پنجشنبه , آذر 22 1403

بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش – گفتار سوم:‌‌‌‌ بستر جغرافیایی دولت هخامنشی (2)

بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش

گفتار سوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ بستر جغرافیایی دولت هخامنشی

هرودوت در کتاب هفتمِ تواریخ، زمانی که سان دیدنِ‌‌‌‌‌‌‌‌ خشایارشا از سپاهش را شرح می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، بار دیگر فهرستی از اقوام تابع شاهنشاه ارائه می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. در این بخش به این نام‌‌‌‌‌‌‌‌ها برمی‌‌‌‌‌‌‌‌خوریم: پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها و مادها که لباسی مشابه داشتند و کلاه نرم نمدی، شلوار و پیراهن آستین‌‌‌‌‌‌‌‌دار و زرهِ فلس‌‌‌‌‌‌‌‌دار می‌‌‌‌‌‌‌‌پ‍وشیدند و به نیزه،‌‌‌‌‌‌‌‌ شمشیر،‌‌‌‌‌‌‌‌ خنجر و کمان مسلح بودند. کیسیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها (کاسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها) که لباسی هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر تن داشتند و رهبرشان (آنافِس پسر اوتانِس)[1] نیز نامی پارسی دارد. این نام احتمالاً هونافَه (یعنی دارای ناف و نژاد نیکو) پسر هوتَن بوده است. گروه بعدی آشوریان و مردم کلده هستند که باز رهبری پارسی دارند به نام هوتاسپ پسر اَرتَه‌‌‌‌‌‌‌‌خایه.[2] بعد از ایشان مردم بلخ هستند و سکاها[3] که گویا قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ای از آنها اَمورگَه نام دارند. بعد از آنها هندی‌‌‌‌‌‌‌‌ها قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند، و بعدشان آریاها، که احتمالاً همان آریاسپ‌‌‌‌‌‌‌‌ها در سیستان و بلوچستان هستند. ایشان لباسی شبیه به بلخیان و کمانی هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون مادها دارند. بعد از ایشان، این اقوام از ایران شرقی قرار دارند: پارت‌‌‌‌‌‌‌‌ها، خوارزمیان،‌‌‌‌‌‌‌‌ سغدی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و اهالی گَنداره و دادیک‌‌‌‌‌‌‌‌ها. بعد از آنها کَسپی‌‌‌‌‌‌‌‌ها هستند و اهالی زرنگ که چکمه‌‌‌‌‌‌‌‌های بلندی تا بالای زانو می‌‌‌‌‌‌‌‌پوشند. بعد از آنها این اقوام به ترتیب قرار می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند: پاکتیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها،‌‌‌‌‌‌‌‌ اوتی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، موکیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها،‌‌‌‌‌‌‌‌ پاریکانیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها، عرب‌‌‌‌‌‌‌‌ها، اتیوپیایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، پافلاگونی‌‌‌‌‌‌‌‌ها،‌‌‌‌‌‌‌‌ لیگیایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها،[4] ماتینیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها،‌‌‌‌‌‌‌‌ ماریاندونای‌‌‌‌‌‌‌‌ و سوری‌‌‌‌‌‌‌‌ها، که به زعم هرودوت همان مردم کاپادوکیه هستند، فریگی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، ارمنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، لودیایی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، موسیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها،‌‌‌‌‌‌‌‌ تراکی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، لاسونیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها که لباس‌‌‌‌‌‌‌‌هایی شبیه مردم کیلیکیه بر تن دارند، میلیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها، موسخوی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، تیبارنیان و ماکرونیان و موسونویکاها، آلارودیان و ساسپرسیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها و کولخی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، و مردم جزایر دریای سرخ.[5]

اگر بخواهیم تمام داده‌‌‌‌‌‌‌‌های نویسندگان باستانیِ مرزهای غربی را در این مورد به شمار بیاوریم باید یک متن متأخرتر را نیز به دو فهرست هرودوت بیفزاییم و آن سیاهه‌‌‌‌‌‌‌‌ای است که آریان نیکومدیایی در آناباسیس از استان‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی به دست داده است. این نویسنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی عصر رومی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، هنگام شرح فتوحات اسکندر، استان‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی را به این ترتیب فهرست کرده است:[6]

پارس، بابل- آشور، ماد، سکا، ایونیه، کاریه، لودیه، فریگیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بزرگ، کاپادوکیه، ارمنستان، کیلیکیه، سوریه و فلسطین، مصر، تاکسیلا، اوریِتیان[7] که مردمش را ایختیوفاگی[8] یعنی ماهی‌‌‌‌‌‌‌‌خور نامیده است، گِدروسیا و کَرمانیا، ماردیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها و هیرکانیان‌‌‌‌‌‌‌‌ها، درنگیانا، آراخوسیا، باکتریا، قلمرو داهه‌‌‌‌‌‌‌‌ها، پارت، آریا ‌‌‌‌‌‌‌‌(هرات)، خوارزم، سغد، و عربستان.

فهرست آریان از نظر شکل و ترتیب با آنچه در تواریخ هرودوت می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم كاملاً متفاوت است و بیشتر به رونوشتی از سیاهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خشایارشا و اردشیر می‌‌‌‌‌‌‌‌ماند. معلوم است که آریان پس از گذر چند قرن به منابع استوارتر و درست‌‌‌‌‌‌‌‌تری دسترسی داشته و اطلاعاتی را ثبت کرده که اگر با محک اسناد درباری هخامنشیان سنجیده شود از روایت هرودوت، که هم‌‌‌‌‌‌‌‌زمان با ایشان می‌‌‌‌‌‌‌‌زیسته، دقت و اعتبار بیشتری دارد.

4. گذشته از هرودوت و آریان، یك متن كمكی دیگر نیز از همین دوران هخامنشی در دست داریم كه آن هم به شرح فهرستی از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها و اقوام می‌‌پردازد. این شرح را در اوستا در وندیداد و در فرگرد یكم این كتاب می‌‌توان بازیافت. وندیداد تنها به شانزده سرزمین اشاره كرده است كه همه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آنها در نیمه شرقی ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین قرار گرفته‌‌اند. در واقع، این فهرست می‌‌تواند مكملی بر تواریخ هرودوت باشد چرا كه، چنان كه دیدیم، هرودوت بخش‌‌های غربی شاهنشاهی هخامنشی را با ذره‌‌‌‌‌‌‌‌بینی درشت‌‌نماتر و دقیق‌‌تر نگریسته بود و در واقع اطلاعاتی كه درباره‌‌‌‌‌‌‌‌ي نیمه شرقی این دولت عظیم به دست می‌‌دهد، مشكوك و نامعتبر محسوب می‌‌شود؛ اما در مورد نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ي شرقی این شاهنشاهی، داده‌‌های مربوط به اوستا را در دست داریم.

شانزده سرزمینی كه در وندیداد نام برده شده‌‌اند به ترتیب عبارتند از[9]: نخست سرزمین ایرانویج ( / اَیریَنِم وَئِجو) ‌‌‌‌‌‌‌‌كه بر كرانه رود دائی‌‌تیا قرار گرفته است. این سرزمین باید در بخش‌‌های شمالی آسیای میانه قرار داشته باشد چرا كه در اوستا قید شده كه دَه ماه از سال در آن جا زمستان است. دومین سرزمین جلگه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سغد (/ سوغذو شَیَنِم) و سومی مرو (/مُئوروم) نیرومند است. چهارمین سرزمین بلخ ( / بَخذیم) زیبای افراشته‌‌‌‌‌‌‌‌درفش و پنجمی نِسا (/ نیاسم) در میان بلخ و مرو است. ششمین سرزمین وندیدادی، هرات (/ هَرویوم) است كه دریاچه‌‌ای در آن قرار دارد و هفتمین وَئه‌‌‌‌‌‌‌‌كِرِتَه () است كه آن را با كابلستان یكی دانسته‌‌اند و با صفت بدسایه مشخص شده است. هشتمین سرزمین، اوروَه () نام دارد كه بنا به تصریح وندیداد دارای چراگاه‌‌های پهناور است.

نهمین سرزمین، خنِنتَه () نام دارد كه همان هیرکانیه یا گرگان ( ) است. دهمین سرزمین، هَره‌‌‌‌‌‌‌‌خْوَیتی () نام دارد و این همان سَرَسوآتی سانسكریت است که نام رود هیرمند و سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي واقع در شرق آن است. یازدهمین سرزمین، هیرمند () رایومند نام دارد و قاعدتاً به سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي کرانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی باختری هیرمند اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. دوازدهمین سرزمین ری است كه در اوستا به شكل رَغَه () از آن نام برده شده است. سیزدهمین سرزمین چَخرَه ( ) نام دارد که یعنی چرخ. چهاردهمین سرزمین وَرِنه () خوانده می‌‌شود كه همان گیلان امروزین است. پانزدهمین سرزمین هَپتَ‌‌هَندو () نامیده شده كه یعنی هفت رود، و احتمالاً به بخش‌‌های شمالی هند و پنجاب امروزین اشاره می‌‌كند. شانزدهمین سرزمین، گرداگرد سرچشمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی رود رَنگهَ () قرار گرفته و چنین گفته شده كه مردم این سرزمین سر ندارند و این بدان معناست كه دولتی در این قلمرو وجود نداشته است.

5. به این ترتیب، داده‌‌های مسلّم و روشنی كه ما از دوران هخامنشی و جغرافیای سیاسی آن در دست داریم، هفت فهرست از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي شاهنشاهی هخامنشی را شامل می‌‌شود. یكی از آن‌‌ها را داریوش بزرگ در حدود سال 521 یا 522 پیش از میلاد در بیستون نوشته است. این فهرست بیست و سه سرزمین را در بر می‌‌گیرد. دیگری را نیز داریوش، احتمالاً در حدود سال 500 پیش از میلاد، در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید نوشته و این یكی بیست و پنج سرزمین را شامل می‌‌شود. سومین فهرست نیز توسط داریوش نوشته شده و در نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم یعنی در آرامگاه وی وجود دارد كه احتمالاً در حدود سال 490 تا 485 پیش از میلاد نوشته شده است. این فهرست ناگهان شمار استان‌‌ها را به بیست و نُه تا افزایش می‌‌دهد. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه فهرست خشایارشا در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید را داریم كه هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان بیست و نُه سرزمین را شامل می‌‌شود و احتمالاً در حدود سال 480 پیش از میلاد نوشته شده است. پس از آن فهرست دیگری از دوران اردشیر هخامنشی را داریم كه سی كشور را در بر می‌‌گیرد و در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید ثبت شده است. گذشته از این پنج فهرست كه شالوده‌‌‌‌‌‌‌‌ی اصلی داده‌‌های ما در مورد جغرافیای سیاسی عصر هخامنشی را به دست می‌‌دهد، چهار فهرست كمكی یعنی بیست استان و اقوام ارتش شاهنشاهی از تواریخ هرودوت، سیاهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی آریان و شانزده سرزمین وندیداد را نیز در دست داریم. در صورتی كه این استان‌‌ها را در كنار یكدیگر بگذاریم و به شكلی مقایسه‌‌ای بدان بنگریم، چند نكته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مهم از آن استخراج می‌‌‌‌‌‌‌‌شود:

– نخست آن كه نام بعضی از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها در همه‌‌‌‌‌‌‌‌جا تكرار می‌‌شود و این تكرار شدن شكلی یك‌‌‌‌‌‌‌‌دست، یك‌‌نواخت و قاعده‌‌‌‌‌‌‌‌مند دارد. سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یادشده معمولاً تنها با یك واژه برچسب می‌‌خورند و از محتوای متن چنین برمی‌‌آید كه در زمان نوشته شدن این متن‌‌‌‌‌‌‌‌ها، همگان بر حدود و مرزهای سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یادشده آگاه بودند. این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها به گمان من واحدهای سیاسی‌‌‌‌‌‌‌‌ای هستند كه پیش از ظهور هخامنشیان نیز وجود داشتند و ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاران هخامنشی به سادگی با تبدیل‌‌ كردن آنها به یك استانِ تابع، آنان را در دستگاه اداری پارس‌‌‌‌‌‌‌‌ها گنجاندند. سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یادشده عبارتند از: ایلام، بابِل، آشور، مصر، سارد، ماد، اَرمنستان، كاپادوكیه، پارت، زَرَنگ، هرات، خوارزم، بلخ، سغد، گَندارَه، تَتَگوشیه، رُخَج و مَكَه. در مورد برخی از این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها اطلاعاتی كامل و مستند در دست داریم. به عنوان مثال می‌‌دانیم كه ایلام، بابِل، آشور، مصر، سارد، ماد، اَرمنستان، كاپادوكیه، پارت و بلخ در ابتدای ظهور هخامنشیان دارای دولت‌‌هایی مستقر و شهرهایی پُرجمعیت و پُررونق بودند، با وجود این در مورد برخی از آنان مانند زَرَنگ، هرات، خوارزم، گَندارَه، تَتَگوش، رُخَج و مَكَه چیز زیادی نمی‌‌دانیم؛ اما با توجه به این كه در هر پنج فهرست هخامنشی تمام این مناطق به شكلی یك‌‌نواخت و یك‌‌دست تكرار شده‌‌اند، می‌‌توان آنان را نیز در زمره‌‌‌‌‌‌‌‌ی دولت‌‌های پیشاهخامنشی، كه به سطح یك استان فروكاسته شده‌‌اند، در نظر گرفت.

– گذشته از این هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مركزی سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي كشاورز و سازمان‌‌یافته، برخی از نام‌‌ها را در این فهرست‌‌ها می‌‌بینیم كه تكرار شده‌‌اند اما نامی یك‌‌نواخت و برچسبی یگانه ندارند. این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها گه‌‌گاه دچار تغییر اسم، شاخه‌‌زایی، تفاوت در رده‌‌بندی و نام‌‌های جایگزین می‌‌شوند. برخی از این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها، بنابر آنچه در تواریخ هرودوت می‌‌بینیم، یا مالیاتی نمی‌‌دادند و یا مالیاتی اندك از آن‌‌ها به دربار هخامنشی ارسال می‌‌شده است. این بدان معناست كه سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي یادشده هنوز از نظر سازمان‌‌دهی سیاسی وضعیتی ابتدایی داشته و به احتمال زیاد نامی كه ما در فهرست‌‌های هخامنشی و یا سایر رده‌‌بندی‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم، بیشتر به اقوام ساكن در آن اشاره داشته‌‌اند.

سرزمین‌‌های یادشده عبارتند از عربستان كه در فهرست‌‌های هخامنشی مرتب تكرار می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، اما هرودوت به آن اشاره‌‌ای نكرده است و فقط به این نكته بسنده كرده كه مردم اَرَبایه یا همان عربستان، كه در قلمرو شوش و بابِل رده‌‌بندی شده‌‌اند، مالیاتی به شاهنشاه پرداخت نمی‌‌كردند.[10] گذشته از اَرَبایه (عربستان)، با مردم كنار دریا كه احتمالاً همان ایونی‌‌های پِتاسوس بر سر هستند، روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم و این احتمالاً همان قلمرو هِلسپونت است كه هرودوت به آن اشاره كرده است. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين با ایونی‌‌‌‌‌‌‌‌های كنار دریا، آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا و مقیم خشكی نیز روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم. این نام‌‌ها در فهرست‌‌های گوناگون هخامنشی به یكدیگر تبدیل شده و از نو ابداع شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. یعنی چنین می‌‌نماید كه هخامنشیان به مجموعه‌‌ای از قبایل مستقر در نواحی شمال غربی سرزمین خود روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو بوده‌‌اند كه مهم‌‌ترین قبیله از میان ایشان ایونی نام داشته ‌‌است. مردم ایونی نام خود را به كل این استان داده‌‌‌‌‌‌‌‌اند، اما معلوم است كه ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاران هخامنشی در رده‌‌بندی و سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌دهی این منطقه با مشكلاتی درگیر بوده‌‌اند.

این مشكلات، بر خلاف آنچه در تواریخ هرودوت یا در متن‌‌‌‌‌‌‌‌هاي رسمی و افسانه‌‌آمیز امروزین می‌‌بینیم، به دلیل جنگ‌‌‌‌‌‌‌‌های آزادی‌‌بخش و دلاورانه دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی با ایرانیان نبوده است. چرا كه در کتاب اسطوره‌‌‌‌‌‌‌‌ی معجزه‌‌‌‌‌‌‌‌ي یونانی نشان داده‌‌ام كه به نصّ صریح خود منابع یونانی، بخش‌‌های یادشده بخشی جدایی‌‌ناپذیر و وفادار به شاهنشاهی هخامنشی محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شده‌‌اند؛ چنان كه یكی از مهم‌‌ترین موانع بر سر راه اسكندر هنگام حمله به ایران، همین دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای ایونی بوده‌‌اند. بنابراین آشفتگی‌‌ای كه در نام‌‌گذاری و ترتیب قرارگیری نام این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها دیده می‌‌شود به دست‌‌كاری‌‌ها و تحوّل درونی ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري هخامنشی مربوط می‌‌شود؛ روندی كه باعث می‌‌شد نام‌‌گذاری و جای‌‌گیری این استان‌‌ها مرتب تغییر كند و گاه با ادغام چند منطقه در هم، یا تفكیك شدن از یكدیگر، همراه شود.

بنابراین در كنار سرزمین‌‌هایی كه واحد سیاسی مستقر و مشخصی را در یك زمینه جغرافیایی معلوم تشكیل می‌‌داده‌‌اند، با برخی از اقوام روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم كه به تازگی توسط دولت‌‌‌‌‌‌‌‌مردان هخامنشی در جایگاهی جغرافیایی نشانده شده بودند و برای سادگی امور ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالارانه و فرآیندهای مربوط به مالیات‌‌گیری، نام خود را به استان‌‌های تازه‌‌‌‌‌‌‌‌تأسيس اطلاق می‌‌كردند. به گمان من، عربستان، كه برای نخستین بار نام آن به این شكل در تاریخ ظاهر می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، و ایونیه، كه با آشفتگی یادشده روبه‌‌‌‌‌‌‌‌روست اما بار دیگر به همین ترتیب برای نخستین بار نام آن را به عنوان یك واحد جغرافیایی می‌‌بینیم، نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها هستند.

– علاوه بر این دو، با دو قومیت مهم دیگر نیز روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم كه الگویی دقيقاً مشابه را از خود نشان می‌‌دهند: یكی سَكاها هستند و دیگری هندوان. سَكاها برای نخستین بار در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي بیستون با همین عنوان ساده‌‌‌‌‌‌‌‌ی سَكا مورد اشاره واقع شده‌‌اند. داریوش در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید نیز ایشان را، به همین ترتیب، سَكا می‌‌نامد اما در نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم ایشان را به شاخه‌‌های بزرگی تقسیم می‌‌كند كه سَكاهای هوم‌‌خوار، سَكاهای تیزخود، سَكاهای آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا و اِسكودرَه از آن میان هستند. در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی خشایارشا بار دیگر نام سَكاهای هوم‌‌خوار و تیزخود تکرار می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، ولی سَكاهای آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا احتمالاً به دَهَه‌‌ها تغییر نام یافته است. هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنين در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اردشیر نیز با سَكاهای آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا، هوم‌‌خواران و تیزکلاهخودان روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم. بنابراین روشن است در ابتدای كار یك قومیت بزرگ سَكا توسط داریوش مطیع گشته‌‌اند و بعدتر با توجه به جای‌‌گیری در قلمروهایی مشخص و بر عهده گرفتن نقشی معلوم در سازوكار دولت هخامنشی، به واحدهایی كوچك‌‌تر شكسته شده‌‌اند. در مورد مردم هند هم ماجرا چنین است. داریوش در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون اشاره‌‌ای به مردم هند نمی‌‌كند اما در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید، ایشان را با نام سِند مورد اشاره قرار می‌‌دهد. در نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم نام ایشان به هند تغییر شكل می‌‌یابد، اما در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي خشایارشا با نام سِند با ایشان روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم. این نام در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي اردشیر و در فهرست هرودوت و وندیداد نیز دیده می‌‌شود. به احتمال زیاد منظور از هَپتَ‌‌هندوی وندیداد، كه هفت‌‌‌‌‌‌‌‌رود معنی می‌‌دهد، همین استان سِند است.

به این ترتیب، در كنار دولت‌‌های مستقر و دیرینه‌‌ای كه هخامنشیان در واحد سیاسی غول‌‌‌‌‌‌‌‌پیكر خویش ادغام كردند، برخی از مناطق و سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها وجود داشته‌‌اند كه اقوامی یك‌‌دست و نام‌‌دار در آن ساكن بودند اما به احتمال زیاد از سازمان‌‌یافتگی سیاسی روشن و چشم‌‌گیری برخوردار نبوده‌‌اند. به گمان من این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها عربستان، ایونیه و مشتقات آن، سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي سَكایی و دایره‌‌‌‌‌‌‌‌ی نفوذ آن، و سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي هندی و همسایگان آن را در بر می‌‌گیرد. ناگفته نماند که نام سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي عربستان، هند، ‌‌‌‌‌‌‌‌و یونان برای نخستین بار در تاریخ جهان در کتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي‌‌‌‌‌‌‌‌ بیستون به کار گرفته شده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. تا پیش از این تاریخ، هیچ نام عام و فراگیری نداریم که هر یک از این سه قلمرو جغرافیایی یا مردمانش را زیر یک عنوانِ یگانه جمع آورد و مشخص سازد. این که امروز نیز در زبان فارسی هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان نام عربستان،‌‌‌‌‌‌‌‌ هند و یونان را به این سه قلمرو منسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، نشانگر کارآمدی و موفقیت رده‌‌‌‌‌‌‌‌بندی جغرافیایی یاد شده است.

