۱٫ نام علمی سگ، Canis lupus familiaris است؛ نامی که بخش نخست آن «تیزدندان» و دقیقتر بگوییم، «نیشدندان»، بخش دومش «گرگ» و بخش سومش «آشنا و خویشاوند» معنا میدهد. اگر بخواهیم هوادار اختصار و گزیدهگویی باشیم، باید بگوییم که این نام به تنهایی بخش مهمی از آنچه را که در مورد ارتباط سگ با آدمی وجود دارد، باز مینماید.
سگ، نخستین جانوری است که اهلی شد و پسوندِ آشنا و خویشاوند را به همین دلیل به آن دادهاند. در ضمن سگ، تیزدندان و به همین دلیل گوشتخوار هم هست و به همین دلیل، جز در شرایطی ویژه -مثلا در جوامع دچار فقر غذایی در آسیای جنوب شرقی- منبع غذایی محسوب نمیشود؛ چراکه گوشت جانور گوشتخوار به دلیل دارابودن انگلهایی مشترک با بدن گوشتخوار دیگر، بیماریزا محسوب میشود و این قاعدهایست که در مورد رابطهی غذایی تمام گوشتخواران با هم مصداق دارد. این نکته که آدمیانِ گوشتخوار، برای نخستینبار جانوری گوشتخوار -و نه علفخواری تنومند و شیرده- را اهلی کردند، به خودیِ خود در تاریخ تحول جوامع انسانی جالب توجه است. در واقع، سگها هزاران سال پیش از گاو و گوسفند و بز و سایر جانوران و گیاهان خوراکی دیگر، اهلی شدند.
نام علمی سگ، Canis lupus familiaris است؛ نامی که بخش نخست آن «تیزدندان» و دقیقتر بگوییم، «نیشدندان»، بخش دومش «گرگ» و بخش سومش «آشنا و خویشاوند» معنا میدهد. اگر بخواهیم هوادار اختصار و گزیدهگویی باشیم، باید بگوییم که این نام به تنهایی بخش مهمی از آنچه را که در مورد ارتباط سگ با آدمی وجود دارد، باز مینماید.
چنانکه از نام lupus پیداست، سگ از نظر زیستشناختی همتای گرگ است و زیرگونهای از گرگها محسوب میشود؛ یعنی، گرگ، گذشته از وزن بیشتر و ویژگیهای رفتاری متفاوتش، تفاوت زیستشناختی مهمی با سگ ندارد و به همین دلیل هم سگ و گرگ میتوانند با هم جفتگیری کنند و فرزندانی بارور پدید آورند. به این معنا، سگ و گرگ به گونهای یکتا تعلق دارند که به تازگی دچار شاخهزایی و واگرایی شده است. آن شاخهای که ما سگ مینامیم، همان جمعیتی است که اهلیشدن و زیستن در کنار آدمیان را برگزیده و در مقابلشان گرگها موجوداتی هستند که به شیوهی زندگی آزاد و کهن سگسانان پایبند مانده و همچنان در طبیعت وحشی زندگی میکنند.
در ابتدای کار بر اساس شواهد به دست آمده از DNA میتوکندریایی، چنین مینمود که این واگرایی میان سگها و گرگها در حدود ۱۰۰هزار سال پیش رخ داده باشد که از نظر تاریخی تقریبا همزمان است با پیدایش گونهی انسان خردمند (Homo sapiens)، که همین آدمِ امروزین است. شواهد جدیدتر نشان میدهند که این واگرایی در زمانی بسیار نزدیکتر رخ داده و حتی پس از آن هم سگهایی که به تدریج از خویشاوندان گرگ خود جدا میشدند، هنوز تا موجودات خانگی و اهلی امروزین فاصلهی زیادی داشتند. در آن دوران -و تا هزاران سال بعد- آدمیان، موجوداتی گردآورنده و شکارچی باقی ماندند و بنابراین، سگها رقیب غذاییشان محسوب میشدند. به این ترتیب، نخستین ارتباط سگ و انسان از نوعِ زبالهخواری بوده است؛ یعنی، سگها در اطراف قبایل مهاجر و متحرک انسانی میپلکیدند و بقایای گوشتی غذایشان را میخوردند. این الگوی زیستن در نزدیکی قبایل انسانی به این سگها و حتی گونهی آدمیان امروزین منحصر نبوده است؛ چراکه بقایای استخوان گرگها که در نزدیکی بقایای استخوان آدمیانِ نئاندرتال و گونههای کهنترِ آدمیان یافت شده، تا حدود ۴۰۰هزار سال قدمت دارند و این بسیار پیش از آن است که سگهای اهلی امروزین یا آدمیان خردمند تکامل یابند.
روند اهلیشدن سگ؛ یعنی، تبدیلشدنش به جانوری دوست و عضوی از جوامع انسانی، به احتمال زیاد بسیار دیرتر تحقق یافته است. یک پژوهش که بر اساس ردیابی تنوع ژنتیکی سگهای امروزین و ردگیری شاخهزاییشان استوار است، نشان داده که تمام سگهای امروزین، نوادگان جمعیتی بسیار کوچک هستند. این بدان معناست که تمام سگهای امروزین، نوادگان گلهی یگانهای از سگها هستند که حدود ۱۵هزار سال پیش در آسیای میانه و در نزدیکی مرز شمالی چین میزیستند؛ هر چند پژوهشی جدیدتر هم وجود دارد که تاریخ واگرایی قطعی سگ و گرگ را بر اساس شواهد ژنتیکی و ساعت مولکولی تا ۱۵هزار سال پیش جلو میآورد و در مقابل مدعی است که پیدایش جمعیت کنونی سگهای اهلی، امری تکمرکزه نبوده و در پهنهی جغرافیایی وسیعی و در جریان تبادل ژنِ حجیمی با گرگهای وحشی رخ داده است[۱].
قدیمیترین فسیلهای سگ یافتشده، دو جمجمه از روسیه و یک آرواره از آلمان هستند که که هنوز خصلتهای گرگوارهی خود را حفظ کردهاند و به ۱۷ تا ۱۳هزار سال پیش تعلق دارند. نخستین فسیل سگِ امروزین که بدنی کوچکتر و سبکتر دارد، به نژاد تازی (Canis lupus arabs) تعلق دارد و با قدمت ۱۲هزار سال در خاورمیانه یافت شده است.
در اروپا، کهنترین مکانی که استخوان آدم و سگ در کنار هم یافت شده، منطقهی بوناوبرکاسل[۲] در آلمان است که بقایایی مربوط به ۱۴هزار سال پیش را داراست. قدیمیترین فسیلهای سگ یافتشده، دو جمجمه از روسیه و یک آرواره از آلمان هستند که که هنوز خصلتهای گرگوارهی خود را حفظ کردهاند و به ۱۷ تا ۱۳هزار سال پیش تعلق دارند. نخستین فسیل سگِ امروزین که بدنی کوچکتر و سبکتر دارد، به نژاد تازی (Canis lupus arabs) تعلق دارد و با قدمت ۱۲هزار سال در خاورمیانه یافت شده است. در این تاریخ قاعدتا جوامع انسانی، سگ را در میان خود پذیرفته بودند، چون شواهد نشان میدهد که سگ، تنها گونهای است که پیش از ورود آدمیان به قارهی آمریکا، اهلی شده و به همین دلیل هم در میان جهان نو و کهن مشترک است. قدیمیترین آثار از سگ را در قارهی آمریکا، در غار «دنجر» در ایالت «یوتا» یافتهاند که به ۱۱هزار سال پیش؛ یعنی، ابتدای مهاجرت آدمیان به این قاره، تعلق دارد. به این ترتیب، میتوان دورانِ دیرینهسنگی زبرین؛ یعنی، تاریخی در حدود ۱۷ تا ۱۴هزار سال پیش را به عنوان زمانِ اهلیشدن سگ پذیرفت.
کانون جغرافیایی اهلیشدن سگ، احتمالا چین شمالی و آسیای میانه بوده است. نخستین نشانههای قطعی از سگ اهلی که در نیمهی شرقی اوراسیا یافت شده، به منطقهی «جیاهو» در استان «هِنان» چین تعلق دارد که به فرهنگی نوسنگی در ۷۰۰۰-۵۸۰۰ پ.م تعلق دارد. شواهد ژنتیکی هم نشان میدهد که از میان حدود ۱۰۰ نژاد سگِ امروزین، قدیمیترینهایشان نژادهایی چینی مانند «چوچو»، «شارپی»، «آکیتااینو»، «شیبااینو» و «باسنجی» هستند که بومی چین هستند. گذشته از این، این را هم میدانیم که سرخپوستان آمریکایی، نوادگان مهاجرانی چینی بودند و این حقیقت که آنها سگ را به همراه خود به این قاره بردند، نشانگر قدمت زیاد همزیستی سگ و انسان در این منطقه است.
در مورد اهلیشدن سگ، یک نکتهی جالب توجه دیگر هم وجود دارد و آن هم اینکه سگ، نخستین و شاید تنها جانور اهلی شناختهشدهای است که به جای برگزیدهشدنِ منفعلانه توسط آدمیان، به طور فعال انسان را به عنوان شریک زیستی برگزیده است، چنانکه گفتیم، زمانِ اهلیشدنِ سگ، پیش از آن بوده که جوامع کشاورز یکجانشینِ راستین تکامل یابند؛ از این رو نخستین اشکال ارتباط میان سگها و آدمیان در دوران پیشاتاریخی و در هنگامی رخ نموده که جوامع انسانی هنوز در مرحلهی گردآوری و شکار به سر میبردهاند. این بدان معناست که به احتمال زیاد در ابتدای سگها به صورت گلههایی از جانوران لاشهخوار به دنبال قبایل کوچک و متحرک انسانی حرکت میکردند. قبایلی که شکارچی نیز بودند و بنابراین، بقایایی خوردنی از شکارهای خود را پشت سر خود به جای میگذاشتند. به این ترتیب، در واقع این سگها بودند که آدمیان را برگزیدند و تنها بعدها بود که کارآیی خود را برای دفاع از انسان در برابر سایر جانوران وحشی یا یاری به انسان هنگام شکار از خود نشان دادند و به این شکل از نزدیک جوامع انسانی به درونش راه یافتند.
در مورد اهلیشدن سگ، گذشته از این سه ویژگی چشمگیر -قدمت اهلیبودن، گوشتخوار و نخوردنیبودن و دوطرفهبودنِ الگوی گزینشِ همزیستی- امر غریب دیگری وجود ندارد. سگها هم مانند سایر جانوران و گیاهان اهلی، وقتی به جوامع انسانی پیوستند و همچون عضوی در این شبکهی انسانی پذیرفته شدند، دستخوش شکلی از گزینش جنسی مصنوعی قرار گرفتند و به این ترتیب، نژادهای گوناگونی از سگها به تدریج تکامل یافت که قدیمیترینشان سگهای شکاری چابک و لاغر و بلندبالا -یعنی تازیها- بودند و جدیدترینهایشان سگهایی کجوکوله و کژدیسه مانند بولداگ، سگ پاکوتاه و سگهای کوتولهی تزیینی. در مورد تازیها، این را میدانیم که در ابتدای هزارهی چهارم پ.م تکامل یافته بودند و این نشانگر نقشی است که این جانور از دیرباز در شکارِ آدمیان ایفا میکرده است. نقش دیگرِ آن؛ یعنی، مقابله با خویشاوندانِ آدمگریز و مهاجمشان -که گرگها باشند- به پیدایش سگ گله منتهی شد که تنومندتر و نیرومندتر و در برابر کندتر از تازی است. بر سفالهای به دست آمده از تل باکون در شیراز، یکی از کهنترین نقشهای تازی به دست آمده که قدمتش به ۳۸۰۰ تا ۴۲۰۰ پ.م بازمیگردد.
