پنجشنبه , آذر 22 1403

اسطوره شناسی پهلوانان ایرانی – بخش دوم – گفتار سوم پهلوانان ماجراجو – سخن سوم: ساختار پهلوانان ماجراجو

بخش دوم نقش مایه‌­ی پهلوان

گفتار سوم: پهلوانان ماجراجو

سخن سوم: ساختار پهلوانان ماجراجو

  1. 1. ساختار پهلوانان ماجراجو احتمالا یکی از کهنترین بافتارهای روایی‌ایست که در اطراف این شخصیتهای ترشح شده است. ساختار پهلوان ماجرا، بر محور مرکزیِ سفر و حرکت در مکان استوار شده است. پهلوان ماجراجو، کسی است که از جایی به جایی می‌رود، و با خطرهای نهفته در مکانهای نو روبرو می‌شود. انگیزه‌ی این سفر، می‌تواند مانند موردِ گشتاسپ، خروج از سرزمینی و جستجوی بختی تازه در قلمروی ناشناخته باشد، یا – مانند گرشاسپ- به سادگی “ولگردی” و جستجوی هماوردانی که شایسته‌ی جنگیدن باشند.

پهلوان ماجراجو از دو خاستگاه اجتماعی مجزا سرچشمه می‌گیرند، که هردو نیز با سفر کردن و رویارویی با مخاطبان مکانهای نو در ارتباطند. یکی از آنها، سربازان و جنگاوران هستند، که سویه‌ی پهلوانی ماجراجویان را بر می‌سازند. سربازانی که در جریان لشکرکشی‌ها و جنگها به سرزمینهای بیگانه گام می‌نهند، و در محیطهایی ناآشنا با دشمن روبرو می‌شوند، مضمونی هستند که با کمی شاخ و برگ یافتن، تصویر شخصی مانند گرشاسپ را به دست می‌دهد. پهلوان ماجراجویی که پس از نبردهای بسیار در سرزمینهایی دوردست به کشور خود و نزد خانواده و قبیله‌اش باز می‌گردد، قهرمانی تلقی می‌شود که خاطرات شنیدنی بسیار دارد، و این خاطرات احتمالا کهنترین دستمایه‌های پرورش اسطوره‌ی پهلوان ماجراجو بوده‌اند.

با این وجود، خاستگاه دومی هم می‌توان برای این شخصیت به دست داد. روایتهایی مانند سندباد بحری هم وجود دارد که به کنش بازرگانانه‌ی مردی ماجراجو اشاره می‌کنند و در عمل او را از خصلتهای پهلوانی عاری می‌سازند. چنین می‌نماید که این رده از ماجراهای مسافرانِ ماجراجو، نظام معنایی جدیدتری بوده که دیرتر تکامل یافته است. این روایتها از طبقات تاجرپیشه‌ای برخاسته‌اند که بر خلاف سربازان اهل داد و ستد و گفتگو بوده‌اند. طبقه‌ای که برای به توافق رسیدن، و نه چیره شدنِ فیزیکی تخصص یافته بودند، و به همین دلیل ماجراهایشان معمولا خالی از داستانهای دلاورانه است. بازرگانانی از این دست، همواره در شهرها پا می‌گرفته‌اند و طبقه‌ی اقتصادی مسلطی را تشکیل می‌دادند و به خاطر جهانگرد بودنشان، همواره داستانهایی تازه و نو برای تعریف کردن داشته‌اند.

به این ترتیب، بر اساس این دو خاستگاه، می‌توان ساختار پهلوانان ماجراجو را بهتر درک کرد. این ساختار، بر محور کردارهای شخصی که در مکان جاری است، شکل گرفته است. خواه این جریان یافتن امری سیاسی، خشونت‌آمیز، دلاورانه، و جنگی باشد، یا حرکتی بازرگانانه، نرمخویانه، مسالمت‌آمیز و اقتصادی.

  1. 2. تقریبا مسلم است که روایتهای مربوط به ماجراجویان در ابتدای کار خاستگاهی نظامی داشته است و بعدها در طبقه‌ی بازرگانان نیز وامگیری شده است. کهنترین نسخه‌ها از این اسطوره، همواره به پهلوانان مربوط می‌شد و به کنشهایی جنگی ربط دارد. در ایران زمین، کهنترین روایت از این دست، به ماجراهای سومری گیلگمش برای دستیابی به گیاه جاودانگی مربوط می‌شود. پس از او، داستانهای اکدی، بابلی و آشوری زیادی در همین امتداد پرداخته شدند. در مصر، داستانهایی در همین زمینه شکل گرفتند، که بسیاری از آنها به سفرهای سرداران فرعون به بخشهای جنوبی مصر و منطقه‌ی شاخ آفریقا مربوط می‌شدند.

بر مبنای داده‌های باز مانده از اوستا، اقوام ایرانی از همان هنگامی که وارد فلات ایران شدند، روایتهایی از این ماجرا را به همراه داشته‌اند. داستان گرشاسپ به ظاهر به دورانی چنین کهن باز می‌گردد. قبایل ایرانی یکجانشین، به زودی روایتهای خاص خود را با عناصر غنی تمدنهای کهنترِ‌ ساکن در این منطقه در آمیختند. به این ترتیب عناصر ایلامی‌ای که بر نبرد پهلوان ماجراجو با هیولاهای غریب تمرکز داشت، با عناصر میانرودان که بیشتر به خواستِ جاودانگی منحصر بود، وام گرفته شد.

ایرانیان، اما، از جنبه‌ی دیگری هم در تکامل روایتهای مربوط به پهلوان ماجراجو نقش ایفا کردند. آن بدان دلیل بود که بسیاری از قبایل ایرانی تا قرنها بعد کشاورز نشدند و با سبک زندگی کوچگردانه که به تازگی ابداع کرده بودند، روزگار می‌گذراندند. کوچگردان، بر خلاف کشاورزان، پایبندی خاصی به مکان ندارند، و به طور مداوم در حال سفر هستند. از این رو بدیهی است که روایتهای پرورده شده در میان اقوام ایرانی متحرک، به تدریج بر محور پهلوان ماجراجو و مسافر سازماندهی شود. از آنجا که اقوام کوچگرد ایرانی به طور منظم به درون فلات ایران وارد می‌شدند و به جمع شهرنشینان می‌پیوستند، داستانهای ایشان نیز به تدریج در قلمرو مردم شهرنشین وارد می‌شد. این همان روندی است که در طی چند قرن، از زمان حرکت اقوام ایرانی در عصر اوستایی تا پایان عصر اشکانی، به طور پیوسته ادامه داشت و اساطیر سیستانی شاهنامه را پدید آورد.

سرزمینهای باختری، به دلیل بهره‌مند نبودن از این آمیختگیِ بارآور و همسایگی دو قطبِ چنین متمایزِ شهرنشین/ کوچگرد، در کل روایتهایی ساده‌تر و سرراست‌تر را در مورد پهلوانان ماجراجو در دل خود پروردند. در اروپا، کهنترین و مشهورترین اسطوره از این دست، ادیسه است که در زمانی نزدیک به دوران تکامل داستانهای مشابه ایرانی ظاهر شده است.

ادیسه منظومه‌ایست که سفرِ طولانی پهلوانی را به خانه‌اش روایت می‌کند، و رسیدنِ او به سرزمینهای متنوع و برخوردش با دشمنان گوناگون را شرح می‌دهد. قطعات مختلف داستان اولیس با هم پیوند خاصی ندارند، و می‌توانند هریک به تنهایی بازگو شوند. در کل راوی در نقل شرح دلاوریهای او نتیجه‌ای اخلاقی یا فلسفی را دنبال نمی‌کند، و همه چیز به سادگی اشاره به کردارهای بزرگ پهلوانی است که در مکان حرکت می‌کند. این ویژگی ابتدایی و ساده را در داستان گرشاسپ هم می‌توان یافت. هرچند در بخشهای متاخرترِ اوستا، تلاش شده تا تمام این ماجراها در قالبی دینی گرد هم آید و به زنجیره‌ای از کارهای نیک در راستای بازخریدن گناهان یا جلب نظر اهورامزدا تبدیل شود.

داستانهای دیگری هم که در قلمرو باختری در مورد پهلوانان ماجراجو وجود دارد، مانند داستان اولیس و نسخه‌های اولیه‌ی گرشاسپ، تکه تکه و نامنسجم و پراکنده است. پس از ادیسه، در حدود قرن ششم تا هشتم پ.م، داستان دلاوریهای هراکلس پرورده شد، که در نهایت در قرن پنجم و ششم پ.م در قالب دوازده خوانِ هراکلس نظم و ترتیبی یافت. این کردارهای قهرمانانه هم ارتباط درونی خاصی با هم ندارند، و تنها زنجیر‌ه‌ای از پیروزی‌ها و از خطر رستن‌ها هستند، که در نهایت در قالب ماموریت‌های تعیین شده توسط شاهی بدخو، در قالبی روایی سازمان یافته‌اند.

در تمام اساطیر ماجراجویانه‌ی یونانی و رومی، بندِ تسبیحی که مهره‌های ماجرای پهلوان مسافر را به هم وصل می‌کند، ناپرداخته و خام است. سفر به خانه در اولیس ، ادای دین از راه انجام ماموریتهایی دشوار در هراکلس، و به دست آوردن چیزی گرانبها – پشم زرین- در داستان آرگوناتها، در کل اموری پیش پا افتاده هستند و معنایی باطنی را در خود حمل نمی‌کنند. کردارهای پهلوانان در این زمینه، با نظم حاکم بر هستی، یا ماهیت وجودی خودشان پیوند نمی‌خورد. هراکلس، اولیس و آرگونات‌ها قبل و بعد از سفرهای پرمخاطره‌شان، تفاوتی نکرده‌اند و نظام حاکم بر هستی و آرایش کلی نیروهای موجود در آن نیز دستخوش تغییری نگشته است.