با وجود مشخص بودنِ‌‌‌‌‌‌‌‌ قلمروهای جغرافیایی و حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌های فرهنگی یادشده در مورد عربستان و یونان، تنها در قرن بیستم،‌‌‌‌‌‌‌‌ و در مورد هند تنها در پنج قرن اخیر بود که شکلی از وحدت سیاسی و دولتِ‌‌‌‌‌‌‌‌ متمایز پدیدار گشت. یونان و عربستان در کل تاریخ خود بخشی از دولت‌‌‌‌‌‌‌‌های بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر بودند و هندیان با وجود پدید آوردن دولت‌‌‌‌‌‌‌‌های محلی فراوان، تازه، در عصر اکبر شاه بود که به وحدتی پردامنه دست یافتند.

در فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌های یادشده با برخی از نام‌‌ها در فهرست‌‌های یاد شده روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم كه تنها برای یك یا دو بار مورد اشاره واقع شده‌‌اند و آشكار است كه بیشتر نام یك قوم هستند تا یك قلمرو جغرافیایی مشخص. برخی از مناطق بعدتر به عنوان یك جایگاه سرزمینی خاص نام‌‌بردار شده‌‌اند، اما در فهرست‌‌های هخامنشی نام ایشان را به شكلی جسته‌‌‌‌‌‌‌‌وگریخته و گه‌‌گاهی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم. از میان این نام‌‌ها، باید به اَسگَرتیه (ساگارتی) كه در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي داریوش دیده می‌‌شود، اِسكودرَه، لیبی‌‌ها، كوشی‌‌ها یا اتیوپیایی‌‌ها، كاری‌‌ها و اَكِئوفَكَه نام برد. این نام‌‌ها آشكارا به مردمی تعلق دارند كه در ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاري هخامنشی، اعتبار و موقعیت ثابتی نداشته‌‌اند. برخی از آنان، مانند ساگارتی و اِسكودرَه، به تدریج از فهرست‌‌های هخامنشی حذف شده‌‌اند، چنان كه نام ایشان را بعد از دوران داریوش دیگر در كتیبه‌‌ها نمی‌‌بینیم. برخی از ایشان، مانند لیبی و كوش (اتیوپی) یا كاریا، سرزمین‌‌‌‌‌‌‌‌هایی بودند كه در دوران داریوش مستقل تلقی نمی‌‌شدند اما از دوران خشایارشا به بعد، نام ایشان را به عنوان استان‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مستقل در فهرست‌‌های هخامنشی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم.

6. در مورد فهرست‌‌های یادشده چند نکته‌‌‌‌‌‌‌‌ی قابل تأمل وجود دارد. نخست آن كه در فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی ما با الگویی منطقی و روشن از چینش نام‌‌ها روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم. این چینش همواره وضعیتی جغرافیایی ندارد. هنگامی كه داریوش در بیستون فهرست استان‌‌های تابع خود را یاد می‌‌كرد، آشكارا ترتیبی جغرافیایی را رعایت کرد. به این ترتیب كه از پارس، یعنی جایگاهی كه قدرت هخامنشیان از آن جا آغاز شده بود، شروع كرد و بعد ایلام، بابِل، آشور، عربستان، مصر و به همین ترتیب سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دیگر را یكایك برشمرد. كافی است به جغرافیای جهان باستان آشنایی اندكی داشته باشیم تا دریابیم كه داریوش از زادگاه خود به سوی غرب و جنوب حركت كرده، استان‌‌ها را یك به یك شمرده و سپس به سمت شمال و شرق پیش رفته و به همین ترتیب استان‌‌های همسایه را در ترتیب جغرافیایی روشن و مستدلی در كنار یكدیگر فهرست كرده است.

پس از بیست سال در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید این فهرست دستخوش تغییری چشم‌‌گیر شد. فهرستی كه داریوش در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید ارائه می‌‌كند، با ترتیبی متفاوت قرار گرفته‌‌اند. شمار استان‌‌ها چندان با وضعیت پیشین متفاوت نیست. یعنی در بیستون با بیست و سه استان و در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید با بیست و پنج استان روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم. با توجه به این كه نام پارس از این میان حذف شده است و به احتمال زیاد كشور ایونیه و مردمی كه در كنار دریا زندگی می‌‌كنند با یكدیگر ادغام شده‌‌اند و با عنوان ایونی‌‌‌‌‌‌‌‌های خشكی و كنار دریا و آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا مورد اشاره واقع گشته‌‌اند، فهرستی كه در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید و بیستون داریم كمابیش یكسان هستند؛ البته جدای آن كه سرزمینی مانند اِسكَرتیه و سِند در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي جدیدتر دیده می‌‌شوند و نام‌‌هایی مانند مردم كنار دریا و پارس از آن حذف شده‌‌اند. با وجود این، آن‌‌‌‌‌‌‌‌چه در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید چشم‌‌گیر است، ترتیب چیده شدن استان‌‌ها است. در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا، بر خلاف مورد قبل، می‌‌بینیم كه سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها از ایلام آغاز شده‌‌اند، به ماد، بابِل، عربستان، آشور و مصر منتهی گشته‌‌اند و بعد ناگهان از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا به ارمنستان می‌‌پریم، بعد كاپادوكیه، سارد و ایونیه را می‌‌بینیم و پس از آن به نواحی ایران شرقی اشاره می‌‌شود. بنابراین الگویی كه در هر دو این كتیبه‌‌ها دیده می‌‌شود و در نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ي ابتدایی دوران سلطنت داریوش رواج داشته است، اشاره به ترتیبی جغرافیایی است كه از مركزیت درباری هخامنشیان یعنی ایلام/ پارس آغاز می‌‌شود و معمولاً با چرخشی به سوی غرب و از آن جا به سوی شمال و شرق، سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها را یكایك برمی‌‌شمارد.

این ترتیب در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم كاملاً دگرگون شده است. در این‌‌‌‌‌‌‌‌جا ما با نام ماد به عنوان نخستین شهر یا سرزمین روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو می‌‌شویم. پس از آن ایلام، پارت و هرات قرار دارند كه از نظر جغرافیایی ارتباطی با یكدیگر ندارند. در فهرست نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم می‌‌بینیم كه سرزمین‌‌هایی مانند ماد، ایلام، پارت، هرات، بلخ و سغد در كنار یكدیگر واقع شده‌‌اند و چنین می‌‌نماید كه در این‌‌‌‌‌‌‌‌جا با ترتیبی از نظر اهمیت یا بزرگی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم. پس از این آشفتگی در ابتدای فهرست، بار دیگر به نام‌‌هایی برمی‌‌خوریم كه در همسایگی یكدیگر قرار دارند. به عنوان مثال كاپادوكیه، سارد، ایونیه و سَكاهای آن‌‌‌‌‌‌‌‌سوی دریا در كنار یكدیگر قید شده‌‌اند و به همین ترتیب گَنداره، تَتَگوش، هند، سَكاهای هوم‌‌خوار و سَكاهای تیزخود در كنار هم آمده‌‌اند. بنابراین در اين‌‌‌‌‌‌‌‌جا گویا با فهرستی از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم كه بر حسب ارزش، اهمیت یا شاید مقدار خراجی كه به دربار می‌‌فرستاده‌‌اند، مشخص شده‌‌اند. دست‌‌‌‌‌‌‌‌كم این را می‌‌دانیم كه ماد، ایلام، پارت، هرات، بلخ، سغد، خوارزم و زَرَنگ، یعنی عناوینی كه در ابتدای این فهرست نشانده شده‌‌اند، همان بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی هستند كه قبایل آریایی در آن بیشترین جمعیت را داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و احتمالاً‌‌‌‌‌‌‌‌ هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مركزی قدرت نظامی هخامنشیان را تشکیل می‌‌‌‌‌‌‌‌داده‌‌اند. چنان كه گفتیم، فهرستی مشابه را در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی داریوش در نقش‌‌‌‌‌‌‌‌رستم می‌‌بینیم كه سیاهه‌‌ای از هشت پیكره را در بر می‌‌گیرد و گویا ایشان كسانی هستند كه بدنه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سپاهیان شاهنشاهی را تأمین می‌‌کرده‌‌اند.

در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی اردشیر باز می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم كه به نام پارسی اشاره شده است. این كتیبه، در واقع، اقوام گوناگون ساكن شاهنشاهی را برمی‌‌شمارد و روشن است كه در این هنگام هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان نام پارسی در معنای لقبِ یك قوم کاربرد داشته است. در این‌‌‌‌‌‌‌‌جا هم با فهرستی روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم كه ترتیبی ویژه دارد: ابتدا پارسی، مادی و ایلامی نام برده شده‌‌اند. آن‌‌‌‌‌‌‌‌گاه به پارتی، هراتی، بلخی، سغدی و خوارزمی اشاره شده و پس از آن مردم هند مورد اشاره قرار گرفته‌‌اند و به دنبال آن مردم سامی‌‌نژاد بابِل، آشور و عربستان. بنابراین چنین می‌‌نماید كه شكلی از سازمان‌‌دهی سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها و اقوام بر مبنای نژاد و زبان ایشان نیز در اواسط دوران هخامنشی ظهور كرده باشد و در دوران اردشیر نخست به شكل نهایی دست یافته باشد.

نكته‌‌‌‌‌‌‌‌ی دیگری كه شایان ذكر است آن است كه در فهرست‌‌های هخامنشیان همواره به نام سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها برمی‌‌خوریم. یعنی روشن است كه فهرست‌‌های درباری هخامنشی اقوام تابع را در زمینه‌‌ای از قلمروهای جغرافیایی مستقل و سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي دارای نام و نشان معلوم، شناسایی می‌‌‌‌‌‌‌‌كرده‌‌اند. این در مقابل فهرست هرودوت قرار می‌‌گیرد كه سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها را تنها بر اساس اشاره به اقوام ساكن در آن‌‌ها باز می‌‌شناسد.

تمایزی كه میان نگاه هرودوت درمورد استان‌‌‌‌‌‌‌‌های شاهنشاهی وجود دارد و آنچه در خود كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم، بسیار بیانگر و روشن‌‌‌‌‌‌‌‌گر است. در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌های هخامنشی با نظامی سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌یافته، روشن و منطقی از سازمان‌‌‌‌‌‌‌‌دهی سرزمینی اقوام روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم و تلاش برای آن كه استان‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگون با نام‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نشان‌‌‌‌‌‌‌‌هایی روشن و متمایز از نظر جغرافیایی مشخص شوند. اما در فهرست هرودوت، گذشته از خطاهای چشم‌‌‌‌‌‌‌‌گیر و فقر اطلاعاتی كه در مورد نواحی شرقی ایران‌‌‌‌‌‌‌‌زمین به چشم می‌‌‌‌‌‌‌‌خورد، با یك منطق متمایز روبه‌‌‌‌‌‌‌‌رو هستیم. در این‌‌‌‌‌‌‌‌جا هرودوت به قبایل و افرادی كه در این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها زندگی می‌‌‌‌‌‌‌‌كنند، اشاره كرده است. او به ندرت از شهرها نام می‌‌‌‌‌‌‌‌برد و آشكار است كه نام استان‌‌‌‌‌‌‌‌ها را به درستی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌داند، چنان كه بعضی از استان‌‌‌‌‌‌‌‌های آشكارا متمایز مانند بابِل و آشور را در یك زمینه می‌‌‌‌‌‌‌‌گنجاند و یا آشور و سوریه را از هم‌‌‌‌‌‌‌‌دیگر متمایز می‌‌‌‌‌‌‌‌داند. به عبارت دیگر، هرودوت در چارچوبی یونانی به شاهنشاهی هخامنشی می‌‌‌‌‌‌‌‌نگرد و این چارچوبی است كه اقوام و قبایل را بر سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها ارجحیت می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و خون را از خاک مهم‌‌‌‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌‌‌‌شمارد.

از همین جا آشكار است كه الگوی ادراك جهان اجتماعی در ایران عصر هخامنشی و دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای یونانی چه تمایز چشم‌‌گیر و روشنی با یكدیگر داشته‌‌اند. بر خلاف آنچه ممكن است تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان امروز به پذیرفتن آن تمایل داشته باشند، این هرودوت است كه شكلی ابتدایی و قدیمی‌‌تر از ادراك زمان و مكان و اقوام را به نمایش می‌‌گذارد. هرودوت در چارچوبی نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌کوچ‌‌‌‌‌‌‌‌گردانه و با تأكيد بر قبایل و عشایر است كه مفهوم استان‌‌های هخامنشی را ادراك می‌‌‌‌‌‌‌‌كند. این در حالی است كه از حدود هشتاد سال پیش از آن كه هرودوت به نوشتن تاریخ خویش دست ببرد، داریوش از منطقی روشن و استوار و مبتنی بر مرزبندی‌‌های جغرافیایی برای اشاره به سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي خود استفاده كرده‌‌ است؛ منطقی که بی‌‌‌‌‌‌‌‌تردید پیش از او وجود داشته و احتمالاً از شاهان ایلامی به کوروش منتقل شده است.

در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ي بیستون، یعنی در نخستین نگارشی كه از داریوش می‌‌بینیم، ‌‌‌‌‌‌‌‌فهرست استان‌‌ها، نام آنها و شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سازمان‌‌دهی آنان در كنار یكدیگر به قدری پخته می‌‌نماید كه آشكار است كلیت آن توسط داریوش ابداع نشده است. یعنی با توجه به آن كه كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون و فهرست اولیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی استان‌‌های هخامنشی در سال 521 پیش از میلاد به شكلی بسیار تكامل‌‌‌‌‌‌‌‌یافته و جاافتاده ارائه شده، می‌‌توان فرض كرد كه این فهرست از قدمتی بیشتر از داریوش برخوردار باشد. به عبارت دیگر، حدس من آن است كه فهرست یادشده، در ابتدای كار، در زمان كورش بزرگ ابداع شده و در دوران كمبوجیه، فرزند او، به شكلی نهایی تكامل یافته باشد. به احتمال زیاد از حدود سال 539 پیش از میلاد كه كورش بزرگ كار تسخیر جهان متمدن آن دوران –البته به جز مصر- را به پایان برد، طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دبیران پارسی و ایلامی به روشی عقلانی برای سازمان‌‌دهی این قلمرو عظیم دست یافته بودند. جغرافیای معقول و سنجیده‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در كتیبه‌‌‌‌‌‌‌‌ی بیستون می‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم، دستاورد این فرآیند تكاملی بوده است. در واقع، هنگامی كه داریوش فهرست استان‌‌‌‌‌‌‌‌های خود را قید می‌‌‌‌‌‌‌‌كرد از رسمی دیرینه پیروی می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد كه دست‌‌‌‌‌‌‌‌كم به یک نسل پیش از او باز می‌‌‌‌‌‌‌‌گشت. به احتمال زیاد كورش بزرگ این شیوه را بر مبنای سنن ایلامی ابداع کرده و كمبوجیه آن را به مصر نیز تعمیم داده است.

7. اگر بخواهیم، با ترکیب تمام داده‌‌‌‌‌‌‌‌ها، فهرستی از سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌هاي تابع شاهنشاهان پارسی به دست دهیم به چنین ترتیبی می‌‌‌‌‌‌‌‌رسیم:

یک: ایلام. این سرزمین همان قلمرو دولت ایلام باستانی را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد که نشانه‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از آن از ابتدای هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوم پ.م. دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود و منابع نوشتاری در موردش از قرن 26 پ.م. در دست است. این سرزمین به ایلامی «هَل- تَمتی» یعنی «سرزمین خدا» نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است. همین کلمه در سومری به «اِلاما» و در اکدی به «اِلامتو» تحریف شده است. نویسندگانی مانند هینتس آن را از ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ی سامی «علی/ یعلی» به معنای جای بلند دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند که نادرست است.[11] در پارسی باستان نامش «هوجَه» یا «هووْجَه» است[12] که از کلمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هوز/ خوز به معنای نیشکر گرفته شده است. اسم شهر اهواز جمع مکسر عربی همین واژه است و اسم مصغر هویزه نیز از همین ریشه گرفته شده است. از مشتق‌‌‌‌‌‌‌‌های رایج دیگر این عبارت می‌‌‌‌‌‌‌‌توان به اسم کنونی خوزستان اشاره کرد. نام این سرزمین در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌ها، جز وندیداد، وجود دارد و تنها هرودوت است که به نادرست اسم آن را به صورت شوش ثبت کرده که یکی از شهرهای مهم این قلمرو است و نه نام استان.

tiles_iranian_soldiers.jpg

سربازان ایلامی در دیوار کاخ شوش نمایندگان ساگارتی در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد

elamite.JPG

نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایلام در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید 

مردم ایلام در این هنگام آمیخته‌‌‌‌‌‌‌‌ای از ایلامی‌‌‌‌‌‌‌‌های باستانی بودند که با قبایل آریایی درآمیخته بودند. زبان‌‌‌‌‌‌‌‌شان ایلامی یا گویش‌‌‌‌‌‌‌‌های گوناگون پارسی باستان بود. شهرهای مهم ایلام عبارت بودند از: شوش، انشان (شیراز)، پاسارگاد، لیان (بوشهر)، ایذه، بهبهان، سیماشکی، و احتمالا گابا (اصفهان)، کرمان، و ایزاتَه (ایساتیس یا یزد). چنین مي‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که تا اوایل دوران زمامداری داریوش دیوانسالاران هخامنشی این قلمرو را به پارس در شرق (با مرکزیت انشان) و ایلام در غرب (با محور شوش) تقسیم می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. اما از میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوران زمام‌‌‌‌‌‌‌‌داري داریوش به بعد، نام پارس از فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌ سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها حذف شد و سراسر این قلمرو را ایلام نامیدند. با توجه به این که رشته‌‌‌‌‌‌‌‌کوه زاگرس نام خود را از قبیله‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایرانی ساگارتی گرفته، می‌‌‌‌‌‌‌‌توان دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم بخشی از جمعیت ساکن در بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های غربی زاگرس را نیز به این قوم مربوط دانست.

154.jpg

نمایندگان ساگارتی در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد

دوم: ماد. سرزمینی است که هسته‌‌‌‌‌‌‌‌ی مرکزی دولت باستانی ماد را برمی‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت. این سرزمین خاستگاه چند دولت مهم در تاریخ جهان باستان بود که، به ترتیبِ ظهور، لولوبی، گوتی، میتانی، کاسی و مانا نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شدند. این دولت‌‌‌‌‌‌‌‌ها از میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوم پ.م. در این منطقه وجود داشته‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در قرن هفتم پ.م. جای خود را به دولت بسیار پهناور و مقتدرِ ماد دادند که در زمان خود بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين دولت زمین محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد. مردمش آمیخته‌‌‌‌‌‌‌‌ای از بومیان قفقازی، گوتی و لولوبی بودند که از نظر فرهنگی و زبانی با ایلامیان نزدیک بودند. ایشان با قبایل آریایی نوآمده‌‌‌‌‌‌‌‌ای درآمیختند که دولت‌‌‌‌‌‌‌‌های کاسی و میتانی و سکا و ماد را پدید آوردند. نام ماد در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌ها آمده و احتمالاً با رَغَه (ری) در سیاهه‌‌‌‌‌‌‌‌ی وندیداد برابر است. چون داریوش در بیستون ری را یکی از شهرهای ماد دانسته است. شهرهای مهم آن عبارت بودند از: همدان، ری، بیستون (کرمانشاه) و ماداکتو.

چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که از اواسط دوران هخامنشی استان پهناور ماد به دو بخش تقسیم شده باشد. بخش جنوبی آن، که همدان و ری و بخش شمالی ایران مرکزی را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت، مادِ‌‌‌‌‌‌‌‌ بزرگ نامیده شد[13] و بخش شمالی آن (ماتینای) که با کوه‌‌‌‌‌‌‌‌های قفقاز همسایه بود به همراه بخشی از سرزمین آشور در شمال ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان در هم ادغام شد و به قول هرودوت شهربانی هجدهم را تشکیل داد.[14] هرودوت نام برخی از اقوام ساکن در این سرزمين‌‌‌‌‌‌‌‌ها را هم آورده است. در ماد بزرگ پاریکانی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و تیزخودها[15] می‌‌‌‌‌‌‌‌زیستند و قلمرو ماد کوچک در شمال آلارودی‌‌‌‌‌‌‌‌ها، ساسپرسی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و گروهی از ارمنی‌‌‌‌‌‌‌‌ها و آشوری‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در خود جای می‌‌‌‌‌‌‌‌داد. ادغام بخشی از ماد و آشور توسط منابع یونانی دیگر هم تأييد می‌‌‌‌‌‌‌‌شود. مثلاً کسنوفون، که در حدود سال 400 پ.م. هنگام بازگشت از جنگ نافرجام کوروش کوچک از این منطقه عبور کرده، هر وقت در کتاب آناباسیس به جایی در آشور اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند نام ماد را برای اسم استان به کار می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد.

155.jpg نماینده‌‌‌‌‌‌‌‌ی ماد (راست)، سربازان مادی و پارسی (میان) در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشید و مردی با لباس ماد از گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌ی وخش (چپ)

سوم: بابل. قلمرو جنوبی ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد و همان منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای است که دولت‌‌‌‌‌‌‌‌شهرهای سومری از ابتدای هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی سوم پ.م. در آن پدیدار شدند و از قرن هفدهم پ.م. با نام بابل مشهور شد. مردمش بیشتر از قبایل سامی کلدانی و آرامی تشکیل شده بودند، اما از همان قرن هفتم و هشتم پ.م. جمعیت افزاینده‌‌‌‌‌‌‌‌ای از قبایل آریایی‌‌‌‌‌‌‌‌ در آن مستقر شده بودند. شهرهای مهم این سرزمین عبارتند از: بابل، اور، اوپیس (بغداد)، کوناکسا، اوروک، سیپار و نیپور.

یکی از قلمروهای مربوط به بابل، منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ای بود که در منابع آرامی با نام اَبیرناری (اَبَرنهر) مورد اشاره واقع شده و به منطقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی فنیقیه و لوانت اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند. چنین می‌‌‌‌‌‌‌‌نماید که این منطقه نیز بخشی از استان بابل بوده و شواهدی هست که دست‌‌‌‌‌‌‌‌کم در دورانی قبرس نیز در همین محدوده طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌بندی می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.[16] از آن‌‌‌‌‌‌‌‌جا که فلسطین نیز در عصر هخامنشی در این استان ادغام شده بود، شهر اورشلیم نیز احتمالاً در این قلمرو قرار داشته است.

babylonians.JPG

05_babylonians_2.JPG

نمایندگان بابل در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد

این باور که بابل سرزمینی ستم‌‌‌‌‌‌‌‌دیده بوده که زیر فشار مالیات سنگین هخامنشیان رو به انحطاط و تباهی می‌‌‌‌‌‌‌‌رفته و در هفتاد سال آخر دوران هخامنشی در سکوتی کامل فرو رفته بود، هنوز هم در نوشتار برخی از تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان غربی دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.[17] این برداشت به سادگی از این پیش‌‌‌‌‌‌‌‌فرضِ نادرست سرچشمه گرفته که سخنان هرودوت – مثلاً در مورد شورش بابل و ویرانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش در عصر خشایارشا – سراسر راست است. این پیش‌‌‌‌‌‌‌‌فرض با خوانشی گزینشی و ناقص از متن تواریخ هرودوت به این فرضیه دامن زده است که مردم بابل در نیمه‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوم دوران هخامنشی با فقر و تباهی فرهنگی دست به‌‌‌‌‌‌‌‌گریبان بوده‌‌‌‌‌‌‌‌اند. این پیش‌‌‌‌‌‌‌‌فرض نادرست وقتی با آن خوانش نادقیق و سرسری ترکیب شود، راه را بر توجه به سایر شواهد تاریخی می‌‌‌‌‌‌‌‌بندد و قالبی بر می‌‌‌‌‌‌‌‌سازد که تا به امروز بر بخش عمده‌‌‌‌‌‌‌‌ی مطالعات تاریخ هخامنشیان حاکم بوده است.

حقیقت آن است که کافی است این پیش‌‌‌‌‌‌‌‌فرض را رها کنیم و به مدارک باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی و نوشتارهای بازمانده از آن دوران بنگریم تا دریابیم باور یادشده كاملاً بی‌‌‌‌‌‌‌‌اساس است. این البته درست است که مدارک مربوط به عصر پسین هخامنشی در بابل کمتر از اسناد دوران کوروش و داریوش است، اما این به عارضه‌‌‌‌‌‌‌‌ای باستان‌‌‌‌‌‌‌‌شناختی و عمومی اشاره می‌‌‌‌‌‌‌‌کند و بدون دلایل استوار قابل تعمیم به خودِ تاریخ نیست. یعنی، از غیاب شواهد نمی‌‌‌‌‌‌‌‌توان چیزی را نتیجه گرفت، مگر آن که شواهدی دیگر حاضر باشند و استدلالی محکم در میان باشد. بماند که همان اندک اسناد بازمانده از بابلِ دوران هخامنشی پسین به هیچ عنوان نشانی از تباهی فرهنگی یا فقر اقتصادی ندارند.

apadana_n_stairs-babylonians.jpg

نمایندگان بابل

بایگانی موراشو، که به همین دوره مربوط می‌‌‌‌‌‌‌‌شود، نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد که احتمالاً بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين بانک‌‌‌‌‌‌‌‌ جهان در این روزگار در بابل مستقر بوده است و الواح اخترشناسانه خبر از تحول و تکامل شتابنده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دانش ستاره‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی در همین سال‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد.[18] بروسوس بابلی در تاریخی که در عصر حاکمیت مقدونیان نوشته بر پویایی دینی چشمگیر در بابلِ عصر اردشیر دوم تأكيد کرده است،[19] هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان که اسناد معبد شهر اوروک نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند که در این دوران – احتمالاً زیر تأثير آیین زرتشت – ایزد آسمان، آنو، ناگهان اهمیت یافته و به بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌ترين خدای این شهر تبدیل شده است.[20]

بخش‌‌‌‌‌‌‌‌هایی از سال‌‌‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌‌‌های بابلی که به عصر شاهنشاهان پسین تعلق دارند نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌دهند که اسناد و مدارک در این دوران نیز مانند سابق نوشته و ثبت می‌‌‌‌‌‌‌‌شده و شکوفایی اقتصادی و سیاسی را نشان می‌‌‌‌‌‌‌‌داده است. این را با مرور چهار بایگانی اقتصادی اصلی از شهرهای جنوب ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان نیز می‌‌‌‌‌‌‌‌توان دریافت، چنان که بایگانی «خانواده‌‌‌‌‌‌‌‌ی دلاک» در شهر اور سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌ي فعالیت اقتصادی هفت نسلِ پیاپی از خاندانی از طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌ی متوسط را به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد و از پیوستگی و استمرار چشمگیر نهادهای اجتماعی و اقتصادی حکایت می‌‌‌‌‌‌‌‌کند.[21]

تنوع و تکثر فرهنگی در استان بابل را می‌‌‌‌‌‌‌‌توان از محتواهای غنی و گوناگون بازمانده در اسناد بابلی این عصر دریافت. در این میان از همه عجیب‌‌‌‌‌‌‌‌تر سندی بابلی است به نام «پیشگویی پادشاهی» که در سال‌‌‌‌‌‌‌‌هاي آخر دوران هخامنشی نوشته شده و در آن به نبرد اسکندر و داریوش سوم اشاره شده است. شگفتیِ اصلی در این سند آن است که روایتی یک‌‌‌‌‌‌‌‌سره متفاوت از تاریخ هخامنشیان را به دست می‌‌‌‌‌‌‌‌دهد. مثلاً اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌هایی به یک شاهِ ستمگر ایلام در آن دیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شود که معمولاً این اشاره را به کوروش مربوط دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در مقابل، داریوش سوم در آن هم‌‌‌‌‌‌‌‌چون پهلوانی مقدس و نجات‌‌‌‌‌‌‌‌بخش معرفی شده که پس از نخستین شکست در برابر اسکندر، بازمی‌‌‌‌‌‌‌‌گردد و مردم بابل را از خطر مقدونیان رها می‌‌‌‌‌‌‌‌سازد.

آملی کورت معتقد است این سند، با توجه به اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌ی نامنتظره‌‌‌‌‌‌‌‌اش به کوروشِ ستمگر، سنتی محلی و خاص از تاریخ‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی بابلی را ثبت کرده که در آن کوروش منفور بوده و داریوش سوم مهم و محبوب شمرده می‌‌‌‌‌‌‌‌شده است.[22] اما این با تمام اسناد دیگرِ بازمانده از بابل در تضاد است. یک احتمال این است که منظور از شاه ایلام، شاهی به راستی ایلامی در دوران پیشاهخامنشی بوده باشد که برای مدتی در بابل زمام امور را در دست داشته است. با توجه به ابهام و بی‌‌‌‌‌‌‌‌دقتی تاریخی این متنِ دینی و تبلیغاتی، یک حدس دیگر آن است که شاه ایلامی/کوروشِ این متن را با کوروش کوچك، برادر اردشیر اول هخامنشی، برابر بگیریم، چون داستان زندگی او در ابتدای کار شباهتی چشمگیر به ماجرای اسکندر دارد. او هم از آناتولی و ایونیه سر برآورد و با سپاهی از مردم یونانی‌‌‌‌‌‌‌‌زبان به سوی بابل پیش تاخت و با پادشاه مشروع هخامنشی جنگید تا تاج ‌‌‌‌‌‌‌‌و تخت را به دست آورد. این دقيقاً همان کاری است که اسکندر هم کرد. از آناباسیسِ کسنوفون برمی‌‌‌‌‌‌‌‌آید که دستگاه تبلیغاتی کوروش کوچک او را با کوروش بزرگ مقایسه می‌‌‌‌‌‌‌‌کرده و صفت‌‌‌‌‌‌‌‌هایی مانند جوانمردی و دلیری و برخورداری از نیروهای الاهی را به وی منسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌ساخته است. جالب است که در مورد اسکندر نیز چنین است و چه بسا که او خود را با کوروش کوچک هم همسان می‌‌‌‌‌‌‌‌دانسته است. به هر صورت، اگر کوروشِ این متن همان مدعی سرکش و جوانِ تاج‌‌‌‌‌‌‌‌وتخت هخامنشی باشد که در برابر دروازه‌‌‌‌‌‌‌‌های بابل از شاه هخامنشی شکست خورد، معمای اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌های منفی به وی حل می‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

چهارم:‌‌‌‌‌‌‌‌ آشور. نام این سرزمین در پارسی باستان اَثورا بوده و به ایلامی آشّورا و در اکدی آشور نامیده می‌‌‌‌‌‌‌‌شد.[23] یونانیان آن را می‌‌‌‌‌‌‌‌نوشتند و آسوریا می‌‌‌‌‌‌‌‌خواندند. ديوان‌‌‌‌‌‌‌‌سالاران هخامنشی، از دوران اردشیر به بعد، نامش را به شکلِ آرامی آثور ثبت کرده‌‌‌‌‌‌‌‌اند و این همان است که بعدتر به آسورستانِ دوران ساسانی و سوریه‌‌‌‌‌‌‌‌ی کنونی تبدیل شد. نام این استان در تمام فهرست‌‌‌‌‌‌‌‌ها به جز وندیداد آمده است.

این سرزمین ناحیه‌‌‌‌‌‌‌‌ی شمالی ميان‌‌‌‌‌‌‌‌رودان را تا نواحی ساحلی دریای مدیترانه در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفت و همان قلمرو دولت باستانی آشور بود که از قرن هفدهم پ.م. در این منطقه وجود داشت. پس از شکست و نابودی آشور در اواخر قرن هفتم پ.م. بخش غربی آن به بابل و بخش شرقی‌‌‌‌‌‌‌‌اش به ماد درپیوست. از دید پارپولا، در دولت هخامنشی بخش شرقی هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان قسمتی از استان ماد محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌شد،‌‌‌‌‌‌‌‌ و تنها بخش غربی بود که با نام استان آشور شناخته می‌‌‌‌‌‌‌‌شد.[24] با وجود این، بیشتر تاريخ‌‌‌‌‌‌‌‌نويسان کل دولت آشور باستان را همتای این استان دانسته‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در این حالت این سرزمین بخش‌‌‌‌‌‌‌‌های بالایی دجله، میانه و بالای دره‌‌‌‌‌‌‌‌ی فرات، سوریه‌‌‌‌‌‌‌‌ی امروزین و بخشی از جنوب ترکیه را در بر می‌‌‌‌‌‌‌‌گرفته است.[25]

apadana_n_stairs-syrians.jpg

نمایندگان آشور

تا مدت‌‌‌‌‌‌‌‌ها منابع غربی در توصیف استان آشور آن را سرزمینی برهوت و خالی از سکنه می‌‌‌‌‌‌‌‌دانستند که بعد از نابودی نینوا و چیرگی مادها و بابلی‌‌‌‌‌‌‌‌ها بر آن، تا قرن‌‌‌‌‌‌‌‌ها، آباد نشد و ویرانه باقی ماند. آنچه به این تصور دامن می‌‌‌‌‌‌‌‌زد، انعکاس اغراق‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز گزارش تورات از ویرانی نینوا و شکست خردکننده‌‌‌‌‌‌‌‌ی آشور از مادها بود، به همراه گزارش کسنوفون که در میانه‌‌‌‌‌‌‌‌ی عصر هخامنشی از این سرزمین گذر کرده بود و شهرهای آن را ویرانه توصیف می‌‌‌‌‌‌‌‌کرد. این در حالی است که تورات در شرح مصائب آشور بیشتر به مضمونی دینی و عبرت‌‌‌‌‌‌‌‌آموز تأكيد دارد و خود کسنوفون در جاهای دیگر کتابش بارها به آبادانی آشور و ثروت این منطقه اشاره کرده[26] و گفته که شهربان آن در کاخی زیبا در شهری بزرگ می‌‌‌‌‌‌‌‌زیسته‌‌‌‌‌‌‌‌ است. این کاخ و مقر شهربانی به گمان لایارد در شهر زاخو قرار داشته است.[27] در واقع، آنچه او را تحت تأثير قرار داده، ویرانی شهر نمرود بوده که در زمان هخامنشی نیز هم‌‌‌‌‌‌‌‌چنان ویرانه بود،‌‌‌‌‌‌‌‌ اما نباید وضعیتش را به کل این استان تعمیم داد.

Apadana_Hall_procession_of_gift.jpg

نقش نمایندگان آشور در تخت‌‌‌‌‌‌‌‌جمشيد

 

 

  1. . Anaphes the son of Otanes
  2. . Otaspes the son of Artachaies
  3. . Scaran Scythians
  4. . Ligyans
  5. . هرودوت،‌ کتاب هفتم، بندهای 80-61.
  6. . Arrian, Anabasis,
  7. . Oreitians
  8. . Ichthyophagi
  9. . وندیداد، فرگرد نخست، بندهای 20-1.
  10. . هرودوت، کتاب سوم، بندهای 61 و 62.
  11. . اطلس تاریخ ایران، 1378: 16.
  12. . کنت، 1384: 570.
  13. . هرودوت، کتاب سوم، بند 94 و کتاب پنجم، بندهای 49 و 52.
  14. . هرودوت، کتاب سوم، بند 92.
  15. . هرودوت در کتاب سوم بند 92 نام اورتوکوریبانتیان‌ها را به کار گرفته است که یعنی دارای کلاهخود نوک‌تیز. این دقیقاً با نام پارسی باستانِ تیگرَه‌خَئودَه (تیزخود) برابر است که لقبی برای یکی از شاخه‌های قبایل سکا بوده است، اما قلمرو اصلی آنها در شرق و میان رودهای آمودریا و سیردریا بوده است. از این رو اشاره‌ی هرودوت یا اشتباه است و یا به پراکندگی چشمگیر این قبیله در شمال دریای مازندران دلالت دارد.
  16. . پوتی، 1388، ج. 6: 271- 245.
  17. . هرینگ، 1388، ج. 1: 239-231.
  18. . برای شرحی کامل در این مورد بنگرید به: اسطوره‌شناسی آسمان شبانه، به قلم نگارنده (زیر چاپ).
  19. . Berossos, FGrH 680, f11.
  20. . کورت، 1388، ج. 1: 247.
  21. . وان‌دریل، 1388، ج. 1: 288-277.
  22. . کورت، 1388، ج. 1: 253-252.
  23. . کنت،‌ 1384: 533.
  24. . Parpola, 2004: 18.
  25. . Curtis, 2003: 3-4.
  26. . کسنوفون، آناباسیس:‌ 249-231.
  27. . Layard, 1853: 61, 686.

 

 

ادامه مطلب: بخش دوم:‌‌‌‌‌‌‌‌ وارثان کوروش – گفتار سوم:‌‌‌‌ بستر جغرافیایی دولت هخامنشی (3)

رفتن به: صفحات نخست و فهرست کتاب