اهلیشدن سگ بدان معنا بود که آدمیان، یاوری برای حمایت و نگهبانی از گلههای خویش یافتند، در برابر بزرگترین دشمنِ دامهای خویش -یعنی گرگ، متحدی از همان جنس به دست آوردند و بسیاری از دشواریهای شکارکردن و پرهیز از شکارشدن را با یاری حس بویایی قوی سگها از میان برداشتند، اما سگ، گذشته از پیامدهای زیستشناختیای که برای آدمیان به همراه داشت در جوامع انسانی به عنوان عضوی ارجمند پذیرفته شد و به این ترتیب، در سطوح اجتماعی و فرهنگی نیز، ردپایی آشکار از خود بر جای نهاد.
۲٫ اهلیشدن سگ بدان معنا بود که آدمیان، یاوری برای حمایت و نگهبانی از گلههای خویش یافتند، در برابر بزرگترین دشمنِ دامهای خویش -یعنی گرگ، متحدی از همان جنس به دست آوردند و بسیاری از دشواریهای شکارکردن و پرهیز از شکارشدن را با یاری حس بویایی قوی سگها از میان برداشتند، اما سگ، گذشته از پیامدهای زیستشناختیای که برای آدمیان به همراه داشت در جوامع انسانی به عنوان عضوی ارجمند پذیرفته شد و به این ترتیب، در سطوح اجتماعی و فرهنگی نیز، ردپایی آشکار از خود بر جای نهاد.
اگر بخواهیم در حوزهی معنایی بحث کنیم به حدسهایی جالب توجه و مهم دست خواهیم یافت. سگ نخستین جانوری بود که اهلی شد و بر این مبنا، جمِ مشهور و بسیار کهنِ سگ/گرگ، با جمهایی مانند سودمند/زیانمند و اهلی/وحشی پیوند خورد؛ یعنی، گمان من بر آن است که نخستین جانوری که جمِ اهلی/ وحشی و سودمند/زیانمند در موردش به کار گرفته شد، سگ بوده باشد؛ چراکه این موجود پیش از سایر جانوران و گیاهان اهلی شد و این جاندار بود که دو شاخهزایی معناداری را تجربه کرد؛ یعنی، در ابتدا تنها یک گونهی دشتزی وحشی و درنده از آن وجود داشت که پس از پیداشدنِ امکانِ ارتباط با جوامع انسانی به دو جمعیتِ متفاوتِ رام و ناآرام و اهلی و وحشی -یعنی سگ و گرگ- تقسیم شد. سگها آن زیرجمعیتی از این گرگهای باستانی بودند که رمز بازی برنده/برنده با آدمیان را یافتند و گرگها همانهایی بودند که همچنان که بین دو گونهی گوشتخوارِ رقیب مرسوم است، به بازی دیرینهی برنده/بازندهی خود ادامه دادند. از این رو سگ و گرگ، این دو قطبِ معنایی متضاد، در جوامع انسانی به مرتبهی سرنمونهایی برای نمایش دوستی و دشمنی، یا امنیت و خطر برکشیده شدند.
به همین خاطر در بیشتر جوامع باستانی، سگها به عنوان جانورانی دوست و محبوب و از این رو ارجمند و نیکو شناخته میشدند. این بدان معنا بود که سگها در استوارترین نظام جهانبینی رایج در جوامع کهن؛ یعنی، در ساختارهای دینی، جایگاهی والا داشتند. مطلوببودنِ این جایگاه را بر اساس برخی از شواهد جسته و گریختهی تاریخی میتوان حدس زد. این حقیقت که استخوان سگهای اهلی همواره در کنار استخوان آدمیان یافته شده است، نشان میدهد که در گذشته نیز مانند امروز، سگها و آدمیان همخانه بودهاند و در کنار هم زندگی میکردند. همچنین شمار نقشهایی که بر سفالینهها و دیوارنگارههای سومری، عیلامی، مصری، کرتی و چینی وجود دارد و سگها را در حال نگهبانی از گلهها یا مشارکت در شکار نشان میدهد، بیش از آن است که بخواهیم در اینجا به شرحدادن یکایکشان بپردازیم.
بقایای استخوانهای سگهایی که مانند آدمیان، تدفین شدهاند نشان میدهد که از ابتدای عصر نوسنگی، سگها در جوامع انسانی ارج و قربی داشتهاند و برخی از مناسک دینی مربوط به آدمیان در مورد ایشان هم اجرا میشده است. به عنوان مثال در منطقهی اسوایردبورگ[۳] در دانمارک، نمونهای از این تدفینها را میتوان یافت. هزاران سال بعد، در مصر باستان، کار به جایی کشید که سگها را هم مانند فراعنه، مومیایی میکردند و در مقبرههایی تزیینشده مینهادند و این بدان معناست که به وجود روانی جاویدان در وی باور داشتند. نکتهی طنزآمیز آنکه در ۲۱۰۰ پ.م که مصریان با سگ چنین رفتاری را داشتند، هنوز بسیاری از آدمیان و کل بردگان از چنین امکانی محروم بودند و اصولا چنین مینماید که مالک روحی جاودانه پنداشته نمیشدند. به این ترتیب، سگها پا به پای آدمیان در جوامع انسانی نقشهایی تخصصی را بر عهده گرفتند و همچون آدمیان در نظام فرهنگی و ساختار نمادها و معناهای اجتماعیشده نقشی بر عهده گرفتند و معنایی یافتند که خود در آفرینش و درک آن مشارکتی نداشتند.