در میان اساطیر تمدنهای همسایه‌ی ایران، باید به اساطیر هندی و به ویژه رامایانا نیز اشاره کرد. رامایانا، از این نظر که داستانش به سفرِ تبعید گونه‌ی پهلوانی به نام راما، و گشت و گذارهای طولانی‌اش برای رهاندن همسرش سیتا مربوط می‌شود، در این رده از اسطوره‌ها جای می‌گیرد. رامایانا از این نظر که به هفت فصل تقسیم شده[1] هم به داستانهایی مانند سندباد بحری و روایتهای هفت خوانی شباهت دارد. با این وجود از هفت مرحله اثری در آن دیده نمی‌شود و هفت فصل یاد شده شیوه‌ایست که والمیکی –سراینده‌ی رامایانا- داستان خود را بر حسب زمانی (دوران کودکی، نوجوانی، و…) ‌مرتب کرده است. بخشهای ماجراجویانه‌ی داستان رامایانا نیز فاقد شیرازه‌ی منسجم است و بیشتر به کشکولی از رخدادهای مستقل شباهت دارند[2].

این ساده بودنِ بند نافِ میان ماجراها، در اساطیر اولیه‌ی ایرانی هم وجود داشته است، اما –به گمان من در ترکیب اساطیر قبایل کوچگرد ایرانی با جهان بینی زرتشتی- به تدریج تا مرتبه‌ی امری فلسفی و اخلاقی برکشیده شده است. چنان که به زودی اشاره خواهم کرد، داستان هفت خوان که اوج این برداشتِ فلسفی از سفرهای پرماجراست، کاملا در قالبی دینی و فلسفی ادغام شده‌اند.

ردپای این فرآیند را در داستانهایی که در این گفتار مرور کردیم نیز می‌توان یافت. گرشاسپ کردارهای بزرگش را در قالبی منسجم به اهورامزدا نشان می‌دهد، و می‌گوید که به خاطر این کردارها شایسته است که به بهشت وارد شود و گناهش در برابر آتش بخشوده گردد. گرشاسپ مدعی است که پیش و پس از انجام این کردارها، تغییری ماهیتی در وی رخ داده است، و این تغییر ربط چندانی به جلب ترجم یا لطفِ هورمزد ندارد، چرا که خداوند در این داستان هوادار آذر، و از گرشاسپ خشمگین است.

گرشاسپ هنگامِ دفاع از خود، به ارزشِ خویش در مقام کسی که کردارهای بزرگی را به انجام رسانده تاکید می‌کند، و داوری اهورامزدا در مورد گناهان وی را زیر سوال می‌برد. چنین امری، که بی‌تردید متاخرتر از داستان اولیه‌ی گرشاسپ بوده و در زمینه‌ای زرتشتی پرورده شده، در اساطیر مغرب زمین همانندی ندارد.

به همین ترتیب، در مورد سندباد بحری نیز ردپاهایی گنگ از این دگردیسیِ شخصیت قهرمان در جریان رویارویی با مخاطره به چشم می‌خورد. کل روایت هزار و یک شب در این باره، گفتگوی سندباد بحری وسندباد حمال است، و گویی اولی برای دومی رازِ تمایز میان خودشان را بازگو می‌کند. سندباد در ابتدای کار می‌گوید که جوانی عیاش و بی‌سر و پا بوده، و تلویحا اشاره می‌کند که اگر به همان ترتیب روزگار می‌گذراند، در جایگاهی نزدیک به سندباد حمال قرار می‌گرفت. با این وجود، او به سفرهایی هفتگانه دست یازید، و به این ترتیب به جایگاه کنونی‌اش دست یافته است. این جایگاه تنها به مال و منال وی مربوط نمی‌شود. چرا که هربار با تاکید بر این که وضع مالی خوبی داشته، سفرِ مجدد را آغاز می‌کند.

سفرهای هفت‌گانه‌ی سندباد، او را به مرتبه‌ی شخصی ویژه –یعنی سندباد بحری- فرا می‌کشد. نه تنها کسی که قصری زیبا و ثروتی سرشار دارد، بلکه شخصی که دیگران برای شنیدن سخنانش و آگاهی بر ماجراهای زندگی‌اش گرد می‌آیند و بر مجلسش می‌نشینند. بنابراین در همین داستانها، بذرِ دگردیسی شخصیت پهلوان در جریان درگیری با ماجراها وجود دارد، و این تخمی است که در زمینِ ابرپهلوان خواهد رویید.

 

 

[1] Dutt, 2004:198.

[2] Arya, 1998.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم (نقش مایه­‌ی پهلوان) – گفتار چهارم ضدپهلوانان – سخن نخست ضحاک

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب