انضباط اسفنكترها: تن، قدرت و تعویق لذت
زمستان ۱۳۸۷
چکیده: این نوشتار بخشی از پایان نامهی دکترای نگارنده است که به معرفی مفهوم انضباط اسفنکترها اختصاص یافته است. پرسشی مرکزی نوشتار که ضرورت پیش کشیدن این مفهوم را پدید آورده است، ارتباط به ظاهر بدیهی اما در باطن بسیار پیچیدهی میان قدرت و لذت است. انضباط اسفکنترها از دید نگارنده الگویی از ساماندهی و مدیریت روندهای زیستشناختی است که به تعویق لذتِ هدفمند منتهی میشود، و این خود زیربنایی است که جریان یافتن قدرت در سوژهی انسانی و ظهور “من” منضبط را به تعبیر فوکو ممکن میسازد. فرآیندها و ساز و کارهای آفرینندهی انضباط اسفنکترها، و سیر تحول تاریخی آنها نیز به طور خلاصه مورد بررسی واقع شدهاند.
کلیدواژگان: قدرت، انضباط،تعویق لذت، اسفنکتر، نهاد اجتماعی، سیر تکاملی.
مقدمه و طرح مسئله: دو روایت از انضباط
۱. در میان نویسندگان مدرن، بانفوذترین تفسیر از نظامهای انضباطی را میشل فوکو به دست داده است. فوکو در چند کتاب پیاپی، – جنون و تمدن (فوکو، ۱۳۸۱)، زایش درمانگاه (فوکو، ۱۳۸۴)، و از همه مهمتر؛ مراقبت و تنبیه (فوکو، ۱۳۷۸) به شیوهای تبارشناسانه ظهور و شکلگیری نظامهای انضباطی را در عصر مدرن وارسی کرده است. فوکو مفهوم نظامهای انضباطی را از سویی با ساز و کارهای قدرت پیوند زده، و از سوی دیگر ارتباط آن را با مفاهیمی مانند اصول اخلاقی، و تاریخ ظهور سوژه تحلیل نموده است. با وجود آن که برخی از نتایج نگرش فوکویی به ویژه متاخر بودن ظهور سوژه و شکلگیری چنین مفهومی در فرهنگ غربی (Foucault, 1997.) از دید ما جای بحث دارند، در اینجا از رویکرد فوکو به مثابه بهترین آغازگاه برای پرداختن به بحث نظامهای انضباطی بهره میبریم.
پیش از فوکو، دو سنت نوشتاری دربارهی مفهوم انضباط وجود داشته است. هر دو سنت یاد شده، انضباط را به مفهومی یک سویه فهمیده و آن را در ارتباط با ارزشهای غایی اخلاقی تفسیر کرده و به این ترتیب موضعی هوادارانه یا مخالفتجویانه را نسبت به آن اتخاذ کردهاند.
نخستین سنت، فراروایتی دینی است که تعویق لذت را به عنوان امری اخلاقی و تقریبا مترادف با خیر و نیکوکاری میستاید و انضباط را به مثابه چارچوب پشتیبان این خیر تکریم میکند. بر مبنای این دیدگاه، تعویق لذت و چشمپوشی از لذت در ذات خود امری نیک است و از آنجا که چنین چیزی با ماهیت بشری و خواهشهای نفسانی تعارض دارد، نظامی انضباطی مورد نیاز است تا الگوهای رفتاری منتهی به این تعویق را در آدمیان تثبیت و نهادینه سازد. به این ترتیب، فراروایت دینی تعارض میان خواستهای سطح روانشناختی و الزامات نظامهای انضباطی در سطح اجتماعی را میپذیرد، اما بر اساس دستگاهی اخلاقی، دومی را به اولی ترجیح میدهد.
دومین روایت، نسخهای شخصی، سودانگارانه، نقادانه، و گاه شادخوارانه از اندیشهی فلسفی است که مانند فراروایت دینی، تعارض میان میل من به لذت بیواسطه و در دسترس، با محدودیتهای ناشی از تعویق لذتِ انضباطآمیز را در مییابد، اما در این میان اولی را اصیلتر و ارزشمندتر میانگارد. از این دیدگاه، خواستهای مستقیم من در سطح روانی است که اهمیت دارد. این نگرش نیز برداشتهای خویش را بر دستگاهی اخلاقی استوار میسازد. اما این دستگاه بر خلاف متافیزیک دینی، ماهیتی عرفی مسلک، دنیوی، لذتگرایانه، و از نظر فلسفی شکاکانه دارد. بر این مبنا، برخورداری از لذتی که دلیلی برای به تعویق افکندنش وجود ندارد، و آزاد بودن برای نقض انضباطهایی که از سوی جامعه به من تحمیل شدهاند، ستوده میشوند و مترادف با خیر اخلاقی تلقی میشوند.
۲. سنت دینی بحث دربارهی انضباط، به چارچوب معنایی چیره بر تمدنهای قلمرو میانی (نیمهی باختری اوراسیا) در عصر پیشامدرن باز میگردد. تقریبا همزمان با ظهور و تثبیت موج شهرنشینی پیشرفته در جوامع انسانی، مفهومی اخلاقی و دینی از انضباط نیز شکل گرفت که تعویق لذت را همچون امری خیر و نیک میستود و از این رو به نظامهای معنابخش به آن، همچون پشتوانهای عملیاتی برای تحقق امر خیر رسمیت میبخشید. این نظامهای نظری که به تعویق لذت در چارچوبی متافیزیکی معنا میدادند، غالبا در قالب ادیانِ دارای کلیساهای متمرکز سازمان مییافتند. به این ترتیب، کهنترین سنت نظریهپردازی در باب نظامهای انضباطی، سنتی دینی است.
این سنت همزمان با پیدایش نخستین نشانههای شهرنشینی پیشرفته پدیدار شد. شهرنشینی پیشرفته، نوعی بازآرایی نظام اجتماعی بود که با تکیه بر آبیاری و بهرهبرداری سازمان یافته از زمین زراعی، ترکیب دامپروری و کشاورزی، فنآوری آهن، و شهرنشینی تمرکز یافته تعریف میشود. این شیوه از سازماندهی اجتماعی، برای نخستین بار در قرن ششم پ.م در ایران زمین پدید آمد و گذار جوامع پادشاهی اولیه به امپراتوریهای گسترده را ممکن ساخت، که نخستین نمونهاش شاهنشاهی هخامنشی بود. همزمان با این گذار، نظامهای انضباطی کهنی که در قالب چارچوبهای رهبانیت باستانی در مصر، میانرودان، ایلام، و چین ابداع شده بود، دچار دگردیسی گشتند و به ادیانی تبدیل شدند که از سویی ادعای جهانگیری و تولید رستگاری برای تمام مردمان مستقل از نژاد، زادگاه، و قبیلهشان- را داشتند، و از سوی دیگر بر سلسله مراتبی از روحانیان متکی بودند. این ادیان نخستین چارچوبهای سازماندهی اجتماعی بودند که از سطوح گوناگون انضباط برای عضوگیری، ارتقا، و تضمین انسجام درونی خویش بهره بردند. تمام ادیان بزرگ امروزِ دنیا (شاید به استثنای دین هندو)، بر اصولی استوار هستند که زمان پیدایششان به آن زمان باز میگردد. شالودهی نظری انضباط به مثابه امری دینی، آن است که خیر اخلاقی – که زمینهی دستیابی به رستگاری تلقی می شود- با شکلی از تعویق لذت پیوند خورده است.
تعویق لذت، از دو جنبه با رستگاری پیوند میخورد. از یک سو، آن را میتوان همچون شکلی خفیف از قربانی کردن خویش در برابر ذات مقدس محسوب کرد. همان طور که مردمشناسان نشان دادهاند، قربانی کردن به عنوان شکلی از تعویق لذت، هستهی مرکزی بخش عمدهی آیینهای دینی در جوامع سنتی را بر میسازد. قربانی کردن در حالت پایهاش، عبارت است از چشم پوشی کردن از بخشی از منابع پایانپذیر و گرانبها، و پیشکش کردن آن به شکلی که رضایت نیروهای فراطبیعی و مراجع قدسی را جلب نماید (Carter, 2003). با این تعبیر، قربانی کردن یکی از نمودهای اجتماعی تعویق لذت است، که اجرای شکل فردی شدهاش در سطح روانشناختی باید به کمک قالبهای انضباطی پشتیبانی شود.
قربانی کردن، بر مبنای اصل موضوعهای استوار است به نام “اصل بقای لذت”. بر مبنای این اصل، لذتِ به تعویق افتاده و از دست رفته، همواره به شکلی باز خواهد گشت و هرگز از میان نخواهد رفت. به این شکل، دستیابی به رستگاری که مفهومی آمیخته با لذتِ بیشینه است- باید با نوعی فدا کردن و چشمپوشی از لذت همراه شود. این داد و ستد لذتها بر مبنای اصل بقای لذت، میتواند در قالب قربانی کردن منافع کوتاه مدت شخصی بروز کند.
تعویق لذت، به شکلی دیگر نیز با رستگاری پیوند میخورد، و آن هم از مجرای مفهوم قدرت است. رستگاری امری است که با شایستگی، توانایی، و برگزیده بودن ارتباط دارد. در فراروایت دینی، برای رستگار شدن، باید به شکلی از دیگران متمایز شد، و موضوع توجه و رضایت مرجع تقدس قرار گرفت. این تمایز و شایستگی، عموما با عنصری قدرتمدارانه تعریف می شود که هستهی مرکزیاش قدرتِ کنترل خویشتن و چیرگی بر نفس است. به این ترتیب، فردی رستگار خواهد شد که قدرتمند باشد، و توانسته باشد بر خویشتن چیره شود. دشوارترین چیزی که می توان بر آن چیره شد، خواستِ لذت است که بنیادیترین عنصر خواست را تشکیل می دهد. به این ترتیب، نظامهای انضباطی با یاری رساندن به فرد برای چیره شدن بر این خواست، او را به قدری توانمند میسازند که شایستگی دستیابی به رستگاری را داشته باشد.
به این ترتیب در دیدگاه دین سنتی انضباط امری ارزشمند، اخلاقی، نیک و ضروری دانسته میشود. رواج مناسک عمومی تشویق کنندهی تعویق لذت مانند روزهگیری، امساک، و محرومیت حسی یا حرکتی در برخی از آیینهای خاور دور- را میتوان در این چارچوب فهمید (Valantasis, 2008). به همین شکل، تمرینها و قواعد حاکم بر رفتاری فردی که با انضباطی از این دست پیوند خورده باشند نیز به طور مشخص تعویق لذت را آماج می سازند.
۳. سنت نقادانه و لذتگرایانهی ارزیابی انضباط، با وجود قدمت زیادی که دارد، به تازگی و در عصر مدرن به شکلی انسجام یافته صورتبندی شده است و به صورت یک سرمشق نظری مسلط در آمده است. شواهد تاریخی نشان می دهد که ریشههای چنین برداشتی از زمانهای دور و همزمان با شکلگیری سنت دینی پشتیبان انضباط، به صورت هماورد و رقیب آن وجود داشته است. اشکال سنتی هواداری از اصل لذت در برابر اصل واقعیت، و ترجیح خودانگیختگی سطح روانشناختی در برابر برنامهمندی سطح اجتماعی، در قالب کشمکش طریقت و شریعت در سنت اسلامی، و مذهب رسمی و برداشت عرفانی در سایر ادیان سازمان یافته از دیرباز وجود داشته است. با این وجود، این سنت کهن در عصر مدرن برای نخستین بار به ابزاری عقلانی برای صورتبندی خود مجهز شد و به صورت نسخهای چیره بر صحنه ظاهر شد.
در این نگرش، نظامهای انضباطی همچون عواملی مختل کننده، محدودگر، و مخرب جلوه میکنند که راه را بر رشد و شکوفایی طبیعی شخصیت میبندند و نظام روانی من را در قید و بند محدودیتها و الزامات انتخاب ناشدهی اجتماعی گرفتار میسازند. از این رو دو الگوی رفتاری و دو عرصهی متمایز از هویت فردی از هم تمیز داده میشوند. یکی از آنها، جنبهی انگیزشی، تکانهای، و خودانگیختهی شخصیت دانسته میشود، که به ویژه در نگرش رمانتیستی وضعیتی استعلایی یافته است و به عنوان محور اخلاقیات ستوده شده است (جعفری، ۱۳۷۸: ۱۸۹-۲۰۱). جنبهی دیگر، پارهی عقلانی، خوددار، و منضبط شخصیت است که محصول فشارهای بیرونی و آموزشها و شرطیسازیهای تحمیل شده از سوی محیط پنداشته میشود. یکی از نخستین کسانی که این تمایز را در قالب نظریهای منسجم از روان آدمی صورتبندی کرد، فروید بود.
فروید در “تمدن و ناخرسندیهای آن”، این دو جنبه را با نهاد و فرامن همارز میگیرد (فروید، ۱۳۶۱). نهادِ بازیگوش، کامجو و دم غنیمتدان، همان است که بر اساس اصل لذت عمل میکند و در نظریههایی مانند تحلیل کنش متقابل به صورت کودک بازنمایی میشود. فرامن، اما، جنبهی عقلانی، اخلاقی، محدودگر، و مهارگری است که تعویق لذت را مدیریت میکند و اتصال فرد به نظام اجتماعی و نهادینه شدن قواعد اخلاقی جمع را در فرد رهبری مینماید. فرامن بر اساس اصل واقعیت عمل میکند و در پی آن است که زیادهخواهی و لذتجویی نهاد را مهار کند. من، که در نگرش فرویدی وضعیتی حاشیهای و فرعی دارد، محصول بر هم کنش این دو عامل بنیادین است.
فروید قواعد اجتماعی و اخلاق جمعی را با فرامن و عنصرِ فرامن در شخصیت مربوط میسازد و به دفاع از خودانگیختگی و اصالت جنبهی تکانهای و نهادمدارانهاش میپردازد (پاتیسن،۱۳۸۲: ۲۲۹-۲۶۱). از دید او، ناخرسندی و رواننژندیهای رایج در جوامع مدرن، محصولِ توسعهی نظامهای انضباطی فرامن محور، و زورآور شدنِ الزامات زیستن در سپهر اجتماعیایست که به شکلی روزافزون اصل لذت را مهار کرده و نهاد را سرکوب میکنند. این برداشت فروید، بعدها توسط مارکوزه شرح و بسط بیشتری یافت و به یکی از ارکان نقدهای چپ نو نسبت به مدرنیتهی سرمایهدارانه تبدیل شد (Marcuse, 1955.).
۴. فوکو، و پساساختارگرایان پیرو وی، که طلال اسد از میانشان از همه نامدارتر است، نظامهای انضباطی را از دیدی نو مورد ارزیابی قرار دادند. فوکو، بر جنبهی مثبت و توانمندسازِ انضباط تاکید کرد و با این وجود تحول و تکامل نظامهای انضباطی را با تاریخ سوژهشدگی انسان در عصر روشنگری پیوند زد (Foucault, 1978). زبان او و شیوهی صورتبندی مفاهیمش، با وجود بار مثبتی که در بسیاری از بندهای نوشتهها و مصاحبههایش به نظامهای انضباطی میدهد (فوکو،۱۳۷۰)، در نهایت دنبالهای از سنت فلسفی/ نقادانهی خرده گیر بر انضباط است که فروید چهرهی برجستهی آن محسوب میشد. فوکو به ویژه به نهادهای انضباطی مدرنی مانند ارتش، درمانگاه، آموزشگاه، و تیمارستان توجه میکند و جنبههای محدود کننده و توانمندساز این نهادها را مورد وارسی قرار میدهد.
طلال اسد، از این نظر اهمیت دارد که نگاه خود را بر کارکرد نظامهای انضباطی در ساختارهای دینی متمرکز کرده است و همتای فوکو در سنت دینی نگاه به انضباط محسوب میشود (Asad, 1994.). همان طور که فوکو از دیدگاهی انتقادی حرکت خود را شروع میکند و بر جنبههای توانمندساز و مثبت انضباط تاکید میکند، اسد هم از پایگاهی دینی کنکاش خود را آغاز مینماید، اما با نگاهی نقادانه به نظامهای انضباطی مینگرد. به عبارت دیگر، فوکو و اسد با تاکیدی مشابه و همراستا بر دو رده از نهادهای انضباطی، که به طور سنتی در دو سنت متعارضِ داوری دربارهی انضباط طرح میشدهاند، دریافتی مشترک از نقاط قوت و ضعف نظامهای انضباطی را فراهم آوردهاند.
گفتار نخست: نقدی بر تبارشناسی فوکو از انضباط
۱. چنین مینماید که هواداران و مخالفان انضباط، بر دو سویهی متمایز و قابل تفکیک از پدیداری یگانه تاکید کرده باشند. واقعیتی عینی هست و آن هم این که من همواره در معرض محرومیت از منابع قرار دارد. اگر بخواهیم از واژگان فرویدی- لاکانی بهره گیریم، باید اذعان کنیم که ”اختگی” یکی از آشکارترین و ملموسترین حقایقی است که بنابر تجربه، میتوان وجودش را تایید کرد. این محرومیت از منابع میتواند ناشی از ناتوانی من برای بهرهبرداری از منابع، یا غیاب منبع باشد، یا انتخابی خودجوش که بر تعویق لذت مبتنی است.
چنین مینماید که این دو شکل از اختگی، در آثار متفکرانی که ذکرشان گذشت، با هم مخلوط شده باشد. اختگی درونزاد، آن چیزی است که با تعویق لذت همراه است و شالودهی نظامهای انضباطی را میسازد. اختگیبرونزاد، که از ناتوانی و محرومیت سوژه، و غیاب منبع سرچشمه میگیرد، امری است که میتواند ظهور نظامهای انضباطی را تشدید کند، اما از مجرای آن تکثیر نمیشود و ارتباطی انداموار با آن ندارد. اختگی برونزاد، که موضوع نقد هواداران نگرش انتقادی است، در نظامهای سرکوب ریشه دارد، نه انضباطی، و این دو به لحاظ نوع ارتباطی که با سوژه برقرار میکنند، و ساز و کاری که دارند و قواعدی که از آن پیروی میکنند، با هم تفاوت دارند.
بخش مهمی از نقدها و شماتتهایی که نصیب نظامهای انضباطی شده است، در اصل حق سیستمهای سرکوب است. سیستمهایی که با مهارت در پشت سپرِ نظامهای انضباطی پنهان میشوند، خود را با نقاب آنها میآرایند، و به این ترتیب مشروعیت لازم برای تداوم یافتن در سطح اجتماعی را به دست میآورند.
نظام انضباطی، ساختاری است که عمیقا در من و انتخابهای آزادانهی من ریشه دارد. تعویق لذت، که شالودهی روندهای این نظام را بر میسازد، کلیدی است که قدرت را ممکن میسازد. از این رو، نگارنده در مرزبندی نظری یاد شده، موقعیتی ویژه پیدا میکند. دستگاه نظری ما از این رو که نظامهای انضباطی را میستاید و آن را رمز دستیبای به قدرت میداند، در جبههی هواداران انضباط قرار میگیرد، بی آن که پیشداشتهای متافیزیکی مرسوم در این جبهه را دربارهی رابطهی تعویق لذت و رستگاری، یا خاستگاههای استعلایی قوانین انضباطی بپذیرد. از سوی دیگر، نگرش مورد نظر ما به خاطر نقد شدیدی که بر نظامهای سرکوب وارد میآورد، و محوریتی که برای من و خواست و اراده و آزادی من قایل است، در کنار اندیشمندان انتقادی قرار میگیرد، بی آن که در خطای ایشان هنگام همتا شمردن نظامهای سرکوب و انضباط، سهیم باشد.
۲. فوکو در واپسین کتاب بزرگ خود تاریخ جنسیت بر پرسش چگونگی سوژه شدنِ فرد توسط خودش متمرکز میشود (Foucault, 1978). از دید او، ریشهی سوژه شدنِ داوطلبانه و خودتنظیمِ افراد را میتوان در مفهوم زهد و ریاضیت رواقیان باز یافت. فوکو به درستی بر این نکته تاکید دارد که مفهوم زهد در یونان باستان دلالتی زیباییشناسانه داشته است، و در واقع نوعی فنِ خوشایندسازی خویش بر مبنای معیارهای زیباییشناختی بوده است. این مفهوم به زعم فوکو بیش از آن که با شناخت (لوگوس) مربوط باشد، به کردار (تِخنِه) مرتبط میشده است. با این وجود، این شیوه از برخورد با پرسشهای اخلاقی، خیلی زود دچار چرخش شد و از وضعیت رفتارمدارانهای که ذکرش گذشت، به موقعیتی قانونمدارانه انتقال یافت. اخلاق و زهد قانونمدارانه از ادیان سامی سرچشمه گرفته بود و این تفاوت را با اخلاق یونانی داشت که بر ساختاری قضایی و تنبیهی متکی بود و در نهایت اخلاق را با حکومت پیوند میزد.
چنین مینماید که فوکو در تشخیص دو شیوهی متفاوت از صورتبندی اخلاق و زهد که کلیدواژهی محبوب او برای اشاره به تعویق لذت است- بر حق باشد. مطالعهی نظامهای اخلاقی در جهان باستان و مدرن، نشان میدهد که دو شیوهی متمایز از صورتبندی تعویق لذت و سازماندهی کردارهای اخلاقی ناشی از آن وجود داشته است. یکی از آنها، همان طور که شرحش گذشت، انضباط بیرونی را مهم میپنداشت و بر جریان یافتن انضباط در ارتباط با دیگری تاکید داشت. این رویکرد انضباط را در سطحی اجتماعی تعریف میکرد و از این رو آن را در ارتباط میان من و دیگری تشخیص میداد و محدود میدید. این همان زهدِ قانونمحورِ فوکویی است.
شکل دیگرِ انضباط، همان است که از دید فوکو خصلتی زیباییشناسانه دارد. این شکل، در واقع به شکلی درونیتر از انضباط اشاره میکند که در رابطهی میان من با من شکل میگیرد و بنابراین در حوزهی زیباییشناسی میگنجد. این نوع انضباط، همان طور که فوکو گفته است، پیش از آن که در قالب قوانینی اجتماعی صورتبندی شود، در الگوی رفتاری من جلوه مینماید. از این رو ظهور آن در سطحی روانشناختی بر بروزهای اجتماعی آن مقدم است.
برداشت فوکو در مورد خاستگاه تاریخی و جایگاه فرهنگی این دو رده از انضباطها، جای بحث دارد. فوکو ریشهی انضباط را به یونان، و سرکوب را به ادیان سامی باز میگرداند. از دید نگارنده این برداشت به چند دلیل نادرست است.
دلیل نخست آن که یونانیان باستان، بر خلاف آنچه که فوکو استنتاج کرده است، پیکربندی منسجم و یکدستی در مورد مفهوم انضباط و قدرت و قانون نداشتهاند. نگارنده در متنی دیگر نشان داده است که اصولا تحول فرهنگی چشمگیر یونان در قرون چهارم و پنجم پ.م، نتیجهی غیاب انضباط و کمرنگ بودن ساختارهای اجتماعی قانونمند بوده است (وکیلی، ۱۳۸۸). از این رو، اتفاقا مفهوم انضباط بیرونی است که در آثار نویسندگان کلاسیک یونانی به ویژه افلاطون و ارسطو و تراژدینویسانی مانند آیسخولوس در مرکز توجه قرار دارد. توجه هوادارانه به انضباط درونی تنها در دو شاخهی فرهنگی یونانی دیده میشود. اندیشمندان سوفیست و پیروان ادیان رازآمیزی مانند پیتاگورسیها و اورفهایها تنها کسانی بودند که به طور جدی به این مفهوم علاقه نشان میدادند. هردوی این شاخهها هم نسبت به جامعهی یونانی خاستگاهی بیرونی داشتند و از شرق و قلمرو امپراتوری پارس به آن منطقه وارد شده بودند. بنابراین بازگرداندن نخستین صورتبندی موفق از انضباط درونی به یونان باستان توجیه ناپذیر است. چرا که دقیقا در همین جاست که ما با غیاب انضباط و ناکامی در دستیابی به چنین صورتبندیای روبرو هستیم.
۳. تحویل کردن ریشهی سرکوب به ادیان سامی هم جای تردید دارد. البته تردیدی وجود ندارد که ادیان سامی بر مبنای استخوانبندی محکمی از قواعد انضباطی بیرونی شکل گرفتهاند. اما این امر در مورد تمام ادیان بزرگ و سازمان یافتهی جهان باستان صادق است. میتوان نشان داد که ادیانی بسیار کهنتر از یهودیت و مسیحیت که مورد نظر فوکو هستند، با الگویی کاملا مشابه بر انضباط بیرونی و شکلِ قانونمدار زهد تاکید میکردهاند. در خودِ منطقهی میانرودان، ادیانی مانند پرستش آشور در امپراتوری آشور که با کردار جنگاورانه پیوند داشته، و آیین زرتشتِ اوستایی و نه شکل اولیهی گاتایی آن آشکارا بر انضباط بیرونی تاکید میکردهاند. برای این که شکی در عمومیت ارتباط دینهای بزرگ و انضباط درونی باقی نماند، میتوان به دین کنفوسیوس هم اشاره کرد که به سپهر فرهنگی کاملا متفاوتی تعلق داشته و از نظر تاریخی بر مسیحیت هم تقدم داشته و شاید فراگیرترین برداشت از تقدس انضباط بیرونی را به دست داده باشد (کریل، ۱۳۸۰).
بحثهای تبارشناسانهی فوکو، به دلیل آشنایی وی با متون اروپایی، در نهایت خاستگاهها را همزمان با انکار پیوستگی روندها و مرجعیتشان به سنتِ مدنی یونانی رومی و سنت دینی یهودی-مسیحی باز میگرداند. کاری که به احتمال زیاد حتی در مورد خاستگاههای سرمشق اروپایی انضباط/ سرکوب نیز نابسنده است، چه رسد به آن که بتواند در سطحی عامتر تعمیم یابد. با توجه به آن که فوکو خود نیز بر این تعیمناپذیری آگاه است و در صدور حکمهای عام و فراگیر دقت و خست به خرج میدهد، میتوان این نتیجهگیریهایش را از کل پیکرهی نظریاش جدا کرد، و استخوانبندی اصلی آن را برای گمانهزنی در مورد مفهوم انضباط به کار گرفت. استخوانبندیای که به دلیل توجه به رابطهی انضباط با تعویق لذت، و پیوند آن با قدرت حاوی بینشهایی ارزشمند برای مدل ماست.
گفتار دوم: انضباط اسفنکترها
۱. نظامهای انضباطی به سطح اجتماعی تعلق دارند، اما شاخههای کنترل کننده و تنظیم کنندهی خویش را به تمام سطوح فراز میگسترانند و تعویق لذت من را با دگرگون ساختن و سازمان دادن زمینهی زیستی، روانی، اجتماعی و فرهنگی پیرامونش تسهیل میکنند. برای فهمیدن نظامهای انضباطی، باید نخست به تصویری عمومی از ساختار و کارکرد آنها در این سطوح دست یافت.
سیستم پایهی سطح زیستشناختی، بدن است. بدن، این تجسم انکارناپذیر و ملموسِ من، اگر با دقت نگریسته شود، چیزی جز یک کلاف در هم تنیده از لولهها نخواهد بود. لولهی گوارشی بزرگ در میان، که با لولههای ناقل خون و مواد دفعی و اکسیژن احاطه شده است، و به کمک لولههای عضلانی منقبض شونده حرکتهایی میکند که خود توسط لولههای ناقل پیام عصبی کنترل میشوند. بدن “من (سوژه)”، چیزی جز تودهی بی سر و تهی از لولهها نیست. بیشمار لولهی بسیار کوچک، که در پیوند با یکدیگر لولههایی بزرگتر و بزرگتر را پدید میآورند، تا در نهایت به این لولهی کلانِ درشت برسند، به لولهای توپولوژیک، که بدن انسان است. لولهای با مجرای درهم پیچیده و خمیده به نام لولهی گوارش، و گوشتهی حجیمِ دورش، که از در هم بافته شدن تمام لولههای دیگر ساخته شده است.
لولههایی که بدن را میسازند، تنها شبکهای از رشتههای باریک و دراز نیستند. آنها به دلیلی خاص لوله شدهاند. فشارهای تکاملی بسیاری آنها را فشرده، کشیده، و شکل داده تا به ریخت لولهای در آیند که میتواند چیزی را از جایی به جای دیگر منتقل کند. لوله، به همین شکل تعریف میشوند، مجرایی تجسم یافته که چیزی را منتقل میکند، و لولههای سازندهی بدن نیز چنین هستند. آنها نیز تکامل یافته و تخصصی شدهاند تا مایعاتی مانند خون، گازهایی مانند هوا، و جامداتی مانند غذا و مدفوع را از درون خود منتقل کنند. لولهها را بر همین مبنا به رگ، نایژه و روده تقسیم میکنند. این روند انتقال، تنها به حالات سه گانهی ماده منحصر نمیشود، بلکه انتقال انرژی و اطلاعات را هم در بر میگیرد، و از این روست که رشتههای عضلانی ناقل نیرو و فیبرهای عصبی ناقل اطلاعات نیز در این میان تحول یافتهاند.
انتقال و پردازش ماده و انرژیای که همواره در قالب حاملهای مادی در بدن وجود دارد، به مسیرهایی تمایز یافته و متفاوت نیاز دارد. لولهی گوارش، که وظیفهی جذب، انتقال، پردازش، و جذب مادهی نیمه مایع را بر عهده دارد، محوری را بر میسازد که از راه لولههای توزیع کنندهی مایع ( رگها) با لولههای ناقل گاز (نایژه و نایژک) مرتبط میشود. این لولهها خود به لولههای ناقل چربی و لنف (رگهای لنفی)، لولههای دفع مایع (مجاری کلیوی) و لولههای دفع مواد وراثتی (مجرای تناسلی) مفصلبندی میشوند و شبکهای غولآسا از لولههای به هم پیوسته را پدید میآورند که هر یک وظیفهای خاص، انشعاباتی ویژه، و کارکردی متمایز را بر عهده دارند.
اندامهای بدن، این جمهوری لولهها، در اطراف دو محورِ اصلی و دو لولهی مرکزی گرد آمدهاند و متشکل شدهاند. این دو عبارتند از لولهی گوارش، و نخاع به علاوهی دنبالهی متورمش، که مغز باشد. لولههایی که یکی از آنها ماده/ انرژی و دیگری اطلاعات را در خود جا به جا میکند. سیر تکامل بسیار پیش از آن که شانون و ویور به اهمیت اطلاعات پی ببرند، این عنصر بنیادین را تشخیص میداده، و نظامی متمایز و تخصص یافته را برای جذب، سازماندهی، انتقال، و پردازش آن ابداع کرده است. این همان دستگاه عصبی است، که با پنجرههای ویژهی خویش (اندامهای حسی) جهان پیرامون و درون سیستم زنده را میکاود، و اطلاعات حاصل از آن را از مجرای لولههای میکروسکپی (نوروفیبرها: آکسونها و دندریتها)، و لولههای بزرگترِ برساخته شده از اتحاد آنها (عصبها) جا به جا میکند. پردازش، در بدن جانداران، پیامد همین جا به جایی است. در اینجا گفتار مک لوهان که رسانه را شکلی از پیام میدانست (مک لوهان، ۱۳۷۷: فصل ۱)، درست در میآید. چرا که الگوی جا به کردن اطلاعات در دستگاه عصبی، و رسانهی حامل اطلاعات حسی، مهمترین عنصری است که ساختار پردازش، معنادار شدن، و محتوا یافتنِ پیام را تعیین میکند.
نیاز سیستم به انتقال چیزها تنها زمانی توسط لولهها برآورده میشود که امکانِ کنترل این انتقال فراهم آمده باشد. بدن، به قدری در این چرخهی لولهمحورانه اسیر است که جز با کنترل حرکت ماده، انرژی و اطلاعات در درون لولههایش، بختی برای بقا ندارد. انتقال انرژی و اطلاعات به دریچههایی ویژه وابسته است. دریچههایی مانند سیناپسهای عصبی و اتصالات عصبی/عضلانی که انتقال اطلاعات و نیرو را سازماندهی، مهار، تحریک، و تنظیم میکنند. همین نظامهای ناظر بر انتقال اطلاعات و انرژی هستند که کنترل انتقال ماده را نیز بر عهده دارند. سیستم عصبی-عضلانی همچون کلیتی فعال و کنترلکننده عمل میکند و تبادل مواد در لولههای بدن را ممکن میسازد. در بدن، انتقال ماده تابع و مطیعِ روند انتقال انرژی/ اطلاعات است.
انتقال ماده در لولههای بدن به کمک دریچههایی تنظیم میشود، که خود ماهیتی عضلانی دارند و به پیروی از فرمانهای عصبی کار میکنند. این دریچهها را بهتر از هرجای دیگر، در بزرگترینِ لولههای بدن، یعنی دستگاه گوارش میتوان دید. دریچههای این لوله را اسفنکتر مینامند.
اسفنکتر، محل التقای سه نوع لوله است. در این جاست که لولههای ناقل اطلاعات (اعصاب) با لولههای ناقل نیرو (عضلات) و لولههای ناقل ماده به هم میرسند. اسفنکتر، کانونی است که سه ردهی اصلی از لولههای سازندهی بدن، در آن متحد میشوند، و کنترل انتقال ماده در بدن را ممکن میسازند. بدن، جسمیتی مادی است، و انتقال ماده شالودهی بقای آن است. از این روست که وقتی به بدنی نگاه میکنیم، نخست مادههای برسازندهاش را میبینیم، و لولههای ناقل این مواد را، و اسفنکترهای کنترل کنندهی این انتقال را.
در واژگان زیستشناسی، اسفنکتر شکلی خاص از دریچههای کنترل کنندهی سیر ماده در لولههاست. اما در این جا برای سادهتر شدن بحث، تمام دریچههای این رده را با این نام مشخص میکنیم، تا جایگاه بنیادین انضباط در بدن را بر مبنای آن تعریف کنیم.
۳. نمود انضباط در سطح زیستی، چیزی است که میتوان آن را با برچسبِ “تنظیم اسفنکترها” مشخص کرد. تنظیم اسفنکترها، جریانی پیشرونده و توسعه یابنده است که در آن انقباض عضلات صاف و غیرارادی اسفنکترها، زیر کنترل قشر مخ و خواست خودآگاهانهی من قرار میگیرند.
فرآیند متمدن شدن، چنان که نوربرت الیاس در قالبی دیگر بدان اشاره کرده است (Ellias, 1994)، اگر در سطحی فیزیولوژیک نگریسته شود، بیش از آن که در سطح حرکات دست و پا و بدن نمود داشته باشد، در سطح کنترل اسفنکترها بروز کرده است.
از میان تمام اسفنکترهای بدن، تنها شمار اندکی که در ابتدا و انتهای مجاری گوارشی و دفع ادراری قرار دارند، میتوانند توسط قشر مخ و به طور ارادی کنترل شوند. اسفنکتر مخرج که دفع مواد را کنترل میکند، و اسفنکتر مجرای ادراری که تخلیهی مثانه را تنظیم میکند، مشهورترین دریچههایی هستند که به طور ارادی در انسان کنترل میشوند.
یکی از سادهترین و پیش پا افتادهترین لذتهای زیستی، جریان یافتنِ آزادانه و “فیزیولوژیکِ” ماده در لولههای بدن است. اختلال در این جریان یافتنِ آزادانه، معمولا مختل کنندهی بقاست، و به صورت رنج تجربه میشود. ناتوانی در فرو بردن غذا، یا دفع مواد زاید، بسته شدن راه تنفس و مهار دم یا بازدم، و اختلال در عملکرد اسفنکترهای ادراری و تناسلی و احتباس ادرار، نمونههایی از مهار این حرکتِ عادی هستند که همواره با بیماری و درد و رنج همراه و مترادف دانسته میشوند.
به این ترتیب، به جریان انداختن آزادانهی ماده در لولههای یاد شده، لذتی است که به تعویق انداختنش بسیار دشوار است. به لحاظ زیستشناختی، خیلی غیربدیهی است که بدنی، جریان مواد در لولههای درونی خویش را بنا بر الزاماتی درونی و نه برونزاد و برخاسته از فشارهای محیطی مهار کند. در شرایط عادی، اسفنکترها از نوعی سیستم خودتنظیمی درونزاد و بازخوردی بهرهمندند که زیر کنترل اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک و در سطحی ناخودآگاهانه کار میکند و به حرکت انداختن ماده را بر مبنای الگویی خودتنظیمگر ممکن میسازند.
با این وجود، در بسیاری از جانوران اجتماعی، اشکالی از مهار این حرکت تکامل یافته است. مهاری که نتیجهی اختلالهای محیطی یا مسیر خودتنظیمی درونی بدن نیست، بلکه به صورتی ترکیبی زیر تاثیر ضرورتهایی برخاسته از جامعه، و زیر کنترل عالیترین مراکز مغزی بروز میکند.
یکی از مشهورترینِ این موارد، به جانورانِ گوشتخواری مربوط میشود که در یک کنام مشخص زندگی میکنند. این موجودات، که گربهسانان نمونهای از آنها هستند، به دلیل گوشتخوار بودن، مدفوعی انباشته از باکتری و زیانمند را دفع میکنند که میتواند باعث بیماری خودشان شود. از آنجا که این جانوران در منطقهی محدودی زندگی میکنند و کنامی ثابت را برای خود بر میگزینند، این برایشان بسیار اهمیت دارد که در معرض این مدفوع آلوده قرار نگیرند. از این رو رفتارهایی مانند دفع در جاهای خاص، یا خاک کردن فضولات در این جانوران دیده میشود. چیزی که در گربهی خانگی نیز به یادگار مانده است. در واقع الگوی دفع انسان نیز دنبالهی همین شیوهی عمومی دفعِ “بیاثر کننده” است که در سایر گوشتخواران یکجانشین هم دیده میشود.
نمونهی دیگر، به انقباض عضلات حلقی و اسفکنترهای بالای لولهی گوارش مربوط میشود که روند بلعیده شدن غذا را مهار میکنند، و باعث میشوند تا برخی از جانوران اجتماعی مانند خفاش و مورچه بتوانند غذایی را که خوردهاند، به صورت نیمه هضم شده استفراغ کنند تا هملانهایشان از آن بخورد. به این ترتیب مورچهها و خفاشها روند عادی هضم و جذب غذا را در شرایطی خاص مهار میکنند تا این غذا را با سایر اعضای گروهشان شریک شوند.
در تمام این نمونهها، ضرورتهای زیستن در شرایط خاص باعث شده تا مغزِ موجود بتواند برخی از اسفنکترها را کنترل کند و با مهار کردن مسیر طبیعی مواد در بدن، کارکردی تازه را خلق نماید. این که گربهی خانگی میتواند مدفوع خود را تا زمانِ رسیدن به محل مناسب برای دفع “نگه دارد”، و این که خفاش و مورچه میتوانند معدهشان را موقع تخلیه شدن و رها کردن غذا به درون روده “نگه دارند”، نمودی از کنترل ارادی جانور بر جریان ماده در لولههای درون بدنش است (وکیلی، ۱۳۷۹).
در انسان، شمار این اسفنکترهای کنترل شدنی بیشتر است. کودکان در سنین پایین میآموزند تا دفع مدفوع و ادرار خود را به طور ارادی کنترل کنند، و در سنین بالاتر، مسیرهای ورودی ماده نیز میتواند به طور ارادی مهار شود. چنان که ممکن است مرتاضی از خوردن غذا خودداری کند، یا کسی تا حد مرگ روزه بگیرد.
مهار اسفنکترها، قدیمیترین شکل از تعویق لذت است، که کهنترین و زودرسترین اشکال انضباط را در اطراف خود تولید میکند. مهار اسفنکترها، محور نظامهای انضباطی در سطح زیستشناسی است.
مهار اسفنکترها را میتوان به دو شیوه وارسی کرد. میتوان سیر تحول آنها را به شکلی کلان در جریان تکامل جوامع انسانی وارسی کرد. این امکان هم وجود دارد که مسیر تحول آن را در سطحی خرد و در یک سوژهی انسانی منفرد مورد بررسی قرار داد.
گفتار سوم: سیر کلان تکامل انضباط اسفنکترها
۱. نخستین اشکال نظامهای انضباطی در اجداد انسان را در کهنترین نیاکان جنس انسان (Homo)، یعنی انسان راست قامت (Homo erectus) و انسان ابزارساز (Homo habilis) میتوان باز یافت. انسان ابزارساز، نخستین جد آدمی بود که در حدود دو و نیم میلیون سال پیش، به ساختن ابزارهای سنگی و چوبی روی آورد. اجداد دورتر انسان نیز، مانند میمونهای بزرگ امروزین، توانایی دستورزی داشتهاند و از اشیای اطرافشان برای تغییر دادن محیط استفاده میکردهاند. اما انسان ابزارساز نخستین موجودی در این دودمان تکاملی بود که با ابزار، ابزار میساخت. یعنی نه تنها اشیای حاضر و آماده و یافته شده را برای بهرهبرداری تغییر شکل میداد، که همین کار را هم به کمک ابزارهایی دیگر به انجام میرساند.
همین گونه، نخستین نیای انسان بود که ابزارهایی را که میساخت با خود حمل میکرد. به این ترتیب، انسان ابزارساز، و بعدتر با شدتی بیشتر، انسان راست قامت، توانستند به قیمت تعلیقِ استفادهی فوری از اشیای پیرامونشان، متمرکز شدن بر ساخت چیزی کارآمدتر، اثرگذاری خود را بر محیط افزایش دهند. نادیده گرفتن ابزارهای حاضر و آماده اما نتراشیده و ابتدایی- ساخته شده به دست طبیعت، و صرف نیرو و زمان برای برنامهریزی و اجرای ساخت ابزارهایی دلخواه، یکی از کهنترین اشکال تعویق لذت در دودمان انسان است. ابزارها، ادامههای مصنوعی اندامهای حرکتی ما هستند. از این رو، ابزارسازی را باید انقلابی در زمینهی منضبط کردن اندامهای حرکتی به ویژه دست در نظر گرفت. ابزارسازی تعویق لذتِ کنش آزادانه و فیالبداهه در محیط است.
ابزارسازی یکی از نخستین اشکالِ اختگی درونزاد را در آدمیان پدید آورد. بسیار پیش از آن که زبان طبیعی در اجداد انسان ظهور کند و واسطهای نمادین را در میان سوژه و چیزهای جهان برافرازد، واسطهای عملکردی به نام ابزار و ضرورتهای ابزاری چنین نقشی را بر عهده داشته است. نادیده گرفتن چیزها و بسیج کردن نیرو برای ساختنِ ابزارهایی که باید باشند، به جای یافتن آنچه که هست، گامی بلند بود در راستای ترجیح دادنِ طرح و برنامههای ذهنی و درونی، بر شرایط داده شدهی بیرونی.
به این شکل تنشی که در حالت عادی از فاصلهی وضعیت مطلوب و موجودِ تحمیل شده از سوی محیط ناشی میشد، به قدم به درون من عقبنشینی کرد و به وضعیت مطلوبی ذهنی و آفریدهی مغز سوژه متصل شد. با ابزارسازی، لذتِ حرکت در لولههای ناقل نیروی بدن به تعویق افتاد، و نتیجهی این اختگی عضلانی، خلق ابزارهایی بود که اثرگذاری اندامهای حرکتی بر محیط را بسیار افزایش میدادند.
۲. ابزارسازی، هرچند تحولی مهم در تکامل سوژه محسوب میشد، اما به معنای واقعی کلمه به اسفنکترها مربوط نبود. اما مرحلهی بعدی، پیوندی آشکار با این دریچهها داشت.
دومین گام در راستای شکلگیری نظامهای انضباطی در تاریخ گونهی انسان، تقریبا همزمان با ابزارسازی، یا شاید اندکی دیرتر برداشته شد. این بار اسفنکترهای لولهی گوارش بودند که آماج انضباط قرار میگرفتند. در آدمیان، شبیه به سایر جانورانی که زندگی گروهی دارند، مهار اسفنکترها با کنترل مجاری تغذیهای همراه بود. چنین به نظر میرسد که عضلات متصل به قیف دهانی و حلق، نخستین بخشهایی هستند که میتوانند زیر کنترل قشر مخ قرار بگیرند و به این ترتیب اولین شکلِ مهار اسفنکترها در تاریخ تحول انسان، “نخوردن” بوده است. اولین نشانهی موجود از این شیوه از مهار اسفنکترها، به انسان راست قامت مربوط میشود که اولین گونه از نیاکان ما بود که گوشتخوار محسوب میشد.
همین انسان، نخستین نمونه از شاخهی دودمانی ما بود که توانست بر محیط خشک و نامساعد صحرای بزرگ آفریقا غلبه کند و از بخشهای جنوبی آفریقا تا چین و جاوه مهاجرت کند. از این رو انسان راست قامت را میتوان حامل جهشی در شایستگی زیستی و موفقیت تکاملی گونهی انسان دانست.
انسان راست قامت نخستین گونه از نیاکان انسان بود که آتش درست کردن را یاد گرفت. این مردمان، در قبیلههای کوچک گردآورنده و شکارچی حرکت میکردند و احتمالا ابداع کنندگان این شیوه از زندگی نیز همین گونه بوده است (Lewin, 1989). (تا پیش از آن جنسهایی مانند میمون جنوبی (Australopithecis) و گونهای مانند انسان ابزارمند (Homo habilis) تنها دانه و میوه میخوردند و بنابراین شکارچی محسوب نمیشدند.)
انسان راست قامت، با مهار کردن میل خود برای جستجوی مواد گیاهی خودرو، توانست وقت و نیروی خود را برای برنامهریزی شکار و اجرای آن ذخیره کند. به این ترتیب، این نخستین گونهی انسان بود که توانست جانورانی بزرگ مانند فیل و کرگدن را به طور گروهی شکار نماید. این شکارهای بزرگ، ضرورتِ منعِ خوردن را بیش از پیش تشدید میکردند. چرا که شکار می بایست تا گرد آمدن تمام اعضای قبیله و تقسیم گوشت در میانشان باقی بماند. پس از مدتی کوتاه، همین انسان دریافت که میتواند با به تعویق انداختنِ بیشترِ لذت خوردن، و زمینهچینی برای “آماده سازی” غذا، از راه پختن، خرد کردن، و… آن را به منبعی ارزشمندتر تبدیل نماید.
این نخوردن، به معنای چشمپوشی از غذا برای بخشیدن آن به همقبیلهایهای خردسال یا سالخورده نیز بود. چنان که از فسیلهای به جا مانده از انسان نئاندرتال بر میآید، در حدود دویست هزار سال پیش قبایلی از این گونهی انسان در زمینهی جغرافیایی وسیعی حضور داشتهاند و شبکهی پیچیدهای از حمایتها را برای افراد ناتوان و پیر فراهم میآوردهاند. شکی در این حقیقت وجود ندارد که سالخوردگان، فلج شدگان، و افراد از کار افتادهی قبایل نئاندرتال توسط خویشاوندانشان تغذیه میشدهاند. این به معنای به تعویق انداختن لذتِ خوردن است، به بهای بخشیدن این غذا به خویشاوندی که به آن نیاز دارد، و این یکی از سادهترین و آشکارترین نمونههای رفتار ایثارگرانه است. بازی برنده/ برندهای که بر مبنای زمانی خطی تعریف شود، بیتردید در نئاندرتالها وجود داشته است. زیرا نشانههای آن را در فسیلهای سالخوردگانی میتوان بازیافت که بدون دریافت کمکی جبران نشدنی از سوی همقبیلهایهایشان، نمیتوانستند مدتی چنین دراز پس از لنگ و ناقص و بیدندان شدن زنده بمانند.
انسان راست قامت نخستین شکل از مهار اسفنکترها را ابداع کرد، که میتواند در عبارت “نخوردن” خلاصه شود. نخوردن، یعنی تعویقِ لذتِ تغذیه، که به زندگی شکارگرانه و آمادهسازی غذا می انجامد، و این نخستین شیوهی “تولید غذا” در جوامع انسانی بود. گوشتخواری و تبدیل شدن انسان به گونهای شکارچی، روندی بود که منضبط شدن بدنها را به دنبال داشت. روندی که در نهایت با انسان نئاندرتال به شکلگیری شبکههای حمایت اجتماعی کارآمد، – و البته نخستین اشکال از دین و مراسم تدفین- انجامید. گوشتخواری و پرستاری از دیگران، مهمترین دستاوردهای انضباطی اجداد انسانِ امروزین بودند.
به این ترتیب، در زمانی بین دو و نیم تا دو میلیون سال پیش، همزمان با پیدایش نخستین گونههای جنس انسان (هومو)، انفجاری در سپهر اختگی رخ داد. نخستین گونههای جنس انسان، به قیمت فاصله گرفتن از اشیا و غذاها، روشهایی برای دخالت برنامهدار و هدفمندانهتر در محیط را ابداع کردند. ابزارسازی، به معنای رسوب قدرت سوژه بر چیزها، و گوشتخواری و شکار کردن به معنای رسوب این قدرت بر دیگریهای خوراکی و شکارهای جانوری بزرگ بود. به همین شکل، پرستاری از دیگری نشانهی ابداع مفهوم خطی زمان، و رسوب قدرت بر کنش متقابل برنده/ برندهی بین من و دیگری بود. جنس انسان، همچنان که به درستی نام گرفته است، حامل شکل نوینی از نظامهای انضباطی بود، که در زنجیرهای از بازخوردهای مثبت خود را تقویت و تشدید کرد، و در نهایت به پیدایش نظامهای اجتماعی پیچیدهی امروزین انجامید.
۳. سومین گام تحول نظامهای انضباطی نیز از جنس “نخوردن” بود. گونهی انسان خردمند که همهی ما بدان تعلق داریم، نخستین انسان مانندی بود که توانست بر وسوسهی خوردن منابع غذایی حاضر و آماده غلبه کند، و آنها را برای زادآوری و تکثیر حفظ کند. به این ترتیب، پیدایش کشاورزی و دامداری را باید پیامد همین “نخوردن” و تثبیت مهار اسفنکترهای مربوط به تغذیه دانست. کشاورزی که دانههای خوراکی را به جای خوردن در خاک میافشاند، و دامداری که از جانور اهلیاش مراقبت میکند، و آن را تا زمانی مقرر نمیخورد، افراطیترین شکلِ فراگیر از مهار اسفنکترهای تغذیهای را از خود نمایش میدهند. یک نکتهی جالب در این میان آن است که انسان تنها، یا کهنترین گونهی حامل این شکل از انضباط نیست. در واقع چنین مینماید که انسان نوپاترین گونه در این میان باشد. چون کشاورزی و دامداری تازه از هزارهی پنجم پ.م در جوامع انسانی نهادینه شدند، در حالی که درست همین الگو در مورچگان حدود دویست و پنجاه میلیون سال قدمت دارد!
بسیاری از مورچگان (مثلا جنس Formica)، مانند آدمیان دامداری و کشاورزی دارند. آنان شتهها را در گلههایی بزرگ پرورش می دهند، و تا زمانی که پیر و فرتوت نشدهاند، آسیبی به آنها نمیرسانند از آنها در برابر شکارچیانی مانند کفشدوزک حفاظت میکنند. مورچگان گلهدار تنها از عسلک که مدفوع شیرین شتههاست، تغذیه میکنند. بعد از آن که به دلیل پیری توانایی تولید عسلک در شتهها کم شد، مورچهها آنها را “سر میبرند” و میخورند. همچنین مورچگان جنس Atta قارچهای خوراکی را به جای خوردن، در کف لانههایشان میکارند، و ریسههای رشد کرده را درو میکنند، بی آن که به ریشه و بدنهی اصلی قارچها صدمهای بزنند. مورچگان در برابر آدمیان کشاورزان و دامدارانی بسیار کهنهکار محسوب میشوند. بنابر شواهد فسیلی به دست آمده از درون کهرباها، جوامع کشاورز و دامدار مورچهای، برای نخستین بار در حدود دویست و پنجاه میلیون سال پیش بر سطح زمین تکامل یافتند (Holldobler & Wilson, 1990: chap.1).
از این مثالها، که در رفتارشناسی حشرات اجتماعی نمونههای زیادی برایش میتوان یافت، دو نکتهی مهم روشن میشود. نخست آن که تعویق لذت و نظامهای انضباطی اموری لزوما انسانی نیستند و میتوانند در سایر گونهها هم دیده شوند. در واقع، اگر بخواهیم منصف باشیم، باید بگوییم این نظامهای انضباطی، و تعویق لذتهای مربوطه، و مهار اسفنکترهای مرتبط با آنها، عمدتا در جوامع مورچگان و موریانگان دیده میشوند، و گونهی انسان نمونهای استثنایی و نوپا از پستانداران است که به تازگی به شکلی مستقل روشهای دیرینهی حشرات اجتماعی را از نو کشف کرده است.
دومین نکته آن است که به ظاهر ارتباط میان حلقههای زنجیرهی قدرت در تمام جوامع ساختاری مشابه داشته باشند. این حقیقت که مفاهیمی مانند تعویق لذت، مهار اسفنکترها، نظام انضباطی، و فرآیندی مانند تولید غذا در جوامعی چنین متفاوت، و در شاخههایی چنین دوردست از درخت حیات به شکلی چنین نزدیک به هم دیده میشوند، نشانگر آن است که این مفاهیم عباراتی موضعی و برداشتهایی خاصِ زمان و مکان ویژهی ما نیستند، و بر قواعد و مفاهیمی عام و جهانشمول دلالت میکنند.
شاخهای دیگر از مهار اسفنکترها نیز در حدود هشت هزار سال پیش، و همزمان با شکلگیری نخستین جوامع یکجانشین برداشته شد و میتوان آن را پیامد انقلاب کشاورزی و یکجانشینی دانست. آدمیان با در پیش گرفتن سبک زندگی کشاورزانه، ناچار شدند سبک زندگی خانه به دوشی قدیمی خود را رها کنند و به افق جغرافیایی محدودی پایبند شوند. در نتیجه با همان ضرورتی روبرو شدند که گوشتخوارانِ یکجانشینِ دیگر پیش از این با آن روبرو شده بودند. آدمیان، برای آن که خود و دیگران را از آلودگی فضولات خود مصون دارند، ناچار شدند کنترل اسفنکتر دفع انتهای رودهی بزرگ و اسفنکترهای انتهای مجرای ادراری را به طور ارادی به دست بگیرند. به این ترتیب، توانایی مهار دفع به صورت ابتداییترین شرطِ متمدن بودن یک انسان در آمد.
مهار اسفنکترهای گوارشی، در جوامع گوناگون دچار شاخهزایی شد و مشتقات ویژه و غیرعامی را در جوامع خاص پدید آورد. بیادبانه بودنِ دفع مخاط گلو و بینی در جمع، یا منع رها کردن هوای محبوس در ابتدا یا انتهای لولهی گوارش، نمونههایی از این مشتقات هستند. جالب آن است که نخستین مستندات تاریخی در این زمینه، به آثار مورخانی یونانی مانند هرودوت و پلوتارک مربوط میشود و که طبقهی نخبهی جنگجویان ایرانیان را ابداع کنندگان این اشکالِ نمادین از انضباط اسفنکترها معرفی میکنند.
۴. واپسین گام بزرگ در شکلگیری نظامهای انضباطی متعلق به سطح زیستشناختی، کوتاه زمانی پس از نهادینه شدنِ زندگی کشاورزانه پیموده شد. در این مرحله، یکی از غیرمنتظرهترین اسفنکترها و لولهها مشمول مهار ارادی و عصبی شد، و آن هم دستگاه تناسلی بود.
نخستین اشکال اختگی داوطلبانه، چنان که از شواهد بر میآید، به شهرهای کشاورزی اولیهی مصر و میانرودان تعلق داشتهاند. در این جوامع، بین اعضای طبقهی کاهن که تولید و توزیع تقدس را بر عهده داشتند، نقشهایی معمولا فروپایه تکامل یافت که شرط دسترسی به آن، چشمپوشی از لذت جنسی بود. این امر، شکلِ افراطی منضبط شدنِ لولههای تناسلی بود، که به شکلی عامتر در قالب دورههای پرهیز جنسی احتمالا ابتدا در زمان قاعدگی زن دیده میشد. به این ترتیب، اسفنکترهای لولهای که ضامن بقای نسل و گونهی انسان است نیز با نظامهای انضباطی درگیر شد و توسط آن رام گردید.
مهار میل جنسی، و مهار اسفنکترهای تناسلی، به این ترتیب در دو شکلِ رفتاری و کالبدشناختی در کهنترین مراکز شهرنشینی جهان باستان زاییده شد. مهار کالبدشناختی این اسفنکترها، با اخته شدنِ واقعی و بریده شدن اندامهای تناسلی نرینه همراه بود. امری که نمونههایش را در آیینهای فنیقی مربوط به آتیس و آدونیس، و همچنین مناسک ایزیس در مصر میبینیم. قرنها بعد، شکلی سیاسی شده از همین نوع انضباط در قالب فداییان اسماعیلی احیا شد و روایتهای افسانهآمیز بسیاری را پدید آورد.
شکل رفتاری مهار اسفنکترهای تناسلی، همان بود که در جوامع باستانی به ویژه در مورد گروه زنانِ کاهن ایزدبانوی باروری رواج داشت، و خیلی زود به کاهنان مرد نیز تعمیم یافت. در قرن پنجم و چهارم پ.م روایتِ اخلاقی و فلسفی این الگو در قالب مهار کامجویی جنسی در آیین بودا تبلیغ شد و بعدها در آیین مانی و کمی دیرتر در مسیحیت به طبقهای از روحانیون حرفهای محدود ماند (وکیلی،۱۳۸۲).
به این ترتیب، مهار اسفنکترها و منضبط شدن لولههای بدن، در وازهی دو و نیم میلیون سال گذشته، زیر فشارهایی تکاملی در زنجیرهای از گونههای انسانمانند انتقال یافت و در گامهایی پیاپی پیچیدهتر و نیرومندتر شد. گرانیگاه این نظامهای انضباطی به تدریج از لولهی گوارش به سمت مجاری ادراری و تناسلی انتقال یافت، و از انحصار طبقهای نخبه از شکارچیان، کاهنان، و دولتمردان خارج شد و به تمام مردم یک جامعه تسری یافت.
گفتار چهارم: سیر خرد تکامل انضباط اسفنکترها
۱. شکل گیری و تحول انضباط اسفنکترها را در سطح خرد و در تاریخچهی زندگی شخصی یک نفر نیز میتوان دنبال کرد. در میان روانشناسان و جامعهشناسان در این مورد توافقی عمومی وجود دارد که نظامهای انضباطی از سنین بسیار پایین و از زمان به دنیا آمدن نوزاد اثرگذاری خود را بر “من”ها آغاز میکنند و بخشی زیربنایی از فرآیند جامعهپذیری سوژه را تشکیل میدهند. در این مورد هم اتفاق نظر وجود دارد که نخستین نظامهای انضباطیای که بر سوژه سوار میشوند، در سطح زیستشناختی عمل میکنند، و اسفنکترهای گوارشی وی را منضبط میسازند. با این وجود در مورد این که نقطهی شروع این منضبط شدن بدن در کجا قرار دارد، آرای گوناگونی ابراز شده است.
فروید، که یکی از نخستین روایتها از تاریخچهی منضبط شدن بدن را در نوزاد به دست داده است، معتقد بود که اسفنکتر مخرج نخستین بخشی از بدن است که منضبط میشود. از دید او، نخستین اعمال ارادی نوزاد به نگه داشتن مدفوعش مربوط میشود، و به همین دلیل هم نخستین تولیدِ کودک، مدفوعش است. بر این مبنا استعارههایی زبانی که مدفوع را با نتایج فعالیتهای تولیدی انسان –مانند پول- مربوط میدانند، توسط روانکاوان جدی گرفته میشوند (ایسوپ، ۱۳۸۲).
بسیاری از نویسندگان جدیدتر، به ویژه نوفرویدیهایی مانند لاکان، این تعبیر را پذیرفتهاند و توانایی نگه داشتن مدفوع را مهمترین محور احداث انضباط در بدنهای نوپا و تازه وارد به جامعه میدانند. با این وجود اندیشمندانی هم هستند که به پیروی از برداشت نوربرت الیاس در مورد اهمیت منضبط شدنِ شیوهی خوردن در آغاز مدرنیته، نگاه خود بر انتهای دیگر لولهی گوارش، یعنی دهان متمرکز کردهاند. چنان که دیدیم، از نظر تکاملی این حرف درست است، یعنی مهار اسفنکترهای مربوط به خوردن، بسیار زودتر از اسفنکترهای دفعی در تاریخ تکامل ظهور یافته است. انسان میلیونهای سال قبل از آن که یکجانشین شود و “کنام” مشخصی داشته باشد، ابزارساز بوده و غذای خود را روی آتش میپخته است.
در اینجا، هدف ما این نیست که به بحثی جزئی در مورد این که اول دهان یا مقعد منضبط میشود بپردازیم. در ذکر تاریخچهی منضبط شدن بدن سوژه، همین کافی است که تقدم لولهی گوارش و اسفنکترهای ابتدایی و انتهایی مربوط به آن را به رسمیت بشناسیم. در واقع چنین به نظر میرسد که خودداری کودک در مورد این اسفنکترها تقریبا همزمان آغاز شود، و در مورد عضلات دهانی به دلیل ارتباط مستقیم و متراکمترشان با قشر مخ و عضلات ارادی- زودتر به نتیجه میرسد. به این ترتیب، نخستین شکل از تعویق لذت که در نوزاد دیده میشود، نخوردن و دفع نکردن است که در سال دوم زندگی وی نهادینه میشود.
۲. پس از آن، انضباط اسفنکترها با رشد تدریجی و شیب ملایمی تا سن بلوغ ادامه مییابد. در این مدت، فرد میآموزد تا سایر اسفنکترهای خود را تنظیم کند و به این ترتیب آداب حرکات پذیرفتنی و کنترل شده فنآوری بدن و شیوهی رایجِ خوردن و دفع کردن را همچون عضوی هنجار از جامعه ساماندهی نماید. نخستین لولهای که پس از دستگاه گوارش رام میشود، مجرای ادراری است که منضبط شدنش ممکن است تا هفت سالگی به طول بینجامد. پس از آن، نوبت به مجاری تنفسی می رسد که اموری فرعی مانند آبریزش بینی و دفع خلط را میتوان به آنها منسوب کرد.
تصویر آشنای «بچه دماغو» یعنی کودکی که توانایی مهار خروج مخاط بینی را از دماغش ندارد، به دورهی پیش از نهادینه شدنِ این مهارت مربوط میشود.
سپس، موج دیگری از انضباط اسفنکترها در حوالی سن بلوغ آغاز میشود که تمرکزش بر مجاری تناسلی است. این اسفنکترها در جوامع گوناگون با ترفندهایی برونزاد مانند منع اجتماعی فعالیت جنسی- یا درونزاد- مانند نظامهای اخلاقی مهار شهوت- این اسفنکترها را منضبط میسازند. همواره در حاشیهی این نظامهای انضباطی، مجرای تخلیهی مطمئنی به نام ازدواج هم وجود دارد که میل جنسی را در لحظات رهایی از زیر بار نظامهای انضباطی یاد شده، در بستری امن و کنترل شدنی جاری میسازد.
پس از سن بلوغ، انضباط اسفنکترها وضعیتی پایدار و ثابت به خود میگیرند و تا پایان عمر تغییر چندانی نمیکند. مگر در دوران سالخوردگی که همزمان با کاهش قدرت عمومی بدن و از میان رفتن شالودهی انضباطهای قدیمی، ممکن است کنترل برخی از این کارکردها نیز به تدریج از میان برود.
گفتار پنجم: پیوندگاههای انضباط اسفنکترها
۱. انضباط اسفنکترها، پیش از هرچیز در قالب ساختار ریختی تن، و رفتار “من” تجلی مییابد. دیگری میتواند با نگریستن ِ” من” و مشاهدهی الگویی که بر رفتار من حاکم است، در مورد درجهی برخورداری من از انضباط زیستی و توانایی من برای مهار اسفنکترها داوری کند. من، پیش از هرچیز در شکل و ریخت ظاهری بدن، و الگوی حرکت و رفتارِ عصبی/ عضلانی خویش انضباط را نمایش میدهد. از این رو، لولههای عصبی و عضلانی که کنترل کنندگان نهایی سایر لولهها بودند، در نهایت همچون نمایندهای برای نمایش اقتدار خویش عمل میکنند. من بر اساس شکلِ بدن و الگوی رفتاری قابل مشاهدهاش، انضباطی را که در بطن لولههایی خرد و در بستر روندهایی فیزیولوژیک آفریده بود، نمودار میسازد.
ریخت ظاهری بدن، تا حدودی زیادی به الگوی فعالیت عضلانی تن باز میگردد. مادهی خامِ ژنتیکیای که ریخت عمومی بدن را تعیین میکند، هنگامی در وضعیتی نهایی و مشاهدهپذیر برای دیگری قرار میگیرد که دورهای طولانی از فعالیت عضلانی را در جریان زندگیروزمره- پشت سر گذاشته باشد. به این ترتیب بر اساس نوع تجربهی عضلانیای که یک بدن داراست، ممکن است چاق یا لاغر، تنومند یا نحیف، و زیبا یا زشت بنماید. به همین ترتیب، تاریخچهی این تجربهی عضلانی و رفتارهای دیگرِ ناشی از مهار اسفنکترها، در رفتار عادی و روزانهی من بازتاب مییابد و باعث میشود پیکر من همچون جسمیتی ورزیده یا فرتوت، چابک یا کند و شایسته یا ناشایسته به نظر برسد.
من برای استقرار وضعیتی مطلوب از سازماندهی بدنش، مجموعهای از فنون را بر نظام عضلانی/ عصبیاش سوار میکند. این فنون، در واقع دنبالهی ساز و کارهای انضباط اسفنکترها هستند، که به سطحی عضلانی و حرکتی ارتقا یافتهاند. ورزش کردن، تمرین کردن برای به دست آوردن مهارتی حرکتی مانند دورچرخه سواری و آموختن قواعد پایهی ناوبری و تنظیم حرکت بدن در محیط، نمونههایی از این تعمیمها هستند.
۲. جامعهشناسانی که به انضباط در سطح زیستشناختی علاقهمند هستند، مجموعهی این فنون را با عنوان فنآوری بدن نامگذاری (body technology) کردهاند. فنآوری بدن طیفی وسیع از مهارتهای حرکتی و عضلانی را در بر میگیرد. مهارتهایی که ممکن است در شرایطی خاص یا عام، در موقعیتهایی استثنایی یا روزمره، و برای زمانهایی کوتاه یا بلند اجرا شوند.
آشناترین شاخه از فنآوری بدن، به مهارتهای وضعیتی و ناوبری بدن مربوط میشود. این شاخه الگوهایی از انقباضهای عضلانی را شامل میشود که حالتهای پایهی بدن مانند ایستادن، نشستن، و خوابیدن را تنظیم میکنند. اینها الگوهایی از انقباض عضلانی هستند که حرکت بدن من در زمینهی پرامونش را، و پرهیز از برخورد با اشیای دیگر را ممکن میسازند.
دومین شاخه از فنآوری بدن، به حرکات بیانگر مربوط میشود. حرکاتی که کارکرد ضمنی یا هدفِ خودآگاهانهشان، ارسال پیامی برای دیگری است. حرکات بیانگر چهره، که حالت عاطفی-هیجانی من را در سطح روانی بازنمایی میکند و بر اساس برنامهای ژنتیکی کنترل میشود (Ekman et al., 1980)، حرکات دست و بدن هنگام سخن گفتن و جایگیری بدن من در ارتباط با دیگری عناصر اصلی این شاخه هستند. این که من هنگام رویارویی با دیگری در چه فاصلهای از او بایستد، چه حالتی را در چهرهاش منعکس کند، و با ابزارهای غیرزبانی چگونه مقصود خود را به او منتقل کند، با این فنون تنظیم میشوند. حتی رفتاری ارتباطی مانند تولیدِ صداهای گفتاری را هم باید در این رده گنجاند، چرا که مستقل از لحن و محتوای گفتار که اموری مربوط به سطح روانی هستند، بر مبنای بستری حرکتی/ عضلانی از فعالیت عضلات سینه و گردن و زبان استوار است. شدت صدا، زیر و بم بودنِ آن، و چارچوب فیزیکی صوتی که در دستگاه تنفسی گفتاری من تولید میشود، خصلتی زیستشناختی دارد و توسط فنآوری بدنی در همین شاخه کنترل میشود.
سومین شاخه از فنآوری بدن، به استوار ساختنِ الگوهایی رفتاری و حرکتی در من مربوط میشود که هدفِ اصلیشان افزایش توانایی و مهارت من در زمینهای خاص است. این مهارت میتواند در شرایطی در ارتباط با دیگری خصلت بیانگر پیدا کند (مانند رقص)، یا جنبهای رقابتآمیز به خود بگیرد (مانند ورزش)، اما اجرا شدنش بر خلاف فنون شاخهی دوم، با ضرورتِ حضور دیگری همراه نیست.
این سه شاخه از فنآوری بدن، در واقع فنونی را شامل میشوند که حرکات بدن من را در ارتباط با جهان، دیگری، و من تنظیم میکند. بخشهایی از این فنون (مانند حرکات بیانگر چهره)، بر مبنای طرحی ژنتیکی کنترل میشوند، و برخی دیگر (مانند ورزش) زیر تاثیر وضعیت روانی فرد و به شکلی شخصی سازماندهی میشوند. گروهی دیگر هم (مثل رقص و جایگیری نسبت به دیگری) هستند که زیر تاثیر هنجارهای اجتماعی، یا شبکهی منشهای فرهنگی تنظیم میگردند.
گذشته از فنآوری بدن، که محصول مستقیم مهار اسفنکترها در سطحی زیستشناختی است، انضباط در سطح زیستی، دست کم با دو مفهوم کلیدی در سطح جامعهشناختی به شکلی مستقیم اتصال مییابد. این دو مفهوم عبارتند از قدرت، و صمیمیت.
۳. انضباط، خاستگاه قدرت است. انضباط، توانایی نظم دادن به پدیداری آشفته، و مداخله در روندی است که مستقل از من سیری مستقل و متفاوت را طی خواهد کرد. انضباط به این ترتیب، کلیدی است برای دگرگون ساختن هستی، یعنی تغییر دادنِ من، دیگری، و جهان بر اساس معیارهای وضعیت مطلوبی که میتواند توسط من تعیین شود. از این رو، انضباط هستهی مرکزی قدرت است.
کودک، با تسلط تدریجی بر کنترل اسفنکترهایش، قدرت من را بر در دسترسترین منبع و حاضر و آمادهترین چیز یعنی بدنش اعمال میکند. کودکان، با تمرین مهار اسفنکترهایشان نخستین گامها را در راستای تولید و مدیریت قدرت بر میدارند. شکست خوردن کودک در هریک از گامهای چیرگی بر روندهای طبیعی و فیزیولوژیک اسفنکترها، (که شبادراری، و ناتوانی مهار دفع مدفوع یا گاز روده نمونههایی از آن هستند) معمولا در سطح اجتماعی به صورت امری شرمآور و همچون نشانهای دال بر کم بودن قدرت بدنِ مربوطه، و ضعیف بودنِ من تعبیر میشوند. همهی منها، شایستگی خود برای ورود به جرگهی منهای قوی و خودمختار و مسئول را با کنترل اسفنکترهایشان آغاز میکنند، و بخش مهمی از این شایستگی مثلا در زمینهی امور جنسی- را تا پایان عمر بر همین محور اثبات میکنند.
از این رو توانایی انقباض ارادی اسفنکترها، نمادی از قدرت در سطح زیستی است. با این تعبیر، چنین مینماید که برداشت فروید از این که مدفوع نخستین محصول کودک است، کمی شتابزده و سطحی بوده باشد. خودِ مدفوع در این میان مهم نیست، بلکه روندی که کودک از مجرای آن دفع را کنترل میکند، و آن را به تاخیر میاندازد است که اهمیت دارد. مهار دفع مدفوع و ادرار، و نه خودِ این فضولات، نماد قدرت کودک هستند و «محصول» او محسوب میشوند. محصولی نمادین که توانایی و سطح رشد یافتگی کنترل درونی وی را برای والدش اثبات میکند. با این شرح، میتوان نقش برجسته و مرکزی اسفکترها را در نمادگذاری قدرت دریافت. چنین مینماید که دو ردهی عمومی از شواهد در این زمینه وجود داشته باشد:
نخست آن که در انسان و تمام نخستیهای دیگری که به طور اجتماعی زندگی میکنند، جنس نر در ردهبندی اجتماعی جایگاهی بالاتر و موقعیتی فرادست را اشغال مینماید. این فرادست بودن، یک ریشهی تکاملی مشخص دارد. در تمام نخستیها شکلی از رقابت درونگونهای نرها بر سر مادهها دیده میشود. در نتیجه نرها نسبت به مادهها درشتتر و تنومندتر هستند و از آنجا که باید با هم بر سر جفت بجنگند، هورمون تستوسترون در ایشان کارکردی خشونتزا را بر عهده دارد. از این رو فرادستی نرها تا حدودی به این ترتیب توجیه میشود.
اما نکته در آنجاست که فرادستی تنها به جنسیت مربوط نمیشود، بلکه این که کدام نر با چه تعدادی از مادهها جفتگیری میکند است که اهمین کلیدی دارد. نرهایی که با شمار بیشتری از مادهها جفتگیری میکنند، فرادست هستند. درست مانند جوامع عربی که مردان ثروتمندتر و دولتمندتر در آنجاها حرمسراهایی بزرگتر دارند. بنابراین چنین مینماید که فرادستی نرها، تنها به تنومندتر یا خشنتر بودنشان محدود نمیشود. بلکه در قالب خودِ رفتار جنسی نیز رمزگذاری میشود. خودِ رفتار جنسی در نخستیهای عالی صرف نظر از اندازهی بدن و سطح خشونت رفتاری، دلالتی قدرتمدارانه دارد. چنین چیزی در جوامع انسانی قالبی زبانی نیز یافته است. چنان که مردانگی و قدرت اجتماعی، تا حدودی با توانایی جفتگیری مردان پیوند خورده است. مثالهای تاریخی در مورد افراد اختهای مانند آغامحمد خان بسیار است که با وجود بدن تنومند و ورزیدهای که داشتند، برای اثبات قدرتشان به اطرافیانشان دچار مشکل بودند. نمودهای این پیوند مفهوم آمیزش جنسی و قدرت را در لافها و ابراز قدرتهای زبانمدارانهی رایج در تمام جوامع انسانی نیز میتوان بازیافت. در آنجا که اصطلاح های مترادف با گشنی کردن، همارز و نشانهی قدرتمند بودن و اعمال قدرت محسوب میشوند.
دومین شاهد آن است که در تمام جوامع یاد شده از قبیلههای بابونها گرفته تا خانوادههای شلوغ شامپانزهها،- پدیدهی تجاوز همچون رفتاری نمادین برای اثبات فرادستی اجتماعی کاربرد دارد. یعنی نری که در قبیله موقعیتی برتر را داراست، هر از چند گاهی به پشت نرهای فرودستتر میپرد و ادای جفتگیری با ایشان را در میآورد. با توجه به این که همجنسبازی در جانوران تنها در نمونههای زندانی و شرایط باغ وحشی دیده میشود، میتوان پذیرفت که این رفتارها کارکرد جنسی ندارند و به لذت جنسی ارتباطی پیدا نمیکنند.
جرم بودن تجاوز در جوامع انسانی، و رواج دشنامهایی که به مفهومی مشابه دلالت میکنند و برای اثبات قدرت خویش یا ضعف دیگری به کار گرفته میشوند، به همراه رفتارهای نمادین و حتی گاه آشکاری که برای پشتیبانی این ادعاهای زبانی به کار گرفته میشوند، نشانگر آن هستند که در جوامع انسانی نیز مانند قبایل بابون و شامپانزه، تجاوز کردن فردی به فرد دیگر حتی در قالبی نمادین و زبانی شده- بیش از آن که دلالتی جنسی داشته باشد، کارکردی سیاسی دارد و بر نابرابری قدرتها دلالت دارد.
بر مبنای این دو رده از شواهد، میتوان ارتباط قدرت و انضباط اسفنکترها با دقت بیشتری صورتبندی کرد. آمیزش جنسی، در هر دو وضع طبیعی و غیرطبیعی همجنسخواهانهاش، با دخالتِ من در انقباض اسفنکترهای گوارشی یا تناسلی دیگری همراه است و به این ترتیب بر اعمال قدرت من بر دیگری دلالت میکند. بدنِ من هنگام آمیزش با دیگری، در روند مهار اسفنکترهای وی، که نماد قدرتش هستند، دخالت میکند. به این ترتیب، آمیزش فرآیندی است که یکی از بنیادیترین نشانههای قدرت یعنی کنترل من بر اسفنکترهای بدنش را دستخوش اختلال میسازد. از آنجا که این اختلال به طور مستقیم به دیگری مربوط میشود، به شکلی بیواسطه و عریان در تعادل قدرت میان من و دیگری اثر میگذارد.
به این ترتیب آمیزش جنسی را باید عامترین و زیربناییترین و احتمالا کهنترین گرانیگاه تبادل قدرت میان من و دیگری دانست. این عامل، به همراه دو عامل مهم دیگر یعنی درشتتر بودن بدن مردان و نقش شکارگرانهی تستوسترون چیرگی جنس نر بر ماده را در جوامع نخستیهای عالی رقم زده است.
شاید این استنتاجی شتابزده یا افراطی به نظر برسد. اما میتوان در ادامهی همین مسیر استدلالی، درک دقیقتری از پدیدهی همجنسبازی به دست آورد. با توجه به ساختار غیرعادی رفتار همجنسخواهانه، و درگیر شدن اسفنکترهایی نامربوط در کنش جنسی، میتوان فرض کرد که آنچه در اینجا اهمیت دارد، تبادل قدرت میان طرفین است، نه خودِ رفتار جنسی. چرا که رفتار جنسی به معنای فیزیولوژیکش در میان دو فرد همجنس هم غیرطبیعی است و هم ناممکن. چنین مینماید که رواج چنین رفتارهایی در آدمی، نشانهی نشت کردن شبکهای از رفتارهای فیزیولوژیک به سپهری اجتماعی باشد. رفتارهایی که به طور ذاتی در سطحی زیستشناختی با قدرت پیوند خوردهاند، و در جریان توسعهی حالات ممکن برای اندرکنش میان من و دیگری، به اسفنکترهای بیربط گوارشی تعمیم مییابند و در سطح اجتماعی به خاطر دلالتی که در ارتباط با قدرت دارند، تکثیر میشوند. با این تعبیر، دو الگوی رفتاری مسئلهبرانگیز، یعنی همجنسخواهی و تجاوز را میتوان با ارجاع به رابطهی رفتارهای شبیهسازی شدهی جنسیشان در سطح اجتماعی، و ارتباط آنها با انضباط اسفنکترها توضیح داد.
۲. مهار اسفنکترها و انضباط زیستشناختی با مفهوم دیگری هم پیوند دارد، و آن صمیمیت است. صمیمیت، شکلی از اندرکنش من و دیگری است که بر پیشفرض گرفتنِ برنده/ برنده بودن بازیها مبتنی است. صمیمیت، شکلی از اتحاد منافع و در هم آمیختگی سپهرهای لذت و خواست را در من و دیگری پدید میآورد. ارتباط صمیمیت با آمیزش جنسی، از دیرباز شناخته شده است و به ویژه در آثار نویسندگانی مانند گیدنز، به طور مفصل مورد تحلیل قرار گرفته است (Giddens, 1995). با این وجود، آنچه که غایب است، تحلیلی فراگیر است که صمیمیت خانوادگی و صمیمیت ناشی از آمیزش جنسی را در زمینهای گستردهتر از اندرکنش بدنهای منضبط شده قرار دهد.
بر مبنای مدل مورد پیشنهاد ما، هر نوع تشدید و هماهنگی تنظیم شده و داوطلبانهی میان فعالیت اسفنکترها، به پیدایش صمیمیت منتهی میشود. انضباط اسفنکترها، زیربناییترین و ملموسترین سطحی است که قدرتِ من بر بدنش بروز مییابد. به این ترتیب، مجاز دانستن دیگری در ورود به این قلمرو، هم نشانهی صمیمیت بسیار است، و هم چنین صمیمیتی را تشدید و تمدید میکند. تشدید رفتار اسفنکترها، تنها به موردِ خاصِ آمیزش جنسی مربوط نمیشود. یکی از عامترین رفتارهایی که صمیمیت والد و نوزاد را تضمین میکند، شیر دادن مادر به فرزندش است، که در واقع نوعی هماهنگی میان اسفنکترهای لولههای ترشح شیر، و قیف دهانی نوزاد است.
اما هماهنگی میان اسفنکترها تنها به رفتارهای فیزیولوژیک صرف محدود نمیشوند. ممکن است چنین هماهنگیای به صورتی نمادین و نمایشگونه اجرا شوند و با از دست دادن کارکرد زیستشناختی خود تنها به ابزاری برای اثبات صمیمیت فروکاسته شوند. بوسیدن، که یکی از عامترین نشانههای ابراز صمیمیت است و حتی در شامپانزهها هم دیده میشود، در واقع هماهنگ کردن انقباض عضلات ابتدایی لولهی گوارش است.
در مورد خاستگاه چنین رفتاری، میتوان حدسی جسورانه زد. میدانیم که در جانورانی مانند مورچگان و خفاشها و پرندگانی که به جوجههایشان غذا میدهند، قی کردن غذا و بخشیدن آن به دیگری، رفتاری است که با هماهنگی اسفنکترهای ابتدای لولهی گوارش دهنده و گیرنده همراه است. شاید بوسیدن را بتوان شکلی نمادین شده و بازماندهای کمرنگ از همین رفتار برنده/ برنده دانست.
چنین مینماید که در جوامع انسانی، راهبردهای خلاقانهای برای نمایش هماهنگی میان رفتار اسفنکترها، و همزمان ساختن مهارهای اسفنکتری ابداع شده باشد. راهبردهایی که برای آغاز کردن صمیمیت، تشدید و تقویت آن، و محک زدنش کارآیی دارند. کارکرد انکارناپذیر همغذا شدن در تولید صمیمیت دیرزمانی است که شناخته شده است. معنای ضمنی دعوتِ دیگری به نوشیدن یک قهوه یا صرف شام، در واقع دعوت به صمیمیت بیشتر است. به همین ترتیب، مهمانی دادن و دعوت گروهی از دوستان به صرف غذا، گذشته از کارکرد قربانی/ هدیه-مدارانهای که مارسل موس در جوامع بدوی برایش یافته است (Mauss, 1979)، نشانهای بر اثبات صمیمیت نیز محسوب میشود. چرا که با هم نان و نمک خوردن، اگر به زبان زیستشناسانه ترجمه شود، فعالیت همزمان لولهی گوارش معنا میدهد. به همین شکل، مراسم چپقکشی در جوامع سرخپوست، که متاسفانه امروز به مناسک مصرف دسته جمعی مواد مخدر فروکاسته شده است نیز نوعی هماهنگ ساختن انقباض اسفنکترها اما این بار در لولههای تنفسی است.
جمعبندی و نتیجهگیری
آنچه در این نوشتار پیشنهاد شد، به کارگیری مفهوم انضباط اسفنکترها به عنوان مکملی برای صورتبندی انضباط در سطح زیستی است. این پرسش که انضباط (امری جامعه شناختی) چگونه با تعویق لذت ( پدیداری روانشناختی) پیوند میخورد، تنها زمانی پاسخِ بایسته مییابد که در چارچوبی بزرگتر چفت و بستهای این مفهوم با سطوح دیگر توصیف سوژه را نیز در نظر داشته باشیم. در سطح زیستی، که اتفاقا بخش عمدهی پیامدهای رفتاری انضباط در آن تجلی مییابد، میتوان این کار را به کمک مفهوم انضباط اسفنکترها و “لوله-مدار” دیدنِ تنِ کنشگر انسانی به انجام رساند. در این شرایط، ساز و کارهای اجتماعی برسازندهی انضباط با فرآیندهای روانشناختی پشتیبان تعویق لذت و الگوی کارکردی مدیریت لولههای زیستی به هم متصل میشوند و تصویری یگانه از سوژهی منضبط را به دست میدهند.
کتابنامه
ایسوپ، آنتونی، ناخودآگاه، ترجمهی شیوا رویگردان، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۲.
پاتیسن،ای. منسن، روانکاوی و مفهوم شر، ترجمهی امید مهرگان، ارغنون،شماره ۲۲، پاییز ۱۳۸۲.
جعفری، مسعود، سیر رمانتیسم در اروپا،تهران: مرکز، ۱۳۸۷.
فروید، زیگموند، تمدن و ناخرسندیهای آن، ترجمهی محمد قاضی، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۱.
فوكو، میشل، قدرت انضباطی و تابعیت، در: قدرت فر انسانی یا شر شیطانی، ویراستهی استیون لوكس، ترجمهی فرهنگ رجائی، تهران: موسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۰.
فوکو، میشل، مراقبت و تنبیه، ترجمهی نیکو سرخوش وافشین جهاندیده، تهران: نشر نی، ۱۳۷۸.
فوکو، میشل، جنون و تمدن، ترجمهی فاطمه ولیانی، تهران:هرمس، ۱۳۸۱.
فوکو، میشل، زایش درمانگاه، ترجمهی یحیی امامی، تهران: انتشارات گام نو، ۱۳۸۴.
فوكو، میشل ، سیاست و عقل ، در: خرد در سیاست، ترجمه و ویراستهی عزتالله فولادوند، تهران: طرح نو، ۱۳۷۶.
فوکو، میشل، اراده به دانستن، ترجمهی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نشر نی، ۱۳۸۳.
کریل، اچ. جی. کمفوسیوس و طریقهی چینی، ترجمهی گیتی وزیری، تهران: سروش، ۱۳۸۰.
مک لوهان، مارشال،برای درک رسانهها، ترجمهی سعید آذری، تهران: مرکز تحقیقات ، مطالعات و سنجش برنامهای صدا و سیما، ۱۳۷۷.
وکیلی، شروین، جامعهشناسی لانهی مورچگان، (پایان نامه دورهی کارشناسی رشته جانورشناسی- دانشکدهی علوم دانشگاه تهران)، انتشارات داخلی کانون خورشید، ۱۳۷۹.
وکیلی، شروین، جنبش مانی، نشر الکترونیکی در www.soshians.net، ۱۳۸۲ (الف).
وکیلی، شروین، معجزهی اسطورهی یونانی، تهران: انتشارات کاروان، ۱۳۸۸ (زیر چاپ).
Asad, T. The genealogies of religions, Cambridge University Press, 1994.
Carter, J. Understanding Religious Sacrifice. Continuum Press, 2003.
Ekman, P. Friessen, W. V. and Ancoli, S. Facial signs of emotional experience, Journal of Personality and Social Psychology, 39: 1125-1138, 1980.
Ellias, N. Civilizing Process, Oxford, Basil Blackwell, 1994.
Foucault, M. The Fistory of Sexuality, Vol.1: An Introduction, tr. By: R. Hurley, Pantheon, 1978.
Foucault, M. The order of the things, Tr. By A. Sheridan, Routledge, 1997.
Giddens, A. Transformation of intimacy, Polity Press, 1995.
Lewin, R. Human evolution, Blackwell Scientific Publications, 1989.
Marcuse, H. Eros and Civilization, Beacon Press, 1955.
Mauss, M. Sociology and Psychology, Routledge and Kegan, 1979.
Valantasis, R. The Making of the Self: Ancient and Modern Asceticism. James Clarke & Co. Pub. 2008.
ادامه مطلب: انضباط اسفنکترها: تن،قدرت و تعویق لذت