بر اساس متون باقیمانده از جهان باستان، چنین مینماید که فرهنگ ایرانی به خاطر نوع نگاه خاصی که به سگ داشته است در میان سایر تمدنها یگانه و ممتاز باشد. در واقع، مفهوم سگ در فرهنگ ایرانی موقعیتی چندان تناقضآمیز و ویژه دارد که انگیزهی نگارش چنین نوشتاری را فراهم آورده است. در ایرانزمین از دیرباز سگ، موقعیتی ارجمند و محبوب در ساختار دینی و حقوقی داشته است و این وضعیتی است که از سپیدهدم شکلگیری تمدن در این سرزمین تا زمان ظهور اسلام تداوم داشته است. پس از ظهور اسلام این جایگاه و این مفهوم دچار نوعی واژگونسازی شده است و خودِ این مفهوم واژگونه نیز به نوبهی خود با تفسیرها و برداشتهایی تاریخی، بازبینی و بازخوانی شده است. در واقع، چنین مینماید که سگ بعد از انسان، مسئلهبرانگیزترین جانور در تاریخ فرهنگ ایرانزمین بوده باشد. برای فهم این مسئله و پیامدهایی که به دنبال داشته است، باید برخی از شواهد و دادهها را به طور فشرده مرور کنیم.
۳٫ بر اساس متون باقیمانده از جهان باستان، چنین مینماید که فرهنگ ایرانی به خاطر نوع نگاه خاصی که به سگ داشته است در میان سایر تمدنها یگانه و ممتاز باشد. در واقع، مفهوم سگ در فرهنگ ایرانی موقعیتی چندان تناقضآمیز و ویژه دارد که انگیزهی نگارش چنین نوشتاری را فراهم آورده است. در ایرانزمین از دیرباز سگ، موقعیتی ارجمند و محبوب در ساختار دینی و حقوقی داشته است و این وضعیتی است که از سپیدهدم شکلگیری تمدن در این سرزمین تا زمان ظهور اسلام تداوم داشته است. پس از ظهور اسلام این جایگاه و این مفهوم دچار نوعی واژگونسازی شده است و خودِ این مفهوم واژگونه نیز به نوبهی خود با تفسیرها و برداشتهایی تاریخی، بازبینی و بازخوانی شده است. در واقع، چنین مینماید که سگ بعد از انسان، مسئلهبرانگیزترین جانور در تاریخ فرهنگ ایرانزمین بوده باشد. برای فهم این مسئله و پیامدهایی که به دنبال داشته است، باید برخی از شواهد و دادهها را به طور فشرده مرور کنیم.
اسناد و مدارکی که از ایران پیش از اسلام باقیمانده است، چندان جسته و گریخته و کمحجم است که داوری در مورد بافتار کلی فرهنگ ایرانی بر اساس آنها کاری جسورانه و نادقیق مینماید. با این وجود، با تکیه بر همین دادههای اندک نیز میتوان با اطمینان فرض کرد که سگ در آیین ایرانیان باستان، مقامی برجسته و محبوبیتی بسیار داشته است. در سایر تمدنهای کهن نیز چنانکه گفتیم، مقام سگ در دین و تقدس، سگ امری سابقهدار بوده است؛ چنانکه آنوبیسِ مصری، خدایی با سرِ سگ وحشی بود و نقش سگ در نقشمایههای دینی و اشعار به جا مانده از تمدنهای میانرودان و چین نیز فراوان دیده میشود، اما ایرانزمین، تنها فرهنگی بود که سگ را به نظام حقوقی خویش نیز وارد کرد و در کنار نخستین نمونه از قوانین حفظ محیط زیست، اولین قوانین حامی حقوق سگها را هم تدوین نمود. برای فهم این قوانین، باید نخست نگاهی به «مفهوم سگ» در فرهنگ ایران باستان بیندازیم.
ردپای سگ را در متون کهن بسیاری میتوان یافت. هرودوت هنگامی که داستان زندگی کوروش را روایت میکرد، این قصه را عنوان کرد که بر مبنای یک افسانهی مادی، وقتی پدربزرگ کوروش دستور داد تا او را در زمان نوزادی در جنگل رها کنند تا بمیرد، مادهسگی به نزدش رفت و به او شیر داد و به این ترتیب، کوروش نوزاد را از نابودی نجات داد. هرودوت پس از نقل این قصه، اشاره میکند که این اسطوره از آنجا شکل گرفته که پدرخواندهی کوروش که چوپانی به نام مهرداد بود، زنی به نام «اسپاکو» داشت که مادرخواندهی این شخصیت اساطیری محسوب میشد و اسپاکو در زبان مادی مادینهسگ معنا میدهد. اگر چنین بوده باشد، میتوان قبول کرد که نام اسپاک که در جاهای دیگری به عنوان نامی مادی مورد اشاره واقع شده است، همین معنا را داشته باشد. بر این مبنا دو چیز معلوم میشود، نخست آنکه در زمان هرودوت، سگ مانند اسب، میتوانسته بخشی از نام شخصی افراد باشد و دوم آنکه اسطورهای درمورد کوروشِ نوزاد وجود داشته که پروردهشدنش را در جنگل و به دست مادینهسگی تصویر میکرده است. این در واقع همان داستانی است که بعدها در یونان و روم محبوبیت بسیاری یافت، تا جایی که رومیان آن را به عنوان روایت رسمی خویش از تاسیس کشورشان وامگیری کردند. حدود ۳۰۰ سال پس از زمانی که هرودوت از افسانهی پروردهشدنِ کوروش توسط مادینهسگی یاد میکرد، نقالان رومی داستانِ دو برادر به نامهای رموس و رمولوس را روایت میکردند که درست مانند کوروش توسط پدربزرگشان طرد شدند و برای آنکه بمیرند در جنگلیی رها شدند و توسط مادینهگرگی پرورده شدند. این جایگزینی گرگ به جای سگ و همراهبودنِ رموس با رمولوس؛ یعنی، دوقلویی که به دست برادرش کشته میشود از همان ابتدای کار بر ماهیت تهاجمی و خشونتآمیز تمدن رومی تاکید میکرد و همین بود که این آشوریان اعصارِ بعد را در تسخیر نیمی از جهان متمدنِ قلمرو میانی کامیاب کرد.
سگ، گذشته از اسطورهی زندگی ابرقهرمانی مانند کوروش، در اساطیر مهری هم جایگاهی برجسته دارد. سگ به همراه مار و عقرب متحدِ مهرِ گاوکش است. مهر، چنانکه میدانیم، نماد خورشید و عهد و پیمان بود و یکی از بزرگترین خدایان آریاییان کهن محسوب میشد. بر اساس اساطیر مهری، حیات با نخستین قربانی مهر آغاز شد و آن زمانی بود که مهر، گاوِ نخستین را کشت و خونش را برای بارورکردن بر زمین ریخت. این نکته که اسطورهی مهر گاوکش از سویی با مناسک قربانی و از سوی دیگر با اساطیر کشاورزی ارتباط دارد به قدر کافی روشن است، اما نکتهی جالب آنکه هنگام اجرای این قربانی، سه جانور دیگر نیز به مهر یاری میرسانند. اینان عبارتند از عقرب، مار و سگ. مهر، خود در بسیاری از نگارهها همچون شیر تصویر میشده است و تصویر مهری که بر پشت گاو جسته و کاردی را در گلوی او فرو کرده است در دیوارنگارههایی مانند تخت جمشید به صورت شیری که گاوی را شکار میکند، بازنموده شده است. در نمایشهای غربیتر و کمتر نمادینِ مهر در قلمرو روم، مهر را همچون پسرجوانی با لباس پارسی و کلاه فریگی مینمودند که به همراهی سه جانور یادشده به گاو حمله میکرد. از میان این سه، مار و کژدم از پشت و زیر به گاو حمله میکردند و این تنها سگ بود که از روبهرو به گردن گاو -یعنی همان موضعی که آماج مهر هم بود- حمله میبرد.
سگ از این نظر در میان این سه جانورِ متحدِ مهر، ممتاز و یگانه است، که مار و کژدم در آیین زرتشتی به عنوان نمونههایی آشکارِ، مخلوقات اهریمنی و سرنمون خرفسترها نکوهیدهشده و کشتنشان ثواب دانسته شده است؛ در حالی که سگ در این منظومهی میترایی استثنا دانسته شده و بسیار ستوده شده است. در واقع سگ، تنها جانوری است که در آیین مهری و زرتشتی به یک اندازه مورد احترام است؛ چراکه حتی گاو هم که در هر دو آیین، نقشی مهم را ایفا میکند، در نگاه میتراییان یک قربانی مهم و در نگرش زرتشتی آفریدهای ارجمند است که اتفاقا قربانیکردنش توصیه نمیشود. سگ اما، در بستر دین رسمی زرتشت جایگاهی بسیار نزدیک به موقعیتش نزد مهرپرستان را داشته است.
در دینکرد میخوانیم که: «سگی که همیشه پاسبان گله است خوب میداند که برهای در میان گله از آنِ کدام مادر است! هر چند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی برنگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته، گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز، گله را به چراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا به چراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سختتر است؛ شب را بیدار میگذراند، به جایگاه خود نمیرود و هیچگونه آسایش نمیپذیرد.»
در دینکرد میخوانیم که: «سگی که همیشه پاسبان گله است خوب میداند که برهای در میان گله از آنِ کدام مادر است! هر چند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی برنگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته، گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز، گله را به چراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا به چراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سختتر است؛ شب را بیدار میگذراند، به جایگاه خود نمیرود و هیچگونه آسایش نمیپذیرد.»
همچنین سگ به عنوان سرگروهِ ردهای از جانوران سودمندِ مزداآفریده -یعنی ردهی سگان- به رسمیت شناخته شده و برای اشاره به او در متون پهلوی از صفتهای خویشموزه و خویشپوستین استفاده شده که نشانگر آن است که ایرانیان، سگ را جانوری میدانستند که مانند آدمیان کفش و پوستین بر تن کرده، اما این کفش و پوستین از بدنش روییده است. در وندیداد هم به عنوان نشانهای از سرزمینهای نیکو و خوب، به سگ اشاره شده است:
«ای آفریدگار مینوی جسمانی و ای پاک، بگو بدانم زمین نیکبخت در درجه دوم کیست؟
اهورامزدا پاسخ داد و گفت: «زمین خوشبخت در درجه دوم جایی است که مرد پارسا در آنجا خانه بسازد و دیندار و زن و فرزند و رمه در آن جای دهد. رمه و علف و سگ و زن و فرزند و آتش و هر آنچه برای زندگی مفید است پرورش دهد.[۴]»
همچنین در اواخر بخش هفدهم از بندهشن هندی میخوانیم که سگ و خروس برای مبارزه با دیوان آفریده شدهاند و با اهورامزدا همکار هستند. به همین شکل در فرگرد سیزدهم وندیداد چنین میخوانیم:
۱) کدام است آن آفریدهی نیک در میان آفریدگان سپندمینو که از نیمهشب تا دمیدن خورشید هزاران آفریدهی اهریمن را میکشد؟
۲) اهورامزدا پاسخ داد: «سگ خارپشت بلند و باریکپوزه، سگ ونگهاپره (خارپشت) که مردم، بدزبان دوژاک (بدنهاد) مینامندش. این است آن آفریدهی نیک در میان آفریدگان سپندمینو که از نیمهشب تا دمیدن خورشید، هزاران آفریدهی اهریمن را میکشد.»
در نخستین بند فرگرد هشتم همین کتاب و بندهای متعددِ دیگر از اصطلاح «اگر سگی یا انسانی بمیرد» یا «اگر یا سگی یا آدمی…» استفاده شده و در بیشتر موارد، آداب مربوط به تطهیر و تدفین مورد نظر بوده است. با مرور این بندها این گمان که گویی ایرانیان قدیم، سگ را نیز مانند آدمیان عضوی هوشمند و فعال از جامعه میدانستهاند و حتی ایشان را در قواعد دینی خویش نیز سهیم کرده بودند، بیش از پیش تقویت میشود.
دین زرتشتی همچون تمام ادیان دیگری که در محیطی شهری و فضایی مدنی رشد میکنند، مناسکی را در خود پدید آورد که بر محور آداب تطهیر و تفکیک تمیز پلید از پاکیزه استوار بود. این آداب به ویژه برای پرهیز از آلودهشدنِ طبیعت طرحریزی شده بود؛ یعنی، احکام و قوانین(۵) را در بر میگرفت که آلودن آب و خاک و آتش را منع میکرد و روشهای بازگشت پاکیزگی به بدن ایرانیان را پس از آنکه با چیزهای آلوده برخورد کردند، آموزش میداد. مرور قواعد مربوط به این موضوع در وندیداد -که مهمترین متن در این زمینه است- نشان میدهد که در ایران نیز مانند بسیاری از تمدنهای دیگر، بدن مرده و جسد گرانیگاه تعریف مفهوم آلودگی بوده است. با این وجود در اینجا هم میبینیم که مفهوم نَسو -یعنی جسد- هم به آدمیان و هم به سگها منسوب شده و با بدن سگ مرده برخوردی شده که گویا چیزی همتای انسان مرده است.
دین زرتشتی همچون تمام ادیان دیگری که در محیطی شهری و فضایی مدنی رشد میکنند، مناسکی را در خود پدید آورد که بر محور آداب تطهیر و تفکیک تمیز پلید از پاکیزه استوار بود. این آداب به ویژه برای پرهیز از آلودهشدنِ طبیعت طرحریزی شده بود؛ یعنی، احکام و قوانین(۵) را در بر میگرفت که آلودن آب و خاک و آتش را منع میکرد و روشهای بازگشت پاکیزگی به بدن ایرانیان را پس از آنکه با چیزهای آلوده برخورد کردند، آموزش میداد. مرور قواعد مربوط به این موضوع در وندیداد -که مهمترین متن در این زمینه است- نشان میدهد که در ایران نیز مانند بسیاری از تمدنهای دیگر، بدن مرده و جسد گرانیگاه تعریف مفهوم آلودگی بوده است. با این وجود در اینجا هم میبینیم که مفهوم نَسو -یعنی جسد- هم به آدمیان و هم به سگها منسوب شده و با بدن سگ مرده برخوردی شده که گویا چیزی همتای انسان مرده است؛ مثلا در فرگرد هفتم وندیداد میبینیم که:
«ای دادارِ جهانِ استومند! ای اَشَوَن! آیا کسی که مردار سگ یا آدمی را خورده باشد، میتواند دیگرباره پاک شود؟»
اهورهمزدا پاسخ داد: «ای زرتشتِ اَشَوَن! نه! نمیتواند! لانهی او آلونکی میشود. زندگی او از هم دریده میشود. چشمان روشن او از چشمخانه بیرون میآید. دروج «نسو» بر او فرومیآفتد و پیکرش را تا بنِ ناخنها بهسختی میگیرد و از آن پس تا ابد ناپاک میماند.»
سگ، گذشته از نقشی که در تعریف آلودگی داشته در مناسک تطهیر و پاکیزهساختن هم نقشی به سزا را ایفا میکرده است. زرتشتیان، رسمی داشتهاند به نام «سگدید» که اجرای آن بخشی مهم از مناسک تطهیر ایشان محسوب میشده است. بر اساس این رسم، خنثاکردنِ ناپاکی جسد (نَسو) در شرایطی ممکن است که سگی چهارچشم به او بنگرد[۶]. سگی که باید در مراسم سگدید در برابر مرده نگه داشته میشده تا نگاهش به جسد بیفتد و به این ترتیب، آلودگی آن را از بین ببرد، میبایست زرد و چهار چشم باشد یا سپیدرنگ باشد و گوشهایی زرد داشته باشد[۷]. زرتشتیان به هنگام سگدید، دو چشم اضافی بر پیشانی سگ نقاشی میکردند تا به این شکل شرطِ چهارچشم بودن سگ را برآورده سازند. این بدان معناست که سگ، نمایندهی نیروهایی طبیعی دانسته میشد که جسد را از جامعهی انسانی تحویل میگیرند و آن را به چرخهی عادی حیات بازمیگردانند. این امر از اینجا معلوم میشود که در وندیداد میبینیم که اگر کسی جسد آدم یا سگی را لمس کند، آلوده میشود؛ در صورتی که سگ یا پرندهای پیش از این تماس جسد را دریده باشد، یک غسل عادی برای تطهیر فرد بسنده است، اما اگر جسد دستنخورده مانده و به این ترتیب، آلودگی جسد برطرف نشده باشد، باید مراسم دشوار و پیچیدهی برشنوم را برای پاکیزگی به انجام رساند[۸]. در فصل دوم کتاب شایست-ناشایست، انواع گوناگون سگ -مانند سگ گله، سگ خانگی، سگ شکاری و تولهسگ و سگِ روباهگونه از هم تفکیک شدهاند و به تفصیل در مورد اینکه کدام یک از آنها باید در آیین سگدید مورد استفاده قرار گیرند، سخن رفته است[۹].
سگ چهارچشمی که نمایندهی نیروهای طبیعی پاکیزهکننده دانسته میشود، به خاطر توصیف غیر عادی خود و چهارچشم بودنش، به ظاهر بازماندهایست از اساطیری کهنتر که تا دوران ما دوام نیافته است. استاد «بهار» نخستین کسی بود که به شباهت این موجود با پیکهای یمه در ریگودا اشاره کرد. در ریگودا، موجودی به نام یمَه وجود دارد که همان جم یا جمشید ایرانی است. یمه در سنت سانسکریتی، همچون شکل اولیهی جمشید، نگهبان و فرمانروای جهان مردگان است و در ریگودا دو پیک تیزپا دارد که سگانی چهارچشم، پهنبینی و قهوهای هستند با نوارهایی راهراه بر بدنشان. این سگها در ضمن پاسداران بهشت هم محسوب میشوند و دروازههای جهان مردگان را حراست میکنند. در ضمن در سرود «ستایش واستوش پتی»[۱۰] در ریگودا به سگی به نام «سَرَمَه» اشاره شده که نگهبان «ایندره» است. در این سرود به ویژه به وظیفهی سگ به عنوان نگهبان خانه و مزرعه در برابر دزد و گراز اشاره شده است. به این ترتیب، چنین مینماید که وظیفهی سگ به عنوان نگهبان، چیزی بوده که به جهان دیگر و حفاظت از دروازههای دنیای مردگان نیز تعمیم یافته است. چنین چیزی در اساطیر ایرانی نیز دیده میشود؛ یعنی، با وجود آنکه در ایران پیوند میان سگ و جمشید و رابطهی جم با جهان مردگان گسسته شده است، اما همچنان میبینیم که دو سگ، نگهبانی پلِ چینوت را بر عهده دارند و این همان پلی است که مردگان برای رساندن خویش به دنیای زیرین باید از آن بگذرند.
با توجه به این نقشِ دینی مهم، قوانین حقوقی وندیداد و دینکرد برای حمایت از سگ در زمینهای از قواعدِ حمایتگر محیط زیست که در دین زرتشتی رواج دارد، چندان غریب نمینماید. در وندیداد به دنبال بندهایی که به تعریف ستایشگرانه از سگ اختصاص یافته است، چنین میخوانیم:
«ای زرتشت، هر کس سگ خارپشت بلند و باریکپوزه، سگ ونگهاپره را که مردم، مردم بدزبان دوژاک مینامند بکشد، روان خویش را تا ۹ پشت میکشد و اگر تاوان گناه خود را در زندگانی اینجهانی با پیشکشبردن نیازی نزد سروش ندهد، راهی به چینودپل نیابد.»
«ای دادار جهان استومند، ای اشون، اگر کسی سگ خارپشت بلند و باریکپوزه، سگ ونگهاپره را که مردم، مردم بدزبان دوژاک مینامند بکشد، پادافرهی گناهش چیست؟» اهورامزدا پاسخ داد: «۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا، ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن[۱۱]»
کشتن سگ در آیین زرتشتی، گناهی بسیار بزرگ دانسته میشده است. بخش عمدهی مجازاتها و کفارههای وندیداد، در عمل قابل اجرا نیستند و تنها مقیاس و بزرگی گناه را به دست میدهند. به همین ترتیب، کیفرِ ۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا و ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن که هر یک نام نوعی از تازیانه هستند، نشانگر بزرگی جبرانناپذیرِ گناهِ کشتن سگ است. این را در کنار این حقیقت ببینید که در همین کتاب، کسی که به سگ گله غذای نامناسب بدهد، همچون کسی دانسته شده است که به بزرگترین و محترمترین عضو خانواده غذای بد بدهد و کیفر کسی که سگ را با غذایی نامطلوب تغذیه میکند، ۲۰۰ تازیانه مقرر شده است.
این بدان معناست که کشتن سگ در آیین زرتشتی، گناهی بسیار بزرگ دانسته میشده است. بخش عمدهی مجازاتها و کفارههای وندیداد، در عمل قابل اجرا نیستند و تنها مقیاس و بزرگی گناه را به دست میدهند. به همین ترتیب، کیفرِ ۱۰۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا و ۱۰۰۰ تازیانه با سروشو-چرن که هر یک نام نوعی از تازیانه هستند، نشانگر بزرگی جبرانناپذیرِ گناهِ کشتن سگ است. این را در کنار این حقیقت ببینید که در همین کتاب، کسی که به سگ گله غذای نامناسب بدهد، همچون کسی دانسته شده است که به بزرگترین و محترمترین عضو خانواده غذای بد بدهد و کیفر کسی که سگ را با غذایی نامطلوب تغذیه میکند، ۲۰۰ تازیانه مقرر شده است[۱۲].
نکتهی دیگری که در وندیداد به روشنی میتوان دید آن است که سگها بر اساس کارکرد اجتماعیای که بر عهده دارند -مانند آدمیانی که بسته به خویشکاریشان جایگاه و مقامی متمایز مییابند- در طبقهها و گروههایی متمایز جای گرفتهاند و از حقوقی متفاوت برخوردارند. این ماجرا ریشه در متونی کهنتر دارد، چنانکه در اوستا سگ گله (پَسوش-هَئوروَه) از سگ خانگی (ویش-هئوروه) و این دو، از سگ شکاری و تولهسگ و سگ ولگرد (وُهونَزگ) تفکیک شدهاند. در فصل سیزدهم از وندیداد چنین آمده است:
۸) هر کس سگ گله، سگ خانگی یا سگ ولگرد یا سگ پروردهای را بزند و بکشد، روان او هنگام رفتن به جهان دیگر با شیونی بلندتر از شیون گوسفندی که گرگی در جنگلی بزرگ به او شبیخون زده باشد، پرواز کند.
۹) هیچ روانی در جهان دیگر با روان از تن جداشدهی او دیدار نکند و در برابر زوزه و شبیخون دیوان به وی یاری نرساند. سگ نگهبان چینود پل در برابر زوزه و شبیخون دیوان به وی یاری نرساند.
۱۰) هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از کار بیفتد یا گوش یا چنگالش را ببرد و گرگی به گله دستبرد بزند و گوسفندی را برباید و سگ نتواند هیچگونه هشداری بدهد، او باید تاوان گوسفند ربودهشده را بدهد و برای زخمی که بر سگش زده، پادافرهی گناه زخمیکردن آگاهانه بر او رواست.
۱۱) هرگاه کسی سگ خانگی را چنان بزند که از کار بیفتد یا گوش یا چنگالش را ببرد و دزد یا گرگی به خانه دستبرد بزند و کالایی را برباید و سگ نتواند هیچگونه هشداری بدهد، او باید تاوان کالای ربودهشده را بدهد و برای زخمی که بر سگ زده، پادافرهی گناه زخمیکردن آگاهانه بر او رواست.
۱۲) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ گلهای را چنان بزند که از هوش برود و جان بدهد، پادافرهی گناهش چیست؟
اهورامزدا پاسخ داد: «۸۰۰ تازیانه با اسپهه اشترا، ۸۰۰ تازیانه با سروشو چرن.
۱۳) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ خانگی را…
۱۴) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی سگ ولگرد را…
۱۵) ای دادار جهان استومند، ای اشون، هرگاه کسی تولهسگی را…
این بدان معناست که نه تنها انواع سگها بسته به نقش اجتماعیشان از هم تفکیک شدهاند، که مسئولیتها و پیامدهای رفتاری خاصی نیز به ایشان منسوب شده است؛ به طوری که اگر کسی به خاطر رفتار ناشایستش باعث اختلال در این کارکردها شود؛ یعن، مثلا سگی را به شکلی ناقص کند که نتواند خویشکاری خاص خود را به جای آورد، باید خسارت ناشی از ناتوانی او برای نگهبانی از خانه یا گله را بر عهده بگیرد و این با قوانین حمایتگر بردگان و انسانها در جهان باستان شباهت دارد و دلیلی دیگر است بر این ادعا که سگها در ایران باستان عضوی از جامعه محسوب میشدهاند.
ادامه دارد…
[۱] Verginelli et al., 2005
[۲] Bonn-Oberkassel
[۳] Svaerdborg
[۴] وندیداد، فرگرد سوم، پارهی نخست.
[۵] وندیداد، فرگرد هفتم بند ۲۳-۲۴.
[۶] وندیداد، فرگرد هفتم، بند ۳٫
[۷] وندیداد، فرگرد هشتم، بند ۱۶ و ۱۷٫
[۸]وندیداد، فرگرد هشتم، بند ۳۵٫
[۹] شایست ناشایست، فصل دوم.
[۱۰] ریگ ودا، سرود ۳۴٫
[۱۱] وندیداد، فرگرد ۱۳، بند ۳و ۴٫
[۱۲] وندیداد، فرگرد ۱۳، بند ۲۴٫
دکتر احیانا این اسطوره ی رومی گرگ به پان ترکیسم نفوذ نکرده؟
و اینکه با توجه به مجازات ها که اشاره به بریدن گوش سگ می کنه، معلوم میشه، این رسم مبارک! ریشه در هزاران سال داره و هنوز هم پابرجاست. فکر می کردم پدیده ای جدیده!
@ حمید:
اقوام ترک، یعنی مردمی که از زمانی دور در استپها و توندرای شمال شرق آسیا زندگی می کردند و به زبانهایی از خانواده آلتایی سخن می گویند، خود صاحب اسطوره کیهان پدیدی هستند و سرچشمه قومشان را به گرگ ماده ای نسبت می دهد که کودکی بی پناه را امان داد و بزرگ کرد. آن گرگ و کودک مادر و پدر افسانه ای این اقوام دانسته می شوند و ربطی به جنبش مدرن پان-ترک ندارند.
بریدن گوش سگ میان عشایر ایرانی امروزی (مثلاً بختیاریها) را به دو دلیل می دانند: شناسایی، و کاهش نقاطی که گرگ در درگیری می تواند بگزد. بر من پیدا نیست آیا این دلایل معتبر هستند یا نه.
با درود .
1 ـ « روند اهلیشدن سگ؛ یعنی، تبدیلشدنش به جانوری دوست و عضوی از جوامع انسانی، به احتمال زیاد بسیار دیرتر تحقق یافته است » ؛ «سگ … به طور فعال انسان را به عنوان شریک زیستی برگزیده است » . سگ «عضو جامعه ی انسانی » است یا « شریک زیستی انسان » ؟
2 ـ از یک سو :« این جاندار بود که دو شاخهزایی معناداری را تجربه کرد ؛ یعنی، در ابتدا تنها یک گونهی دشتزی وحشی و درنده از آن وجود داشت که پس از پیداشدنِ امکانِ ارتباط با جوامع انسانی به دو جمعیتِ متفاوتِ رام و ناآرام و اهلی و وحشی – یعنی سگ و گرگ- تقسیم شد » ؛ و از سوی دیگر : « مقام سگ در دین و تقدس، …. امری سابقهدار بوده است؛ چنانکه آنوبیسِ مصری، خدایی با سرِ سگ وحشی بود » . سگ همان گرگ سان اهلی نیست ؟
3 ـ «ای زرتشت، هر کس سگ خارپشت بلند و باریکپوزه، سگ ونگهاپره را که مردم، مردم بدزبان دوژاک مینامند بکشد، روان خویش را تا ۹ پشت میکشد و اگر تاوان گناه خود را در زندگانی اینجهانی با پیشکشبردن نیازی نزد سروش ندهد، راهی به چینودپل نیابد.»
آن مردم که سگ باریک پوزه را دوژاک می نامیدند ، گروهی از ایرانیان بودند که یک دسته از سگ ها را بدنهاد می دانستند ؟ ( روان را چه می دانستند که تصور می کردند کشته شدنی است ؟ تا 9 پشت کشتن روان یعنی چه ؟! )
4 ـ «هرگاه کسی سگ خانگی را چنان بزند که از کار بیفتد یا گوش یا چنگالش را ببرد … » گوش سگ « گیرنده » ( سگ حمله کننده و جنگنده ؛ در تمایز با سگ « هرز لاب » که پارس کننده و بیدارگ ربود ) را می بریدند و می گفتند با گرگ بهتر می جنگد .
خوشمان آمد. ممنون
عاشق این وبسایت شدم من.عالی هستید شما
زنده باد ایرانی