یکشنبه , آبان 27 1403

ایرانی بودنِ بازاندیشانه

ایرانی بودنِ بازاندیشانه

گر لباس سایه از دوش افکنی          می‌‌‌‌‌‌‌کند عریانی‌‌‌‌‌‌‌ات خورشید پوش

                                                                                                     (بیدل دهلوی)

 

هرودوت بود یا كسنوفانس، كه برای نخستین بار رسمِ نگریستن به خویشتن بر محور نگاه دیگری را در هنگام روایت كردنِ تاریخ رسمیت داد؟ یا شاید قصه بسیار پیشتر از ایشان شروع شده باشد. در آن روز كه كاهنی از یاد رفته در بابل یا كاتبی گمنام در دولتشهری سومری، كه فنِ اعتبار بخشیدن به خویش از مجرای چشم دیگری را ابداع كرد. آغازگرانِ این كار هركدام كه باشند، این را می‌‌‌‌‌‌‌دانیم كه این شعبده نیرنگی است كهن و این ترفند روشی است دیرینه.

تنها یونانیان عصر زرین تمدن آتنی نبودند كه خود را رویاروی ایرانیانِ پر فر و شكوه، و همچون برابرنهاد ایشان تعریف می‌‌‌‌‌‌‌كردند. رومیان در برابر پارتیان، و سغدیان نیز در برابر چینیان، و بعدها مسیحی در برابر یهودی و عرب در برابر عجم هم، چنین بودند و چه غم، كه گویا همگان چنین هستند. گویی همگان خویشتن را بر مدار اندیشه و حضور دیگری می‌‌‌‌‌‌‌نگرند و تعریف می‌‌‌‌‌‌‌كنند و جایگیری جغرافیایی خویش را در برابر مرزهای سرزمینِ “دیگری”ای صاحب نام در همسایگی می‌‌‌‌‌‌‌فهمند. پس آزرده نباشیم، كه گویی این قاعده‌‌‌‌‌‌‌ی بازی باشد.

و دیرزمانی است كه ما نیز در این بازی هستیم. به ویژه در دوران مدرن، كه داده‌‌‌‌‌‌‌های علمی و شواهد رده‌‌‌‌‌‌‌بندی شده و منظم در مورد تمام تمدنها با تراكمی روزافزون روبروست، ایران زمین و تمدن ایرانی همچون گرانیگاهی برای تعریف هویت همگان عمل كرده است، و این روندی بوده كه اعتیاد به “دیدن خویشتن از دریچه‌‌‌‌‌‌‌ی چشم دیگری” را درمان ناپذیر ساخته است.

چه مورخان اولیه‌‌‌‌‌‌‌ی مسیحی كه اصرار داشتند تمدن كهن ایرانی را “دیگری” خطرناك و مهاجمی بدانند كه از دیرباز دارالایمان مسیحیان غربی را تهدید می‌‌‌‌‌‌‌كرده، و چه مورخان جدیدتر اروپایی كه در زمینه‌‌‌‌‌‌‌ای رمانتیك با دیدی واله و شیدا به تاریخ ما می‌‌‌‌‌‌‌نگریستند. ما ایرانیان عادت كرده‌‌‌‌‌‌‌ایم كه دیگران ما را “دیگری” بدانند و با فراز و نشیب این واقعه آشناییم، كه چه خواهد شد وقتی دیگران خویشتن را بر مبنای محور ما تعریف می‌‌‌‌‌‌‌كنند.

در این زمینه بود كه شرق شناسی، ایران شناسی، و دانشِ گسترده و دانشگاهی امروزینِ ما در مورد سرزمین‌‌‌‌‌‌‌مان، تاریخ‌‌‌‌‌‌‌مان، و مردم‌‌‌‌‌‌‌مان در قالبی مدرن بازسازی شد. نخست، به دست اروپاییانی كه در ایرانیان یك دیگری خطرناك می‌‌‌‌‌‌‌دیدند و هماوردی كه باید شكست می‌‌‌‌‌‌‌خورد، بعد، با كوشش استعمارگرانی كه یك سرزمین ثروتمند با اندوخته‌‌‌‌‌‌‌ای غنی را در پیش چشم خویش می‌‌‌‌‌‌‌دیدند، و در نهایت، با خلاقیت دانشورانی كه تبار و ریشه و هویت تاریخی خویش را در شكوه كهن ایرانی باز می‌‌‌‌‌‌‌جستند. به این ترتیب، روایتهای گوناگونی كه غربیانِ مدرن از ایرانیان كهن بر می‌‌‌‌‌‌‌ساختند، تكوین یافت، و به شكل دلپذیر و غرورآمیزی منتهی شد كه ایرانشناسی (به ویژه در نیمه‌‌‌‌‌‌‌ی نخست) قرن بیستم نماینده‌‌‌‌‌‌‌اش بود. این تصویر از ایرانیانی كه نخستین سروران جهان، نخستین یكتاپرستان دنیا، و صاحبان اصیلترین خاك و خون بودند، با شور و شوق توسط خود ایرانیان نیز وامگیری شد، و چرا نباید می‌‌‌‌‌‌‌شد؟ كه سراسر ستایش بود از پدران ما، و هیجان بود به خاطر دستاوردهای بزرگشان.

این اما، همان دردِ دیدن خویش از چشم دیگری را موجب شد. یونانیانی كه دوهزار و پانصد سال پیش خویش را به خاطر سركشی در برابر ایرانیان می‌‌‌‌‌‌‌ستودند، نیای اساطیری اروپاییانی شدند كه مدعی چیرگی بر شرق بودند. تصویر كژدیسه و ساده‌‌‌‌‌‌‌لوحانه‌‌‌‌‌‌‌ی این یونانیان از ایرانیان، هرچند ستایشی پنهان یا آشكار را از ایشان در تار وپود خود بافته بود، مبنایی شد برای بازتعریف كردن خویشتن در طبقه‌‌‌‌‌‌‌ی روشنفكر ایرانی. بدتر آن كه این برداشت یونانیان به شكلی سره و درست و كامل نیز به دست ما نرسید، و از صافی باورهای جهتدار دانشمندان و مورخان اروپایی‌‌‌‌‌‌‌ای گذشت، كه خود را نوادگان آن یونانیان به شمار می‌‌‌‌‌‌‌آوردند. اندكی بعدتر، در فاصله‌‌‌‌‌‌‌ی نیمه‌‌‌‌‌‌‌ی قرن نوزدهم تا نیمه‌‌‌‌‌‌‌ی قرن بیستم، نسل جدیدی از این مورخان اروپایی (معمولا در سرزمینهای شمالی اروپا) ظهور كردند كه خود را وارث ایرانیان و نه یونانیان می‌‌‌‌‌‌‌دانستند، و اینان همان كسانی بودند كه وامدار ماكس مولر بودند و “آریایی”های نژاده‌‌‌‌‌‌‌ی او، و اصالت منسوب به قبایل كهن ایرانی. تمركز ایشان بر متونی دیرینه‌‌‌‌‌‌‌تر از هرودوت بود، و این بار قبایل كهن اوستایی بودند كه ستوده می‌‌‌‌‌‌‌شدند، و زرتشت كه به راستی به خاطر وامی كه دینداران به وی دارند، ستودنی است.

ایرانیان در این هنگامه‌‌‌‌‌‌‌ی سخن‌‌‌‌‌‌‌سرایی در باب ایرانیان و تغزلی شدنِ تاریخِ ما به دست دیگران، چندان منفعل و خاموش عمل كرده‌‌‌‌‌‌‌اند كه در بهترین حالت باید آن را شرم‌‌‌‌‌‌‌آور توصیف كرد. ما نه تنها از بازخوانی و بازاندیشی در بازمانده‌‌‌‌‌‌‌های تاریخ خویش غفلت كرده‌‌‌‌‌‌‌ایم، كه حتی متون یونانی و رومی مبنا قرار گرفته برای بازنویسی تاریخ خودمان را درست نخوانده‌‌‌‌‌‌‌ایم. ما از سویی با تعریف و تمجید دانشوران اروپایی از نیاكان دوردستمان سرخوش بوده‌‌‌‌‌‌‌ایم، و از سوی دیگر خودبزرگ‌‌‌‌‌‌‌بینی نامعقولِ ناشی از برداشتهایشان را دستمایه‌‌‌‌‌‌‌ی نادیده گرفتن روش‌‌‌‌‌‌‌شناسی علمی جدید، و دقت دانشگاهی ضروری برای اندیشه‌‌‌‌‌‌‌ی امروز كرده‌‌‌‌‌‌‌ایم. از این روست كه امروز، ما در مورد خودمان چنین اندك می‌‌‌‌‌‌‌دانیم. این كه آثار باستانی خود را تخریب می‌‌‌‌‌‌‌كنیم، نیاكان خود را نمی‌‌‌‌‌‌‌شناسیم، و از سراسر گنجینه‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخ خویش به خواندن برگهایی خاص از متونی خاص در دورانهایی خاص بسنده می‌‌‌‌‌‌‌كنیم، نتیجه‌‌‌‌‌‌‌ی این اعتیادمان است، به دیدنِ خویشتن از چشم دیگری. و تا وقتی كه به این “غربزدگی” دچاریم، هیچ اهمیتی ندارد كه آن دیگری غربی را با چه شور وشوقی انكار كنیم یا ادعای دشمنی و هماوردی با وی را داشته باشیم.

از این روست كه در میان طبقه‌‌‌‌‌‌‌ی روشنفكر ما با بسامدی بیش از پیش اظهار نظرهای نادرست و شگفت موج می‌‌‌‌‌‌‌زند. برداشتهایی كه بخشی از آن ناشی از خودباختگی در برابر “دیگری” است، و بخشی از آن برخاسته از نادانی و بی‌‌‌‌‌‌‌سوادی. این كه تمامی تاریخ و هویت خویش را به دوره‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخی خاصی، سلسله‌‌‌‌‌‌‌ی خاصی، قومیت خاصی، و پیكربندی خاصی از زبان و فرهنگ و باور و هنر منحصر می‌‌‌‌‌‌‌دانیم، ناشی از خودباختگی‌‌‌‌‌‌‌مان است در برابر دیگرانی كه سایر بخشهای هویت تاریخی‌‌‌‌‌‌‌مان را به دلایلی سیاسی نكوهش كرده‌‌‌‌‌‌‌اند. این كه خویشتن را وامدار یونان و روم و جابلقا و جابلسا بدانیم، و فرض كنیم كه هیچ نبوده‌‌‌‌‌‌‌ایم جز وامداران تمدنهای خیالی همسایه، مُدِ روز شگفتی است كه از نادانی‌‌‌‌‌‌‌مان سرچشمه گرفته است. چه در میان ایرانیان و چه در میان ایرانشناسان غربی، ندیده‌‌‌‌‌‌‌ام كسانی را كه از سرچشمه‌‌‌‌‌‌‌های فرهنگ و تاریخ ما سیراب شده باشند، و خودِ متنهای كهن ما و معاصران دیرینه‌‌‌‌‌‌‌ی ما درباره‌‌‌‌‌‌‌ی ما را خوانده باشند، و در این دو دامِ خودبینی بیمارگونه یا خودكوچك‌‌‌‌‌‌‌بینی حقیرانه گرفتار باشند.

در این روزگار كه شكنندگی هویتهای ساختگی تحمیل شده به ما بیش از پیش آشكار شده است، و در این عصرِ عریانی فریبها، لزوم بازاندیشی درباره‌‌‌‌‌‌‌ی خویشتن بر هیچ چشمِ بیداری پوشیده نیست. برای آنان كه دستی بر آتش دارند و هنوز ایرانی بودن خویش را از یاد نبرده‌‌‌‌‌‌‌اند، هنوز امكانِ “ایرانی شدن” مطرح است. اما نه ایرانی شدنی كه یونان‌‌‌‌‌‌‌مدارانه و هرودوتی، بیابان‌‌‌‌‌‌‌نشینانه و بدوی، و فقیر و خشن و یاسایی باشد. این ایرانی شدنِ مجددِ ما، در گروی خواندن و بیشتر خواندن است، و اندیشیدن و بیشتر اندیشیدن.

از این روست كه تلاش نویسندگان و مترجمانی مانند دوست و استاد گرامی، آقای ثاقب فر، چنین به دل می‌‌‌‌‌‌‌نشیند. چرا كه او نیز از قبیله‌‌‌‌‌‌‌ی كم‌‌‌‌‌‌‌شمارِ آگاهان به این ضرورت است. از این روست كه مهرش را به دل داریم و خویش را وامدارش می‌‌‌‌‌‌‌دانیم، كه این مهری است كه از كردار هر نویسنده‌‌‌‌‌‌‌ی صادقی بر می‌‌‌‌‌‌‌خیزد، و وامی كه از فراهم آوردگانِ زمینه‌‌‌‌‌‌‌ی اندیشه، بر گرده‌‌‌‌‌‌‌ی اندیشندگان است. چنان كه او نیز به درستی تشخیص داده، و چنین كه با انضباط و پیگیری تحسین‌‌‌‌‌‌‌آمیزی بر مبنایش رفتار كرده، باید متون اصلی ایرانشناسی را ترجمه كرد و خواند و تحلیل كرد، نه برای پذیرفتن‌‌‌‌‌‌‌شان، بلكه برای اندیشیدن، محك زدن، و نقد كردنشان. باید متون پایه‌‌‌‌‌‌‌ی تاریخی یونانی و لاتینی را به فارسی ترجمه كرد، تا اندیشمندان ایرانی به خودِ متونِ تغذیه كننده‌‌‌‌‌‌‌ی دانشوران غربی دسترسی یابند، و بر مبنای فهم منتقدانه‌‌‌‌‌‌‌ی آن پیش روند، نه با بسنده كردن به چكیده‌‌‌‌‌‌‌ای كه فلان آدم از خلاصه‌‌‌‌‌‌‌ی كتاب بهمان آدم به دست داده است، كه آن نیز تازه خود برداشتی نادرست از چند متن تاریخی بوده است.

راه برون رفت از این هویت زدودگی، ترجمه كردن و معرفی كردنِ متونِ جدی و اصیلی است كه بن‌‌‌‌‌‌‌مایه‌‌‌‌‌‌‌ی برداشت امروز جهانیان در مورد ایرانیان را تشكیل می‌‌‌‌‌‌‌دهد. نه برای آن كه ساده لوحانه آن را بپذیریم یا فریبكارانه و كژاندیشانه بخشهایی ناتندرست از آن را برای تحقیر خویشتن گلچین كنیم، كه برای اندیشیدن در مورد خویشتن، و تصمیم گرفتن در مورد آنچه كه می‌‌‌‌‌‌‌خواهیم باشیم، و برگزیدن آن روایتی كه راستین باشد، و كارآمد. شاید به این ترتیب از دایره‌‌‌‌‌‌‌ی فراز و نشیب خودبینی چاره ناپذیر و خودحقیرپنداری بیمارگونه بیرون آییم، و كمتر سخنانی بگوییم و كلماتی بنویسیم، كه در برابر ایرانیانِ آینده، آنان كه تازان و شتابان در راهند، شرمسار و سرشكسته شویم.

 

 

ادامه مطلب: من، اخلاق و هویت ایرانی نو

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب