پنجشنبه , آذر 22 1403

اسطوره شناسی پهلوانان ایرانی – گفتار سوم پهلوانان ماجراجو – سخن نخست: گرشاسپ

بخش دوم نقش مایه‌­ی پهلوان

گفتارسوم: پهلوان ماجراجو

          پهلوانان ماجراجو، آدمیانی هستند با خوی پهلوانی و توانمندی‌های معمولا فراطبیعی، که ویژگی مهم‌شان سفر کردن از جایی به جایی است، و رویارو شدن با خطرات و ماجراهایی که در مکان‌های ناشناخته نهفته است. به عبارت دیگر، پهلوانان ماجراجو پیوندی عمیق با مفهوم سفر برقرار می‌کنند و به دلیل جاری بودن در مکان است که سرنوشت‌شان شنیدنی است. در میان پهلوانان پیش از اسلام، گرشاسپ و گشتاسپ مهمترین پهلوانانی هستند که خصلتی از این دست دارند، و این در حالی است که رستم را کنار بگذاریم و پرداختن به او را به فصلی مجزا موکول کنیم. از میان این دو، زندگینامه‌ی گشتاسپ را به دلیل شاه- پهلوان بودنش در بخشِ مربوط به این رده از پهلوانان مرور کردم، و گرشاسپ را در همین بخش مورد وارسی قرار خواهم داد. عضوِ دیگر این رده، سندباد بحری است که داستانش در زمان ساسانی و شاید به دست برزویه‌ی پزشک پرداخته شده است، و کهن‌ترین مرجع امروزین ما برای شناسایی آن، داستانهای هزار و یک شب است. از آنجا که ساختار داستان او بعدها به کارمان در تحلیل هفت‌ خان‌ها خواهد آمد، در اینجا روایت زندگی او و گرشاسپ را وارسی می‌کنیم.

 سخن نخست: گرشاسپ

  1. 1. گرشاسپ از کهنترین پهلوانان ایرانی است و از معدود شخصیتهای محبوب در دوران پس از اسلام است که نامش در یسناها هم آمده است. از نظر خانوادگی، می‌دانیم که او فرزند تریتَه یا اتریت بوده است. پدرش اتریت سومین کسی بود که هوم را فشرد و برای این خدای کهن قربانی داد. به شکرانه‌ی همین خدمت نیز هوم فرزندی دلاور مانند گرشاسپ و برادرش اوروَخشیَه را به او عطا کرد[1]. بر مبنای نسب‌نامه‌ای که اسدی توسی برای او به دست داده است، گرشاسپ پسر ثریت، پسر شم، پسر تورگ، پسر شیدسپ، پسر تور پسر جمشید پسر تهمورث بوده است[2].

          نام گرشاسپ، که در شکل اوستایی‌اش کرَشاسپه بوده است، “دارنده‌ی اسب لاغر” معنا می‌دهد. در متون عصر اسلامی به دلیل همسان نوشته شدن گاف و کاف، این نام به تدریج به گرشاسپ تبدیل شده و امروز به این شکل رواج بیشتری دارد. صفتهایی که در اوستا برای او برشمرده‌اند عبارت است از: زورمندترین، بر پا ایستاده، بی‌خواب، بیدار در بستر، جوان، گُرزوَر و گیسو بلند[3]. همچنین صفت دیگر وی نَئیریمَه است که مردانه و جوانمرد معنا می‌دهد. این صفت بعدها به نامی مستقل تبدیل شده است و در قالب نریمان به یکی از فرزندان وی دگردیسی یافته است. دگردیسی مشابهی در مورد نام خانوادگی وی رخ داده است. گرشاسپ و پدرش اتریت به خاندان سامَه تعلق داشته‌اند[4]، که در متون جدیدتر به اسمِ سام تبدیل شده و همچون پسر او دانسته شده است.

این تبدیل کارِ فردوسی نبوده و در متون دیگری که در دوران او وجود داشته، چنین دگردیسی‌ای صورت گرفته بوده است. چنان که خواجوی کرمانی وقتی سام نامه‌ی خود را سرود و به ماجراهای این پهلوان شاخ و برگ داد، بر این نکته تاکید کرد که داستانهای خویش را از روایتی منثور و کهن برگرفته است[5]. در میان مورخان دوران اسلامی تنها بیرونی است که بر شکل اولیه‌ی اسطوره‌ی او آگاه بوده و سام را نامِ خانوادگی گرشاسپ دانسته است.

این تبدیل صفتهای گرشاسپ به نام پسرانش، باعث شده که برخی پژوهشگران قضیه را به پهلوانان دیگر نیز تعمیم بدهند. مشهورتر از همه در این میان، نظر مارکوارت است که معتقد است رستم نیز در ابتدای کار همان گرشاسپ بوده است. از دید او، صورت اولیه‌ی اسم رستم رَئوتَه ستَخمَه بوده است و صفتی برای این پهلوان به شمار می‌رفته است. پژوهشگران دیگر – از جمله نولدکه و کریستن‌سن- نظر مارکوارت را نادرست دانسته‌اند و با توجه به این که صفت یاد شده در متونِ موجود برای گرشاسپ به کار نرفته، باید در قول مارکوارت تردید روا داشت و در بهترین حالت آن را حدسی شخصی دانست. در هر حال آنچه که آشکار است و به زودی بدان خواهیم پرداخت، آن که رستم و گرشاسپ هر دو در رده‌ی پهلوانان مسافر می‌گنجند و از این رو وامگیری‌های بسیاری میان روایتهایشان انجام گرفته است. این لزوما به معنای یکی بودن این دو شخصیت نیست، که بر مبنای تحلیل این نوشتار قاعده‌ای عمومی در میان پهلوانان مربوط به یک رده است. چنان که الگویی مشابه را میان فریدون و جمشید از سویی و اغریرث و سیاوش از سوی دیگر دیدیم.

          در مورد برادر گرشاسپ که اورواخشیه یا اوروَخشیه نام داشته، چیز زیادی نمی‌دانیم. در اوستا او را داوری دادگر دانسته‌اند[6]، و می‌دانیم که به دست کسی به نام هیتاسپ کشته شد[7]. در مورد پدرش اتریت هم جز آن که کاهن هوم بوده آگاهی دیگری نداریم، با این وجود نریمان که بعدها فرزند وی دانسته شده، در شاهنامه به نیرومندی و دلاوری ستوده شده است. نریمان در تاریخ سیستان هم همین نقش را دارد و به همراه گرشاسپ برای مبارزه با ضحاک به فریدون می‌پیوندد[8].

فرزندِ دیگر گرشاسپ، یعنی سام که به همین ترتیب ابداع شده، به ویژه در داستانهای ابتدای عصر پهلوانی نقشی مهم بر عهده دارد. در زمان منوچهر، او را در کنار قارن – فرزند کاوه‌ی آهنگر و سپهسالار ایران- می‌بینیم که برخی از افتخارات گرشاسپ به او نسبت داده شده است. در آن زمان که تورانیان به ایران تاختند، سام یکی از کسانی است که به دفاع از بوم و بر ایران بر می‌خیزد، و در آن هنگام پهلوانی پیر و سالخورده است.

          گرشاسپ پهلوانی است که به خاطر کارهای قهرمانی فراوانش، و سبک زندگی بیقید و بندش بیشترین شباهت را با رستم دارد و بیهوده نیست که او را نیای رستم دانسته‌اند. با مرور ارجاع‌های مکانی‌ای که به سام نریمان در شاهنامه وجود دارد، روشن می‌شود که هسته‌ی شخصیتی که این دو پهلوان همچون سایه‌ای از او جدا شده‌اند، یعنی گرشاسپ، مردی ماجراجو و اهل سفر بوده است و پایبندی چندانی به جا و مکان نداشته است. او را زمانی حاکم کابل می‌بینیم، و گاهی دیگر می‌شنویم که شاه ایران حکومت بر مازندران را به او سپرده است. در جایی دیگر او را پادشاه نیمروز – سیستان- می‌نامند و بار دیگر به فراز آمدنش از هند اشاره شده است.

در گرشاسپ نامه‌ی اسدی توسی[9] که مفصل‌ترین روایت درباره‌ی اوست، به این موضوع اشاره شده که پس از ماجراهایی زیاد به هند رفت و در آنجا بر شاهی به نام بَهو که بر ضد شاه ایران شورش کرده بود، پیروز شد. همچنین به سفرش به سراندیب و عجایبی که در جزایر اقیانوس هند دیده اشاره‌های فراوانی شده است و همه‌ی اینها روایت اسدی توسی را به ماجراهای سندباد بحری نزدیک می‌کند. گرشاسپ در هند از دخمه‌ای که جسد سیامک در آن نگهداری می‌شد دیدار کرد و با مهراج شاهِ هندی درگیر روابطی شد.

متون عصر اسلامی سفرهای او را به شرق محدود نمی‌داند. گرشاسپ‌نامه روایتِ سفر او به روم آمده است و این که عاشق دختر شاه روم شد و برای به دست آوردن وی و اثبات زورمندی خویش کمانی سنگی را که هیچکس کشیدنش را نمی‌یارست، در کشید. مجمل التواریخ زاده شدن نریمان را حاصل این ازدواج می‌داند[10].

سفر به روم و غلبه بر دشواری برای ازدواج با شاهدخت رومی، او را به گشتاسپ شبیه می‌سازد، و هنرنمایی پهلوانانه‌اش به راما در اساطیر هندی می‌ماند. او نیز برای ازدواج با سیتا، مانند گرشاسپ بر زانو نشست و کمانِ شیوا را کشید[11]. راما نیز در رده‌ی پهلوانان ماجراجو جای می‌گیرد و سفرهای فراوانی به وی نسبت داده می‌شود. در این متن قصدِ ما پرداختن به اسطوره‌شناسی مقایسه‌ای نیست، وگرنه می‌شد درباره‌ی شباهتهای ساختاری گرشاسپ‌نامه و رامایانا چیزهایی گفت و به این نکته اشاره کرد که گویا داستان گرشاسپ و راما در شکل نخستین خود خاستگاهی مشترک داشته باشد، و شاید هم به این دلیل بعدها در قرن چهارم هجری روایتِ ایرانی با گوشه‌ی چشمی به منابع هندی تدوین شده است.

  1. 2. گرشاسپ بیش از همه به خاطر ماجراجویی‌هایش در نقاطی مختلف و چیرگی‌اش بر دشمنای قوی پنجه شهرت داشته است. مهمترین موجودی که به دست او کشته شد، اژدهایی بود به نام سرووَرَه که توصیفی هراس‌انگیز از او در اوستا وجود دارد[12]. بر مبنای این وصف، سروروره اژدهایی شاخدار بوده که مردان و اسبان را فرو می‌بلعیده، و از دهانش زهری زردرنگ به بلندای نیزه‌ای روان بوده است. گرشاسپ، نادانسته بر پشت این اژدهای خفته رفت و در حالی که او را تپه‌ای فرض کرده بود، بر پشتش آتش افروخت و دیگی آهنین را بر آن نهاد تا غذایی درست کند. اما گرمای شعله اژدها را بیدار کرد و او را به جنبش وا داشت. در نتیجه آب جوشان بر آتش ریخت و آن را خاموش کرد. گرشاسپ که غافلگیر شده بود، پس از نبردی سهمگین او را از پای در آورد. این غذا خوردن بر پشت اژدها یا غول، و بیدار کردنش در اثر شعله‌ی آتش، عنصری است که در سفر اول سندباد بحری نیز وجود دارد.

          دشمن مهم دیگری که او بر وی غلبه کرد، اژدهایی بود به نام گَندَروای زرین پاشنه. این موجود هیولایی آبزی بود که در دل فراخکرت زندگی می‌کرد و ریش‌اش به دریا کشیده می‌شد. شواهدی در دست است که گندروا رویین تن بوده است. در این حالت، احتمالا زرین پاشنه بودنش بدان معناست که در آن ناحیه نقطه ضعفی داشته است و این نکته نبرد گرشاسپ و گندروا را به جنگ آخیلس و هکتور در داستان تروا شبیه می‌سازد. اگر این دو روایت به راستی همخوانی داشته باشند، به مضمونی مشابه در اقوام هند و ایرانی بسیار کهن دلالت می‌کنند[13]، چرا که تدوین این داستان در اوستا احتمالا با سروده شدن آثار همر همزمان بوده است.

گرشاسپ برای چیرگی بر او به دو ایزد فدیه داد. نخست، در کرانه‌ی دریاچه‌ی پیشینگَه صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند را برای آناهیتا قربانی کرد و در نتیجه ایزدبانوی آبها پیروزی را برایش به ارمغان آورد[14]. دیگری وایو است که در دادستان دینیک به پیشکش کردن قربای برای او اشاره رفته است.

          چیرگی گرشاسپ بر گندروا کاری آسان نبوده است. توصیفی که در دادستان دینیک از او شده، به قدر سرووره‌ی زهرآگین ترسناک است. گندروا اژدهایی بوده دریازی، که گوشی پهن و بزرگ داشت و درازای شاخش به قدر قدِ ضحاک بود. او در هر نوبت به قدر ده روستا مردم و اسبان را فرو می‌بلعید، و چندان بلند بالا بود که آب دریا تا زانویش بیشتر نمی‌رسید و سرش تا خورشید برکشیده شده بود. پوزه‌ای گشوده داشت که با آن جهان را به ویرانی و تباهی تهدید می‌کرد. دندانهای وی به قدری بلند و دهانش چندان بزرگ بود که جسد مردان و اسبان در دهانش به دندانهایش آویخته بودند. گرشاسپ نه روز و نه شب با وی جنگید تا آن که توانست از آب بیرونش بکشد و دست و پا بسته او را به آخرورَگِ پارسا تحویل دهد. در دادستان دینیک این مرد پارسا کسی است که او را می‌کشد.

          در زمیاد یشت، بند زیبایی وجود دارد که در آن، گرشاسپ در حالی نموده شده که به خاطر ارتکاب گناه، از ورود به بهشت باز مانده است. او در این حال کردارهای بزرگ خود را یک به یک بر می‌شمارد و بهشت را حق خویش می‌داند. این کردارها، گذشته از غلبه بر دو اژدهایی که شرحشان گذشت، فهرستی طولانی را در بر می‌گیرد. گرشاسپ در آن هنگام که پرنده‌ای زیانکار به نام کَمَک مرغ بر آسمان چیره شده بود و با سایه افکندن بر زمین جلوی رسیدن آفتاب به زمین را می‌گرفت، به دادِ گیاهان و زمین رسید و هفت روز بر او تیر بارید تا این که این مرغ بر زمین فرو افتاد و وی سرش را با گرز در هم شکست. در همین جا به این موضوع اشاره شده که حضور این مرغ بر آسمان به جلوگیری از بارش باران و در نتیجه قحطی منتهی شده بود.

          کردار نمایان دیگر او، آن بود که بر گرگی بزرگ به نام کَپوت و نه توله‌اش چیره شد و ایشان را از پای در آورد. این شاید بازتابی اساطیری از کردار نمایان دیگرِ گرشاسپ باشد، که بر نه پسر دلاورِ مردی به نام پثَنَه پیروز شد و ایشان را به قتل رساند. شماری دیگر از برادران که به خاندانی دلاور تعلق داشتند، در سیاهه‌ی نبردهای او دیده می‌شود: گرشاسپ بر پسران نِیویک، و پسران داشتَیانی هم چیره شد و ایشان را کشت.

          او همچنین بر شماری از پهلوانان نامدار نیز غلبه کرد. در یشت پانزدهم گرشاسپ را در حالی می‌بینیم که بر تخت زرین، بر بالش زرین و بر فرش زرین نشسته و در برابرش برسم برای نیایش خدایان گسترده است. او آنگاه  از ایزد هوا – اندَرَوای زبردست- خواست تا پیروزی بر هیتاسپ زرین تاج را نصیب وی سازد، و اندروای زبردست خواهش او را برآورد[15]. هیتاسپ همان کسی بود که برادرش اوروخشیه را از پای در آورده بود.

او همچنین بر اَشتی‌گَفیَه، که با لقب سرور شناخته شده، اَئِوَگَفیَه‌ی بزرگ، وَرِشو از خاندان دانی، و پیتَوونَه‌ پیروز شد که این آخری با صفتِ دوستدارِ پریان شناخته شده است. گرشاسپ همچنین کشنده‌ی پهلوانی به نام اَرِزوشَمَنَه است که هم جادوگر بود و هم در زمیاد یشت “دارای دلیری مردانه” دانسته شده است. دشمن دیگر او که به دستش از میان رفت، اشناویز بود. این پهلوان در شکلِ سناویذکَه و با لقبِ پنجه سنگی در اوستا مورد اشاره واقع شده است. او پهلوانی شاخدار بود که در زمان نوجوانی در انجمن دوستانش گفته بود که وقتی به مردی برسد گردونه‌ای خواهد ساخت و آسمان و زمین را به آن خواهد بست. اشناویز به ظاهر پهلوانی سرکش و مغرور بوده است، چون ادعای دیگرش آن بود که به بهشت اندر می‌شود و سپندمینو و انگره مینو – یعنی خدا و شیطان- را از آسمان فرو می‌کشد و آن دو را به گردونه‌اش می‌بندد تا همچون اسبی آن را بکشند[16].

          کردار نمایان دیگرِ گرشاسپ، آن بود که بر هفت غولِ راهزن چیره شود. این راهزنان اندامی بسیار بزرگ داشتند و در هر روز سیصد مرد را می‌خوردند. داستان ایشان احتمالا با افسانه‌ی عوج بن عنق مربوط است و دور نیست که دومی از اولی وام گرفته شده باشد. عوج بن عنق در اساطیر متاخرتر سامی راهزنی غول پیکر بوده که آدمخواری و قتل و غارت می‌کرده، تا آن که به دست موسی به قتل می‌رسد. قد او چندان بلند بود که موسی، که خود چهل گز بلندا داشت، به اندازه‌ی قد خود به هوا پرید و تازه توانست با عصای خود که آن نیز چهل گز بود، استخوان پاشنه‌ی (کعب) او را آماج سازد. باز در اینجا اشاره به پاشنه به عنوان نقطه‌ی آسیب‌پذیر یک پهلوان بر می‌خوریم که می‌تواند با داستان گندروا و آخیلس مقایسه شود. ناگفته نماند که عوج بن عنق به دلیل همین قامت بلندش تنها بازمانده‌ی توفان بزرگ هم محسوب می‌شد،‌ که در کشتی نوح ننشست. چون خیزاب توفان نوح تا کمرش بیشتر نمی‌رسید. از این رو برخی او را با اوتناپیش‌تم و سایر نوح‌واره‌های اساطیر میانرودانی یکی گرفته‌اند که پس از چیرگی نوح بر این داستانها، به موجودی حاشیه‌ای و بنابراین بدکار دگردیسی یافته است.

جالب آن است که یکی از کارهای منسوب به گرشاسپ که در سددر ذکر شده، شباهت زیادی با اسطوره‌ی آداپا و باد دارد. بر اساس این روایت، وایِ بد، خدای باد زیانکار، از از سایر خدایان شنید که گرشاسپ بسیار نیرومند شده و دیر یا زود از او هم قدرتمندتر خواهد شد. در نتیجه باد با شدتی ویرانگر به وزیدن پرداخت و همه چیز را از جا کند، به جز گرشاسپ که با نیروی پهلوانی خویش بر جای ماند و وای بد را در گرفت و او را بر زمین کوفت و دست و پایش را بست. داستان نبرد این پهلوان با وای بد، کاملا با نبرد رستم و اکوان دیو در شاهنامه شباهت دارد و در آنجا نیز اکوان، دیوی است که با بادی ویرانگر مربوط است. شیوه‌ی چیره شدن بر باد و اسیر کردن وی نیز یکسان است. از این رو چنین می‌نماید که داستان اکوان دیو از جذب شدن عنصری از گرشاسپ در داستان رستم ناشی شده باشد.

          پایان کار گرشاسپ، با وجود تمام این دلاوریها، غم‌انگیز بوده است. در وندیداد به این داستان اشاره شده که گرشاسپ در زمان سالخوردگی، دل به پریِ فریبکاری به نام خنَن‌ثَیتی باخت. این پری، زنی زیبارو بود که در شهر کابل زندگی می‌کرد و پهلوان را فریفت تا آتش مقدس را خاموش کند[17]. این گناهِ فرو کشتن آتش در برخی از متون به دوره‌ی نبرد گرشاسپ و سروروه باز می‌گردد و خاموش شدن آتش در اثر ریختنِ آبِ درون دیگ آهنین را گناه ناخواسته‌ی وی می‌دانند. در دستنویس‌های پهلوی، این گناه چنین آورده شده که گرشاسپ پس از آن که با سروره روبرو شد، چندان خشمگین شد که با گرز خویش بر آتش کوفت و آن را خاموش کرد[18].

به هر صورت، بی‌احترامی گرشاسپ به آتش باعث شد که از حمایت خداوند محروم شود. در نتیجه گرشاسپ در اثر طلسم پری به خواب فرو رفت و کالبدش در جایی در سرزمین هرات – افغانستان کنونی- پنهان شد. تا آن در پایان زمان و به هنگام فرشگرد، ایزدِ نریوسنگ (نرسه) ‌بانگ بردارد و او را از خواب بیدار کند.

گرشاسپ در اساطیر زرتشتی یکی از پهلوانان نامیرایی است که در قیامت برخواهند خواست و سپاه نیکی را برای چیرگی بر بدی یاری خواهند کرد. از این رو اهورامزدا 99999 فروهر از روان نیکوکاران را بر نگهبانی او گماشته است و ایشان تا پایان زمان از جایگاه او حراست خواهند کرد[19]. کشتن ضحاک، کاری است که تنها از دست او بر می‌آید و هنگامی که در آن هنگام ضحاک برخیزد و به تباهکاری بیاغازد، گرشاسپ است که در نهایت سر او را به گرز فرو خواهد کوبید. اسدی توسی زمانِ مرگ یا به خواب فرو رفتن وی را در دوران فریدون می‌داند و به این نکته اشاره کرده که با مرگ وی خورشید گرفتگی رخ داد و نمودهای قهر طبیعت ظاهر شد. ناگفته نماند که از متن گرشاسپ نامه مرگ او – و نه به خواب رفتنش- استنباط می‌شود و فریدون کسی است که رهبری مراسم عزای او را بر عهده می‌گیرد. در بندهش اما به خفته بودن او تصریح شده و چنین آمده که دیو خواب و سستی –بوشاسپ- بر او چیره شده است[20].

          رابطه‌ی گرشاسپ و پری خنن‌ثیتی او را به شاه پهلوانان گناهکار شبیه می‌کند. به ویژه که در سددر بندهش شرحی نیز بر پیامدهای این گناه وجود دارد. در آنجا چنین می‌خوانیم که روان گرشاسپ را به خاطر گناهی که کرده بود، به دوزخ می‌بردند، که فروهر زرتشت و گاو مقدس – گوشورون- دخالت کردند و مانع درغلتیدن او به درون جهنم شدند. اما اهورامزدا به خاطر شکایت آذر که به خاطر خاموش کردن آتش از وی خشمگین بود، به پهلوان گفت که هرگز او را نخواهد بخشید. در اینجا، همان بند مشهوری شروع می‌شود که طی آن گرشاسپ دلاوری‌های خود را یکایک بر می‌شمارد و نشان می‌دهد که شایستگی رفتن به بهشت را دارد[21].

          تنها نکته‌ی دیگری که در مورد این پهلوان باقی مانده، ارتباطش با سایر پهلوانان و شخصیتهای اساطیری است[22]. چنان که گفتیم، گرشاسپ بنیانگذار دودمانی از پهلوانان ایران شرقی است که در نهایت به رستم ختم می‌شود. از این رو خط خانوادگی گرشاسپ، نریمان، سام، زال و رستم را باید به اساطیرِ سیستانیِ ایران که در زمان اشکانیان تبلور یافتند مربوط دانست. هرچند خودِ گرشاسپ به ظاهر قدمتی بیشتر دارد و در زمان وروداشکانیان به ایران زمین در اساطیرشان شهرت داشته و بعدها به عنوان سردودمان پهلوانان سیستانی شناخته شده است.

          در مورد ارتباط وی با شاهان، اگر بخواهیم بر مبنای القابش –سام و نریمان- در شاهنامه داوری کنیم، زمانش را باید در عصر پیشدادیان قرار دهیم. چنان که سام، از پهلوانان بزرگ دوران منوچهر است و در رخدادهای دوران وی نقشی تعیین کننده دارد. آغاز شهرت وی و زمانِ جوانی‌اش، گویا به دوران ضحاک مربوط باشد. چرا که بر مبنای تبارشناسی گرشاسپ‌نامه، پنج پشت با جمشید فاصله دارد و از این رو نسبت به فریدون که پس از ده پشت به وی می‌رسد، سالخورده‌تر است. بر مبنای این مقایسه، زمان زایش و دلاوریهای او را باید در میانه‌ی دوران ضحاک دانست. اسدی توسی به ارتباط میان او و ضحاک پرداخته و گفته که کشتنِ گندروا به امر ضحاک انجام گرفت[23]. این ماموریت برای این به وی محول شده بود که ضحاک از دلاوری‌اش هراسان بود و انتظار داشت پهلوان ایرانی در جریان درگیری با اژدها از بین برود.

از دید اسدی توسی، گرشاسپ سپهسالاری بزرگ و پهلوانی نامدار در دربار ضحاک بوده که با خیزش فریدون به وی می‌پیوندد و به این ترتیب نقشی همچون کاوه ایفا می‌کند. در برخی از متون دوران اسلامی او را شاه دانسته‌اند. چنان که مجمل التواریخ که داستان او را از گرشاسپ نامه وام گرفته، او را شریک سلطنت زو می‌داند[24]. بلعمی نیز در تاریخ خویش چنین سخنی را آورده، ولی بیرونی و مسعودی گرشاسپ را جانشین زو و شاهی مستقل دانسته‌اند. در اوستا بندی وجود دارد که در آن یکی از سه فره پادشاهی جمشید، پس از جدا شدن از وی به گرشاسپ می‌پیوندد، و این نکته روایتهای اسلامی را تقویت می‌کند. چرا که برخورداری از فره جمشید، امری بوده که تنها به شاهان بزرگ و خدایان تعلق داشته و پهلوانان عادی از آن برخوردار نبوده‌اند. ارتباط وی با جمشید، زمان‌بندیِ حضور وی در پهنه‌ی اساطیر را نیز تایید می‌کند. چرا که قاعدتا کسی می‌توانسته وارث فره جمشیدی باشد که بلافاصله پس از مرگ وی و در دوران ضحاک زندگی کند.

  1. 2. اگر بخواهیم کردارها و عناصر زندگینامه‌ی گرشاسپ را خلاصه کنیم، به چنین تصویری دست می‌یابیم:

زاده شدن گرشاسپ همچون پاداشی برای اتریت محسوب می‌شده که خود سومین کاهن هوم بوده است. او در دوران ضحاک زاده شد و بالید.

گرشاسپ از فره جمشید برخوردار شد و بنابراین به موجودی با توانمندی‌های فراطبیعی تبدیل شد.

گرشاسپ بر دو اژدهای سروره و گندروا چیره شد.

گرشاسپ بر شمار زیادی از پهلوانان و خاندان‌های دلاور چیره شد و همه را به قتل رساند. یکی از آنها هیتاسپ زرین تاج بود که برادرش اوروخشیه را کشته بود.

گرشاسپ بر هفت غولِ راهزن چیره شد و ایشان را کشت.

گرشاسپ بر گروهی از موجودات اساطیری نیز غلبه کرد. کَپوتِ گرگ را با نه فرزندش کشت، کمک مرغ را تیرباران کرد و از میان برد، و وای بد را فرو گرفت و اسیر کرد.

گرشاسپ سفرهایی بسیار در شرق و غرب کرد و دیدنی‌ها و عجایب زیادی را مشاهده کرد.

گرشاسپ در سفرش به روم عاشق شاهزاده‌ی روم شد و برای به دست آوردن وی کمانی سنگی را کشید.

گرشاسپ سپهسالار ضحاک بود و به دستور او با برخی از این موجودات درآویخت.

گرشاسپ پس از قیام فریدون به وی پیوست و در شکست خوردن ضحاک نقشی برجسته را ایفا کرد.

گرشاسپ در کابل دلباخته‌ی پری‌ای شد و به تحریک او آتش مقدس را خاموش کرد.

جادوی پری گرشاسپ را به خواب برد و او تا پایان زمان در خواب خواهد ماند.

در پایان زمان گرشاسپ بر خواهد خواست و به سوشیانس یاری خواهد کرد و ضحاک را از پای در خواهد آورد.

روان او به خاطر گناهش قرار بود به دوزخ برود. اما با پادرمیانیِ گوشورون و زرتشت، چنین نشد. با این وجود اهورامزدا مخالف ورود وی به بهشت بود. اما گرشاسپ با بر شمردن کارهای بزرگش، و با وعده‌ی این که در نهایت با کشتن ضحاک خدمتی بزرگ به مردم خواهد کرد، شایستگی خود را در این زمینه نشان داد.

 

 

[1] یسنا، هات 9، 10.

[2] اسدی طوسی، 1317.

[3] هوم یشت، 10.

[4] هوم یشت، 10.

[5] خواجوی کرمانی، 1386.

[6] هوم یشت، 10.

[7] رام یشت، 7، 28.

[8] تاریخ سیستان، 1366: 5.

[9] اسدی طوسی، 1317.

[10] مجمل التواریخ، 1383: 25.

[11] Dutt, 2004.

[12] یسنا، هات 9، 11.

[13] Nagy, 1999.

[14] آبان یشت، 10، 37-39.

[15] رام یشت، 7، 27-29.

[16] زمیاد یشت، 6، 40-44.

[17] وندیداد، فرگرد نخست، 10.

[18] دستنویس م-29، 10- ص 121-151.

[19] فروردین یشت، 61.

[20] بندهش، 29، 7.

[21] سددر بندهش، 20، 1-66.

[22] برای شرحی دانشورانه در این مورد بنگرید به: سرکاراتی، 1376.

[23] اسدی طوسی، 1317.

[24] مجمل التواریخ، 1383.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم (نقش مایه­‌ی پهلوان) – گفتار سوم پهلوانان ماجراجو – سخن دوم سندباد

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب