پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش – گفتار دوم: بردیا (1)

بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش

گفتار دوم: بردیا

1. در مورد پسرِ کهتر کوروش نیز، ‌‌‌‌‌‌‌‌مانند کمبوجیه،‌‌‌‌‌‌‌‌ دو تصویر كاملاً متضاد وجود دارد. یک برداشت وی را شاهزاده‌‌‌‌‌‌‌‌ای محبوب اما ستم‌‌‌‌‌‌‌‌دیده قلمداد می‌‌‌‌‌‌‌‌کند که به دست برادرش کشته می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، ‌‌‌‌‌‌‌‌و دیگری او را شاهی می‌‌‌‌‌‌‌‌داند که پس از برادر بر تخت می‌‌‌‌‌‌‌‌نشیند و چند ماه سلطنت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. برگرفتن یکی از این دو برداشت بسته بدان است که شرح نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌ي بیستون درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ي فرجام کار کمبوجیه را راست بدانیم یا آن را تبلیغی سیاسی فرض کنیم.

تمام منابع جهان باستان بر این نکته توافق دارند که کوروش دو پسر داشته و فرزند کهترش بردیا خوانده می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. ابهام در مورد وی از همین ابتدای کار و از نامش آغاز می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. نام بردیا که در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون برای اشاره به وی به کار گرفته شده،[1] در متن اکدی به صورت «بَر- زی- یا» و در ایلامی «بیر- تی- یا» ثبت شده[2] و شکلی از نامِ پارسی بَرزَیه است. این نام از ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانی باستان «بَرد/ برز» گرفته شده، یعنی بلند بالا و به طور کنایی،‌‌‌‌‌‌‌‌ ارجمند و والاگهر. به احتمال زیاد این نام لقبی برای این مرد بوده است.

منابع غربی در مورد نام وی اختلاف نظر شدیدی دارند. هرودوت نامش را به صورت اسمردیس (Σμέρδις) ثبت کرده است. احتمالاً این نام شکلی تحریف‌‌‌‌‌‌‌‌شده از ثبتِ دیگر نام اوست که مَردوس باشد. یوستین[3] و آیسخولوس[4] او را مردوس خوانده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. نام اسمردیس در میان مردم هوری و یونانی نامی آشنا بوده و در اشعار آلکائیوس[5] و آناکرئون[6] دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. هرودوت که این نام را در محیط اطراف خود شنیده بوده، نام پارسی وی را تحریف کرده و به این صورت درآورده است. کتسیاس او را تَنیوخارسِس نامیده،[7] و کسنوفون که این نام را از وی وام گرفته، تَنوخارِس نوشته است.[8] کتسیاس کمی بعدتر وقتی به شرح هویت گوماتا می‌‌‌‌‌‌‌‌رسد، او را سْفِنداداتِس[9] (اسپندداد) می‌‌‌‌‌‌‌‌نامد.

در میان تمام این نام‌‌‌‌‌‌‌‌ها، چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که این آخری به همراه بردیا نام راستین وی باشد. اگر، چنان که حدسِ من نیز هست، گوماتا همان بردیا باشد در این حالت اسپندداد نیز نام وی خواهد بود. بردیا، چنان که گفتیم، به خاطر طنین درباری و رسمی‌‌‌‌‌‌‌‌اش احتمالاً لقبی بوده که روی این شاهزاده مانده و هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون نامش رواج یافته است. اسپندداد اما، نامی پارسی است که بعید است نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ای بیگانه و یونانی مانند کتسیاس آن را از پیش خود ساخته باشد. این نام همان اسپندداد است که نامی زرتشتی است. با توجه به گرایش زرتشتی داریوش، و دشمنی‌‌‌‌‌‌‌‌اش با مغی که گوماتا نام داشته، بعید است که این مغ نیز زرتشتی بوده باشد. در واقع، به زودی نشان خواهم داد که، گوماتا به احتمال بسیار زیاد مهرپرست بوده و از این رو بعید است مغی مهرپرست،‌‌‌‌‌‌‌‌ که بیرون از دربار هخامنشی هم پرورده شده، لقبی زرتشتی بر خود نهاده باشد. این در حالی است که چنین حدسی در مورد نام دوران کودکی بردیا، با توجه به گرایش اخلاقی پدرش، چندان بعید نیست. به عبارت دیگر،‌‌‌‌‌‌‌‌ در میان این نام‌‌‌‌‌‌‌‌های بسیار،‌‌‌‌‌‌‌‌ تنها اسمی که هم اشاره بدان نامنتظره است و هم درست می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید،‌‌‌‌‌‌‌‌ اسپندداد است.

من در کتاب تاریخ کوروش هخامنشی حدس خویش را در این مورد شرح داده‌‌‌‌‌‌‌‌ام که کوروش خود زرتشتی راست‌‌‌‌‌‌‌‌کیشی نبوده، اما بخشی از گفتمان سیاسی خویش را بر پایه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مفهوم سوشیانس (نجات‌‌‌‌‌‌‌‌بخشِ جهانی) استوار کرده و قواعد اخلاقی سخت‌‌‌‌‌‌‌‌گیرانه و روشنی را نیز در پیوند با آرای زرتشت رعایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. از این رو، نهادن این نامِ‌‌‌‌‌‌‌‌ زرتشتی بر پسرش بعید نیست. این را هم باید در نظر داشت که نام خواهرِ بردیا و کمبوجیه، آتوسا بوده است و این نیز نامی زرتشتی است و به همسرِ گشتاسپِ کیانی و نخستین شهربانوی حامی زرتشت اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. از این رو، حدس من آن است که اسم اولیه و اصلی بردیا اسپندداد بوده است،‌‌‌‌‌‌‌‌ اما در میان مردم با لقبش – بردیا – شهرت یافته است.

در مورد دو نامِ دیگر منسوب به وی نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌توان حدس‌‌‌‌‌‌‌‌هایی زد. نام مردوس که در آیسخولوس و یوستین آمده، همان کلمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی باستانى مَرت است که در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی نیز بارها در شکلِ مَرتوم (مردم) آمده و «انسان» یا «مرد» معنی می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. آشکار است که این نام شخصی مناسبی برای یک شاهزاده‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی نیست. هر چند شاید بتوان آن را به عنوان لقبی که نشانگر مردانگی و شجاعتِ دارنده‌‌‌‌‌‌‌‌اش است،‌‌‌‌‌‌‌‌ پذیرفت. نام تنوخارس هم که در متن کتسیاس و کسنوفون قید شده، احتمالاً تَنووَزرکَه (تن‌‌‌‌‌‌‌‌بزرگ) است که یعنی درشت‌‌‌‌‌‌‌‌اندام و تنومند. بر پايه‌‌‌‌‌‌‌‌ی گزارش‌‌‌‌‌‌‌‌های تاریخی، می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که بردیا به راستی پهلوانی نیرومند و غول‌‌‌‌‌‌‌‌پیکر بوده است. با وجود این، بعید است این موضوع از زمان کودکی در موردش آشکار بوده باشد. پس نام تنوخارس یا تن‌‌‌‌‌‌‌‌بزرگ نیز باید لقبی بوده باشد که بعدتر به وی منسوب شده است. هر چند احتمال این که این نیز از همان ابتدا نامی دیگر برای وی بوده باشد، منتفی نیست.

مجموعه‌‌‌‌‌‌‌‌ي این حدس‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مورد نام بردیا را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به این ترتیب خلاصه کرد. احتمالاً نامی که کوروش برای او برگزیده، اسفندداد بوده و در زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از گرایش به دین زرتشت این نام انتخاب شده است. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه این شاهزاده با لقبِ بردیا مشهور شده و این نام بر وی مانده است. چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که این مرد پس از رسیدن به سن بلوغ پهلوانی زورمند و نام‌‌‌‌‌‌‌‌دار از آب درآمده باشد، و از این رو لقب‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانند تن‌‌‌‌‌‌‌‌بزرگ و مرد را به وی منسوب کرده باشند. همین نام‌‌‌‌‌‌‌‌ها هستند که در یونانی به صورت مردوس و سمردیس و تنوخارس تحریف شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

2. به نقل از فوتیوس، می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که کتسیاس در تاریخ خود بردیا را شاهزاده‌‌‌‌‌‌‌‌ای محبوب، اما فروپایه نسبت به برادرش کمبوجیه، قلمداد می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده است. بر اساس این گزارش، کوروش در بستر مرگ بردیا را به مقام شهربانی سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي ایران شرقی منصوب کرد.[10] هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين به روایتی دیگر او شهربان ارمنستان شد و قرار شد به برادرش خراج نپردازد. از اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا به بعد، برداشت‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مورد سرنوشت وی به دو طرح‌‌‌‌‌‌‌‌واره‌‌‌‌‌‌‌‌ي كاملاً متفاوت می‌‌‌‌‌‌‌‌انجامد. نگرش سنتی و جاافتاده‌‌‌‌‌‌‌‌ي قدیمی آن است که داریوش در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون حقیقتِ‌‌‌‌‌‌‌‌ ماجرا را شرح داده است.

بر این مبنا، بدنه‌‌‌‌‌‌‌‌ي اصلی اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که به بردیا داریم‌‌‌‌‌‌‌‌ با هم چفت و بست می‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. هرودوت می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که بردیا در زمان فتح مصر همراه برادرش بود و در پیروزی‌‌‌‌‌‌‌‌اش نیز نقشی به‌‌‌‌‌‌‌‌سزا ایفا کرد. اما کمبوجیه در مصر به دو دلیل نسبت به او بددل شد. نخست آن که سفیران شاه حبشه (کوش) کمان بزرگی برایش آوردند و گفتند تنها در شرایطی به پارسیان خراج می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند که کسی در میان‌‌‌‌‌‌‌‌شان بتواند این کمان را بکشد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه همه دست به کمان بردند و از کشیدنش عاجز ماندند. مگر بردیا که اندامی درشت و تنومند داشت و کمان را تا انتها کشید و چیرگی پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر کوش را رقم زد. بعد از آن،‌‌‌‌‌‌‌‌ کمبوجیه به برادرش رشک ورزید و وی را به شوش گسیل کرد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه کمبوجیه خوابی دید و در آن بردیا را دید که بر اورنگ او تکیه زده است. پس نسبت به خیانت برادر بدگمان شد و قاضی‌‌‌‌‌‌‌‌ای به نام «پرکساسپس» (پرخاسپ) – یا به روایت یوستین «کوماتِس» – را برای کشتن وی فرستاد. این مرد بردیا را کشت.[11]

پس از آن کمبوجیه به خاطر قانقاریای پایش در راه بازگشت به ایران درگذشت و تاج‌‌‌‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌‌‌‌تخت ایران بی‌‌‌‌‌‌‌‌صاحب ماند. پس یکی از نگهبانان کاخ شاهنشاهی که به مغان وابسته بود و برادرش به بردیا شباهتی داشت، دسیسه کرد و وی را به جای بردیا بر تخت نشاند. همه توافق دارند که این شخص مغ بوده است، اما در مورد نام و تبارش اختلاف نظر هست. هرودوت نامش را اوروپاستِس (هورپات؟)[12] دانسته و گفته که برادر نگهبانی به نام پاتیزِیتس[13] (پاتی‌‌‌‌‌‌‌‌زاد) بوده است.[14] یوستین گفته که او برادرِ خودِ قاتل بردیا – کوماتس- بوده است. کتسیاس هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان که گفتیم نام اصلی او را اسپنددات می‌‌‌‌‌‌‌‌داند.

در مورد زمان شورش گوماتا نیز توافقی میان منابع باستانی وجود ندارد. داریوش در بیستون به صراحت گفته که بردیا پیش از حمله به مصر کشته شد و گوماتا بي‌‌‌‌‌‌‌‌درنگ بعد از آن، زمانی که کمبوجیه در مصر بود، شورش کرد. هرودوت چنان که دیدیم، مرگ بردیا را به بعد از فتح مصر مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌داند و گفته که شورش گوماتا مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها بعد از فتح مصر و در اواخر عمر کمبوجیه رخ داد.[15]

به هر صورت، روایت سنتی آن است که این مدعی سلطنت در زمان زندگی کمبوجیه قیام کرد و هوادارانی برای خود یافت و کمبوجیه که برای دفع وی به حرکت درآمده بود، به طور تصادفی خود را زخمی کرد و در راه درگذشت. به این ترتیب، گوماتا بر تخت استقرار یافت و برای آن که دل مردم را به دست آورد خراج سه سال را بخشید.[16] اما در این میان گروهی از بزرگان پارسی، که رهبرشان داریوش پسر ویشتاسپ بود، به رازِ‌‌‌‌‌‌‌‌ هویت دروغین وی پی بردند و با هم دست به یکی کردند و در جریان جشنی به او حمله بردند و وی را کشتند. مفصل‌‌‌‌‌‌‌‌ترین و رنگین‌‌‌‌‌‌‌‌ترین روایتی که از این ماجرا در دست داریم، در تواریخ هرودوت ثبت شده است. بر اساس این داستان،‌‌‌‌‌‌‌‌ یکی از اشراف به نام اوتانس (هوتن)، که دخترش در عقد بردیا بود، به داریوش و هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستان دیگرش خبر داد که شاهِ غاصب در واقع مردی مغ و جنایتکاری سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌دار است که بابت گناهی گوش‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را بریده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. آتوسا، دختر کوروش که همسرِ دیگرِ‌‌‌‌‌‌‌‌ گوماتا بود، این قضیه را تأييد کرد و به این ترتیب اراده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دسیسه‌‌‌‌‌‌‌‌چیان را در تلاش برای نابودی وی راسخ ساخت.[17]

این داستان كاملاً با روایت داریوش هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی دارد و حتا نام و نشان شش پهلوانِ‌‌‌‌‌‌‌‌ هم‌‌‌‌‌‌‌‌دست داریوش نیز در آن، هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي بیستون، قید شده است. در مواردی عبارتی مانند «کمبوجیه برادری داشت به نام بردیا، با پدر و مادری همسان» که در بیستون آمده در تواریخ هرودوت هم عیناً بازگو شده است. با توجه به بی‌‌‌‌‌‌‌‌دقتی هرودوت و خطاهای بزرگی که معمولاً در این زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌ها مرتکب می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، روشن است که در این مورد به مرجعی دقیق و رسمی دسترسی داشته است و این به احتمال زیاد تبلیغات رسمی و دولتی دربار هخامنشی بوده که متن بیستون را نیز تولید کرده است. در كنار اين بازنويسي از روي روايت رسمی، تخیل هرودوت نیز در نهایت کار خود را کرده و مثلاً با بدفهمیِ لقبِ‌‌‌‌‌‌‌‌ مَگوش (مغ)، آن را به صورت «دارنده‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ گوش کوچک» ترجمه کرده و فرض کرده که لابد قبلاً به دلیل جرمی گوش‌‌‌‌‌‌‌‌های گوماتا را بریده بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.

داریوش در بیستون توالی دقیقی از رخدادها را گوشزد می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. به گفته‌‌‌‌‌‌‌‌ی او گوماتا ادعای سلطنتش را در کوه ارکدری در پارس اعلام کرد و این در روز چهاردهم ماه وی‌‌‌‌‌‌‌‌یخنَه بود (اواسط اسفند سال 523 پ.م). روزی که گوماتا تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری کرد، حدود صد روز بعد، در نهم ماه گرماپده (اوایل تیرماه 522 م.) بود. داریوش گفته که کمبوجیه پس از این تاریخ درگذشت. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه داریوش در بندی دیگر می‌‌‌‌‌‌‌‌گوید که با هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستانش گوماتا را در روز دهم ماه بَگیایادی (مهر ماه) از پای درآوردند. به این ترتیب، گوماتا حدود هفت ماه بر اورنگ سلطنت مستقر بوده است. هرودوت هم نوشته که سمردیس بدون اشکال و مخالفتی بر تخت نشست و هفت ماه حکومت کرد.[18]

برداشت سنتی از تاریخ هخامنشیان همان است که داریوش در بیستون نوشته و هرودوت با کمی خیال‌‌‌‌‌‌‌‌پردازی آن را بازگو کرده است. بر اساس این ماجرا، پایان زندگی کمبوجیه با گناهِ برادرکشی، دسیسه‌‌‌‌‌‌‌‌ای پیچیده و غریب برای جعل هویت برادرش، و کشته شدنِ مرموزش گره خورده است. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین مدافع این نگرش در زمانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ما، رولاند کنت است که کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌خوانانِ ایرانی به خاطر اثر مرجعش در مورد زبان پارسی باستان با او آشنایی دارند. از دید او، داستانی که داریوش در مورد گوماتا تعریف می‌‌‌‌‌‌‌‌کند حقیقت دارد. چرا که اگر چنین نبود،‌‌‌‌‌‌‌‌ هرودوتِ‌‌‌‌‌‌‌‌ ضد ایرانی برای رسوا ساختنِ داریوش و حمله به اعتبار هخامنشیان آن را بر ملا می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت. به گمان من این استدلال نادرست است، چرا که منبع اطلاعاتی هرودوت در این مورد خودِ متن بیستون یا رونوشتی از آن بوده است. در ضمن هرودوت مانند سایر نویسندگان یونانی – از جمله آيسخولوس که زمانی با سربازان پارسی جنگیده بود- برای داریوش احترامی بسیار زیاد قایل بود و همواره در نوشتارش او را می‌‌‌‌‌‌‌‌ستاید. از این رو، هم‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی سخن وی با روایت داریوش،‌‌‌‌‌‌‌‌ به سادگی، با این که دومی منبع اطلاعاتی اولی بوده، توضیح داده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

3. درستی روایت «داریوش- هرودوت» برای مدتی بسیار طولانی مورد توافق همگان بود،‌‌‌‌‌‌‌‌ تا آن که در قرن بیستم میلادی بحث‌‌‌‌‌‌‌‌هایی در این زمینه درگرفت و نگاهی نقادانه درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ي گزارش بیستون پدید آمد. گزارش «بیستون– تواریخ» از رخدادهای شش ماه آغازین سال 522 پ.م. ابهام‌‌‌‌‌‌‌‌های فراوانی ایجاد می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و از چند زاویه ناپذیرفتنی می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید. از سویی، مگر ممکن است شاه بزرگی مانند کمبوجیه، که خود پسر و جانشینی نداشته، دستش را به خون برادرش بیالاید؟ معمولاً شاهانی که مدعیان محتملِ سلطنت و خویشاوندان خویش را به قتل می‌‌‌‌‌‌‌‌رسانند، به خاطر لرزان بودن موقعیت خود چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند،‌‌‌‌‌‌‌‌ یا نگرانی از این که پس از درگذشت‌‌‌‌‌‌‌‌شان تاج‌‌‌‌‌‌‌‌وتخت به فرزند و ولیعهدِ‌‌‌‌‌‌‌‌ مورد نظرشان نرسد. کمبوجیه در زمانی به قتل برادرش دست یازید که بر اورنگ پارسیان سخت استوار بود و با فتح سریع و بی‌‌‌‌‌‌‌‌خونریزی مصر به فرّ و شکوهی بی‌‌‌‌‌‌‌‌مانند دست یافته بود. او پسر یا ولیعهدی نداشت و نگرانی‌‌‌‌‌‌‌‌ای هم بابت مشروعیت خویش نداشت. پس برای چه باید برادرش را بکشد؟

از سوی دیگر، چگونه ممکن است در جهان باستان که تمام ارتباط‌‌‌‌‌‌‌‌ها رو در رو و مستقیم بوده،‌‌‌‌‌‌‌‌ کسی خود را به جای کسی دیگر جا بزند؟‌‌‌‌‌‌‌‌ چطور ممکن است آتوسا برادر خود را نشناسد و برای تشخیص هویت وی ناگزیر شود به گوشِ بریده‌‌‌‌‌‌‌‌اش بنگرد؟ مگر ممکن است مغی خود را به جای پسر کوروش جا بزند و از سوی سرداران و درباریانی که هر روز پسر کوروش را می‌‌‌‌‌‌‌‌دیده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، پذیرفته شود؟ اگر به راستی بردیای دروغین در زمان زندگی کمبوجیه قیام کرده و تاج‌‌‌‌‌‌‌‌وتخت را به دست آورده، چگونه است که هیچ مدعی دیگری برای سلطنت پیدا نشده و با مخالفت هیچ کس روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو نشده؟‌‌‌‌‌‌‌‌ در حالی که هفت ماه بعد که داریوش به ظاهر با دلایلی محکمه‌‌‌‌‌‌‌‌پسند چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌کند، مخالفان و مدعیان پادشاهی از گوشه‌‌‌‌‌‌‌‌وکنار سر بر می‌‌‌‌‌‌‌‌کشند؟ اگر به راستی گوماتا همان بردیا نبوده و شخصی دیگر بوده، چرا داریوش و هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستانش که به این موضوع پی بردند به سادگی او را در جمع درباریان رسوا نکردند و بریده بودنِ گوشش را افشا نکردند و ناگزیر شدند در موقعیتی مناسب او را به قتل برسانند؟ اگر گوماتا به راستی شاهی غاصب بود، چرا مردم به این سادگی پادشاهی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را پذیرفتند؟ و چرا بي‌‌‌‌‌‌‌‌درنگ پس از مرگش آتش شورش و آشوب در سراسر مناطق مرکزی دولت پارسی شعله‌‌‌‌‌‌‌‌ور ‌‌‌‌‌‌‌‌شد؟

این‌‌‌‌‌‌‌‌ها پرسش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی است که با خواندنِ نقادانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی گزارش داریوش- هرودوت در ذهن پدید می‌‌‌‌‌‌‌‌آید. قضیه وقتی جدی‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که ببینیم برخی از نویسندگان باستانی مانند آیسخولوس، که کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین گزارش را نیز بعد از بیستون به دست داده، اصولاً به دروغین بودنِ بردیا اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ای نکرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و او را پسر راستینِ کوروش دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در میان تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان معاصر نیز برخی به این ناهمخوانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در این میان به ویژه داندامایف در رواج نگاهی تجدید نظرطلبانه در این مورد اثرگذار بوده است. [19] نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگری نیز البته وجود دارند. مثلاً وان دو میروپ حدس زده که خودِ کمبوجیه هم به دست داریوش یا هواداران بردیا به قتل رسیده باشد[20].

روایت داریوش، که گوماتا را مغی شبیه به بردیا معرفی می‌‌کند، چند ایراد اساسی دارد:

الف- در کتیبه‌‌ی بیستون، بر خلاف ديگر شورشیان، اصل و نسب بردیای دروغین ذکر نشده و تنها به نامش اشاره شده است. علاوه بر این، پس از کشته شدن وی، جسدش را در محل‌‌های عمومی به تماشای مردم نگذاشتند، و این تنها مورد استثنایی در میان شورشیان است.[21]

ب- داستان قتل بردیا به دست پرخاسپ،[22] که هرودوت روایت کرده، و این که کمبوجیه در حال دیوانگی پسر او را به قتل رساند و به دنبال آن پرخاسپ بر برجی رفت و به قتل بردیا اعتراف کرد اما بي‌‌‌‌‌‌‌‌درنگ خودکشی کرد،[23] بیشتر به داستان‌‌‌‌‌‌‌‌های پلیسی می‌‌ماند تا حادثه‌‌ای تاریخی. در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا ما با قاتلی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم که به دلیلی نامعقول پشیمان شده و خودکشی می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. به بیان دیگر، قاتلی داریم که نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان در مورد قتل از او بازجویی کرد و این معمولاً نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سپربلا و بزِ طلیقه است که قرار است گناه کسی دیگر را بر دوش بکشد.

پ- بردیا به عنوان شاهی رسمی بر تخت نشست و هیچ شورشی در زمان او رخ نداد و حتا می‌‌گویند به این دلیل که خراج سه سال مردم را بخشیده بود محبوبیت زیادی هم داشت. در نتیجه اطرافیانش و اشراف ایرانی، که بی‌‌تردید پیش از آن بردیا را دیده بودند، برای او مشروعیت قائل بوده‌‌اند و این با جعلی بودن بردیا جور درنمی‌‌آید. در اثبات مشروعیت بردیا این نکته بس که از زمان زمام‌‌‌‌‌‌‌‌داري او لوحی در بابل به دست آمده که در آن تاریخ بر حسب زمان تاج‌‌‌‌‌‌‌‌گذاری او مشخص شده است. او در این کتیبه «بردیا» نامیده شده است.[24]

ت- گوماتا به محض بر تخت نشستن، به اصلاحاتی پردامنه و انقلابی دست زد و از سویی مالیات‌‌‌‌‌‌‌‌ها را بخشید و از سوی دیگر اموال برخی از بزرگان را از ایشان ستاند. چنین رفتار تندروانه و جسورانه‌‌‌‌‌‌‌‌ای از کسی که با حیله و مکر هویت کسی دیگر را به خود گرفته و نگرانِ رسوا شدن است، بعید می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید.

ث- به محض انجام گرفتن توطئه‌‌ی داریوش و هم‌‌پیمانانش، همه‌‌ی اشراف ماد و پارس طغیان کردند و این بدان معناست که مشروعیت او از گوماتا کمتر بوده است.

ج- دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم یکی از کسانی که در برابر داریوش طغیان کرد و مدعی سلطنت شد، خود را بردیا نامید. بنابراین معلوم است شاهِ قبلی که با نام بردیا حکومت می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده برای خود اعتبار و اصالتی در ذهن مردمان داشته است.

چ- نویسندگان قدیمی‌‌تری که نزدیک به عصر بردیا می‌‌زیستند، اشاره‌‌ای به دروغین بودن او نکرده‌‌اند. آیسخولوس، که قدیمی‌‌‌‌‌‌‌‌ترین اشاره به او را دارد، از او به عنوان پسر کوروش نام می‌‌برد که به دست نجیب‌‌‌‌‌‌‌‌زاده‌‌‌‌‌‌‌‌اي به نام آرتافرن – از یاران داریوش و به روایتی برادر ناتنی‌‌‌‌‌‌‌‌اش[25]– به قتل رسیده است.

اگر بپذیریم که داستان بر تخت نشستنِ غاصبی هم‌‌‌‌‌‌‌‌شکلِ بردیا داستانی دروغین بوده و توسط خودِ داریوش ابداع شده،‌‌‌‌‌‌‌‌ کل رخدادها معنایی دیگر به خود می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند. در این حالت،‌‌‌‌‌‌‌‌ هم بر تخت نشستن بردیا با سادگی بیشتری توجیه می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و هم واکنش داریوش و یارانش در برابر وی به شکلی منطقی‌‌‌‌‌‌‌‌تر توجیه می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. کلید واسازی این معما آن است که ببینیم چرا داریوش و یارانش در برابر بردیا دست به شورش زدند و با طراحی توطئه‌‌‌‌‌‌‌‌ی قتل وی، خود را به خطر افکندند.

4. مواردی که در بند پیشین برشمردیم، نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند که فرضیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی محتمل‌‌‌‌‌‌‌‌تر آن است که بردیا پسر کوروش را جانشین برادرش کمبوجیه بدانیم؛ کمبوجیه‌‌‌‌‌‌‌‌ای پیروزمند و محبوب که به دلیل حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌ای در سنین میان‌‌‌‌‌‌‌‌سالی بیمار شد و درگذشت و جانشینی جز برادرش از خود باقی نگذاشت. با وجود این، شورش داریوش و هم‌‌‌‌‌‌‌‌دستانش بر ضد وی و روایت پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در بیستون ارائه شده و توسط هرودوت رونویسی شده، نیازمندِ توضیح است.

با این فرض که بردیا به دست کمبوجیه کشته نشده و پس از وی به قدرت رسیده،‌‌‌‌‌‌‌‌ باید به دنبال دلیلی بگردیم که داریوش را به کشتن وی برانگیخت. این دلیل را به روشنی در منابع باستانی و کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خودِ داریوش می‌‌‌‌‌‌‌‌توان بازجست.

اگر فرض کنیم جانشین کمبوجیه بردیا بوده،‌‌‌‌‌‌‌‌ چند نکته در مورد حکومتش روشن می‌‌‌‌‌‌‌‌شود:

نخست آن که، در این حالت،‌‌‌‌‌‌‌‌ بردیا همان کسی است که در بیستون گوماتا نامیده شده است. چنان که گفتیم، کتسیاس نیز به همین نام اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند،‌‌‌‌‌‌‌‌ اما آن را لقبی برای مردی مغ به نام اسپندداد می‌‌‌‌‌‌‌‌داند. مغ بودنِ گوماتا باعث شده تا برخی از پژوهش‌‌‌‌‌‌‌‌گران وی را یک پریستار زرتشتی بدانند. مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین هوادار این دیدگاه در دوران ما متسلر است. او از سویی اعتقاد دارد که زرتشت در قرن ششم پ.م. و تقريباً هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با کوروش می‌‌‌‌‌‌‌‌زیسته،[26] و از سوی دیگر بر این باور است که گوماتا یکی از شاگردان و جانشینان او بوده است.[27] دلیل او برای هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمانی زرتشت با هخامنشیانِ آغازین اعتماد بی‌‌‌‌‌‌‌‌قید و شرطش به روایت زرتشتیان در مورد تاریخ خودشان است، و بدگمانی – و به نظرم بی‌‌‌‌‌‌‌‌توجهی- نسبت به یافته‌‌‌‌‌‌‌‌ها و روش‌‌‌‌‌‌‌‌های زبان‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی تاریخی و جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی تاریخی. اما دلیل آن که او گوماتا را زرتشتی می‌‌‌‌‌‌‌‌داند، به پیوندی بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌گردد که میان این شخصیت و لقبِ پاتیزاد (پاتی‌‌‌‌‌‌‌‌زَئیت) برقرار است. پاتیزاد، طبق روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی، نام نگهبانی از تبار ماد بود که از مرگ بردیا آگاه شد و برادر خویش، گوماتای مغ، را به جای او بر تخت نشاند.[28] نخستین بار آلتهایم بود که این اسم را لقبی برای گوماتا دانست و اعلام کرد که قیام وی با الهام از عقاید زرتشتی انجام گرفته و خودِ نظام سیاسی هخامنشی را هدف می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته است.[29] متسلر بر این باور است که این پاتیزاد همان پازاتِس است که کسانتوس لودیایی[30] نامش را برده و گفته که یکی از جانشینان زرتشت بوده است. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين او نظر آلتهایم را در این مورد که این پاتیزاد در سال 522/521 پ.م. در سن هفتاد و هفت سالگی کشته شده است می‌‌‌‌‌‌‌‌پذیرد. آلتهایم این حرف را بر گزارشی استوار ساخته که از پورفیریوس نقل شده است.[31]

کل بحثی که متسلر و آلتهایم درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی هویت گوماتا کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، به نظرم نادرست است. این یکی از نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌های برجسته‌‌‌‌‌‌‌‌ای است که نویسندگان اروپایی به سادگی با نادیده انگاشتن منابع ایرانی و بسنده کردن به روایت‌‌‌‌‌‌‌‌های یونانی، که آشکارا افسانه‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز و از نظر تاریخی نادقیق هستند، به تحریف تاریخ دامن می‌‌‌‌‌‌‌‌زنند. در مورد سخنان متسلر و آلتهایم چند نکته را گوشزد می‌‌‌‌‌‌‌‌کنم و به مرور منابع ایرانی می‌‌‌‌‌‌‌‌پردازم که به نظرم به سادگی معمای هویت گوتاما را می‌‌‌‌‌‌‌‌گشاید.

این که زرتشت جانشینی به نام پاتیزاد داشته و این شخص هم همان گوماتا بوده است، بازسازی بسیار تخیلی و نامستندی از پاره‌‌‌‌‌‌‌‌گفتارهای پراکنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی نویسندگان یونانی است، که خودشان به شکلی داستان‌‌‌‌‌‌‌‌سرایانه سخن گفته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. نام پاتیزاد، که در چند متن یونانی تکرار شده، اصولاً نام شخص نیست بلکه شکلی تحریف‌‌‌‌‌‌‌‌شده از پَتی‌‌‌‌‌‌‌‌خْشَثیَه در پارسی باستان است که حاکم و فرمان‌‌‌‌‌‌‌‌روا معنا می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و واژگان امروزینِ پادشاه و پاشا (در ترکی) از آن مشتق شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند.[32] در روایت اصلی هرودوت هم این پاتیزاد یک نایب شاه و رئیس نگهبانان است که با گماردن برادرش گوماتا به جای بردیا در پشت پرده به قدرت و پادشاهی دست می‌‌‌‌‌‌‌‌یابد. بنابراین هرودوت به سادگی یک لقب دیوانی هخامنشی را نفهمیده و آن را با اسم شخصی اشتباه گرفته است. نامی که کسانتوس لودیایی آورده پازاتس است که به احتمال زیاد ربطی به این پاتیزاد ندارد. این ثبتی یونانی از یک نام پارسی ناشناخته است که ممکن است پازاد یا حتا آزاد بوده باشد. گذشته از این که یکی دانستنِ پاتیزادِ هرودوتی و پازاتس کسانتوس به نظرم آسمان و ریسمان به هم بافتن است، با گواهی روشن و مستندِ بیستون که داریوش را شاهی زرتشتی و گوماتا را مغی دشمن او می‌‌‌‌‌‌‌‌داند در تضاد است.

نامِ گوماتا در کل اسمی غیرعادی است و بیشتر به لقبی دینی شبیه است. این به ویژه زمانی محتمل‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که به تأييد داریوش و سایر منابع درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی مغ بودنِ گوماتا توجه کنیم. این نام در پارسی باستان گَئوماتَه ثبت شده و در ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اکدی «گو- ما- آ- تو» و در ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایلامی «کام- ما- اد- دا» آمده است.[33] گوماتا واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ای است مرکب که از «گئو» (گاو)‌‌‌‌‌‌‌‌ و «ماتَه» (احتمالاً یعنی دانستن، شناختن) تشکیل یافته است. این نام با این معنی، شباهتی به لقب‌‌‌‌‌‌‌‌های دینی مغان مهرپرست دارد، که گاو را مقدس می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند و آن را طی مراسمی برای ایزدِ‌‌‌‌‌‌‌‌ مهر قربانی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردند. در زمان یادشده، سرزمین ماد مقر مغان بود و داریوش نیز به این که گوماتا مغی از ماد بوده اشاره کرده است. یکی دیگر از بزرگان ماد در این دوران، نامی داشته که به همین شکل از عنصر گاو تشکیل یافته، و او گَئوبَروَه سردار گوتی- مادی است که با کوروش در برابر نبونید بابلی متحد شد. نامش از دو بخشِ گئو (گاو) و برووَه (سرور) تشکیل شده است.[34] شخصیتی با همین نام از متحدان داریوش در برابر گوماتا بود و نامش هم در بیستون ثبت شده است.

در منابع باستانی اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی روشن و صریحی به نام گوماتا وجود دارد که به شکل غریبی نادیده انگاشته شده است، در حالی که به خوبی گره از معمای این نام می‌‌‌‌‌‌‌‌گشاید. در فروردین یشت، از متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي اوستایی چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌خوانیم:

یعنی: «از فرّ و فروغ آنان است که مردِ انجمنی زاده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. مردی که بتواند در انجمن سخن خویش را در گوش‌‌‌‌‌‌‌‌ها فرو بَرَد. مردی دانشور که بتواند از بحث با «گوَتِمَه‌‌‌‌‌‌‌‌« پیروز به در آید. از فرّ و فروغ آنان است که خورشید راه خویش را می‌‌‌‌‌‌‌‌پیماید. از فرّ و فروغ آنان است که ماه راه خویش را می‌‌‌‌‌‌‌‌پیماید. از فرّ و فروغ آنان است که ستارگان راه خویش را می‌‌‌‌‌‌‌‌پیمایند»[35].

در این بند آشکارا می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که موقعیتی دینی و رسته‌‌‌‌‌‌‌‌ای از کاهنان به نام گَئوتمَه (gaotvmahe/ ) وجود داشته‌‌‌‌‌‌‌‌ که معارض و رقیب زرتشتیان قلمداد می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. در حدی که در متن فروردین‌‌‌‌‌‌‌‌یشت یکی از خویشکاری‌‌‌‌‌‌‌‌های فروشی‌‌‌‌‌‌‌‌های نیاکان، آن است که مردِ دین‌‌‌‌‌‌‌‌دار را برای غلبه بر ایشان در مجلس بحث یاری رسانند. در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا این نام را کمابیش به همان شکلی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که در بیستون وجود دارد. با این تفاوت که به جای گَئوماته، گئوتَمَه داریم که انگار واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ای دیگر با جناس آوایی و همسانیِ معنایی است. چه بسا هم که مقلوب همان واژه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اوستایی باشد. جالب‌‌‌‌‌‌‌‌تر از همه آن که نام خانوادگی بودا – که حدود هشتاد سال بعد از این جریان‌‌‌‌‌‌‌‌ها در خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ای از قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی خورشید/ مهرپرستِ سکیه (سکا؟) زاده شد – هم گوتَمه بوده است.

پس نامی را داریم که به اشکال گوناگون در یک دوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی در سراسر ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین و شمال هند رواج داشته است. در مورد گوتمه که لقب بوداست به زودی شرحی مفصل به دست خواهم داد، اما درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ی گئوماته‌‌‌‌‌‌‌‌ی پارسی باستان و گئوتمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اوستایی این را می‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که هر دو به کاهن و مغی معارض و ستیزه‌‌‌‌‌‌‌‌جو اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در هر دو مورد دارنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی این لقب مردی زیرک و سخن‌‌‌‌‌‌‌‌آور و فریب‌‌‌‌‌‌‌‌کار قلمداد شده است. داریوش و هرودوت از فریب‌‌‌‌‌‌‌‌کاری و هویت ساختگی گئوماته نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و فروردین‌‌‌‌‌‌‌‌یشت از مهارت وی در بحث و سخن‌‌‌‌‌‌‌‌آوری در انجمن خردمندان سخن گفته‌‌‌‌‌‌‌‌ است. در دوران زرتشت مهم‌‌‌‌‌‌‌‌ترین رقیبان و معارضانِ آیین زرتشتی، مغان مهرپرست بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های یادشده از فروردین‌‌‌‌‌‌‌‌یشت کهن هستند، و کلمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مورد بحث نیز به خاطر ارتباطش با تقدس گاو به همین سنت تعلق دارد.

بنابراین نخستین چیزی که در مورد اسمِ گوماتا می‌‌‌‌‌‌‌‌توان حدس زد آن است که این کلمه لقبی دینی بوده که در ماد رواج داشته و از این رو، با مغان و آیین مهرپرستی پیوند داشته است. این حدس از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا تقویت می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که هم داریوش و هم سایر تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان باستانی بر مغ بودن گوماتا تأكيد کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. کلمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی مغ در آن هنگام برچسبی عمومی بوده که تمام کاهنان رازورزِ قبایل ایرانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبان را مشخص می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخته است. کهن‌‌‌‌‌‌‌‌ترین ثبت این کلمه را در گاهانِ ‌‌‌‌‌‌‌‌زرتشت می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم و در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا مقصود از مغ عضوی فعال از انجمن مبلغان و شاگردان زرتشت است.[36] با وجود این، در منابع هندی و یونانی اواخر عصر هخامنشی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم که این کلمه کاربردی عام‌‌‌‌‌‌‌‌تر دارد و به ویژه برای اشاره به کاهنان مهرپرست کاربرد یافته است.[37]

 

 

  1. . Akbarzadeh and Yahyanezhad, 2006: 59.
  2. . کنت، 1384: 650.
  3. . Justin i.9, Mergis
  4. . Aeschylus Pers. 774.
  5. . Alcaeus
  6. . Anacreon
  7. . Ctesias, Pers. 8.
  8. . تربیت کوروش، 7، 2.
  9. . Sphendadates
  10. . Ctesias, Persica, XI, 9.
  11. . هرودوت، کتاب سوم،‌ بندهای 30-27.
  12. . Oropastes
  13. . Patizeithes
  14. . هرودوت، کتاب سوم، بند 61.
  15. . هرودوت، کتاب سوم، بند 61 و 62.
  16. . هرودوت، کتاب سوم، بند 68.
  17. . هرودوت، کتاب سوم، بند 68 و 69.
  18. . هرودوت، کتاب سوم،‌ بند 67.
  19. . داندامایف، 1373.
  20. . Van De Mieroop, 2003.
  21. . Dandamaev, 2001.
  22. . هرودوت، کتاب سوم، بند 61 و 62.
  23. . هرودوت، کتاب سوم، بند 75.
  24. . Parker and Dubberstein, 2007.
  25. . آیسخولوس، پارسیان، بیت‌های 777-774.
  26. . Metzler, 1977: 261.
  27. . Metzler, 1977: 6.
  28. . هرودوت، کتاب سوم، بند 61 .
  29. . Altheim and Stiehl, 1970: 46.
  30. . Diogenes Laertius, I, 2.
  31. . متسلر، 1388، ج. 7: 184-180.
  32. . Asheri et al, 2007:460.
  33. . کنت، 1384: 588.
  34. . کنت، 1384: 588.
  35. . فروردین‌یشت، کرده‌ی یکم، بند 16.
  36. . مثلاً: یسنه، هات 53، بند 7.
  37. . درباره‌ی این کاربرد واژه‌ی مغ بنگرید به فصلِ مربوط به ایزدِ مهر از کتاب اسطوره‌شناسی ایزدان ایرانی به قلم نگارنده (زیر چاپ).

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش – گفتار دوم: بردیا (2)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب