دوشنبه , مرداد 1 1403

ایران‌زمین در برابر غرب (بخش نخست)

شروین وکیلی

سرآغازِ تاریخ کشمکش­های ایران با مرزهای غربی

1. معمول شده است که در دوره­بندی تاریخ ایرانِ پیش از اسلام، به چهار دوران متمایز قائل باشند. این دوران­ها چنان‌که در گوش ما طنینی آشنا دارد، عبارتند از: دوران هخامنشی؛ دوران سلوکی؛ دوران اشکانی و دوران ساسانی. گذشته از اینکه چنین شکلی از رده­بندی دوران‌های تاریخی تا حدودی مصنوعی بوده و بر شواهدی صوری و متکی بر منابعی غربی استوار گشته است، چنین می­نماید که برخی از این دوران­ها به لحاظ تمرکز سیاسی و ساختار اجتماعی­ای که بازمی­نمایند با دوران­های تاریخیِ متمرکز و مستقلی مانند عصر هخامنشی و ساسانی قابل مقایسه نباشند. در واقع اگر بخواهیم تاریخ ایران‌زمین را به شکلی مستند و مبتنی بر تمام شواهد موجود بازنویسی کنیم، ناگزیر خواهیم بود به دوران‌هایی از قبض و بسط سیاسی در این سرزمین قائل شویم.

در دوران­هایی مانند عصر اولیه­ی پیدایش کشاورزی که از سال 3000 پ.م تا حدود 560 پ.م ادامه پیدا کرد، ایران‌زمین در کل فاقد هر شکلی از تمرکز سیاسی بود. در این دوران، پهنه­ی ایران‌زمین به قلمروهایی موزائیکی، همسایه و تقریبا همتراز از نظر سیاسی تقسیم می­شد که هر یک محدوده­ای مشخص را در زیر دایره­ی قدرت خود داشتند و معمولا در مرزهای خویش با تنش و کشمکشی با همسایگانِ تا همان پایه  قدرتمند و مدعی خویش مشغول بودند.

در دوران طولانی­ای که آن را عصر آغازین می­نامم و نیمی از تاریخ مدون ایران‌زمین را به خود اختصاص می­دهد، سیر تحول تاریخی به این شکل بوده است:

دودمان­های پادشاهی و قلمروهای تمدنی درهم پیوسته و مرتبطی با ماهیت کمابیش مستقل در پهنه­ی ایران‌زمین وجود داشته­اند که به شکلی موازی و همتراز در کنار یکدیگر به زندگی خود ادامه می­دادند. دولت ایلام، دولت آشور، دولت بابل، دولت باختر، دولت­های قفقازی مانند اورارتو و دولت­هایی که در نواحی کوهستانی شمال عراق و جنوب ترکیه­ی امروزی قرار دارند و دولت­هایی مانند میتانی را پدید می­آوردند، نمونه­ای از سرزمین­های این دوران هستند.. می­توان به این فهرست دولت­های لولوبی، گوتی، مانا و سایر دولت­های کوچک قلمرو شمالی ایران‌زمین را نیز افزود.

پس از سال 560 پ.م که کوروش بزرگ برای اولین بار کل قلمرو ایران‌زمین را در یک نظام سیاسی منسجم با یکدیگر گرد آورد، برای اولین بار شاهد چرخه­هایی از قبض و بسط نظام سیاسی در ایران‌زمین هستیم که تا به امروز ادامه یافته است. این دوره­ی قبض و بسط به دوران­هایی با درازای سه تا پنج قرن از اتحاد سیاسی مربوط می­شود که معمولا با وقفه­هایی حدود 100 ساله از یکدیگر جدا شده­اند. در این دوران­های وقفه با شکلی از آشوب و تجزیه­ی ایران‌زمین روبه‌رو هستیم که بازگشت به حالت پیشاکوروشی را در ذهن متبادر می­کند. تفاوت اصلی اما،‌ در آنجاست که در عصر پساکوروشی همواره تصویری از امکان اتحاد ایران‌زمین و هویتی مشترک و نهادینه‌شده در میان مردم این قلمرو وجود داشته که در نهایت امکان دستیابی به تمرکز سیاسی و تشکیل دولتی واحد را در سراسر این سرزمین ممکن می‌ساخته است.

معمول شده است که در دوره‌بندی تاریخ ایرانِ پیش از اسلام، به چهار دوران متمایز قائل باشند. این دوران‌ها چنان‌که در گوش ما طنینی آشنا دارد، عبارتند از: دوران هخامنشی؛ دوران سلوکی؛ دوران اشکانی و دوران ساسانی. گذشته از اینکه چنین شکلی از رده‌بندی دوران‌های تاریخی تا حدودی مصنوعی بوده و بر شواهدی صوری و متکی بر منابعی غربی استوار گشته است، چنین می‌نماید که برخی از این دوران‌ها به لحاظ تمرکز سیاسی و ساختار اجتماعی‌ای که بازمی‌نمایند با دوران‌های تاریخیِ متمرکز و مستقلی مانند عصر هخامنشی و ساسانی قابل مقایسه نباشند. در واقع اگر بخواهیم تاریخ ایران‌زمین را به شکلی مستند و مبتنی بر تمام شواهد موجود بازنویسی کنیم، ناگزیر خواهیم بود به دوران‌هایی از قبض و بسط سیاسی در این سرزمین قائل شویم.

باید به این نکته توجه داشت که تقسیم­بندی­های نژادی و زبانی در میان دودمان­های حاکم بر ایران به دوره­بندی متفاوتی با آنچه که امروز در ذهن داریم منتهی می­شود. اگر بخواهیم دوره‌بندی­های زبانی و نژادی را مبنا قرار دهیم، باید پیش از دوران هخامنشی به زمامداری مادها نیز اشاره کنیم. همچنین باید دوران زمامداری آشوریان و بابلیان در آن سوی کوه­های زاگرس را از دولت­های ایلامی، لولوبی و مانا که قفقازی بودند و در این سوی زاگرس حکم می­راندند تفکیک کنیم.

راه بهتر اما، برای تقسیم­بندی دوره­های تاریخی ایران‌زمین آنست که دوران­های تمرکز سیاسی یا گسست و چندپارگی را مبنا قرار دهیم. به این ترتیب، در دوران پیش از اسلام به تاریخ بحرانی و مهم 560 پ.م برمی­خوریم که نقطه­ی شروع انسجام سیاسی و تمرکز دولتی در ایران‌زمین محسوب می­شود. پیش از آن، هر آنچه که داریم، ساختاری موزائیکی و چند پاره از دولت­های مستقل و همسایه­ی یکدیگر است. پس از آن اما، به سه دوران تاریخی با تمرکز سیاسی چشمگیر برمی­خوریم: دوران هخامنشیان، دوران اشکانیان و دوران ساسانیان که هر سه­ی این دوران­ها توسط شاهانی ایرانی‌نژاد و ایرانی‌تبار، تاسیس شده و راهبری گشته­اند.

آنچه که اهمیت دارد آنست که در دوران پیش از اسلام با دورانی میانی به نام سلوکی روبه‌و هستیم. معمولا رسم بر آن است که عصر سلوکی را مانند دوران هخامنشی و اشکانی، یکی از دوران­های پادشاهی در ایران باستان در نظر می­گیرند. بحث نخستین ما آنست که نشان دهیم در دوران موسوم به سلوکی، ایران‌زمین فاقد وحدت سیاسی بوده است و بنابراین عصر سلوکی را نمی­توان همتای دوران هخامنشی یا دوران اشکانی که پیش و پس از آن قرار داشتند در نظر گرفت.

راه بهتر برای تقسیم‌بندی دوره‌های تاریخی ایران‌زمین آنست که دوران‌های تمرکز سیاسی یا گسست و چندپارگی را مبنا قرار دهیم. به این ترتیب، در دوران پیش از اسلام به تاریخ بحرانی و مهم 560 پ.م برمی‌خوریم که نقطه‌ی شروع انسجام سیاسی و تمرکز دولتی در ایران‌زمین محسوب می‌شود. پیش از آن، هر آنچه که داریم، ساختاری موزائیکی و چند پاره از دولت‌های مستقل و همسایه‌ی یکدیگر است. پس از آن اما، به سه دوران تاریخی با تمرکز سیاسی چشمگیر برمی‌خوریم: دوران هخامنشیان، دوران اشکانیان و دوران ساسانیان که هر سه‌ی این دوران‌ها توسط شاهانی ایرانی‌نژاد و ایرانی‌تبار، تاسیس شده و راهبری گشته‌اند.

2. مرزهای غربی ایران‌زمین پس از حمله­ی اسکندر به دولت هخامنشی، دستخوش تحولی جدی شد. تا پیش از حمله­ی اسکندر، خطر اصلی پیشاروی مردم ایران‌زمین، نیروهای کوچ­گرد سکا بودند که خود، ایرانی‌نژاد  و ایرانی‌تبار بودند و به یکی از زبان­های نزدیک به زبان اوستایی سخن می­گفتند. خاستگاه این قبایل، مناطق شمالی و شرقی ایران بود. از این رو در سراسر دوران هخامنشی، بر خلاف آنچه که متون یونانی به خاطر دیدگاه بسته و محدود محلی خود نشان می­دهند، نیروهای اصلی تهدیدگرِ ایران‌زمین و شهرهای کشاورز آن از سوی شرق و شمال برمی­خاسته­اند و به قبایل کوچ­گرد و متحرک سکا مربوط بوده­اند.

حمله­ی اسکندر مقدونی و قبایل یونانی‌زبان بالکان، نخستین تهدیدی بود که در مرزهای غربی ایران‌زمین ظهور کرد. در عمل، مردم ایران‌زمین، تنها در فاصله‌ی سال‌های 750 تا 640 پ.م با تهدیدی جدی در مرزهای غربی روبه‌رو بودند که آن نیز به کشمکش آشوریان و ایلامیان مربوط می‌شد و در چارچوب درگیری‌های مرزی دولت‌های پرشمار و نامتمرکز عصر پیشاکوروشی می‌گنجید. در واقع، وقتی مقدونیان به مرزهای غربی شاهنشاهی هخامنشی تاختند، نخستین تهدیدِ «غربی» در زیست‌جهانِ ایرانیانِ باستان تلقی می‌شدند.

این تهدید به قدری جدی بود که پیکره­ی تنومند و کهنسال دولت هخامنشی را زیر فشار خود نابود کرد و نخستین عصر اتحاد سراسر ایران‌زمین را با پایانی مهیب مواجه کرد. پس از آنکه اسکندر در شهر بابل به دلیل میگساری فراوان یا به خاطر ابتلا به مالاریا درگذشت، آنچه که شاهنشاهی اسکندر خوانده می­شد به بخش­هایی تجزیه شد. این نواحی تکه‌پاره‌شده در دوران سلوکی به یکدیگر متصل نشدند و تمرکز سیاسی‌ای را که پیش و پس از آن در دوران هخامنشی و اشکانی با آن روبه‌رو هستیم، پدید نیاوردند.

پس از مرگ اسکندر، سردارانش در مدتی بسیار کوتاه به جان یکدیگر افتادند و هر یک در ناحیه­ای که شهربان آن بودند ادعای استقلال و خودمداری طرح کردند. مهم‌ترین و مرکزی­ترین این دولت­ها بی‌تردید، دولت سلوکیه بود که توسط یکی از سرداران نامدار و هوشمند اسکندر به نام «سلوکوس» تاسیس شد. مرکز دولت سلوکی، شهر بابل بود و سلوکوس به دلیل آنکه با «آپامه»، دختر «اسپیتامه»، آخرین مدعی سلطنت هخامنشی ازدواج کرده بود، خود را صاحب مشروعیتی می­دید و می­کوشید خویشتن را به عنوان ادامه‌دهنده­ی مشروع سلسله‌ی هخامنشی در نظر رعایایش بازبنماید. «آنتیوخوس»، فرزند او، در واقع یک دورگه­ی مقدونی و ایرانی بود که مادرش، آپامه، با دودمان هخامنشی نسبت داشت.

سلوکوس و آنتیوخوس موفق شدند در مدتی کوتاه، بخش مهمی از ایران‌زمین را بار دیگر فتح کنند. سلوکوس در سال 312 پ.م موفق شد قلمرو میانرودان، پارس و بخش­هایی از سوریه و ایران مرکزی را به قلمرو خود بیافزاید؛ با این وجود، کلیت شاهنشاهی هخامنشی از دسترس او دور ماند. نواحی شرقی ایران‌زمین که مهم‌ترین دولتشهر آن باختر یا بلخ نام داشت، توسط دیودوت، کوس استقلال نواخت و همچون واحد سیاسی مستقلی از دولت سلوکی جدا شد.

حمله‌ی اسکندر مقدونی و قبایل یونانی‌زبان بالکان، نخستین تهدیدی بود که در مرزهای غربی ایران‌زمین ظهور کرد. در عمل، مردم ایران‌زمین، تنها در فاصله‌ی سال‌های 750 تا 640 پ.م با تهدیدی جدی در مرزهای غربی روبه‌رو بودند که آن نیز به کشمکش آشوریان و ایلامیان مربوط می‌شد و در چارچوب درگیری‌های مرزی دولت‌های پرشمار و نامتمرکز عصر پیشاکوروشی می‌گنجید. در واقع، وقتی مقدونیان به مرزهای غربی شاهنشاهی هخامنشی تاختند، نخستین تهدیدِ «غربی» در زیست‌جهانِ ایرانیانِ باستان تلقی می‌شدند.

ناحیه­ی آناتولی و ترکیه­ی امروزین که سلوکوس برای فتح‌کردنش بسیار تلاش کرده بود در نهایت پس از مرگ «لوسیماخوس» در سال 281 پ.م در نبرد کوروپدیان به صورت واحدی مستقل و جدا تثبیت شد. «آنتیگونه» که قبلا شهربان «فیریگیه» بود، نواحی شرقی آناتولی را در اختیار خود گرفت و به زودی با لوسیماخوس که آناتولی غربی و تراکیه را در اختیار داشت، درگیر شد. پس از مرگ لوسیماخوس، ناحیه­ی آناتولی به دولت­های کوچکی تجزیه شد. برخی از این دولت­ها شهربانان و حاکمانی ایرانی‌تبار داشتند که نسب خود را به پادشاهان هخامنشی می­رساندند. در نهایت، آتالوس بخش عمده­ی آناتولی را در اختیار گرفت و دولت­هایی ایرانی‌تبار در منطقه­ی پونت، کادوکیه، ارمنستان و گرجستان امروزین پدیدار شد.

ناحیه­ی بالکان و یونان که پیش از آن بخشی از سیطره­ی هخامنشی را تشکیل می­داد، توسط «آنتی‌پاتر» که مقدونیه را در اختیار داشت به کشوری مستقل تبدیل شد. او به زودی با رقابت «کراتر»، سردار مقدونی دیگری روبه‌رو شد که در یونان ریشه دوانده بود. به این ترتیب، یونان نیز از قلمرو هخامنشی جدا شد و چون کشوری مستقل نقش ایفا کرد.

از همه جالب­تر آنکه در مرکز ایران‌زمین، دولت ماد آتورپاتگان، در نقطه­ای که امروز استان­های آذربایجان و کردستان قرار دارد، شکل گرفت. اسکندر و سردارانش در واقع هرگز نتوانستند ماد بزرگ را فتح کنند و سردار لایق هخامنشی، «آتورپات» در نهایت توانست آنجا را به دولتی مستقل در برابر مقدونیان تبدیل کند. آتورپات برای مدت کوتاهی با «پیفون»، سردار مقدونی، متحد شد، ولی پس از مرگ پیفون در سال 318 پ.م به طور مستقل به زمامداری خویش ادامه داد.

شاید استوارترین ساختار سیاسی در میان دولت­هایی که از شاهنشاهی هخامنشی باقی ماندند، به مصر مربوط شود. «بطلمیوس»، سردار محبوب اسکندر که مصر را در اختیار داشت از دورافتاده‌بودن و جدابودن جغرافیایی این سرزمین حداکثر استفاده را برد و دودمان بطالسه را در مصر تاسیس کرد که همچون ادامه­ای بر دودمان­های فراعنه­ی مصری به نظر می­رسید.

به این ترتیب، می­بینیم که در فاصله­ی سال 321 پ.م که کشمکش میان سرداران اسکندر آغاز شد تا 312 پ.م که تعادلی نسبی در میان نیروهای مستقر در شاهنشاهی پیشین هخامنشی پدیدار شد، مرزبندی مشخصی میان دولت­های نوظهور برخاسته از تجزیه­ی هخامنشیان شکل گرفت. نقاط مهم و حد و مرزهای اصلی در این میان عبارت بودند از نبرد هند که به پیروزی «چاندرا گوبتا» بر «سلوکوس» در سال 302 و 306 پ.م منتهی شد و به این ترتیب، دره­ی سند و نواحی شمال هند را در قالب امپراتوری مائوری از قلمرو سلوکی جدا کرد و آن را به عنوان وارث تمدن هخامنشی در شبه قاره­ی هند تثبیت نمود. دیگری، نبرد مهمی بود که به فتح بابل توسط سلوکوس در سال 311 پ.م انجامید و در نهایت، کشمکش‌هایی میان سلوکیان و پادشاهی باختر را داریم که در نهایت به ظهور قدرت اشکانی منتهی شد.

3. اشکانیان، چنان‌که می­دانیم در سال 250 پ.م بر صحنه­ی تاریخ ظاهر شدند. در این سال بود که «ارشک» که رئیس قبایل داهه یا پرن­ها بود به همراه پیروانش که شاخه­ای از قبایل سکا محسوب می­شدند، شهر نسا را در شمال مرو کنونی که امروز در جمهوری ترکمنستان قرار دارد، فتح کردند و آن را به آفتاونا تغییر نام دادند. از آن پس، نسا پایتخت شمالی اشکانیان شد. از سال 250 پ.م که نخستین ظهور اشکانیان بر پهنه­ی ایران‌زمین را می­بینیم تا زمانی که مهرداد اول توانست واپسین بقایای مقاومت سلوکیان را در هم بشکند و کل ایران‌زمین را بار دیگر متحد کند، حدود 80 سال سپری شد. در این مدت، سلوکیان قلمرو شرقی ایران‌زمین را از دست دادند و برای حفظ شهربانی­ها و ساتراپ­نشین­های غربی ایران‌زمین با اشکانیان می­جنگیدند. در واقع تاریخ اشکانی از همان سال 250 پ.م آغاز می­شود و با توسعه­ی تدریجی مرزهای غربی دولت اشکانی تا کشور نوظهور روم همراه است.

بنابراین اگر بخواهیم تاریخ ظهور اشکانیان را ساده کنیم، باید آن را در زمینه­ی منتشر و چند مرکزی خانخانی پس از عصر هخامنشی در نظر بگیریم. پس از فروپاشی هخامنشیان، چنان‌که دیدیم، دست کم هفت قلمرو سیاسی مستقل به جای شاهنشاهی کهن هخامنشی سر برکشید که به طور مشخص دولت سلوکی، دولت باختر، دولت آناتولی، دولت بالکان، دولت ماد، دولت مصر و دولت چاندرا گوبتا و مائوری در هند راس­های آن بودند.

شاید استوارترین ساختار سیاسی در میان دولت‌هایی که از شاهنشاهی هخامنشی باقی ماندند، به مصر مربوط شود. «بطلمیوس»، سردار محبوب اسکندر که مصر را در اختیار داشت از دورافتاده‌بودن و جدابودن جغرافیایی این سرزمین حداکثر استفاده را برد و دودمان بطالسه را در مصر تاسیس کرد که همچون ادامه‌ای بر دودمان‌های فراعنه‌ی مصری به نظر می‌رسید.

در این میان، دولتی که خاستگاهی ایرانی داشت و مهاجم­تر از همه عمل می­کرد، قدرت اشکانی بود که ابتدای کار، دولت حاکم بر ایران شرقی؛ یعنی، باختر را مغلوب خود کرد و پس از آن از ایران شرقی به توسعه­ی سیاسی خود ادامه داد و به تدریج سایر دولت­ها را یک به یک مغلوب کرد. چیرگی اشکانیان بر کشور ماد و بر بخش­هایی از آناتولی چندان دور از انتظار نبود، چراکه سلسله­هایی ایرانی در این مناطق فرمان می­راندند که آماده‌ی تسلیم‌شدن به شعارهای آزادی‌بخش اشکانیان بودند. مهم‌ترین معارض اشکانیان در این دوران، دولت سلوکی بود که قدرتی چشمگیر داشت و به سختی از مرزهای خود دفاع می­کرد.

به این ترتیب، نخستین کشمکش دولتی ایرانی با قدرتی در فراسوی مرزهای غربی‌اش را در دوران مقدماتی ظهور اشکانیان داریم و معارض اصلی در این ماجرا سلوکیان بودند. آنچه که در کشمکش میان اشکانیان و سلوکیان چشمگیر است آن است که، چنان‌که «ولسکی» نشان داده است، اشکانیان از همان ابتدای کار مدعی جانشینی هخامنشیان و احیای قدرت ایرانی در منطقه بودند. آنان در شرایطی که ناگزیر به عقب­نشینی می­شدند، جمعیت­های یونانی و دولتشهرهای سازمان یافته برمبنای پلیس­های یونانی -که در واقع شهرهایی نظامی و اردوگاهی بودند- را قتل عام می­کردند و نمادها و علایم کهن سیاسی هخامنشیان را به کار می­گرفتند.

در واقع آشکار است که اشکانیان به عنوان نیرویی که از فراسوی مرزهای شرقی ایران برخاسته بودند و در اتحادی ناگسستنی با قبایل کوچ­گرد سکا قرار داشتند از مشروعیت کافی برای جایگزینی هخامنشیان برخوردار نبودند. این به ویژه از این رو اهمیت دارد که نوادگان هخامنشیان در شهربانی پارس، زیر سلطه­ی سلوکیان همچنان حضور داشتند و برای مدت‌های کوتاه، دولت­هایی کوچک را در این قلمرو پدید آوردند. به این ترتیب، نخستین علایم از کشمکش ایرانیان و مرزهای غربی به توسعه­­ی روزافزون و تدریجی پادشاهی اشکانی به ضرر قلمرو سلوکی مربوط می­شود.

به این ترتیب، می‌بینیم که در فاصله‌ی سال 321 پ.م که کشمکش میان سرداران اسکندر آغاز شد تا 312 پ.م که تعادلی نسبی در میان نیروهای مستقر در شاهنشاهی پیشین هخامنشی پدیدار شد، مرزبندی مشخصی میان دولت‌های نوظهور برخاسته از تجزیه‌ی هخامنشیان شکل گرفت. نقاط مهم و حد و مرزهای اصلی در این میان عبارت بودند از نبرد هند که به پیروزی «چاندرا گوبتا» بر «سلوکوس» در سال 302 و 306 پ.م منتهی شد و به این ترتیب، دره‌ی سند و نواحی شمال هند را در قالب امپراتوری مائوری از قلمرو سلوکی جدا کرد و آن را به عنوان وارث تمدن هخامنشی در شبه قاره‌ی هند تثبیت نمود. دیگری، نبرد مهمی بود که به فتح بابل توسط سلوکوس در سال 311 پ.م انجامید و در نهایت، کشمکش‌هایی میان سلوکیان و پادشاهی باختر را داریم که در نهایت به ظهور قدرت اشکانی منتهی شد.

4. دولت سلوکی با وجود مقاومتی که به مدت چند دهه در مقابل اشکانیان از خود نشان داد، دولتی ضعیف و سست بود و از مقبولیت و مشروعیت کافی در میان اتباع خود بهره­مند نبود. در واقع، دولت سلوکی در ادامه­ی سنتی که اسکندر بنیان نهاده بود، یک دولت غارتگر و نظامی­گرا بود که از راه چیرگی بر شهرها و غارت خزانه­های معابد روزگار می­گذراند. دلیل اصلی محبوبیت پادشاهان اشکانی در میان توده­ی مردم و حمایتی که از سوی ایشان متوجهشان می­شد را باید در همین سیاست ندانم­کارانه­ی سلوکیان دنبال کرد.      ورود مهرداد اول به شهر بابل در واقع بازسازی استقبالی بود که بابلیان از کوروش بزرگ کرده بودند.

به این ترتیب، می­بینیم که سلوکیان دولت ناپایدار و تحلیل­رونده­ی خود را تنها برای مدتی بسیار کوتاه؛ یعنی، 70 سال که تنها دو نسل طول کشید در پهنه­ی ایران‌زمین گستردند و پس از این 70 سال، بخش عمده­ی قلمرو ایران‌زمین را از دست دادند. این بخش عمده، به سرعت در قالب پادشاهی اشکانی، متشکل و به زودی به قدرتی جهانی تبدیل شد.

ورود اشکانیان به صحنه از سوی دیگر با ظهور قدرتی دیگر در فراسوی مرزهای غربی ایران‌زمین همراه بود. این قدرت به امپراتوری روم مربوط می­شد.

از حدود دو قرن پیش از آن، تراکم جمعیت چشمگیری که در ناحیه­ی ایتالیا پدید آمده بود، ظهور دولت­های متمرکز جدیدی را در این عرصه ممکن ساخت. رومیان در ابتدای کار با دست‌انداختن به ناحیه­ی بالکان و فتح یونان، زمینه­ای فرهنگی و خزانه­ای هویتی را برای خویش تسخیر کردند. پس از آن، کشمکش میان رومیان و مصریانی بود که زیر سطله­ی بطلمیوسی­ها روزگار می­گذراندند و کشمکش­های مرزی که با سلوکیان پدید می­آمد. آخرین پادشاه سلوکی که «پرسئوس» نام داشت در نهایت، به دست رومیان شکست خورد و انقراض دودمان سلوکی به همان ترتیبی که مدیون نیروی زورآور و درهم‌شکننده­ی اشکانیان از شرق بود به دخالت­های رومیان در مرزهای غربی خویش نیز مربوط می­شد. به این ترتیب، سلوکیان نیروی شکننده­ای بودند که بنا به سنتی غارتگرانه و ناپایدار در میان دو نیروی تازه سربرآورده­ی اشکانی و رومی دچار تنگنا شدند و زیر منگنه­ی این دو نیرو از میان رفتند.

اشکانیان در دهه­ی 130 و 120 پ.م؛ یعنی، در دوران زمامداری فرهاد دوم و اردوان دوم که برادر بودند با نیرویی سهمگین در مرزهای شرقی خود روبه‌رو شدند. این بار مانند دوران هخامنشی، قبایل سکا و ماساگت بودند که از قلمرو شرقی هجوم می­آوردند و خواستار تسخیر چراگاه­ها و سرزمین­های جدیدی برای خود بودند. در نهایت، پس از کشته‌شدن فرهاد دوم و اردوان دوم در نبرد با ایشان، تعادلی در میان این نیروها برقرار شد به شکلی که در دوران مهرداد دوم که در سال 124 پ.م بر تخت نشست، عملا اتحادی میان سکاهای کوچ­گرد و طبقه­ی اشراف اشکانی شکل گرفت. به این ترتیب، خاندان سورن که رئیس سکاهای ساکن در سیستان بودند، تاج را بر سر شاه اشکانی می­نهادند و قبایل سکا همچون ذخیره­ی نیرویی تمام‌ناشدنی برای دفاع از مرزهای ایران‌زمین وارد عمل شدند. اتحاد میان قبایل سکا و اشکانیانی که به تدریج در مدت این چند قرن یکجانشین و دنباله­روی سنت هخامنشی شده بودند، ایران را به کشوری نیرومند و مهاجم از نظر نظامی تبدیل کرد. در این هنگام بود که برای نخستین بار، ارتباط میان ایران و روم برقرار شد و این ارتباط از همان ابتدای کار خصلتی تهاجمی و جنگ­آورانه داشت.

نخستین کشمکش دولتی ایرانی با قدرتی در فراسوی مرزهای غربی‌اش را در دوران مقدماتی ظهور اشکانیان داریم و معارض اصلی در این ماجرا سلوکیان بودند. آنچه که در کشمکش میان اشکانیان و سلوکیان چشمگیر است آن است که، چنان‌که «ولسکی» نشان داده است، اشکانیان از همان ابتدای کار مدعی جانشینی هخامنشیان و احیای قدرت ایرانی در منطقه بودند. آنان در شرایطی که ناگزیر به عقب‌نشینی می‌شدند، جمعیت‌های یونانی و دولتشهرهای سازمان‌یافته برمبنای پلیس‌های یونانی -که در واقع شهرهایی نظامی و اردوگاهی بودند- را قتل عام می‌کردند و نمادها و علایم کهن سیاسی هخامنشیان را به کار می‌گرفتند.

5. چنین به نظر می­رسد که دودمان سلوکی بر خلاف آنچه که در بیشتر کتب کلاسیک تاریخی عنوان شده است، دورانی مستقل و متمایز که در میان عصر اشکانی و هخامنشی گنجاندنی باشد، محسوب نمی­شود. در واقع دوران سلوکی نشانگر عصری از آشفتگی و چندپارگی در سراسر ایران‌زمین است که به دنبال حمله­ی اسکندر مقدونی و فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی، عارض مردم این منطقه شد. تاریخ سلوکیان، اگر کمی دقیق­تر بدان بنگریم، یکی از تاریخ­های محلی مستقر بر ایران‌زمین در این دوران است. در فاصله­ی سال 312 پ.م که سلوکوس نخست، اولین پادشاه سلوکی، بر تخت نشست، تا سال 250 پ.م که اشکانیان حرکت خود به درون ایران‌زمین را آغاز کردند، تنها مدت 62 سال سپری شد که سلوکیان را در این مدت می­توان در سراسر ایران‌زمین صاحب نفوذ دانست؛ حتی در این مدت هم تاریخ سلوکیان بیشتر به تاریخ فروپاشی دودمانی شکننده می­ماند که خود را وارث اسکندر تلقی می­کردند، اما در سراسر ایران‌زمین با واحدهای سیاسی مستقل و محلی رقیبی روبه‌رو بودند.

در نهایت دولت سلوکی اگر با دیدی بی­طرفانه بدان نگریسته شود، خود، همچون یکی از این دولت­های محلی فرعی جلوه­گر خواهد شد. از میان 14 پادشاه سلوکی، تنها دو نفر از آنها در بستر بیماری و در شرایطی آرام از نظر سیاسی درگذشتند. به عبارت دیگر، 12 نفر از 14 پادشاه سلوکی در جریان خیانت­های درباری یا کشمکش­های میدان نبرد جان باختند. تاریخ دوران سلوکی در واقع بین 60 تا 70 سال از زمامداری بر ایران‌زمین را در بر می­گیرد و چنان‌که گفتیم این دوران، هم به لحاظ طول، هم به لحاظ گستره­ی جغرافیایی چندان نیست که بتوان آن را معادلی برای دوران اشکانی یا دوران هخامنشی در نظر گرفت.

در 312 پ.م سلوکوس، نخست بابل را فتح کرد و با ازدواج با «اسپیتامه»، شاهزاده خانم سغدی، کوشید تا دودمانی دو رگه که خون پارسی و مقدونی را توامان در رگ­های خود داشته باشد، تاسیس کند. با این وجود، موج نخست تجزیه­ی ایران‌زمین و جداشدن بخش‌های گوناگون قلمرو سلوکی از فاصله­ی بسیار کم؛ یعنی، از همان 32 سال پس از تاج‌گذاری سلوکوس آغاز شد. در  سال 280  پ.م «آریارمنه» که یکی از بازماندگان نسل هخامنشی بود، در کاپادوکیه اعلام استقلال کرد و دودمان پادشاهی مستقلی را در آن منطقه تاسیس نمود. در 247 پ.م «اشک نخست» که نام خود را از اردشیر دوم هخامنشی وام­گیری کرده بود، از شمال به منطقه­ی پارت و گرگان تاخت و ظهور دودمان اشکانی را اعلام کرد. در 228 پ.م آتالوس در آناتولی به قدرت رسید و این منطقه را از پیکره­ی قلمرو سلوکی جدا کرد. به این ترتیب، در موج نخست تجزیه­ی دولت سلوکی می­بینیم که سه منطقه­ی کاپادوکیه، پارت-گرگان و آناتولی از قلمرو سلوکی جدا شدند. این موج تجزیه، 32 سال پس از تاسیس این دودمان؛ یعنی، تقریبا در همان سرآغاز ظهور دودمان سلوکی آغاز شد و از 280 تا 228 پ.م؛ یعنی، به مدت 52 سال تداوم یافت.

موج دوم تجزیه­ی دولت سلوکی از 164 پ.م آغاز شد و در 123 پ.م؛ یعنی، بعد از 41 سال به نتیجه رسید. این موج در 164 پ.م با استقلال‌یافتن ماد آغاز شد. سرزمین ماد در سراسر این مدت، در واقع هرگز زیر فرمان مستقیم زمامداران سلوکی قرار نگرفته بود. آتورپات یا آذرباد، سردار هخامنشی، که با موفقیت، حمله­ی مقدونیان و اسکندر را دفع کرده بود به اتحادی نسبی با سرداران مقدونی دست یافت و به این ترتیب، استقلال خود را در قلمرو سلوکی حفظ کرد.

در سال 164 پ.م تیمارخوس مقدونی و نوادگان آذرباد، استقلال کامل این قلمرو از سلوکیان را اعلام کردند. در 163 پ.م فردی به نام «بطلمیوس» در شهر «کوماگنه» تاج­گذاری کرد و یک دولت دورگه­ی یونانی-ایرانی را در این منطقه بر سر کار آورد. کوماگنه، همان جایی بود که آیین مهر در آن به همان شکلی تکامل یافت که بعدها در مهرپرستی رومی نظیرش را می‌بینیم. پادشاهان این دودمان نام­هایی پارسی داشتند و لباس­هایی پارسی در بر می‌کردند، هر چند به پرستش ایزدان یونانی نیز می­پرداختند. در 147 پ.م «کمادسکیر» در قلمرو ایلام استقلال خود را اعلام کرد و به این ترتیب، در نزدیکی بابل بار دیگر کشمکش میان دولت­های این سو و آن سوی زاگرس از سر گرفته شد. در 123 پ.م «سفنا» در ارمنستان و «هوسپائوسین» در خاراکسین استقلال یافتند و به این ترتیب، دایره­ی قدرت سلوکیان تا مرزهای غربی ایران‌زمین پس کشیده شد.

سومین موج تجزیه­ی دولت سلوکی را باید از سال 187 پ.م به بعد دانست. در واقع دوران زمامداری سلوکیان می­تواند به دو دوره­ی متمایز تقسیم شود. دوره­ی نخست از همان 312 پ.م تا 187 پ.م ادامه پیدا می­کند؛ یعنی، از دورانی که سلوکوس نخست بر تخت نشست تا زمانی که آنتیوخوس سوم کوشید تا کل ایران‌زمین را بار دیگر متحد کند و در این کار شکست خورد. آنتیوخوس در سال 189 پ.م از رومیان در مگنزیا شکست خورد و دو سال بعد درگذشت.

در فاصله­ی 138 ساله­ی میان سلوکوس و آنتیوخوس سوم، 6 پادشاه سلوکی بر تخت نشستند که به طور میانگین هر یک 23 سال سلطنت کردند. در این دوران، سلوکیان همچنان پادشاهانی مقتدر و نیرومند بودند و از میانگین دوران زمامداریشان برمی­آید که از اقتدار سیاسی به نسبت پایداری در قلمرو کوچک‌شونده­ی خود برخوردار بودند، اما از سال 187 پ.م که آنتیوخوس سوم درگذشت تا سال 129 پ.م که واپسین پادشاه سلوکی کشته شد به مدت 58 سال، هرج و مرج و آشوبی را در این قلمرو می­بینیم و هشت پادشاهی که در این مدت سلطنت کردند، که به طور متوسط، هر یک کمتر از هفت سال بر تخت باقی ماندند. در این دوران، دودمان سلوکی تنها بر باریکه­ی کوچکی از حاشیه­ی غربی ایران‌زمین فرمان می‌راند و در واقع اقتدار و نفوذ در قلمرو ایران‌زمین را باید پایان‌یافته تلقی کرد.

6. دوران سلوکی بیش از هر چیز به این دلیل اهمیت دارد که در این دوره­ی 70ساله چرخش بسیار عمیق و مهمی در تاریخ سیاسی ایران‌زمین رخ داد؛ چرخشی که معمولا از چشم مورخان دور مانده است. تا پیش از دوران سلوکی و قبل از ظهور اسکندر، ایران‌زمین سرزمینی گسترده، کشاورز و متمرکز بود که از مرزهای رود نیل تا رشته کوه هندوکش ادامه می­یافت. این گستره­ی جغرافیایی وسیع در واقع توسط نیروهای کوچ­گرد ایرانی­نژاد و ایرانی­زبان که سکا نامیده می­شدند تهدید می­شد. سکاها از مرزهای شمالی و شرقی به ایران‌زمین می­تاختند و تمایزی از نظر زبانی، شکل ظاهری و حتی دین با مردم ایران‌زمین نداشتند؛ هر چند بیشتر سکاها مهرپرست و پایبند به خدایان کهن آریایی بودند و بیشتر ایرانیان، زرتشتی تلقی می‌شدند، با این وجود پیوندهای میان آیین زرتشت و آیین کهن آریایی چندان شدید بود که در همین دوران هخامنشی، پیوند و آمیختگی فراوانی میان این دو رده از دین پدید آمد که نشانه‌ی آن ظهور یشت­ها و پذیرفته‌شدنش در درون ادبیات رسمی زرتشتی است.

پس از ورود اسکندر مقدونی به صحنه، برای نخستین بار مرزهای غربی، تهدیدکننده تلقی شدند. ظهور سلوکیان و زمامداری 60، 70 ساله­شان بر قلمرو ایران‌زمین بدان معنا بود که ایرانیان برای نخستین بار به مرزهای غربی خود چشم دوختند و با دشمنی که از غرب می­آمد روبه‌رو شدند. برای نخستین بار در دوران سلوکی توسعه­ی ایران‌زمین از شرق به غرب انجام شد. تا پیش از آن در دوران هخامنشی مسیر اصلی توسعه­ی سیاسی در جهت غربی به شرقی قرار گرفته بود. کوروش چنان‌که می­دانیم از سرزمین انشان؛ یعنی، همان ایلام باستان در گوشه­ی جنوب غربی ایران‌زمین برخاست. نخستین قلمروهایی را که فتح کرد، ماد، همچنان در جنوب غربی ایران‌زمین بود و ناحیه­ی آناتولی و کشور لودیه را به دنبال آن گرفت و بعد بابل را فتح نمود. بنابراین، کوروش پایگاه اقتدار سیاسی خود را در نیمه­ی غربی ایران‌زمین محکم کرده بود. سایر پادشاهان هخامنشی نیز بیشتر جنگ­های خود را در مرزهای شمالی و شرقی به انجام می­رساندند و این البته متفاوت است با روایت یونانیان که خود را مرکز جهان می­دانستند و درگیری­های مرزی میان شهربانان پارسی و دزدان دریایی یونانی را به مرتبه­ی تاریخ سیاسی مهم و محوری در جهان باستان برکشیدند.

در دوران سلوکی، برعکس با ظهور دودمان اشکانی روبه‌رو هستیم که خود تباری سکا و کوچ‌گرد داشت. در فاصله­ی 110 ساله­ای که میان ارشک؛ یعنی، اشک نخست و مهرداد اول سپری شد، می­بینیم که اشکانیان به عنوان قبیله­ای کوچ­گرد و شاخه­ای از سکاها وارد قلمرو ایران‌زمین شدند و از همان مسیر باستانی شمال شرقی، رخنه­ی خود به درون قلمرو باستانی هخامنشی را گشودند.

شواهد تاریخی فراوانی که «وولسکی» در کتاب ارزشمند خود در مورد شاهنشاهی اشکانی گرد آورده است، نشان می‌دهد که اشکانیان از همان ابتدای کار به عنوان نیرویی وحدت‌بخش و ملی و همچون جایگزینی مشروع برای هخامنشیان به خویش می‌نگریستند و تبلیغات سیاسی خود را نیز در همین امتداد سازمان می‌دادند. نوشتار دیگری که نگارنده در مورد ظهور اشکانیان پدید آورده است، نشان می‌دهد که حتی نام اشک، یا لقب ارشک، خود ریشه در سنتی ملی دارد که در سراسر قلمرو ایران‌زمینِ آن دوران مرسوم بوده و در دوران ظهور اشکانیان با ظهور دولت‌های دیگری نیز روبه‌رو هستیم که لقب پادشاهان خود را با اردشیر مشخص می‌کنند و این در واقع احیای سنت سیاسی هخامنشیان است که به ویژه با نام اردشیر دوم هخامنشی پیوند خورده بود.

با این وجود آنچه که اشکانیان را از نیاکان غارتگر و مهاجم خود متمایز می­کرد آن بود که مردم ایران‌زمین در این دوران فاقد یک دولت ملی متمرکز بودند. سلوکیان به دلیل روش غارتگرانه و تکیه‌کردنشان بر دولتشهرهای نو تاسیس یونانی در قلمرو ایران‌زمین -که در واقع پادگان­های مقدونیان و یونانیان تلقی می­شدند- از مقبولیت عمومی و مشروعیت سیاسی مورد نظرشان محروم ماندند. به این ترتیب نیروی نوظهور اشکانی که تازه در صحنه پدیدار شده بود همچون قوایی رهایی‌بخش و ملی عمل کرد.

شواهد تاریخی فراوانی که «وولسکی» در کتاب ارزشمند خود در مورد شاهنشاهی اشکانی گرد آورده است، نشان می­دهد که اشکانیان از همان ابتدای کار به عنوان نیرویی وحدت‌بخش و ملی و همچون جایگزینی مشروع برای هخامنشیان به خویش می­نگریستند و تبلیغات سیاسی خود را نیز در همین امتداد سازمان می­دادند. نوشتار دیگری که نگارنده در مورد ظهور اشکانیان پدید آورده است، نشان می­دهد که حتی نام اشک، یا لقب ارشک، خود ریشه در سنتی ملی دارد که در سراسر قلمرو ایران‌زمینِ آن دوران مرسوم بوده و در دوران ظهور اشکانیان با ظهور دولت­های دیگری نیز روبه‌رو هستیم که لقب پادشاهان خود را با اردشیر مشخص می­کنند و این در واقع احیای سنت سیاسی هخامنشیان است که به ویژه با نام اردشیر دوم هخامنشی پیوند خورده بود.

در فاصله­ی 250 پ.م که اشکِ نخست حرکت خود را برای فتح دامغان و گرگان و پارت آغاز کرد تا سال 141 پ. م که مهرداد نخست در بابل تاج­گذاری کرد و ایران‌زمین را بار دیگر متحد کرد، دوره­ی 110 ساله­ای داریم که در آن 6 پادشاه اشکانی بر تخت نشستند. میانگین زمان زمامداری ایشان 18 سال بود؛ یعنی، در این دوران نظم سیاسی و پایداری نسبتا بالایی از قدرت نظامی و سیاسی را در میان قبایل اشکانی شاهد هستیم. در همین مدت کوتاه می‌بینیم که اشکانیان از مرتبه­ی قبایلی کوچ­گرد و متحرک به مرتبه­ی مردمی یکجانشین و آشنا با فرهنگ و تمدن ایرانی دگردیسی یافتند. در این مدت، بخش مهمی از قبایل داهه و پرنه که بدنه­ی اصلی نیروی نظامی اشکانیان را می­ساختند در ایران‌زمین ساکن شدند و به کشاورزی روی آوردند. شاید به همین دلیل بود که بعدتر اشکانیان ناگزیر شدند برای تامین نیروی نظامی خود به قبایل سکایی که همچنان کوچ­گرد باقی مانده بودند متوسل شوند.

به هر صورت در فاصله­ی 110 ساله­ی یاد شده، اشکانیان گام به گام از خاستگاه خود در گوشه­ی شمال شرقی ایران‌زمین به سمت جنوب و غرب حرکت کردند و به ویژه با دشمن اصلی خود؛ یعنی، پادشاهان سلوکی در مرزهای غربی روبه‌رو شدند. پیدایش دولت اشکانی در واقع توسعه­ی گام به گام نظمی سیاسی‌ست که بر ضد نیروهای مستقر در مرزهای غربی خود می­جنگید. به عبارت دیگر، دولت اشکانی دقیقا بر خلاف دولت هخامنشی توسعه‌ای شرق به غرب را تجربه می­کرد و دشمن اصلی خویش را در مرزهای غربی می‌جست.

این توسعه­ی غرب­مدارانه تنها در دوران کوتاهی که از 130 تا 120 پ.م به طول انجامید، دچار وقفه شد. در این فاصله، قبایل سکا که از همه مهم‌تر در میانشان ماساگت­ها بودند، بار دیگر از شرق هجوم آوردند و آخرین پاتک بزرگ خود را به بقایای نظم هخامنشی انجام دادند. قبایل سکا و ماساگت در حدود 140 پ.م زیر فشار قبایل «یوئه‌چی» یا همان «تخاری­ها» به دو شاخه تقسیم شدند و گروهی از ایشان تا غرب میانرودان و جنوب غربی ایران‌زمین پیش رفتند. اینان همان کسانی بودند که خود را به طور خاص با نام سکا می­نامیدند و بعد از آنکه با پاتک سلوکیان و اشکانیان ناگزیر به بازگشت شدند در سرزمین سیستان تثبیت شدند و نام خود را به این قلمرو دادند؛ نام سکستان یا سجستان در واقع همان سکا-ستان است که خودانگاره‌ی باستانی این قوم را نشان می­دهد.

شاخه­ی دیگری از ایشان از هندوکش به سمت جنوب حرکت کرد و پادشاهی باختر را از میان برد و شهر بلخ را فتح کرد. این همان شاخه­ای بود که در نهایت پادشاهی کوشانی را پدید آورد، که معمولا به غلط هند و یونانی نامیده می­شود. در حالی که عنصر اصلی برسازنده­ی آن سکا و ماساگت بود و عناصر فرهنگی ایرانی و مزداپرستی نیز درونش بیش از همه نمود داشت.

ادامه دارد…

همچنین ببینید

 اسطرلاب: گمشده د رغبار بی‌‌اعتنایی

گفتگو درباره‌ی جایگاه اسطرلاب در نظام هویتی ایرانیان که در روزنامه‌ی ایران، سه‌شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۰ منتشر شد...

3 دیدگاه

  1. احمد یوسف پور

    1 ـ پسا کورُش ، پیشا کورُش ؛ مانند پسا صنعتی ، پیشا سرمایه داری و ….
    این « ا » در « پیشا » و « پسا » اضافی نیست ؟! ( به یاد گیلکی می افتم : پسا پسا بوشُ ؛ پیشا پیشا بوگُفت … )
    کاربرد پس و پیش در وصف زمان به گمانم نکته ی مهمی را آشکار می کند : زمان در ساختار فارسی امری رونده و در گذر وصف می شود : بهار رفت ، پاییز می آید ، دی شد ، بهمن گذشت … ؛ زمان « دستگاه مختصات ایستا » نیست ( تصوری که بنا بر آن ، ما در آن حرکت می کنیم و شاید بتوانیم خلاف جهت برویم و به منازل طی شذه برگردیم : حرکت در زمان . ) ؛ زمان می آید و می رود ، چون بادی که بر دشت و دمن می وزد . پس و پیش ، جهت این آیند و روند را نشان می دهد : زمان رو به گذشته دارد .
    در امروز تصورهای دیگر زمان ( زمان نیوتنی ، زمان رونده به سوی آینده که « هنر گام » آن رسیدن است ) وارد شده اما تصور بنیادی در وازگانی چون « پسا کوروش » تداوم می یابد .
    2 ـ « با این وجود » یا « با وجود این » ؟

  2. احمد یوسف پور

    اصلاح پیام : در فارسی امروز تصورهای دیگر زمان …..

  3. سلام
    آقای وکیلی من با شما همکلاس بود
    دبیرستان بهشتی سال سوم ریاضی
    دوست دارم ببینمتان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *