بخش دوم: اسطورهی معجزهی جغرافیایی یونان
گفتار دوم: داستان نژاد یونانی
اسطورهی معجزهی یونانی بر محور کلیدواژهی مهمی شکل گرفته است و آن مفهوم «یونانی» است. در چارچوب این اسطوره چنین پیشفرضهایی در مورد یونانیان وجود دارد:
الف) یونانیان، مهاجرانی «غربی» با ترکیب جمعیتی یکنواخت بودند که از زمانهای بسیار دور در یونان یا بخشهایی غربیتر از آن میزیستند.
ب) یونانیان، از بخشهای شمالی به شبهجزیرهی یونان مهاجرت کردند. بنابراین نخستین مقصد قومهاي مهاجرِ یونانیزبان سکونت در شبهجزیرهی یونان بود. یونانی شدن آسیای صغیر فرآیندی متأخرتر محسوب میشود و مترادف است با جریان توسعهی فرهنگ غنی و پیشرفتهی یونانی در مناطق عقبماندهی آسیایی و شرقی.
پ) مهمترين بخش از قبيلههاي مهاجر یونانی دوریها و آتیکاییهایی بودند که در شبهجزیرهی یونان ماندگار شدند، نه ایونیها و آئولیهایی که در آسیای صغیر هم پراکنده بودند.
ت) مهاجران یونانی مردمی با فرهنگ و متمدن بودند.
برای داوری در مورد این گزارهها باید ترکیب جمعیتی شبهجزیرهی یونان را در سدهي هفتم تا چهارم پ.م. مورد وارسی قرار دهیم و در چارچوبی تاریخی سیر دگرگونی جمعیتی این منطقه را تا زمان يادشده تحلیل کنیم.
چنان که از شواهد تاریخی بر میآید، نخستین ساکنان یونان مردمی از نژاد مدیترانهای یا قفقازی بودند که، مانند همنژادانشان در ایلام و سومر، منطقهای وسیع از جنوب فلات ایران تا حاشیهی مدیترانه را در اشغال خود داشتند[1]. همین مردم بودند که نخستین تمدن مرتبط با یونان را در جزیرهی کرت بنیان نهادند.
نخستین نشانهها از مراکز استقرار کشاورزی در منطقهی بالکان به هزارهی پنجم پ.م. باز میگردد. اگر از دیدی کلانتر و در مقیاس تاریخ تمدنها به بالکان بنگریم، آن را حلقهی واسطی خواهیم یافت که شیوههای زندگی کشاورزانه را از خاور نزدیک فرا گرفت و آن را به جمعیتهای هنوز نانویسا و کمشمارِ اروپایی منتقل کرد. در اوایل هزارهی پنجم پ.م. جمعیت کل ناحیهی بالکان به بیست و پنج هزار نفر بالغ میشد. شمار این مردمان در اثر سبک زندگی کشاورزانه به سرعت رشد کرد و در پایان این هزاره به 250 هزار نفر رسید[2]. از این دوره، شواهد باستانشناختی اندکی بر جای مانده است و تمام آنچه میتوان گفت آن است که روستاهایی ابتدایی به سبک نخستین مراکز یکجانشینی منطقهی سوریه و ميانرودان در این بخش از دنیا پدید آمدند. جمعیت ساکن این منطقه در تاریخ يادشده احتمالاً به نژاد قفقازی وابسته بودهاند، چرا که هنوز پای قبيلههاي مهاجر آریایی به این منطقه باز نشده بود.
نخستین آثار شهرنشینی در بالکان، به هزارهی سوم پ.م. باز میگردد و این حدود دو هزار سال دیرتر از آثار مشابه در ایلام و سومر و مصر است. نکتهی جالب آن که این آثار به خودِ یونان هم مربوط نمیشوند، بلکه به جزیرهی کرت تعلق دارند. کرت در آن دوران از نظر جغرافیایی بیشتر با سرزمينهاي جنوب و شرق خود ارتباط داشته و عناصر فرهنگی و فنآورانهی خاکبرداریشده از این دوران شباهت زیادی به تمدنهای مصر و آسیای صغیر دارد. این دوره از فرهنگ کرتی را به پیروی از اِوانز که نخستین آثار آن را یافت، دورهی مینوآ مینامند، نامی که از اساطیر یونانی در مورد مینوس، شاه مقتدر و اساطیری جزیرهی کرت، گرفته شده است[3].
جزیرهی کرت چه از نظر جغرافیایی و چه از دیدگاه فرهنگی در این دوره بخشی از منظومهی تمدنهای آسیایی محسوب میشد. چنان که از بقایای معماری و معابد عصر مینوآ بر میآید، کرت در این دوره عضوی از شبکهی تمدنهای جنوب مدیترانهای (و نه اژهای) بوده است و ارتباطات تجاری، فرهنگی، و سیاسی آن بیشتر با سرزمينهاي شرقی (آسیای صغیر، لِوانت و مصر) برقرار بوده است، تا یونان. شبهجزیرهی یونان در این دوره فاقد شهرنشینی پیشرفته و تمدن نویسا بوده است. بنابراین آنچه گاه با نام تمدن اژهای خوانده میشود و به این دورهی تاریخی منسوب میشود، نادرست است. چون تمدن يادشده به قلمرو جغرافیایی دریای اژه ارتباط چندانی نداشته و دنبالهی غربی شبکه تمدنهای مصر- آناتولی- ميانرودان بوده است.
تمدن مینوآ، از تمدنهای شکوفای عصر مفرغ است. در حدود 2200 پ.م. نمودهای آن در سواحل شرقی کرت نمودار شد. در این دوره نوعی انقلاب شهرنشینی در این منطقه رخ داد و مردم این ناحیه خانههایی بزرگ و مجلل ساختند. در فاصلهی سالهاي 1950-1550 پ.م. جادههایی هموار در میان شهرها کشیده شد و برای نخستین بار خطی شبیه به هیروگلیف، که بیتردید منشأ شرقی داشته است، در این منطقه رواج یافت که «تصویری آ» نامیده میشود. این خط از نظر ساختار داخلی بسیار به خط میخی و هیروگلیف شبیه بوده است. یعنی خطوطی که از حدود هزار و پانصد سال پیش از آن در منطقهی ميانرودان و مصر رواج داشت. خط تصویری آ در دورهی مینوآی میانه (1900-1700 پ.م.) به خط «تصویری ب» تکامل یافت که بیشتر در قالب متنهايی کوتاه بر مهرها و لوحههای گلی نوشته میشده است[4].
شهرهای جزیرهی کرت
آنگاه، آریاییها سر رسیدند. نخستین موج از مهاجرتهای آریاییان، در اواخر هزارهی سوم پ.م. آغاز شد و قبيلههايی را از اطراف درهی واردار به حرکت در آورد. این قبيلهها به سوی جنوب حرکت کردند، در حاشیهی فلات آناتولی به سمت شرق چرخیدند، از تنگهی داردانل گذشتند و به آسیای صغیر وارد شدند. آن گاه در ادامهی مسیرشان به سوی جنوب، در حدود 1800 پ.م. به شبهجزیرهی یونان وارد شدند و با بومیان قفقازی یا مدیترانهای که خود را پلاسگیایی یا پلاسژی[5] میخواندند[6] درآمیختند. ترکیب ایشان، زیر تأثير کرت و فرهنگ مینوآ، در حدود 1600 پ.م. فرهنگ موکنای () را در ناحیهی آرگولیس پدید آورد که نخستین نمونه از فرهنگهای مقیم شبهجزیرهی یونان بود. این مردم زبانی نزدیک به زبان یونانیان باستان را به کار میبردند و اسب و ارابه را میشناختند، اما فرهنگ و هنرشان ابتدایی بود و جزو جامعههاي فاقد خط ردهبندی میشدند. چنین مینماید که در این دوره موکنایها زیر سلطهی سیاسی تمدن مینوآ قرار گرفته باشند. احتمالاً اساطیری مانند داستان مینوس و لابیرنت و افسانهی تسئوس، که به برتری شاهان کرت دلالت دارند، زیر تأثير این خاطره پرداخته شده باشند[7].
شواهد فراوانی در دست است که بر نفوذ سیاسی و فرهنگی مینوآها در شبهجزیرهی یونان و جزيرههاي جنوب دریای اژه دلالت میکند. مینوآها از 2500 پ.م. کوچنشینهایی در رودس داشتهاند، و در حدود 1800 پ.م. دژ بزرگی در کئوس ساختند. در 1600 پ.م. مراکز بازرگانی وابسته به این تمدن در میلتوس و ناکسوس تأسيس شدند، و انباشتی از ثروت را در این مناطق پدید آوردند که بعدها توسط ایونیها تصاحب شد[8].
در 1450 پ.م. تمدن مینوآ در اوج شکوه و عظمت خود به سر میبرد. از این دوره چند اثر جالب توجه باقی مانده است. نخست، صفحهی مدور فائیستوس که در شهری به همین نام در جنوب کرت یافت شده و بین سالهاي 1700-1550 پ.م. ساخته شده است. این صفحه مجموعهای از نشانههای تصویری را بر خود دارد که به کمک مُهر بر خشت حک شدهاند. ساختار این نشانهها به خط تصویری فلسطینیها – که از مصر وامگیریشده – شباهت زیادی دارد. اما شواهدی هم هست که ارتباط آن را با خطهای تصویری شمال آفریقا نشان میدهد[9]. در همین دوره خطوطی به نام خطهای «سطری الف و ب» هم در کرت و جزيرههاي همسایهاش تکامل یافت که گویا برای نگاشتن شکلی از زبان یونانی به کار گرفته میشد. در همین زمان، باشکوهترین بناهای تمدن مینوآ در شهر کنوسوس در شمال شرقی کرت ساخته شدند.
آنگاه، به شکلی ناگهانی و نامنتظره، پایان کار تمدن مینوآ فرا رسید. کاخ کنوسوس در اثر زمینلرزه یا آتشسوزی مهیبی ویران شد و شهرهای این جزیره یکی پس از دیگری رو به انحطاط نهادند و ویران شدند. احتمال دارد که نابودی این تمدن به هجوم قومهاي مهاجر مربوط باشد.
پیامد نابودی تمدن مینوآ رشد و توسعهی تمدن موکنای بود. به این ترتیب شکلی از شهرنشینی پیشرفته با هنر و فرهنگ پیچیده در سرزمین اصلی یونان پا گرفت. همین موکنایها بودند که در سدهي سیزدهم پ.م. شهر آتن را در آتیکا، و تبس را در بوئتیا بنا نهادند[10].
نقاشی دیواری نشانگر گاوبازی از کاخ کنوسوس
گذشته از شهر موکِنای، که این تمدن نامش را به آن مدیون است، شواهد زیادی از این فرهنگ در شهرهای پولوس و تیرونس هم باقی مانده است. به ویژه در پولوس گنجینهای از هزار لوح گلِ خام به دست آمده که متنهایی را به خط سطری ب دارا هستند و بهترین مرجع کنونی ما برای شناخت فرهنگ و زبان مردم موکنای و مینوآ محسوب میشوند. این خط نخست در کنوسوس ابداع شد. سالها پیش مجموعهای مشتمل بر سه هزار لوح خام شکسته در قصر سوختهی کنوسوس پیدا شد که، با وجود شمار زیاد، متنهایی کوتاه و خلاصه را با کیفیتی بسیار بد بر خود داشت و بنابراین چندان خوانا نبود. اما کتیبههای پولوس نشان میدهد که زبانی که موکناییها بدان تکلم میکردهاند شاخهای از گویشهای یونانی بوده است. با این وجود، ساختار اجتماعی و مناسک دینی و طبقات اجتماعی در تمدن موکنای بیشتر به تمدنهای هیتی و اوگاریتی شباهت داشته است تا به عناصر یونانی عصر کلاسیک[11].
نقاشی دیواری زنان از کاخ کنوسوس و صفحهی مدور فائیستوس
اما عمر این تمدن هم کوتاه بود. در اواخر سدهي سیزدهم و اوایل سدهي دوازدهم پ.م.، به دنبال زنجیرهای از مهاجرتهای پردامنه و ویرانگر، بخش مهمی از تمدنهای باستانی رو به تباهی و نابودی نهادند. شاهنشاهی کاسی در بابل و تمدن میتانی در شمال ميانرودان زیر تأثير موج مهاجرت قومهاي آرامی و کلدانی از میان رفتند، و شاهنشاهی هیتی به همین ترتیب زیر فشار قومهاي فریگی و ایلوری نابود شد.
عامل اصلی این تحرکات جمعیتی، فشاری بود که از جانب شمال اعمال میشد. در سالهاي پایانی سدهي سیزدهم پ.م. ایلوریها که قبیلهنشینانی کوچرو بودند، از شمال به سمت بالکان سرازیر شدند و فریگیان و تراکیان را، که ساکن منطقه بودند و عنصر قفقازی نیرومندی را در خود حفظ کرده بودند، به سوی آناتولی راندند. فریگیان در برخورد با بقایای پادشاهی هیتی که آسیای صغیر را زیر سیطرهی خود داشت همچون موجی بنیانکن عمل کردند و این دولت را زیر ضربات خویش نابود نمودند. آنگاه به همراه تراکیان و لوویان در منطقه تثبیت شدند و دولتهاي کوچکی را در محل دولت سابق هیتی پدید آوردند که بعدها به نام دولتهاي نوهیتی شهرت یافتند. فشار قومهاي ایلوری، به جابهجاییهاي پردامنهای در جمعیتهای ساکن آناتولی منتهی شد. یکی از پیامدهای این تحرک جمعیتی، ورود قبيلههايی آریایینژاد به منطقهی بالکان و آسیای صغیر بود که بعدها شبکهی در هم تنیدهشان یونانی نام گرفت.
نخستین موج این مهاجران را به نام آیولی[12] و آخائی[13] میشناسیم. آنها در چند نقطه از شبهجزیرهی یونان تمرکز یافتند و مهمترين مراکز تجمعشان در خلیج آدرامیتیون و تسالی قرار داشت. اقامتگاه دیگر آیولیها آسیای صغیر بود. به این ترتیب جمعیت آیولی حاشیهی خاوری و باختری دریای اژه را تسخیر کرد و در هر دو سوی این روزنهی آبی، دولتشهرهایی ابتدایی را بنا نهاد. چنان مینماید که جایگیر شدن این قبيلهها در منطقه با سرکوب و قتلعام مردم محلی همراه بوده باشد. کهنترین سندی که از این موج بر جای مانده است منظومهی ایلیاد است که ماجرای هجوم قبيلههاي آخائی به یکی از شهرهای ثروتمند و کهنسال آسیای صغیر – یعنی همان ایلیون یا تروا – و غارت و کشتار مردم آن را شرح میدهد.
به دنبال این قبيلهها، موج دیگری از جمعیتهای خویشاوندشان به منطقه وارد شدند که ایونی[14] نامیده میشدند. کهنترین اشارهی تاریخی به این قبيلهها در متنی به خط سطری ب از کنوسوس یافت شده است که به حدود سدهي سیزدهم پ.م. مربوط میشود[15]. در ایلیاد هم نام ایشان به صورت (ایائونِس) ثبت شده است[16]. ایونیها چهار قبیلهی متحد بودند که آپولون را میپرستیدند و جشنهایی موسوم به آپاتوری[17] را به افتخار وی برگزار میکردند. ایونیها، در دو سوی تنگهی هلسپونت، در سواحل باختری آسیای صغیر و بخشهای میانی شبهجزیرهی یونان پراکنده شدند و منطقهی بزرگی از دهانهی رود مئاندر تا رود هرموس را اشغال کردند.
مدتی بعد، واپسین موج آریاییها سر رسیدند که به قبيلههاي جنگجو و بدوی دوری[18] تعلق داشتند. دوریها از آناتولی برخاستند و مهاجرانشان مانند بادبزنی تا جزيرههاي جنوب یونان یعنی کوس و کرت و رودس گسترش یافتند. این موج در شمال به جمعیتهای آیولی و در شرق به جمعیتهای ایونی برخورد کرد و از پیشروی بازماند.
چهار رده از قبيلههايی که به منطقهی بالکان و آناتولی وارد شدند، در بخشهای متفاوت این منطقه جایگیر شدند، به کشمکش و نبرد با يكديگر برخاستند، و در نهایت یونان را به آنچه بود تبدیل کردند. هنگامی که این جمعیتها با هم به حالت تعادل رسیدند، قومهاي ایونی سواحل غربی آسیای صغیر، آتیکا، اوبوئیا، و جزيرههاي اژهای نزدیک به ساحل ترکیه را تسخیر کرده بودند، آیولیها تسالی، بوئتیا، لسبوس و تروا را گرفته بودند و دوریها در پلوپونسوس، آرگولیس، لاکونیا، کرت، و برخی از جزيرههاي جنوب غربی دریای اژه ساکن شده بودند. شاخهای از دوریها بعدها دوریهای شمالی نام گرفتند و به سوی شمال شبهجزیرهی یونان حرکت کردند و آتیولی، آکارنانیا، و آخائیا را تسخیر کردند. این منطقهی آخری، با توجه به نامش، احتمالاً ابتدا مسکن قبيلههاي آیولی بوده و بعدا از دستشان خارج شده است. قبيلههاي دیگری به نام آرکادیایی هم که با دوریها خویشاوند بودند در میان این دو شاخه از دوریهای شمالی و جنوبی حایل شدند و سرزمینشان آرکادیا نام گرفت[19].
خاستگاه هیچ یک از قبيلههاي نامبرده شبهجزیرهی یونان نبوده است. همهی کوچگردانی که به منطقه وارد شدند از بخشهای شمالی و شرقی شبهجزیره میآمدند و در حد امکان در بخشهای متمدنتر آناتولی ساکن میشدند. قبيلههايی که توسط تمدنهای بیرمق باقیمانده در آسیای صغیر پس زده میشدند به شبهجزیره میکوچیدند و از هر فرصتی برای تهاجم یا مهاجرت به آناتولی استفاده میکردند، که خاکی حاصلخیزتر، راههای تجاری شلوغتر، و در نتیجه مردمي ثروتمندتر داشت. به این ترتیب، یونانیها بومی یونان نبودند، بلکه قومهايی مهاجر بودند که در حوالی سدهي دوازدهم پ.م. به منطقه وارد شدند.
مقصد این قومهاي مهاجر، تنها شبهجزیرهی یونان نبود. قبيلههاي مهاجر ایونی، آیولی و دوری، در هر دو سوی دریای اژه، و در شبهجزیرهی یونان و آسیای صغیر ساکن شدند و شهرهایی را در هر دوی این مناطق بنیان نهادند.
نکتهی جالب آن که شهرهای منطقهی آسیای صغیر هم بزرگتر و ثروتمندتر از شهرهای سرزمین اصلی یونان بودند و هم در بسیاری از موارد زودتر از شهرهای آن منطقه تأسيس شدند. آیولیها در ترکیهی کنونی دوازده دولتشهر بنا نهادند که برخی از آنها بعدها بسیار مشهور شدند. ازمیر، موتیلنه، ارزوس، و لسبوس مهمترين این شهرها هستند. ایونیها نیز سکونتگاههای زیادی را در هر دو منطقه بنا نهادند که این ده شهر نمونههایی از آنها هستند: میلتوس، افسوس، تئوس، میونت، فوکایا، پرین، کولوفون، لبدوس، اریتره، کلازومنای. جالب آن که بزرگترين و نیرومندترینِ این شهرها – میلتوس و اِفِسوس – در آسیای صغیر قرار داشتهاند. دوریها هم شهرهایی مانند اسپارت و هالیکارناسوس را بنا نهادند که اولی در جنوب یونان و دومی در ساحل ترکیه قرار داشت. در نتیجه مراکز تمدن یونانی، بر خلاف آنچه بعدها وانموده شده است، در شبهجزیرهی یونان تمرکز نداشته، بلکه در کل منطقهی یونان و آسیای صغیر پراکنده بودهاند.
از میان این سه موج مهاجرت، ایونیها از همه نیرومندتر بودند. آنها چند تا از شهرهای مهم بنا نهاده شده توسط آیولیها و دوریها را تسخیر کردند و ایشان را در موضعی فرودست قرار دادند. به عنوان مثال ازمیر و هالیکارناسوس توسط این مردم تسخیر شدند. ایونیها در سدههاي ده تا دوازده پ.م. اتحادیهای به نام پان ایونیون (: یعنی «همه ی ایونی ها») را پدید آوردند که تمام قبيلههاي ایونی در آن عضویت داشتند و پایگاهش در معبد پوزئیدون در کوه موکاله مشرف بر جزیره ی ساموس بود.
در نتیجه، نیرومندترین قبيلههاي مهاجر به یونان دوری ها یا آیولی ها نبودند، بلکه ایونیهایی بودند که اتفاقاً بیشتر در ساحل شرقی دریای اژه متمرکز بودند، نه ساحل غربی آن. این بدان معناست که یونانیان مقیم آسیای صغیر، با وجود جمعیت کمتری که از مهاجران به شبه جزیره ی یونان داشتند، به دلیل نزدیکی شان به منابع ثروت و راههای بازرگانی و وامگیریهای سریع ترشان از تمدن های قدیمی ترِ خاوری، مرجع جهان یونانی تلقی میشده اند.
یک دلیل برای این اهمیت و مرجعیت را می توان در شیوه ی نامگذاری بخشهای مختلف دریای مدیترانه باز جست. یونانیان باستان، دریای مدیترانه را پونتوس () می نامیدند که «گذرگاه» معنی می دهد و نشانگر اهمیت تجاری و نظامی این دریاست. دریای سیاه در زبان یونانی، پونتوس اوکسِینوس () نامیده می شد که «گذرگاه مهماننواز» یا «مدیترانه ی مهماننواز» معنا می دهد. دلیل این نام گذاری هم آن است که سطح مدیترانه نسبت به دریای سیاه پایینتر است و از این رو همواره جریانی از شرق به غرب در تنگهی بسفور وجود دارد که کشتیها را به سادگی به دریای اژه منتقل میکند. این نکته که یونانیان جریان دریای سیاه به دریای مدیترانه را مهماننواز میخواندهاند، و نه برعکس، میتواند نشانگر آن باشد که مسیرِ يادشده، و نه مسیر معکوسش، به «جهان خارج» و «جهانی که قرار است دریانوردان را مهمان کند» ختم میشده است. اگر یونانیان مقیم شبهجزیره مرکز جهان تلقی میشدند میبایست مسیری که ایشان را به دریای اژه و خانههایشان باز میگرداند را با نامی دیگر بخوانند و آن را مهماننواز ندانند، چون مقصد آن سرزمین زادگاهشان بود، نه منطقهای ناآشنا که مهمانش باشند.
از سوی دیگر، یونانیان دریای مرمره را، که واسطه ی میان دریای سیاه و مدیترانه است، با نام پروپونتوس () می شناخته اند[20] که «پیش از دریای مدیترانه» معنی می دهد. بدیهی است که اگر یونانیان شبهجزیره مرجع فرض می شدند، با توجه به همسایگی دایمی شان با مدیترانه، می بایست این دریا را پُست پونتوس ( : یعنی پشتِ مدیترانه) بنامند، نه پروپونتوس. در حالی که نام این دریا، اگر خود را در کرانه های غربی آسیای صغیر و حاشیه ی دریای سیاه فرض کنیم، درست درمیآید، چون برای یونانیان ساکن بخش آسیایی این دریا به به راستی پیش از مدیترانه قرار میگرفته است. البته باید به این نکته توجه کرد که همهی اينها حدسهایی زبانشناسانه است، نه حقایقی قطعی. اما شاید همین حدسها هم بتوانند تا حدودی تصویر یونانیان باستان از جهان خویش را در چشم ما بازسازی کنند.
حضور قومهاي مهاجر یونانی در شبهجزیرهی یونان، عصری از انحطاط فرهنگی و ویرانی نهادهای اجتماعی و سیاسی را به دنبال داشت که در تاریخ با نام عصر ظلمتِ یونانی شهرت یافته است[21]. این عصر ظلمت، از زمان ورود این قومها به یونان – یعنی از سدهي دوازدهم پ.م. – آغاز شد و بسته به روایتهای مختلف تا سدهي نهم پ.م. – زمانی که نخستین اشکال هنر کوزهگری در یونان احیا شد – یا تا سدهي هفتم پ.م. – زمانی که خط بار دیگر در یونان به کار گرفته شد – دوام آورد. به این ترتیب مهاجرانی که یونان را برساختند گروهی از مردم با فرهنگ و متمدن نبودند، بلکه کوچندگانی بدوی و غارتگر بودند که مراکز شهری را مورد حمله قرار میدادند، زیربناهای زندگی کشاورزانه را ویران میکردند، و به همین دلیل هم موجب انقراض خط و هنر و مدنیت میشدند. ورود این قومها در عمل همراه بود با انقراض تمام اشکال تمدنِ شناختهشده در یونان، که مشهورترینش برای ما فرهنگ موکنای است. عصر خاموشی یا عصر ظلمت، از این رو به این دوره اطلاق میشود که طی آن نمودهای تمدن و فرهنگ – خط، ادبیات، هنر، و مراکز شهری پیشرفته – به خاطر تاختوتاز قومهاي کوچگرد از میان رفتند و تا مدتها بعد مجالی برای رستاخیز نیافتند. با وجود آن که گرایش تاريخنويسان آن است که به این نکته اشاره نکنند، اما باید پذیرفت که عصر ظلمتِ سیصد تا پانصد سالهاي که یونانیان به قلمرو تازه تصرفشدهشان تحمیل کردند یکی از دیرپاترین و پایدارترین اعصار ظلمت در تاریخ جهان است.
در عصر ظلمت جمعیت شبهجزیرهی یونان از چندین لایهی نژادی و زبانی متمایز تشکیل یافته بود[22]. کهنترین بستر جمعیتی یونان به جمعیت مدیترانهای آن تعلق داشت که بومیان اولیهی این سرزمین و نوادگان برسازندگان تمدنهای موکنای را در بر میگرفت. از نظر نژادی و زبانی، این بستر قدیمی در بیشتر نقاط با جمعیت مهاجر آریایی ترکیب شده بود و از آن قابل تفکیک نبود. با وجود این، اعضای آن از نظر سیاسی و اجتماعی به مرتبهی بردگان، یا در بهترین حالت به سطح ساکنان فاقد حق شهروندی فرو کاسته شده بودند. این بومیان، با وجود شکستی که از نظر اجتماعی و سیاسی خوردند و زوال تدریجیشان در دل جمعیتهای مهاجر یونانی، بخش مهمی از عناصر نژادی و دینی خویش را در لفافهی فرهنگ و تمدن یونانی حفظ کردند. یک مثال جالب توجه در این مورد به اساطیر و خدایان یونانی مربوط میشود که عمدتاً خدایان نرینهای یونانی را در کنار همسرانی و معشوقههایی با نامها و هویتهای غیر یونانی و بومی در بر میگیرد. شهوترانیهاي غیرقابل درک بسیاری از خدایان یونانی، گذشته از ارتباطشان با اخلاقیات حاکم بر آن دوران، در نیاز کوچنشینان یونانی و بومیان برای جوش خوردن به هم ریشه دارد. به این ترتیب ازدواج خدایانی یونانی با ایزدبانوانی بومی، زمینهی عقیدتی و فرهنگی لازم برای همزیستی قومهاي غالب و مغلوب را به دست میداد. بنابر شواهد تاریخی، بومیان کمتر از مهاجران یونانی به نظام پدرسالارانه و پیشفرضهای فرهنگی مبتنی بر طرد اجتماعی و سیاسی زنان پایبند بودهاند. از این رو، طبیعی بود که استیلای یونانیان پدرسالار بر ایشان در قالب ازدواجهایی سیاسی و دینی در میان خدایانی چندهمسره و شهوتران با ایزدبانوان مطیع محلی نمود یابد.
شبهجزیرهی یونان از نظر سرعت و شدت هضم شدن جمعیت بومی در مهاجران آریایی وضعیتی همسان و یکنواخت نداشت. نواحی شمالی، که با درگیری قبيلههاي مهاجر با هم روبهرو بود و بنیادهای کهنتر و استوارتری از بومیان را در خود جای میداد، بیشتر در قالب موزائیکی از جمعیتهای و قبيلههاي همسایه تجدید سازمان یافت. اما بومیان در نواحی جنوبی آرکادیا و به ویژه لاکونیا و لاکدمونیا که قومهاي خشنترِ دوری اشغالش کردند کمابیش ریشهکن شدند.
در برخی از نقاط یونان، که در جریان مهاجرتها کمتر تخریب شده بود، قومهاي بومی تا مدتی باقی ماندند. شاید جالب باشد که یکی از این مراکز پایداری قومهاي بومی در برابر مهاجران شمالی آتن بود. مردم آتن خود را از نژادی کهنتر از مهاجران یونانی می دانستند و با نام پلاسگوی () شناخته می شدند. این مردم با زبانی متفاوت سخن میگفتند و مشهور بود که هرگز مهاجرت نکرده اند و همواره در همان سرزمین ساکن بوده اند. از این روست که تاريخنويسان کهن ایشان را اوتوخنوس () مینامیدند که «بومی این سرزمین» معنا میدهد[23]. آتنیها از یک جنبهی دیگر هم در میان شهرهای یونانی متمایز بودند، و آن اهمیت ایزدبانوی آتنه در شهرشان بود. از این نظر آتن به آرگوس شباهت داشت که کهنترین دولتشهر یونانی محسوب میشد و معبد بزرگش وقف ایزدبانوی هرا شده بود. در واقع آتنیها و آرگوسیها تنها دولتشهرهایی بودند که ایزدی مادینه بر شهرشان حکمفرمایی میکرد و این با سنت سایر شهرهای پدرسالار یونانی متفاوت، و با رسوم دولتهاي باستانی کرت همسان بود.
نسبنامههای خاندانهای اشرافی آتن و آرگوس هم از همتایانشان در سایر شهرها کهنتر بود و زنجیرهای از پدران افسانهای را در بر میگرفت که به آتنا (در 1100 پ.م.) یا هرا (در 1700 پ.م.) ختم میشد. جالب آن که مهمترين ساختمان آتن، یعنی بنای پارتنون، هم در اصل پرستشگاه آتنا یعنی خدایی مادینه بوده است.
نخستین اشارهی تاریخی به آتن به ایلیاد مربوط میشود. هُمر در این منظومه تنها سه بار در یک بند به آتن اشاره میکند، که دو موردش به بندی مربوط میشود که فهرست هم پیمانان آگاممنون و قوای اعزامی از یونان را بر میشمارد. همر آتن را دژی میداند که یکی از پرستندگان آتنه، اِرِختئوس، برساخته و مردمش توسط مِنِستِئوس رهبری میشوند. این پهلوان در داستان فتح تروا نقشی حاشیهای دارد. در کل متن هم تنها پنج بار به آتنیان اشاره شده است. مقدار نیروی اعزامی از آتن هم تنها پنجاه کشتی است که با نیروهای گسیلشده از سایر شهرهای یونانی (1186 کشتی) قابل مقایسه نیست. به این ترتیب میتوان استنتاج کرد که در زمان سروده شدن منظومهی ایلیاد (قرن هشتم و نهم پ.م.)، آتنیها شهرت و اهمیت چندانی در یونان نداشتهاند و فقط ساکنان دژی کوچک بودهاند که آگاممنون – رهبر قبيلههاي آخائی – را در حملهاش به تروا یاری میکردهاند.
اگر بخواهیم بر مبنای ایلیاد ترکیب جمعیتی یونان در سدهي نهم و هشتم پ.م. را بازسازی کنیم، به تصویری میرسیم که در آن قبيلههاي آخائی، از وابستگان آیولیها، برجستهترین نقش را بر عهده دارند و دولتشهرهایی که بعدها اهمیت یافتند همه در حاشیه قرار دارند. همر در ایلیاد تنها دو بار به اسپارت اشاره میکند، اما این شهر را از آن رو مهم میداند که پادشاهش منلائوس، برادر آگاممنون، یکی از رهبران نبرد با ترواست و هلن، که ربوده شدنش بهانهی آغاز جنگ بود، ساکن این شهر پنداشته میشود. اما آخائیها در این میان مرکزیت دارند، چنان که در کتاب یکم ایلیاد چهل و چهار بار نامشان تکرار شده است. در ادیسه – که بیتردید دیرتر از ایلیاد سروده شده – نقش آتن و اسپارت برجستهتر شده است. چنان که سه بار به آتن و دوازده بار به اسپارت ارجاع میشود. در این متن هم آخائیها مرکزیت دارند، چنان که 137 بار نامشان تکرار میشود. از نظر جمعیتشناختی آخائیها یکی از پنج قبیلهی آیولی بودند که زیر فشار مهاجران شمالی، احتمالاً دوریها[24]، در 1220 پ.م. از سرزمین خویش کنده شدند و با لیبیاییها و مِشوِشها متحد شدند و از حاشیهی شرقی مدیترانه تا مصر هجوم بردند، اما توسط رامسس سوم پس زده شدند و بار دیگر به کرت و آناتولی بازگشتند.
در سدهي نهم پ.م.، هنگامی كه نخستین جرقههای باززایش تمدن در یونان درخشید، قرنها بود که قبيلههاي قدیمی آخائی مرکزیت خود را از دست داده بودند. نخستین نشانهی رستاخیز فرهنگی یونان ظهور روشهایی برای ساخت کوزههای تزیینی در آتیکا بود. به زودی این الگو به کل منطقه بسط یافت و دولتشهرهای یونانی به صورت واحدهای سیاسی پراکنده و مستقلی بر صحنه پدیدار شدند. این جامعههاي کوچک در شمال یونان به راههای دریایی دسترسی داشتند و گذشته از روشهای سنتی کشاورزی، از راه تولید محصولات دستی و هنری و تجارت روزگار میگذراندند. در بخشهای جنوبی، تمدن کشاورزی و شیوهی تولید وابسته به زمین همچنان غلبه داشت و به همین دلیل هم بقایای فرهنگ به نسبت ابتدایی دوریها در آن بهتر حفظ شد. شمال یونان همان منطقهای بود که بعدها رهبری آتن را پذیرفت. جنوب، سرزمین لاکدمونیا را در بر میگرفت که بعدها زیر سیطرهی دولت اسپارت قرار گرفت.
سدههاي ششم تا سوم پ.م. عصر شکوفایی فرهنگ و هنر در این منطقه بود. اما این شکوفایی امری نوظهور و بیسابقه نبود، بلکه در واقع دنبالهای بود از سیر تاریخی درازپای تمدن منطقهی بالکان که ابتدا از کرت آغاز شده بود و به خاطر ورود یونانیهای دوری با وقفهای سیصد ساله روبهرو شده بود. وقفهای که در سایر تمدنهای همسایه هم به چشم میخورد، اما زمانش بسیار کوتاهتر و کمتر از یک سده است. به عنوان مثال انقراض شاهنشاهی هیتی خیلی زود با سر بر کشیدن دولتهاي نوهیتی جبران گشت، و نابودی شاهنشاهی کاسی بيدرنگ با سازماندهی مجدد ميانرودان زیر تأثير شاهان کلدانی و آرامی ترمیم شد. هر یک از این ترمیمها در چند دهه و دست بالا یک سده انجام پذیرفت، که با عصر ظلمت یونانی قابل مقایسه نیست.
در نتیجه، آنچه در نگاه نخست ظهور ناگهانی و بیسابقهی تمدنی پیچیده مینماید، اگر در چارچوبی تاریخی نگریسته شود، حلقهای طبیعی از زنجیرهای طولانی از داد و ستدهای فرهنگی و ارثبری سنتهاست که تنها از یک نظر با تمدنهای همسایه تفاوت دارد و آن هم وقفهای به نسبت طولانی است که در میانهاش رخ داده است.
- کیتو، 1370. ↑
- مکایودی و جونز، 1372: 140-143. ↑
- MacGillivray, 2000. ↑
- فریدریش، 1368: 77 و 78. ↑
- Pelasgian ↑
- French, 1989-1990: 35. ↑
- Wardle, 1997. ↑
- Times Atlas of World History, 1999. ↑
- فریدریش، 1368: 79. ↑
- Times Atlas of World History, 1999. ↑
- Hooker, 1997. ↑
- Aeolian ↑
- achaean ↑
- Ionian ↑
- Ventris and Chadwick, 1973: 547. ↑
- ایلیاد، کتاب 13، سطر 685. ↑
- Apatori ↑
- Dorian ↑
- Times Atlas of World History, 1999. ↑
- دورانت، 1349. ↑
- Cartledge, 2002: 68. ↑
- Hall, 2000. ↑
- 1 هرودوت: کتاب یکم، بندهای 56- 57. ↑
-
هرودوت، کتاب 8، بند 73. ↑