بافت جمعیتی ایران زمین در آغاز عصر هخامنشی
بهار ۱۳۸۶
تاریخ دوران هخامنشی، با هر معیاری كه بدان بنگریم، نقطه عطفی در تاریخ جهان محسوب میشود. دوران به نسبت كوتاه 230 ساله هخامنشی، زمانی است كه گذار از مرحله شهرنشینی ابتدایی به شهرنشینی پیشرفته در آن انجام گرفت. در این دوران بود كه برای نخستین بار دولتی در ابعاد جهانی بر سطح زمین پدیدار شد. همچنین در همین دوران به نسبت كوتاه دو و نیم قرنی، شاهد ظهور نخستین ادیان یكتاپرست جهانی، نخستین ساختارهای اجتماعی فراقبیلهای و فرامحلی و نخستین نهادها و چارچوبهای تمدنی و فرهنگی فراگیر و بِینانژادی یا بِینازبانی هستیم. دوران هخامنشی با وجود اهمیت و تاثیر شگرفی كه در تاریخ تمدن انسانی باقی گذاشته است، به دلیل كمبود منابع و فاصله تاریخی زیادی كه با مورخان امروزین دارد، معمولاً همچون دورانی ناشناخته تجسم میشود.
برای فهم آن چه كه در دوران هخامنشی گذشت، نخست باید زیربنای زیستشناختی و چارچوب اقلیمی حاكم بر مردمان آن دوران را بهتر بشناسیم. برای دستیابی به درك بهتر در این زمینه، در سه گام پیاپی به جمعیتهای انسانی و الگوی توزیع سازمانیافتگی آنها در ابتدای عصر هخامنشی خواهیم نگریست. در مرتبه نخست، قلمروها و زمینههای تمدنی گوناگون را از یكدیگر تفكیك خواهیم كرد و شمار و نژاد مردمی را كه در این سرزمینها میزیستند، برخواهیم شمرد. در گام بعدی، سازمانیافتگی اجتماعی تمدن هخامنشی و جایگاه این تمدن در زمینه یاد شده را دقیقتر خواهیم نگریست؛ به این ترتیب كه به تفكیك مساحت و جمعیت، مراكز تجمع جمعیت آن دوران و تمدنهای پدید آمده در ابتدای دوران هخامنشی را وارسی خواهیم كرد. در پایان، از درون به نظام هخامنشی خواهیم نگریست و به دادههای موجود در مورد انگاره مردمان این دوران از دنیای پیرامون ایشان به اقوام و سرزمینهای درون قلمرو دولت هخامنشی، دقیقتر نگاه خواهیم كرد.
چنان كه در نوشتارهای دیگر نشان دادهام، چنین مینماید كه كل تمدنهای كره زمین به چهار قلمرو جغرافیایی متمایز قابل تقسیم باشند. یكی از آنها، قلمرو آمریكا است كه دو پاره آمریكای شمالی و جنوبی را در بر میگیرد و تا قرن پانزدهم و ورود دریانوردان اسپانیایی به این قلمرو، در انزوایی كامل نسبت به بقیه قلمروهای تمدنی قرار داشت. دیگری، تمدن آفریقای سیاه است كه در منطقه وسیع اما به نسبت كم جمعیت پایین صحرای بزرگ آفریقا قرار گرفته است. تمدنهای این قلمرو به نسبت دیر بر صحنه تاریخ ظاهر شدند و نویسایی، یكجانشینی و عناصر مشترك شهرنشینی در این سرزمین به نسبت دیر پدیدار آمد. قلمرو دیگر، قلمرو خاوری است كه بیتردید مركز تمدنی آن، چین محسوب میشود. این قلمروی به نسبت وسیع از كوههای هندوكش آغاز شده و از تركستان و سیبری تا مرزهای چین و هندوچین ادامه مییابد. در میانه قلمرو آمریكایی، قلمرو آفریقای سیاه و قلمرو خاوری، قلمرو دیرینه، پرجمعیت و از نظر تمدنی پیشرویی قرار دارد كه آن را قلمرو میانی نام نهادهام. قلمرو میانی نیمه غربی اوراسیا به همراه حاشیه شمالی آفریقا یعنی كرانههای دریای مدیترانه و ساحل نیلی عنی مصر را در بر میگیرد. در این قلمرو است كه نخستین تمدنهای یكجا نشین و اولین اَشكال زندگی شهرنشینی و سبك زیستن كشاورزانه پدیدار آمدند و ایران زمین، یكی از هستههای مركزی این قلمرو به شمار میرود. در نیمه نخست دوران هخامنشی یعنی در فاصله سالهای 500 پیش از میلاد تا 400 پیش از میلاد، تنوع جمعیتی و سطح تمدنی قلمروهای چهارگانه یادشده، كاملاً ناهمگن و نامتقارن بود. در آمریكا، هنوز تمدن یكجانشین متمركز به معنای واقعی كلمه تكامل نیافته بود. در آفریقای سیاه نیز اوضاع چنین بود و در چین، تازه نخستین اَشكال زندگی شهرنشینی در حال تكوین بود، اما هنوز به ظهور دولتهای متمركز منتهی نشده بود. در این دوران تنها قلمرو میانی و آن هم نیمه شرقی قلمرو میانی بود كه از شهرنشینی پیشرفته و سبك زندگی متمدنانه به معنای دقیق كلمه، برخوردار بود. برای آن كه تصویری دقیقتر در مورد توزیع جغرافیایی جمعیت در این چهار قلمرو به دست آوریم، بهتر است نگاهی ریزبینانهتر و با درشتنمایی بیشتر به این قلمروها داشته باشیم.
چنان كه گفتیم قلمرو آمریكایی از دو پاره سرزمینی بزرگ در دو سوی شمالی و جنوبی خط استوا تشكیل شده است. در سال 400 پیش از میلاد، نیمه شمالی این منطقه یعنی آمریكای شمالی، عملاً خالی از سكنه بود و جز جمعیتی كوچك از گردآورندگان و شكارچیان در آن زندگی نمیكردند. كانادای امروزین با ده میلیون كیلومتر مربع وسعت، تقریباً خالی از جمعیتهای انسانی بود و بخش عمده آن زیر یخپارههای قطبی پنهان شده بود. كشور امروزین ایالات متحده آمریكا نیز با نُه میلیون و چهارسد هزار كیلومتر مربع مساحت، وضعیتی اینگونه داشت؛ یعنی جز چند هزار نفری كه به سبك گردآوری و شكار روزگار میگذراندند، كس دیگری در آن ساكن نبود. در نیمكره جنوبی نیز وضعیت همچنین بود. یعنی در برزیل و آرژانتین كه بزرگترین كشورهای آمریكای جنوبی هستند، جمعیت بسیار اندك بود و برخی از كتابها آن را در حد صفر قلمداد كردهاند. تنها مراكز جمعیتی جدی در قاره آمریكا در منطقه آمریكای مركزی قرار داشت كه هستههای نخستین شكل زندگی كشاورزانه به شكلی مستقل از سایر قلمروهای چهارگانه در این منطقه پدیدار آمده و تكامل یافته بود. بزرگترین مركز جمعیتی در این هنگام، كشور امروزین مكزیك بود كه حدود دو میلیون كیلومتر مربع مساحت دارد و در 400 پیش از میلاد نزدیك به یك میلیون نفر جمعیت انسانی را در خود جای میداد. در آمریكای مركزی كه از باریكه مرتبط كننده آمریكای شمالی و جنوبی به یكدیگر تشكیل یافته است و در آن كشورهای بولیوی، نیكاراگوئه و اوروگوئه قرار گرفتهاند و پانسد و بیست هزار كیلومتر مربع وسعت دارد، تنها سی سد هزار نفر زندگی میكردند. جمعیتی كه در كل قاره آمریكا زندگی میكرد، از نظر نژادی زردپوست بود و با مردم ساكن چین، خویشاوندی نزدیكی داشتند. مردم این سرزمین در واقع همان مهاجرانی بودند كه از چین و نواحی شمالی سیبری به حركت درآمده و از راه پل برینگ به كانادا نقل مكان كرده بودند. بزرگترین سرزمین نیمكره جنوبی یعنی استرالیا با 69/7 میلیون كیلومتر مربع وسعت، در این هنگام حدود دویست هزار جمعیت را در خود جای میداد كه همه آنها به سبك گردآوری و شكار زندگی میكردند. بنابراین در این نواحی عملاً زندگی كشاورزانه متمركز و دولتهای پیچیدهای كه در قلمرو میانی شاهد آن هستیم، هنوز تكامل نیافته بود.
در قلمرو آفریقایی نیز اوضاع چنین بود. به جز مصر و مغرب كه به قلمرو میانی تعلق داشتند، تنها مراكز جمعیتی در آفریقای غربی قرار داشت و به حدود یك میلیون نفر بالغ میشد. آفریقای غربی از مجموعهای از كشورها در نیمه غربی آفریقای سیاه تشكیل شده است كه 6/2 میلیون كیلومتر مربع وسعت دارد. در مقابل این جمعیت نسبتاً بزرگ كه به تازگی به زندگی كشاورزانه روی آورده بودند، در آفریقای شرقی با وسعت 72/1 میلیون كیلومتر مربع، تنها سد هزار نفر میزیستند. به این ترتیب در قلمرو آفریقای سیاه، عملاً مركز جمعیتی بزرگی تكامل نیافته بود و تنها در آفریقای غربی، بخشی از جمعیت بانتو به تدریج به سمت زندگی كشاورزانه روی میآوردند.
در قلمرو خاوری، بزرگترین مركز تمدنی در چین خاص قرار داشت كه چهار میلیون كیلومتر مربع وسعت دارد و در 400 پیش از میلاد بیست و پنج میلیون نفر را در خود جای میداد. مردمی كه در این سرزمین زندگی میكردند زردپوست بودند و بخش عمده آنها به نژادی تعلق داشتندكه امروز به نام هان شناخته میشود. چینیان در این هنگام شهرنشینی پیشرفتهای را ابداع كرده بودند و در فنون كشاورزی، ذوب فلز و كندن آبراههها و فنون هیدرولیك تسلط یافته بودند؛ اما این جمعیت بزرگ در سرزمینی بسیار وسیع پراكنده شده بود و واحدهای سیاسی كوچكی در قالب امیرنشینیها و پادشاهیهای كوچك همسایه در آن تكامل یافته و به جنگ با یكدیگر مشغول بودند؛ به شكلی كه هنوز در این دوران نمیتوان از دولت متمركز چین، سخنی به میان آورد. در سایر نقاط قلمرو خاوری، زندگی كشاورزانه هنوز رواج چندانی نیافته بود؛ چنان كه كشور كُره با دویست و بیست هزار كیلومتر مربع مساحت، تنها جمعیتی حدود ده هزار نفر را در خود جای میداد و ژاپن با سی سد و هفتاد هزار كیلومتر مربع وسعت، تنها سی هزار نفر سكنه داشت كه تمام این افراد به سبك گردآوری و شكار زندگی میكردند و با زندگی شهرنشینانه، كشاورزانه و نویسایی بیگانه بودند.
در قلمرو میانی، بزرگترین مراكز جمعیتی در بخش شرقی این منطقه یعنی خاستگاه زندگی كشاورزانه، قرار داشتند. یكی از مراكز جمعیتی بزرگ این ناحیه، شبه قاره هند است كه با توجه به وسعت عظیم چهار و نیم میلیون كیلومتر مربعی خود، جمعیت بزرگی حدود بیست و پنج میلیون نفر را در خود جای میداد. از این جمعیت بزرگ، پانزده میلیون نفر در حاشیه رود گنگ -در بخش شمالی هند- زندگی میكردند. بخش عمده جمعیت یاد شده در كشورهای بنگلادش، پاكستان، ایالت اوتارپِرادِش امروزین و پنجاب ساكن بودند. این وزنه جمعیتی بزرگ در اطراف رودهای سِند و گنگ پدیدار آمده بود و از رواج زندگی كشاورزانه در این منطقه خبر میداد. نیمه غربی قلمرو میانی با وجود دارا بودن هستههایی از جمعیتهای بزرگ، همچنان از نظر سطح زندگی و پیچیدگی جوامع انسانی، وضعیتی بدوی و ابتدایی داشت. در نیمه غربی قلمرو میانی، بزرگترین تراكمهای جمعیت در نواحی جنوبی و غربی دیده میشد. شبه جزیره ایبریا كه امروز كشورهای اسپانیا و پرتغال در آن قرار گرفتهاند و پانسد و هفت هزار كیلومتر مربع وسعت دارد، حدود سه میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. بخش عمدهای از این جمعیت مهاجرانی از یونان و فینیقیه بودند كه سبك زندگی كشاورزانه را به سواحل این سرزمین منتقل كرده بودند. در شمال ایبریا، كشور كنونی فرانسه با پانسد و پنجاه هزار كیلومتر مربع نیز، حدود سه میلیون نفر را در خود جای میداد. در همسایگی فرانسه، بزرگترین مركز جمعیتی اروپا یعنی ایتالیا با چهار میلیون نفر جمعیت و وسعتی به نسبت اندك یعنی سی سد هزار كیلومتر مربع قرار داشت؛ با این وجود هنوز در ایتالیا دولت به معنای واقعی كلمه شكل نگرفته بود و همچنان دولتشهرهای كوچكی وجود داشتند كه به جنگ با یكدیگر مشغول بودند. در شمال این منطقه، بزرگترین مركز جمعیتی در آلمان و اتریش قرار داشت كه روی هم رفته چهار سد و چهل هزار كیلومتر مربع وسعت داشتند و حدود دو میلیون نفر جمعیت را در خود جای میدادند. گذشته از این وزنههای جمعیتی بزرگ در اروپای غربی، سایر سرزمینهای نیمه غربی قلمرو میانی عملاً خالی از سكنه و فاقد زندگی شهرنشینی پیچیده بود. به عنوان مثال كافی است به این نكته اشاره كنیم كه كشورهای اسكاندیناوی با وسعت عظیم یك میلیون و سد و پنجاه هزار كیلومتر مربع مساحت، تنها سد و پنجاه هزار نفر را در خود جای میدادند و انگلستان با سی سد و ده هزار كیلومتر مربع وسعت، در سال 500 پیش از میلاد تنها نیم میلیون نفر جمعیت داشت. بنابراین گرانیگاه اصلی جمعیت و سازمانیافتگی زندگی انسانی، در نیمه شرقی قلمرو میانی متمركز شده بود. بیتردید هسته مركزی این نیمه شرقی در زمان یاد شده، ایران زمین محسوب میشد و به همین دلیل بود كه سازمانیافتگی نخستین دولت جهانی نیز در همین قلمرو و توسط همین مردم به انجام رسید.
نیمه شرقی قلمرو میانی از چندین تمدن دیرینه و نامدار تشكیل یافته بود كه هر یك برای خود سبك زندگی، شیوههای سازماندهی قدرت سیاسی و نژادها و زبانهای خاصی را دارا بودند. بیتردید كهنترین نظم سیاسی در این زمینه به كشور مصر تعلق داشت. در ابتدای قرن پنجم پیش از میلاد، مصر با یك میلیون كیلومتر مربع وسعت حدود دو و نیم میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. مصر هسته تمدنی بزرگی بود كه سرزمینهای مجاور و همسایه آن نیز بدان وامدار بودند. در غرب مصر، سرزمین مغرب با 1/3 میلیون كیلومتر مربع مساحت قرار داشت كه به تدریج توسط مهاجرانی از فینیقیه مسكونی میشد و در اواسط دوران هخامنشی حدود دو میلیون نفر از مردم فینیقیه را در خود جای میداد. اینان همان مردمی بودند كه در پایان دوران هخامنشی و همزمان با ظهور قدرت روم، به كشور كارتاژ دگردیسی یافتند. در فاصله میان مغرب و مصر، كشور پهناور لیبی با 76/1 میلیون كیلومتر مربع مساحت قرار داشت كه تنها حدود هزار نفر را در خود جای میداد و عملاً خالی از سكنه بود. در جنوب مصر، سرزمین اتیوپی با 2/1 میلیون كیلومتر مربع وسعت قرار گرفته بود كه همچنان فاقد نهادهای سیاسی و دولت متمركز محسوب میشد. در این سرزمین تنها چند سد هزار نفر میزیستند و تازه در سال 500 پیش از میلاد بود كه بخشهایی از مهاجران سامی كه از شبه جزیره عربستان به این منطقه كوچیده بودند، بخشی از نهادهای زندگی شهرنشینانه را به این منطقه وارد كردند؛ با این وجود در همسایگی اتیوپی سرزمین سودان با دو و نیم میلیون كیلومتر مربع قرار گرفته بود كه در قرن ششم پیش از میلاد حدود یك و نیم میلیون نفر جمعیت داشت. مردم سودان از نظر تمدنی و فرهنگی، وامدار مصریان بودند و پادشاهان دوران متاخر ایشان كه حتا موفق شدند مصر را در قرنهای هفتم و هشتم پیش از میلاد مصر را فتح كنند، خود را مصری فرض میكردند.
سرزمین دیگری كه از نظر تمدنی بسیار وامدار مصریان بود، در شمال این قلمرو و در دریای مدیترانه قرار داشت. شبه جزیره بالكان با پانسد و پنجاه هزار كیلومتر مربع وسعت، در ابتدای دوران هخامنشی حدود پنج میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. در كتابهای درسی چنین نوشته شده كه سه میلیون نفر از این جمعیت در شبه جزیره یونان زندگی میكردند! با توجه به آن كه در این هنگام یونان از نظر ساخت تمدنی و پیچیدگی زندگی كشاورزانه و الگوهای شهرنشینی، تمایز چندانی با سرزمینهای همسایه خود نداشت و از آن جا كه مساحت این كشور سد و سی هزار كیلومتر مربع است كه تنها حدود یك سوم مساحت كل بالكان را تشكیل میدهد، میتوان در این ارقام شك كرد. چنین مینماید كه مورخان به دلیل شیفتگی و علاقهای كه به دولتشهرهای یونانی نشان میدهند، جمعیت این منطقه را بیش از آن چه كه در واقع بوده است، تخمین زدهاند. مك ایوِدی و جونز كه مهمترین كتاب مرجع در زمینه جمعیتهای جهان باستان را نوشتهاند، همچنان به این كه حدود شصت درصد جمعیت بالكان در شبه جزیره یونان یعنی در یك سوم مساحت این منطقه متمركز بودهاند، پافشاری دارند. اما با توجه به كم بودن مساحت زمینهای كشاورزی در یونان و توزیع به نسبت متقارن شهرهای بزرگ و مراكز جمعیتی در سراسر بالكان، میتوان این اعداد را چنین اصلاح كرد كه جمیعت را در این منطقه دارای توزیعی متقارن و انتشاری همگن دانست. به این ترتیب، از پنج میلیون نفری كه در شبه جزیره بالكان میزیستند، حدود یك و نیم میلیون نفر در یونان و بقیه در نواحی شمالی یعنی در یوگسلاوی، مقدونیه و بخشهای باختری تركیه زندگی میكردند.
هسته مركزی تمدن یاد شده یعنی مصر در زمان مورد نظر ما، آمیختهای از جمعیتهای سیاهپوست آفریقایی و مهاجران سپیدپوست سامی را در خود جای داده بود. این جمعیت را امروز با نام حامی میشناسند، اما شایسته است آن را به عنوان رگهای خاص از جمعیت سیاه آفریقایی در نظر بگیریم. در جنوب مصر، مردم اتیوپی به تدریج با ورود قبایل سامی مهاجر، دچار آمیختگی نژادی میشدند و به عناصری از فرهنگ و زبان سامی مجهز میگشتند؛ اما سودان با وجود وامگیری تمدن و فنون كشاورزی از مصر، همچنان جمعیتی سیاهپوست و زنگی را در خود جای میداد. سرزمینهای موجود در حاشیه جنوبی دریای مدیترانه یعنی لیبی و مغرب، از مردمی سپیدپوست و به اصطلاح بَربَر تشكیل یافته بود. اینان كسانی بودند كه از نواحی شمالی دریای مدیترانه به این منطقه كوچیده بودند و با جمعیتهای حامی مستقر در این ناحیه، درآمیخته بودند. تركیب جمعیتی بالكان در این هنگام بسیار پیچیده بود و آمیختهای از بومیان قفقازی مقیم این منطقه و مهاجران پُرشمار آریایی را در خود جای میداد.
گذشته از این بلوك جمعیتی بزرگ كه هسته مركزی تمدن آن مصر محسوب میشد، یك هسته تمدنی دیگر در ناحیه شمالی قلمرو میانی قرار داشت كه مركز آن آناتولی بود. آناتولی در این هنگام با هفت سد و پنجاه هزار كیلومتر مربع مساحت، در حدود چهار میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد و یكی از بزرگترین مراكز جمعیتی قلمرو میانی محسوب میشد. در سال 500 پیش از میلاد، دویست و پنجاه هزار تن از این مردم یونانی و هفت سد و پنجاه هزار تن دیگر ارمنینژاد بودند. سه میلیون نفر دیگر آمیختهای از آریاییها و مردم قفقازی بومی این منطقه بودند و در قالب دولتهای نوهیتی و فریگی سازماندهی میشدند. در حاشیه آناتولی، سرزمین قفقاز با چهار سد و هفتاد هزار كیلومتر مربع مساحت قرار داشت كه حدود دویست تا سی سد هزار نفر جمعیت قفقازی را در خود جای میداد. به تدریج مجموعهای از قبایل ایرانی به این ناحیه راه مییافتند و میرفتند تا جمعیت ارمنی این ناحیه را پدید آورند. قفقاز در واقع به گوشه شمال غربی ایران زمین تعلق داشت و یكی از نخستین مراكزی بود كه تمدن ایرانی از آن جا به نواحی آناتولی صادر شد. در جنوب آناتولی، منطقه لِوانت با سی سد و بیست هزار كیلومتر مربع وسعت قرار داشت كه كشورهای سوریه، فلسطین اردن و لبنان امروزین را در خود جای میدهد. این منطقه در سال 400 پیش از میلاد دو میلیون نفر جمعیت داشت كه یك و نیم میلیون نفر آن در شمال و نیم میلیون نفر دیگر در جنوب زندگی میكردند. از نیم میلیون نفری كه در سرزمینهای جنوبی یعنی در لبنان و فلسطین ساكن شده بودند، سی سد هزار تن یهودی دانسته میشوند. ناحیه جنوبی لِوانت، شبه جزیره عربستان با نزدیك به سه میلیون كیلومتر مربع وسعت بود كه حدود یك و نیم میلیون نفر در آن سكونت داشتند. عربستان با وجود آن كه از نظر جمعیتی و اقلیمی دنباله لِوانت محسوب میشد، اما گرانیگاه اصلی جمعیتی آن در جنوب این ناحیه و در یمَن قرار داشت. از یك و نیم میلیون نفری كه در دوران هخامنشی در عربستان میزیستند، یك میلیون نفر آن در منطقه جنوبی و در قسمتهای خوش آب و هوای یمن مستقر بودند. چنان كه گفتیم، ایران زمین از سویی بخشی از لِوانت و بخشی از عربستان را در بر میگرفت و گوشه شمال غربی آن یعنی قفقاز هنوز بخشی كمجمعیت از زمینه كلی ایران زمین محسوب میشد.
یكی از گرانیگاههای جمعیتی بزرگ ایران زمین در دوران هخامنشی، میانرودان بود كه در سال 400 پیش از میلاد بین یك تا یك و نیم میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. میانرودان با چهار سد و چهل هزار كیلومتر مربع وسعت، یكی از متراكمترین جمعیتها را در ایران زمین تشكیل میداد. بخش مركزی ایران زمین كه كشور امروزین ایران را برمیسازد و 65/1 میلیون كیلومتر مربع وسعت دارد، در حدود 1000 پیش از میلاد دو و نیم میلیون نفر را در خود جای میداد و در ابتدای دوران هخامنشی جمعیت آن به چهار میلیون نفر بالغ شد. به این مجموعه جمعیتی باید منطقه پهناور آسیای میانه را نیز با چهار میلیون كیلومتر مربع مساحت افزود كه در آن یك میلیون نفر سَكای كوچگرد میزیستند. نیمه شرقی ایران زمین، در بخش شمالی كشور امروزین افغانستان با شش سد و پنجاه هزار كیلومتر مربع مساحت را در بر میگرفت كه در ابتدای دوران هخامنشی، یك و نیم میلیون نفر در آن ساكن بودند. بخش جنوب شرقی ایران زمین، كشور امروزین پاكستان و بخشهایی از شمال هند را در بر میگرفت و بخش عمدهای از آن پانزده میلیون نفری كه هنگام شرح شبه قاره هند بدان اشاره كردم، در این منطقه میزیستند. بخش عمده این جمعیت، از قبایل آریایی كوچگردی تشكیل یافته بود كه از ابتدای هزاره اول پیش از میلاد به این منطقه كوچیده بودند و بخشی از آنها مانند قبایل كورو، كامبوجَه و سَكا در واقع قبایل ایرانیای بودند كه از نواحی شمالی به آنجا میآمدند.
اگر بخواهیم تمام آن چه را كه گفتیم، خلاصه كنیم به چنین تصویری از توزیع جمعیتهای انسانی در ابتدای عصر هخامنشی دست مییابیم: هسته مركزی زندگی كشاورزانه و بالاترین درجه از پیچیدگی نهادهای اجتماعی در نیمه شرقی قلمرو میانی متمركز شده بود. نیمه شرقی با حدود پانزده و نیم میلیون نفر جمعیت، آناتولی با حدود چهار میلیون نفر جمعیت، بالكان با حدود پنج میلیون نفر جمعیت و مصر و مغرب با حدود سه میلیون نفر جمعیت، ایران زمین را تشكیل میدادند. جمعیت ایران زمین چندین گرانیگاه جغرافیایی متمایز داشت؛ حدود یك میلیون نفر كه در گوشه شمال شرقی ایران زمین میزیستند، قبایل سَكایی بودند كه به شیوه كوچگردی روزگار میگذراندند. در گوشه جنوب شرقی ایران زمین، منطقه امروزین پاكستان و شمال هند با حدود یك و نیم تا دو میلیون نفر جمعیت قرار داشت و در حد فاصل این دو، سرزمین امروزین افغانستان با یك و نیم میلیون نفر جمعیت، همچون پلی كوهستانی عمل میكرد. منطقه مركزی ایران، حدود چهار میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. در گوشه شمال غربی ایران زمین، قفقاز با سی سد هزار نفر جمعیت و در گوشه جنوب غربی ایران زمین، میانرودان با یك میلیون نفر جمعیت قرار داشتند. حاشیه غربی ایران زمین را لِوانت با دو میلیون نفر جمعیت پوشانده بود و عربستان با یك و نیم میلیون نفر جمعیت در جنوب این قلمرو قرار داشت. به این ترتیب كلیت ایران زمین با احتساب لِوانت و عربستان همچون مناطقی اقماری در كنار آن، پانزده و نیم میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد. در كنار ایران زمین كه به زودی میرفت تا هسته مركزی یك واحد سیاسی غولپیكر را تاسیس كند، آناتولی و بالكان همچون یك واحد سیاسی-اجتماعی منسجم و به هم پیوسته قرار گرفته بودند؛ با این تفاوت كه آناتولی نیمه مترقی، پیشرفته و متمدن این منطقه را تشكیل میداد. جمعیت كلی این منطقه نُه میلیون نفر بود كه تقریباً با مقیاسی متقارن در این منطقه توزیع شده بود. در جنوب منطقه آناتولی و بالكان، تمدن دیرینه مصر با حدود سه تا سه و نیم میلیون نفر جمعیت قرار داشت و این، تمام نواحی پیشرفته و یكجانشین قلمرو میانی را تشكیل میداد.
تمام نهادهای سیاسی پیشرفته، كشاورزی عمیق و شهرهای بزرگ جهان در مقطع تاریخی یاد شده، در این منطقه متمركز بودند. گذشته از نیمه شرقی ایران زمین، تنها در چین، بخشهایی از آمریكا و نواحی دورافتادهای از اروپا، شكلی اولیه از نهادهای سیاسی پدید آمده بودند اما همچنان از دستیابی به نظمی اجتماعی و تمركز سیاسی مانند آنچه در سرزمینهای مصر، میانرودان و ایران میبینیم، محروم مانده بودند. توزیع جمعیت جهان در زمان یاد شده چند حاشیه بزرگ را در اطراف این هسته مركزی متمدن تشكیل میداد. چین مهمترین هسته تمدنی قلمرو خاوری بود كه تنها بیست و پنج میلیون نفر را در چین خاص در بر میگرفت و چهار تا هفت میلیون نفر دیگر را در باقی نواحی قلمرو خاوری جای میداد. چنان كه گفتیم شبه قاره هند، علاوه بر بخشی كه در اختیار ایران هخامنشی قرار گرفت، بیست و پنج میلیون نفر جمعیت را در خود جای میداد و نیمه غربی اروپا حدود دوازده میلیون نفر را در مراكز جمعیتی فرانسه، ایتالیا، ایبریا و تاحدودی آلمان ساكن ساخته بود. بقیه نواحی اروپا چهار میلیون نفر جمعیت داشت. آفریقای سیاه به جز تراكم جمعیتی بزرگی كه در شمال این منطقه و در مصر شاهد آن بودیم، پنج و نیم میلیون نفر جمعیت داشت و كل قاره آمریكا بین سه تا چهار میلیون نفر را در خود جای میداد كه حدود یك و نیم میلیون نفر آن در بخش میانی این قاره یعنی در مكزیك و آمریكای مركزی كه دارای زندگی كشاورزانه بود، متمركز شده بودند.
***
اگر بخواهیم از نگاهی درونی به قلمرو جغرافیایی ایران زمین در عصر هخامنشی بنگریم، بهترین منبعی كه در اختیار داریم اسناد اداری و دیوانی دولت هخامنشی است. با توجه به دور دست بودن زمان فعالیت این دیوانسالاری و ویران شدن چند بارة بایگانیهای دولتی ایرانی در بیست و پنج سدهای كه بین ما و زمان هخامنشیان فاصله انداخته است، تنها منابعی در اختیار ما باقی مانده كه بر سنگ حك شده باشند. به این ترتیب، مهمترین منبعی كه سازماندهی جغرافیایی و جمعیتی ایران زمین در عصر هخامنشی را به دست میدهد، به كتیبهها و سنگنوشتههای هخامنشیان مربوط میشود. در كنار این منابع درباری و دولتی، دو منبع حاشیهای و كمكی نیز در اختیار داریم كه میتوان با نگریستن به آن تصویری دقیقتر از تنوع جمعیتی و الگوی سازماندهی سرزمینهای هخامنشی را به دست آورد. یكی از این دو منبع، اوستا است كه بخشی از آن یعنی فَرگَرد نخست وَندیداد به شرح سرزمینهای ایرانی میپردازد و زمان تدوین آن در دوران هخامنشی بوده است. دیگری، فهرستی است كه هِرودوت در تواریخ خود از بخشهای گوناگون شاهنشاهی هخامنشی به دست میدهد و اقوامی كه نام آنان را برمیشمارد. برخلاف آن چه كه در بسیاری از كتابهای تاریخ كلاسیك مرسوم شده، بهترین منبع برای فهم جغرافیای سیاسی هخامنشیان نگریستن به منابع بازمانده از دیوانسالاری خود هخامنشیان یعنی سنگنوشتههای شاهنشاهان این دودمان است. تاكید نگارنده بر این منابع تاریخی از آن رو است كه در بیشتر نوشتارهای جدید، منبع حاشیهای و فرعی یونانی یعنی تواریخ هرودوت بر منابع ایرانی تقدم یافته است. با توجه به خطاهای چشمگیر و روشنی كه هرودوت در ذكر فهرست استانهای هخامنشی مرتكب شده و با توجه به این كه صورتبندی و تقسیمبندی مورد نظر او با مقیاسی جغرافیایی جور در نمیآید و بیشتر بر مبنای اقوام و نژادها مرتب شده، چنین مینماید كه بهترین راه برای نگریستن به اندرون شاهنشاهی هخامنشی، مرور كردن فهرست استانها و سرزمینهایی است كه در كتیبههای شاهنشاهان این دودمان ثبت شده است.
نخستین فهرست از این رده در كتیبه بیستون دیده میشود و داریوش بزرگ آن را ثبت كرده است. به احتمال زیاد تاریخ ثبت این نوشتار به سالهای 521 یا 522 پیش از میلاد مربوط میشود، یعنی زمانی كه داریوش به تازگی بخش عمده ایران زمین را فتح كرده بود و خود را جانشین برحق كوروش بزرگ قلمداد میكرد. فهرستی كه داریوش از سرزمینهای هخامنشی به دست داده است، بیست و سه كشور یا بیست و سه دَخیوم را در بر میگیرد. واژه دَخیوم را بهتر است در فارسی امروز به سرزمین یا قلمرو ترجمه كنیم؛ چرا كه این كلمه همان است كه امروز در زبان فارسی دری به صورت واژه دِه باقی مانده است و واژه كشور با دلالت سیاسی امروزین و مدرنی كه دارد، برابر خوبی برای آن محسوب نمیشود. فهرست داریوش این سرزمینها را در بر میگیرد: پارس، ایلام، بابِل، آشور، عربستان، مصر، آنان كه كنار دریا هستند، سارد، ایونیه، ماد، ارمنستان، كاپادوكیه، پارت، زَرنگ، هرات، خوارزم، باختر، سُغد، گَندارَه، سَكَا، تَتَگوش، رُخَج، مَكَه كه روی هم رفته بیست و سه سرزمین را برمیسازند.
فهرست دوم از این دست را بار دیگر داریوش به دست داده است. این كتیبه به زمانی مربوط میشود كه داریوش ساخت تخت جمشید را آغاز كرده بود و بنابراین مربوط به اواخر دوران پادشاهی او است. در این نوشته، داریوش از بیست و پنج سرزمین نام میبرد و جالب است كه در میان این نامها، اسم پارس غایب است. او در ابتدای نوشته خود میگوید كه به خواست اهورامزدا، اینها هستند كشورهایی كه من علاوه بر مردم پارسه از آن خود كردم؛ و بنابراین به این ترتیب پارسیان را از فهرست خود حذف میكند و چنان كه به زودی خواهیم دید، این عبارت را برای اشاره به مفهومی عام از اَبَرانسان وفادار به ساختار هخامنشی به كار میگیرد. فهرست داریوش از سرزمینهایش در تخت جمشید به این قرار است: ایلام، ماد، بابِل، عربستان، آشور، مصر، ارمنستان، كاپادوكیه، سارد، ایونیهای خشكی و آنها كه كنار دریا هستند، كشورهایی كه آن سوی دریا هستند، اِسگَرتیا، پارت، زَرَنگ، هرات، بلخ، سُغد، خوارزم، تَتَگوش، رُخَج، سِند، گَندارَه، سَكَه و مَكَه.
سومین كتیبهای كه بار دیگر داریوش در آن سرزمینهای زیر فرمان خود را فهرست میكند، احتمالاً در پایان دوران سلطنت وی یا در ابتدای دوران زمامداری خشایارشا نگاشته شده است. این كتیبه را در نقش رستم یعنی در آرامگاه داریوش میبینیم. در این فهرست، بار دیگر نام پارسها غایب است و چنین فهرستی از سرزمینهای هخامنشی به دست داده میشود: ماد، ایلام، پارت، هرات، بلخ، سُغد، خوارزم، زَرَنگ، رُخَج، تَتَگوش، گَندارَه، هند، سَكاهای هومخوار، سَكاهای تیزخود، بابِل، آشور، عربستان، مصر، ارمنستان، كاپادوكیه، سارد، ایونیه، سَكاهای آن سوی دریا، ِاسكودرَه، ایونیهای پِتاسوس بر سر، لیبیاییها، كوشیها، اهالی مَكَه و كارین. در این جا میبینیم كه ساختار جغرافیایی شاهنشاهی هخامنشی به بیست و نُه سرزمین تقسیم شده است. چنان كه آشكار است در میان این بیست و نُه سرزمین، بخشی از آنها كه جمعیتی ایرانی زبان و ایرانی نژاد را در خود جای میدادند، هسته مركزی شاهنشاهی را برمیسازند. یكی از نمونههایی كه این مركزی بودن بخشی از جمعیت را نشان میدهد در كتیبه DN (داریوش-نقش رستم) دیده میشود. در این كتیبه بخشی از درباریان داریوش در زیر نگارههای سنگی ایشان نام برده شدهاند. در این كتیبه به پارسی، مادی، ایلامی، پارتی، سَكای تیزخود، بابِلی، آشوری و اهالی مَكَه اشاره شده است.
كتیبه دیگری كه از دورانی متاخرتر، فهرستی مشابه را به دست میدهد، به خشایارشا مربوط است. خشایارشا در ابتدای كتیبه ضد دیو خود سرزمینهای زیر فرمان خود را به این ترتیب فهرست میكند و همچنان پارس را از این میان متمایز میسازد. ماد، ایلام، رُخَج، اَرمنیه، زَرَنگ، پارت، هرات، بلخ، سُغد، خوارزم، بابِل، آشور، تَتَگوش، سارد، مصر، ایونیه و تصریح میكند ایونیه تقسیم میشود به آنهایی كه در كنار دریا ساكنند و آنهایی كه آن سوی دریا ساكنند، اهالی مَكَه، اَرَبَیه یا عربستان، گَندارَه، سِند، كاپادوكیه، دَهَه، سَكاهای هومخوار، سَكاهای تیزخود، ِاسكودرَه، اهالی اَكئوفَكَه، لیبیاییها، كاریها، و كوشیها.
فهرست مشابهی از دوران اردشیر هخامنشی در دست است كه نام اقوام گوناگون تابع شاهنشاهی را در زیر نگارههای ایشان در تخت جمشید، نوشته است. نام این اقوام به این ترتیب است: پارسی، مادی، ایلامی، پارتی، هراتی، بلخی، سُغدی، خوارزمی، زَرَنگی، رُخَجی، تَتَگوشی، گَنداری، سِندی (هندی)، سَكای هومخوار، سَكای تیزخود، بابِلی، آشوری، عرب، مصری، اَرمنی، كاپادوكی، ساردی، ایونی، سَكاهای آن سوی دریا، ِاسكودری، ایونیایی پِتاسوس بر سر، لیبیایی، كوشی، اهل مَكَه و كاریایی.
به این ترتیب میبینیم كه از دوران هخامنشی شِش سَند در دست داریم كه در تمام آنها فهرستی از اقوام تابع هخامنشیان یاد شده است؛ به جز یكی از این موارد كه تنها هسته مركزی اقوام ایرانی را برمیشمارد، پنج تای دیگر كه توسط اردشیر، خشایارشا و داریوش نگاشته شدهاند، فهرستهایی از سرزمینهای تابع هخامنشیان را به دست میدهند كه شمار آنها از بیست تا بیش از سی سرزمین متغیر است.
اگر فهرست یاد شده را با آن چه كه هرودوت در كتاب سوم تواریخ خود ذكركرده است مقایسه كنیم، به نتایج چشمگیر و جالبی دست مییابیم. هرودوت در این بخش از كتاب خود آورده كه: داریوش بزرگ شاهنشاهی هخامنشی را به بیست استان متفاوت تقسیم كرد. از دید او این تقسیمبندی جغرافیایی تا زمان وی باقی بود و چنان كه در یكی از بندهای كتاب خود اشاره كرده، بر نام و نشان این استانها و مقدار مالیاتی كه از آن جا به خزانه شاهنشاهی ارسال میشد، از طریق یك مترجم و به واسطه یك ایرانی اطلاعاتی به دست آورده است. فهرستی كه هرودوت از بیست استان شاهنشاهی به دست میدهد، چنین است: نخست ایونیا، ماگنازیا، آیلیا، كاریا، لوكیا، میلیان و پامفیلیان. از دید هرودوت تمام این مناطق استان نخست را تشكیل میدهند و در آسیا قرار گرفتهاند؛ ناگفته نماند چنان كه در نوشتار دیگری نشان دادهام، واژه آسیا در متون یونانی به معنای كرانه شرقی دریای اژه است و بیشتر به سرزمین آناتولی اشاره میكند. استان دوم از دید هرودوت، این مناطق و اقوام را در بر میگیرد: موسیان، لودیا، لاسونیا، كابالا و هوتِنیانها. سومین استان از دید هرودوت، در منطقه هِروسپونت در ساحل راست دریا قرار دارد و این سرزمینها را در بر میگیرد: فریگیه، تِراكیه، (و او این دو منطقه را در آسیا میداند)؛ پافابُنیه، ماریادینوییه و منطقه سوری نشین. چهارمین استان از دید هرودوت، سرزمین كیلیكیه است كه آن را همچون واحد سیاسی و جغرافیایی مستقلی مورد اشاره قرار میدهد. پنجمین استان از دید او منقطهای است كه فینیقیه، فلسطین، سوریه و قبرس را در بر میگیرد و از پُسیدِئییون در مرز سوریه و كیلیكیه تا مصر ادامه مییابد. ششمین استان هردوتی مصر، لیبی، كُلنه و بَركَه را در بر میگیرد كه همگی در شمال آفریقا قرار دارند. هفتمین استان هرودوتی، ساتابُدای،گَنداریان و دادیك است كه احتمالاً با استان تاتاگوشیای هخامنشی مترادف میباشد. او همچنین در این منطقه مردمی به اسم آپاروتای را نیز نام برده است.
هشتمین استان هرودوت، شوش و بقیه سرزمین كیسیان (یا همان سرزمین كاسیان) را در بر میگیرد. استان نُهم او، بابِل و آشور است. استان دهم، ماد و پاریكانیا را در برمیگیرد كه هسته مركزی آن را اكباتان برمیشمرد و میگوید مردم اُرتُكُلبانتیان نیز در آن جا زندگی میكنند. استان یازدهم او، كاسپین، پارسیكان، پانتیماتوی و دَرِنتای را در بر میگیرد. استان دوازدهم او، باكتریاتا و آئِگلِی نام دارد. استان سیزدهم، پاكتوئیكه و ارمنستان تا مرز رود اوكسین را شامل میشود. استان چهاردهم او، ساوارتی، زَرَنگی، سامانیان، بِیتیان، موكان و ساكنان تبعیدی به جزایر دریای سرخ را شامل میشود. استان پانزدهم او با نام سَكا و كاسپی مشخص شده است. هرودوت میگوید شانزدهمین استان شاهنشاهی هخامنشی، سرزمینهای پارت، خوارزم و سغد را در بر میگیرد و مردم آرِئیان در آنجا زندگی میكنند. استان هفدهم او پاریكانیان و اتیوپی را در بر میگیرد و او این دو منطقه را در آسیا برمیشمارد. این عبارت نشان میدهد كه یونانیان میان نواحی شرقی دریای اژه تمایز خاصی قائل نبودند و مناطق شمالی مانند آناتولی یا جنوبی مانند مصر و اتیوپی را از هم تفكیك نمیكردند. هجدهمین استان هرودوت ماتیهنیان، ساسپِهایریان و آلارودیان را در خود جای میدهد. از دید او نوزدهمین استان مردمی مانند مُسخوئی، تیبارِنیان، ماكرونیان، مارِس و مُسُنوئیروی را در خود جای میدهد. بیستمین استان او، هند است كه تصویری افسانهای و بسیار ثروتمند از آن را در ذهن دارد.
گذشته از متن هرودوت، یك متن كمكی دیگر نیز از همین دوران هخامنشی در دست داریم كه آن هم به شرح فهرستی از سرزمینها و اقوام میپردازد. این شرح را در اوستا در وندیداد و در فرگرد یكم این كتاب میتوان بازیافت. وندیداد تنها به شانزده سرزمین اشاره كرده است كه همه آنها در نیمه شرقی ایران زمین قرار گرفتهاند. در واقع دیدگاه این كتاب میتواند مكملی بر فهرست هرودوت باشد چرا كه چنان كه دیدیم، هرودوت بخشهای غربی شاهنشاهی هخامنشی را با ذرهبینی درشتنماتر و دقیقتر نگریسته بود و در واقع اطلاعاتی كه درباره نیمه شرقی این دولت عظیم به دست میدهد، مشكوك و نامعتبر محسوب میشود؛ اما در مورد نیمه شرقی این شاهنشاهی، دادههای مربوط به اوستا را در دست داریم. شانزده كشوری كه در وندیداد نام برده شدهاند به ترتیب عبارتند از: نخست سرزمین ایرانویج كه بر كرانه رود دائیتیا قرار گرفته است. این سرزمین باید در بخشهای شمالی آسیای میانه قرار داشته باشد چرا كه در اوستا قید شده كه دَه ماه از سال در آن جا زمستان است. دومین سرزمین، جلگه سغد است و سومین سرزمین مرو نیرومند. چهارمین سرزمین بلخ زیبای افراشته درفش و پنجمین سرزمین، نِسایه در میان بلخ و مرو محسوب میشود. ششمین سرزمین وندیدادی، هرات است كه دریاچهای در آن قرار دارد و هفتمین سرزمین، وَئهكِرِتَه میباشد كه آن را با كابلستان یكی دانستهاند و با صفت بدسایه مشخص شده است. هشتمین سرزمین، اوروَه نام دارد كه بنا به تصریح وندیداد دارای چراگاههای پهناور است. نهمین سرزمین، خِمِنتَه نام دارد كه همان گرگان باشد. دهمین سرزمین، هَرهوَیتی نام دارد و قاعدتاً در كنار رود سَرَسوآتی سانسكریت واقع شده است. یازدهمین سرزمین، هیرمند رایومند نام دارد. دوازدهمین سرزمین ری است كه در اوستا به شكل رَغَ از آن نام برده شده است. سیزدهمین سرزمین چَخرَه نام دارد. چهاردهمین سرزمین وَرِنه خوانده میشود كه احتمالاً همان گیلان امروزین است. پانزدهمین سرزمین به اسم هَپتَهَندو نامیده شده كه همان هفت رود است و احتمالاً به بخشهای شمالی هند اشاره میكند. شانزدهمین سرزمین، گرداگرد سرچشمه رود رَنگهَ نام دارد و چنین گفته شده كه مردم این سرزمین سر ندارند و این بدان معنا است كه دولتی در این قلمرو وجود نداشته است. این فهرست شانزده سرزمینی است كه در وندیداد آن را باز مییابیم.
به این ترتیب دادههای مسلّم و روشنی كه ما از دوران هخامنشی و جغرافیای سیاسی آن در دست داریم، هفت فهرست از سرزمینهای شاهنشاهی هخامنشی را شامل میشود. یكی از آنها را داریوش بزرگ در حدود سال 521 یا 522 پیش از میلاد در بیستون نوشته است. این فهرست بیست و سه سرزمین را در بر میگیرد. دیگری را نیز داریوش، احتمالاً در حدود سال 500 پیش از میلاد، در تخت جمشید نگاشته و این یكی بیست و یك سرزمین را شامل میشود. سومین فهرست نیز توسط داریوش نگاشته شده و در نقش رستم یعنی در آرامگاه وی وجود دارد كه احتمالاً در حدود سال 490 تا 485 پیش از میلاد نوشته شده است. این فهرست ناگهان شمار استانها را به بیست و نُه استان افزایش میدهد. آنگاه فهرست خشایارشا در تخت جمشید را داریم كه همچنان بیست و نُه سرزمین را شامل میشود و احتمالاً در حدود سال 480 پیش از میلاد نوشته شده است. پس از آن فهرست دیگری از دوران اردشیر هخامنشی را داریم كه سی كشور را در بر میگیرد و بار دیگر در تخت جمشید یافت میشود. گذشته از این پنج فهرست كه شالوده اصلی دادههای ما در مورد جغرافیای سیاسی عصر هخامنشی را به دست میدهد، دو فهرست كمكی یعنی بیست استان تواریخ هرودوت و شانزده سرزمین وندیداد را نیز در دست داریم. در صورتی كه این استانها را در كنار یكدیگر بگذاریم و به شكلی مقایسهای بدان بنگریم، چند نكته مهم از آن استخراج میشود:
نخست آن كه نام بعضی از سرزمینها در همه جا تكرار میشود و این تكرار شدن شكلی یكدست، یكنواخت و قاعدهمند دارد. سرزمینهای یاد شده معمولاً تنها با یك واژه برچسب میخورند و از محتوای متن چنین برمیآید كه در زمان نگاشته شدن این متون، همگان بر حدود و صُغور و مرزهای سرزمینهای یاد شده آگاه بودند. این سرزمینها به گمان من واحدهای سیاسیای هستند كه پیش از ظهور هخامنشیان نیز وجود داشتند و دیوانسالاران هخامنشی به سادگی با تبدیل كردن آنها با یك استان تابع، آنان را در دستگاه اداری پارسها گنجاندند. سرزمینهای یاد شده عبارتند از: ایلام، بابِل، آشور، مصر، سارد، ماد، اَرمن، كاپادوكیه، پارت، زَرَنگ، هرات، خوارزم، بلخ، سغد، گَندارَه، تَتَگوشیه، رُخَج و مَكَه. در مورد برخی از این سرزمینها اطلاعاتی كامل و مستند در دست داریم. به عنوان مثال میدانیم كه ایلام، بابِل، آشور، مصر، سارد، ماد، اَرمنستان، كاپادوكیه، پارت و بلخ در ابتدای ظهور هخامنشیان دارای دولتهایی مستقر و شهرهایی پُرجمعیت و پُررونق بودند، با وجود این در مورد برخی از آنان مانند زَرَنگ، هرات، خوارزم، گَندارَه، تَتَگوش، رُخَج و مَكَه چیز زیادی نمیدانیم؛ اما با توجه به این كه در هر پنج فهرست هخامنشی تمام این مناطق به شكلی یكنواخت و یكدست تكرار شدهاند، میتوان آنان را نیز در زمره دولتهای پیشاهخامنشی كه به سطح یك استان فروكاسته شدهاند، در نظر گرفت.
گذشته از این هسته مركزی سرزمینهای كشاورز و سازمانیافته، برخی از نامها را در این فهرستها میبینیم كه تكرار شدهاند اما نامی یكنواخت و برچسبی یگانه ندارند. این سرزمینها گهگاه دچار تغییر اسم، شاخهزایی، تفاوت در ردهبندی و نامهای جایگزین میشوند. برخی از این سرزمینها بنابر آن چه كه در تواریخ هرودوت میبینیم، یا مالیاتی نمیدادند و یا مالیاتی اندك از آنها به دربار هخامنشی ارسال میشده است. این بدان معنا است كه سرزمینهای یاد شده هنوز از نظر سازماندهی سیاسی وضعیتی ابتدایی داشته و به احتمال زیاد نامی كه ما در فهرستهای هخامنشی و یا سایر ردهبندیها میبینیم، بیشتر به اقوام ساكن در آن اشاره داشتهاند. سرزمینهای یاد شده عبارتند از عربستان كه در فهرستهای هخامنشی مرتب تكرار میشود، اما هرودوت به آن اشارهای نكرده است و فقط به این نكته بسنده كرده كه مردم اَرَبایه یا همان عربستان كه در قلمرو شوش و بابِل ردهبندی شدهاند، مالیاتی به شاهنشاه پرداخت نمیكردند. گذشته از اَرَبایه (عربستان)، با مردم كنار دریا كه احتمالاً همان ایونیهای پِتاسوس بر سر هستند، روبرو هستیم و این احتمالاً همان قلمرو هِریسپونت است كه هردوت به آن اشاره كرده است. همچنین با ایونیهای كنار دریا، آن سوی دریا و مقیم خشكی نیز روبرو هستیم. این نامها در فهرستهای گوناگون هخامنشی به یكدیگر تبدیل شده و از نو ابداع شدهاند. یعنی چنین مینماید كه هخامنشیان به مجموعهای از قبایل مستقر در نواحی شمال غربی سرزمین خود روبرو بودهاند كه مهمترین قبیله از میان ایشان، ایونی نام داشتهاند. مردم ایونی نام خود را به كل این استان دادهاند، اما معلوم است كه دیوانسالاران هخامنشی در ردهبندی و سازماندهی این منطقه با مشكلاتی درگیر بودهاند. این مشكلات برخلاف آن چه كه در تواریخ هرودوت یا در متون رسمی و افسانهآمیز امروزین میبینیم، به دلیل جنگهای آزادیبخش و دلاورانه دولتشهرهای یونانی با ایرانیان نبوده است؛ چرا كه در متون دیگر نشان دادهام كه به نصّ صریح خود منابع یونانی، بخشهای یاد شده بخشی جداییناپذیر و وفادار به شاهنشاهی هخامنشی محسوب میشدهاند. چنان كه یكی از مهمترین موانع بر سر راه اسكندر هنگام حمله به ایران، همین دولتشهرهای ایونی بودهاند. بنابراین آشفتگیای كه در نامگذاری و ترتیب قرارگیری نام این سرزمینها دیده میشود به دستكاریها و تحول درونی دیوانسالاری هخامنشی مربوط میشود؛ روندی كه باعث میشد نامگذاری و جایگیری این استانها مرتب تغییر كند و گاه با ادغام چند منطقه در هم یا تفكیك شدن از یكدیگر، همراه شود. بنابراین در كنار سرزمینهایی كه واحد سیاسی مستقر و مشخصی را در یك زمینه جغرافیایی معلوم تشكیل میدادهاند، با برخی از اقوام روبرو هستیم كه به تازگی توسط دولتمردان هخامنشی در جایگاهی جغرافیایی نشانده شده بودند و برای سادگی امور دیوانسالارانه و فرآیندهای مربوط به مالیاتگیری، نام خود را به استانهای تازه تاسیس اطلاق میكردند. به گمان من عربستان كه برای نخستین بار نام آن به این شكل در تاریخ ظاهر میشود، ایونیه كه با آشفتگی یاد شده روبرو است اما بار دیگر به همین ترتیب برای نخستین بار نام آن را به عنوان یك واحد جغرافیایی میبینیم، بخشهایی از این سرزمینها هستند.
علاوه بر این دو، با دو قومیت مهم دیگر نیز روبرو هستیم كه الگویی دقیقاً مشابه را از خود نشان میدهند: یكی سَكاها هستند و دیگری هندوان. سَكاها برای نخستین بار در كتیبه بیستون با همین عنوان ساده سَكا مورد اشاره واقع شدهاند. داریوش در تخت جمشید نیز ایشان را به همین ترتیب، سَكا مینامد اما در نقش رستم ایشان را به شاخههای بزرگی تقسیم میكند كه سَكاهای هومخوار، سَكاهای تیز خود، سَكاهای آن سوی دریا و اِسكودرَه از آن میان هستند. در كتیبه خشایارشا بار دیگر با نام سَكاهای هومخوار و تیزخود هستیم، ولی سَكاهای آن سوی دریا احتمالاً به نام دَهَهها نامیده شدهاند. همچنین در كتیبه اردشیر نیز با سَكاهای آن سوی دریا، هومخواران و تیزخودان روبر هستیم. بنابراین روشن است در ابتدای كار یك قومیت بزرگ سَكا توسط داریوش مطیع گشتهاند و بعدتر با توجه به جایگیری در قلمروهایی مشخص و بر عهده گرفتن نقشی معلوم در سازوكار دولت هخامنشی، به واحدهای كوچكتر شكسته شدهاند. در مورد مردم هند هم ماجرا چنین است. داریوش در كتیبه بیستون اشارهای به مردم هند نمیكند اما در كتیبه تخت جمشید، ایشان را با نام سِند مورد اشاره قرار میدهد. در نقش رستم نام ایشان به هند تغییر شكل مییابد، اما در كتیبه خشایارشا با نام سِند با ایشان روبرو هستیم. این نام در كتیبه اردشیر و در فهرست هرودوت و وندیداد نیز دیده میشود. به احتمال زیاد هَپتَهندو كه هفترود معنی میدهد و در وندیداد با آن روبرو هستیم، همین استان سِند را مورد اشاره قرار میدهد.
به این ترتیب، در كنار دولتهای مستقر و دیرینهای كه هخامنشیان در واحد سیاسی غولپیكر خویش ادغام كردند، برخی از مناطق و سرزمینها وجود داشتهاند كه اقوامی یكدست و نامدار در آن ساكن بودند اما به احتمال زیاد از سازمانیافتگی سیاسی روشن و چشمگیری برخوردار نبودهاند. به گمان من این سرزمینها عربستان، ایونیه و مشتقات آن، سرزمینهای سَكایی و مشتقات آن و سرزمینهای هندی و مشتقات آن را در بر میگیرد.
گذشته از این موارد با برخی از نامها در فهرستهای یاد شده روبرو هستیم كه تنها برای یك یا دو بار مورد اشاره واقع شدهاند و آشكار است كه بیشتر نام یك قوم هستند تا یك قلمرو جغرافیایی مشخص. برخی از مناطق بعدتر به عنوان یك جایگاه سرزمینی خاص نامبردار شدهاند، اما در فهرستهای هخامنشی نام ایشان را به شكلی جسته و گریخته و گهگاهی میبینیم. از میان این نامها باید به اَسگَرتیه كه در كتیبه داریوش دیده میشود، اِسكودرَه، لیبیها، كوشیها یا اتیوپیاییها، كاریها و اَكِئوفَكَه نام برد. این نامها آشكارا به مردمی تعلق دارند كه در دیوانسالاری هخامنشی، اعتبار و موقعیت ثابتی نداشتهاند. برخی از آنان مانند اَسگَرتیه و اِسكودرَه به تدریج از فهرستهای هخامنشی حذف شدهاند، چنان كه نام ایشان را بعد از دوران داریوش دیگر در كتیبهها نمیبینیم. برخی از ایشان مانند لیبی و كوش (اتیوپی) یا كاریا سرزمینهایی بودند كه در دوران داریوش مستقل تلقی نمیشدند اما از دوران خشایارشا به بعد، نام ایشان را به عنوان استانهایی مستقل در فهرستهای هخامنشی میبینیم.
نكته دومی كه در مورد فهرستهای یاد شده قابل تامل است، آن است كه در فهرستهای هخامنشی ما با الگویی منطقی و روشن از چینش نامها روبرو هستیم. این چینش همواره وضعیتی جغرافیایی ندارد. هنگامی كه داریوش در بیستون فهرست استانهای تابع خود را یاد میكرد، آشكارا به ترتیبی جغرافیایی عمل كرده بود؛ به این ترتیب كه او از پارس یعنی جایگاهی كه قدرت هخامنشیان از آن جا آغاز شده بود، شروع كرد و بعد ایلام، بابِل، آشور، عربستان، مصر و به همین ترتیب سرزمینهای دیگر را یكایك برشمرد. كافی است به جغرافیای جهان باستان آشنایی اندكی داشته باشیم تا دریابیم كه داریوش از زادگاه خود به سوی غرب و جنوب حركت كرده، استانها را یك به یك شمرده و سپس به سمت شمال و شرق پیش رفته و به همین ترتیب استانهای همسایه را در ترتیب جغرافیایی روشن و مستدلی در كنار یكدیگر فهرست كرده است. این ترتیب از سرزمینهای تابع هخامنشیان در فهرستهای بعدی دستخوش دگرگونی جدیای شدهاند. مهمترین تحول آن است كه نام پارس كه در كتیبه بیستون به عنوان یكی از سرزمینها عنوان شده است، در كتیبههای دیگر دیده نمیشود. پس از حدود بیست سال هنگامی كه داریوش بار دیگر در تخت جمشید فهرست سرزمینهای تابع خود را برمیشمرد، به نام پارس اشاره نكرد و در كتیبه نقش رستم نیز از اشاره به این نام خودداری ورزید. بعد از او خشایارشا و ارشیر نیز نام پارس را به عنوان یكی از سرزمینهای تابع هخامنشیان قید نكردند و همواره به كلمه پارس به عنوان مفهومی استعلایی و در كنار سایر سرزمینها اشاره كردند.
گذشته از كتیبه بیستون كه تنها اشاره به سرزمین پارس را در بر دارد، در باقی كتیبههای هخامنشی همواره میبینیم كه فهرست سرزمینهای تابع با این جمله آغاز میشود كه: گذشته از پارس، سرزمینهای تابع من چنین هستند. این شاهد را میتوان با این حقیقت جمع بست كه نام پارس در برخی از كتیبههای هخامنشی برای اشاره به كلّیت مردم ساكن در ایران زمین به كار گرفته شدهاند. به عنوان مثال در برخی از فهرستها مانند كتیبه خود داریوش در بیستون، میبینیم كه پس از نام برده شدن فهرست سرزمینهای تابع، شاهنشاه هخامنشی میگوید این مردم پارس هستند و از جانشین خویش میخواهد كه تا مردم پارس را بپاید. در برخی از موارد نام پارس اصولاً در فهرست وجود ندارد و پس از آن كه فهرست یاد شده ارائه میشود، شاهنشاه عبارت: خداوند مردم پارس را بپاید، یا تو كه پس از من به قدرت میرسی، مردم پارس را بپای، را به كار میبرد. چنان كه به زودی بیشتر در این مورد بحث خواهم كرد، به گمان من این نشانگر آن است كه در دوران داریوش هخامنشی و در همان ابتدای دوران پادشاهی وی، مفهوم پارس از موقعیت یك نام قبیلهای و جایگاه سرزمینی خارج شد و همچون برچسبی برای مفهوم استعلایی و تا حدودی ایدئولوژیك به كار گرفته شد. در دوران داریوش كلمه پارس به عنوان برچسبی برای انسان كامل و اَبَرانسان به كار گرفته شد. به این ترتیب هنگامی كه در متون متاخرتر با كلمه پارسی به عنوان برچسبی عمومی روبرو میشویم، به شكلی از كاربرد این كلمه برمیخوریم كه به احتمال زیاد در فاصله سالهای 520 تا 500 پیش از میلاد توسط داریوش هخامنشی ابداع شده است.
گذشته از این غیاب بسیار معنادار كه شایسته بحث و اظهار نظر بیشتر است، با دگرگونیهای دیگری نیز در فهرستهای یاد شده روبرو هستیم. چنان كه گفتیم داریوش در بیستون فهرست سرزمینهای خود را به ترتیبی جغرافیایی ذكر كرده است، اما پس از بیست سال در تخت جمشید این فهرست دستخوش تغییری چشمگیر شده است. فهرستی كه داریوش در تخت جمشید ارائه میكند، با ترتیبی متفاوت قرار گرفتهاند. شمار استانها چندان با وضعیت پیشین متفاوت نیست. یعنی در بیستون با بیست و سه استان و در تخت جمشید با بیست و یك استان روبرو هستیم. با توجه به این كه نام پارس از این میان حذف شده است و به احتمال زیاد كشور ایونیه و مردمی كه در كنار دریا زندگی میكنند با یكدیگر ادغام شدهاند و با عنوان ایونیهای خشكی و كنار دریا و آن سوی دریا مورد اشاره واقع گشتهاند، فهرستی كه در تخت جمشید و بیستون داریم كمابیش یكسان هستند؛ البته جدای آن كه سرزمینی مانند اِسكَرتیه و سِند در كتیبه جدیدتر دیده میشوند و نامهایی مانند مردم كنار دریا و پارس از آن حذف شدهاند. با این وجود آن چه كه در كتیبه تخت جمشید چشمگیر است، ترتیب چیده شدن استانها است. در اینجا برخلاف مورد قبل میبینیم كه سرزمینها از ایلام آغاز شدهاند، به ماد، بابِل، عربستان، آشور و مصر منتهی گشتهاند و بعد ناگهان از آن جا به ارمنستان میپریم؛ بعد كاپادوكیه، سارد و ایونیه را میبینیم و پس از آن به نواحی ایران شرقی اشاره میشود. بنابراین الگویی كه در هر دوی این كتیبهها دیده میشود و در نیمه ابتدایی دوران سلطنت داریوش رواج داشته است، اشاره به ترتیبی جغرافیایی است كه از مركزیت درباری هخامنشیان یعنی ایلام یا پارس آغاز میشود و معمولاً با چرخشی به سوی غرب و از آن جا به سوی شمال و شرق، سرزمینها را یكایك برمیشمارد.
این ترتیب در كتیبه نقش رستم كاملاً دگرگون شده است. در این جا ما با نام ماد به عنوان نخستین شهر یا سرزمین روبرو میشویم. پس از آن ایلام، پارت و هرات قرار دارند كه از نظر جغرافیایی ارتباطی با یكدیگر ندارند. در فهرست نقش رستم میبینیم كه سرزمینهایی مانند ماد، ایلام، پارت، هرات، بلخ و سغد در كنار یكدیگر واقع شدهاند و چنین مینماید كه در این جا با ترتیبی از نظر اهمیت یا بزرگی روبرو هستیم. پس از این آشفتگی در ابتدای فهرست، بار دیگر به نامهایی برمیخوریم كه در همسایگی یكدیگر قرار دارند. به عنوان مثال كاپادوكیه، سارد، ایونیه و سَكاهای آن سوی دریا، در كنار یكدیگر قید شدهاند و به همین ترتیب گَنداره، تَتَگوش، هند، سَكاهای هومخوار و سَكاهای تیزخود در كنار هم آمدهاند. بنابراین در اینجا گویا با فهرستی از سرزمینها روبرو هستیم كه بر حسب ارزش، اهمیت یا شاید مقدار خراجی كه به دربار میفرستادهاند، مشخص شدهاند. دست كم این را میدانیم كه ماد، ایلام، پارت، هرات، بلخ، سغد، خوارزم و زَرَنگ یعنی عناوینی كه در ابتدای این فهرست نشانده شدهاند، همان بخشهایی هستند كه قبایل آریایی در آن بیشترین جمعیت را داشتهاند و احتمالاً هسته مركزی وفادار به هخامنشیان محسوب میشدهاند. چنان كه گفتیم فهرستی مشابه را در كتیبه داریوش در نقش رستم میبینیم كه سیاههای از هشت پیكره را در بر میگیرد و گویا ایشان كسانی هستند كه هسته مردم وفادار به شاهنشاهی را تشكیل میدادهاند.
نكته عمده در كتیبه اردشیر آن است كه به نام پارسی اشاره شده است و این كتیبه در واقع اقوام گوناگون ساكن شاهنشاهی را برمیشمارد و روشن است كه در این هنگام همچنان پارسها یكی از این اقوام تلقی میشدهاند. در این جا هم با فهرستی روبرو هستیم كه ترتیبی ویژه دارد: ابتدا پارسی، مادی و ایلامی نام برده شدهاند. آنگاه به پارتی، هراتی، بلخی، سغدی و خوارزمی اشاره شده و پس از آن مردم هند مورد اشاره قرار گرفتهاند و به دنبال آن مردم سامینژاد بابِل، آشور و عربستان. بنابراین چنین مینماید كه شكلی از سازماندهی سرزمینها و اقوام بر مبنای نژاد و زبان ایشان نیز در اواسط دوران هخامنشی ظهور كرده باشد و در دوران اردشیر نخست به شكل نهایی دست یافته باشد.
نكته دیگری كه شایان ذكر است آن است كه در فهرستهای هخامنشیان همواره به نام سرزمینها بر میخوریم. یعنی روشن است كه فهرستهای درباری هخامنشی اقوام تابع را در زمینهای از قلمروهای جغرافیایی مستقل و سرزمینهای دارای نام و نشان معلوم، شناسایی میكردهاند. این در مقابل فهرست هرودوت قرار میگیرد كه سرزمینها را تنها بر اساس اشاره كردن به اقوام ساكن در آنها باز میشناسد. به عبارت دیگر، تمایزی كه میان نگاه هرودوت درمورد استانهای شاهنشاهی وجود دارد و آن چه كه در خود كتیبههای هخامنشی میبینیم، بسیار بیانگر و روشنگر است. در كتیبههای هخامنشی با نظامی سازمان یافته، روشن و منطقی از سازماندهی سرزمینی اقوام روبرو هستیم و تلاش برای آن كه استانهای گوناگون با نامها و نشانهایی روشن و متمایز از نظر جغرافیایی مشخص شوند؛ اما در فهرست هرودوت گذشته از خطاهای چشمگیر و فقر اطلاعاتی كه در مورد نواحی شرقی ایران زمین به چشم میخورد، با یك منطق متمایز روبرو هستیم. در این جا هرودوت به قبایل و افرادی كه در این سرزمینها زندگی میكنند، اشاره كرده است. او به ندرت از شهرها نام میبرد و آشكار است كه نام استانها را به درستی نمیداند، چنان كه بعضی از استانهای آشكارا متمایز مانند بابِل و آشور را در یك زمینه میگنجاند و یا آشور و سوریه را از همدیگر متمایز میداند. به عبارت دیگر، هرودوت در چارچوبی یونانی به شاهنشاهی هخامنشی مینگرد و این چارچوبی است كه اقوام و قبایل را بر سرزمینها ارجحیت میدهد. از همین نكته آشكار است كه الگوی ادراك جهان اجتماعی در ایران عصر هخامنشی و دولتشهرهای یونانی چه تمایز چشمگیر و روشنی با یكدیگر داشتهاند. بر خلاف آن چه كه ممكن است مورخان امروز به پذیرفتن آن تمایل داشته باشند، این هرودوت است كه شكلی ابتدایی و قدیمیتر از ادراك زمان و مكان و اقوام را به نمایش میگذارد. هرودوت در چارچوبی نیمه كوچگردانه و با تاكید بر قبایل و عشایر است كه مفهوم استانهای هخامنشی را ادراك میكند. این در حالی است كه از حدود هشتاد سال پیش از آن كه هرودوت به نوشتن تاریخ خویش دست ببرد، داریوش از منطقی روشن و استوار و مبتنی بر مرزبندیهای جغرافیایی برای اشاره به سرزمینهای خود استفاده كرده است.
نكته دیگری كه نیاز به ذكر دارد آن است كه در كتیبه بیستون، یعنی در نخستین نگارشی كه از داریوش میبینیم، فهرست استانها، نام آنها و شیوه سازماندهی آنان در كنار یكدیگر به قدری جاافتاده و پخته مینماید كه آشكار است كلیت آن توسط داریوش ابداع نشده است. یعنی با توجه به آن كه كتیبه بیستون و فهرست اولیه استانهای هخامنشی در سال 521 پیش از میلاد به شكلی بسیار تكامل یافته و جاافتاده ارائه شده است، میتوان فرض كرد كه این فهرست از قدمتی بیشتر از داریوش برخوردار باشد. به عبارت دیگر حدس من آن است كه فهرست یاد شده در ابتدای كار در زمان كورش بزرگ ابداع شده و در دوران كمبوجیه فرزند او به شكلی نهایی تكامل یافته باشد. به احتمال زیاد از حدود سال 540 پیش از میلاد كه كورش بزرگ كار تسخیر جهان متمدن آن دوران به جز مصر را به پایان برد، به روشی برای سازماندهی این قلرو عظیم در طبقه مدیران پارسی تمایل یافته باشد و آن چه كه در كتیبه بیستون میبینیم، دستآورد این فرآیند تكاملی است. در واقع هنگامی كه داریوش در 521 پیش از میلاد فهرست استانهای خود را قید میكرد، از رسمی دیرینه كه دست كم به نسل پیش از او بازمیگشت، برخوردار بود. به احتمال زیاد این سنت توسط كورش بزرگ ابداع شده و توسط كمبوجیه تداوم یافته است.
آخرین نكته در مورد فهرستهای هخامنشی آن است كه در این جا ما با شكلی دقیق و غیر اساتیری از سازماندهی مكان روبرو هستیم. تنها نگریستن به شمار استانها در فهرستهای هخامنشی نشان میدهد كه ما به ترتیب با بیست و سه، بیست و یك، بیست و نُه و سی استان در پنج فهرست هخامنشی به جا مانده روبرو هستیم كه هیچ یك از اینها اعدادی مقدس، سرراست و یا دارای سابقه اساتیری نیستند. به عبارت دیگر، دیوانسالاران هخامنشی سرزمینهای قلمرو شاه را تنها بر اساس ملاحظات مدیریتی سازماندهی میكردند و مثلاً تلاش نمیكردند بیست و یك یا بیست و سه استان دوران داریوش را به بیست استان كه سرراستتر است تبدیل كنند؛ یا به عنوان مثال سی استان دوران اردشیر نخست را به بیست و هشت استان كه تركیبی از چهار هفته یا تعداد روزهای ماه قمری است، دگرگون نمایند.
ادامه مطلب: آریایی: تعیین تکلیف با یک واژه