بخش دوم نقش مایهی پهلوان
گفتار نخست شاه- پهلوانان
سخن ششم: کی گشتاسپ
- واپسین شاه کیانی، کی گشتاسپ است که به خاطر همزمانیاش با ظهور زرتشت، در ادبیات زرتشتی جایگاهی پرارج دارد و به خاطر تصویر کاملا متفاوتی که از او در شاهنامه بازنموده شده، موضوع بحث و سخن بسیار بوده است.
گشتاسپ، یا چنان که در پارسی باستان و اوستایی رواج داشته، ویشتاسپ، فرزند کی لهراسپ بود. برادرِ نامداری به نام زریر داشت، که نخستین حماسهی ایرانی در شرح نبردهای او برای دفاع از دین زرتشتی پرداخته شده است. وزیر خردمندش جاماسپ نام داشت و خویشاوند او نیز به شمار میرفت. اسفندیار دلاور که نخستین جهان پهلوان زرتشتی است، فرزند این شاه-پهلوان بوده است.
کی گشتاسپ محور مرکزی سرودهای گاهانی است و با مرور این کهنترین اشعار ایرانی میتوان دریافت که زرتشت به پشتگرمی او موفق به ترویج آیین خویش شده است[1]. در گاهان، او عضوی از گروه پیروان خاص زرتشت یعنی انجمن مغان (مَگَه) است[2]، و به او وعده داده شده که با سرودهای “منش نیک” و نیروی این گروه به اقتدار و پیروزی دست خواهد یافت[3]. او آشکارا شاهی پهلوان و رزمآور بوده، چون زمانی که در زمیاد یشت ستوده میشود، از گرزِ سنگینش، قدرتش در چیرگی بر دیوپرستانی مانند ارجاسپ و پشن سخن در میان است. همچنین او را بازو و پناه دین زرتشت نامیدهاند[4]. در ضمن در همین بندها به این موضوع اشاره شده که گرزِ او، همان گرزی است که فریدون از آن برای کوبیدن سر ضحاک استفاده کرد و بعدها برای کیخسرو به ارث رسید.
در یکی از بخشهای اوستا به نام آبان یشت، فهرستی از شاه-پهلوانان ذکر شده که برای آناهیتا قربانی گزاردند و چیرگی بر دشمنان و به دست آوردن قدرت سیاسی را خواستار شدند. در میان سیاههی نام ایشان، تنها یک استثنا وجود دارد و آن هم زرتشت است. او تنها کسی است که در آبان یشت آناهیتا را ستایش میکند، ولی برایش قربانی نمیگزارد، و در ضمن تنها کسی است که در میان فهرست ستایندگان ناهید نامش آمده، بی آن که شاه یا سردار جنگی باشد. خواستهی او نیز ویژه و متفاوت با بقیه بود، چون پادشاهی و قدرت را برای خود نخواست، و تغییر رفتار در شاهی را آرزو کرد. “زرتشت تنها با زبانِ پرخردِ منترَه، و با اندیشه و گفتار و کردار نیک آناهیتا را نماز برد و از او خواست تا کی گشتاسپ همواره بر اساس دین او بیندیشد، بر مبنای دین او سخن بگوید و سازگار با دین او رفتار کند”، و آناهیتا این خواسته را برآورده کرد[5].
به همین ترتیب، زرتشت در کرانهی رود دایتیا برای درواسپ با هوم و منثره نماز گزارد، و از او خواست تا همسرِ گشتاسپ -هوتوسا (آتوسا)- نیز به همین ترتیب از گفتار و کردار و اندیشهی زرتشتی پیروی کند و مایهی بلندآوازه شدنِ انجمن وی شود[6]. این آتوسا، به ظاهر زنِ بانفوذِ دربار گشتاسپ بوده است، چون در جایی دیگر هم به این نکته اشاره شده که او به خاندان نیرومند نوذریان تعلق داشته و در بند عشق گشتاسپ گرفتار بوده و برای وصال با وی خدا را نیایش میکند[7].
هرچند در نهایت خواست زرتشت برآورده شد و گشتاسپ به آیین او گروید. اما این کار بدون رنج و سختی ممکن نگشت. بر اساس روایتی کهن که در متون عصر اسلامی باقی مانده است، زرتشت برای نمایش قدرت خویش، پس از معراجی ده ساله، از آسمان به زمین فرود آمد و از بام کاخ گشتاسپ به درون آمد و شاه را به دین نو فرا خواند. گشتاسپ هرچند از این کار در شگفت شد، اما آیین او را نپذیرفت، و موبدان و روحانیون دربار خویش را فرا خواند تا گفتارهای زرتشت را بسنجند. موبدان و آتربانان او با زرتشت گفتگو کردند و در نهایت رهبر ایشان که جاماسپ بود، به راستی زرتشت ایمان آورد[8].
به این ترتیب زرتشت در دربار گشتاسپ مقیم شد، و پیش از آن که شاه به وی بگرود، توانست نظر موافق ملکه آتوسا را به خود جلب کند. با این وجود به دنبال سعایت یکی از درباریان، زرتشت را به زندان افکندند. پس از آن، اسبِ سیاهِ محبوب گشتاسپ دچار بیماری غریبی شد و دست و پایش در شکمش فرو رفت. زرتشت که پزشکی خبره بود، اعلام کرد که حاضر است اسب را درمان کند. وقتی چنین کرد، بار دیگر ارج و قرب خویش را به دست آورد. در زراتشت نامهی بهرام پژدو فرود آمدن زرتشت از بام کاخ در این هنگام ذکر شده است.
در نهایت، زرتشت برای آن که گشتاسپ را به دین خویش درآورد، مراسم درون یشتی برای وی برگزار کرد. گشتاسپ از او چهار خواسته داشت که عبارت بود از عمر جاویدان، رویین تن شدن، دانشِ فراگیر و خطاناپذیر، و آگاهی بر جایگاه خویش در دنیای مینویی. زرتشت مراسم درون یشت را برای او برگزار کرد و از نوشابهای توهمزا که بعدها منگ یا بنگِ گشتاسپی نام گرفت، به او خوراند. به این ترتیب گشتاسپ به جهان مینویی رفت و به جایگاه خویش در آنجا آگاه شد و روان بزرگان دین را دید و به آیین زرتشت گروید. پشوتن، اسفندیار، و جاماسپ نیز از سه خواستهی دیگر شاه برخوردار شدند و جاویدان، رویین تن و همه چیزدان گشتند.
به این ترتیب، آشکار است که زرتشت با اجرای مراسمی شمنی، که با مصرف مواد توهمآور همراه بوده است، درست به همان شکلی که بعدها مانی در مورد برادر شاهنشاه ساسانی عمل کرد، روان گشتاسپ را به سفری مینویی برده است و به این ترتیب حقانیت دین خویش را اثبات کرده است. البته ناگفته نماند که روایتهای دیگری در دست است که تلاش زرتشت در این مورد را دشوارتر جلوه میدهد، و از برگزاری آزمون وری خبر میدهد که زرتشت در آن شرکت کرد و قبول کرد تا برای اثبات راستگوییاش، بر سینهاش فلز گداخته بریزند. از آنجا که فلز گداخته به زرتشت صدمهای نزد، همگان به راستی وی ایمان آوردند و در دربار گشتاسپ جایگاهی بلندمرتبه یافت[9].
- 2. گشتاسپ به این ترتیب نخستین شاه زرتشتی است، و به دلیل پیوندی که با این پیامبر ایرانی و توسعهی آیین او دارد، مقدس پنداشته میشود. گذشته از این رابطه با امر قدسی، گشتاسپ شاهی فرهمند هم بود و فره کیانی که افراسیاب در پی آن بود و بدان نرسید، در نهایت به تملک او در آمد[10]. در ویسپرد بندی وجود دارد که گردآمدن فره هر سه طبقه در شخصیت گشتاسپ را به ذهن متبادر میکند. در آنجا که زرتشت هنگام دعا کردن برای او، از اهورامزدا میخواهد تا ده پسر نصیب وی نماید، که سه تا ارتشتار، سه تا موبد، سه تا کشاورز و یکی همچون خودِ او باشد[11]، که گویا به معنای بهرهوری از هر سه فره طبقات است و به اسفندیار اشاره دارد.
در اوستا، اشارهای به دوران جوانی و کودکی گشتاسپ وجود ندارد، و او را ولیعهدی تصویر کردهاند که در زمان حیات پدرش ازسوی او به پادشاهی برگزیده میشود. در شاهنامه اما، ماجراهای دوران جوانی گشتاسپ و زمانی که هنوز شاه نشده بوده، با آب و تاب روایت شده است و این نشانهی آن است که مجموعهای از روایتهای مردمی در مورد این شاه-پهلوان وجود داشته است. به روایت فردوسی، گشتاسپ جوانی سرکش و جاه طلب بود که خود خواهان تاج و تخت پدر بود، و چون دید لهراسپ با این خواست وی همدل نیست، به حالت قهر دربار ایران را ترک کرد و رو به سوی سرزمین روم نهاد. در آنجا اژدهایی که مایهی آزار و هراس مردم بود را از پا در آورد و به این ترتیب در میان پهلوانان اژدها اوژن شاهنامه جایی برای خود گشود. پس از آن، با دختر شاه روم که کتایون نام داشت نرد عشق باخت و هنگامی که به مرتبهای بلند در درگاه رومیان رسیده بود، به کشور خویش بازگشت. در این هنگام لهراسپ پیر شده بود و در برابر خود فرزندی داشت که دلاوری و فرهمندی خویش را در سرزمینهای دوردست به اثبات رسانده بود. پس تاج و تخت را به وی سپرد و از سنت فریدون و کیخسرو پیروی کرد. گشتاسپ سی سال پیش از ظهور زرتشت سلطنت کرد، و پس از پذیرفتن آیین وی نیز نود سال دیگر بر گاه و تخت باقی ماند[12].
داستان ایمان آوردن گشتاسپ به زرتشت را فردوسی از دقیقی وام گرفته است، و هرچند به دقت و با امانتی بینظیر ماجرای دیدن دقیقی در رویا و حق مولف را در مورد هزار بیتِ وی رعایت کرده، اما احتمالا بدان دلیل این بخش را به همین شکل دست نخورده باقی گذاشته که تمایل داشته در مورد دین زرتشت سکوت کند، و چنان که در نوشتار دیگری نشان دادهام، این نمایانگر تنفر وی از این دین، یا پایبندیاش بدان نبوده است، که تنها نشانگر سرخوردگی وی از آیین باستانی ایران است، و در عین حال احترامی که همچنان در مورد پیامبر آن قایل بوده است[13].
گشتاسپ، پس از آن که بر تخت نشست و دین زرتشت را پذیرفت، با دشمنی همسایگانش روبرو شد. این همسایگان قبایل ایرانی نژادِ کوچگردی بودند که در یادگار زریران و اوستا با نام خیونان مورد اشاره واقع شدهاند. بزرگترین فرمانروای خیونان، شاهی بود به نام ارجاسپ که با شنیدن پشت کردنِ گشتاسپ به دین کهن آریاییان، دو پیک را به دربار وی فرستاد و از او خواست تا به آیین کهن باز گردد و از پشتیبانیِ زرتشت دست بردارد. دو پیکِ خیون که نامخواست و بیدرفش جادو نام داشتند، در ضمن از سوی ارجاسپ تهدید کردند که اگر گشتاسپ چنین نکند، به ایران زمین خواهند تاخت و آن را غارت خواهند کرد. زریر که مانند برادرش پیام خیونان را توهینآمیز یافته بود، به ایشان وعده کرد که در میدان نبرد با ایشان روبرو خواهد شد و میدانی را برای رویارویی با ایشان تعیین کرد. پس از آن، گشتاسپ سپاهی گران بسیج کرد و رو به سوی نبرد نهاد.
گشتاسپ به سنت شاهان پیش از خود، اردویسور آناهیتا را با قربانی کردن صد اسب و هزار گاو و ده هزار اسب در کرانهی آبِ فرَزدانَو ستود. آنچه که گشتاسپ در برابر این قربانی طلب کرد، عبارت بود از چیرگی بر تَثریاوَنتِ بددین، پشَن دیوپرست و ارجاسپ دُروند، که ایزدبانو این خواستها را برآورده کرد[14]. او برای درواسپ نیز در کرانهی رود دایتیا به همین شکل قربانی داد و از او نیز خواست تا بر ارجاسپ و برخی از دیوپرستان دیگر چیره گردد، و دختران زندانیاش همای و واریذکَنا را به خانمان خود بازگرداند[15].
برادرش زریر نیز در کرانهی رود دایتیا قربانی مشابهی را گزارد، و خواستار شد تا بر ارجاسپ و هومَهیَکَهی هشت خانه پیروز شود. آناهیتا خواستهی او را نیز برآورد[16]، اما به درخواست وَندَرِمَینیش –برادر ارجاسپ- که در کرانهی دریای فراخکرت به همین ترتیب قربانی کرده بود و چیرگی بر گشتاسپ و زریر و کشتار ایرانیان را طلب کرده بود، توجهی نکرد[17].
پیش از در گرفتن نبرد، گشتاسپ از جاماسپ که همه چیز را میدانست، خواست تا سرنوشت روز نخستِ نبرد را پیشگویی کند. جاماسپ با ترس و لرز به شاه گفت که از میان پسران و برادران شاه بیست و سه تن در نخستین روز نبرد کشته خواهند شد که زریر و پادخسرو برادران شاه، و فرشاورد پسرش در آن میان خواهند بود. گشتاسپ که از این پیشگویی خشمگین و نگران شده بود، به جاماسپ پرخاش کرد و از تخت برخاست و بر زمین نشست و حاضر نشد بار دیگر بر تخت بنشیند. زریر نزد او رفت و بر عهده گرفت که فردای آن روز صد و پنجاه هزار از خیونان را نابود کند. اما گشتاسپ بر نخاست. آنگاه پادخسرو و فرشاورد نزد وی رفتند و به ترتیب کشتن صد و چهل و صد و سی هزار تن از خیونان را بر گردن گرفتند، اما باز گشتاسپ برنخاست. تا آن که پسر رویینتناش اسفندیار پیش رفت و برعهده گرفت که تمام خیونان را از دم تیغ بگذراند. آنگاه گشتاسپ برخاست و بار دیگر بر تخت نشست و سوگند خورد که حتی اگر تمام خویشاوندانش هم کشته شوند دین جدید را رها نکند. پس از آن در جایی به نام سپید بیشه که به روایت بندهش در منطقهی کومش (قومس) در دامغان امروزین قرار داشت[18]، نبردی بسیار مهم در میان دو گروه در گرفت که به آسیب فراوان به هردو سو انجامید. اما در نهایت ایرانیان در آن پیروز شدند و دین زرتشت برقرار ماند.
- 3. پشتیبانی گشتاسپ از زرتشت چندان در دین زرتشتی ارج نهاده شده که در متن زند بهمن یسن که نوعی نوشتار آخر زمانی است، دوران حکومت وی به عصر زرین تعبیر شده است[19]. گشتاسپ در روزگار پیری با فاجعهای بزرگ روبرو شد، و آن هم کشته شدن پسرش به دست رستم بود. در متون اوستایی در این مورد مطلبی وجود ندارد، اما با توجه به روایتهای رایج در زمان ظهور اسلام، میدانیم که چنین داستانی در ایرانِ عصر ساسانی بر سر زبانها بوده است و احتمالا همچون خودِ رستم، در عصر اشکانی ریشه داشته است. در متون پهلوی تنها به این نکته اشاره رفته که پس از گشتاسپ آشوب بر جهان حاکم شد و از میان نوادگان وی تنها به حکومت بهمن پسر همای اشاره رفته است.
در شاهنامه، کشته شدنِ اسفندیار ناشی از جاه طلبی گشتاسپ دانسته شده است. فردوسی گشتاسپ را شاهی دلبستهی تاج و تخت تصویر کرده است که فرزند تناورش اسفندیار مرتب چشم به راه کنارهگیری او و سپردن تاج و تخت به وی است. گشتاسپ به همین دلیل پس از نخستین نبرد ایرانیان و تورانیان که اسفندیار در آن دلاوری بسیار به خرج میدهد، او را با سعایت یکی از سردارانش زندانی میکند، و پس از آن هم وقتی پافشاری او بر گرفتن مقام سلطنت را میبیند، او را به نبرد با رستم گسیل میکند. یعنی ماموریتی که مادرش کتایون در گفتگویی التماسآمیز آن را مرگبار میداند و خواهانِ تن زدنِ پسرش از آن است. در هر حال، با کشته شدن اسفندیار عصر پهلوانی شاهنامه پایان مییابد و دورانی تاریخی آغاز میشود که کمابیش با تاریخ عصر هخامنشی منطبق میشود.
برداشت فردوسی از گشتاسپ نشان میدهد که دست کم روایتهایی در مورد گناهکار بودن این واپسین شاه کیانی نیز وجود داشته است. در متون پهلوی میخوانیم که گشتاسپ خود نیز خویشتن را گناهکار میداند. چون وقتی زرتشت برای بار نخست دین خویش را به او عرضه میکند، میگوید که در سه نبرد هزار تن،دو هزار تن و سه هزار تن را به قتل رسانده است. زرتشت جواب میدهد که اگر به دین مزدا بپیوندد و در این راه بکوشد گناهانش بخشیده خواهد شد. و گشتاسپ بار دیگر میگوید که گناهانش نابخشودنی است چون در سه نبرد دیگر چهار هزار تن، پنج هزار تن، و شش هزار تن را کشته است. و زرتشت بار دیگر میگوید که کشته شدگان فرزندان گرگ بودهاند و گناهان وی بخشیده خواهد شد[20]. بنابراین گشتاسپ را نیز میتوان در میان شاهانی قلمداد کرد که گناهکار شمرده میشدند.
در داستانهای منسوب به گشتاسپ، اشارهای هم به ساخته شدن بنایی جادویی وجود دارد که با سنتِ بنا نهادن شهرها یا کاخهای افسانهای توسط شاه-پهلوانان پیوند مییابد. بنا بر روایات پهلوی گور گشتاسپ در کوهی بلند قرار داشت و سختمانی جادویی بود که اگر کسی واردش میشد و چیزی را از آن میدزدید، راه بازگشت را گم میکرد. بنابراین دزدی کردن از آن ناممکن بود. همچنین گفته میشد که اگر صاحب منصبی سواره از کنارش عبور کند و بنابر احترام پیاده نشود، تا پیش از پایان همان سال از منصب خود عزل خواهد شد[21].
- 4. کردارهای مهم گشتاسپ را میتوان به این ترتیب خلاصه کرد:
گشتاسپ فرزند دلاور و سرکش لهراسپ بود و تاج و تخت را از او طلبید، اما چون جواب رد شنید، با قهر از دربار ایران خارج شد.
گشتاسپ در روم اژدهای مخوفی را کشت.
گشتاسپ پس از ماجراهایی با کتایون دختر شاه روم ازدواج کرد.
گشتاسپ به سرداری بزرگ در روم تبدیل شد.
گشتاسپ به ایران باز گردید و تاج و تخت را از پدرش دریافت کرد.
گشتاسپ پس از آزمونهای بسیار دین زرتشت را پذیرفت.
گشتاسپ برای دفاع از دین زرتشت به جنگ ارجاسپ رفت و برای پیروزی بر او به درگاه آناهیتا و درواسپ قربانی کرد.
گشتاسپ پیش از نبرد بر کشتار خویشاوندانش در جنگ آگاه شد.
گشتاسپ با وجود تحمل تلفات زیاد، بر خیونان چیره شد و دین زرتشتی را در جهان منتشر کرد.
گشتاسپ پسرش اسفندیار را به نبرد رستم فرستاد.
گشتاسپ در نهایت پادشاهی را به بهمن پسر اسفندیار واگذار کرد.
گشتاسپ با این جمها ارتباط دارد:
جادوی سپید/ جادوی سیاه: در جریان نبرد ایرانیان و تورانیان، بارها به کاربرد جادوی سیاه از سوی سرداران تورانی اشاره شده است، و به ویژه بیدرفش – کشندهی زریر- در این مورد شهرت دارد. به همان شکلی که جادوی سیاه در این داستان از شاه تورانی برگرفته شده و به یکی از سردارانش تحویل شده، جادوی سپید نیز در اختیار گشتاسپ قرار ندارد و زرتشت است که دارندهی آن محسوب میشود. بنابراین نیروی کشنده و مخرب جادوی سیاه تورانیان در برابر قدرت توامندسازنده و رویین تن کنندهی زرتشت قرار میگیرد.
داد/ بیداد: گشتاسپ از این نظر که در روایتهای گوناگون نسبت به این جم موقعیتی متناقض دارد، در میان شاه-پهلوانان یگانه است. روایت اوستایی و رسمی زرتشتی، او را شاهی بسیار دادگر میداند که با تمام قوا و به قیمت قربانی کردن برادران و پسرانش با نیروهای بیدادگر میجنگد و بر آنها چیره میشود. در روایت شاهنامه اما، او را پادشاهی آلوده با جاهطلبی و حرص قدرت میبینیم که به ویژه پسرش اسفندیار را آماج ستم خویش میسازد. به هرصورت دیالکتیک داد و بیداد در سراسر داستان گشتاسپ جاری است.
ایران/ توران: در اینجا نیز بار دیگر کشمکش ایرانیان و تورانیان را داریم، با این تفاوت که این بار ماهیت نبرد کین کشی و انتقامجویی بابت خون ایرج و سیاوش نیست، که جدالی دینی هستهی مرکزی جنگها را میسازد.
قتل/ انتقام: با این وجود، ماهیت نبردها خیلی زود به وضعیت قدیمیِ قتل/ انتقام باز میگردد. با این تفاوت که در قتلهای پیشین، که سیاوش و ایرج و اغریرث قربانیانش بودند، خیانت وضعیتی تعیین کننده داشت و قربانیان با ناجوانمردی از پای در میآمدند. اما از زمان گشتاسپ به بعد قتلها وضعیتی جوانمردانه دارد و در میدان نبرد رخ میدهد. به این شکل اسفندیار و بستوری که انتقام زریر را میجویند، او را در میدان نبرد از دست دادهاند، و همچنین است بهمن که انتقام خون پدرش را از فرزندان رستم میخواهد. از این رو چرخشی از “خیانت/ انتقام” به سوی “قتل/ انتقام” انجام شده است.
فرهمند/ بیفره: همچنان اهمیتی دارد، اما در سیر وقایع نقش چندانی بازی نمیکند. جایگاه آن از فره کیانی و اقتدار شاهی به قلمروی دینی کوچ کرده است. به همین دلیل هم در مورد از دست رفتنِ فره گشتاسپ بحثی وجود ندارد، و ماجراجوییهای سادهای در قلمرو روم برای اثبات حق وی بر تاج و تخت کفایت میکند. اما زرتشت است که باید آزمونهایی دشوار را برای اثبات حقانیت خود پشت سر بگذارد و معجزههایی شگفت را در اثبات فرهمند بودنِ خویش به انجام رساند.
دیندار/ بیدین: جمی است که در داستان گشتاسپ برای نخستین بار به عنوان امری عمومی مطرح میشود. تا پیش از این تنها با شاهان و پهلوانان منفردی سر و کار داریم که دیندار یا بیدین بودهاند و نسبت به خدایان رفتاری شایسته یا ناشایست در پیش میگرفتهاند. اما از دوران گشتاسپ به بعد با قبایل و اقوام و قلمروهایی که مردمش دیندار یا بیدین هستند روبرو هستیم، و با کشمکش میان آنها.
نظم/ آشوب: در داستان گشتاسپ نظم و آشوب با وضعیت جنگ/ صلح همارز است و وضعیتی طبقاتی یا درونزاد ندارد و بیشتر به هجوم اقوام همسایه مربوط میشود.
پیروزی/ شکست: طبعا در عرصهی نبرد ایرانیان و تورانیان بار دیگر با این جم به عنوان عنصری تعیین کننده روبرو هستیم.
جاویدان/ میرا: با توجه به درخواست گشتاسپ برای جاویدان شدن و بهرهمند شدنِ پشوتن از این موهبت، این نیز مضمونی مهم در داستان گشتاسپ است. محرومیت گشتاسپ از زندگی جاویدان و بسنده کردنش به آگاهی بر جایگاه خویش در جهان مینویی – خواستی که از نظر پایه با نامیرایی قابل مقایسه نیست- شاید بازماندهی داستانی کهن باشد که گناهی همچون جمشید و کیکاووس را به گشتاسپ هم منسوب میکرده است، و شاید فردوسی بر اساس این روایت بوده که تصویری چنین ناخوشایند را از او در شاهنامه به دست داده است.
وصلت/ گسست، در شاهنامه، گشتاسپ برای دستیابی به کتایون دست به ماجراجوییهای بسیار میزند و از این رو وصالش با وی با الگوی داستانهایی مانند رامایانا یا زال و رودابه شباهت دارد. در نسخهی اوستایی اما، اشارهای به دشواریهای ازدواج گشتاسپ و آتوسا دیده نمیشود.
[1] یسنه، هات 53، 2.
[2] یسنه، هات 46، 14.
[3] یسنه، هات 51، 16.
[4] زمیاد یشت، 13و 14، 84-94.
[5] آبان یشت، 25، 104-106.
[6] گوش یشت، 6، 25-27.
[7] رام یشت، 9، 35-37.
[8] آثارالبلاد، 1960: 399-400.
[9] آثارالبلاد، 1960: 399-400.
[10] زمیاد یشت، 12 و 13، 82-86..
[11] آفرین پیغمبر زرتشت، 5.
[12] بندهش هندی، بخش 29.
[13] وکیلی، 1386.
[14] آبان یشت، 25، 106-108.
[15] گوش یشت، 7، 29-33.
[16] آبان یشت، 26، 112-114.
[17] آبان یشت، 27، 116-118
[18] بندهش هندی، بخش 10.
[19] زند بهمن یسن، 3، 23.
[20] متون پهلوی، 47.
[21] متون پهلوی، 102، 16.
ادامه مطلب:بخش دوم (نقش مایهی پهلوان) – گفتار نخست شاه- پهلوانان – سخن هفتم: شکوه شاه- پهلوانان (1)