ماندهام زین بیوفا تا چرا میاوفتد در آشنا
و همچنین در شرح داستان همای:
نفس سگ را خوار دارم لاجرم عزت از من یافت افریدون و جم
پادشاهان سایه پرورد مناند بس گدای طبع نی مرد مناند
نفس سگ را استخوانی میدهم روح را زین سگ امانی میدهم
نفس را چون استخوان دادم مدام جان من زان یافت این عالی مقام
8. مفهوم سگ به ویژه در آثار مولانا پختگی و کمالی تمام مییابد. چنان که از دیوان شمس بر میآید، مولانا نیز برداشت استاد خویش عطار را در مورد سگ پذیرفته و آن را نمادی برای نفس دانسته است:
ای شب کفر از مه تو روز دین گشته یزید از دم تو بایزید
گو سگ نفس این همه عالم بگیر کی شود از سگ لب دریا پلید
قفل خداییش بسی خون که ریخت خونش بریزیم چو آمد کلید
جان به سعادت بکشد نفس را تا به هم افتند سعید و شهید
هیچ شکاری نرهد زان صیاد کو ز سگیهای سگ تن رهید
ای خرف پیر جوان شو ز سر تازه شد از یار هزاران قدید
وی بدن مرده برون آ ز گور صور دمیدند ز عرش مجید
خامش و بشنو دهل خامشان ایدک الله به عیش جدید
در دفتر دوم مثنوی هم داستان سگی که به کوری حمله کرد آمده و در آنجا نیز سگ با صفت فرومایه برچسب خورده است:
یک سگی در کوی بر کور گدا حمله میآورد چون شیر وغا
سگ کند آهنگ درویشان بخشم در کشد مه خاک درویشان بچشم
کور عاجز شد ز بانگ و بیم سگ اندر آمد کور در تعظیم سگ
کای امیر صید وای شیر شکار دست دست تست دست از من بدار
کز ضرورت دم خر را آن حکیم کرد تعظیم و لقب دادش کریم
گفت او هم از ضرورت کای اسد از چو من لاغر شکارت چه رسد
گور میگیرند یارانت به دشت کور میگیری تو در کوچه بگشت
گور میجویند یارانت بصید کور میجویی تو در کوچه بکید
آن سگ عالم شکار گور کرد وین سگ بیمایه قصد کور کرد
علم چون آموخت سگ رست از ضلال میکند در بیشهها صید حلال
سگ چو عالم گشت شد چالاک زحف سگ چو عارف گشت شد اصحاب کهف
سگ شناسا شد که میر صید کیست ای خدا آن نور اشناسنده چیست
کور نشناسد نه از بی چشمی است بلک این زانست کز جهلست مست
نیست خود بیچشمتر کور از زمین این زمین از فضل حق شد خصم بین
نور موسی دید و موسی را نواخت خسف قارون کرد و قارون را شناخت
رجف کرد اندر هلاک هر دعی فهم کرد از حق که یاارض ابلعی
خاک و آب و باد و نار با شرر بیخبر با ما و با حق با خبر
ما بعکس آن ز غیر حق خبیر بیخبر از حق و از چندین نذیر
لاجرم اشفقن منها جملهشان کند شد ز آمیز حیوان حملهشان
گفت بیزاریم جمله زین حیات کو بود با خلق حی با حق موات
در مثنوی داستانی وجود دارد که هدف از آن تاکید بر حجابهای پیشاروی سالک و نادانی وی در مورد ماهیت هستی است، و خوار شمردن لافهایی که دربارهی نیل به حقیقت وجود دارد. در آنجا هم لافزنانِ حقیقت به توله سگهایی مانند شدهاند که در شکم مادرشان به پارس کردن مشغولند.
آن یکی میدید خواب اندر چله در رهی ماده سگی بد حامله
ناگهان آواز سگبچگان شنید سگبچه اندر شکم بد ناپدید
بس عجب آمد ورا آن بانگها سگبچه اندر شکم چون زد ندا
سگبچه اندر شکم ناله کنان هیچکس دیدست این اندر جهان
چون بجست از واقعه آمد به خویش حیرت او دم به دم میگشت بیش
در چله کس نی که گردد عقده حل جز که درگاه خدا عز و جل
گفت یا رب زین شکال و گفت و گو در چله وا ماندهام از ذکر تو
پر من بگشای تا پران شوم در حدیقهی ذکر و سیبستان شوم
آمدش آواز هاتف در زمان که آن مثالی دان ز لاف جاهلان
کز حجاب و پرده بیرون نامده چشم بسته بیهده گویان شده
بانگ سگ اندر شکم باشد زیان نه شکارانگیز و نه شب پاسبان
گرگ نادیده که منع او بود دزد نادیده که دفع او شود
از حریصی وز هوای سروری در نظر کند و بلافیدن جری
از هوای مشتری و گرمدار بی بصیرت پا نهاده در فشار
ماه نادیده نشانها میدهد روستایی را بدان کژ مینهد
از برای مشتری در وصف ماه صد نشان نادیده گوید بهر جاه
مشتری کو سود دارد خود یکیست لیک ایشان را درو ریب و شکیست
از هوای مشتری بیشکوه مشتری را باد دادند این گروه
مشتری ماست الله اشتری از غم هر مشتری هین برتر آ
مشتریی جو که جویان توست عالم آغاز و پایان توست
در دفتر ششم مثنوی هم در آنجا که دلباختگان دنیا و فریفتگان به جاه و جلال این جهانی به پیرزنانی که خود را میآرایند تشبیه شدهاند، بار دیگر سگ همچون برچسبی برای غافلان پدیدار میشود:
حرص در پیری جهودان را مباد ای شقیی که خداش این حرص داد
ریخت دندانهای سگ چون پیر شد ترک مردم کرد و سرگینگیر شد
این سگان شصت ساله را نگر هر دمی دندان سگشان تیزتر
پیر سگ را ریخت پشم از پوستین این سگان پیر اطلسپوش بین
عشقشان و حرصشان در فرج و زر دم به دم چون نسل سگ بین بیشتر
این چنین عمری که مایهی دوزخ است مر قصابان غضب را مسلخ است
چون بگویندش که عمر تو دراز میشود دلخوش دهانش از خنده باز
این چنین نفرین دعا پندارد او چشم نگشاید سری بر نارد او
گر بدیدی یک سر موی از معاد اوش گفتی این چنین عمر تو باد
با همهی این حرفها، در سایر جاهای مثنوی معنوی، برداشتی مهربانانهتر را از سگ میبینیم. مولانا در مثنوی در صحنهای که تصویرگر خساست و طمع است، با مفهوم دوگانهی تازی در فارسی بازی کرده و یک عرب را در برابر سگش قرار داده است.
آن سگی میمرد و گریان آن عرب اشک میبارید و میگفتای کرب
سایلی بگذشت و گفت این گریه چیست نوحه و زاری تو از بهر کیست
گفت در ملکم سگی بد نیکخو نک همیمیرد میان راه او
روز صیادم بد و شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران
گفت رنجش چیست زخمی خورده است گفت جوع الکلب زارش کرده است
گفت صبری کن برین رنج و حرض صابران را فضل حق بخشد عوض
بعد از آن گفتش کای سالار حر چیست اندر دستت این انبان پر
گفت نان و زاد و لوت دوش من میکشانم بهر تقویت بدن
گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد گفت تا این حد ندارم مهر و داد
دست ناید بیدرم در راه نان لیک هست آب دو دیده رایگان
گفت خاکت بر سرای پر باد مشک که لب نان پیش تو بهتر ز اشک
اشک خونست و به غم آبی شده مینیرزد خاک خون بیهده
کل خود را خوار کرد او چون بلیس پارهی این کل نباشد جز خسیس
من غلام آنک نفروشد وجود جز بدان سلطان با افضال و جود
چون بگرید آسمان گریان شود چون بنالد چرخ یا رب خوان شود
من غلام آن مس همتپرست کو به غیر کیمیا نارد شکست
دست اشکسته برآور در دعا سوی اشکسته پرد فضل خدا
گر رهایی بایدت زین چاه تنگ ای برادر رو بر آذر بیدرنگ
مکر حق را بین و مکر خود بهل ای ز مکرش مکر مکاران خجل
چونک مکرت شد فنای مکر رب برگشایی یک کمینی بوالعجب
سنتی که مولوی در آن مینوشت، ادامهی همان گفتمانی بود که بزرگانی مانند حلاج و عین القضات را در دل خود پرورده بود، از این روست که علاوه بر ارتباط سگ با نفس، و پذیرشی که در مورد این حیوان وجود دارد، مولانا در مثنوی حکایت صوفیانهای را بازگو میکند که در واقع همان داستان حلاج و سگهایش است.
در بر شیخی سگی میشد پلید شیخ از آن سگ هیچ دامن در نچید
سایلی گفتای بزرگ پاک باز چون نکردی زین سگ آخر احتراز
گفت این سگ ظاهری دارد پلید هست آن در باطن من ناپدید
آنچ او را هست بر ظاهر عیان این دگر را هست در باطن نهان
چون درون من چو بیرون سگست گریزم زو که با من هم تگ است
در کل، تصویر سگ در آثار مولوی بسیار مثبتتر از چیزی است که در آثار صوفیان پیش از وی دیده میشود. مولانا سگ اصحاب کهف را، که پیش از این توسط سعدی نیز به عنوان نماد “مردم شدن” مورد اشاره واقع شده بود، تا حد یک استعارهی صوفیانه ارتقا داد و آن را نماد ترک هواهای نفسانی و ارتقا به عالم معنوی دانست چنان که در دیوان شمس میخوانیم:
سگ ار چه بیفغان و شر نباشد سگ ما چون سگ دیگر نباشد
شنو از مصطفی کو گفت دیوم مسلمان شد دگر کافر نباشد
سگ اصحاب کهف و نفس پاکان اگر بر در بود بر در نباشد
سگ اصحاب را خوی سگی نیست گر این سر سگ نمود آن سر نباشد
که موسی را درخت آن شب چو اختر نمود آذر ولیک آذر نباشد
همچنین با در دفتر پنج مثنوی وجود مانند کردن سگ به شیطان، همزمان بر خصلت بندگی افراطی ابلیس و عشقی که به خداوند داشته نیز تاکید میکند.
حاش لله ایش شاء الله کان حاکم آمد در مکان و لامکان
هیچ کس در ملک او بیامر او در نیفزاید سر یک تای مو
ملک ملک اوست فرمان آن او کمترین سگ بر در آن شیطان او
ترکمان را گر سگی باشد به در بر درش بنهاده باشد رو و سر
کودکان خانه دمش میکشند باشد اندر دست طفلان خوارمند
باز اگر بیگانهای معبر کند حمله بر وی همچو شیر نر کند
که اشداء علی الکفار شد با ولی گل با عدو چون خار شد
ز آب تتماجی که دادش ترکمان آنچنان وافی شدست و پاسبان
پس سگ شیطان که حق هستش کند اندرو صد فکرت و حیلت تند
آب روها را غذای او کند تا برد او آب روی نیک و بد
این تتماجست آب روی عام که سگ شیطان از آن یابد طعام
بر در خرگاه قدرت جان او چون نباشد حکم را قربان بگو
گله گله از مرید و از مرید چون سگ باسط ذراعی بالوصید
بر در کهف الوهیت چو سگ ذره ذره امرجو بر جسته رگ
ای سگ دیو امتحان میکن که تا چون درین ره مینهند این خلق پا
حمله میکن منع میکن مینگر تا که باشد ماده اندر صدق و نر
پس اعوذ از بهر چه باشد چو سگ گشته باشد از ترفع تیزتگ
این اعوذ آنست کای ترک خطا بانگ بر زن بر سگت ره بر گشا
تا بیایم بر در خرگاه تو حاجتی خواهم ز جود و جاه تو
چونک ترک از سطوت سگ عاجزست این اعوذ و این فغان ناجایزست
مولانا گذشته از این توجهی که به سگ داشته، نام این جانور را در ارتباط با دو استعارهی مشهور نیز به کار گرفته است. نخست آن که مولانا از منظرهی آشنای پارس کردنِ سگ در شبی مهتابی، مفهوم سرشت را، و تمایز میان استعدادهای موجودات را برداشت کرده است:
مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بدهست
و
هلهای دلی که خفته تو به زیر ظل مایی شب و روز در نمازی به حقیقت و غزالی
مه بدر نور بارد سگ کوی بانگ دارد ز برای بانگ هر سگ مگذار روشنایی
همچنین در این ابیات مشهور:
شمع حق را پف کنی توای عجوز هم تو سوزی هم سرتای گندهپوز
کی شود دریا ز پوز سگ نجس کی شود خورشید از پف منطمس
حکم بر ظاهر اگر هم میکنی چیست ظاهرتر بگو زین روشنی
جمله ظاهرها به پیش این ظهور باشد اندر غایت نقص و قصور
هر که بر شمع خدا آرد پف او شمع کی میرد بسوزد پوز او
چون تو خفاشان بسی بینند خواب کین جهان ماند یتیم از آفتاب
موجهای تیز دریاهای روح هست صد چندان که بد طوفان نوح
لیک اندر چشم کنعان موی رست نوح و کشتی را بهشت و کوه جست
کوه و کنعان را فرو برد آن زمان نیم موجی تا به قعر امتهان
مه فشاند نور و سگ وع وع کند سگ ز نور ماه کی مرتع کند
به گمان من زیباترینِ این استعارهها را در دفتر سوم مثنوی میتوان یافت، در آنجا که مولانا خروس و سگ، این زوج کهن از جانوران اهورایی- را بار دیگر در کنار هم گذاشته، و در حکایت خواجهای که با فروختن جانوران بیمارش حرص خود را ارضا میکرد، این دو را به مرتبهی یک جفت متضاد معنایی برکشیده است. داستان چنین است که سگی از ارباب طمعکار خود غذایی دریافت نمیکرد و از این موضوع شکایت داشت. ارباب، این موهبت را یافت که مانند سلیمان زبان جانوران را دریابد و به این ترتیب گفتگوی سگ و خروسش را شنید. سگ از کم بودن غذایش شکایت داشت و خروس به اوئ خبر داد که به زودی خر ارباب خواهد مرد و او خواهد توانست از لاشهاش تغذیه کند. به این ترتیب ارباب به سرعت خر خود را فروخت. بعد شنید که خروس از جانوران دیگری سخن میگوید و او به همین ترتیب با فروختن آنها از سود خویش و سیر شدن سگی که مرتب نارخسندتر میشد، جلوگیری میکرد. تا آن که روزی خروس به سگ خبر داد که این جانورانی که قرار بوده بمیرند، قضا بلای ارباب بودهاند و با فروخته شدنشان بلا به خودِ ارباب برگشته. به این ترتیب به زودی ارباب میمرد و سگ از حلوا و خیراتیهایی که برایش میکردند بهرهمند میشد.
در این داستان، خروس همان جایگاه زرتشتی خود را به عنوان پیامآور غیب حفظ کرده است و از موضع دانای کل با سگ وارد مکالمه میشود. سگ، اما، از موقعیت ممتاز خود در جهان زرتشتی خلع شده، و به موجودی که در بند شکم و تن است فرو کاسته شده. با این وجود از نجس بودن یا پلید و شیطانی بودنش سخنی در میان نیست. برعکس، به عنوان موجودی که طرف صحبتش خروس است و زندگی فروتنانهای را میگذراند، نسبت به آدم طمعکاری که اربابش است، موقعیت بهتری دارد.
به این ترتیب برداشت تصوف از سگ، در آثار مولانا به کمال پختگی خود رسید و سگی که همچون نمودی عینی از نفس پنداشته میشد، تا مرتبهی استعارهای مشابه برکشیده شد. استعارهای که از سویی پارس کردن تهدید کنندهاش با نورافشانی آرامش بخشِ ماه مقابل نهاده میشد، و از سوی دیگر به خاطر مادیگرایی و در بند شکم بودنش، نقشی فرودستانه را در برابر خروسِ مقدس و همه چیز دان بر عهده میگرفت.
کتابنامه
ریگ ودا، ترجمهی سید محمد رضا جلالی نائینی، نشر نقره، 1372.
اوستا، ترجمهی جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید، 1374.
بندهش هندی، ترجمهی رقیه بهزادی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1368.
شایست ناشایست، ترجمهی کتایون مزداپور، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1369.
میبدی، رشیدالدین فضل الله، کشف الاسرار و عده الابرار، ویرایش علی اصغر حکمت،انتشارات امیر کبیر،1382.
واحدی نیشابوری و جلال الدین سیوطی، شأن نزول آیات قرآن، ترجمهی دکتر سید جعفر اسلامی، ناشر مترجم، 1371.
Bozell, John R. 1988 Changes in the role of the dog in Proto-historic Pawnee culture. Plains Anthropologist 33(119):95-111.
Bukhari, Sahih, Translator: M. Muhsin Khan, CMJE and the University of Southern California, 2009.
Haag, William G. 1948 Dog Remains in Archeological Sites. Plains Anthropologist 1(3):27-28.
Henderson, Norman 1994 Replicating dog travois travel on the northern plains. Plains Anthropologist 39(148):145-159.
Morey, Darcy F. 2006 Burying key evidence: the social bond between dogs and people. Journal of Archaeological Science 33 158-175.
Snyder, Lynn M. 1991 Barking mutton: Ethnohistoric, ethnographic, archaeological, and nutritional evidence pertaining to the dog as a native American food resource on the Plains. In Beamers, Bobwhites, and Blue-Points: Tributes to the Career of Paul W. Parmalee. James R.
Purdue, Walter E. Klippel, and Bonnie W. Styles, eds. Pp. 359-378. Springfield: Illinois State Museum Scientific Papers Vol. 23.
Wapnish, Paula and Brian Hesse. 1993. Pampered pooches or plain pariahs? The Ashkelon dog burials. Biblical Archaeologist 56(2):55-80.
White, Christine D., Mary E. D. Pohl, Henry P. Schwarcz, and Fred J. Longstaffe 2005 Isotopic Evidence for Maya Patterns of Deer and Dog Use at Preclassic Colha. Journal of Archaeological Science 28(1):89-107.
Verginelli, F. et al. (2005). Mitochondrial DNA from Prehistoric Canids Highlights Relationships Between Dogs and South-East European Wolves. Mol. Biol. Evol. 22: 2541–2551
- Verginelli et al., 2005 ↑
- Bonn-Oberkassel ↑
- Svaerdborg ↑
- وندیداد، فرگرد سوم، پارهی نخست. ↑
- وندیداد، فرگرد هفتم بند ۲۳-۲۴. ↑
- وندیداد، فرگرد هفتم، بند 3. ↑
- وندیداد، فرگرد هشتم، بند 16 و 17. ↑
- وندیداد، فرگرد هشتم، بند 35.↑
- شایست ناشایست، فصل دوم. ↑
- ریگ ودا، سرود 34. ↑
- وندیداد، فرگرد 13، بند 3و 4. ↑
- وندیداد، فرگرد 13، بند 24. ↑
- میبدی، 1382 (ج.1): 338. ↑
- حدیث ۵۳۹ از جلد چهارم. ↑
- Bukhari,Volume 1, Book 4, Number 173. ↑
- Bukhari, Volume 1, Book 4, Number 174. ↑
-
Bukhari, Volume 1, Book 4, Number 175. ↑
ادامه مطلب: اسطورهی مادر طبیعت