پنجشنبه , آذر 22 1403

اسطوره‌ی شیر

 

در آغازگاه داستان رستم و سهراب، وقتی تهمینه به خوابگاه رستم می‌رود و زادن فرزندی از پشت او را آرزو می‌کند، اشاره می‌کند که رستم را به خاطر نیرومندی و دلیری‌اش برگزیده است و در ضمن توصیفی دقیق و روشن از او به دست می‌دهد که یکسره با رمزگان جانوری درآمیخته است:

به کردار افسانه از هر کسی             شنیدم همی داستانت بسی

که از شیر و دیو و نهنگ و پلنگ        نترسی و هستی چنین تیزچنگ

شب تیره تنها به توران شوی             بگردی بران مرز و هم نغنوی

به تنها یکی گور بریان کنی              هوا را به شمشیر گریان کنی

هرآنکس که گرز تو بیند به چنگ        بدرد دل شیر و چنگ پلنگ

برهنه چو تیغ تو بیند عقاب             نیارد به نخچیر کردن شتاب

این بیتها را اغلب به این شکل خوانده‌اند که گویی تهمینه مشغول توصیف درگیری‌های رستم با جانوران وحشی است. یعنی می‌گوید رستم پهلوانی است که در بیشه‌ها و محیطهای وحشی با جانورانی مانند پلنگ و شیر می‌ستیزد و از آنها بیمی ندارد و در مقابل مایه‌ی هراس آنها هم می‌شود. در نگاه نخست چنین تفسیری هم معقول و معنادار می‌نماید. اما در این سیاهه از جانوران نام دو موجود را می‌بینیم که بسیار بعید است مردان دلیر در هنگام پرسه زدن در جنگل و بیابان با آنها روبرو و درگیر شوند. یکی نهنگ است که در گذشته برای اشاره به همه‌ی جانوران درنده‌ی دریازی از جمله تمساح به کار گرفته می‌شده است. دیگری عقاب است. هم نهنگ و هم عقاب در محیطهایی زندگی می‌کنند که خارج از دسترس آدمیزاد است. یعنی بسیار نامحتمل است که یک پهلوان در داخل یک رودخانه یا دریا با نهنگ درگیر شود یا به شکلی در هوا شناور گردد که بتواند با عقاب ستیزه کند. جالب آن که در این سیاهه نام «دیو» را هم می‌بینیم که در فرهنگ ایرانی کهن به وای یا بهرام اشاره می‌کند که هردو ایزد پشتیبان جنگاوران هستند.

از این رو حدس من آن است که تهمینه در این بیتها مهارتهای رزمی رستم را در رویارویی با جنگاوران دیگر می‌ستاید و اشاره‌هایش ارتباطی با جنگل و جانوران واقعی پیدا نمی‌کند. یعنی « که از شیر و دیو و نهنگ و پلنگ/ نترسی و هستی چنین تیزچنگ» را می‌توان چنین خواند که «از جنگاورانی که نماد رزمی‌شان شیر و نهنگ و پلنگ است نمی‌ترسی و از پهلوانانی که دیوها (بهرام و وای) حامی‌شان هستند نمی‌هراسی».

با این شیوه از تفسیر، بسیاری از بیتهای دشواریاب شاهنامه به آسانی رمزگشایی می‌شود. مثلا وقتی می‌خوانیم

ز شاهین وز باز و پران عقاب                ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب

همه برگزیدند پیمان اوی                      چو خورشید روشن بدی جان اوی

آشکار می‌شود که جانوران جنگلی و دریایی با شاهنشاه پیمان نکرده‌اند، بلکه این اشاره‌ها به رسته‌های جنگاورانی مربوط می‌شود که شیوه‌ی رزمی‌شان با این جانوران رمزگذاری می‌شده است.

برای رد فرضیه‌ی پیشنهادی‌ام راهی به نسبت آسان وجود دارد، آن هم بررسی نام و نشان موجوداتی که گفتیم و بررسی درگیری پهلوانان شاهنامه‌ای با ایشان. یعنی اگر در صحنه‌هایی از شاهنامه ببینیم که جنگاورانی با پلنگ و نهنگ و عقاب در می‌آویزند، این دیدگاه که اینها خودِ جانوران را نشان می‌دهند تایید می‌شود و گفتاری که گفتیم نادرست از آب در می‌آید. اما چنین نیست. یعنی نه در شاهنامه و نه در متون دیگر اشاره‌ای نمی‌بینیم که پهلوانان برای نمایاندن قدرت و دلیری خویش با جانورانی مثل پلنگ و نهنگ و عقاب و گرگ درگیر شده باشند. حتا درگیری با شیر هم که در منابع کهن آشوری و هخامنشی نمودِ فراوان دارد و نشانه‌ی مردانگی جنگاوران شمرده شده، در شاهنامه به هفت خوان رستم و اسفندیار و آزمون تاج‌گیری بهرام گور منحصر می‌شود که همگی‌شان دلالتی نمادین و مهرپرستانه دارند و به گذر از محک مهرِ خشمگینِ شیرسان دلالت می‌کنند. در یک صحنه‌ی شاهنامه رویارویی رستم نوجوان با پیل سپید و در خوانی رویارویی اسفندیار با گرگ را هم داریم، که حدس من آن است که آنها نیز ماهیتی رمزی و نمادین داشته باشند. گذشته از این چند مورد که بی‌شک نیمی‌شان (در هفت‌خوان‌ها) خصلتی نمادین دارند، جایی نداریم که پهلوانی با جانوری واقعی جنگیده باشد. حتا نبرد با جانورانی افسانه‌آمیز مانند اژدها و سیمرغ هم به همین بافت مربوط می‌شود و تنها اژدهاست که موضوع نبرد پهلوانان فراوان است و انگار با زمینه‌ای طبیعی پیوند خورده است، و آن نیز دلالت اسطوره‌شناسانه‌ی روشنی دارد و بیش از آن که به «مار بزرگ» واقعی اشاره کند به نیروهای سرکش و ویرانگر طبیعی و به ویژه عناصر شبانه مربوط می‌شود. به این ترتیب فرضیه‌ای که پیشنهاد کردیم در برابر محکهای ابطال‌کننده استوار باقی می‌ماند.

از سوی دیگر اگر حدس من درست باشد، باید کارکرد نامهای جانوری را در پیوند با موقعیتهای جنگی ببینیم. یعنی اگر به راستی اینها نام سبکها و شیوه‌های گوناگونِ جنگیدن باشند و به مهارتهای رزمی پهلوانان اشاره کنند، باید نام‌شان را جدای از محیطهای طبیعی و در بافتی جنگی و در ارتباط با شیوه‌هایی خاص از رزم‌آوری ببینیم. این سنجه نیز درباره‌ی حدسی که زدیم برآورده می‌شود. یعنی نام جانورانی مانند شیر و پلنگ و نهنگ و عقاب و پیل اغلب در بافتی ارتشی و جدای از زمینه‌ی بوم‌شناختی‌شان به کار گرفته می‌شوند. نمونه‌اش آن که وقتی رستم در خوان چهارم تنبور به دست می‌گیرد و همچون گوسانی داستان زندگی خویش را روایت می‌کند، می‌نالد که « همیشه به جنگ نهنگ اندر است/ وگر با پلنگان به جنگ اندر است»، و روشن است که از این نامهای جانوری رده‌هایی خاص از جنگاوران را در نظر دارد، وگرنه رستم در شاهنامه نه با نهنگ و نه با پلنگی واقعی درگیر نمی‌شود.

 برای آزمودن حدسی که درباره‌ی رمزگذاری سبک‌های گوناگون رزمی ایرانی با نمادهای جانوری دارم، از اشاره به سبک هنر جانوری سکاها و رمزپردازی به کار گرفته شده در آراستن سپر و زره و دسته‌ی شمشیر و تبرزین چشم‌پوشی می‌کنم و در این نوشتار کوتاه تنها بر یک جانور یعنی شیر و یک بافت متنی یعنی شاهنامه تمرکز می کنم.

 در جریان نبردهای کینخواهی سیاوش، زمانی که گیو پسر گودرز به صف تورانیان می‌زند، این توصیف را از او می‌شنویم:

همه یکسر از جای برخاستند                  بسان پلنگان بیاراستند

بدان‌گونه شد گیو در کارزار           چو شیری که گم کرده باشد شکار

از این جا روشن می‌شود که سپاهیانی که به پلنگ مانند بودند و قاعدتا بدنه‌ی پیاده‌ها را بر می‌ساخته‌اند، در میان خود پهلوانانی شاخص را همراه داشته‌اند که صفت شیر ستوده می‌شده‌اند. در جاهای دیگری از همین بخش از شاهنامه نیز تقابلی میان شیر و پلنگ می‌بینیم که در ضمن همراهی‌ و همدوشی‌ای را هم نشان می‌دهد:

کسی را نبد پای با او بجنگ            اگر شیر پیش آمدی گر پلنگ

 وصف شیر در شاهنامه بارها و بارها برای اشاره به پهلوانان به ویژه رستم به کار گرفته شده است. کلیدواژگان و مفاهیم همنشین با شیر در شاهنامه عبارتند از نرینگی، تیزچنگالی و خشم‌آوری. یعنی مرد جنگی‌ای که به شیر مانند است با بی‌پروایی و جنگاوری رویارو، تیزی چنگال و خونریزی و نرینگی و مردانگی از سایر رزمجویان متمایز می‌شود.

  برای فهم رمز شیر در نظام جنگی کهن ایرانی باید نخست اشاره‌های اسلحه‌شناسانه‌ی مربوط به او را تحلیل کرد. در شاهنامه شیر آشکارا به جنگاوری اشاره می‌کند که سواره، سنگین اسلحه و شمشیرزن است.

در زمان فر و شکوه جمشید و هنگامی که طبقه‌های اجتماعی تعریف می‌شوند، می‌بینیم که طبقه‌ی جنگاوران با لقب شیرمرد شناخته می‌شوند:

کجا شیرمردان جنگ‌ آورند             فروزنده‌ی لشکر و کشورند

با توجه به این که شیر جانور مقدس مهرپرستان قلمداد می‌شده و خودِ مهر هم نماد خورشید بوده و هم ایزد پشتیبان سپاهیان، این بیت شاهنامه معنای دقیقتری به خود می‌گیرد. به ویژه که خودِ جمشید هم صورتی زمینی و انسانی از مهر است. از این رو جنگاوران که لقب شیرمرد به خود گرفته‌اند، همچون مهر که خورشید هم هست، لشکر و کشور را روشن می‌کنند و به این ترتیب رمزِ خورشیدی و جانوری مهر را با هم یکی می‌سازند.

نکته‌ی جالب آن که فردوسی لقب شیر برای پهلوانان و جنگاوران را در بخش نخست شاهنامه که به روایتهای اساطیری سیستانی مربوط می‌شود بسیار بیش از نیمه‌ی دوم به کار گرفته است. نمونه‌اش توصیف زال است هنگامی که برای بار نخست به دربار شاه ایران می‌رود:

بیامد کمر بسته زال دلیر                       به پیش شهنشاه چون نره شیر

این را می‌دانیم که منابع بخش سیستانی شاهنامه متونی هستند که در دوران اشکانی تدوین شده‌اند و این زمانی است که سکاها و آیین مهرپرستانه‌شان در ایران زمین و به ویژه در میان پهلوانان رواج فراوان داشته، و رستم نیز پهلوان نامدار همین گروه محسوب می‌شود. در مقابل در نیمه‌ی دوم شاهنامه که بخش تاریخی است و بدنه‌اش را تاریخ شاهان ساسانی تشکیل می‌دهد، بافت کلی سخن متفاوت است و جالب آن که فردوسی در این بخش با بسامدی بسیار کمتر از استعاره‌ی شیر برای نامیدن پهلوانان استفاده می‌کند. گویی نماد شیر و سبک رزمی مربوط به آن در دوران اشکانی رواجی تمام داشته و بعدتر در عصر ساسانی افولی را تجربه کرده باشد.

  پیوند استعاره‌ی شیر و هنرهای رزمی وابسته بدان با سکاها و آیین مهر را می‌توان در بیتهایی فراوان از شاهنامه ردیابی کرد. همچنین تنش میان بخش سیستانی و بخش ساسانی نیز در بافت ارجاعهای دینی نمایان است. دست کم در چارچوب زرتشتی مهر و شیری که نماد اوست گرامی داشته نمی‌شده است. طوری که زرتشتیان شیر را رئیس خاندان جانوران اهریمنی و خرفستران می‌دانسته‌اند و باقی ماندن نقش شیر و برجستگی و احترامی که در مقام نماد کشور ایران دارد آشکارا وزنه‌ی سنگین باورهای مهری و باقی ماندن‌شان در دل آیین زرتشتی را نشان می‌دهد. در شاهنامه هم اشاره‌هایی داریم که سویه‌ی تاریک و غیراخلاقی شیر را نشان می‌دهد. مثلا در داستان ضحاک می‌بینیم که او به نره‌شیر تشبیه می‌شود:

که فرزند بد گر شود نره‌شیر          به خون پدر هم نباشد دلیر

و بعدتر که اهریمن برای فریفتن ضحاک پا به میدان می‌گذارد، او را با خوراکی ساخته شده از خون می‌پرورد که ماده‌ای نجس است، و باز وی را به شیر همسان می‌سازد:

     به خونش بپرورد بر سان شیر                  بدان تا کند پادشا را دلیر

از اشاره‌های دیگری هم بر می‌آید که ویژگی پهلوان شیرنشان در آوردگاه آن بوده که بی‌احتیاط و اندیشه و مستقیم به دشمن یورش می‌برده و در اعمال خشونت و خشم‌آوری حد نمی‌شناخته است. افراسیاب پس از برخورد با رستم می‌گوید

یکی پیلتن دیدم و تیزچنگ                  نه هوش و نه دانش نه رای و درنگ

خشونت و ستیهندگی پیوسته با سبک شیر در ضمن با زور بازوی فراوان و ضربه وارد آوردن با دست ارتباط داشته است. نمونه‌اش را در کردار رستم هنگام نبرد با ارژنگ دیو در خوان ششم می‌بینیم:

سر و گوش بگرفت و بالش دلیر                 سر از تن بکندش چو کردار شیر

یعنی حرکتی که تنها با زور بازوی شگفت‌انگیز و در ضمن خشونت مهیب ممکن می‌نماید.

از مرور گاهان نمایان می‌شود که در زمان زرتشت جنگاورانی که قاعدتا اغلبشان مهر را ایزد بزرگ خویش می‌دانستند، خشم را نیرویی نیک و ارزشمند می‌دانستند و آن را در جریان نبرد یاور و کمک‌رسان خویش قلمداد می‌کردند. اما زرتشت با خشم نیز مانند دروغ و ترس دشمنی می‌ورزید و هر سه را نوعی دیو می‌دانست که خوی و اخلاق جنگاوران را مسخ می‌کند و ایشان را به خشونت و ویرانگری وا می‌دارد، که خواست اهریمن است. به همین خاطر پسوندهایی مانند ژیان و غران که مرد جنگی شیرسان به خود می‌گیرد اغلب در بافتی کهنتر از آیین زرتشتی معنادار و پذیرفتنی هستند.

همچنین بیتهایی وجود دارد که می‌توان آن را در بافت سلسله مراتب آیین مهر و این ایده‌ی کلی ارتشتاران پریستار مهر فهم کرد که توانایی و ارجمندی امری درجه‌بندی شده است که پیشرفت در آن پله به پله و با پشت سر گذاشتن آزمونهایی ممکن می‌شود. نمونه‌ی مشهور آزمونهایی که این گذارهای پیاپی را نشان می‌دهد همان ماجرای هفت خوان است که بعدتر در قالب هفت شهر عشق در متون عرفانی ایران تثبیت شده است. به احتمال زیاد در ابتدای کار این اشاره‌ها به سلسله مراتب یادگیری هنرهای رزمی و مسلط شدن بر مهارتهای سوارکاری و نیزه‌گیری و شمشیرزنی مربوط می‌شده است. چنان که در شاهنامه هم اشاره‌هایی هست که تثبیت قدرت جنگی شیر را با عبور از آزمونهایی پیوند می‌دهد. مانند آن بیت مشهوری که فریدون فرخ به مادرش می‌گوید:

چنین داد پاسخ به مادر که شیر          نگردد مگر زآزمایش دلیر

در شاهنامه شیر مهمترین جانوری است که همچون استعاره‌ای نظامی به کار گرفته شده است. در حدی که در بخش روایتهای سیستانی می‌توان کمابیش این واژه را با مرد جنگی مترادف دانست. با این همه با مرور بیتهایی که در آن پهلوانان به شیر تشبیه شده‌اند، می‌توان تصویری از سبک رزمی ویژه‌ی شیر به دست آورد، و نشان داد که این کلمه با وجود رواج و گستردگی دایره‌ی معنایی‌اش از دقت و روشنی چشمگیری برخوردار بوده است.

نخستین نکته آن که سبک رزمی شیر به سوارکاران مربوط می‌شده و نه پیاده‌ها. بیتهای فراوانی داریم که نشان می‌دهد پهلوانی که به شیر تشبیه می‌شود، بر اسب سوار است و اغلب سواره می‌جنگد. در نبرد سهراب و گردآفرید می‌خوانیم که:

فرود آمد از دژ به کردار شیر                کمر بر میان بادپایی به زیر

در نبرد بیژن و فرود هم شیرمردانی که با هم رویارو می‌شوند سواره‌اند و اشاره‌ی روشنی به شیوه‌ی رزمی شیر هم در میان است:

یکی نعره زد کای سوار دلیر                بمان تا ببینی کنون رزم شیر

گیو هم در نبرد با پیران ویسه

بپوشید درع و بیامد چو شیر              همان باره‌ی دستکش را به زیر

از این رو روشن است که شیر سبک رزمی پهلوانانی زرهپوش و سواره بوده است. با این همه در یک جای مشهور می‌بینیم که رستم وقتی با اشکبوس رویارو می‌شود پیاده بودن‌اش را ناسازگار با شیر بودن‌اش نمی‌بیند و می‌گوید

به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ            سوار اندر آیند هر سه به جنگ؟

 اما بیشتر به نظر می‌رسد در اینجا به شوخی و ریشخند کردن اشکبوس پرداخته و نام این استعاره‌های رزمی را با جانوران واقعی همتا انگاشته است. وگرنه از بیتهایی دیگر می‌دانیم که نهنگ به وصف پهلوانان سواره اختصاص دارد، هرچند پلنگ در مقابلش به پیاده‌ها مربوط می‌شده است.

داده‌ی دیگری که از تحلیل بیتها بر می‌آید آن است که سبک رزمی شیر به زور بازوی فراوان و چالاکی دستان نیاز داشته است. در واقع دست پهلوانانی که با شیر همتا پنداشته می‌شوند، مسلح به چنگال دانسته شده و سلاحی که در دست دارند همسان با چنگ شیر وصف شده است. از بیتهایی دیگر بر می‌آید که سلاح مرسوم شیوه‌ي رزمی شیر، شمشیر بوده است. در حدی که فردوسی نمادهای مهری را در ترکیبی با هم برای ستودن سلطان محمود به کار می‌گیرد و از همین برابری شیرمرد با شمشیرزن بهره می‌جوید در آنجا که می‌گوید:

جهاندار محمود خورشیدفش              به رزم اندرون شیر شمشیرکش

و شبیه همین ترکیب مهرآیین را در بخش منوچهر هم می‌خوانیم:

 بر و بازوی شیر و خورشیدروی             دل پهلوان دست شمشیرجوی

پیوند میان شیر و شمشیر در رزم‌نامه‌ی الکوس هم نمایان است، آن جایی که

بدین هم‌نشان هفت گرد دلیر              کشیدند شمشیر بر سان شیر

و رستم وقتی که به کیکاووس پیغام می‌فرستد همتا انگاشتن شمشیر و چنگال شیر را تصریح می‌کند:

هم از جنگ جستن نگشتیم سیر               به جای است شمشیر و چنگال شیر

و در نبرد شنگل و رستم می‌بینیم که سلاح شیر، شمشیر است:

بر او بر گذر کرد و او را نخست                 به شمشیر برد آنگهی شیر دست

همچنین گرسیوز وقتی به فتنه‌گری بر ضد سیاوش نزد برادرش افراسیاب مشغول است، اشاره می‌کند که ویژگی شیر آن است که از نبرد با شمشیر هراسی به دل راه نمی‌دهد:

ز دد تیردندان‌تر از شیر نیست                که اندر دلش بیم شمشیر نیست

و رستم در خوان چهارم هنگام رویارویی با زن جادو گویی به جلد شیری فرو می‌رود تا از جادوی او رهایی یابد:

 زن جادو از خویشتن شیر کرد                  جهانجوی آهنگ شمشیر کرد

از این بیت‌ها بر می‌آید که نماد شیر و شمشیر که علامت ملی پرچم ایران است خاستگاهی دیرینه داشته و از همین پیوند میان شیوه‌ی جنگی شیر و هنرهای رزمی مربوط به شمشیرزنی برخاسته است. در آثار شاعران دیگر نیز اشاره‌هایی از این دست به چشم می‌خورد. چنان که مولانا در مثنوی معنوی می‌گوید

بر سر اغیار چون شمشیر باش              هین مکن روباه‌بازی، شیر باش

و نظامی در خسرو و شیرین می‌گوید

 به سرپنجه شدی با پنجه‌ی شیر               ستونی را قلم کردی به شمشیر

و هم او در هفت پیکر می‌سراید که

وانگه آورد عزم آنکه چو شیر          برکشد بر مخالفان شمشیر

و در شرف‌نامه در وصف لشکرکشی‌های اسکندر می‌گوید

ز شمشیر پولاد چون شیر مست                 به کشورگشایی کلیدی به دست

با این همه اشاره‌هایی هم داریم که این پهلوانان شیرمرد گاه با نیزه به جنگ می‌رفته‌اند. چنان که فردوسی هنگام وصف جنگیدن توس در کاسه‌رود می‌گوید:

عمود گران برکشیدند باز               دو شیر سرافراز و دو رزمساز

همچنین در وصف جنگیدن بهرام که به شیر هم تشبیه شده می‌خوانیم که

برآویخت چون شیر بهرام گرد                 به نیزه بر ایشان یکی حمله برد

در نبرد گیو و پیران چنین می‌نماید که گرز هم برای پهلوانان شیرسان سلاح ناآشنایی نبوده باشد:

ابا گرز و با نیزه بر سان شیر                  بر گیو رفتند هر دو دلیر

 اشاره‌هایی فراوان در شاهنامه و سایر متون ادبی و تاریخی هست که نشان می‌دهد درفشهای شیرنشان یکی از نمادهای رسمی و رایج جنگی در ایران زمین بوده‌اند و به همین خاطر هم بوده که شیر نماد کشور ایران قرار گرفته است. فردوسی در شرح این نماد هنگامی که تاختن کیخسرو بر دژ بهمن را روایت می‌کند، به روشنی می‌گوید که پرچم شیرنشان به رسته‌ی جنگاورانی مربوط می‌شود که با شمشیر و گرز می‌جنگیده‌اند:

درفش از پس پشت او شیر بود         که جنگش به گرز و به شمشیر بود

در شاهنامه بخشی بسیار مهم از نظر شناسایی نمادهای ارتشی کهن ایرانی هست، که به گفتگوی سهراب و هجیر مربوط می‌شود. سهراب برای شناختن پدر خود پنهانی به اردوی ایرانیان می‌رود و یکایک درفشها را نام می‌برد و از هجیر می‌خواهد که پهلوان مربوط بدان را معرفی کند. در این میان درفش سپهسالار ایران نقش شیر دارد:

یکی شیرپیکر درفشی به زر            درفشان یکی در میانش گهر

و درفش رستم که جهان پهلوان است و تبارش به ضحاک ماردوش می‌رسد، نقش اژدها دارد اما بر سرِ نیزه‌ی درفش‌اش سردیسی زرین از یک شیر را نهاده‌اند:

درفشی بدید اژدهاپیکر است              برآن نیزه بر شیر زرین سر است

 آن درفش شیرنشانی که نماد ارتش ایران است را در جریان داستان سهراب نیز باز می‌بینیم‌، وقتی که هجیر نام و نشان پهلوانان ایران را برای سهراب بر می‌شمرد و وقتی به درفش گودرز رسید گفت:

یکی شیر پیکر درفشی به زر            درفشان یکی در میانش گهر

چنین گفت کان فر آزادگان          جهانگیر گودرز کشوادگان

در ماجرای نبرد ایرانیان با فرود نیز همین پرچم وصف شده و این بار فرود است که درفشهای ایرانیان را می‌نگرد:

درفشی کجا شیر پیکر به زر            که گودرز کشواد دارد به سر

…همه شیرمردند و گرد و سوار              یکایک بگویم درازست کار

باز در اینجا می‌بینیم که اشاره به شیرمرد بودن با سوارکار بودن همراه شده است.

گفتنی درباره‌ی نماد شیر بسیار است. این اشاره‌ها تنها برای تاکید بر این نکته آمد که رمزپردازی جانوران به ویژه در بافت متون حماسی را می‌شود به شکلی یکسره متفاوت از تشبیه سرراست و ساده‌ای که اغلب پیش‌فرض گرفته می‌شود هم خواند و تفسیر کرد.

همچنین ببینید

ادبیات علمی- تخیلی- اساطیری: بایدها و شایدها

ادبیات امروز ایران، خوشه‌ای بارور و امیدبخش از فرهنگ جهانی است که می‌رود تا جایگاه شایسته و سزاوار خویش را در زمینه‌ی زبان‌ها و فرهنگ‌هایی نوخاسته و نوباوه بازیابد. در روزگاری که ابراز ناامیدی به هنجاری روشنفکرانه بدل شده و نالیدن از نارسایی‌های زبان فارسی و انحطاط فرهنگ‌ ایرانی به زیور قلبی رایج برکشیده شده، شاید این سخن غریب بنماید. اما تمام شواهد نشانگر آن هستند که ادبیات فارسی و خزانه‌ی غنی و کهنسالِ فرهنگ ایرانی، با روندی ژرف و دیرپا دست به گریبان است که می‌تواند به یک باززایی و بازآفرینی‌ ریشه‌ای منتهی گردد...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *